«حضرت عبدالبهآء در رتبه اولى مرکز و محور عهد و ميثاقِ بى مثيلِ حضرت بهاءالله، و اعلى صُنعِ يدِ عنايتش، و مرآتِ صافى انوارش، و مَثَلِ اعلاى تعاليم، و مبيّن ِمصون از خطاى آياتش، و جامع جميع کمالات و مظهر کلّيّۀ صفات و فضائل بهائى، و غصنِ اعظم منشعب از اصلِ قديم و غصن الامر و حقيقتِ مَن طاف حوله الاسماء، و مصدر و منشأ وحدت عالم انسانى و رايت صلح اعظم، و قمرِ سمآءِ اين شرع مقّدس بوده و ِالى الأبد خواهد بود. و نام معجز شيم عبدالبهآء - بنحو اتم و اکمل و احسن جامعِ جميعِ اين نعوت و اوصاف است. و اعظم از کل اين اسماء عنوان منيع «سرالله» است که حضرت بهآءالله در توصيف آن حضرت اختيار فرموده اند و با آنکه بهيچوجه اين خطاب نبايد عنوانِ رسالت آن حضرت قرار گيرد، مع الوصف حاکى از آن است که چگونه خصوصيّات و صفاتِ بشرى با فضائل و کمالاتِ الهى در نفس مقدس حضرت عبدالبهآء مجتمع و متّحد گشته است.»
حضرت ولی امرالله، دور بهائی
«عهد و ميثاق حضرت بهاءالله منبعث از ارادهء قاطعه و مشيّت نافذهء آن مظهر کلّيّهء الهيّه بوده که بنفسه المهيمنة علی الکائنات به تأسيس چنين ميثاق وثيق (بسیار محکم) اقدام فرمود. الواح وصايای حضرت عبدالبهاء را نيز ميتوان بمنزلهء وليدی (نوزاد - مولود) دانست که از اقترانِ معنوی بين قوّهء دافعهء شريعة الله که از شارعِ قدير (حضرت بهاءالله) مندفع گشته و لطيفهء ميثاق (حضرت عبدالبهاء) که در حقيقتِ مبيّن آيات و مثل اعلای امر الهی مستور و مکنون بوده ظاهر گشته است.
در اين دور اعظم قوّهء خلّاقه که از مؤسّس و محرّک اين نهضت رحمانی سرچشمه گرفته در اثر تماسّش با روح و فکر طلعتِ پيمان - مبيّنِ منصوص و مرجعِ مخصوص - وثيقهء مقدّسی را بوجود آورده که شؤون و آثار و نتايج و اثمارش هنوز پس از مضی (گذشت) بيست و سه سنه بر نسل حاضر کما ينبغی و يليق (آنچنان که شایسته و سزاوار است) مکشوف نگرديده. اين وثيقهء عظيم و منشورِ کريم هر چند از يراعهء (قلم) مرکزِ ميثاق صادر، ولی مبدأ اصلی و منشأ حقيقی آن روحِ نبّاضی است که از موجد اين کور بديع (ایجاد کننده - منظور حضرت بهاءالله) صدور يافته و انتزاعش (برکندن - جدا کردن) از آن قوّهء محيطهء ازليّه ممکن نه. زيرا بنحوی که مذکور گرديد نوايایِ مقدّسهء شارعِ امر بهائی چنان در هويّتِ مرکزِ عهد حلول نموده و حقيقتِ امر الله در حياتِ مقدّسِ مبيّن ِآيات مصوّر و مجسّم گرديده، و مقاصد و مآرب (خواسته ها) اين دو طلعت نوراء مرتبط و ممتزج گشته که تصوّر انفکاک اصول و تعاليمِ جمال اقدس ابهی از نقشه و خريطهء (نقشه - ترسیم) حضرت عبدالبهاء بمنزلهء انکار يکی از حقايقِ اساسيّه و ابطالِ (فسخ کردن) يکی از مبادیِ قيّمهء اين امر اعظم الهی محسوب خواهد گشت.
نظم اداری که در الواح وصايای حضرت عبدالبهاء تأسيس گشته، نظر به اصل و مبدأ و کيفيّت و عظمتش در تاريخ اديان عالم فريد و بی مثيل و عديل است، و بيقين مبين ميتوان گفت که در هيچيک از کتب و صُحُف مقدّسه و ادوارِ ماضيه حتّی در دور فرقان که احکام و سُنن الهی در کتاب مجيد بکمال صراحت و اتقان نازل گرديده، هيچگونه حکمِ محکم و دستورِ قاطعِ مبرمی (محکم - متین) که بتواند با اين اساسِ عظيم برابری نمايد موجود نيست.
وضعِ اصولِ اداری و انشاءِ تأسيساتِ بديعهء منيعه و تفويضِ حقِّ تبيينِ آيات به وليّ امرالله، آئين الهی را در اين ظهورِ اعظم بنحوی که در ظهورات گذشته سابقه و نظير نداشته از تحزّب (حزب حزب شدن) و انشعاب و تجزّی و انشقاق حفظ خواهد نمود.
اين نظم بديع با انظمهء متنوّعه که افکار بشری برای ادارهء امور عالم اتّخاذ نموده قابل قياس نيست، و با هيچيک از وجوه حکومات مختلفه اعمّ از دموکراسی و يا حکومت مطلقه و اشرافی - نه از لحاظ ترکيب و نه از جهت اجرا و عمل - مشابهت ندارد، و بين آن و حکوماتِ دينيّه از عبرانی و مسيحی و اسلام که جهانِ بشريّت در گذشتهء ايّام شاهد و ناظر آن بوده مماثلتی موجود نيست. و هر چند در اساس، واجدِ پاره ای از اصول و عواملی است که در هر يک از نظاماتِ ثلاثهء سياسيّه موجود، ولی از عيوب و مفاسدِ فطريّهء آنان عاری و مبرّی است. در اين نظم الهی ، عناصرِ سليمه و جهاتِ مثبته ای که بلا شک در هر يک از انظمهء مذکوره مشهود است بيکديگر ارتباط و التيام يافته، بدونِ آنکه تماميّت و جامعيّتِ حقائقِ روحانيّه که مبدأ و منشأ اين نظمِ سماوی است لکّه دار گردد.
قدرتِ موروثی وليّ مقدّس امرالله و حقِّ تبيينِ آيات که منحصراً به آن مقامِ منصوص مفوّض (واگذار) گشته و ارجاعِ وظائف و اختياراتِ وسيعه به بيت العدل اعظم الهی - واضعِ احکام و شرايع غير منصوصه، و برائتِ آن مجمع عظيم از هرگونه مسؤوليّت در قبالِ ملّت و عدم الزامش در اتّباعِ (پیروی) نظرات و عقايدِ منتخبين خويش، و وجودِ مقرّراتِ مخصوصه جهت اجرای انتخاباتِ عمومی و آزاد از طرف کافّهء پيروان آئين يزدانی در تعيين مرجع تشريع، كلّاً از شؤون و خصائصی است که به نظم اداری حضرت بهاءالله اختصاص داشته و آن را از انظمهء موجودهء بشريّه منفصل و ممتاز ميسازد.
الواح مقدّسهء وصايا - کاشفِ کيفيّتِ تأسيسِ نظمِ بديع و منشورِ مدنيّتِ آتيهء جهانی که از بعضی جهات و اصول، متمّمِ کتاب مستطاب اقدس محسوب و كلّاً بخطّ و امضای مبارک مرقوم و مختوم گشته - در قسمت اوّل آن که در تاريک ترين ايّامِ سجنِ حضرت عبدالبهاء در قلعهء محصّنهء عكّا تنظيم شده بکمال وضوح و قطعيّت اساسِ عقائدِ اهلِ بهاء تشريح، و دو مقامِ منيع و رتبتِ عظيمِ حضرت ربّ اعلی تصريح و مظهريّت کلّيّهء جمال اقدس ابهی شارعِ مقدّسِ امر بهائی اعلام، و بصراحت بيان تأکيد گرديده که «ما دون كلّ ٌعبادٌ له و كلّ ٌبامره يعملون» (مضمون: بقیه عباد او هستند و بامر او قائم). و نيز در اين سِفرِ جليل عظمتِ کتاب اقدس امّ الکتاب دور بهائی تبيين، و مؤسّسهء ولايتِ امر تأسيس و کيفيّتِ موروثی آن توضيح و وظائفِ اساسيّهء آن تعيين، و اصول و شرايطِ انتخابِ بيت العدل اعظم الهی تعليم و حدود اختياراتش تنصيص و روابطش با مؤسّسهء ولايت امر تثبيت، و خدمات و وظائف ايادی امرالله و مسؤليّت آنان تفصيل، و مقام عهد و ميثاق جمال اقدس ابهی تعظيم و تکريم گرديده است.»
حکایت تاریخی
جناب طراز يکى از شاهدين امين و عينى بودند که هنگام تلاوت کتاب عهدى در جمع احبّا در ارض اقدس و در آن محفل با شکوه حضور داشتند و شرح وقايع آن روز و روزهاى بعد از صعود حضرت بهاءالله را چنين حکايت مى کنند:
تصّور مىکنم روز ٩ از غروب شمس حقيقت و نيّر اعظم بود که عموم اصحاب و احباب و مسافرين را در روضه مبارکه احضار نمودند. کلّ تلقاء وجه مرکز عهد و محور ميثاق حاضر شدند، امر فرمودند ميرزامجدالدّين پسر جناب کليم بر روى يک صندلی ايستاد. جمعيّت شايد دويست نفر بودند. کتابُ عهدى را که با خطّ مبارک مرقوم گرديده و مزيّن بهخاتم مبارک بود تلاوت نمود.
بعد که جمعيّت همگى از روضه مبارکه خارج شديم هيکل اطهر اقدس ايستادند و متقدّمين همه حاضر بودند صريحاً اعلام و اعلان فرمودند از اين ساعت به بعد احدى حقّ ندارد يک کلمه، يک سطر، يک مکتوب، نزد خود بجائى بنويسد و بفرستد - مگر اينکه بامضاء و اطّلاع من باشد. البتّه مطلب و مفهوم بيان مبارک اين بود ولی نه عين عبارت. شرح مضرّات آن را هم فرمودند که امرالله بجز بمتابعت و عدم مخالفت مصون و محفوظ نمىماند. اينها را خودم حاضر بودم و شنيدم. يکى از اطّلاعات مهمّ آنروز من اين بود.
پریوش سمندری، طراز الهی جلد یک
«اين وثيقهء عظيم (الواح وصایا) همچنان مراتب ثبات و استقامت و قيام و همّت ثابتان بر ميثاق را تجليل، و صدمات و بلايای وارده بر مرکزِ عهد الله (حضرت عبدالبهاء) را تشريح، و اعمالِ سيّئهء ميرزا يحيی عدوِّ صائلِ (دشمن مهاجم) جمال اقدس ابهی و عدم توجّه وی را بنصايح و انذارات حضرت نقطهء اولی روشن ميفرمايد، و نيز مراتب انحراف و اعتسافِ ميرزا محمّد علی - مرکز نقض - و معاضدت و همدستی فرزندش شعاع الله و برادرش ميرزا بديع الله را درمخالفت امرالله اثبات، و طردِ آنان را اشعار (ابلاغ - اعلام) و خسران و خيبتِ آمالشان را اخبار مينمايد.
افنان و ايادی امر الله و جميع ياران و دوستان حضرت رحمان را به نشر نفحات الله و تبليغ كلمة الله دعوت و كلّ را تشويق و دلالت می فرمايد که بالاتّفاق در اين امر عظيم قيام نمايند و در ممالک و ديار منتشر گردند و در اين سبيل بحواريّونِ حضرت روح (حضرت مسیح) اقتدا کنند، از دسائس و وساسِ ناقضانِ ميثاق اجتناب نمايند و از ثلّهء (جمعیت - گروه) نفاق احتراز جويند، و امرالله را از هجومِ نفوسِ غير مخلصه محافظت نمايند. باعمال و کردار عموميّت آئين الهی را اثبات کنند، و برفتار و گفتار تعاليمِ رحمانيّه را جلوه دهند. و نيز در اين منشور عظيم اهمّيّت و مقصد حقوق الله را که در کتاب اقدس از قلمِ شارعِ قدير تنصيص شده تأکيد، و بخضوع و خشوع و صداقت و امانت به سريرِ سلطنت و اطاعت و انقياد نسبت به تاجدارانِ عادل و شهرياران کامل امر می فرمايد، و تمنّای خويش را در تجرّعِ کأس فدا (جرعه جرعه نوشیدن جام فدا) و جانفشانی در سبيلِ بهاء بيان مينمايد، و از ساحت الهی برای اعداء خود طلب عفو و غفران و رجای خير و احسان می فرمايد.»
حضرت ولی امرالله، قرن بدیع
حکایتِ تاریخی
یک شب (یکی از خادمین) اطلاع داد که محبوبِ امکان عزم گردش به باغ جُنَینِه فرموده اند و مقرر شده که جمیع مجاورین و مسافرین در رکابِ مبارک به باغ بروند. آن شب را تا صبح نخوابیدیم، یا از شدت شوق و شعف و گاهی در حال تضرع و زاری، زیرا می دانستیم که فردا روزی است که چندین ساعت از فیض لقاء و زیارتِ جمال اقدس ابهی مرزق هستیم. هر چه بود شب را به صبح آوردیم. قبل از طلوع آفتاب رو به اطاقِ مبارک و مشغول راز و نیاز و اداء شکر و سپاس با ملیکِ بی انباز بودیم. عموماً (همگی) قبل از طلوع دربِ قصرِ مبارک مجتمع شدیم. مرکوب مبارک الاغ سفیدی بود …. ساعتی طول کشید که هیکل اطهر پائین تشریف آورده و سوار شدند. سایر احبا در رکاب مبارک پیاده به راه افتادیم. حاجی خاور از متقدمین احبای مجاور بود و قدش بلند بود، چتر بر سر مبارک گرفته که حرارتِ آفتاب صدمه وارد نیاورد. هوا بسیار لطیف و روح افزا بود … وجه مبارک در آن روز بی نهایت مسرور و احبا هر یک موردِ تفقّد و عنایاتِ حضرتش قرار می گرفتند. نهار صرف شد. باز محفلی آراستند و همه در محضر مبارک مشرف بودیم.
در این بین حضرت عبدالبهاء ارواحنا لمظلومیته الفداء تشریف آوردند. فرمودند: «آقا تشریف آوردند. استقبال کنید». … از همان ایام هیکل مبارک دانه بندگی و خضوع و بذرِ عهد و پیمان و وفاداری نسبت به حضرت عبدالبهاء را در افئده و قلوبِ احبا کشت فرمود، و مقامِ رفیع و حقیقتِ مکنونهء در وجود سرکار آقا ارواحنا فداه را به جمع احبا تعلیم و تفهیم می فرمودند. باری، به لقای مبارکِ حضرت عبدالبهاء فائز و در محضرِ مبارکش مشرف شدیم.
حضرت عبدالبهاء با خضوع و خشوعِ زایدالوصف در محضرِ انور جالس و به مسافرین اجازهء جلوس فرمودند. بعداً لسانِ اطهر به این بیانِ احلی مترنم (مضمون بیان مبارک): «امروز باغ از صبح تا حال صفائی نداشت، با حضور و ورودِ آقا مصّفا شد». بعد توجه به حضرت عبدالبهاء فرموده، فرمودند: «خوب بود از صبح می آمدید». عرض کردند: «متصرف پاشا و جمعی از اهالی وعده کرده بودند، مشغولِ پذیرائی آن ها بودم». هیکل مبارک تبسم فرموده، فرمودند: «سپر بلای ما و دیگران آقا هستند. همه راحتند، همه در کمالِ آسایش هستند. معاشرت با این گونه نفوس بسیار بسیار مشکل است. آقا هستند که مقاومت می فرمایند و وسایلِ رفاه و آسودگیِ احبا را فراهم می کنند. اللهم احفظه من سوء کلّ حاسد و عنود (مضمون: پروردگارا او را از (نیات) سوء هر حسود و دشمن حفظ فرما)».
ادیب طاهرزاده، نفحات ظهور از یادداشتهای یکی از حاضرین
حکایتِ تاریخی
یکی از الواح مهمه که ادرنه نازل شده سوره غصن است که به لسان عربی و خطاب به میرزا علیرضای مستوفیِ اهل خراسان صدر گشته است. این شخص به لقبِ مستشارالدوله ملقّب و مردی با نفوذ بود و شغل مهمی در دوائر دولتیِ ناحیهء خراسان داشت. مبلّغ این شخص ملا حسین بود که امر بدیع را در مشهد به وی معرفی نمود.
میرزا علیرضا مؤمن جانفشانی بود که با وجودِ شغل و موقعیت مهمی که داشت، هرگز از اعانت به دوستانی که با مشکلات روبرو می شدند خودداری نمی کرد، و همیشه افرادِ فقیر و مظلوم را در میان آنان کمک و یاری می نمود. وی کسی بود که هنگام عزیمتِ ملاحسین و همراهان از مشهد به مازندران برای انجام رسالت عظیمی که بر عهده داشتند، تعداد لازم اسب و وسایل مالی دیگر در اختیار آنان قرار داد.
میرزا علیرضا به کمکِ ملا صادق خراسانی - مبلّغ بزرگ امر - برادرِ کوچکترِ خود، میرزا محمد رضا مؤتمن السلطنه را در ظلّ امر بدیع در آورد که او هم مؤمن جانفشانی شد. و وقتی میرزا علیرضا از کارهای اداری بازنشسته شد، به جای او منصوب گردید. این نکته جالب است که حضرت بهاءالله در لوحی با ملاحظهء عکس مؤتمن السلطنه اظهار فرموده اند که وی شباهتِ زیادی به آن حضرت داشته است.
موضوع اصلی سوره غصن روشن ساختن مقام حضرت عبدالبهاست. در این سوره مبارکه حضرت عبدالبهاء به عنوان «ودیعة الله»، «هیکل المقدس الابهی»، «غصن القدس»، «غصن الامر»، «صُنع المتعالی المبارک العزیز المنیع»، «فضل الاعظم»، نعمة الاتّم» اشاره شده. حضرت بهاءالله هم چنین به این بیان مبارک در این سورهء مبارکه ناطقند: «فهنیئاً لمن استظلّ فی ظلّه و کان من الرّاقدین .. انّ الذین منعوا انفسهم عن ظلّ الغصن اولئک تاهوا فی العرا و احرقتهم حرارة الهوی و کانوا من الهالکین ...» (مضمون: خوشا بحال آنکه در ظلّش قرار گیرد و آرام جوید. آنان که انفس خود را از ظلّ غصن محروم می دارند در صحرای (غفلت) سرگردانند و حرارت هوی و هوس آنان را محترق نموده است، و از هلاک شوندگانند).
ستایش و تجلیلی که حضرت بهاءالله در سورهء غصن از حضرت عبدالبهاء فرموده اند، برای هیچ یک از پیروانِ اسم اعظم تازه و شگفت آور نبود. حتی دشمنانِ جمال مبارک هم به عظمت مقام و جلالتِ شأنِ حضرت عبدالبهاء مقرّ و معترف بودند. مثلاً میرزا احمد کرمانی که یکی از دشمنانِ دیرین امر بود و حضرت بهاءالله او را از ناعقین محسوب (می دارند) و در کتاب اقدس به اعمال ناپسندش اشاره فرموده اند، یک وقتی در بالای منبر گفته بود که اگر یک دلیل برای اثبات مدّعای حضرت بهاءالله موجود باشد، آن تربیتِ فرزندی چون عبّاس افندی بوده است.
جناب ادیب طاهرزاده، نفحات ظهور جلد دوم
«در بدايتِ امر بايد توجّه به اساس و مبادی و اصولی نمود که همه در الواح وصايای حضرت عبدالبهاء مندرج و مندمج است. زيرا الواح وصايا تؤام با کتاب اقدس به منزله گنجينه گرانبهائی است که عناصرِ پر بهای مدنيّتِ الهيّه را که تأسيسش مقصدِ اصلی ديانت بهائی است در بر دارد. مطالعه دقيق اين دو سندِ مقدّس نشان ميدهد که هر دو با يکديگر ارتباطی نزديک دارند و هر دو مقصدشان يکی است و دارای روش واحدی هستند.
در نظر هر محقّق منصفیِ موادِ مندرجه در آن دو کتابِ مقدّس نه تنها با يکديگر تضادّ و ناسازگاری ندارند، بلکه برعکس مکمّل و مؤيّد يکديگرند و دو جزء لا يتجزّی (غیر قابل تفکیک) از يک واحد به شمار می روند، و مقايسه محتوياتشان با محتوياتِ ساير آثار مقدّسه بهائی معلوم ميدارد، که همه از يک منبع سرچشمه گرفته اند، و از لحاظ معانی و بيان و روحِ کلام مؤيّد ساير آثار حضرت بهاء الله و عبدالبهاء اند. هر کس کتاب اقدس را به دقّت تلاوت نمايد به آسانی ملاحظه می کند که بعضی از مؤسّساتی که حضرت عبدالبهاء در الواح وصايايش معيّن فرموده، در نفسِ کتاب مستطاب اقدس نيز مذکور گرديده است و آنچه را هم که حضرت بهاءالله در کتاب احکامش ذکر نفرموده و عمداً فواصلی را در بيانِ نظمِ کلّی دورِ بهائی مرعی (رعایت - لحاظ) داشته، مندرجاتِ الواح وصايای حضرت عبدالبهاء آن فواصل را به يکديگر متّصل ساخته است.
بنابراين اگر کسی اين دو کتاب مقدّس را از هم جدا سازد و يا العياذ بالله (پناه بر خدا) حتّی به اشاره چنين تلقين کند که بياناتِ حضرت عبدالبهاء در الواح وصايا کاملاً با تعاليم حضرت بهاءالله موافق نيست، گناهی نابخشودنی مرتکب شده و منکرِ وفا و امانتی گشته است که در سراسرِ حياتِ مولای بی همتايمان - حضرت عبدالبهاء - مجسّم و مسلّم بوده است. لازم نيست که در اثباتِ اصالت و صحّت و اعتبارِ الواح وصايا سخنی گفت، زيرا نفس بحث در اين باره به منزله تخفيف و توهين به ثقه و اعتمادی است که قاطبه اهل بهاء بر صحّت و اعتبار آن سند داشته، آنرا بالاتّفاق گنجينه نوايای اخيرِ (آخر) حضرت عبدالبهاء ميدانند.»
حضرت ولی امرالله، نظم جهانی بهائی
«با صعود حضرت عبدالبهآء نيز عصرِ رسولیِ اين ظهور که اوّلين مرحله آئين نازنين ماست خاتمه يافت. عصری که شکوه و جلالش به حدّی است که عظمتِ فتوحاتِ امراللّه در مستقبلِ ايّام در مقابلِ آن جلوه و ظهوری نکند تا چه رسد به اينکه آنرا تحت الشّعاع قرار دهد. زيرا موفّقيّتهای بانيانِ مشروعاتِ کنونیِ امر اللّه و فتوحاتِ باهرهای که در مستقبل ايّام نصيب باسلانِ (شجاعان - شیران) عصرِ ذهبی خواهد بود، با اعمال حيرت بخش نفوسی که سبب حيات امر الهی گشته و اساس اصليّهء آنرا بنيان نهادهاند، برابری ننمايد و در صُقع واحد (حد و مرتبه واحد) در نيايد. آن عصر اوّل و خلّاقِ دورِ بهائی بايد بنفسه از عصرِ تکوين که بدان وارد گشتهايم و عصر ذهبی که متعاقب آن خواهد بود اولی و متمايز باشد.
حضرت عبدالبهآء حائز مقامی است که در اديان معتبرهء عالم بی نظير و مثيل است. ميتوان گفت که آن حضرت عصری را که خود منتسب به آن بود ختام بخشيد و عصر ثانی را افتتاح فرمود که ما حال در آن قائم به خدمتيم. به اين ترتيب الواح وصايا حلقه ارتباط ابدی و لا ينفصمی است (ناگسستنی) که سرّ اللّه الاعظم - حضرت عبدالبهآء - جهتِ ارتباط اعصار ثلاثهء امر بهائی به وجود آورده است. بنابراين عصر نشو و نمای تدريجی بذرِ امراللّه با عصرِ ازهار و عصرِ بعد از آن که مآلاً (عاقبت) اثمارِ ذهبيّهاش به بار ميآيد مرتبط و پیوسته است.»
حضرت ولیّ امرالله
حکایتِ تاریخی
زحماتی که از اعمالِ ما بر وجودِ مبارک وارد می آمد حقیقتاً طاقت فرسا بود. یکی دو تا را بر سبیل مثال عرض می کنم: وقتی که برای مشرق الاذکارِ عشق آباد مقرر فرمودند طائفینِ حول - ولو هر قدر کم باشد - وجهی تقدیم کنند و مرحوم آقا رضا قناد مأمور شد جمع نماید و بفرستد، ایشان برای خاطر بعضی که ممکن بود تولیدِ نفاق نمایند ... رجاء کردند قبوض آنها به امضای مبارک برسد و ناقضین این مسئله را وسیله انتشار مفسدت انگیز قرار ندهند. این قبوض به مهر و امضای مبارک مزین شد. این خبر به ایران هم رسید. همه احبای ایران به طمع افتاده تقاضا نمودند قبوض آنها هم به امضای مبارک مزین گردد. چند هزار قبوض ۹ شاهی، ۱۹ شاهی، ۹ قران به عکا آمد. همه را یک یک مهر و امضاء فرمودند - به طوری که مهر مبارک ممسوح (صاف) شد و انگشتهای مبارک گاهی از کار می افتاد. کما اینکه روزی برای کاری از پله ها بالا رفتم، هنگامی بود که از اطاق بیرون می آمدند. یک مرتبه ایستاده به درِ اطاق تکیه دادند، فرمودند: جناب خان خیلی خسته شدم. برویم قدری راه برویم. امروز هزار قبض اعانهءمشرق الاذکار مهر و امضاء کردم.
مثلاً گاهی برای اختلافِ بین دو نفر در ایران عرایضی می آمد. بقدری نالایق و ناچیز که قابل ذکر نیست، و توقع ها در جواب داشتند. عجب تر آنکه در جواب آنها مانندِ پدرِ مهربانی که دو کودکِ نادانش دربارهء یک گردو با یک هلو جنگ داشته باشند، هر دو را نوازش می فرمودند.
دکتر یونس افروخته، خاطرات ۹ ساله
«قوای خلّاقهء منبعثه از شريعت حضرت بهآءاللّه که در هويّت حضرت عبدالبهآء حلول نمود و توسعه يافت، در اثر تماس و تأثيراتِ متقابله سندی بوجود آورد که ميتوان آنرا به منزلهء دستورِ نظمِ بديعِ عالم که در عين حال افتخار اين کور اعظم و نويد آن است تلقّی نمود.
لذا الواح وصايای مبارکه را ميتوان به منزلهء وليدی (نوازد - مولود) دانست که طبعاً از اقترانِ معنوی آن نافخ قوّهء مولّدهء مشيّت الهيّه با واسطهء ظهور و حاملِ برگزيدهء آن قوّه به وجود آمده. چون الواح وصايا وليدِ عهد و ميثاق است - يعنی هم وارثِ شارع و هم وارثِ مبيّن شريعت اللّه، لهذا نميتوان آنرا نه از موجد (ایجاد کننده - منظور حضرت بهاءالله) قوّهء فاعله اوّليّه و نه از آنکه آنرا مآلاً (عاقبت) ببار آورده مجزّی نمود.
نظم اداری امر اللّه که از حينِ صعود حضرت عبدالبهآء تا کنون همواره در نشو و نما بوده و در مقابلِ انظارِ اهل بهآء لااقلّ در چهل اقليم از اقاليم جهان مجسّم و مصوّر گشته، بمنزلهء قالبِ الواح وصايای مبارکه است که اين طفل نوزاد در آن حصن حصين پرورش يافته و رشد و نما مينمايد. اين نظم اداری چون توسعه يابد و اساسش تحکيم گردد قطعاً قوای مکنونه و آنچه را که در هويّت اين سند خطير که مرآت مجلّای نوايای يکی از اعظم طلعاتِ دورِ حضرت بهآءاللّه است ظاهر و آشکار خواهد نمود، و همينکه اجزای مُرکّبه و تأسيسات اصليّهاش با کمال اتقان و جدّيّت شروع به فعّاليّت نمود دعوی خود را مبرهن داشته ثابت خواهد کرد، که نه تنها قابليّت آنرا داراست که بمنزلهء هستهء نظم بديع الهی محسوب گردد بلکه نمونهء کامل آنست و بايد در ميقات خود عالم انسانی را فرا گيرد.»
حضرت ولی امرالله، دور بهائی ۱۹۳۴
حکایتِ تاریخی
تقریباً قبل از سنه ۱۹۰۹ میلادی بنیادِ این بنا به امر مبارک گذاشته شد. علاقهء هیکل مبارک به این بنا بقدری شدید بود که در تمام اوقات ذکر توصیفِ آن از لسان مبارک جاری بود. وقتی که به حیفا تشریف فرما می شدند، بیشتر اوقاتِ مبارک صرفِ دستور بنّائی میشد و احبای الهی غالباً در دامنهء جبل بشرف لقاء فائز می گشتند و عموماً ذکر آتیهء این مکان و این مقام را به طوری به شعف و مسرت بیان می فرمودند که انسان در آن ایام که تازه پی و بنیاد ریخته می شد و گودِ آب انبار حفر می گشت و غیر از چند فقره خاکریز و پستی و بلندی چیزی دیگر مشهود نبود، در همان ایام خضارت (سرسبزی - خرمی) و نظافت و صفای حالیه در نظر مجسم می گردید. و حتی آنچه تا کنون ساخته شده و بعد ساخته خواهد شد، شرح تمام زینتها و گل کاری ها را در آن ایام یک به یک می فرمودند.
پی ریزی و پایه سازی این بقعه بقدری محکم و متین بود که من بارها عرض کردم اساسِ این بنا حکایت از اساس امرالله می نماید - تا این اندازه محکم و قوی بود. اما در مقابل حقد و حسدِ ناقضین و کارشکنی ها که بر سبیلِ استمرار روا می داشتند، بدرجه ای شدید بود که خاطر مبارک را همواره افسرده و پریشان می نمود. در مدت ۱۲ سنه هر سال، بلکه هر ماه، بلکه هر روز یک فتنهء تازه، یک دسیسه جدید بکار می بردند.
مثلاً یکی از فتنه های ناقضین برای ممانعت از پیشرفت این بنا این بود که یک قطعه زمین را که راه عبورِ فوقانی این محل است، صاحب این زمین را تحریک نموده بودند ما به هر قیمتی که از آن بالاتر تصور نشود، اگر حضرت عبدالبهاء خواستند بخرند، نفروشد، همان قیمت را از ناقضین دریافت دارد و زمین را هم از دست ندهد. و ضمناً صاحبان تمام اراضی اطراف را تحریک نموده بودند که راه عبور را مسدود نمایند. آلمانی ها که در اطراف، صاحبان اراضی بودند، بتحریکِ ناقضین شرارت می کردند … این تحریکات سبب شد که اراضی کم کم قیمت پیدا کرد.
همین که بنای مبارک قدری مرتفع شد، شهرت دادند که قورخانه و اسلحه خانه در زیر زمین پنهان کرده اند. خلاصه آنکه کار این قطعه زمین که حالیه راهرو و کوچهء عبور و مرور است بقدری بالا گرفت که متجاوز از ۵۰ یا ۶۰ برابر قیمت عادله را سرکار آقا دادند و صاحبش نفروخت. آخرالامر کاری به جایی رسید که (تقریباً) این بیانات فرمودند:
بقدری عرصه را بر من تنگ کرده اند که ناچار یک شب آمدم دعا و ذکری از حضرت اعلی داشتم، شب را نشستم آن ذکر را خواندم و راحت شدم. فردا صبح صاحبِ زمین آمد و معذرت خواست. خواهش کرد من زمین را بخرم. گفتم احتیاج ندارم. اصرار و ابرام کرد. گفت والله من تقصیر ندارم، برادران شما مرا اغواء کردند و گفتند همان پولی که افندی می دهد ما دو برابر میدهیم و شما زمین را از دست ندهید.
خلاصه فرمودند: هرچه التماس کرد قبول نکردم. تا آنکه به پای من افتاد مجاناً تقدیم کرد. آن وقت او را فرستادم پیش آقا رضا که مبلغی به او بدهد و زمین را قباله کند.
از اینها گذشته سرکارِ آقا برای آبادی حیفا و خشنودی مردم آنجا هر دو سه سال یک مرتبه مبلغِ گزافی برای تعمیر راه شوسه که عبارت از راه دِیر است به مصرف می رسانیدند.
دکتر یونس افروخته، خاطرات ۹ ساله
«در بحبوحه دردهائی که پيروان ماتم زده اش کشيدند و در ميان گرد و غبار و طوفانی که حملات دشمنان بر پا کرده بود، نظمِ اداریِ امرِ شکست ناپذير حضرت بهاء الله متولّد شد و قوای مکنونه نافذه ای که با صعود مرکز ميثاق حضرت بهاءالله رها شده و منتشر گرديده بود، در قالب اين نظمِ اعلاء و معصوم که وسيله تحقّق مشيّت الله در جهان است متبلور گرديد- نظمی که صفات مميّزه اش را الواح وصايای حضرت عبدالبهاء آشکارتر و اساسش را اثبات نمود و مبادی و اصولش را توسعه بخشيد و لزومش را تأکيد نمود و مؤسّسات اصليّه اش را معيّن ساخت.
آمريکا به همان نحو که امر حضرت بهاء الله را به طيب خاطر اختيار کرد و دعوتش را اجابت نمود، حال به حمايتِ نظمِ اداريش که آن را بلا شبهه الواحِ وصايایِ فرزندِ ارجمندش تأسيس کرده بود قيام نمود و پس از اعلانِ چنان سندِ عظيمی بود که دفاع دليرانه از نظم اداری بهائی که محورِ مؤسّساتِ نوزاد و مروّجِ نفوذ و اعتبارِ امرالله بود به امريکا و فقط به امريکا مفوّض شد.
همچنان که در عصر رسولی بهائيان ايران بودند که تاج شهادت را بر سر نهادند و گوی سبقت بربودند، حال بهائيانِ امريکا که پيشآهنگانِ عصر ذهبی هستند، به نوبه خود زمامِ پيروزی را که با سخت کوشی بدست آورده بودند، به حقّ در کفِ کفايتِ خويش گرفتند و کارنامه اعمال مستمر و درخشانشان بی شک و شبهه از سهم ممتازشان در شکل بخشيدن به سرنوشت آئين مقدّسشان حکايت می کند.
در جهانی که از درد و عذابهای شديدی رنج می برد و به حضيض هرج و مرج کشيده می شود، جامعه بهائی امريکا عَلَمدارانِ پيشروِ قوای آزادیبخش حضرت بهاءالله در سالهای پس از صعود حضرت عبدالبهاء تفوّق و برتری خويش را در شرق و غرب عالم به اثبات رساندند، و در ميان بلادی که به تأسيسِ ارکانِ بيت العدل اعظم الهی - يعنی آخرين ملجأ و پناه تمدّنی رو به زوال - مبادرت ورزيده بودند، از همه پيشی گرفتند. امّا در اجراء وظائفشان نه وسوسه خائنان و نه مهاجمه دشمنان هيچ يک نتوانست آنان را از مقصد اعلايشان منحرف سازد، و ايمانشان را متزلزل سازد و از سلوک در منهجِ قويمشان (طریقه یا راه درست - منظور شریعت الله است) باز دارد.
مثلاً اگر انذارات حضرت عبدالبهاء نبود و تشويشی که از اعمالِ قبيح و پی در پی کسی حاصل شده بود که شهوت ثروت دنيوی داشت می توانست آشوبی به پا کند و حُسنِ شهرتِ امرالله را ضايع سازد، امّا در هيچ يک از احبّاء تأثيری ننمود و چون در مکتبِ بلايا و مصائب پرورش يافته و حصنِ حصينِ تشکيلاتِ سريع النّموشان محفوظ بودند، وساوس و سخنان زهر آلودش را به پشيزی نخريدند، و جميعِ آمالِ سيّئه آن شخص منحرف را با نيّت خالص و وفاداری صادقانه شان نقش بر آب کردند، و از او که به شدّت مورد مذمّت حضرت عبدالبهاء واقع شده بود با وجود حرمت و عزّتی که پدرش به واسطه انتساب به مرکز ميثاق و خدمات گذشته اش کسب کرده بود به کلّی قطع رابطه کردند. مشتی از گمراهان و فريب خوردگان پر حرارت که در اوراق مجلّاتشان حملات زيرکانه و سرپوشيده اش را منتشر می کردند تا امرالله را از پيشرفت باز دارند و از جلوه تشکيلات نوزادش بکاهند کل خائب و خاسر گرديدند.»
حضرت ولی امرالله، نظم جهانی بهائی
حکایتِ تاریخی
همچنان که در الواح مبارک آن ایام بارها تصریحا ذکر شده، سالهای متوالی نفاق و سست عهدی ناقضین را کتمان نموده، هر قبیل عداوت و بغضا را تحمل فرموده، به احدی اظهار نداشتند. تا وقتی که اوراق ناریهء آنها یعنی اعلانِ کفرشان را به امضای خودشان به ایران فرستادند.
همیشه می فرمودند: یک روز میرزا ضیاءالله پیش من آمد. دیدم به انگشتهای رنگین خود نگاه می کند و منتظر است من بپرسم چه شده است؟
من هیچ نگفتم تا خود اظهار کرد که دیشب تا نزدیکِ صبح مشغول نوشتن و طبع ژلاتین بودیم و انگشت هایم سیاه شده است، اخوی (میرزا محمد علی) اوراقی نوشته بودند، ما طبع کردیم و صبح فرستادیم.
گفتم نوشتید فرستادید؟
گفت بلی.
گفتم: و الله الذی لا اله الا هو. عنقریب روزی می آید که میرزا محمد علی خواهد گفت ای کاش انگشت های من قلم می شد و قلم بر نمی داشتم و نقضِ خود را اعلان نمی کردم. من مدت چهل سال کتمان کردم و ستر نمودم که احبای الهی از نقض شما آگاه نشوند. دیگر کار از عهدهء من خارج شد، دیگر از عهدهء ستر و کتمان بر نمی آیم. شما خود، خود را معرفی نمودید.
(برای اطلاع بیشتر راجع به چاپِ ژلاتین به این صفحه مراجعه فرمایید: چاپ ژلاتینی)
دکتر یونس خان افروخته، خاطرات ۹ ساله
«باری مرکزِ نقض و قطبِ نفاق بانواع حِيل (حیله ها) و خُداع (خدعه ها) و دسيسه و افترا متشبّث گرديد تا بتدريج قسمتِ اعظم از منتسبينِ شجرهء الهيّه و جمعِ کثيری از نزديکان و طائفينِ حول را بدور خود گرد آورد و بر مخالفت مرکز پيمان هم عهد و پيمان نمود.
از جمله دو حَرَمِ حضرت بهاءالله و دو غصن از اغصان - ميرزا ضياء الله متردّد (مردّد) و ميرزا بديع الله خائن - معِ (با - به همراه) خواهر و ناخواهری آنها، و همچنين شوهران اين دو - يعنی سيّد علی از افنان و مجدالدّين فرزند جناب كليم (جناب کلیم برادر با وفای حضرت بهاءالله در آن تاريخ بملکوت ابهی صعود نموده بود) و اُخت و اخوانِ مجدالدّين كلّاً بخصم خصيم (دشمن پر خصومت) پيوستند و از صراطِ مستقيم و منهجِ قويم (راه راست - در مقامی منظور شریعت الله است) منحرف گشتند و بخذلان سرمدی (در فارسی بیشتر به معنای خواری گفته می شود) گرفتار شدند.»
«حتّی ميرزا آقاجان کاتب وحی نيز که مدّت چهل سنه بخدمتِ امرِ مالکِ بريّه (مالکِ خلق - خداوند متعال) مشغول و محمّد جواد قزوينی که از ايّام ادرنه بتحرير و استنساخِ (نسخه برداری) الواح کثيرهء منزله از قلمِ اعلی مألوف بود، با جميعِ اعضاء خاندانش در حلقهء ناقضينِ ميثاق در آمدند و خود را در دام تلقينات افکيّهء آن قوم پر لوم (سرزنش - نکوهش) افکندند و كلّ متّحداً متّفقاً باطفاءِ (خاموش کردن) نورِ مبين برخاستند وآن دُرِّ ثمين و يوسفِ عهدِ حضرتِ ربّ العالمين را (حضرت عبدالبهاء) بثَمَن بَخس (قیمتِ ناچیز) و دراهم معدوده فروختند.
در اين حين - طلعتِ ميثاقِ حيِّ قديم - مِن دون ناصر و مُعين مورد حملهء برادران و بستگانِ پرکين (پر کینه) که در حولِ روضهء مبارکهء جمال اقدس ابهی در قصر بهجی و بيوتِ مجاوره مجتمع و متمرکز شده بودند قرار گرفت و در حالی که امِّ بزرگوار و دو سليلِ جليلش بملکوت ابهی عروج نموده (مادر و پسران حضرت عبدالبهاء) و از منتسبينِ سدرهء تقديس جز بقيّة البهاء حضرت ورقهء مبارکهء عليا و چهار صبايا و حرم و عمّ مبارک - نا برادری حضرت بهاءالله - سايرين كلّاً بمخالفت آن هيكلِ وفا و مظهرِ عطوفتِ کبری قيام نموده بودند، بايفای وظائف مقدّسهء خويش مألوف گرديد و فرداً و وحيداً در مقابل دشمنان داخل و خارج مقاومت فرمود و بحفظ و صيانت امر الله پرداخت.»
حضرت ولی امرالله، قرن بدیع
حکایتِ تاریخی
دو پسر ورقا: عزیزالله و روح الله نیز که همراه او به عکا رفته بودند، افتخار آن داشتند که چندین بار به حضور حضرت بهاءالله مشرف شوند... با این که هر دو در سنین کودکی بودند، با روحِ ایمانی تقویت شدند. مخصوصاً روح الله .. وی در حقیقت یکی از نوادرِ روحانی به شمار می رود که یدِ قدرتِ الهی در دورِ بهائی مبعوث ساخته است. گرچه در زمانِ تشرف به حضورِ حضرت بهاءالله هشت سال بیشتر نداشت ولی درک و فهمش از امر مبارک بسیار عمیق بود. به عنوان نمونه یک مثال ذکر می شود:
روزی حضرت بهاءالله از او پرسیدند: «امروز چه می کردی؟»
روح الله جواب داد: از معلمِ خود درس می گرفتم.
حضرت بهاءالله پرسیدند: «چه مطلبی یاد می گرفتی؟»
جواب داد: در باره ء رجعت انبیای الهی.
حضرت بهاءالله فرمودند: « میتوانی بگوئی معنای آن چیست؟»
روح الله عرض کرد: مقصد از رجعت، رجعتِ حقایق و صفات است.
حضرت بهاءالله او را مورد سؤال بیشتر قرار دادند و فرمودند: «این ها عباراتی است که معلم به تو گفته و تو عیناً آن ها را تکرار می کنی. تو آنچه که خود از این موضوع می فهمی با عباراتِ خودت بگو.»
روح الله جواب داد: این مثلِ بریدنِ یک گُل امسال از شاخه آن است. گلِ سال بعد عیناً شبیه گلِ امسال خواهد بود، ولی خودِ آن نخواهد بود.
جمال مبارک روح الله جوان را به خاطر جوابِ عاقلانه مورد ستایش قرار دادند و اغلب او را به نام «جنابِ مبلّغ» خطاب می نمودند.
یک روز دیگر حضرت بهاءالله از روح الله پرسیدند که در موطنِ خود وقتش را چگونه می گذراند. او جواب داد: ما تبلیغ امر می کنیم و به مردم می گوییم که موعود ظاهر شده. حضرت بهاءالله که از این گفت و شنود مسرور بودند، از او پرسیدند اگر روزی معلوم بشود که پیامِ حضرت باب اساسی نداشته و موعودِ حقیقی ظاهر شده، چه میکنی؟ او فوراً جواب داد: سعی می کنم او را به امر تبلیغ کنم ….
روزی حضرت ورقهء مبارکهء علیا مشاهده نمودند که روح الله و برادر بزرگترش عزیزالله در باغ بازی می کنند. ایشان آنها را به داخل خواندند، و آنها وارد شده در حضور نشستند. میرزا بدیع الله و میرزا ضیاءالله - پسرانِ حضرت بهاءالله - هم که بعدها با میرزا محمد علی - ناقض اکبر - همدست شدند در اطاق حضور داشتند. حضرت ورقهء مبارکهء علیا که اغلب «خانم» خوانده می شدند از آنها پرسیدند: وقتی می خواهند تبلیغ کنند به مردم چه می گویند.
روح الله جواب داد: می گوییم خدا ظاهر شده.
خانم که از این جواب دچار شگفتی شده بود، به آنها گفتند که یقیناً آنها نمی توانند چنین چیزی بی مقدمه به مردم بگویند.
روح الله جواب داد: ما این را به همه نمی گوییم. ما این را فقط به آنهایی می گوییم که استعدادِ شنیدن این چنین حقیقتی را دارند.
خانم پرسیدند: چه طور این گونه اشخاص را می شناسید؟
روح الله گفت: ما در چشمان آنها نگاه می کنیم و می فهمیم که آیا می توانیم این پیام را به آنها بدهیم.
خانم از ته دل خندیدند و بعد به روح الله اشاره کردند که نزدیک ایشان برود و در چشمانشان نگاه کند و بگوید که آیا استعدادِ شنیدنِ چنین مطلبی را دارند.
روح الله به اطاعت از خواستهء خانم روبروی ایشان نشست و مشتاقانه در چشمانشان نگاه کرد و گفت: شما از قبل هم به این حقیقت مؤمن بوده اید.
بعد نوبتِ بدیع الله و ضیاءالله شد. روح الله نزدیک آنها رفت. به دقت در چشمانشان خیره شد و به حال تاسف به خانم عرض کرد: به زحمتش نمی ارزد.
جناب ادیب طاهرزاده، نفحات ظهور جلد ۴
«و نيز هر يک از اهل بهاء بايد بداند که مؤسّسه ولايت امرالله به هيچ وجه سُلطه و اختياراتی را که حضرت بهاءالله در کتاب اقدس و حضرت عبدالبهاء در الواح وصايا به بيت العدل اعظم تفويض فرموده اند سلب نمی نمايد، و به هيچ منوال با مندرجاتِ الواح وصايا و الواح حضرت بهاء الله تضادّی را بوجود نمی آورد، و هرگز دستوراتِ مُنزلهء مبارکه اش را باطل نمی سازد. بلکه برعکس، مؤسّسه ولايت امرالله بر وقر (متانت - استواری) و اعتبارِ بيت العدل اعظم می افزايد. و بدون آنکه سر موئی به حريمِ حکومت و وظائفش که در نصوص مبارکه مصرّح گشته تجاوز نمايد، مقامِ منيعش را ثبات می بخشد و وحدتش را حفاظت می کند و مجهوداتش را مداومت می دهد.
ما هنوز از لحاظ زمانی به اين سند عظيم يعنی الواح وصايا بسيار نزديکيم و از ادراکِ کاملِ مضامينش و از اطّلاع بر اسرار مکنونه اش عاجز و ناتوان. و فقط نسلهای آينده می توانند بر قدر و منزلتِ اين شاهکارِ الهی که دستِ قدرتِ معمارِ اعظم ِعالم برای وحدت و نصرت امر جهانگيرش آفريده است فی الجمله وقوف يابند. فقط آيندگانند که قادرند ارزشِ تأکيداتِ شگفت انگيزی را که در اين سند عظيم بر دو مؤسّسه بيت العدل اعظم و مؤسّسه ولايت امرالله نهاده شده دريابند، و از اهميّتِ کلماتِ شديدِ حضرت عبدالبهاء در الواح وصايا درباره ناقضين عهد و ميثاق که در ايّام حيات مبارکش به مخالفتش برخاستند با خبر شوند. فقط آيندگانند که می توانند ادراک نمايند که مؤسّساتی را که حضرت عبدالبهاء پی افکنده چقدر با وضع اجتماع آينده که مقدّر است از ميان آشوب و هرج و مرج عصر حاضر برخيزد مناسبت و موافقت خواهد داشت.»
حضرت ولی امرالله، نظم جهانی بهائی
حکایت تاریخی
توماس بریکول قبل از قلعه بندی اذن تشرف داشت. در همان ایامِ اولِ سجن از پاریس وارد شد. در بیت مبارک در عکا در بحبوحه پریشانی خاطرها دو شبانه روز مشرف بود. مراتبِ شور و انجذاب این جوان چنان است که نام مبارکش قرنها باید در عالمِ امر بماند و ذکر خیرش در داستانها مذکور گردد… با جمعی از احبا با چشمِ اشکبار با او وداع کردیم.
اولین مکتوبی که از او رسید مختصراً بعد از اظهارِ خلوص و وفا، سئوال می کند که حضرت مولی الوری فرمودند در پاریس بمان و لندن مرو. اینک مشغول تحصیل هستم. می خواهم بدانم اگر اتفاقاً باصطلاح مرگ و میری برای والدینم رخ داد، آیا اجازه دارم یکی دو روز برای مراسم تشییع به لندن بروم یا خیر. فوراً در ذیل این مطلب می نویسد: لازم نیست عرض کنید. زیرا مسیح مشهور در ظهورِ قبل خود فرمود بگذارید مرده ها مرده ها را دفن کنند. پس چیزی از من بحضور مبارک عرض نکنید. فقط در هنگام تشرف قلباً مرا یاد کنید. این است مایه سعادت مُلک و ملکوتِ من. و بنده هم عین مطلب را در یک موقع مقتضی عرض کردم. متبسمانه فرمودند: بنویس امروز زنده ها باید مرده ها را دفن کنند.
بعد از دو هفته مکتوب دیگر رسید آن هم مختصراً. اما بقدری جانسوز و دلگداز که از قرائتش رقّت حاصل می شد. بعد از اظهار تشکر می نویسد: مطلب معلوم شد. اما من از خدا بلا می خواهم. درد بی درمان می طلبم. می خواهم رنجور باشم. دائماً بسوزم و بسازم. آنی راحت نکنم تا از ذکر آن محبوب غفلت ننمایم. … مطلب را یک روز که مشی می فرمودند عرض کردم. هیچ نفرمودند. ..
بعد از دو هفته مکتوب دیگر رسید: والدینم به اصرار و ابرام به لندن می طلبند. می گویم امر مبارک این است که در پاریس باشم. افسوس که والدینِ پیرم این ظهور اعظم را نشناختند. رجا دارم به تبلیغ آنها نائل شوم. هیهات هیهات من کجا، این موهبت عظمی کجا؟ مگر آنکه در هنگامِ تشرف مرا یاد کنید … مطلب را عرض کردم. اجمالاً فرمودند: بنویس مؤید هستی تبلیغ می شوند. مطلب را نوشتم. در رأس دو هفته مکتوب دیگر رسید: والدینم آمدند مرا ببرند. پدرم را تبلیغ کردم. عریضهٔ اعترافیه اش در جوف است (داخلِ پاکت). مادرم مهربان است. اما من درد می خواهم تا بحق نزدیکتر شوم.اگر ایرانی بودم، آرزوی شهادت می نمودم. در حقم دعا کنید. از پاریس حرکت نخواهم کرد... این مطالب را به عرض مبارک رسانیدم. ترجمه عریضه اعترافیهٔ پدرِ پیر را تقدیم کردم. ابداً کلمه ای نفرمودند. چند روزِ دیگر لوحی به افتخارِ پدر عنایت شد. فرستادم.
در رأسِ دو هفته نوشتهٔ شورانگیزِ غریبی رسید: مریضم. در مریضخانه مسلولین (افراد مبتلا به سل) در تاب و تبم. از آتشِ عشق می گدازم. خوشحالم. از خدا بخواه این درد را از من دریغ نفرماید …. مطلب را به حضور مبارک عرض کردم. به هیچ وجه جواب نفرمودند. حکمتِ سکوت در اینگونه موارد معلوم و واضح بود.
خلاصه تا مدتی مکاتیبِ عدیده مرتباً هر دو هفته یکمرتبه می رسید و همیشه آرزوی تحمل بلیات و شدائد می نمود. هر قدر مرض شدیدتر میشد، اظهارِ مسرتِ بیشتر می نمود… این مکاتیب را جمع کرده از دست نمی دادم. برای هر کس که می خواندم حالتِ انجذابِ غریبی دست میداد. بر حسبِ تکلیفِ وجدانیِ خود و از فرط تأثری که دست میداد، همه را به حضور مبارک عرض می کردم. گاهی می فرمودند تکبیر برسان. وقتیکه کلمه ای در جواب نمی فرمودند، می دانستم که رابطه طالب و مطلوب و عاشق و معشوق نه چنان است که گفتار واسطهٔ لایق باشد.
آخرالامر مکتوبی رسید مشعر بر اینکه سر مست باده بلا هستم. آماده وصول موهبتِ عظمی هستم. از شدتِ رنجوری و کثرتِ تعب، به مولای عزیزم بی نهایت نزدیکم. باز هم طولِ عمر می خواهم که بیشتر در تعب باشم. اما خیرِ رضای او را طالبم. مرا در حضور یاد کنید…
این بود مضمونِ مکتوبِ اخیر و دیگر در رأسِ دو هفته خبری نیامد.
مطلب معلوم بود. چند روز بعد، یک شب با مرحومِ دکتر ارسطو خان در ظلِ مبارک از بیت بیرونی مبارک به طرفِ بیتِ کنارِ دریا می رفتیم. یک مرتبه فرمودند: «جنابِ خان خبر داری؟ عرض کردم خیر. فرمودند: بریکول صعود کرده است. من خیلی متأثر شدم. یک زیارت نامهٔ خوبی نوشته ام. بقدری مؤثر نوشته ام که دوبار در هنگامِ نوشتن گریه کردم. باید خوب ترجمه کنی که هر کس بخواند بی اختیار گریه کند….»
دو روز بعد زیارتنامه رسید. خیلی سوزناک بود. چند مرتبه می فرمایند: یا عزیزی یا بریکول. بنده چندین بار بی اختیار گریه کردم….
تا چند سال دیگر تأثیرات عمیقهٔ این جوان باقی بود. از والدینش خبری نداشتم. یک سال بعد یک روز احضارم فرمودند که عرایض وارده را برای ترجمه مرحمت فرمایند. پاکتهای بسیاری از شهرهای مختلفه رسیده بود. در وقتیکه پاکتهای بسته را ملاحظه می فرمودند، یکمرتبه یکی از آنها را انتخاب فرموده، فرمودند: «عجب رایحهٔ خوشی از پاکت استشمام می شود. زود این را باز کن ببین از کجاست. زود باش». چون این قبیل وقایع مکرر اتفاق افتاده بود که پاکتی را بر سایر عرایض مقدم داشته و مطالبِ مهم روحانی در آن بوده است، لهذا با عجله و شتاب پاکت را باز کردم. یک کارتِ پستال و یک پاکتِ دیگر در جوف بود. کارتِ پستال خوشرنگ بود. یک برگِ گل بنفشهٔ فرنگی به آن چسبیده بود. با خطِ طلایی نوشته است «نمرده است. در ملکوت الهی زنده است». به خطِ قلمی نوشته بود: این گل از قبر بریکول چیده شده است. تا مطلب را عرض کردم، یک مرتبه از جا برخاستند. ورقه را گرفته به پیشانی مبارک نهادند و اشکِ مبارک جاری شد …
اما پاکتِ جوفی آن هم از پدر یا مادر بریکول بود. اظهار تشکر می نمود که الحمدلله فرزندِ عزیزم با عرفان و محبتِ عبدالبهاء از عالم رفت…
یک روز به اتفاقِ مسیو دریفوس به زیارتِ قبر ایشان رفتیم. چون زیارتنامه موجود نبود، سه مرتبه گفتم: «یا عزیزی یا بریکول».
(زیارتنامه بریکول در این صفحه برای زیارت موجود است: یا عزیزی یا بریکول)
دکتر یونس خان افروخته، خاطرات ۹ ساله
«دو ماه قبل از عروج حمامهء وفا بعالم بقا نيّر پيمان خوابی ديدند که برای عائلهء مبارکه تعريف نمودند و فرمودند: «ديدم که در محراب جامع عظيمی رو بقبله در محلّ شخص امام ايستاده ام. در اين اثنا ملتفت شدم که عدّهء کثيری از ناس دسته دسته داخل مسجد ميشوند دائماً برعدد نفوس می افزود. تا آنکه جمّ غفيری شدند و همه در عقب من صف بستند. همانطور که ايستاده بودم با صدای رسا صدای اذان را بلند نمودم. بغتةً بفکرم رسيد که از مسجد خارج شوم. در خارج متذکّر شدم که چرا قبل از انجام نماز بيرون آمدم ولی بخود ميگفتم اهمّيّتی ندارد چون من ندای اذان را بلند نمودهام اين جمّ غفير بخودی خودشان نماز خواهند نمود.
چند هفته بعد که حضرت مولیالوری در اطاق خلوت در باغچهء بيت توقّف می فرمودند خواب ديگری ديدند که بدين نحو برای طائفين حول بيان فرمودند: «خواب ديدم که جمال مبارک تشريف آوردند و امر فرمودند اين اطاق را خراب کن». لکن در آن موقع احدی از حاضرين معنی رؤيا را درک ننمود تا آنکه پس از مدّت قليل صعود مبارک واقع گرديد. آنگاه اهل حرم متوجّه شدند كه مقصود ازاطاق و خرابی آن انحلال هيكل عنصری و قالب جسمانی مبارک بوده.
يک ماه قبل از وقوع اين رزيّهء کبری مرکز عهد الهی يکی از دوستان را که از فقدان برادر عزيزش متأثّر و غمگين بود تسليت ميدادند و در تلو (پیرو - متعاقب) بيانات صراحةً بصعود مبارک از اين جهان فانی اشاره فرمودند. و نيز قريب دو هفته قبل از ارتقاء روح مقدّسش بملکوت ابهی به باغبان با وفای خود بياناتی القا نمودند که بخوبی معلوم گردانيد ايّام وصال آن دلبر بيمثال رو به انقضا است. فرمودند: «خيلی خسته شده ام وقت آن رسيده که هر چيز را بگذارم و فرار کنم از شدّت ضعف قادر بر حرکت نيستم». و بعد اضافه فرمودند: «در اواخر ايّام جمال مبارک وقتی مشغول جمع آوری اوراقی که روی تخت در اطاق تحرير مبارک در بهجی متفرّق بود بودم، رویِ مبارک را بمن کرده فرمودند جمع آوری آنها فايده ندارد بايد آنها را بگذارم و فرار اختيار کنم من هم کار خود را کرده ام ديگر کاری نميتوانم بکنم. لهذا بايد وداع کرده بروم».
ساعت يک و ربع بعد از نصف شب هيكل اطهر از تخت برخاستند و بجانب ميزی که در اطاق مبارک قرار داشت قدم زده قدری آب ميل فرمودند و بعد بفراش معاودت نمودند. سپس به يکی از دو ورقات مبارک که در خدمت و مواظبت مولای حنون بودند امر فرمودند پرده های پشه گير را بالا کنند و اظهار فرمودند بسختی نفس می کشم. قدری گلاب آورده شد وجود اقدس کمی ميل فرمودند و مجدّداً استراحت نمودند و چون غذا آوردند با صدای واضح و شمردهای فرمودند: «ميخواهيد غذا بخورم وقتی که من در حال رفتنم». لحظه ای بيش نگذشت که روح مقدّسش بعالم بالا عروج نمود و طير بقا قصد مقامات مقدّسهء عليا کرد و در جهان پنهان جوار اب آسمانی مقرّ و مأوی گزيد.
خدمات عظيم و تاريخی حضرت عبدالبهاء در جهان ادنی خاتمه يافت و مأموريّت مقدّسی که از طرفِ اَبِ بزرگوارش بعهدهء آن وجود مبارک محوّل گرديده بود پس از بيست و نه سنه بنهايت اعزاز و اجلال اکمال پذيرفت. فصل مشعشعی بر تاريخ قرن اوّل بهائی افزوده شد و عصر پر انوار رسولی که از آغازش آن منادی ملکوت در آن مشارک و مقام فريد و مسؤوليت خطيری را عهده دار بود بانتها رسيد. اين مطلع فيض الهی و مشرق مواهب سبحانی مصائب و بلايائی تحمّل فرمود که احدی از تابعان و پيروان اين ظهور اکرم که بمشهد فدا شتافته بدان درجه تحمّل ننموده، و در نصرت امر الهی و خدمت بعتبهء مقدّسهء يزدانی بقيامی برخاست و بمجهودات و مشروعات عظيمه ای دست زد که هيچ يک از حاميان و مجاهدان آئين رحمانی بدان عرصه پا ننهاده. و بالاخره در ايّام حيات مقدّسش شاهد فتوحات و انتصاراتی گرديد که نه مبشّر اعظم اين امر ابدع افخم و نه شارع قديرش هيچ يک بديدهء عنصری مشاهده ننموده بودند.
در پايان سفرهای پر رنج و پر فعّاليّت غرب هنگامی که قوای مبارک در غايت انحلال و آثار ضعف و انکسار از هر جهت نمودار هيكل اقدس ياران و ثابتان بر عهد و پيمان را باين خطاب پر هيجان مخاطب ميفرمايد «ای ياران عنقريب يومی آيد که از بين شما مفارقت نمايم و بملکوت ابهی عروج کنم. آنچه تكليف من بود بجا آوردم. بقدر قوّه در خدمت امرالله کوشيدم. شب و روز آرام نيافتم و روز و شب بنشر نفحات پرداختم. حال آرزويم آن است که دوستان الهی بخدمت آستان ربّانی قيام نمايند و در اجرای اين وظيفهء خطيره اقدام کنند... ايّام حيات من معدود است و جز اين سرور و بهجتی برای من باقی نمانده». (ترجمه)
در مقام ديگر ميفرمايد «بيقين مبين بدانيد که خواه من در اين عالم باشم يا نباشم هميشه در بين شما حاضرم». (ترجمه )
در لوحی که چند يوم قبل از وقوع مصيبت کبری باعزاز دوستان امريک نازل گرديده آن طير ملکوت بر شاخسار حبّ و اشتياق بدين نغمهء دلخراش که از قلب مجروح و پر احتراق آن ورقاء ايکهء بقا حکايت مينمود مترنّم: «يا بهاء الابهی از جهان و جهانيان گذشتم و از بيوفايان دلشکسته و آزرده شدهام و در قفس اين جهان چون مرغ هراسان بال و پر ميزنم و هر روز آرزوی پرواز بملکوتت ميکنم. يا بهاء الابهی مرا جام فدا بنوشان و نجات بخش و از اين بلايا و محن و صدمات و مشقّات آزاد کن. توئی معين و نصير و ظهير و دستگير.»
حضرت ولی امرالله، قرن بدیع
«قد صعد الی الملکوت الابهی عبدالبهاء. ورقه علیا»
تلگراف حضرت ورقه علیا مورخ ۲۸ نوامبر ۱۹۲۱
«اکنون امتحانات عظيمه در پيش است احبّا بايد در دفاع از امر الهی ثابت قدم و متّحد باشند ناقضين بوسيله مطبوعات و وسائل خبری ديگر در تمام عالم بفعاليّت پرداخته اند يك کميته از نفوس فاضل و متين تشکيل دهيد تا به تبليغات مطبوعات در امريکا پاسخ گويند»
تلگراف حضرت ورقه علیا به هیئت مدیره معبد بهایی
طهران دواچی روز هفتم ژانويه مطابق ١٦ جدی ١٣٠٠
«مجالس تذ ّکر در تمام دنيا منعقد. حضرت مولی الوری در کتاب وصيّت و لوح عهد خويش دستورالعمل تعيين فرموده اند سواد ارسال خواهد شد احبّا را اطلاع دهيد. ورقهٴ عليا»
ترجمه تلگراف مبارك از حيفا مورخه هفتم ژانويه ١٩٢٢ مطابق ١٦ جدی ١٣٠٠ طهران دواچی
«کتاب وصيّت مبارک ارسال شد شوقی افندی مرکز امر. ورقه عليا»
اطلاعات تاریخی
حضرت عبدالبهاء روز دوشنبه صعود فرمودند. جناب بالیوزی در کتابشان به لسان انگلیسی - که راجع به حیات حضرت عبدالبهاء است - می نویسند اولین سئوال محل یا مرقد مناسب برای جسد عنصری حضرت عبدالبهاء بود. در نظرها بود که سردابی مجاورِ مقام اعلی وجود دارد. حضرت ورقه علیا آن محل را تعیین فرمودند. همان شب تابوتی تهیه شد و «جان باش» از احبای غربی به کمک دامادهای حضرت عبدالبهاء عرش مطهر را در تابوت قرار دادند. ولی چون تابوت با عجله ساخته شده بود، درِ تابوت کاملا بسته نمیشد. لذا دکتر لطف الله حکیم سه شنبه شب - یعنی درست بعد از مراسمِ تشییع و استقرارِ عرشِ مطهر - شب را در سرداب ماندند و به صیانت پرداختند، تا روز بعد این مشکل رفع شد.
«احبای با وفای آستان مقدس جمال ابهی علیهم بهاءالابهی،
بر ثابتين ميثاق نيّر آفاق پوشيده نيست که مرکز نقض و اعوانش از يوم صعود جمال قدم جّل ذکره الاعظم شب و روز در فتنه و فساد کوشيده و ميکوشند. و حال بسبب مصيبت عظمی صعود حضرت عبدالبهآء جواهر الأرواح لمرقده الاطهر فداء بيش از پيش در نشر اوهام و اراجيف ساعی و جاهدند که شايد بتوانند بوسيله ئی القای شبهات کنند و بمقاصد و آمال بيهوده خود نائل شوند.
ولی هيهات هيهات شکی نه که جز خيبت آمال و خسران مآل بهره و سودی نبرده و نخواهند برد و غير از يأس و اضمحلال نصيبی نداشته و نخواهند داشت - چنانچه در الواح وصايا حضرت عبدالبهآء ارواحنا لمظلوميّته الفداء خبر فرموده اند و از شقاق و نفاق و سوء نوايای آن گروه مکروه مشروحاً و مبسوطاً بيان فرموده اند - و يقين است که بتأييدات الهيّه و توفيقات صمدانيّه انوار ثبات اهل وفا دافع تاريکی شبهات قوم جفا گردد و اشعه ساطعه از وجوه نوراء، ماحی (زائل کننده) ظلمات شکوك اهل ارتياب شود .
باری مّدتی بود که اهل فتور بمراکز مختلفه مراجعت ميکردند که شايد بمعاونت حکومت بتوانند حق شرعی باوهام خود برای خويش اثبات نمايند. ولی بحمد الله خائب و خاسر گشتند. تا آنکه روز سه شنبه ٣٠ ماه جنواری که چهار ماه قبل باشد، در قصر بهجی اهل فتور مجتمع شده و بعضی از نفوسِ پَستِ اهالی عکا را دعوت کرده، مجتمعا مشورت نموده و قرار دادند که دسته جمع بروضه مطهره مبارکه رفته کليد را جبراً (به زور) از خّدامين روضه مبارکه بگيرند و تسليم مرکز نقض و محور نکث کنند. و اين تدبير و تعّدی و توهين از قطب شقاق و زعميهم الثانی (بدیع الله) صادر و بالفعل این جسارت را نموده و از خادم روضه مبارکه آقا سيد ابو القاسم کليد را جبراً گرفته، و چون خادم مذکور هجوم جمع فتور را مقاومت نتوانست، فورا معاون خود آقا خليل را بحيفا ارسال نمود و قضيّه را حضور حضرت شوقی افندی معروض داشت .
تقريبا دو ساعت از شب گذشته بود که اين خبر بحيفا رسيد. در همان لحظه بحاکم در اين خصوص مراجعه شد. اوامر قطعی صادر گشت کليد در همان شب استرجاع (مسترد - بازگردانیده) شد و نزد حکومت ماند تا پس از تحقيق و تدقيق معلوم شود که قانوناً حق با کدام طرف است.
بعد از چهار ماه حال حکومت رأی خويش را بيان نموده که اين مسئله راجع به ملّت بهائی است و آنچه ملّت قرار دهد همان صحيح و مجری است. اگر ملت بهائی میرزا محمد علی را ساقط میداند، البته او ابداً حق تصرف ندارد.
لهذا احبای الهی در هر مملکت و دياری که هستند بايد محفل روحانی آن مدينه با امضای هيئت منتخبه اشخاص معلومه تلغرافياً يا کتباً بواسطه سُفراء يا قَناصلِ دولت عادلۀ انگليس به حکومت مشارالیها در قدسِ شریف مخابره نمايند که ملت بهائی بر حسب وصیّت و نصوص قاطعه حضرت عبدالبهآء سِر عبّاس افندی که بأثر قلم مبارک موجود و مثبوت است، حضرت شوقی افندی را مرجع خود و ولی امرالله ميدانند و هيچ رابطه و علاقه مادی و روحانی با ميرزا محمد علی قطعيّاً ندارند و او را ساقط و خارج از امر بهائی بنّص قاطع حضرت عبدالبهآء ميشمارند. لهذا خواهش عموم اهل بها در جميع بلاد و مراکز مهّمه دنيا رجالاً و نسائاً از اوليای امور حکومت قوي شوکت بريطانيای عظمی در فلسطين که مرکز آن قدس شريف است آنکه امر قطعی صادر گردد و کليد روضهٴ مبارکه که معبد و ملجأ عموم بهائيان عالم است تسليم حضرت غصن ممتاز شوقی افندی شود تا از حسن سياست و عدالت دولت عادلهٴ انگليس جميع بهائيان شرق و غرب ممنون تر و خشنودتر گردند. صورت مضمون تلغراف و صورت مضمون مراسله با آدرس در ورقه عليحده مرقوم و در جوف است که امضاء از طرف نمايندگان وجوه بهائيان در آن شهر گذارده شود. والبهاء علیکم یا احباءالله و امائه. شهر رمضان ۱۳۴۰ بهائیه
حکایتِ تاریخی
بامراجعه بکتاب خاطرات جناب دکتر يونس خان که در سنه ١٨٩٧ مّدت سه ماه در عّکا در محضر حضرت عبدالبهاء مشرف بوده است، اين مطلب روشن تر ميشود. از اين يادداشت هاي تاريخى چنين استنباط ميگردد که چون در غرب دانستند از سلاله مبارکۀ حضرت عبدالبهاء طفلى بوجود آمده است، يکى از ياران بحضور مبارک عريضه نگارشده مي پرسد: که در کتاب اشعياء بشارت است که پس از هيکل ميثاق طفلى زمامدار و راهنماى اهل ايمان خواهد بود. آيا اين طفل متولّد شده و موجود است؟ و نيز از فحواى بياناتِ دکتر يونس خان معلوم است که ايشان چنين سؤالى را بخاطر خود نميگذرانيده و نيز از وجودِ لوحِ منيعى که در جواب سؤال کننده نازل گشته و ذيلا درج ميشود در آن سنوات ايشانرا اطلاعى نبوده است:
«هوالله يا امةالله ذلک الطفل مولودٌ و موجودٌ سيکون له من امره عجبٌ تسمعین به فی الاستقبال و تشاهدینه باکمل صورةٍ و اتم کمال و اعظم قوةٍ و اشدّ قدرةٍ یتلئلا وجهه تلالوا یتنور به الآفاق فلا تنسی هذه الکیفیة ما دمت حیّاً لان لها آثار علی ممر الدهور و الاعصار و علیک التحیة و الثناء.
ع ع»
(مضمون: هوالله ای امة الله آن طفل متولد شده در حیات است و از او آثار عجیبه نمایان گردد که تو شاهد و سامع آن خواهی بود. او را صاحبِ ظاهرِ کامل - قوه عظیم و قدرت شدید خواهی یافت. چنان منور گردد که جمیع آفاق نورانی گردد. این را فراموش منما چرا که قرون و اعصار بدان گواهی دهند»
البتّه بنظر عجيب ميآيد که چرا از وجود چنين لوحى احبّاى شرق را خبرى نبوده است. ولى بايد در نظر داشت که در آن ايّام احبّاى شرق و غرب را با هم چندان ارتباطى نبود و حتّى در امريکا الواح واصله نسخه بردارى ميشد و يا دهان بدهان نشر مييافت. دکتر يونس خان درمّدت اقامتش درعّکا نامه اى از امريکا دريافت ميدارد و اين نامه در موقعى ميرسد که ابرهاى تيره نقض شديدتر از هر وقت هيکل اطهر را احاطه نموده و وجود مبارک در هنگامه عظيمى بسر ميبردند. جناب دکتر که بالمره از سابقه سؤال و نحوه جواب خبرى نداشته اند با وصول نامه مذکور و ندانستن جواب در خاطرات خويش مرقوم ميدارد: «هنگاميکه در جلوخان بيرونى خوش خوش ميخراميدند، آهسته آهسته نزديک شدم با آهنگ شکسته و گسسته عرض کردم قربانت گردم فلان کس از امريکا مينويسد که در اينجا شنيده ايم سرکار آقا فرموده اند ظهور بعد از من بتازگى متولّد شده در اين عالم موجود است. اگر چنين است مقصود حاصل و اگر غير از اين است پس .....
جواب اين سؤال را پس از توقّف و تأمل چند ثانيه با يک نگاه مستانه و جانانه بيک کلمه فرمودند: «بلى صحيح است».
از استماع اين بشارت پر مسرت جان و روانم باهتزاز آمد يقين دانستم که بساط نقض برچيده شد امر الهى عالمگير و عالم ترابى جنت الهى گرديد. اما مفهوم کلمۀ ظهور چنانکه در اذهان اهل بهاء منظور و مذکور است در اين مقام مرموز و مستور ماند.
دوباره بنحو استفهام عرض کردم يعنى ظهور است؟ و البتّه اگر جواب مثبت يا منفى هر يک عنايت ميشد يحتمل اشکال ديگر ايجاد و سؤال ديگر ايجاب مينمود. اما خوشبختانه جواب قاطع که هرکس و هر سائل متبصر و متفکرى راقانع نمايد از لسان مبارک نازل. و باز بيک کلمه واضح تر فرمودند: «ارتفاع امر در دست اوست.»)
(کتاب گوهر یکتا جهت دانلود در این صفحه موجود است: گوهر یکتا)
ـ روحیه خانم ربانی، گوهر یکتا
مراجع و بعضی نکات تاریخی:
بیان مبارک «و حرس الحصن الحصین و دینه المبین برجال لا تأخذهم لومة لائم و لا تلهیهم تجارة و لا عزّة و لا سلطة عن عهد الله و میثاقه الثّابت بآیات بیّنات من اثر القلم الأعلی فی لوح حفیظ.»، می تواند اشاره به آیاتی از قرآن کریم بشرح زیر باشد:
فقره ای از آیه ۵۴ سوره مائده: «يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ»، و فقره ای از آیه ۳۷ سوره نور: «رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّه».
و یا اشاره به یهودای اسخریوطی است که حضرت مسیح را به چند نقره فروخت: «آنگاه یکی از آن دوازده که به یهودای اسخر یوطی مسمّی بود، نزد رؤسای کهنه رفته گفت: مرا چند خواهید داد تا او را بشما تسلیم کنم؟ ایشان سی پاره نقره با وی قرار دادند» آیات ۱۴-۱۵ انجیل متّی.
و شباهتِ کلامِ حق نشان از رجعتی است که در آثار الهیه بدان تاکید شده است. یعنی این مهم که نه تنها مظهر ظهور و اولیای او به همان صفات و کمالات رجوع می کنند، بلکه صفات و خصوصیاتِ حروفِ نفی و اثبات (مؤمنین و غیر مؤمنین) هم رجعت می نمایند. لذا اعمال و رفتارشان عین گذشته است. جهت مطالعه بیشتر این موضوع به کتاب ایقان و فصل ۳۳ در مفاوضات مراجعه فرمایید.
در مورد بیان مبارک «تیری نماند که بر سینهٴ این مظلوم نینداخت زخمی نماند که روا نداشت زهری نماند که در کام این ناکام نریخت» حضرت ولی امرالله در کتاب قرن بدیع در مورد نقض میثاق و تاثیر اعمال و افعال ناقضین بر حضرت عبدالبهاء می فرمایند:
«اين رَجفَهء کُبری (حادثه تکان دهنده عظیم) و طامّهء عُظمی (مصیبت - بلیه بزرگ) که بلافاصله پس از صعود نيّر آفاق اتّفاق افتاد و خاطراتِ مصائبِ جمال اقدس ابهی را از اعمال و افعال مطلعِ اعراض و منبع کفر و اغماض (میرزا یحیی) تجديد مينمود، بدرجه ای مرکز عهد و ميثاق الهی را متألّم و متأثّر ساخت و قلب مقدّسش را آزرده و ملول نمود كه با وجود فتوحات جليله و انتصارات عظيمهء باهره که در ايّام قيادت آن طلعت انور در امر حضرت مالک قدر حاصل گرديد، آثار آن احزان و آلام تا پايان حيات مبارک در هيكل اطهرش باقی ماند. در يکی از الواح در بيان شدّت و عظمت اين بلايا اين كلمات بيّنات از فم ميثاق ظاهر: «قسم بجمال قدم که قلم در بين انامل از شدّت حزن و اسف نمي گردد» .
... و در مقام ديگر اين نغمهء جانگداز از آن طير بقا و آزردهء تير جفا بسمعِ مشتاقان روی صبيحش واصل و قلوب از لهيب فراق در احتراق: «يا بهاءالابهی از جهان و جهانيان گذشتم و از بي وفايان دل شکسته گشتم و آزرده شدهام و در قفس اين جهان چون مرغ هراسان بال و پر می زنم و هر روز آرزوی پرواز به ملکوتت ميکنم».
جمال اقدس ابهی نيز - بنفسه المحيطة علی ماکان و مايکون - وقوعِ اين بليّهء کُبری را از قبل اخبار و در وصف اين مصائب مقدّرهء محتومه باين آيات باهرات تكلّم فرموده - قوله جلّت عظمته: «تالله يا قوم يبکی عينی و عين عليّ فی الرّفيق الاعلی و يضجّ قلبی و قلب محمّد فی السّرادق الابهی و يصيح فؤادی و افئدة المرسلين عند اولی النّهی ان انتم من النّاظرين. لم يکن حزنی من نفسی بل علی الّذی يأتی من بعدی فی ظلل الامر بسلطان لائح مبين لانّ هؤلاء لا يرضون بظهوره و ينکرون آياته و يجحدون بسلطانه و يحاربون بنفسه و يخادعون فی امره ...»
و دکتر یونس خان در خاطرات ۹ ساله می نویسند:
(… ناقضین به دستور، طابور آقاسی، استشهادی تنظیم نموده به انضمامِ عرایضِ چند به ادارات مربوطهء عثمانی فرستادند. بالمآل مجالس محاکمه در عکا منعقد گردید. موضع شکایات متعدد بود. یکی دولتی و حکومتی بود که طابور آقاسی تعقیب می نمود. یکی هم شخصی بود که ناقضین تظلم نموده بودند. ۵ فقره از آن شکایات را اینک بخاطر دارم:
اولاً عرض حال داده بودند مبنی بر اینکه افندی کبیر یعنی حضرت بهاءالله، یکی از اقطاب (قطب ها) و اولیاء الله بوده، شب و روز به عبادت مشغول. حضرت عباس افندی برای اجرای مقاصد سیاسی و تحریک عصیان و طغیان ایشان را به مقام الوهیت و ربوبیت بستوده اند. ثانیاً دوستانِ ما را که هزاران در ایران و هندوستان هستند، از ما بری و متفرق ساختند و آنها را دشمن ما نموده اند. ثالثاً حقوقِ مقرره و هدایای عدیده که به نام حضرت بهاءالله میرسد به ما نمی دهند. رابعاً آنچه به میراث از پدر ما باقی مانده است، همه را تصرف نموده ما را محروم ساخته اند. خامساً به موجب وصیت نامهء حضرت بهاءالله که در دست ایشان است با مار رفتار نمی کنند.
… از قراری که مسموع شد، حضرت من اراده الله در آن مجالس علناً خود را مبیّن و مروج شریعت مقدسه حضرت بهاءالله معرفی نموده و کتاب عهد را کاملاً ارائه داده بودند، و موضع شکایات پنج گانه را یک یک از همان کتاب جواب داده بودند.)،
در باره بیان مبارک «قوله تعالی و تقدّس: «ولکن احبّائی الجهلآء اتّخذوه شریکاً لنفسی و فسدوا فی البلاد و کانوا من المفسدین» (احبای جاهل او را شریک من قائل شده اند و سبب فساد در بلاد شده اند و از مفسدین شمرده می شوند). ملاحظه نما که چه قدر ناس جاهلند نفوسیکه تلقاء حضور بودهاند معذلک رفتهاند و چنین سخنها اشتهار دادهاند، الی ان قال جلّت صراحته (تا جایی که می فرماید، عظیم است صراحت بیان او): «اگر آنی از ظلّ امر منحرف شود معدوم صرف خواهد بود»، حضرت ولی امرالله می فرمایند:
(و در حقِّ مرکزِ نقض لسانِ عظمت در يکی از الواح منيعه باين كلمات تامّات ناطق: قوله البديع- «قل انّه عبد من عبادی» (مضمون: بگو همانا او از بندگان من است). و «اگر آنی از ظلّ امر منحرف شود معدوم صرف خواهد بود». و نيز در مقام ديگر بصريح بيان ميفرمايد: «تالله الحقّ لو نأخذ عنه فی اقلّ من الحين فيوضات الامر ليصفرّ و يسقط علی التّراب»٠ (مضمون: قسم به حق که اگر فیوضات امر را کمتر از آنی از او سلب کنیم هیچ شود و بر خاک افتد).
حضرت عبدالبهاء روح الوجود له الفدا در تأييد بيانات مقدّسهء منزله از يراعهء جمال قدم جلّ ذکره الاعظم راجع بناقضين ميثاق و ناکثين عهد حضرت ربّ الارباب ميفرمايد: قوله العزيز - «در آثار مبارک الواح حضرت بهاءالله البتّه در هزار موقع مذکور و نفرين بر ناقضين ميثاق مينمايند». و در مقام ديگر مسطور:«در جميع الواح و صحائف، متمسّكِ بعهدت را نوازش و ستايش فرمودی و متزلزل و ناقض را نفرين و نکوهش نمودی».
هيكل مبارک قبل از عروج برفيقِ اعلی و مکمنِ اسنی بعضی از آيات و خطابات جمال اقدس ابهی راجع باهمّيّت عهد و پيمان الهی و لزوم تجنّب (اجتناب و دوری کردن) از ناقضين ميثاق يزدانی را در يکی از توقيعات مبارکهء صادره از كلك مقدّسش درج فرمود، تا اهلِ وفاق آگاه و پر انتباه گردند، و ياران مشتاق بوثاقِ دلبرِ آفاق در آيند (هم پیمان دلبر آفاق) و از ناکثينِ پيمان و هادمينِ عهدِ حضرتِ رحمان که حفظ کيان (وجود - کینونت) و وحدت امرالله بدان مربوط و معلّق است احتراز جويند و بکمال ثبوت و رسوخ در وقايهء شريعت الله و دفع شرّ اعداءالله و صون كلمة الله سعی موفور و همّت مشکور مبذول دارند.)،
در موردِ بیان مبارک «چه انحرافی اشدّ از فتوای بر قتل محور میثاقست»، دکتر یونس افروخته در خاطرات ۹ ساله می نویسد:
(در زمانِ خلافتِ عبدالحمید در تمام سوریه و فلسطین کدورت و نفاق و جدال در بین ملل مختلفه خصوصاً در بین مسلم و نصارا به تحریکِ دولت به شدت حکمفرما بود، بیشترِ اهالی با رولور (تفنگ) دائماً مسلح بودند. یکی از تفریحات دائمی آنها شلیک رولور در جشنهای عروسی و ختنه سوران - شلیک به طرف آسمان بسیار معمول بود … خلاصه آنکه حملِ اسلحه و شلیک کاملاً مجاز بود و قتلِ نفس قابلِ عفو و اغماض. و بسیاری از ناقضین که اصولِ روحانی و دیانتی را ترک کرده بودند، بر حسبِ معمولِ مملکتی به ترک سلاح مایل نبودند و گاهی هم از گوشه و کنار ثابتین را تهدید به قتل می نمودند.…
هرگاه که حضرت مولی الوری به حیفا تشریف می آوردند، بعضی از احبا خصوصاً خدّامِ دربِ خانه با تشویشِ خاطر توجه مخصوص به ایاب و ذهابِ هیکل مبارک در شبها داشتند. اندرونِ (بیتِ) مبارک از مرکزِ پر جمعیتِ شهر قدری دور بود و غالباً مدتی بعد از نیمه شب از سرکشیِ فقراء و دلجوئی مساکین یا از دید و بازدیدِ اغنیاء فراغت حاصل نموده، آن وقت چند دقیقه در آن اواخرِ شب به حیاط بیرونی یعنی مسافرخانه حیفا تشریف می آوردند و از احباب دلجوئی می فرمودند. و بعد به طرفِ بیت مبارک که به فاصلهء ده دقیقه مسافت واقع بود تنها تشریف می بردند. این قسمت شهر که نزدیکِ محلهء پروسیانی بود، به هیچ وجه چراغ نداشت و هیکل مبارک هم اجازه نمی دادند کسی در حضور برود و یا فانوس ببرد. اما غالباً یک نفر دورا دور در ظل مبارک تا در خانهء اندرون می رفت. البته ایامی که هیکل مبارک در حیفا تشریف داشتند، در این بیرونی هر کس از احباب حاضر بود - خواه مسافر خواه مجاور خواه خدام - همه می دانستند که آخرِ شب ولو بقدرِ ده دقیقه باشد تشریف فرما خواهند شد لهذا گاهی تا دو ساعت بعد از نیمه شب هم در انتظار می نشستند.…
شبها که از بیرونی به بیت اندرونی تشریف می بردند، با وجود اینکه نهی فرموده بودند کسی در ظل مبارک نرود، معذلک مرحوم استاد محمد علی که هم بنّا بود و هم کفش دوز و ضمناً یکی از خدّامِ مخلص محسوب میشد از دنبال به فاصلهء چند قدم می رفت و هیکل مبارک را می رسانید.
و گاهی هم این مأموریتِ خودسرانه و محرمانه را این عبد به عهده می گرفتم و دورا دور می رفتم و در هنگام وصول به بیت در تاریکی شب اگر طرفِ توجهی واقع می شدم به یک کلمهء مرحبا یا فی امان الله مفتخر و سرافراز می گشتم و این فضولی را مشروع و مقبول می شمردم.
یک شب اتفاقاً به همین ترتیب در ظلّ مبارک آهسته آهسته روانه شدم. تقریباً نیمه راه را پیموده بودند و من به فاصلهء چند قدمی دیدم که از دهنهء کوچه دست راست سه تیر پی در پی بسمتِ هیکل مبارک خالی شد. در وهلهء اول چون باین گونه صداها در حیفا آشنا بودم، اهمیتی ندادم. اما همینکه تیرِ دوم را دیدم شعله اش بطرفِ راهِ عبور مبارک زبانه کشید، به عجله و شتاب پیش رفتم. تیر سوم که خالی شد من در مقابلِ کوچه بودم دیدم یک نفر فرار کرد و یک نفر دیگر هم که دورتر از او وسطِ کوچه بود، بنای گریختن گذاشت و هر دو بطرفِ ساحل دریا دویدند. در این هنگام با هیکل مبارک دو سه قدم بیشتر فاصله نداشتم. اما طرزِ مشئ مبارک هیچ تغییری نکرد با همان طمأنینه و وقاری که مخصوصِ آن وجودِ نورانیِ آسمانی بود، به همان ترتیب با قدمهای سنگین حرکت میکردند. ابداً توجهی به ما وَقع (آنچه گذشت) نفرمودند. از قرارِ معلوم آهسته آهسته مشغولِ مناجات بودند و این عبد نخواستم در چنین موقعی که توجه مبارک به عالم بالاست عرضی نموده یا اظهارِ تشویش و اضطراب نمایم. همینکه به درِ خانه رسیدند، وجه مبارک را در همان تاریکی برگردانیده «فی امان الله» فرمودند.)
جناب ادیب طاهرزاده در کتاب The Child of the Covenant یا«ولید میثاق» می نویسند که میرزا محمد علی به طُرق مختلفه اقدام به قتل حضرت عبدالبهاء نمود. در یک مورد، یکی از یارانِ میرزا محمد علی، در دو نوبت کوزه آب خوری حضرت عبدالبهاء را سم آلود کرد، که به موقع کشف شد. در مورد دیگر، یکی دیگر از یارانِ میرزا محمد علی، خنجری در زیر عبایش برای شهادت حضرت عبدالبهاء پنهان کرده بود. هر دو نفر، بعداً توبه نمودند.،
در مورد بیان مبارک «چه انحرافی اعظم از تحریف آیات و اسقاط آیات و کلماتست، در اعلان میرزا بدیعالله دقّت نمائید»، حضرت ولی امرالله در قرن بدیع می فرمایند:
«همين ناقضِ اثيم (میرزا محمد علی) و ناکثِ عهدِ ربّ کريم که اينگونه مفتريات انتشار داده و چنين تهمتها در حقّ مرکز ميثاق بهاء و منصوص قلم اعلی روا داشته در ايّامی که شمس حقيقت در حيّز شهود مشهود و انوار مضيئه اش خاطفِ ابصار (خیر کننده چشمان) و کاشفِ قلوب و اسرار بود، در حالی که خويشتن را مظهرِ ثبوت و رسوخ و رافعِ عَلَم توحيد و ساجدِ جمالِ تفريد و مدافعِ عائلهء مقدّسه و لسانِ اغصان و حافظِ آيات و ناشرِ نفحاتِ حضرت سبحان ميشمرد، بکمالِ وقاحت و صراحت دعوی ظهور جديد نمود، و آنچه را که اکنون بکذب نسبتِ بطلعتِ پيمان ميداد، خود مدّعی گرديد و باثر خامه و مهر خويش منتشر ساخت. بنحوی که جمال قدم جلّ اسمه الاعظم او را بدست مبارک تنبيه فرمودند.
اين هادم بنيان در مأموريّت هندوستان در الواح و آثار مقدّسه ای که جهت طبع و نشر به وی سپرده شده بود دخالت نمود و بنهايت جسارت و بی پروائی در مقابل هيكل ميثاق اظهار داشت همانطور که عُمَر خليفهء ثانی در غصبِ مقامِ خلافت و وصايتِ حضرت رسول اکرم سبقت گرفت (جناب یونس خان افروخته در این باره می نویسند «همینطور مکرر به ناقض اکبر پیغام فرمودند: نه تو آن عُمَر هستی که امر به این عظمت را بلند کنی و نه من آن علی هستم که از دست تو در نخلستان گریه کنم») ، او نيز قدرت و توانائی آن را در خويش مشاهده ميکند که آن مظلوم آفاق را از مقام حقّهء منصوصه محروم سازد و خود بر کرسی خلافت جالس گردد.
و چون اين وسوسه و خيال بر خاطر وی مستولی گرديد که ممکن است ايّام عمرش وفا ننمايد و قبل از احراز مقامات منظوره از اين جهان درگذرد، در موردی که مولای حنون او را مطمئن فرمودند که تمام شؤون و افتخاراتيکه اکنون بکمال جدّ در طلب آنست در موقع مقدّر و ميعاد مقرّر به وی تعلّق خواهد گرفت - بلا تأمّل در جواب اظهار نمود که هيچ گونه تضمينی که پس از وجود مبارک در قيدِ حيات باقيمانده و به آمال و مقاصد ديرينهء خويش موفّق گردد در دست ندارد.
اين قطبِ شقاق بشرحی که در توبه نامهء ميرزا بديع الله مدوّن و مسطور، پس از صعودِ نيّرِ آفاق قبل از آنکه جسدِ مطهّر تغسيل گردد و بسبحات مرقد مجلّل شود با حيله و تزوير دو جانطه (کیف یا ساک) از آثار مبارکه که متضمّن الواح مقدّسهء مهمّه را که هيكلِ بقا قبل از عروج به رفرف اسنی، بحضرتِ غصنِ اعظم سپرده بودند بربود، و قلوب ثابتان بر پيمان را قرين اسف و حسرت بی پايان نمود.
همين عدوِّ مبين و ناقضِ عهدِ حضرتِ ربّ العالمين بود که از کثرت بغض و عناد بعضی از خطابات شديدهء مُنزله از قلم اعلی در حقّ ميرزا يحيی - عدوِّ صائلِ جمال ابهی - را بنهايت مهارت تحريف و تصحيف نمود، و با تبديلِ عبارات و تزييد و تنقيص كلمات (اضافه و کم کردن کلمات) آن بيانات را در شأن حضرت عبدالبهاء قلمداد کرد.
بالاخره همين شجرهء بغی و ضلال بود که طبقِ شهادتِ هيكلِ مبارک در الواح مقدّسهء وصايا بکمال تدبير در صدد قتل و امحاءِ مرکزِ ميثاق بوده و فرزندش ميرزا شعاع نيّتِ سوء آن خصمِ عنود را در مکتوبی که طيّ همان الواح مبارکه مذکور و موجود بتلويحی ابلغ از تصريح بيان نموده است.»
جناب ادیب طاهرزاده در کتاب «ولید میثاق» در مورد سفر میرزا محمد علی به هندوستان می نویسند که او دو بار به هندوستان سفر کرد که تحریف آیات در سفر دوم او رخ داد که به منظور طبع آثار بود. حکایتِ سفر اوّل میرزا محمد علی بدین قرار است که او از حضرت بهاءالله اجازه خواست که به هندوستان برای سیاحت و گردش برود. جمال قدم فرمودند چنین سفری اجازه سرکار آقا را می طلبد.
میرزا محمد علی آنقدر اصرار ورزید تا حضرت عبدالبهاء اجازه این سفر را به او دادند. این سفر در سال ۱۸۸۵ میلادی بود. بعد از گشت و گذارِ فراوان، میرزا محمد علی از حضرت بهاءالله اجازه مراجعت به ارض اقدس خواست. جمال مبارک آنقدر از اعمال و رفتار او ناراحت بودند که اجازه نمی فرمودند. میرزا محمد علی از مادر خود خواست که از طریق و شفاعتِ حضرت عبدالبهاء، حضرت بهاءالله را راضی کنند. بالاخره از این طریق، حضرت بهاءالله اجازه بازگشت او را صادر فرمودند.،
در مورد بیان مبارک «چه انحرافی اعظم از افترای بر مرکز پیمانست؟ چه انحرافی اکبر از نشر اراجیف در حقّ هیکل عهد است؟»، دکتر یونس خان افروخته در خاطرات ۹ ساله می نویسند:
(در آن ایام هر قدر که وجود مبارک عبدالبهاء در امور زندگانی و معیشت در مضیقه بودند، به همان اندازه ناقضین در کمال رفاه و آسایش زندگانی می کردند. مسکن و مأوای اغصان در قصر بهجی بود. محلِ وسیع و با صفا با اثاث البیت مکمل، و مصارف آنها را مرکز میثاق به هر نحوی بود می رساندند و زندگانی اشرافی آنها را مرتب می فرمودند. در حالی که درب خانه مبارک چنان بود که شرحش مذکور شد. سه نفر ناظر و خرج بیار مأمور تدارکِ آذوقهء سالیانه و ماهیانه و روزانهء آنها بودند: مرحوم آقا رضا معروف به قنّاد از اسراء و مهاجرین عکا که طرف اعتماد و موردِ عنایت مرکزِ میثاق بود، گندم، ذغال و هیزم، جو و کاه و روغن، قند و چای و غیره را در فصول معینه خریداری نموده به آنها می رسانید. یک نفر خرج بیار همه روزه صبح به شهر می آورد و سیاهه ای (لیست - یادداشت) از اکل و شرب یومیه نشان میداد و هر چه برای روز لازم بود، مرحوم آقا رضا یا مرحومِ آقا اسدالله خریداری و تسلیم می نمود.
گاهی از احبای مجاورین شنیدم که مخارج یومیهءقصر فوق العاده گزاف است، و به قدری مصرفانه زندگی می کنند که گویا همه روزه مهمانی رسمی ملوکانه در کار است. یک روز اتفاقاً صورتِ آذوقهء یومیه را که می بایستی در عکا خریداری شود به من نشان دادند. چیزهایی در آن دیدم که هیچ زندگانی با تجمّلی اینقدر اصراف نمی کند. مثلاً علاوه بر مرغ، خروس، جوجه (با آنکه در حیاطِ طویله در بهجی داشتند) ماهی چند قسم علیحده طلبیده بودند.
اینگونه اصراف در مخارج برای این بود که مرکز میثاق را ناتوان و خسته نمایند. و ضمناً در افواه شهرت داده بودند که حقوق الله را که احباب می فرستند، به دست مبارک نمی رسد و اهلِ بیت مُهرِ مبارک را دزدیده، قبوض را ممهور می سازند (قبض ها را مهر می زنند) و وجوه را خود می ربایند. و فی الحقیقه در اثرِ این اشتهارات حقوق الله هم نمی رسید. و ناقضین می خواستند که از کثرتِ تحمیل مخارجِ گزاف، مرکزِ میثاق را از پا در اندازند علیهذا بقدری خرج تراشی می کردند و تحمیل می نمودند که وصف ندارد.
یک طریقه از عملیات آنها (ناقضین) چنانچه عرض شد از راه سیاست بود و یک طریقه از راه دیانت و روحانیت. طریق سوم از راه تهمت و افتراء نسبت به هیکلِ مبارک و اظهار تظلم در نزد اغیار. برنده ترین شمشیر آنها همین طریقه ثالث بود. …)،
حضرت عبدالبهاء خطاب به کسی که پیشه اش خیاطی بوده است، می فرمایند:
«ای خیاط ! جامه ای که بر هیکلِ عالم وافق و موزون و برازنده است، خلعتِ میثاق است و تشریفِ عهدِ محبوبِ آفاق. چه که خیاطِ الهی آن جامه را بریده و سلطانِ حقیقی بخشیده.
حال کهنه دوزانیِ چند کمرِ همت بربسته که از قُماش های عتیقِ مندرس که تار و پودش از اوهامِ صرف است، جامهء آلوده ای به جهتِ هیکلِ عالم دوزند و از این خلعت تقدیسِ رحمانی عاری و بری نمایند.. این قمیص از حریرِ ملکوت است و دستگاهش در جهانِ لاهوت، و صانعش سلطانِ جبروت ...»
در مورد بیان مبارک: «چه انحرافی اشدّ از فتوای بر قتلِ محورِ میثاقست، که مستدلّ بآیهٴ «من یدّعی قبل الألف» شده و حال آنکه خود حیا ننموده در ایّام مبارک ادّعا نموده»،
اشاره حضرت عبدالبهاء به این آیه است که ناقضین برای قتل حضرت عبدالبهاء به این آیه احتجاج می کردند: «من يدّعی امراً قبل اتمام الف سنة کاملة انّه کذّاب مفترٍ نسئل الله بان يؤيّده علی الرّجوع ان تاب انّه هو التّوّاب و ان اصرّ علی ما قال يبعث عليه من لا يرحمه انّه شديد العقاب» (مضمون بیان مبارک: کسی که قبل از اتمام هزار سال ادعای امری نماید، کذّاب مفتر است. از خدا مسئلت می نمایم که او رجوع نماید. اگر توبه کند، خداوند توّاب است و اگر اصرار در قول نماید، خداوند مبعوث فرماید کسی را که رحم نکند و او در عقاب شدید است).
احتجاجِ ناقضین به این آیه به جهت مفتریاتی بود که آنها در باره حضرت عبدالبهاء انتشار داده بودند. همانطور که از قبل آمد، ناقض اکبر شهرت داده بود که حضرت عبدالبهاء ادعای مظهریت کرده اند و لذا او (میرزا محمد علی) کسی است که مطابق آیه بالا مبعوث شده تا به اشدّ عقاب با حضرت عبدالبهاء معامله کند. ولی این خودِ میرزا محمد علی بود که حتی در زمان حیات حضرت بهاءالله چنین ادعایی کرده بود. و همانطور که قبلا آمد حضرت ولی امرالله می فرمایند:
«همين ناقضِ اثيم (میرزا محمد علی) و ناکثِ عهدِ ربّ کريم که اينگونه مفتريات انتشار داده و چنين تهمتها در حقّ مرکز ميثاق بهاء و منصوص قلم اعلی روا داشته در ايّامی که شمس حقيقت در حيّز شهود مشهود و انوار مضيئه اش خاطفِ ابصار (خیر کننده چشمان) و کاشفِ قلوب و اسرار بود، در حالی که خويشتن را مظهرِ ثبوت و رسوخ و رافعِ عَلَم توحيد و ساجدِ جمالِ تفريد و مدافعِ عائلهء مقدّسه و لسانِ اغصان و حافظِ آيات و ناشرِ نفحاتِ حضرت سبحان ميشمرد، بکمالِ وقاحت و صراحت دعوی ظهور جديد نمود، و آنچه را که اکنون بکذب نسبتِ بطلعتِ پيمان ميداد، خود مدّعی گرديد و باثر خامه و مهر خويش منتشر ساخت. بنحوی که جمال قدم جلّ اسمه الاعظم او را بدست مبارک تنبيه فرمودند.»
در مورد بیان مبارک «چه انحرافی ارذل از تشتیت شَمْلِ فرقهٴ ناجیه است (متفرق ساختن فرقه نجات دهنده) ! چه انحرافی افضح از القاء شبهات است»:
جناب افروخته در خاطرات ۹ ساله مینویسند: (... اما در عالم روحانیّت و دیانت برای ربودنِ دین و ایمان مؤمنین تازه تصدیق و نفوسِ سست عنصر، دامهائی گسترده بودند و دسائس و حیلِ عجیب و غریبی بکار برده بودند که ما فوقِ آن متصور نیست. یک مشت جاسوسِ مذبذب (دو بهم زن) در میان احبای ثابتین پراکنده داشتند و در محاضر و مجالس بقدری اظهارِ ثبوت و رسوخ در پیمانِ الهی می نمودند که هر مؤمنِ ثابت و مستقیمی، آنها را از خود مخلص تر و مشتاق تر تصور می نمود. .. و اگر شخص متزلزل و بی خبری برای کشفِ مطلب به شخصِ ناقضی مراجعه نموده، تحقیقاتی می نمود، آن شخصِ ناقض به قدری در حقِ مرکزِ میثاق تمجید و تجلیل می نمود و مقامش را از مقام جمال مبارک بالاتر میبرد که شنونده با خود می گفت در حق سرکار آقا غلو میکند. اما در ضمن زیرابِ همه مؤمنین و مخلصین را میزد و همه را تکفیر می نمود. .. گاهی می گفت من در هنگام نماز توجهم به هیکل مبارکِ مرکز میثاق است، زیرا این وجود مبارک از خانه کعبه کمتر نیست، چرا توجه ننمائیم؟ بالجمله همینکه باین مکرها و حیله ها فریب میداد، آن وقت یک سلسله شکایت از احبای ثابتین می نمود و بعد او را به یک ناقض از خود محیل تر هدایت می کرد… یکی از حیله های ناقضین این بود که مأمورین مذبذب آنها در بین ثابتین بدون هیچ سبب و علتی یک نفر ساده لوح از احبا را انگشت نما نموده، به هر کس که می رسید، میگفت این شخص من یقین دارم با ناقضین راه دارد. من دیدم با فلان ناقض صحبت کرد. من دیدم اوراق ناریه در جیبش بود. من دیدم به میرزا محمد علی در کوچه تعظیم کرد… مدتی از این قبیل افتراها را بگوش افراد می رسانید و همینکه ولوله و آشوبی برپا میشد آن شخص در انظار منفور می گشت، آن وقت خود را به او می رسانید و با همسات شیطانی به او می گفت در اطراف شما صحبت ها می کنند. افتراها می زنند. شما که به این درجه ثابت و مستقیم و جانفشان هستید چرا باید موردِ تهمت و افترا باشید؟ معلوم میشود که ناقضین هم همه ناقض نیستند. ناقض اصل یکی دو نفر است، مابقی در امتحان افتاده اند. این احبابِ بی انصاف آنها را معتمداً از دایره امر خارج نموده اند. اصل جمال مبارک است. او از ما راضی باشد، مردم هر چه می گویند بگویند...
در این بیان مبارک «و ما ظلمناهم ولکن کانوا انفسهم یظلمون»: حضرت عبدالبهاء از فقره ای از آیه ۱۱۸ سوره نحل نقل قول می فرمایند. موضوع این آیه در قرآن راجع به غیر مؤمنین است که می فرمایند ما بر آنان ستم نکردیم بلکه آنها بر خود ستم کردند،
بیان مبارک «بمثل هذا فلیعمل العاملون»: نقل قول حضرت عبدالبهاء از آیه ۶۱ سوره صافات است. درست بعد از اینکه خطاب به احبا می فرمایند که مانند حواریون حضرت مسیح در بلاد منتشر شوند، این آیه قرآنی را نقل قول می فرمایند. این نمونه دیگری از - آشتی دادن ادیان و ملتها، و تاکید بر رجعت صفات و خصوصیات در هر ظهور - توسط حضرت عبدالبهاء است،
در مورد بیان مبارک «و من بعده بِکراً بعد بِکر» (مضمون: و بعد از او فرزند اول بعد از فرزندِ اول)، راجع به این سنّتِ الهی در جای دیگری می فرمایند: « …. به كتب تورات و انجيل و همچنين احاديث مرويه سابقه مراجعت نمائيد. قضه ايسو و يعقوب - دو اولاد اسحق را - در تورات قرائت كنيد تا واضح شود كه در جميع شرايع الهيه ولد بكر امتيازات فوق العاده داشته حتي ميراث نبوت تعلق باو داشت »،
در مورد بیان مبارک «لهذا اگر وَلدِ بِکرِ ولیّ امرالله، مظهرِ الولد سرّ ابیه نباشد»، مظهر سر ابیه (فرزندی که مظهر جوهر پدر باشد) اصطلاحِ عربی است که به ائمه اطهار نیز نسبت داده شده است. بیت العدل اعظم در دستخط ۱۸ فوریه ۲۰۰۸ در پاسخ به عریضه یکی از احباب ایران خطاب به هیئت مجلله یاران می فرمایند:
«الواح وصایای حضرت عبدالبهاء واضحاً امکان تعیین جانشینی برای حضرت شوقی افندی را فراهم میآورد و لهذا در بعضی از توقیعات مبارکه و دستخط های صادره از طرف هیکل مبارک در طیّ سی و شش سال دورۀ قیادت ذکر وُلاة آیندۀ امرالله آمده است. امّا در آثار بهائی ادامۀ سلسلۀ وُلاة امرالله در این دورِ اعظم تضمین نشده ولی به امکان اختتام آن اشاره شده است. حضرت بهاءالله در کتاب مستطاب اقدس میفرمایند:
«قد رجعت الاوقاف المختصّة للخیرات الی اللّه مظهر الایات لیس لاحد ان یتصرّف فیها الّا بعد اذن مطلع الوحی و من بعده یرجع الحکم الی الاغصان و من بعد هم الی بیت العدل ان تحقّق امره فی البلاد لیصرفوها فی البقاع المرتفعة فی هذا الامر و فیما امروا به من لدن مقتدر قدیر والّا ترجع الی اهل البهآء الّذین لا یتکلّمون الّا بعد اذنه و لا یحکمون الّا بما حکم اللّه فی هذا اللّوح اولٓئک اولیآء النّصر بین السّموات و الارضین لیصرفوها فیما حدّد فی الکتاب من لدن عزیز کریم.»
با صعود حضرت شوقی افندی موقعیّتی که در این بیان مبارک ذکر گردیده پیش آمد، یعنی مرجعیّتی که به اغصان — اوّل به حضرت عبدالبهاء و سپس به حضرت ولیّ امرالله — اعطا شده بود قبل از تشکیل بیت العدل اعظم خاتمه یافت.
حضرت عبدالبهاء در الواح مقدّسۀ وصایا با وضوح و صراحت کامل شرایطی را که حضرت شوقی افندی میبایستی برای تعیین جانشین خود رعایت نمایند چنین بیان فرمودهاند:
«ای احبّای الهی باید ولیّ امر اللّه در زمان حیات خویش مَن هو بعده را تعیین نماید تا بعد از صعودش اختلاف حاصل نگردد و شخص معیّن باید مظهر تقدیس و تنزیه و تقوای الهی و علم و فضل و کمال باشد. لهذا اگر ولد بکر ولیّ امراللّه مظهر ألولد سرّ ابیه نباشد - یعنی از عنصر روحانی او نه، و شرف اعراق با حُسن اخلاق مجتمع نیست - باید غصن دیگر را انتخاب نماید و ایادی امر اللّه از نفس جمعیّت خویش نه نفر انتخاب نمایند و همیشه بخدمات مهمّهٴ ولیّ امر اللّه مشغول باشند و انتخاب این نه نفر یا باتّفاق مجمع ایادی و یا باکثریّت آراء تحقّق یابد و این نه نفر یا بالاتّفاق یا باکثریّت آراء باید غصن منتخب را که ولیّ امر اللّه تعیین بعد از خود نماید تصدیق نمایند و این تصدیق باید بنوعی واقع گردد که مصدّق و غیر مصدّق معلوم نشود [یعنی رأی سرّی].»
تعبیرات شخصی هر فرد، هر قدر بصیر و دانشمند باشد، نمیتواند با درک و بینش مصون از خطای حضرت ولیّامرالله از این بیان مبارک برابری کند. چگونه میتوان تصوّر کرد که حضرت شوقی افندی که در تمام دوران قیادت خود در جمیع شئون به آنچه اراده و مشیّت حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء بود تمسّک کامل داشتند، استغفرالله نسبت به مسئلۀ تعیین جانشین خود که از الزم امور برای حفظ مصالح امرالله است بیدقّتی نشان داده باشند؟ غیر قابل تصوّر است که آن وجود نازنین شخصی را که فاقد شرایط مصرّحه در الواح وصایای حضرت عبدالبهاء است به جانشینی خود منصوب نموده باشند. به همین منوال این نظر نیز مردود است که هیکل مبارک این انتصاب را به نحوی که خلاف نصّ صریح آن سند مقدّس است، از جمله تصدیق آن انتصاب از طرف نُه نفر ایادی منتخب امر الله «تا بعد از صعودش اختلاف حاصل نگردد»، انجام داده باشند. پیشنهاد ضمنی ناقضین که حضرت ولیّ امرالله دستورات حضرت عبدالبهاء را نادیده گرفته و به نحوی غیر واضح و غیر مستقیم جانشین خود را منصوب فرمودهاند دور از حقیقت و عاری از صداقت است. بالعکس، این واقعیّت که حضرت شوقی ربّانی جانشینی برای خود تعیین نفرمودند، گویای اطاعت کامل هیکل مبارک از هر کلمه از کلمات الواح وصایای حضرت عبدالبهاء و نشانی از تصمیم نهایی آن حضرت است که فرد واجد شرایطی برای این انتصاب وجود نداشت.
بنا بر این پیروان ثابتقدم جمال ابهی باید اطمینان داشته باشند که پایان یافتن سلسلۀ ولاةِ امر نتیجۀ هیچ یک از تصمیمات و اقدامات ایادی امرالله بعد از صعود ناگهانی حضرت ولیّ امرالله نبود، بلکه به این علّت بود که حضرت ولیّ امرالله با در نظر گرفتن وضع موجود و تمسّک دقیق به الواح وصایای حضرت عبدالبهاء، جانشینی برای خود تعیین نفرمودند. این تصوّر نیز که مقام ولایت ممکن است مجدّداً استقرار یابد خیال باطلی است، حضرت عبدالبهاء میفرمایند: «قبل از اَلف (هزار) کسی سزاوار تکلّم بحرفی نیست ولو مقام ولایت باشد.» و در همین بیان تصریح فرمودهاند که «اگر اختلاف آرائی حاصل گردد بیت عدل اعظم فوراً حلّ مشکلات فرماید.» بیت العدل اعظم پس از تأسیس، بلافاصله اعلام داشت که «...طریق تعیین ولیِّ ثانیِ امر بهائی - وصیّ حضرت شوقی افندی ربّانی - بکلّی مسدود و امکان تشریع قوانینی که تعیین مَن هو بعده را میسّر سازد بالمرّه مفقود است.»
هرچند سلسلۀ وُلاة امرالله (ولیّ های امرالله) به پایان رسیده است، امّا عهد و میثاق الهی محفوظ است. امر مبارک به پیشرفت خود ادامه میدهد و مجموعۀ تبیینات مشروح حضرت ولیّامرالله راهنمای تصمیمات بیت العدل اعظم میباشد. وحدت و انسجام امر الله مستحکم و تحقّق مشیّت غالبۀ جمال اقدس ابهی برای نوع بشر قطعیالوقوع است...»
در ادامه همان دستخط بیت العدل اعظم می فرمایند:
یکی از سؤالات خاصّی که در نامۀ واصله مطرح شده مفهوم عنوان «اغصان» در آثار الهی است. همان طور که حضرت ولیّامرالله تأیید فرمودهاند، این واژه در بعضی موارد بالاخصّ به اولاد ذکور حضرت بهاءالله اطلاق گردیده، ولی در عین حال در مواضع دیگر به طور اعمّ برای سلالۀ ذکور هیکل مبارک نیز بکار رفته است. مثلاً حضرت عبدالبهاء در الواح وصایا حضرت شوقی افندی را «غصن ممتاز» مینامند. اطلاق عنوان «غصن» به حضرت ولیّامرالله بر اساس عناوینی است که جمال اقدس ابهی به پسران خود — غصن اعظم، غصن اکبر و غصن اطهر — اعطا فرمودهاند. در توقیعی که از طرف حضرت ولیّامرالله به زبان انگلیسی صادر شده، هیکل مبارک توضیح میفرمایند که مقصود از کلمۀ اغصان «سلالۀ حضرت بهاءالله است» و در مرقومهای دیگر حسین ربّانی، برادر حضرت ولیّامرالله به عنوان «حفید حضرت مولیالوری، افنان و اغصانی که در الواح مقدّسۀ وصایا مذکور گردیده» توصیف شده است. به این ترتیب کاملاً واضح است که عنوان اغصان یا غصن شامل حضرت شوقی افندی و سایر اخلاف ذکور حضرت بهاءالله نیز میگردد.
اگر زمانی اخلاف ذکوری از سلالۀ جمال قدم پیدا شوند که متمسّک به عهد و میثاق الهی باشند، باز هم مقدور نخواهد بود که احدی از ایشان بر کرسی ولایت جالس گردد، چه همان طور که توضیح داده شد، بدون انتصاب از طرف حضرت شوقی ربّانی دعوی مقام ولایت امر امکانپذیر نیست و راهی نیز وجود ندارد که با اقدامی از طرف بیت العدل اعظم چنین انتصابی صورت پذیرد.»
حکایت تاریخی و دو لوح
… اما سال دوم طب، سالِ پر زحمت و مشقتی بود. اولاً می بایستی امتحانات دو ساله طب را بدهم. یعنی هم به فاکولته (faculty) طبی امتحان بدهم و هم به هیئت ممتحنه دولت عثمانی که از اسلامبول می آمد. ثانیاً مخارجم کم رسی نموده، پولم به موقع نمی رسید. حتی ۲۵ لیره ورودیه امتحان هم نداشتم. ثالثاً کثرتِ گرفتاریِ شب و روز، جسم را ناتوان و رنجور می نمود. به بیمارستان رفتم و بستری شدم و استعلاج نمودم. در ساعات تنهایی با حضرت عبدالبهاء راز و نیاز می کردم و عریضه منظومی را با آهِ سوزان و چشمِ گریان و دلِ بریان به ساحتِ اقدس مولای مهربان، حضرت عبدالبهاء تقدیم داشتم. واقعاً سالِ عجیبی بود. از هر طرف بلیات و ناراحتیهای گوناگون حمله نموده و مرا بیچاره و زبون ساخته بود. و هر وقت مکتوبی از پدر می رسید، تمامش شکایت و آه و ناله بود از آمدن سالارالدوله و غارتِ خانه و گرفتاریهای پی در پی حکایت می نمود، اعصابم را خسته و خورد می نمود و جسم را ضعیف و روحم را افسرده کرده و قوای بدنی را بکلی از بین برده بود. و چند سطر ذیل قسمتی از عریضه منظومه ای است که در خاطر مانده و می فهماند به چه آتشِ سوزانی می سوختم و می ساختم و در چه حالت یأس و نومیدی و افسردگی و بیچارگی بودم و تحصیل می کردم و به مبارزه حیاتی ادامه می دادم:
ای حضرت عبدالبهاء ای مرکز عهد بهاء وی بانی بیت خدا
دستم بگیر عبدالبهاء
عبدالبهاء احسان بکن جان مرا قربان بکن قربان گیسوان بکن
دستم بگیر عبدالبهاء
عبدالبهاء خود آگهی هم جان ستان هم جان دهی هم هادی هر گمرهی
دستم بگیر عبدالبهاء
عبدالبهاء بیچاره ام بی چاره و آواره ام چون طفل در گهواره ام
دستم بگیر عبدالبهاء
ای یهوه و رب جلیل رحمی بکن بر این علیل وی منجی حزبِ خلیل
دستم بگیر عبدالبهاء
در جواب عریضه لوحی عنایت شد که واقعاً شفای علت و دریاقِ فاروق مرضم گردید و تمامِ همّ و غمم زایل شد. هر دردری را فراموش کردم و با یک نشاطِ تازه و فرحِ بی اندازه ای زندگی را از سر گرفته، مشغولِ اکمالِ تحصیل شدم. چند روزِ بعد هم لوح دیگری رسید که بیشتر مورثِ مسرت و مایه نشاط شد و اینک سواد دو طُغرا (لوح - فرمان) لوح امنع را ذیلا می نگارم. قوله جل جلاله:
«ای ثابتِ میثاق، نامه رسید. مختصر جواب مرقوم می شود فرصت نیست. از حوادثِ کرمانشاه خائف مباش. صحّتت انشاءالله کامل شود. امید آنست که از امتحانات مصون باشی»
و در لوحِ دیگری می فرماید. جلّت عظمته:
«ای ثابتِ بر پیمان، اشعارِ آبدار در نهایتِ حلاوت بود. لفظِ فصیح و مضمونِ بلیغ داشت. قریحه ها به مثابه چشمه ها است. از بعضی آبِ شیرین بجوشد و از بعضی تلخ و نمکین. حال الحمدالله از قریحه موهبت صریحهٔ آن ثابتِ میثاق، آب گوارا نبعان نموده. باید به شکرانه پردازی که طبع سیّال است و جان و وجدان مؤید به فیضِ حضرت ذوالجلال.
لکن باید این ماء سلسبیل را در مدائحِ ربِّ جلیل، جمالِ قدم اسم اعظم روحی لاحبائه الفدا سبیل نمائی و به محامد و نعوت او پردازی. زیرا عبدالبهاء قطره و اسم اعظم دریا است. چون ستایشِ دریا نمائی، شاملِ قطره نیز گردد.
یارانِ الهی را تکبیرِ ابدعِ ابهی برسان. و علیکم البهاء الابهی ع ع»
دکتر حبیب مؤید، خاطراتِ حبیب
بیان مبارک «الله غنیّ عن العالمین» نیز در دو آیه از قرآن کریم، از جمله آیه ۹۷ سوره آل عمران آمده است،
بیان مبارک «خائضاً فی غمار الطّامّة الکبری، واقعاً فی بئر لا قرار لها، مضطهداً من الأعدآء و محترقاً فی نیران البغضآء من ذوی القربی الّذین اخذت منهم العهد الوثیق و المیثاق الغلیظ»، شاید اشاره به گرفتاری حضرت یوسف در دست برادران در مقامِ تشبیه است. مثلاً حضرت ولی امرالله، در قرن بدیع، استخلاص حضرت عبدالبهاء در سال ۱۹۰۸ میلادی را تشبیه به استخلاصِ حضرت یوسف فرموده اند «يوسف عهد الهی از قعر چاه برآمد و در مصر جان عزيز و فرمانروا گرديد»،
بیان مبارک «... امّت مأیوس یحیی را امیدوار نمود خویشتن را منفور کرد و دشمنان اسم اعظم را جری و جسور نمود آیات محکماترا بگذاشت و القای شبهات کرد»، آیاتِ محکمات اصطلاح قرآنی است و به آیاتی گفته می شود که معانی آنها واضح و صریح باشد و تأویل نخواهد. در مقابلِ آیات متشابهات که تأویل می خواهد،
بیان مبارک «و اشتدّ بذلک السّاق بالسّاق و قاموا علی قصم ظهری و کسر ازری بظلم لا یطاق»، ساق بالساق اصطلاحی است که در آیه ۳۰ سوره قیامت هم آمده. در قرآن کریم می فرمایند: «والتفَتِ الساق بالساق» بدین مضمون که ساق پاها از سختیِ جان دادن به هم پیچید،
بیان مبارک «و مقصد بیت عدل عمومیست یعنی در جمیع بلاد بیت عدل خصوصی تشکیل شود و آن بیوت عدل بیت عدل عمومی انتخاب نماید»، خلقِ نهادیی از نظم اداری یعنی محافل ملیه است که حضرت بهاءالله راجع به آن مطلبی نفرموده بودند، و به فرموده حضرت ولی امرالله «آنچه را هم که حضرت بهاءالله در کتاب احکامش ذکر نفرموده و عمداً فواصلی را در بيانِ نظمِ کلّی دورِ بهائی مرعی (رعایت - لحاظ) داشته، مندرجاتِ الواح وصايای حضرت عبدالبهاء آن فواصل را به يکديگر متّصل ساخته است». این یکی از آن موارد است،
اسلوب الواح وصایا
در سه بخش: الواح مبارکه در سه زمان و بخش مجزا نازل شده است. این سند عظیم بین سالهای ۱۹۰۱-۱۹۰۸ میلادی از قلم حضرت عبدالبهاء صادر شده است. حضرت ولی امرالله در باره قسمت اولِ الواح وصایا در قرن بدیع می فرمایند: «قسمتِ اوّلِ آن که در تاريک ترين ايّام سجن حضرت عبدالبهاء در قلعهء محصّنهء عكّا تنظيم شد».
و بیت العدل اعظم در دستخط ۱۸ فوریه ۲۰۰۸ می فرمایند:
(مطالعۀ دقیق الواح مقدّسۀ وصایای حضرت عبدالبهاء این مسئله را روشن میسازد که هیکل مبارک در آن سِفرِ منیع به وضعیّتی مقدّر و محتوم اشاره نفرمودهاند، بلکه برای موقعیّتهای مختلفی که امر مبارک در آینده ممکن است با آن روبرو شود تمهیداتی فراهم ساختهاند. به طور مثال قسمتِ دوم الواح وصایا که در آن، فقط به بیت العدل اعظم اشاره شده و از ولایت امرالله ذکری نیامده، در زمانی مرقوم گردیده بود که حیات هیکل مبارک شدیداً در معرض خطر بود و حضرت شوقی افندی سنین صباوت را میگذراندند. در همان ایّام حضرت عبدالبهاء تمهیدات لازم برای تشکیل بیت العدل اعظم را فراهم و مقرّر فرمودند که چنانچه خطری که ایشان را تهدید میکرد به وقوع پیوندد انتخاب بلافاصله انجام پذیرد.)،
بنابر آنچه آمد، در قسمت های اول و سوم الواح وصایا ذکر ولی امرالله و بیت العدل اعظم الهی شده است، ولی در قسمت دوم فقط بیت العدل اعظم مذکور گردیده است،
از۵۷۸۳ کلمه در سه قسمت الواح استفاده فرموده اند که قسمت اول این الواح از دو قسمت دیگر طولانی تر است. الواح وصایا جمعاً شامل ۴۲ پاراگراف است. جالب اینکه عدد ۴۲ معادلِ ابجدِ «بلی»، یعنی جوابِ بنی آدم به عهد خداوند است در جایی که فرمود «الست بربکم» (آیه ۱۷۲ سوره اعراف بدین مضمون: آیا من پروردگار شما نیستم)،
شش مناجات در این سند آمده: ۳ مناجات در قسمت اول - ۲ مناجات در قسمت دوم و یک مناجات در قسمت سوم. مناجات دومِ قسمت دوم خیلی شبیه مضامینِ یکی از مناجات های حضرت باب است. این دو مناجات چنین است:
«سبحانك اللّهمّ يا الهي انت تعلم بانّي بلّغت كلمتك وما قصرت فيما امرتني به اسئلك بان تعتصمنّ في ذلك اليوم خلق البيان بان لا يعترضوا عليك ولا يجادلوا باياتك ولتحفظنّهم يا الهي بقدرتك الّتي استطلتها على العالمين»
«الهی الهی ! اشهدک و انبیائک و رسلک و اولیائک و اصفیائک بأنّی اتممت الحجّة علی احبّائک و بیّنت لهم کلّ شیء حتّی یحافظوا علی دینک و الطّریقة المستقیمة و شریعتک النّورآء. انّک انت المطّلع العلیم ع ع»،
پاراگراف های ۱ و ۲ - چهار دسته حمد و ثنا: الف: حمد حضرت بهاءالله «حمداً لمن صان هیکل امره بدرع المیثاق عن سهام الشّبهات»، ب: غصن مبارک دو شجره ربانیه «و التّحیّة و الثّنآء و الصّلاة و البهآء علی اوّل غصن مبارک خَضِلٍ نَضِرٍ ریّانٍ من السّدرة المقدّسة الرّحمانیّة منشعب من کلتی الشّجرتین الرّبّانیّتین»، ج: ایادی امرالله «و علی ایادی امر الله الّذین نشروا نفحات الله و نطقوا بحجج الله و بلّغوا دین الله و روّجوا شریعة الله و انقطعوا عن غیر الله و زهدوا فی الدّنیا و اجّجوا نیران محبّة الله بین الضّلوع و الأحشآء من عباد الله»، د: احبای ثابت در میثاق «و علی الّذین آمنوا و اطمأنّوا و ثبتوا علی میثاق الله و اتّبعوا النّور الّذی یلوح و یضیء من فجر الهدی من بعدی»،
پاراگراف ۳ - وظایف احبا: «ای احبّای الهی اعظم امور محافظهٴ دین الله است و صیانت شریعت الله و حمایت امر الله و خدمت کلمة الله»،
پاراگراف ۳ و ۴ - تشریح مصائب و بلایای حضرت باب و حضرت بهاءالله: جهتِ اطلاع بیشتر از جزییاتِ مصائب حضرت باب و حضرت بهاءالله به دیگر کتب امری در باره حیات این دو وجود مقدس از جمله کتب زیر مراجعه فرمایید: تاریخ نبیل زرندی، کتاب روحی ۴، کتاب مفاوضات فصل های ۸ و ۹،
پاراگراف ۵ - تاییدات الهیه: «و اگر تأییدات موعودهٴ جمال قدم پی در پی باین لاشیء نمیرسید بکلّی امر الله را محو و نابود مینمود و بنیان رحمانی را از اساس برمیانداخت.»، حضرت عبدالبهاء مراتب عبودیت محضه خود را یک بار دیگر جلوه گر می فرمایند و همه فتوحات را مشروط به تأییدات جمال قدم میدانند،
پاراگراف ۵ - حفظ و صیانت: «حال محض حفظ و صیانت دین الله و وقایه و حمایت شریعت الله و مصونیّت امر الله بنصّ آیهٴ مبارکهٴ ثابتهٴ در حقّ او تشبّث باید نمود. زیرا انحرافی اعظم از این تصوّر نگردد.»،
پاراگراف ۵ - انعدام ناقضین به نص حضرت بهاءالله،
پاراگراف شش- پنج دسته انحرافات: حضرت عبدالبهاء انحرافات ناقض اکبر را در پنج دسته مختلف آورده اند که به بعضی از آنها در قسمت های قبل اشاره شد. راجع به «چه انحرافی اشدّ از تضییع امر الله و تصنیع و تزویر مکاتیب و مراسلات افترائیّه است که سبب وحشت و دهشت حکومت شود و نتیجه سفک دم این مظلوم گردد، - و آن مکاتیب در نزد حکومت است چه انحرافی اشنع از ظلم و طغیانست!»، این اعمال شنیعه ناقضین باعث ارسال هیئت تفتیشیه و تجدید سجن یا قلعه بندی شد.
جناب یونس افروخته در خاطرات ۹ ساله می نویسند:
(مبالغی که ناقضین به عنوان رشوه بمأمورین دولت عثمانی به نیّتِ سرگونی سرکار آقا داده بودند، عاقبت معلوم شد از چه محلی فراهم آمد. از روزی که احبای غرب به حیفا توجه نموده مشرف شدند و خریداری اراضیِ مقام اعلی شروع شد، ناقضین بهانه بدست آورده با مأمورین سری دولت همدست شده شکایت هایی به باب عالی (حکومت عثمانی) فرستادند که صاحب منصبانِ دول اجانب (بزرگان دولت های اجنبی) به لباس تبدیل به حیفا می آیند و به توسط حضرت عباس افندی اراضی بسیاری در دامنه جبل کرمل که به دریا و عکا و حیفا مسلط است، برای قورخانه (اسلحه خانه) و مهمات جنگی ابتیاع می نمایند. این مطلب شیوع تامی پیدا کرد. دولت در صدد تحقیق برآمد. مفتشین سری فرستاد، عدمِ صدق قول ناقضین معلوم شد و مطلب مسکوت ماند.
وقتی که میرزا آقا جان وفات یافت، میراثِ قابل ذکری برای ناقضین گذاشت و آنها هم ماترک را بکار برده، رشوه های بسیار به بعضی دادند تا تجدید مطلع شد و باب عالی را اقناع نمودند که بودنِ حضرت عبدالبهاء در حیفا برای دولت خطرناک است … مقصود این است که آخرین لطمه ای که از آثار میرزا آقا جان وارد آمد، ماترک او بود که ناقضین به مصرفِ رشوه رسانیدند و تجدید قلعه بندی را ابتیاع کردند.)،
و حضرت ولی عزیز امرالله در کتاب قرن بدیع می فرمایند:
«در اوائلِ زمستانِ سالِ ١٩٠٧ ناگهان بفرمانِ مخصوصِ سلطان، هيئت ديگری مرکّب از چهار عضو تحت رياست عارف بيک با اختيارات تامّه به عكّا اعزام گرديد. چند يوم قبل از ورود هيئت مذکور حضرت عبدالبهاء خوابی ديدند و برای احبّا نقل فرمودند که در عالم رؤيا مشاهده شد سفينه ای (کشتی) در کنار عكّا لنگر انداخت و از آن سفينه طيوری چند بشكل ديناميت به پرواز آمده و در حينی که جمّ غفيری از اهالی بحال اضطراب و وحشت هيكل مبارک را احاطه نموده بودند، طيور مزبور حولِ رأسِ مبارک حرکت کردند و بدون آنکه ديناميت ها منفجر گردد به کشتی باز گشتند.
اعضاء هيئت تفتيشيّه بمجرّدِ ورود، دوايرِ پست و تلگراف را تحتِ نظر و اختيار خويش در آوردند و رؤسائی را که نسبت به آنها ظنين بوده و يا تصوّر دوستی و آشنائی با حضرت عبدالبهاء در حقّشان ميرفت از کار برکنار نمودند. از جمله متصرّف شهر را تغيير دادند و باب مخابرهء مستقيم با اوليای حکومت در باب عالی گشودند و منزل و مأوای خود را در بيوت مجاور ناقضين و همکاران صميمی آنان قرار دادند.
در حوالیِ بيت مبارک پليس و مراقب مخفی بگماشتند و نفوس را از ملاقات و معاشرت آن حضرت منع نمودند، و در فحص و تحقيق رويّهء مخصوص در پيش گرفتند، و تحقيقات را از نفس مدّعيان و امضا کنندگان لوائح از مسلمان و مسيحی و شرقی و غربی آغاز نمودند، و اعدا را بعنوان شهود طلبيدند. شاهد و شاکی نفوس واحده شدند ومدّعی و حاکم ظهير و پشتيبان يکديگر گرديدند.
در اين هنگام که بحران به اشدّ وجه حکمفرما بود، فعّاليّتِ ناقضينِ ميثاق خصوصاً ناقض اکبر که در وجد و شعف و سرور و نشاط موفور می زيست به منتهی درجه رسيد. بازارِ صحبت و معاشرت گرم شد و بساط پذيرائی و ضيافت گسترده گرديد. آن فئهء ضلال (گروه گمراه) اعضاءِ هيئت را احاطه نمودند و اميد وطيد حاصل کردند که در اين وهله محکوميّت حضرت عبدالبهاء امری محتوم و مقدّر و فتح و ظفر آنان، اصلی محقّق و مسلّم است. جمعی ديگر از طبقات سافله و عناصر فرومايه نيز بدين خيال دلخوش بودند که پس از تبعيد و اخراج مهاجرين اموال و دارائی آنان بچنگِ آن قومِ جهول خواهد افتاد و از اين رهگذر بهره و نوائی خواهند يافت.
دائرهء لعن و طعن توسعه پذيرفت و ميدان دشنام و اتّهام جولانگاه عوام کالهوام (عوام مانند حشرات موذی) گرديد. حتّی پاره ای از فقرا نيز که پيوسته از خوانِ نعمت و محبّت حضرت عبدالبهاء مرزوق و متنعّم بودند، از خوف آنکه مبادا روزی مورد اخذ و توقيف قرار گيرند و معرضِ تعقيب و توبيخ واقع شوند هيكل مبارک را فراموش کردند.
در ايّامی که اعضاء هيئت تفتيشيّه علی الظّاهر به رسيدگی و تحقيق مشغول و در باطن به تدليس و تفتين و تنظيم گزارشات عليه هيكل مبارک مألوف بودند، حضرت عبدالبهاء با وجود تهديدات و انذاراتی که در پرده و خفا از طريق قاصد و اعزام نفوس مخصوص از ناحيهء مفتّشين که مدّت يکماه در عكّا اقامت داشتند بعمل آمد بهيچوجه راضی بملاقات آنان نشدند و از تماس و مذاکره با آن هيئت شديداً احتراز فرمودند. و همين قضيّه يعنی بی اعتنائی مبارک بيشتر موجب تحيّر و تعجّب ايشان و اضطرام نيران بغض و عناد (شعله ور شدن آتش بغض و دشمنی) آنان گرديد، و بر اجرای مقاصد شيطانيّه و نقشههای ابليسيّهء خويش مصمّم تر و جازم تر شدند.
در آن احيان که سيلِ بلا از هر جهت منهمر (به شدت جاری) و امور بشدّت منقلب حتّی سفينه برای انتقال هيكل مبارک به صحرای فيزان (ایالت و بیابانیست در جنوب غربی لیبی که در قلمرو عثمانی بود و آن را از دست داد) حاضر و مستعدّ و بين حيفا و عكّا در حرکت بود، آن وجود اقدس در کمال عظمت و اقتدار سلوک می فرمودند و در اطمينان و قرارشان ادنی تزلزل و تغييری حاصل نگرديد، و به احبّائی که طائف حول بودند فرمودند «رؤيا تفسيرش واقع و ان شاء الله آن ديناميت منفجر نخواهد شد».
در خلال احوال يک يوم جمعه اعضاء هيئت مجتمعاً به حيفا روانه شدند و ساختمان مقام اعلی را که مِن دون وقفه و تعطيل در کوه کرمل ادامه داشت مورد تفتيش و بازديد قرار دادند و از استحکام و عظمت بنا در شگفت ماندند، و از يکی از خدّام از تعداد حجراتی که در زير ساختمان قرار داشت استفسار کردند. چيزی از اين تحقيق و تفتيش نگذشت که روزی مقارن غروب آفتاب کشتی که در حيفا لنگر انداخته بود بغتتاً بحرکت آمد و بجانب عكّا رهسپار گرديد و خبر عزيمت اعضاء هيئت تفتيشيّه فی الفور در بين اهالی انتشار يافت و جميع منتظر و مترصّد بودند که کشتی پس از مختصر توقّفی در عكّا و دستگيری حضرت عبدالبهاء بطرف مقصد حرکت خواهد نمود.
از استماع اين خبر اهل حرم در دريای حزن و الم مستغرق و طائفين حول نالان و پريشان، و از فکر دوری و مهجوری از محضر مبارک قرين حسرت و اندوه بی پايان گشتند. و هيكل اطهر در آن لحظهء پر خطر در بيرونی بيت بکمال تمکين و وقار و صمت و قرار فريداً وحيداً مشی می فرمودند.
در همان دقايقِ حسّاس که افکار در نهايتِ خَلَجان (اضطراب - لرزش) و قلوب در غايت اضطراب و هيجان بود، ناگهان ملاحظه شد که نور کشتی بپيچيد و سفينه مسير خويش را تغيير داد و بجانب اسلامبول روان گرديد. اين مطلب فوراً بساحت انور معروض و بعضی از دوستان نيز که در نقاط مختلف مراقب حرکت کشتی بودند با نهايت شتاب خود را بحضور مبارک رساندند و در حينی که تاريکی رو به غلظت ميرفت و آن وجود مقدّس هنوز در حياط قدم می زدند اين خبر مسرّت بخش را تأييد نمودند و بدين ترتيب يکی از بزرگترين مخاطری که حيات پربهای هيكل ميثاق را تهديد مينمود در آن يوم رهيب (مخوف - ترسناک) مرتفع گرديد و بارادهء نافذهء سبحانی منتفی شد و مرکز عهد و پيمان الهی از چنگال آن قوم ظلوم و جهول رهائی حاصل فرمود.
باری هيئت تفتيشيّه هنوز بمقصد نرسيده بود که يد اقتدار غيبی از جيب عظمت درآمد و سطوت يزدانی قوّت و قدرت خويش را نمايان ساخت. ارکان ظلم متزعزع گرديد و بنيان جور متزلزل شد. اخبار سوء قصد نسبت به شخص سلطان در جميع بلدان انتشار يافت و معلوم و محقّق گرديد که عبدالحميد يوم جمعه جهت ادای صلوة بجامع سلطانی رفته و در حين خروج بمبی در سر راه او منفجر شده است.
چند روز از اين واقعهء هائله بيش نگذشت که هيئت ظالمهء تفتيشيّه گزارش خود را بمقام سلطنت تقديم نمود، ولی در آن اوان امور بحدّی منقلب و سلطان و اعضاء دولت بدرجه ای گرفتار و سرگرم مسائل داخلی خويش بودند که فرصت تعرّض و ايذاء هيكل مبارک را نيافتند و موضوع مسکوتٌ عنه (خاموش - رها شده) باقی ماند تا چند ماه بعد که قضيّه مرّةً اُخری (دوباره) تعقيب و تجديد شد.
ولی اين بار با بلوا و هيجان عمومی مواجه گشت و با قيام و انقلاب «ترک جوان» مصادف شد. جُند الله مظفّر و منصور گرديد و بلايا و مشاكل جديده بر عبدالحميد متتابع، و چون زمام امور در کف آزادی خواهان قرار گرفت، سلطان قدّار را بر آن داشتند قانون اساسی را که معلّق و معوّق مانده بود انتشار دهد و مشروطيّت را در سراسر مملکت اعلام نمايد و نيز وی را ملزم نمودند زندانيان سياسی و مذهبی را که تحت رژيم استبداد مسجون و مطرود و مبغوض و مظلوم واقع شده بودند بتمامه آزاد نمايد. و اين حکم محکم قهراً شامل هيكل مبارک حضرت عبدالبهاء ميگرديد.
ولی مأمورين و متصدّيان عكّا در اجرای اين فرمان ترديد نمودند و تحصيل اجازهء مخصوص نسبت به استخلاص آن وجود اقدس را لازم شمردند. اين بود که تلگراف خاصّ به مرکز حکومت در اسلامبول مخابره گرديد و در اين باره کسب تكليف شد. فی الفور از مقامات مربوطه جواب مثبت دائر بر آزادی طلعت پيمان صدور يافت و آن مرکز امر حضرت رحمان از چنگال عدوّ صائل و خصم هائل نجات پذيرفت. يوسف عهد الهی از قعر چاه برآمد و در مصر جان عزيز و فرمانروا گرديد. و اين واقعهء عظيمهء تاريخی در سال ١٩٠٨ميلادی اتّفاق افتاد.)،
و جناب حبیب مؤید در خاطراتشان می نویسند:
(حضرت عبدالبهاء) فرمودند .. اما من یک خوابی دیم در همان شبی که فردایش پاشاوات وارد شدند و برای احباء نقل کردم. حضرات اینطور نیست؟ (همه تعظیم و تصدیق نمودند). و آن خواب این بود:
دیدم در عکا کوچه بزرگی باز شده در خط مستقیم. و از اول این شاهراه یک توپی خالی شد. جمیع اهالی مایل به یک طرف شدند که صدمه از تیر به آنها نرسد. من هم به یک طرف خم شدم. این تیر گذشت و صدمه ای حاصل نشد. ولی اضطرابِ عجیبی در اهالی نمایان گشت. از اطرافِ این گلوله اشیائی مانند پرنده ولی قرمز رنگ به اطراف پخش می شد که حضرات می گفتند این دینامیت است، به هر جائی بخورد خراب می کند. ولی به هیچ جا نخورد و صدمه ای وارد نگشت.
من این خواب را برای حضرات گفتم. فردایش حضراتِ پاشاوات وارد شدند. من این را هم گفتم طوفانِ عظیمی خواهد شد ولی اهمیتی نخواهد داشت، به خیر خواهد گذشت.
بعد که حضرات آمدند با اعدای ما (ناقضین) همدست شدند، ولی از جمیع کارهایشان مطلع بودم، اما اعتنائی نمی کردم. می دانید چه قیامتی شد؟ ابداً کسی نمی آمد و نمی رفت. اینها هر چه می کردند که اقلاً من به دیدنِ آنها بروم، به این هم راضی نشدم. گفتم شاید حضرات می خواهند مطلبِ حق و درستی راپرت بدهند. شاید رفتنِ من صلاح نباشد و اعداء بگویند من با حضرات ساختم و رشوه دادم و حضرات از مقصد دور شوند.
به این واسطه هر چه کردند نرفتم. خودِ این عمل مزید بر علت شد و بر بغض و عدوات آنها افزود. چونکه گفته بودند بی اعتنائی بیش از این نمی شود. ما از طرف سلطان آمده ایم، او حتی به دیدنِ ما هم نیامد و احوال ما هم نپرسید. و یک بی اعتنائی بیش از این ممکن می شود؟
با وجود این نرفتم و ابداً به روی خود نیاوردم. حضرات، رئیسِ جزا را نزدِ من فرستادند. این شخص از طرف آنها بود و به روی خود نمی آورد و می نمود مثل اینکه (وانمود می کرد) دوست ما است.
می گفت من دلم به بی اعتنائی شما کباب شده. اقلاً یک ملاقاتِ مختصری خوب بود از ایشان می کردید بغضشان کمتر می شد و این زخم التیام می یافت. اینها از وزراء هستند، از طرفِ سلطان آمدند، نمی شود اینقدر بی اعتنائی کرد. خوب نیست. من جگرم به حال شما کباب شده …
من گفتم سلام مرا به حضراتِ پاشاوات برسانید و بگویید اگر از برای تحقیقِ کار دیگری یا مسئلهٔ دیگری به عکا تشریف آورده بودند، من به نهایتِ سرور از حضرات دیدن می نمودم. دعوت و پذیرایی و ملاقات می کردم. اما چون مفتّشِ دولتند و از برای تحقیقِ حرکاتِ من آمده اند، لذا رفتنِ من نزد آنها جایز نیست. شاید بعضی نسبت دهند من حضرات را پخته ام.
این خبر بر جوش و عداوتشان افزود. گفته بودند اگر ما رفتیم به اسلامبول و حضرتِ سلطان پرسید شکل و هیئتِ عباس افندی چطور است ما چه بگوییم؟ اقلاً ما رویش را ببینیم.
من به این هم راضی نشدم و توکل به خدا کردم و بی اعتنائیِ صرف نمودم. اما از طرفِ دیگر اعدای ما چه سروری داشتند. چه وجد و طربی داشتند. وقتی عارف بیک گفته بود من به مجردِ وصولم (رسیدنم) به اسلامبول والی بیروت می شوم. و اول کاری که می کنم فلانی را در دروازه عکا صلابه می زنم.
مدیرِ جزا این خبر را به جهتِ اخوی میرزا محمدعلی برد در حالتیکه در دکّانِ جواد قزوینی نشسته بود، فوراً مسرور شد، لیموناد به جهتِ آورندهٔ این خبر آورد. به یک دفعه هم راضی نشد، دو مرتبه لیموناد داد.،
پاراگراف های ۷ و ۸ - پوچی تهمت با نصوص مبارکه در اطاعت حکومت: «و حال آنکه بنصوص الهیّه ما ممنوع از فسادیم و مأمور بصلح و صلاح و مجبور براستی و درستی و آشتی بجمیع اقوام و امم آفاق. و اطاعت و خیرخواهی حکومات.»،
پاراگراف ۹: نقشه قتل حضرت عبدالبهاء: «و همچنین مرکز بغضا در فکر قتل عبدالبهآء و این بخطّ میرزا شعاع که در طیّ این وصیّت است ثابت و واضح و محقّق که بکمال تدبیر در صدد قتل هستند و این نصّ عبارت میرزا شعاع در مکتوبست»،
حکایتِ تاریخی
همیشه عادتِ رفعِ خستگی مبارک این بود که زحمتی را به زحمت دیگر تبدیل نمایند. مثلاً چون از تحریر خستگی حاصل میشد، این زحمت را به زحمت دیگر که القاء لوح باشد، تبدیل می فرمودند. و همینکه از این کار خستگی حاصل می شد، مسافرین را احضار نموده به نصایح می پرداختند. همینکه از القاء و بیان، تحریر و تقریر خستگی دست میداد، در کوچه های تنگ و تاریک سجنِ اعظم (عکا) قدم می زدند و در این ضمن به هر کس از یار و اغیار، دوست و دشمن می رسیدند، چند دقیقه مکث فرموده به مناسبتِ حالِ هر کس بیانی می فرمودند…. و همینکه خستگی حاصل میشد به عیادت مَرضَی (مریض ها) و کلبه فقرا تشریف می بردند. مَرضَی را شفاء و فقرا را به اعطای تنخواه (مقرری) خشنود می کردند. همینکه کیسه .. از جیبِ مبارک بیرون می آمد، اهل خانه و تمام عائله مانند پروانه، شمع انجمن رحمانی را احاطه می کردند. بزرگ ها به اخذِ مجیدی و بشلیک و کوچک ها به دریافتِ چند متلیک نائل می شدند. همین که کیسه مبارک خالی می شد، فوراً مراجعت نموده، اگر روز بود دورهء زحمات را از سر می گرفتند. و آقا میرزا نورالدین را احضار می فرمودند. اگر شب بود قاری قرآن در بیرونی حاضر، به استماعِ قرآن مشغول، و عده ای از مسافرین و مجاورین را می پذیرفتند. اگر شب دیر شده بود، چون عده ای از مسافرین و مجاورین در بیرونی مجتمع و منتظر بودند، به اظهار ملاطفت جمیع را سرافراز فرموده، یک نفر را به قرائت مناجات امر می فرمودند.
بعد از مختصر راحتی در بستر، قبل از طلوع فجر مشغول مناجات و نزول آیات بودند تا اولِ آفتاب که دوره زحمات را از سر شروع کنند. پس راحت و آسایش موقت خاطر مبارک فقط آن بود که چند دقیقه در سر سفره و هنگامِ صرف طعام بگذرانند. اما آن هم به سئوالات و مباحثات مسافرین غربی … منتهی می گشت. چنانکه کتاب مستر فیلپس و کتاب مفاوضات عبدالبهاء و غیره غیره که تماماً در سرِ سفره نازل می شد، گواه این گفتار است.
دکتر افروخته، خاطرات ۹ ساله
فقره ای از لوحِ حضرت عبدالبهاء خطاب به میرزا مهدی یزدی:
«… روز تمام شد و آفتاب دمِ غروب است و خامهء عبدالبهاء از بامداد تا به حال در رکوع و سجود. حال دیگر جواب می دهد و قسم می خورد که اگر اسبِ تازی بودم و یا سمندِ ترکمنی، حال از پا افتاده بودم و سر از سجود بر نمی داشتم.
من می گویم: ای خامه ! این جناب آقا میرزا مهدی یزدی است و خاطرش نزد عبدالبهاء بسیار عزیز است. از خدا بترس، فتور میار، سر بسپار، این ورق را رشگِ باغِ اِرم کن، بیانِ اشتیاق کن، رسمِ محبت آشکار نما، قدری تحریر کن، اندکی تقریر نما، آن وقت هر چه می خواهی بکن ...»
پاراگراف ۱۰ - اولین مناجات: اولین مناجات از ۶ مناجات در الواح وصایا «الهی الهی تری عبدک المظلوم بین مخالب سباع ضاریة و ذئاب کاسرة و وحوش خاسرة...»،
پاراگراف ۱۱ - طردِ میرزا محمد علی: «باریِ ای احبّآء الله ! مرکز نقض میرزا محمّد علی بسبب این انحرافات لاتحصی بنصّ قاطع الهی ساقط گشت و از شجرهٴ مبارکه منفصل شد ...»،
پاراگراف ۱۲ - مناجات دوم: «الهی الهی احفظ عبادک الأمنآء من شرّ النّفس و الهوی و احرسهم بعین رعایتک من الحقد و الحسد و البغضآء»،
پاراگراف ۱۳ - نشر نفحات بعد از حضرت عبدالبهاء: «ای ثابتان بر پیمان ! این طیر بال و پر شکسته و مظلوم چون آهنگ ملأ اعلی نماید، و بجهان پنهان شتابد و جسدش تحت اطباق قرار یابد یا مفقود گردد، باید افنان ثابتهٴ راسخهٴ بر میثاق الله که از سدرهٴ تقدیس روئیدهاند با حضرات ایادی امر الله علیهم بهآء الله و جمیع یاران و دوستان بالاتّفاق بنشر نفحات الله و تبلیغ امر الله و ترویج دین الله بدل و جان قیام نمایند.»،
پاراگراف ۱۴ - تبلیغ اسّ اساس - شرط وفا قیام: «در این ایّام اهمّ امور هدایت ملل و امم است. باید امر تبلیغ را مهم شمرد زیرا اسّ اساس است» «یاران الهی نیز چنین باید بفرمایند اینست شرط وفا و اینست مقتضای عبودیّت آستان بها»،
پاراگراف ۱۵ - تأسی از حواریون: «حواریّون حضرت روح بکلّی خود را و جمیع شئونرا فراموش نمودند، و ترک سر و سامان کردند، و مقدّس و منزّه از هوی و هوس گشتند و از هر تعلّقی بیزار شدند و در ممالک و دیار منتشر شدند و بهدایت من علی الأرض پرداختند»،
پاراگراف ۱۶ - توجه به فرعِ دو سدره: «ای یاران مهربان ! بعد از مفقودی این مظلوم، باید اغصان و افنان سدرهٴ مبارکه و ایادی امر الله و احبّای جمال ابهی توجّه بفرع دو سدره که از دو شجرهٴ مقدّسهٴ مبارکه انبات شده و از اقتران دو فرع دوحهٴ رحمانیّه بوجود آمده یعنی شوقی افندی نمایند»،
پاراگراف ۱۷ - دو مؤسسه نظم اداری تحتِ حفظ جمال ابهی و حکمشان حکم الله: «و فرع مقدّس، و ولیّ امر الله، و بیت عدل عمومی، که بانتخاب عموم تأسیس و تشکیل شود، در تحت حفظ و صیانت جمال ابهی، و حراست و عصمت فائض از حضرت اعلی روحی لهما الفداست. آنچه قرار دهند من عند الله است.»،
دارالانشاء در دستخط مورخ ۱۸ ماه می در جواب یکی از احبای هندوستان می فرمایند:
… حضرت ولیّامرالله در توقیعی به زبان انگلیسی میفرمایند:
«باید مدّ نظر داشت که همانطور که از بیانات مبارکۀ حضرت بهاءالله صریحاً مستفاد میشود، اعضای بیت العدل اعظم در تمشیت امور اداری امر الله و تشریع قوانین لازمۀ مکمِّلۀ احکام کتاب اقدس نه مسئول موکّلین خویشند و نه تابع عواطف و آرای عمومیّه و نه حتّی عقاید جمهور مؤمنین و یا منتخِبینِ خود. اعضای بیت العدل اعظم باید با توجّه و تبتّل از حکم و ندای وجدان خویش تبعیّت نمایند و خود را موظّف دانند که با اوضاع و احوال جامعه آشنایی کامل حاصل کنند و قضایای محوّله را بدون شائبۀ غرض غور و بررسی نمایند. ولیکن اخذ تصمیم بدون قید و شرط را حقّ مسلّم خود دانند. بیان مبارک «انّه یلهمهم ما یشاء» وعدۀ قاطع حضرت بهاءالله است. پس آنانند که مشمول وصول هدایت الهیّهای هستند که سبب حیات و کافل صیانت حتمی شریعت الله است، نه نفوسی که به طور مستقیم یا غیر مستقیم آنان را انتخاب مینمایند.»
علاوه بر این و بیانات مشابه دیگر آثار بهائی حیطۀ مسئولیّتهای تفویض شده به ولیّ امر الله و بیت العدل اعظم را توصیف مینماید. اوّلاً هر یک حیطۀ مسئولیّت متمایزی دارند. همانگونه که حضرت شوقی افندی در «دور بهائی» تشریح میفرمایند این «... کاملاً واضح و روشن است که ولیّ امر مبیّن آیات الهی و بیت العدل اعظم واضع احکام غیر منصوصه است.» بنا بر این، بیت العدل اعظم به تبیین آیات الهی نمیپردازند و حضرت ولیّامرالله نیز وضع قوانین نفرمودند، اگرچه در مواردی در مقام مرجع امر تصمیماتی برای هدایت اقدامات احبّا تا قبل از تشکیل بیت العدل اعظم اتّخاذ فرمودند.
هرچند تبیین وظیفۀ مختصّ ولیّ امر الله و تشریع وظیفۀ خاصّ بیت العدل اعظم میباشد. ولی بر طبق نصوص مبارکه طیفِ کاملِ اختیارات و وظایف این دو مؤسّسه به هیچ وجه محدود به این وظایف نیست. به عنوان مثال، حضرت شوقی افندی در بیانی به زبان انگلیسی میفرمایند «هدفِ مشترک و بنیادین اين دو مؤسّسه آنست که استمرار اختیارات موهوبی را که از مصدر امر مبارک سرچشمه میگیرد حفظ نمايند، وحدت پیروان آیين نازنین را محفوظ دارند و اصالت و انعطافپذیری تعالیمش را صیانت کنند. و اين دو مؤسّسهء لا ينفصم مُتّفقاً عمل مینمایند، امور امر الله را اداره میکنند، فعّالیّتها و مصالح امری را ترويج میدهند، قوانین بهائی را تنفیذ میکنند و تشکیلات تابعه را حمایت مینمایند.»
…. در پاسخ به سؤالاتی در بارۀ حوزۀ مصونیّت ولیّ امرالله، در نامهای که به زبان انگلیسی از جانب حضرت شوقی افندی مرقوم گردیده مطلبی مندرج است که «معصومیّت موهوبی ولیّ امرالله محدود به مطالبی است که مطلقاً مربوط به امر الهی و تبیین آثار است؛ در مواضیع دیگر از قبیل اقتصاد و علوم و غیره عصمت موهوبی ندارند.» در مکتوب دیگری به انگلیسی میفرمایند «عصمت موهوبی ولیّ امر شامل تبیین کلمات منزلۀ الهی و اجرای آنست. همچنین اطاعت کامل هر دستورالعملی را که او برای صیانت و سلامت امرالله صادر فرماید از الزامات است چه که او در حفظ و صیانت امر الله مصون از خطاست. برطبق نصّ صریح الواح وصایا، ولیّ امر مؤیَد به هدایاتِ هم حضرت بهاءالله و هم حضرت ربّ اعلی میباشد.» بدین ترتیب، اگرچه محدودیّتهایی در عصمت موهوبی حضرت ولیّامرالله وجود داشت، ولی این عصمت منحصر به تبیین آثار مبارکه نبود بلکه مسئولیّتهای دیگر آن حضرت در مقام ولیّ امر و مرجع امر را نیز شامل میشد.
در نامهای دیگر صادره از جانب ایشان به زبان انگلیسی میفرمایند «افراد احبّا این حقّ را ندارند که حوزۀ اختیارات ولیّ امر الله را محدود نمایند یا داوری نمایند که در چه موقعیّتی باید از او اطاعت کنند و یا چه وقت آزادند که قضاوت او را رد نمایند. چنین طرز فکر و رفتاری واضحاً به آشفتگی و تفرقه خواهد انجامید.» این بیانات در مورد حوزۀ عصمت موهوبی و اختیارات ولیّ امرالله میتواند به درک احبّای عزیز از حوزۀ عصمت موهوبی و اختیارات بیت العدل اعظم نیز کمک نماید.
... حضرت ولیّامرالله توضیح میفرمایند که جمال اقدس ابهی و حضرت عبدالبهاء «با بیانی صریح و قاطع دو مؤسّسۀ بيت العدل اعظم و ولایت امراللّه را به عنوان جانشينان منتخب خويش معیّن فرمودهاند که مقدّر است اصول مبارکه را اجرا کنند، احکام را ترویج و مؤسّسات را محافظت نمایند، با تمسّک و درایت، احتیاجات امر الهی را با مقتضیات اجتماع پیشرو تطبیق دهند و میراث مرغوب خللناپذیری را که بانیان امر الله به عالم انسانی عطا فرمودهاند به منصّۀ ظهور رسانند.» این است ضامن تحقّق نوایای حضرت بهاءالله.
حضرت ولیّ امرالله تشریح میفرمایند که «هیچ چیز به جز هدایات صریح آثار آن دو وجود مقدّس و لحن شدیداً مؤکّدشان در بیان تمهیدات مندرج در وصایایشان نمیتوانست موجب حفظ و صیانت امر مبارکی شود که در تمام طول حیات مقدّسشان با چنان جدّیّتی برای آن کوشیدهاند. هیچ چیز جز این نمیتوانست امر الله را از بدعتها و مفتریاتی که فِرق و امم و دول تاکنون علیه آن به کار بردهاند و در آینده نیز با شدّت و حدّت بیشتری مورد تهاجم قرار خواهند داد محافظت نمايد.» حضرت عبدالبهاء در بیانی در دفاع از عهد و میثاق میفرمایند:
«… آیا این عهد و میثاق را جمال مبارک به جهت اطاعت کلّ گرفتهاند یا به جهت مخالفت؟ اگر به جهتِ مخالفت گرفتهاند حرفی نداریم. و اگر به جهتِ اطاعت و موافقت گرفتهاند، تزلزل سببِ خسران مبینِ است، و عدمِ اطاعت و عدمِ توجّه ضلالی عظیم.»
و همچنین میفرمایند:
«حال یا باید گفت جمال مبارک مُخطِی (خطا کننده - خطا کار) بود و سبب ضلالت ناس بود، زیرا کلّ را دلالت بر اطاعت نفسی فرمود که جائز نه. یا آنکه باید گفت اَدنی انحرافِ از عهد و میثاق سببِ محرومیّت از الطاف نیّر آفاق است. از این دو شقّ یک شقّ صحیح است. ثالث ندارد.»)،
پاراگراف ۱۷- وظیفه احبا و هشدار در باره غرض ورزان: «و اعضای بیت عدل و جمیع اغصان و افنان و ایادی امر الله باید کمال اطاعت و تمکین و انقیاد و توجّه و خضوع و خشوع را بولیّ امر الله داشته باشند اگر چنانچه نفسی مخالفت نمود مخالفت بحقّ کرده و سبب تشتیت امر الله شود و علّت تفریق کلمة الله گردد و مظهری از مظاهر مرکز نقض شود زنهار زنهار مثل بعد از صعود نشود که مرکز نقض ابا و استکبار کرد ولی بهانهٴ توحید جعلی نمود و خود را محروم و نفوس را مشوّش و مسموم نمود البتّه هر مغرور ارادهٴ فساد و تفریق نماید صراحةً نمیگوید که غرض دارم لابدّ بوسائلی چند و بهانهئی چون زر مغشوش تشبّث نماید و سبب تفریق جمع اهل بها گردد»،
(جناب حبیب مؤید در خاطرات خود از مزاح متبسمانه حضرت عبدالبهاء می نویسند که فرمودند: مثلی است معروف که یک شیخی، بکتاشی را ملاقات نمود. بنای نصیحت و موعظه گذاشت که تاکی رذالت می کنی و به لهو و لعب مشغولی؟ بیا نماز کن، عبادت کن، روزه بگیر. تا چهل روز از خدا بترس و مردِ پرهیزکاری بشو. بعد که عادت به صوم و صلات کردی، دیگر پیرامونِ این کارها نمی گردی. بکتاش گفت: چرا چهل روز؟ تو یک شب بیا پیشِ من تا همه چیز را فراموش کنی. اینک من شما به توصیه می کنم اولادتان را از شرّ مفسدین حفظ کنید.)،
پاراگراف ۱۸ - طرز انتصاب ولی امر بعدی: «ای احبّای الهی باید ولیّ امر الله در زمان حیات خویش من هو بعده را تعیین نماید تا بعد از صعودش اختلاف حاصل نگردد و شخص معیّن باید مظهر تقدیس و تنزیه و تقوای الهی و علم و فضل و کمال باشد»،
۵ شرط ولیِّ ثانی: دارالتبلیغ بین المللی در جزوه ای راجع به مقام ولایت و بیت العدل اعظم که براى مطالعۀ اعضاى هيأت هاى مشاورین تنظيم شده، ۵ شرط را مطابق الواح وصایا برای انتصاب ولیّ ثانی ذکر فرموده اند:
۱. بايد موروثى باشد:
حضرت عبدالبهاء در الواح وصايا با بيان «و من بعده بکراً بعد بکر يعنى در سلالۀ او» «ولايت امر» را تأسيس و کيفيّت موروثى آن را تعيين مى فرمايند.
در موارد متعدّد، از جمله دو مورد زير، حضرت ولى امراﻟﻠﻪ کيفيّت موروثى ولايت امر را به نحو قاطع بيان فرموده اند:
«در توضيحى که حضرت عبدالبهاء در يکى از الواح مبارک خود و در تأکيدى که راجع به اصل وراثت و قانون ولد بکر فرموده اند - به همان نحوى که تو ّسط پيغمبران گذشته تأييد شده بود- میتوانيم اولين نشانه هاى ماهيّت و طرز کار نظم ادارى را که مقدر شده بود الواح وصاياى حضرت عبدالبهاء بعداً اعلام و رسماً تأسيس نمايد تشخيص دهيم.»
«علاوه بر آن، شخصى که مظهر اصل وراثت در اين دور بهائى مى باشد مبيّن کلمات مؤسس آن ديانت تعيين شده است.»
۲. بايد از سلالۀ ذکور حضرت بهاءاﻟﻠﻪ باشد:
بر طبق اصل وراثت، الواح وصاياى حضرت عبدالبهاء تصريح مى نمايد که ولى امر اﻟﻠﻪ بايد از سلالۀ مستقيم حضرت بهاءاﻟﻠﻪ باشد. حضرت عبدالبهاء چنين مرقوم فرمودند:
«لهذا اگر ولد بکر ولى امر اﻟﻠﻪ مظهر الولد سّر ابيه نباشد يعنى از عنصر روحانى او نه و شرف اعراق با حسن اخلاق مجتمع نيست بايد غصن ديگر را انتخاب نمايد.»
کلمات «ولد بکر ولى امراﻟﻠﻪ» و «غصن ديگر» نشان ميدهد که حضرت ولى امراﻟﻠﻪ بايد يا فرزند ذکور ارشد خود، و اگر او فاقد صلاحيّت باشد يکى ديگر از سلالۀ ذکور حضرت بهاءاﻟﻠﻪ را انتخاب نمايد. اين توضيح با بيان حضرت ولّى امراﻟﻠﻪ که غصن به معناى «سلالۀ ذکور حضرت بهاءاﻟﻠﻪ» است مطابقت دارد.
اما، حضرت ولى امراﻟﻠﻪ فرزندى نداشتند و در زمان صعودشان «همۀ اغصانى که حيات داشتند عهد و ميثاق الهى را نقض کرده بودند.»
٣. بايد منتخب حضرت شوقى افندى باشد:
حضرت عبدالبهاء با اين بيان به صراحت مقّرر فرمودند که ولى امر بعدى بايد توسط حضرت شوقى افندى انتخاب گردد:
«بايد ولى امراﻟﻠﻪ در زمان حيات خويش من هو بعده راتعيين نمايد...»
حضرت عبدالبهاء با تأکيد بر اين شرط بخصوص،امکان اين که کسى اّدعاى ولايت امراﻟﻠﻪ بنمايد را قاطعانه رد نمودند:
«مقصود اينست كه قبل از اَلف (هزار - منظور هزار سال) كسى سزاوار تكلّم به حرفى نيست ولو مقام ولايت باشد.»
۴. نُه ايادى منتخب از بين کلّيۀ ايادى امراﻟﻠﻪ بايد اين انتصاب را تصديق نمايند:
شرط اينکه ايادى امراﻟﻠﻪ بايد شخص منتصب از طرف حضرت ولى امراﻟﻠﻪ را تصديق نمايند شرطى براى حفظ و صيانت امر مبارک بود و بعد از صعود حضرت شوقى افندى هيئت ايادى را قادر ساخت که تلاشى را که براى غصب مقام ولايت امر اﻟﻠﻪ به عمل آمده بود دفع نمايند. حضرت عبدالبهاء در الواح وصايا چنين فرمودند:
«ايادى امر اﻟﻠﻪ از نفس جمعيّت خويش ُنه نفر انتخاب نمايند و هميشه به خدمات مهّمۀ ولىّ امراﻟﻠﻪ مشغول باشند. و انتخاب اين ُنه نفر يا به اتّفاق مجمع ايادى و يا به اکثريّت آرا تحقق يابد. و اين ُنه نفر يا بالاتّفاق يا به اکثريّت آرا بايد غصن منتخب را که ولى امراﻟﻠﻪ تعيين بعد از خود نمايد تصديق نمايند.»
در نامه اى از بيت العدل اعظم راجع به تصميم کلّيّۀ ايادى امر اﻟﻠﻪ بعد از صعود حضرت ولى امراﻟﻠﻪ به اين اصل اشاره شده است:
قرار بود ُنه نفر ايادى که به وسيلۀ هيئت ايادى انتخاب میشدند، با رأى مخفى شخص منتخب حضرت ولى امراﻟﻠﻪ را تصديق نمايند. در سال ١٩۵٧ تمامى هيأت ايادى، بعد از تحقيق کامل در بارۀ موضوع، اعلام نمودند که حضرت ولى امراﻟﻠﻪ جانشينى انتخاب ننموده و وصيّت نامه اى از خود بجاى نگذاشته اند. اين موضوع مستند و محرز مى باشد.»
۵. بايد داراى «حسن اخلاق» باشد:
در مورد اين شرط که سلالۀ شريفۀ جانشين ولى امر اﻟﻠﻪ بايد «با حسن اخلاق مجتمع» باشد، حضرت عبدالبهاء چنين فرمودند:
«شخص معيّن بايد مظهر تقديس و تنزيه و تقواى الهى و علم و فضل و کمال باشد»،
در پیام ۲۵ نوامبر ۱۹۵۷، ایادی امرالله می فرمایند:
« …. در صبح يوم بعد يعنى نوزدهم نوامبر نه نفر از ايادى امراﻟﻠﻪ منتخب از ايادى امر اﻟﻠﻪ مقيم ارض اقدس و چند قاّره از قارات شرق و غرب در معيّت حضرت امةالبهاء روحيه خانم مهرهاى صندوق آهنين و ميز تحرير حضرت ولىِّ محبوبِ امراﻟﻠﻪ رابرداشت و محتوياتِ ثمينۀ آنها را به كمال دّقت رسيدگى كردند. و سپس اين عده به ساير ايادىِ مجتمعه در روضۀ مباركه در بهجى ملحق گرديده و متّفقاً تصديق نمودند كه حضرت شوقى افندى وصيّت نامه اى از خود به جاى نگذاشته اند. و همچنين تصديق نمودند كه حضرت ولى امراﻟﻠﻪ اولادى از خود باقى نگذاشته اند؛ اغصان عمومَا يا فوت نموده اند و يابه علّت بى وفايى وعدم اعتقاد به الواح وصاياى حضرت مولى الورى و ابراز كينه و عداوت نسبت به شخصى كه به عنوان اولين ولى امراﻟﻠﻪ در آن سند مقّدس تعيين و تسميه گرديده، از طرف حضرت ولى امراﻟﻠﻪ ناقضين عهد و ميثاق معرفى شده اند.»،
در زمان صعود حضرت ولی امرالله ۲۷ ایادی (در قید حیات) مطابق آنچه در الواح وصایا آمده، نه نفر را از بین خود انتخاب فرمودند:
۱. ایادی امرالله امة البهاء روحیه خانم ربّانی
۲. ایادی امرالله جناب میسن ریمی (هیئت ایادی در ۲۷ جولای ۱۹۶۰ او را به علت ادعای ولایت طرد نمودند)
۳. ایادی امرالله امة الله مسیسس امیلیا کالینز
۴. ایادی امرالله جناب لروی ایواس
۵. ایادی امرالله جناب علی اکبر فروتن
۶. ایادی امرالله جناب جلال خاضع
۷. ایادی امرالله جناب ابوالقاسم فیضی
۸. ایادی امرالله جناب پل هینی
۹. ایادی امرالله جناب حسن بالیوزی
بیت العدل اعظم در تاریخ ۱۶ اکتبر ۱۹۶۳ - یعنی درست چند ماه بعد از اولین انتخاب - می فرمایند:
«یاران محبوب ـ اين هيأت متن قرار ذيل را به اطلاع آن امناء امر رحمان میرساند: بيت العدل اعظم متوجهاً مبتهلاً بعد از غور و تمعّنِ دقيق در نصوص مقدسۀ مبارکه راجع به تعيينِ وصىِّ حضرت شوقى افندى ربّانى - ولى امراﻟﻠﻪ - و بعد از مشاوراتِ مفصّل، و همچنين ملاحظۀ آراء حضراتِ ايادىِ امراﻟﻠﻪِ مقيمِ ارض اقدس، به اين نتيجه رسيد که طريقِ تعيينِ ولىِّ ثانى امربهائى - وصىِ حضرت شوقى افندى ربّانى- بکلّى مسدود، و امکانِ تشريعِ قوانينى که تعيين مَن ُهوَ بعده را ميسر سازد، بالمرّه مفقود است. اين قرار را به جميع ياران ابلاغ نماييد.»،
قصه اخلاقی
روز ۲۱ حال ایشان (حضرت عبدالبهاء) خوب بود. استحمام فرمودند. تمامش صحبتهای شیرین و قصه های اخلاقی می فرمودند…. قصه آن شاه را بیان کردند که از وزیرش پرسید که باید فلان روز بگوئی خدا چه می خورد و چه میپوشد و چه میکند. بعد وزیر به خانه مهموم و مغموم آمد که من چه می دانم خدا چه میخورد، چه میپوشد و چه می کند ! چون نوکرش او را به این حزنِ شدید دید، گفت مسئله را بگو، شاید من با عقل ضعفیم بتوانم تو را یاری کنم. گفت سلطان چنین ایرادی را گرفته و چنین سوالاتی نموده. (نوکر) گفت من دو جوابش را میدهم و جوابِ سئوال سوم را هم روزِ خلعت پوشان خواهم داد. جواب اولی اینست که خداوند غصه بندگانش را میخورد. و جواب دوم اینکه خدا لباس ستاریِ بندگان در بر دارد.
چون وزیر دو سوال را حاضر نموده، جوابِ را به عرضِ شاه رساند. شاه مبهوت شد و از جواب ماند. فرمود این جوابِ تو نیست. شرحِ حال عرض کرد. شاه فرمود خوبست آن نوکر وزیر بشود، تو نوکری او را عهده دار شوی.
روزیکه (نوکر) خلعت پوشید و وزیر شد، با اربابش که وزیر بود گفت: این هم کار خدا است - از یکی می گیرد و به دیگری می دهد.
دکتر حبیب مؤید، خاطرات حبیب
بیت العدل اعظم در پیامی در جواب یکی از احبا می فرمایند:
(شما اين احتمال را مطرح كرده ايد كه جهت حفظ مصالح امريه برخى از اّطلاعات مربوط به جانشينى حضرت شوقى افندى از آحاد احبّاء دریغ مى شود. ما به شما اطمينان مى دهيم كه هيچ چيز بنا به هر دليلى از احبّاء دريغ نمیگردد. ابداً ترديدى نيست كه حضرت شوقى افندى، در الواح مباركۀ وصايا، داراى اختيار براى انتصاب جانشين خود بودند، اما ايشان فرزندى نداشتند و جميع اغصانِ در قيدِ حيات نيز نقض عهد كرده بودند. به اين ترتيب همان طور كه حضرات ايادى امراﻟﻠﻪ در سال ۱۹۵۷ اعلام كردند، واضح و بديهى است كه احدى وجود نداشت كه ايشان بتوانند طبق مضامين الواح مباركۀ وصايا به عنوان جانشين خود منصوب فرمايند.
بديهى است، اقدام براى انتصاب خارج از شرايط واضح و مصّرحِ الواح مباركۀ وصاياى حضرت مولى الورى در نظر حضرت ولىّ امراﻟﻠﻪ، محافظ ومدافع ميثاق كه به الهام الهى منصوب گرديده بودند، اقدامى مستحيل و غير قابل تصور بود. مضافاً، همان طور كه واقفيد همين الواح وصايا وسيله اى واضح براى تأييد انتصاب جانشين توسط حضرت ولى امراﻟﻠﻪ تعيين كرده است. نه نفر از حضرات ايادى ميبايست توّسط هيأت ايادى انتخاب شوند و با رأى مخفى انتخاب ولى امر را مورد تصديق قرار دهند. در سال ۱۹۵۷ كلّ هيأت ايادى، بعد از تحقيق و بررسى كامل اين موضوع، اعلام كردند كه حضرت شوقى افندى نه جانشينى منصوب فرموده اند و نه وصيت نامه اى از خود به جاى گذاشته اند. اين موضوع مستند و تثبيت شده است.
اين واقعيّت را كه حضرت شوقى افندى هيچ وصيّتنامه اى از خود به جاى نگذاشتند نمیتوان به عنوان مدركى دالّ بر قصور ايشان در اطاعت از حضرت بهاءاﻟﻠﻪ اقامه نمود، بلكه بايد تصديق كنيم كه در نفسِ سكوتِ ايشان حكمتى و نشانه اى از هدايت مصون از خطاى ايشان وجود دارد. ما بايد عميقاً در آثارى كه در دست داريم تأّمل و تفكر نماييم و سعی كنيم اشارات و دلالات كثيرۀ مندمج در آنها را دريابيم. فراموش نكنيد كه حضرت شوقى افندى فرمودند براى دركى فزاينده نسبت به نظم جهانى حضرت بهاءاﻟﻠﻪ دو امر لازم است: مضى زمان و هدايت بيت العدل اعظم…
همانطور كه با نقل بيانات بسيارى خاطر نشان ساخته ايد، حضرت شوقى افندى مكّرراً تفكيك ناپذيرى اين دو مؤسسه را مورد تأكيد قرار داده اند. اگر چه آشكارا ايشان فعاليّت توأمان اين دو را پيش بينى فرمودند، منطقاً نمى توان از آن استنتاج نمود كه يكى در غياب ديگرى قادر به فعاليّت نيست. در طى سى و شش سال تمام ولايت امر اﻟﻠﻪ، حضرت شوقى افندى بدون بيت العدل اعظم فعاليّت كردند. حال، بيت العدل اعظم بايد بدون ولى امراﻟﻠﻪ فّعاليّت كند، اما اصل تفكيك ناپذيرى همچنان به قّوت خود باقى است. ولايت امر اﻟﻠﻪ، صرفاً به اين علّت كه ولىّ امرى در قيد حيات نيست، اهميّت و مقام خود را در نظم حضرت بهاءاﻟﻠﻪ از دست نمى دهد. ما بايد از دو حدِّافراط و تفريط پرهيز كنيم: يكى آنكه استدلال شود چون ولّى امرى وجود ندارد پس تمام آنچه كه در مورد ولايت امراﻟﻠﻪ و مقام آن در نظم جهانى بهائى نوشته شده مكتوبى است كه جز نامى از آن باقى نمانده است؛ و ديگر آنكه چنان تحت تأثير اهميّتِ ولايتِ امر قرار گيريم كه قوتِ ميثاق را قليل شماريم يا وسوسه شويم كه با نصوصِ صريحه چنان به مصالحه برسيم كه به طريقى«ولّى امرى» پيدا كنيم.)،
پاراگراف های ۱۷، ۱۹، ۲۰، ۲۲،۲۱ - ایادی امرالله و وظایف: «و ایادی امر الله از نفس جمعیّت خویش نه نفر انتخاب نمایند و همیشه بخدمات مهمّهٴ ولیّ امر الله مشغول باشند» «و وظیفهٴ ایادی امرالله نشر نفحات الله و تربیت نفوس و تعلیم علوم و تحسین اخلاق عموم و تقدیس و تنزیه در جمیع شئونست از اطوار و احوال و کردار و گفتار باید تقوای الهی ظاهر و آشکار باشد»«و این مجمع ایادی در تحت ادارهٴ ولیّ امرالله است که باید آنانرا دائماً بسعی و کوشش و جهد در نشر نفحات الله و هدایت من علی الأرض بگمارد»،
پاراگراف ۲۳ - نزاع و جدال ممنوع: «ای احبّای الهی در این دور مقدّس نزاع و جدال ممنوع و هر متعدّی محروم»،
پاراگراف ۲۴ - معاشرت با جمیع ملل، طوائف و ادیان: «پس ای یاران مهربان با جمیع ملل و طوائف و ادیان بکمال راستی و درستی و وفاپرستی و مهربانی و خیرخواهی و دوستی معامله نمائید تا جهان هستی سرمست جام فیض بهائی گردد»،
پاراگراف ۲۵ - بیت العدل اعظم و ایجاد نهاد محافل ملی: «امّا بیت عدل الّذی جعله الله مصدر کلّ خیر و مصوناً من کلّ خطآء باید بانتخاب عمومی یعنی نفوس مؤمنه تشکیل شود و اعضا باید مظاهر تقوای الهی و مطالع علم و دانائی و ثابت بر دین الهی و خیرخواه جمیع نوع انسانی باشند و مقصد بیت عدل عمومیست یعنی در جمیع بلاد بیت عدل خصوصی تشکیل شود و آن بیوت عدل بیت عدل عمومی انتخاب نماید»،
ایادی امرالله جناب فیضی در مقاله ای راجع به روز انتخابات اولین بیت العدل اعظم می نویسند:
«...صبح اول رضوان ۱۲۰ فرار رسید و یاران موافق چون طیور شکور دسته دسته از مقامات مقدسه علیا که اکثراً تا صبح در آنجا به دعا مشغول بودند به سوی بیت مبارک حضرت عبدالبهاء رو آوردند. برخی به شتاب می رفتند، عده ای آهسته راه می پیمودند، جمعی در کمال فکر و اندیشه و کلّ در نهایت وقار و طمأنینه بودند. گوئی ثقلِ فادحِ یک قرن بر دوش دارند و از راه دور رسیده و الآن است که آن بار را بر زمین نهند و دوری بدیع آغاز نمایند که آفاق را با جلوه خود پر اشراق فرماید …
در ساعت معین حضرت امة الله البها روحیه خانم برخاسته به نهایتِ سادگی و قوتِ قلب بیانات خود را با این جمله آغاز فرمودند: «خوش آمدید به بیت مبارک حضرت عبدالبهاء .. خوش آمدید به خانه ایکه منزلگه حضرت شوقی افندی ولیّ امرالله بود. از این سرا بود که آن پیامهای روحبخش به عالمیان مبذول می گردید ...» سپس ایادی امرالله اگنس الکساندر … مناجات خواندند. مناجات سوم را سرکار علیه بهیه خانم نادری عضو محفل مقدس ملی ایران تلاوت نمودند ...پس از مناجات سوم وقت آن رسید که اعضا محافل ملیه (۵۶ محفل ملی) به انتخاب اولین بیت العدل اعظم آغاز نمایند … مگر نگاشتن نُه اسم چقدر وقت لازم دارد - آیا بیش از ده الی پانزده دقیقه می شود؟ پس چگونه است که آن جمع محترم را بیش از دو ساعت طول کشید تا نُه اسم مرقوم فرمایند…. هیأت نظّار برای قرائت آراء در حدود ۲۴ ساعت بیداری کشیدند و در این مدت در بیت مبارک به کمال سرور و بهجت و به نهایت اطمینان و دقت به کار مشغول ..»
(جناب غلامعلی دهقان، ارکان نظم بدیع)
بیت العدل اعظم می فرمایند:
(«در امر بهائى دو مركز اقتدار و اختيار تعيين شده كه مرجع كلّ احبّاء هستند، زيرا فى الحقيقه مبيّن كلام الهى ضميمه اى از مركز مزبور ميباشد كه نفس كلمة اﻟﻠﻪ است. كتاب الهى عبارت از ثبت و ضبط بيان حضرت بهاءاﻟﻠﻪ است، در حالیكه مبيّنِ ملَهم به الهام الهى لسانِ حىِّ كتاب اﻟﻠﻪ است؛ تنها او است كه میتواند به نحوى موثّق و معتبر معانى كتاب الهى را بيان نمايد.
به اين ترتيب يك مركز عبارت از كتاب الهى و مبيّن آن است، و ديگرى عبارت از بيت العدل اعظم است كه توّسط خداوند هدايت میشود. كه در مورد هر آنچه كه در كتاب الهى بالصراحه نازل نشده تصميم گيرى نمايد.اين الگوى مراكز و ارتباط آنها در هر مرحله از ظهور و بروز امر اﻟﻠﻪ مشهود است. حضرت بهاءاﻟﻠﻪ در كتاب مستطاب اقدس به آحاد مؤمنين مى فرمايند كه بعد از صعود آن طلعت مبارك به كتاب الهى و «من أراده اﻟﻠﻪالّذى انشعب ِمن هذا الاصل القديم» توجّه نمايند. هيكل مبارك در كتاب عهد اين نكته را توضيح مى فرمايند كه اين بيان اشاره به حضرت عبدالبهاء است. حضرت بهاءاﻟﻠﻪ در كتاب اقدس مؤ ّسسۀ بيت العدل اعظم را نيز مقّرر و قوايى را كه اين مؤسسه براى اجراى وظائف معيّنه نياز دارد به آن عنايت مى فرمايند. حضرت مولى الورى در الواح مباركۀ وصايا صريحاً مؤ ّسسۀ ولايت را، كه بنا به بيان حضرت شوقى افندى به وضوح در آيات كتاب اقدس پيش بينى شده، تأسيس مى فرمايند، اقتدار و اختيارات بيت العدل اعظم را مورد تأييد مجدد قرار داده شرح مى دهند و ديگر بار احبّاء را به كتاب الهى ارجاع مى دهند: «مرجع كل كتاب اقدس و هر مسئلۀ غير منصوصه راجع به بيت العدل عمومى» و در انتهاى الواح وصايا میفرمايند: «بايد كّل اقتباس از مركز امر و بيت عدل نمايند و ما عداهما كّل مخالف فى ضلال مبين».)،
پاراگراف ۲۶ - سومین مناجات: «ربّ وفّق احبّائک علی الثّبوت علی دینک و السّلوک فی سبیلک و الاستقامة علی امرک و ایّدهم علی مقاومة النّفس و الهوی و اتّباع نور الهدی انّک انت المقتدر العزیز القیّوم و انّک انت الکریم الرّحیم العزیز الوهّاب»،
پاراگراف ۲۷ - حقوق الله: «ای یاران عبدالبهآء محض الطاف بیپایان حضرت یزدان به تعیین حقوق الله بر عباد خویش منّت گذاشت»،
پاراگراف ۲۸ - اطاعت از ملوک و عدم مداخله در امور سیاسی: «ای احبّای الهی باید سریر سلطنت هر تاجدار عادلی را خاضع گردید و سدّهٴ ملوکانی هر شهریار کامل را خاشع شوید بپادشاهان در نهایت صداقت و امانت خدمت نمائید و مطیع و خیرخواه باشید و در امور سیاسی بدون اذن و اجازه از ایشان مداخله ننمائید زیرا خیانت با هر پادشاه عادلی خیانت با خداست»،
پاراگراف ۲۹ - نصیحت و فرض الهی: «هذه نصیحة منّی و فرض علیکم من عند الله فطوبی للعاملین ع ع»،
ورقه در زیر زمین: «این ورقه مدّتی در زیر زمین محفوظ بود رطوبت در آن تأثیر نموده. چون بیرون آورده شد ملاحظه گردید که رطوبت بعضی مواقع آنرا تأثیر نموده و چون بقعهٴ مبارکه در اشدّ انقلاب بود، ورقه بحال خود گذاشته شد ع ع»،
اطلاعات تاریخی
حضرت عبدالبهاء تقریباً بین سالهای ۱۸۹۶ تا حدود ۱۹۱۰ میلادی در بیت عبدالله پاشا سکونت داشتند. حداقل دو بخش و احتمالاً هر سه بخش الواح وصایا در این بیت نازل شده است. این «سند عظیم» مدتی در چاه حیاط این بیت مخفی شده بود.
رمس اطهر حضرت اعلی که در سال ۱۸۹۹ وارد ارض اقدس شده بود، برای چند سال در اطاقی در این بیت قرار داشت. حضرت ولی امرالله در سال ۱۸۹۷ در همین بیت متولد شدند. اولین زائرین غربی در سال ۱۸۹۸ در این بیت به حضور حضرت عبدالبهاء رسیدند. خانم بارنی بین سالهای ۱۹۰۴ تا ۱۹۰۶ سئوالات خود را به سر میز ناهار از حضرت عبدالبهاء پرسیدند که اکنون به نام مفاوضات می شناسیم. حضرت عبدالبهاء از همین بیت ساختمان مقام اعلی را دستور و سرپرستی فرمودند. بیت عبدالله پاشا، محلی است که دستور مشرق الاذکار عشق آباد را صادر فرمودند و بیت مبارک خویش در حیفا را ساختند.
جالب آنکه تمام فتوحات مذکور در سخت ترین زمان حیات مبارک تحقق یافت: یعنی زمانی که دسیسه های ناقضین با حضور هیئت تفتیشیه به ظاهر به ثمر رسیده بود.
بخش دوم
بخش دوم: همانطور که مذکور شد، در بخش دوم الواح وصایا فرمایشات حضرت عبدالبهاء راجع به بیت العدل اعظم است و صحبتی از موسسه ولایت نیست. دلیل این امر به فرموده بیت العدل اعظم: «مطالعۀ دقیق الواح مقدّسۀ وصایای حضرت عبدالبهاء این مسئله را روشن میسازد که هیکل مبارک در آن سِفرِ منیع به وضعیّتی مقدّر و محتوم اشاره نفرمودهاند، بلکه برای موقعیّتهای مختلفی که امر مبارک در آینده ممکن است با آن روبرو شود تمهیداتی فراهم ساختهاند. به طور مثال قسمتِ دوم الواح وصایا که در آن، فقط به بیت العدل اعظم اشاره شده و از ولایت امرالله ذکری نیامده، در زمانی مرقوم گردیده بود که حیات هیکل مبارک شدیداً در معرض خطر بود و حضرت شوقی افندی سنین صباوت را میگذراندند»،
پاراگراف ۱ تا ۵ - مناجات پر سوزِ حضرت عبدالبها به عربی: در این مناجات، حضرت عبدالبهاء بعد از ذکر عناوین کارهای ناقضین، از درگاه الهی برای آنان طلبِ عفو و بخشش، خیرات، مسرات، راحت و رخاء می فرمایند،
پاراگراف شش - خطر عظیم، تکلیف آن حضرت: «ای یاران عزیز ! الآن من در خطری عظیمم و امید ساعتی از حیات مفقود ...این نفس مظلوم قسم بجمال قدم با نفسی ملال نداشته و ندارم و کدری در دل نگرفتم و کلمهئی جز ذکر خیر نخواهم. ولکن تکلیف شدید دارم و ناچار و مجبورم که حفظ و صون و وقایهٴ امر الله نمایم»،
پاراگراف هفت - اصول عقاید اهل بها: «حضرت ربّ اعلی مظهر وحدانیّت و فردانیّت الهیّه و مبشّر جمال قدم. حضرت جمال ابهی روحی لأحبّائه الثّابتین فدا مظهر کلّیّهٴ الهیّه و مطلع حقیقت مقدّسهٴ ربّانیّه. و مادون کلّ عباد له و کلّ بأمره یعملون». بعدها بیت العدل اعظم همین اسلوبِ استشهاد را در قانون اساسی (اساسنامه) خود بکار بردند، و اهل بهاء نیز از همین شیوه در وصیت نامه های خود استفاده می کنند،
رجوع به کتاب اقدس و بیت العدل اعظم: «مرجع کل کتاب اقدس و هر مسئلهٴ غیر منصوصه راجع ببیت عدل عمومی»،
پاراگراف هشت - اجتناب و ابتعاد از ناقضین:«باری از اساس اعظم امر الله اجتناب و ابتعاد از ناقضین است زیرا بکلّی امر الله را محو و شریعت الله را سَحق (تباه گردانیدن - هلاک سازی) و جمیع زحمات را هدر خواهند داد»،
جناب یونس افروخته در خاطرات ۹ ساله می نویسند:
«یک رشتهء دیگر از فرمایشاتِ آن ایام برای ایقاظِ (بیدار کردن) نفوس بود که از شرِّ ناقضین محفوظ مانند، احوال و اطوارِ آنها را معرفی می فرمودند و آنچه در موضوعِ حیله های ناقضین قبلا مذکور شد، از اثرِ معرفی های مبارک بود و طریقهء جلوگیری و محافظتِ خود و امر از مرضِ مسری و مهلکِ خانمان سوز همانا اجتناب و پرهیز از ملاقات و معاشرت آنها بود. آثار و علائمِ این مرض را آن طبیبِ حقیقیِ قلوب و افئده مانند یک نفر معلم حفظ الصحه با دلیل و برهان بیان می فرمودند. مثلاً می فرمودند: هم چنانکه صحت جسمانی تأثیر و سرایتش خفیف و حقیر است، اما مرضِ جسمانی بالعکس سرایتش قوی و شدید - همینطور صحتِ روحانی تأثیرش بطئ و ضعیف، ولکن مرضِ روحانی سرایتش شدید و سریع است. زیرا مریضِ روحانی که طالبِ درمان نیست، بیماری خود را کتمان می کند و مرض را خفیاً منتشر می سازد.
باری مرضِ نقض را بامراضِ مختلفه تشبیه می نمودند. مثلاً در لوحِ دکتر هادی خان مرحوم که این عبد تبلیغ نموده بودم، می فرمایند: «ای طبیب … اگر توانی درمانی تعبیه کن و کوفتِ شتریِ آن پیرِ کفتار را معالجه نما». به وصولِ این لوح مبارک، آن مرحوم دریافت که آقا جمال (جمال بروجردی) اقدام به اغواء و اضلالِ او نموده. لهذا از او دوری جست و سوادِ لوح را منتشر نمود و این لقب برای آقا جمال باقی ماند.»،
پاراگراف ۹ و ۱۰ - انحراف و سقوط میرزا محمد علی، تقرب به او از تقرب به نار بدتر است و توبه بدیع الله: «باری این شخص بنصّ الهی بادنی انحراف ساقطست، تا چه رسد بهدم بنیان و نقض عهد و پیمان و تحریف کتاب و القای شبهات و افترای بر عبدالبهآء و ادّعاهای ما انزل الله بها من سلطان و القای فساد و سعی در سفک دم عبدالبهآء و تفاصیل دیگر که کل مطّلعید ! دیگر معلومست که این شخص اگر رخنهئی در امر نماید، بکلّی امر الله را محو و نابود نماید. زنهار از تقرّب باین شخص که از تقرّب بنار بدتر است !»،
پاراگراف ۱۱ - بیداری یاران عهد و پیمان: «مقصود این است که یاران عهد و پیمان باید بیدار باشند که مبادا بعد از اینمظلوم این شخص محرّک متحرّک رخنه نماید و سرّاً القای شبهات و فساد کند و بکلّی امرالله را از ریشه براندازد»،
پاراگراف ۱۲ - محافظت امرالله از نفوس غیر مخلصه: «ای احبّای الهی بجان بکوشید تا امر الله را از هجوم نفوس غیر مخلصه محافظه نمائید»،
پاراگراف ۱۳ - دومین مناجات بخش: «الهی الهی ! اشهدک و انبیائک و رسلک و اولیائک و اصفیائک بأنّی اتممت الحجّة علی احبّائک و بیّنت لهم کلّ شیء حتّی یحافظوا علی دینک و الطّریقة المستقیمة و شریعتک النّورآء. انّک انت المطّلع العلیم ع ع»،
بخش سوم
پاراگراف ۱ تا ۴ - مناجات عربی: «ربّ و محبوبی و مقصودی ! انّک لتعلم و تری ما ورد علی عبدک ..»،
پاراگراف ۵ - مصائبِ مبارک بدست ناقضین بعد از صعود جمال مبارک: «ای دوستان حقیقی صمیمی باوفای این مظلوم ! در نزد کل معلوم و مشهود است که این مظلوم مسجون بعد از صعود نیّر آفاق با نهایت احتراق از فراق در چه مصائب و بلائی از دست ناقضین میثاق افتاد»،
پاراگراف ۶ - صبر و تحمل حضرت عبدالبها سبب ازیاد جرائت: «ولی صبر و تحمّل این جفا سبب ازدیاد جرئت و جسارت اهل طغیان گشت، تا آنکه بخطّ خویش اوراق شبهات مرقوم نمودند و در جمیع آفاق مطبوعاً انتشار دادند و گمان کردند که اینگونه هذیان سبب انعدام عهد و پیمان گردد»،
پاراگراف ۷ - هفتاد رساله در جواب اوراق شبهات: «این بود که احبّای الهی در کمال ثبوت و وثوق مبعوث شدند و بقوّتی ملکوتی و قدرتی جبروتی و تأییدی آسمانی و توفیقی صمدانی و موهبتی ربّانی مقاومت اعدای میثاق نمودند و رسالهٴ شبهات و اوراق ناریّه را ببراهین قاطعه و ادلّهٴ واضحه و نصوص الهیّه قریب به هفتاد رساله جواب دادند»،
پاراگراف ۸ - نائره فساد در نزد حکومت: «و چون خائب و خاسر از احبّای الهی گشتند ...رأیی دیگر زدند در فکر آن افتادند که نائرهٴ فساد در نزد حکومت افروزند»،
پاراگراف ۹ - اجتناب و احتراز ناقضین: «لهذا باید احبّای الهی بکلّی از آنان اجتناب و احتراز نمایند»،
پاراگراف ۱۰ - موهبت تبلیغ: «اگر نفسی و یا محفلی از محافل مانع نشر انوار ایقان گردد، احبّا آنانرا نصیحت کنند که: «اعظم موهبت الهیّه تبلیغ است. و سبب تأیید و اوّل تکلیف ماست»،
پاراگراف ۱۱ - نهایت مواظبت شوقی افندی: « ای یاران باوفای عبدالبهآء ! باید فرع دو شجرهٴ مبارکه و ثمرهٴ دو سدرهٴ رحمانیّه شوقی افندی را نهایت مواظبت نمائید که غبار کدر و حزنی بر خاطر نورانیش ننشیند و روز بروز فرح و سرور و روحانیّتش زیاده گردد تا شجرهٴ بارور شود.»،
پاراگراف ۱۲ - اطاعت شوقی افندی - ولیّ امرالله، اقتباس مرکز امر و بیت العدل: «زیرا اوست ولیّ امر الله بعد از عبدالبهآء و جمیع افنان و ایادی و احبّای الهی باید اطاعت او نمایند و توجّه باو کنند ...باید کل اقتباس از مرکز امر و بیت عدل نمایند. و ما عداهما کلّ مخالف فی ضلال مبین.»،
پاراگراف ۱۳ - و علیکم البهاءالابهی
الواح وصایا حضرت عبدالبهاء
هذا الواح وصایا عبدالبهآء
عبدالبهاء عباس
امانت غصن ممتاز شوقی افندی علیه بهآء الله الأبهی
[بخش اوّل]
هوالله
حمداً لمن صان هیکل امره بدرع المیثاق عن سهام الشّبهات
(مضمون: حمد او را سزاست که هیکل امرش به زره میثاق از سهامِ شبهات صیانت فرمود)
و حمی شریعته السّمحآء و وقی محجّته البیضآء بجنود عهوده من هجوم عصبة ناقضة، و ثلّة هادمة للبنیان
(مضمون: و شریعتِ سمحایش را حفظ فرمود و صراطِ بیضاء را به جنود عهدش از هجومِ فئه ناقضین و آنان که هادم بنیان (امرش) بودند، وقایت فرمود
و حرس الحصن الحصین و دینه المبین برجال لا تأخذهم لومة لائم و لا تلهیهم تجارة و لا عزّة و لا سلطة عن عهد الله و میثاقه الثّابت بآیات بیّنات من اثر القلم الأعلی فی لوح حفیظ.
(مضمون: و حصنِ حصین و دین مبینش را با رجالی که ملامتِ نکوهش کنندگان آنان را از عهد و میثاقش نهراسانید و (با رجالی که) اعتنایی به قدرت و سلطه و مادیات ندارند حفظ فرمود - عهد و میثاقی که به آیات بینات از قلم اعلی در لوح محفوظ ثبت شده.)
و التّحیّة و الثّنآء و الصّلاة و البهآء علی اوّل غصن مبارک خَضِلٍ نَضِرٍ ریّانٍ من السّدرة المقدّسة الرّحمانیّة منشعب من کلتی الشّجرتین الرّبّانیّتین؛
(مضمون: و تحیت و ثنا و صلات و بهاء بر اول غصنِ مبارکِ لطیفِ آراسته ای که از سدره مقدسه رحمانیه منسوب به دو شجره ربانیه روئیده)
و ابدع جوهرة فریدة عصمآء تتلألأ من خلال البحرین المتلاطمین و علی فروع دوحة القدس و افنان سدرة الحقّ الّذین ثبتوا علی المیثاق فی یوم الطّلاق؛
(مضمون: گوهر یکتای فرید بدیعی که از خلال دو بحر متلاطم متللی شده، و بر شاخه های شجر مقدس و افنان سدره حق که در روز طلاق (جدائی) بر عهدش ثابت ماندند)
و علی ایادی امر الله الّذین نشروا نفحات الله و نطقوا بحجج الله و بلّغوا دین الله و روّجوا شریعة الله و انقطعوا عن غیر الله و زهدوا فی الدّنیا و اجّجوا نیران محبّة الله بین الضّلوع و الأحشآء من عباد الله؛
(مضمون: و بر ایادیان امرالله که نفحات الهی را منتشر می کنند و به حجج الهی ناطقند و دین الله را تبلیغ می نمایند و شریعت الله را رواج می دهند و از غیر او منقطع شده و مدافع زهد در دنیا شدند و آتش محبت الله را در جان و روانِ خلق مشتعل کردند)
و علی الّذین آمنوا و اطمأنّوا و ثبتوا علی میثاق الله و اتّبعوا النّور الّذی یلوح و یضیء من فجر الهدی من بعدی
(مضمون: و بر آنانی که مؤمن شده یقین آوردند و ثابت بر میثاق الهی ماندند و تابع نوری شدند که از فجر هدایت بعد از من آشکار و منیر گردد)
الا و هو فرع مقدّس مبارک منشعب من الشّجرتین المبارکتین طوبی لمن استظلّ فی ظلّه الممدود علی العالمین
(مضمون: هان - اوست شاخه مقدس مبارکی که از دو شجره مبارکه منشعب گشته. خوشا بحال آنکه در سایه اش مستظل گردد - سایه ای که بر تمام عالمیان گسترده است)
ای احبّای الهی اعظم امور محافظهٴ دین الله است و صیانت شریعت الله و حمایت امر الله و خدمت کلمة الله در این سبیل هزاران نفس خون مطهّر را سبیل نمودند و جان عزیز را فدا کردند رقصکنان بقربانگاه شتافتند و علم دین الله افراشتند و بخون خویش آیات توحید نگاشتند.
سینهٴ مبارک حضرت اعلی روحی له الفدآء هدف هزار تیر بلا شد و قدوم مبارک جمال ابهی روحی لأحبّائه الفدآء از ضرب چوب در مازندران زخم و مجروح گردید. و گردن مقدّس و پای مبارک در زندان طهران اسیر کند و زنجیر گشت.
و مدّت پنجاه سال در هر ساعتی بلا و آفتی رسید و ابتلا و مصیبتی رخ داد. از جمله بعد از صدمات شدیده از وطن آواره و مبتلای آلام و محن شد. و در عراق نیّر آفاق معرض کسوف از اهل نفاق بود و عاقبت سرگون بمدینهٴ کبیره گشت و از آن شهر بارض سرّ نفی گردید و از خطّهٴ بلغار در نهایت مظلومیّت بسجن اعظم ارسال گشت.
آن مظلوم آفاق روحی لأحبّائه الفدآء چهار مرتبه از شهری بشهری سرگون گردید تا در این زندان بحبس مؤبّد استقرار یافت و در سجن قاتلان و سارقان و قطّاع طریق مسجون و مظلوم گردید. این یک بلا از بلایای واردهٴ بر جمال مبارک بود بلایای دیگر را بر این قیاس نمائید.
از جملهٔ از بلایای جمال قدم ظلم و عدوان و ستم و طغیان میرزا یحیی بود که آن مظلوم مسجون با وجود آنکه او را از صغر سنّ در آغوش عنایت پرورش داد و در هر دمی انواع نوازش مبذول فرمود و ذکرش را بلند کرد و از هر آفات محافظه نمود و عزیز دو جهان فرمود و با وجود وصایا و نصائح شدیدهٴ حضرت اعلی و تصریح بنصّ قاطع «ایّاک ایّاک ان تحتجب بالواحد الأوّل و ما نزّل فی البیان و واحد اوّل» نفس مبارک حضرت اعلی و هجده حروف حیّ هستند، باز میرزا یحیی انکار نمود و تکذیب کرد و القای شبهات نمود و از آیات بیّنات چشم پوشید و اغماض کرد.
ای کاش باین اکتفا مینمود ! بلکه دم اطهر را هدر کرد و فریاد واویلا بلند نمود و نسبت ظلم و ستم داد در ارض سرّ چه فساد و فتنهئی برپا کرد. تا آنکه سبب شد که نیّر اشراق باین سجن اعظم سرگون شد ! و در مغرب این زندان مظلوماً افول فرمود.
ای ثابتان بر پیمان ! مرکز نقض و قطب شقاق، میرزا محمّد علی چون منحرف از ظلّ امر شد و نقض میثاق نمود و تحریف آیات کتاب کرد و خلل عظیم در دین الله انداخت و تشتیت حزب الله نمود. و ببغضاء عظیم قیام بر اذیّت عبدالبهآء کرد و ببغضاء عظیم قیام بر اذیّت عبدالبهآء کرد و بعداوت بینهایت بر این عبد آستان مقدّس هجوم کرد.
تیری نماند که بر سینهٴ این مظلوم نینداخت زخمی نماند که روا نداشت زهری نماند که در کام این ناکام نریخت.
قسم بجمال اقدس ابهی و نور مشرق از حضرت اعلی روحی لأرقّائهم الفدآء که از این ظلم اهل سرادق ملکوت ابهی گریستند و ملأ اعلی نوحه و ندبه نمایند و حوریّات فردوس بجزع و فزع آمدند و طلعات مقدّسه ناله و فغان کنند.
ظلم و اعتساف این بیانصاف بدرجهئی رسید که تیشه بر ریشهٴ شجرهٴ مبارکه زد و ضربت شدیده بر هیکل امر الله وارد آورد،
دوستان جمال مبارک را سرشک خونین از دیده جاری کرد و دشمنان حقّرا خوشنود و شادمان نمود بسا طالبان حقیقت را بنقض عهد از امر الله بیزار کرد،
و امّت مأیوس یحیی را امیدوار نمود خویشتن را منفور کرد و دشمنان اسم اعظم را جری و جسور نمود آیات محکماترا بگذاشت و القای شبهات کرد.
و اگر تأییدات موعودهٴ جمال قدم پی در پی باین لاشیء نمیرسید بکلّی امرالله را محو و نابود مینمود و بنیان رحمانی را از اساس بر می انداخت.
ولی الحمد للّه نصرت ملکوت ابهی رسید و جنود ملأ اعلی هجوم نمود و امر الله مرتفع گردید. و صیت حقّ جهانگیر شد کلمة الله مسموع آفاق گشت علم حقّ مرتفع شد و رایات تقدیس باوج اثیر رسید و آیات توحید ترتیل گردید.
حال محض حفظ و صیانت دین الله و وقایه و حمایت شریعت الله و مصونیّت امر الله بنصّ آیهٴ مبارکهٴ ثابتهٴ در حقّ او تشبّث باید نمود. زیرا انحرافی اعظم از این تصوّر نگردد.
قوله تعالی و تقدّس: «ولکن احبّائی الجهلآء اتّخذوه شریکاً لنفسی و فسدوا فی البلاد و کانوا من المفسدین» (مضمون: احبای جاهل او را شریک من قائل شده اند و سبب فساد در بلاد شده اند و از مفسدین شمرده می شوند). ملاحظه نما که چه قدر ناس جاهلند نفوسیکه تلقاء حضور بودهاند معذلک رفتهاند و چنین سخنها اشتهار دادهاند، الی ان قال جلّت صراحته (مضمون: تا جایی که می فرماید، عظیم است صراحت بیان او): «اگر آنی از ظلّ امر منحرف شود معدوم صرف خواهد بود».
ملاحظه فرمائید ! چه قدر تأکید است که آنی انحراف تصریح فرموده، زیرا بمقدار رأس شعر اگر بیمین و یسار میل حاصل شود انحراف تحقّق یابد و میفرماید معدوم صرف خواهد شد.
چنانکه حال ملاحظه مینمائید که غضب الهی چگونه احاطه نموده و یوماً فیوماً رو بانعدامست. فسوف ترونه و اعوانه سرّاً و جهاراً فی خسران مبین (مضمون: بزودی او و یارانش را، ظاهرا و باطنا، در خسران مبین ملاحظه نمایید).
چه انحرافی اعظم از نقض میثاق اللّهست ! چه انحرافی اعظم از تحریف آیات و اسقاطِ (خط زدند - واژگون ساختن - حذف کردن) آیات و کلماتست، در اعلان میرزا بدیعالله دقّت نمائید !
چه انحرافی اعظم از افترای بر مرکز پیمانست؟ چه انحرافی اکبر از نشر اراجیف در حقّ هیکل عهد است ! چه انحرافی اشدّ از فتوای بر قتل محور میثاقست، که مستدلّ بآیهٴ «من یدّعی قبل الألف» (مضمون: هر آنکه قبل از هزار مدعی شود) شده و حال آنکه خود حیا ننموده در ایّام مبارک ادّعا نموده و جمال مبارک ردّ ادّعای او فرمودند بعنوانی که از پیش گذشت، و الآن ادّعای او بخطّ و ختم او موجود.
چه انحرافی اتمّ از کذب و بهتان بر احبّاء اللّهست ! چه انحرافی اسوء از سبب شدن حبس و سجن احبّای ربّانیست ! چه انحرافی اَصعَب (سخت تر - شدیدتر) از تسلیمِ آیات و کلمات و مکاتیب بحکومت است، که بر قتل این مظلوم قیام نمایند !
چه انحرافی اشدّ از تضییع امر الله و تصنیع و تزویر مکاتیب و مراسلات افترائیّه است که سبب وحشت و دهشت حکومت شود و نتیجه سفک دم این مظلوم گردد، - و آن مکاتیب در نزد حکومت است، چه انحرافی اشنع از ظلم و طغیانست!
چه انحرافی ارذل از تشتیت شَمْلِ فرقهٴ ناجیه است (متفرق ساختن فرقه نجات دهنده) ! چه انحرافی افضح از القاء شبهات است چه انحرافی افظع از تأویلات رکیکهٴ اهل ارتیابست (شک کنندگان) ! چه انحرافی اخبث از اتّفاق با اعدای الهی و بیگانگانست !
که چند ماه پیش، بالاتّفاق ناقض میثاق با جمعی، لائحهئی ترتیب دادند و از افترا و بهتان چیزی باقی نگذاشتند، و عبدالبهآء را نعوذاً بالله، عدوّ صائل و بدخواه مرکز سلطنت عظمی گفتند.
و از این قبیل مفتریات عدیدهٴ شدیده بسیار و حکومت شهریاری را سبب تشویش افکار گشتند نهایت هیئت تفتیش از مرکز حکومت اعلیحضرت شهریاری آمد و مخالف عدل و انصاف تاجداری بلکه در نهایت اعتساف تفتیش کردند.
یعنی بدخواهان حقّ هیئت را احاطه نمودند و مضمون لائحه را بلکه زیاده شرح و تفصیل دادند و آنان نیز مِندون تحقیق تصدیق کردند.
که معاذالله این عبد عَلَمی در این مدینه برافراخت و ناس را باجتماع در زیر عَلَم دعوت نمود و تأسیس سلطنت جدیده کرده و در کوه کرمل قلعه انشاء نموده و جمیع اهالی اینصفحات را تابع و مطیع کرده و دین اسلام را تفریق نموده و با مسیحیان عقد پیوند نموده و معاذالله قصد آن کرده که در سلطنت عظمی رخنهٴ کبری اندازد و از این قبیل مفتریات. اعاذنا الله من هذا الافک العظیم (مضمون: خداوند ما را از چنین دروغ های حفظ فرماید).
و حال آنکه بنصوص الهیّه ما ممنوع از فسادیم و مأمور بصلح و صلاح و مجبور براستی و درستی و آشتی بجمیع اقوام و امم آفاق. و اطاعت و خیرخواهی حکومات.
و اطاعت و خیرخواهی حکومات. خیانت بسلطنت عادله خیانت بحقّست و بدخواهی حکومت تمرّد از امر الله.
با وجود این نصوص قاطعه، چگونه این مسجونان چنین تصوّر باطلی کنند و با وجود مسجونی در این زندان چنین خیانتی توانند !
ولی چه فائده که هیئت تفتیش تصدیق این مفتریات اخوی و بدخواهان نمود و تقدیم حضور پادشاهی کرد.
حال این مسجون در طوفان اعظم گرفتار تا ارادهٴ حضرت سلطان ایّده الله علی العدل (مضمون: خداوند او را بر عدل مؤیّد فرماید) صادر گردد.
امّا لی و امّا علیّ (مضمون: در هر حالتی که باشم و هر چه بر سرم آید)، در هر حال عبدالبهآء در نهایت سکون و قرار بجانفشانی مهیّا و در نهایت تسلیم و رضا.
حال چه انحرافی اشنع و افظع و اقبح از این !
و همچنین مرکز بغضا در فکر قتل عبدالبهآء و این بخطّ میرزا شعاع که در طیّ این وصیّت است ثابت و واضح و محقّق که بکمال تدبیر در صدد قتل هستند و این نصّ عبارت میرزا شعاع در مکتوبست.
که مرقوم داشته «هر آن مسبّب این اختلاف را نفرین میکنم و بربّ لا یرحمه ناطقم و امیدوارم بزودی مظهر یبعث ظاهر شود اگرچه ظاهر شده، و بغیر لباس مشهود نمیتوانم زیاده شرح دهم».
مقصود از این عبارت آیهٴ مبارکهٴ «من ادّعی قبل الألف» (مضمون: هر آنکه قبل از هزار مدعی شود) است. ملاحظه شود که چگونه در صدد قتل عبدالبهآء هستند. از کلمهٴ - نمیتوانم زیاده شرح دهم - بفراست بفهمید که چه تمهید و تدبیر در اینخصوص نمودهاند. که زیاده اگر بیان نمایند شاید ورقه بدست افتد و آن تمهید و تدبیر بهم خورد. این عبارت مجرّد تبشیر است که در این خصوص قرار و تدبیر لازم تحقّق یافت.
الهی الهی تری عبدک المظلوم بین مخالب سباع ضاریة و ذئاب کاسرة و وحوش خاسرة.
(مضمون: الهی الهی بنده خود را در چنگال درندگان خونریز و گرگان شکار کننده و وحوش خونخوار می بینی.)
ربّ وفّقنی فی حبّک، علی تجرّع هذه الکأس الطّافحة بصهبآء الوفآء الممتلئة بفیض العطآء، حتّی یحمرّ قمیصی بدمی طریحاً علی التّراب صریعاً لا حراک للأعضآء.
(مضمون: پروردگارا مرا موفق به محبتت فرما تا از جامی که لبریز از صهبای وفاست و لبالب فیض الهی است بنوشم، تا بر خاک افتاده، بی هوش و بی حرکت، قمیصم از خونم رنگین شود.)
هذا منائی و رجائی و املی و عزّی و علائی. ولیکن خاتمة حیاتی ختام مسک یا ربّی و ملاذی و هل من موهبة اعظم من هذا لا وحضرة عزّک !
(مضمون: این نهایت آروز، رجاء، امید، عزت و علای من است.ای پروردگار من و ملجاء من - خاتمه حیاتم را همچو مسک ختام فرما. آیا موهبتی عظیم تر از این است؟ نه، قسم به عزتت.)
و انّی اشهدک انّنی اذوق هذه الکأس فی کلّ الأیّام بما اکتسبت ایدی الّذین نقضوا المیثاق و اعلنوا الشّقاق و اظهروا النّفاق و اظهروا فی الأرض الفساد و ما راعوا حرمتک بین العباد.
(مضمون: تو را شاهد میگیرم که روزی نیست که از این کأسی که در دست آنهایی است که میثاق را نقض کردند، اعلان شقاق نمودند، نفاق ایجاد نمودند، مسبب فساد در ارض شدند و حرمت تو را در بین مردم مراعات ننمودند، ننوشم.)
ربّ احفظ حصن دینک المبین من هؤلاء النّاکثین و احرس حماک الحصین من عصبة المارقین. انّک انت القویّ المقتدر العزیز المتین.
(مضمون: پروردگار ! حصن دین مبینت را از این ناکثین (میثاق) حفظ فرما و مکان مقدس مستحکمت را از گروه عهد شکننده محارست فرما. همانا تو قوی مقتدر عزیز متین.)
باریِ ای احبّآء الله ! مرکز نقض میرزا محمّد علی بسبب این انحرافات لاتحصی بنصّ قاطع الهی ساقط گشت و از شجرهٴ مبارکه منفصل شد. «و ما ظلمناهم ولکن کانوا انفسهم یظلمون» (آیه ۱۱۸ سوره نحل بدین مضمون: و ما به آنها ظلم ننمودیم بلکه آنها به نفس خود ظلم نمودند).
الهی الهی احفظ عبادک الأمنآء من شرّ النّفس و الهوی و احرسهم بعین رعایتک من الحقد و الحسد و البغضآء،
(مضمون: الهی الهی بندگان امینت را از شرّ نفس و هوی حفظ فرما و به عینِ حفظ خود از حقد، حسد و بغضا حراست فرما،)
و ادخلهم فی حصن حصین کلائتک من سهام الشّبهات و اجعلهم مظاهر آیاتک البیّنات و نوّر وجوههم بشعاع ساطع من افق توحیدک،
(مضمون: و آنان را در حصنِ حصین خود مأوی ده و از تیرهای شُبُهات محفوظ فرما، آنان را مظاهرِ آیاتِ بینات خود قرار فرما، و وجوهشان را بشعاع ساطعه از افق توحیدت منور فرما،)
و اشرح صدورهم بآیات نازلة من ملکوت تفریدک و اشدد ازورهم بقوّة نافذة من جبروت تجریدک.
(مضمون: و قلوبشان را به آیاتِ نازله از ملکوتِ تفریدت مسرور فرما، و کمرهایشان را به قوت نافذه از جبروت تجریدت سختی بخش.)
انّک انت الفضّال الحافظ القویّ العزیز.
(مضمون: توئی فضال، حافظ، قوی، قدیر.)
ای ثابتان بر پیمان ! این طیر بال و پر شکسته و مظلوم چون آهنگ ملأ اعلی نماید، و بجهان پنهان شتابد و جسدش تحت اطباق قرار یابد یا مفقود گردد،
باید افنان ثابتهٴ راسخهٴ بر میثاق الله که از سدرهٴ تقدیس روئیدهاند با حضرات ایادی امر الله علیهم بهآء الله و جمیع یاران و دوستان بالاتّفاق بنشر نفحات الله و تبلیغ امر الله و ترویج دین الله بدل و جان قیام نمایند.
دقیقهئی آرام نگیرند و آنی استراحت نکنند. در ممالک و دیار منتشر شوند، و آوارهٴ هر بلاد و سرگشتهٴ هر اقلیم گردند.
دقیقهئی نیاسایند و آنی آسوده نگردند و نفسی راحت نجویند در هر کشوری نعرهٴ یا بهاءالابهی زنند و در هر شهری شهرهٴ آفاق شوند و در هر انجمنی چون شمع برافروزند، و در هر محفلی نار عشق برافروزند؛
تا در قطب آفاق انوار حقّ اشراق نماید، و در شرق و غرب جمّ غفیری در ظلّ کلمة الله آید، و نفحات قدس بوزد و وجوه نورانی گردد، و قلوب ربّانی شود و نفوس رحمانی گردد.
در این ایّام اهمّ امور هدایت ملل و امم است. باید امر تبلیغ را مهم شمرد زیرا اسّ اساس است.
این عبد مظلوم شب و روز بترویج و تشویق مشغول گردید. دقیقهئی آرام نیافت تا آنکه صیت امرالله آفاقرا احاطه نمود و آوازهٴ ملکوت ابهی خاور و باختر را بیدار کرد.
یاران الهی نیز چنین باید بفرمایند اینست شرط وفا و اینست مقتضای عبودیّت آستان بها.
حواریّون حضرت روح بکلّی خود را و جمیع شئونرا فراموش نمودند، و ترک سر و سامان کردند، و مقدّس و منزّه از هوی و هوس گشتند و از هر تعلّقی بیزار شدند و در ممالک و دیار منتشر شدند و بهدایت من علی الأرض پرداختند،
تا جهانرا جهان دیگر کردند و عالم خاک را تابناک نمودند و بپایان زندگانی در ره آن دلبر رحمانی جانفشانی کردند و هر یک در دیاری شهید شدند.
بمثل هذا فلیعمل العاملون.
(فقره ای از آیه ۶۲ سوره صافات بدین مضمون: عاملین به مثابه این (حواریون) عمل نمایند.)
ای یاران مهربان ! بعد از مفقودی این مظلوم، باید اغصان و افنان سدرهٴ مبارکه و ایادی امرالله و احبّای جمال ابهی توجّه بفرع دو سدره که از دو شجرهٴ مقدّسهٴ مبارکه انبات شده و از اقتران دو فرع دوحهٴ رحمانیّه بوجود آمده یعنی شوقی افندی نمایند،
زیرا آیت الله و غصن ممتاز و ولیّ امر الله و مرجع جمیع اغصان و افنان و ایادی امر الله و احبّآء الله است. و مبیّن آیات الله و مِن بَعده بکراً بعد بکر (مضمون: و بعد از او اولینِ فرزند بعدِ اولین فرزند) یعنی در سلالهٴ او.
و فرع مقدّس، و ولیّ امر الله، و بیت عدل عمومی، که بانتخاب عموم تأسیس و تشکیل شود، در تحت حفظ و صیانت جمال ابهی، و حراست و عصمت فائض از حضرت اعلی روحی لهما الفداست. آنچه قرار دهند من عند الله است.
من خالفه و خالفهم فقد خالف الله و من عصاهم فقد عصی الله و من عارضه فقد عارض الله و من نازعهم فقد نازع الله و من جادله فقد جادل الله و من جحده فقد جحد الله، و من انکره فقد انکر الله و من انحاز و افترق و اعتزل عنه فقد اعتزل و اجتنب و ابتعد عن الله علیه غضب الله علیه قهر الله و علیه نقمة الله !
(مضمون: آنکه با او و با آنان مخالفت کند، مخالفتِ خدا کرده، آنکه از آنان نافرمانی نماید، نافرمانی با خدا کرده، و آنکه به او اعراض کند، به خدا اعراض نموده است، و آنکه با آنان نزاع کند، با خدا نزاع کرده، و آنکه با او جدال نماید، با خدا جدال نموده، و آنکه او را تکذیب نماید، خدا را تکذیب کرده، و آنکه او را انکار نماید، خدا را انکار نموده، و آنکه از او منحرف شود، از او جدا شود و از او عزلت نماید، از خدا جدائی گرفته، اجتناب نموده و دوری کرده است. و بر او باد خشم الهی، قهر الهی و نقمت الهی !)
حصن متین امر الله باطاعت من هو ولیّ امرالله محفوظ و مصون ماند. و اعضای بیت عدل، و جمیع اغصان، و افنان، و ایادی امرالله باید کمال اطاعت و تمکین و انقیاد و توجّه و خضوع و خشوع را به ولیّ امرالله داشته باشند.
اگر چنانچه نفسی مخالفت نمود، مخالفت بحقّ کرده، و سبب تشتیت امرالله شود و علّت تفریق کلمة الله گردد و مظهری از مظاهر مرکز نقض شود.
زنهار، زنهار، مثل بعد از صعود نشود که مرکز نقض ابا و استکبار کرد ولی بهانهٴ توحید جعلی نمود و خود را محروم و نفوس را مشوّش و مسموم نمود.
البتّه هر مغرور ارادهٴ فساد و تفریق نماید صراحةً نمیگوید که غرض دارم، لابدّ بوسائلی چند و بهانهئی چون زر مغشوش، تشبّث نماید و سبب تفریق جمع اهل بها گردد.
مقصود این است که ایادی امرالله باید بیدار باشند بمحض اینکه نفسی بنای اعتراض و مخالفت با ولیّ امرالله گذاشت، فوراً آنشخص را اخراج از جمع اهل بها نمایند و ابداً بهانهئی از او قبول ننمایند. چه بسیار که باطلِ محض بصورتِ خیر درآید، تا القای شبهات کند.
ای احبّای الهی ! باید ولیّ امرالله در زمان حیات، خویش مَن هوَ بعده (مضمون: نفسِ بعدِ خود) را تعیین نماید، تا بعد از صعودش اختلاف حاصل نگردد.
و شخص معیّن باید مظهر تقدیس، و تنزیه، و تقوای الهی، و علم، و فضل و کمال باشد.
لهذا اگر ولدِ بکرِ ولیّ امر الله، مظهرِ الولد سرّ ابیه (مضمون: فرزندی که مظهر جوهر پدر) نباشد، یعنی از عنصر روحانی او نه و شرفِ اَعراق (شَرفِ اصل و نسب) با حُسن اخلاق مجتمع نیست، باید غصن دیگر را انتخاب نماید.
و ایادی امر الله از نفس جمعیّت خویش نه نفر انتخاب نمایند و همیشه بخدمات مهمّهٴ ولیّ امر الله مشغول باشند.
و انتخاب این نه نفر یا باتّفاق مجمع ایادی و یا باکثریّت آرا تحقّق یابد، و این نه نفر یا بالاتّفاق یا باکثریّت آرا، باید غصنِ منتخب را که ولیّ امر الله تعیینِ بعد از خود نماید، تصدیق نمایند، و این تصدیق باید بنوعی واقع گردد که مصدّق و غیر مصدّق معلوم نشود.
ای یاران ! ایادی امرالله را باید ولیّ امر الله تسمیه و تعیین کند. جمیع باید در ظلّ او باشند و در تحت حکم او.
اگر نفسی، از ایادی و غیر ایادی تمرّد نمود و انشقاق خواست، علیه غضب الله و قهره زیرا سبب تفریق دین الله گردد.
و وظیفهٴ ایادی امر الله نشر نفحات الله، و تربیت نفوس، و تعلیم علوم، و تحسین اخلاق عموم، و تقدیس و تنزیه در جمیع شئونست. از اطوار و احوال و کردار و گفتار، باید تقوای الهی ظاهر و آشکار باشد.
و این مجمع ایادی در تحت ادارهٴ ولیّ امر الله است.
که باید آنانرا دائماً بسعی و کوشش و جهد در نشر نفحات الله و هدایت من علی الأرض بگمارد، زیرا بنور هدایت جمیع عوالم روشن گردد.
و دقیقهئی در این امر مفروض بر کلّ نفوس فتور جائز نه، تا عالم وجود جنّت ابهی گردد، و روی زمین بهشت برین شود، و نزاع و جدال امم و ملل و شعوب و قبائل و دول از میان برخیزد، کلّ من علی الأرض ملّت واحده و جنس واحد و وطن واحد گردد.
و اگر اختلافی حاصل شود محکمهٴ عمومی که شامل اعضا از جمیع دول و ملل است فصل دعوی کند و حکم قاطع نماید.
ای احبّای الهی در این دور مقدّس نزاع و جدال ممنوع و هر متعدّی محروم باید با جمیع طوائف و قبائل چه آشنا و چه بیگانه نهایت محبّت و راستی و درستی کرد و مهربانی از روی قلب نمود
بلکه رعایت و محبّت را بدرجهئی رساند که بیگانه خود را آشنا بیند و دشمن خود را دوست شمرد یعنی ابداً تفاوت معامله گمان نکند زیرا اطلاق امریست الهی و تقیید از خواصّ امکانی.
لهذا باید فضائل و کمالات از حقیقت هر انسانی ظاهر شود و پرتوش شمول بر عموم یابد. مثلاً انوار آفتاب عالمتابست و باران رحمت پروردگار مبذول بر عالمیان. نسیم جانبخش هر ذی روحرا پرورش دهد و مائدهٴ الهی جمیع کائنات حیّ را نصیب شود. بهمچنین عواطف و الطاف بندگان حقّ باید بنحو اطلاق شامل جمیع بشر گردد در اینمقام ابداً تقیید و تخصیص جائز نه.
پس ای یاران مهربان ! با جمیع ملل و طوائف و ادیان بکمال راستی و درستی و وفاپرستی و مهربانی و خیرخواهی و دوستی معامله نمائید تا جهان هستی سرمست جام فیض بهائی گردد، و نادانی و دشمنی و بغض و کین از روی زمین زائل شود، ظلمت بیگانگی از جمیع شعوب و قبائل بانوار یگانگی مبدّل گردد.
اگر طوائف و ملل سائره جفا کنند شما وفا نمائید ظلم کنند عدل بنمائید اجتناب کنند اجتذاب کنید دشمنی بنمایند دوستی بفرمائید زهر بدهند شهد ببخشید زخم بزنند مرهم بنهید. هذا صفة المخلصین و سمة الصّادقین (مضمون: این صفتِ مخلصین است و نشانِ صادقین).
امّا، بیت عدل الّذی جعله الله مصدر کلّ خیر و مصوناً من کلّ خطآء (مضمون: که خداوند مصدر کل خیر و مصون از کل خطا قرار فرموده است) باید بانتخاب عمومی یعنی نفوس مؤمنه تشکیل شود. و اعضا باید مظاهر تقوای الهی و مطالع علم و دانائی و ثابت بر دین الهی و خیرخواه جمیع نوع انسانی باشند.
و مقصد بیت عدل عمومیست یعنی در جمیع بلاد بیت عدل خصوصی تشکیل شود و آن بیوت عدل بیت عدل عمومی انتخاب نماید. این مجمع مرجع کلّ امور است. و مؤسّس قوانین و احکامی که در نصوص الهی موجود نه.
و جمیع مسائل مشکله در این مجلس حلّ گردد و ولیّ امر الله رئیس مقدّس این مجلس و عضو اعظم ممتاز لاینعزل (غیر قابل عزل). و اگر در اجتماعات بالذّات حاضر نشود نائب و وکیلی تعیین فرماید. و اگر چنانچه عضوی از اعضا گناهی ارتکاب نماید که در حقّ عموم ضرری حاصل شود، ولیّ امرالله صلاحیّت اخراج او دارد، بعد ملّت شخص دیگر انتخاب نماید.
این بیت عدل مصدر تشریعست و حکومت قوّهٴ تنفیذ. تشریع باید مؤیّد تنفیذ گردد، و تنفیذ باید ظهیر و معین تشریع شود، تا از ارتباط و التیام این دو قوّت بنیان عدل و انصاف متین و رزین گردد و اقالیم جنّت النّعیم و بهشت برین شود.
ربّ وفّق احبّائک علی الثّبوت علی دینک و السّلوک فی سبیلک و الاستقامة علی امرک. و ایّدهم علی مقاومة النّفس و الهوی و اتّباع نور الهدی. انّک انت المقتدر العزیز القیّوم و انّک انت الکریم الرّحیم العزیز الوهّاب.
(مضمون: پروردگارا احبایت را موفق بر ثبوت در دینت و سلوک در سبیلت و استقامت بر امرت فرما. و آنان را مؤید بر مقاومت نفس و هوی و پیروی از نور هدایتت فرما. توئی مقتدر و عزیز و قیّوم و توئی کریم و رحیم و عزیز و وهّاب.)
ای یاران عبدالبهآء محض الطاف بیپایان حضرت یزدان بتعیین حقوق الله بر عباد خویش منّت گذاشت، والّا حقّ و بندگانش مستغنی از کائنات بوده «و الله غنیّ عن العالمین» (فقره ای از آیه ۹۷ سوره آل عمران بدین مضمون: و خداوند از عالمیان بی نیاز است).
امّا مفروضی حقوق (این حدِّتعیین شده) سبب ثبوت و رسوخ نفوس و برکت در جمیع شئون گردد. و حقوق الله راجع بولیّ امراللّهست، تا در نشر نفحات الله و ارتفاع کلمة الله و اعمال خیریّه و منافع عمومیّه صرف گردد.
ای احبّای الهی باید سریر سلطنت هر تاجدار عادلی را خاضع گردید و سُدَّهٴ (سریر - تخت) ملوکانی هر شهریار کامل را خاشع شوید. بپادشاهان در نهایت صداقت و امانت خدمت نمائید. و مطیع و خیرخواه باشید. و در امور سیاسی بدون اذن و اجازه از ایشان مداخله ننمائید، زیرا خیانت با هر پادشاه عادلی خیانت با خداست.
هذه نصیحة منّی و فرض علیکم من عند الله. فطوبی للعاملین ع ع
(مضمون: این نصیحت و فریضه من به شماست. پس خوشا بحال عاملین)
(این ورقه مدّتی در زیر زمین محفوظ بود رطوبت در آن تأثیر نموده. چون بیرون آورده شد ملاحظه گردید که رطوبت بعضی مواقع آنرا تأثیر نموده و چون بقعهٴ مبارکه در اشدّ انقلاب بود ورقه بحال خود گذاشته شد ع ع)
[بخش دوم]
هوالله
ربّ و رجائی و مغیثی و منائی و مجیری و معینی و ملاذی ! ترانی غریقاً فی بحار المصائب القاصمة للظّهور و الرّزایا المضیّقة للصّدور و البلایا المشتّتة للشّمل و المحن و الآلام المفرّقة للجمع. و احاطتنی الشّدائد من جمیع الجهات و احدقت بی المخاطر من کلّ الأطراف.
(مضمون: هوالله ای پروردگار و فریاد رس و مجیر و معین و ملاذ من ! مرا غرق در دریای مصائبی می یابی که مهلکِ روح است و رزایایی که باعث تنگی قلب است و بلایایی که جمع را مشتت می کند و محن و آلامی که جمع را متفرق می کند. شدائد از جمیع جهات مرا احاطه نموده و خطرات از جمیع اطراف در بر گرفته.)
خائضاً فی غمار الطّامّة الکبری، واقعاً فی بئر لا قرار لها، مضطهداً من الأعدآء و محترقاً فی نیران البغضآء من ذوی القربی الّذین اخذت منهم العهد الوثیق و المیثاق الغلیظ ، ان یتوجّهوا بالقلوب الی هذا المظلوم و یدفعوا عنّی کلّ جهول و ظلوم و یرجعوا ما اختلفوا فی الکتاب، الی هذا الفرید الوحید حتّی یظهر لهم الصّواب و یندفع الشّبهات و تنتشر الآیات البیّنات.
(مضمون: مرا غرق در دریای مصیبت کبری، در چاهی بی انتهاء، مورد قهر دشمنان و محترق از آتش کینه خویشاوندانی می بینی که عهد وثیق و میثاق محکمت را از آنان اخذ فرمودی، تا قلوب خود را متوجه این مظلوم نمایند و جهال و ظالمین را از من دفع کنند و آنچه را که در کتاب سبب اختلاف است به این فرید وحید راجع کنند، تا حقیقت ظاهر گردد و شبهات دفع شود و آیات بینات منتشر گردد.)
ولکنّهم یا الهی تراهم بعینک الّتی لا تنام، نقضوا المیثاق و نکصوا علی الأعقاب و نکثوا العهد بکلّ بغض و شقاق و قاموا علی النّفاق.
(مضمون: ولکن ای خدایی که به چشمانت خواب را راهی نیست، می بینی که چطور میثاقت را نقض نمودند بدان آن پشت کردند و چگونه با بغض و شقاق از عهدت منحرف شدند و بر دشمنی قیام نمودند.)
و اشتدّ بذلک السّاق بالسّاق و قاموا علی قصم ظهری و کسر ازری بظلم لا یطاق و نشروا اوراق الشّبهات و افتروا علیّ بکلّ کذب و اعتساف.
(مضمون: و سختی ها شدت یافت وقتی بظلمی غیر قابل طاقت، قیام به غلبه و هلاکتم نمودند و اوراق شبهات منتشر نمودند و با دروغ و اعتسافِ صرف، افترائاتشان را به من نسبت دادند)
و لم یکتفوا بذلک، بل زعیمهم تجاسر یا الهی بتحریف الکتاب، و تبدیل فصل الخطاب و تبعیض آثار قلمک الأعلی.
(مضمون: و به این اکتفاء نکردند ای خدای من، بلکه رهبر آنها (میرزا محمد علی) به گستاخی به تحریف کتابت و تبدیل آیاتت و تجزیه آثار قلم اعلایت پرداخت.)
و تلصیق ما کتبته بحقّ اوّل ظالم ظلمک و انکرک و کفر بآیاتک الکبری بما انزلته بحقّ عبدک المظلوم فی الآفاق حتّی یخدع النّاس و یوسوس فی صدور اهل الاخلاص کما اقرّ و اعترف به زعیمهم الثّانی بخطّه و ختمه و نشره فی الآفاق.
(مضمون: و آنچه تو در حق اولین ظالم (یحیی ازل) - کسی که بزرگترین ظلم را به تو نمود - و به آیاتت کفر ورزید را به این عبد مظلوم نسبت داد . تا ناس را نیرنگ دهد و وساوس خود را در قلوب مخلصین القا نماید. هم چنانکه رهبر دوم آنها (در ورقه ای) به خط و مهر خود بدان مقر و معترف شده که حال (آن ورقه) در همه آفاق منتشر شده.)
فهل یا الهی ظلم اعظم من هذا ؟ و لم یکتفوا بذلک بل سعوا بکلّ فساد و عناد و کذب و بهتان و افترآء و ازدرآء عند الحکومة بهذا القطر و سائر الجهات، و نسبوا الیّ الفساد و ملؤوا الآذان بما یشمئزّ منه الأسماع.
(مضمون: ای پروردگار آیا ظلمی اعظم از این ؟ و بدین اکتفا ننموده با سرسختی، فساد، دشمنی، دروغ، بهتان، افتراء و بی حرمتی باعث اغتشاش حکومت این سامان و نقاط دیگر شدند. و به من نسبت فساد و چیزهایی دادند که گوش از استماع آن مشمئز می گردد.)
فخشیت الحکومة و خاف السّلطان و توهّم الأعیان. فضاقت الصّدور و تشوّشت الأمور و اضطربت النّفوس و اضطرمت نیران الحسرة و الأحزان فی القلوب، و تزلزلت و تفرّقت ارکان الأوراق المقدّسة و سالت اعینهنّ بالعبرات و صعدت من قلوبهنّ الزّفرات و احترقت احشائهنّ بنار الحسرات حزناً علی عبدک المظلوم بأیدی هؤلآء الأقربآء الأعدآء.
(مضمون: لذا حکومت مضطرب گشت، سلطان هراسید و اعیان به سوء ظن افتادند. امور متشتت شد، نفوس مضطرب شدند، آتش حسرت و احزان در قلوب مشتعل گشت، ورقات مبارکه متشنج شدند و از چشمانشان سیلابِ اشک جاری شد، ناله های قلوبشان به آسمان رسید و جگرشان از آتش حسرت برای این عبدِ مظلوم که بدست این نزدیکان (گرفتار شده) محترق شد.)
تری یا الهی یبکی علیّ کلّ الأشیآء و یفرح ببلائی ذوو القربی فوعزّتک یا الهی بعض الأعدآء رثوا علی ضرّی و بلائی و بکوا بعض الحسّاد علی کربتی و غربتی و ابتلائی.
(مضمون: ای پروردگار من - شاهدی که جمیع اشیاء به زاری مشغولند و منسوبین من از بلای من مسرورند. قسم به اقتدارت - ای پروردگار من - که حتی بعضی از اعداء بخاطر بلایای من مرثیه نمودند و بعضی از حسودان بواسطه حزن، غربت و رنج و سختی من گریان شدند.)
لانّهم لم یروا منّی الّا کلّ مودّة و اعتنآء و لم یشاهدوا من عبدک الّا الرّأفة و الولآء. فلمّا رأونی خائضاً فی عباب المصائب و البلآء و هدفاً لسهام القضآء رقّوا لی و تدمّعت اعینهم بالبکآء و قالوا:
(مضمون: این بدان جهت بود که در من جز مودّت و توجه ندیدند و سوای رأفت و دوستی چیزی مشاهده ننمودند. چون مرا در سیل مصائب و بلایا و هدفِ تیرِ قضاء یافتند، قلوبشان به رحم آمد، چشمانشان به اشک آمد و ندا نمودند:
«نشهد بالله بأنّنا ما رأینا منه الّا وفآء و عطآء و الرّأفة الکبری». ولکنّ النّاقضین النّاعقین زادوا فی البغضآء و استبشروا بوقوعی فی المحنة العظمی و شمّروا عن السّاق و اهتزّوا طرباً من حصول حوادث محزنة للقلوب و الأرواح.
(مضمون: «خدا شاهد است که جز وفا و عطا و محبت بی کران از او ندیدیم». امّا ناقضینِ ناعق (بانگ برآورنده) بر بغضا افزودند و از محنت اعظمی که بر من آمده بود شادمان گشتند، علیه من به شتابان شدند و از حوادثی که بر من حاصل شد و قلوب را محزون می نمود، به طرب آمدند.) .
ربّ انّی ادعوک بلسانی و جَنانی ان لا تؤاخذهم بظلمهم واعتسافهم ونفاقهم و شقاقهم لأنّهم جهلآء بلهآء سفهآء. لا یفرقون بین الخیر و الشّرّ و لا یمیّزون العدل و الانصاف عن الفحشآء و المنکر و الاعتساف.
(مضمون: پروردگارا - به لسان و فؤادم از تو مسئلت می نمایم که آنان را بواسطه ظلم، اعتساف و مخالفتشان مؤاخده نفرمایی، چرا که جاهلند و ابله، و نمی دانند آنچه می کنند. بین خیر و شر فرق نمی گذارند و عدل و انصاف را از فحشا و عمل زشت تمیز نمی دهند.)
یتّبعون شهوات انفسهم و یقتدون بانقصهم و اجهلهم. ربّ ارحمهم و احفظهم من البلآء بهذا الأثنآء و اجعل جمیع المحن و الآلام لعبدک الواقع فی هذه البئر الظّلمآء. و خصّصنی بکلّ بلآء و اجعلنی فدآء لجمیع الأحبّآء. فدیتهم بروحی و ذاتی و نفسی و کینونتی و هویّتی و حقیقتی یا ربّی الأعلی.
(مضمون: از شهوات نفسشان پیروی می کنند و از ناقص ترین و جاهل ترین فرد (بین خود) اقتداء میکنند. پروردگارا - بر آنان رحم فرما و در این هنگام از بلا محفوظ دار. و جمیع محن و آلامشان را به این عبد که در این چاه ظلمانی واقع شده، عنایت کن. پروردگارا ـ روح و ذات و نفس و کینونت و هویت و حقیقت مرا فدای آنان فرما.)
الهی الهی انّی اکبّ بوجهی علی تراب الذّلّ و الانکسار و ادعوک بکلّ تضرّع و ابتهال ان تغفر لکلّ من آذانی و تعفو عن کلّ من ارادنی بسوء و اهاننی و تبدّل سیّئات کلّ من ظلمنی بالحسنات و ترزقهم من الخیرات و تقدّر لهم کلّ المسرّات و تنقذهم من الحسرات. و تقدّر لهم کلّ راحة و رخآء و تختصّهم بالعطآء و السّرّآء.
(مضمون: الهی الهی با ذلت و انکسار در حالی که صورتم بر روی خاک گذارده ام، بکمال تضرع و ابتهال از تو می طلبم کل آنهایی را که سبب اذیت من شدند مغفرت فرمایی، و آنکه را که بر علیه من توطئه نمود و اهانت کرد - عفو فرمایی، و سیئات آنانی را که به من ظلم نمودند تبدیل به حسنات فرمایی. برایشان جمیع مسرات را مقدر فرمایی و از دل شکستگی نجات دهی. و برایشان راحت و آسودگی مقدر فرمایی و به عطا و شادی مخصص فرمایی.)
انّک انت المقتدر العزیز المهیمن القیّوم !
ای یاران عزیز ! الآن من در خطری عظیمم و امید ساعتی از حیات مفقود. و ناچار بتحریر این ورقه پرداختم حفظاً لأمر الله و صیانةً لدینه و حفظاً لکلمته و صوناً لتعالیمه.
این نفس مظلوم قسم بجمال قدم با نفسی ملال نداشته و ندارم و کدری در دل نگرفتم و کلمهئی جز ذکر خیر نخواهم. ولکن تکلیف شدید دارم و ناچار و مجبورم که حفظ و صون و وقایهٴ امر الله نمایم.
لهذا در نهایت تحسّر و اسف وصیّت مینمایم که امرالله را محافظه نمائید و شریعت الله را صیانت کنید و از اختلاف نهایت استیحاش بفرمائید.
اساس عقائد اهل بها روحی لهم الفدآء: «حضرت ربّ اعلی مظهر وحدانیّت و فردانیّت الهیّه و مبشّر جمال قدم. حضرت جمال ابهی روحی لأحبّائه الثّابتین فدا مظهر کلّیّهٴ الهیّه و مطلع حقیقت مقدّسهٴ ربّانیّه. و مادون کلّ عباد له و کلّ بأمره یعملون (مضمون: و بقیه عباد او و به امر او عامل)».
مرجع کل کتاب اقدس و هر مسئلهٴ غیر منصوصه راجع ببیت عدل عمومی. ببیت عدل آنچه بالاتّفاق و یا باکثریّت آرا تحقّق یابد همان حقّ و مراد الله است. من تجاوز عنه فهو ممّن احبّ الشّقاق و اظهر النّفاق و اعرض عن ربّ المیثاق («مضمون: هر آنکه از آن تجاوز نماید از دوستدارانِ شقاق است و نفاق ایجاد نموده و میثاق را اعراض کرده). ولی مراد بیت العدل عمومیست که از طرف جمیع بلاد انتخاب شود، یعنی شرق و غرب احبّا که موجودند بقاعدهٴ انتخاب مصطلحهٴ در بلاد غرب نظیر انگلیس اعضائی انتخاب نمایند.
و آن اعضا در محلّی اجتماع کنند و در آنچه اختلاف واقع یا مسائل مبهمه و یا مسائل غیر منصوصه مذاکره نمایند. و هر چه تقرّر یابد همان مانند نصّ است. و چون بیت عدل واضعِ قوانینِ غیر منصوصه از معاملاتست، ناسخِ آن مسائل نیز تواند بود. یعنی بیت عدل الیوم در مسئلهئی قانونی نهد و معمول گردد، ولی بعد از صد سال، حالِ عمومی تغییر کلّی حاصل نماید، اختلاف ازمان (زمان ها) حصول یابد، بیت عدل ثانی تواند آن مسئلهٴ قانونیّه را تبدیل بحسبِ اقتضای زمان نماید. زیرا نصّ صریح الهی نیست. واضع بیت عدل - ناسخ نیز بیت عدل.
باری از اساس اعظم امر الله اجتناب و ابتعاد (دوری) از ناقضین است زیرا بکلّی امرالله را محو و شریعت الله را سَحق (کوبیدن - هلاک کردن) و جمیع زحمات را هدر خواهند داد. ای یاران باید رحم بر حضرت اعلی و وفا بجمال مبارک نمود و بجمیع قوی کوشید که جمیع این بلایا و محن و صدمات و خونهای پاک مطهّر که در سبیل الهی مسفوک شده هدر نرود. شما میدانید که مرکز نقض میرزا محمّد علی و اعوانش چه کردند. یک کار این شخص تحریف کتاب است که الحمد للّه کل میدانید و مثبوت و واضح و بشهادت برادرش میرزا بدیعالله که بخطّ و مهرش موجود و مطبوع مثبوت است. و این یک سیّئه از سیّئات اوست. دیگر آیا انحرافی اعظم از این انحراف منصوص تصوّر میشود؟ لا والله. و سیّئات او در ورقهٴ مخصوص مرقوم. انشآءالله ملاحظه خواهید نمود.
باری این شخص بنصّ الهی بادنی انحراف ساقطست، تا چه رسد بهدم بنیان و نقض عهد و پیمان و تحریف کتاب و القای شبهات و افترای بر عبدالبهآء و ادّعاهای ما انزل الله بها من سلطان (مضمون: ادعاهایی که خدواند حکمی در آن باره نفرموده بود) و القای فساد و سعی در سفک دم عبدالبهآء و تفاصیل دیگر که کل مطّلعید ! دیگر معلومست که این شخص اگر رخنهئی در امر نماید، بکلّی امر الله را محو و نابود نماید. زنهار از تقرّب باین شخص که از تقرّب بنار بدتر است !
سبحانالله ! میرزا بدیعالله بعد از آنکه بخطّ خویش نقض این شخص را اعلان نمود و تحریف کتاب او را اعلان کرد، چون ایمان و پیمان و متابعت عهد و میثاق را موافق اجرای هوای نفسانی خویش نیافت، پشیمان شد و اظهار ندامت کرد و در سرّ خواست که اوراقِ مطبوعِ خویش را جمع نماید و با مرکز نقض سرّاً مؤانست جست و حوادث در خانه و اندرون را یومیاً باو میرساند. و در این فسادهای اخیر مدخل کلّی دارد. الحمد للّه امور منتظم شده بود و یاران قدری راحت شده بودند. از روزیکه دوباره داخل ما شد، فساد دوباره از سر گرفت. و بعضی اطوار و تحریکات فسادیّهٴ او در ورق مخصوص مرقوم میگردد.
مقصود این است که یاران عهد و پیمان باید بیدار باشند که مبادا بعد از اینمظلوم این شخص محرّک متحرّک رخنه نماید و سرّاً القای شبهات و فساد کند و بکلّی امر الله را از ریشه براندازد. البتّه صد البتّه از معاشرت او احتراز نمائید. و دقّت نمائید و متوجّه باشید و جستجو و فحص نمائید که اگر نفسی را سرّاً جهراً با او ادنی مناسبتی آنشخص را نیز از میان خودتان خارج کنید زیرا فساد و فتن میشود.
ای احبّای الهی بجان بکوشید تا امر الله را از هجوم نفوس غیر مخلصه محافظه نمائید، زیرا چنین نفوس سبب میشوند که جمیع امور مستقیمه معوج (کج) میگردد و مساعی خیریّه برعکس نتیجه میدهد.
الهی الهی ! اشهدک و انبیائک و رسلک و اولیائک و اصفیائک بأنّی اتممت الحجّة علی احبّائک و بیّنت لهم کلّ شیء حتّی یحافظوا علی دینک و الطّریقة المستقیمة و شریعتک النّورآء. انّک انت المطّلع العلیم ع ع
(مضمون: الهی الهی - تو را و انبیا و رسل و اولیا و اصفیا را به شهادت می گیرم که با احبایت اتمام حجت نمودم و همه چیز را برایشان بیان نمودم تا دین الهی، صراط مستقیم و شریعت نورایت را محافظه نمایند. توئی مطّلع و علیم ع ع)
[بخش سوّم]
Part Three
هو الله الشّاهد الکافی
(مضمون: اوست خداوند شاهد و کافی)
ربّ و محبوبی و مقصودی ! انّک لتعلم و تری ما ورد علی عبدک المتذلّل بباب احدیّتک و ما جنی علیه اهل الجفآء النّاقضون لمیثاق فردانیّتک النّاکثون لعهد حضرة رحمانیّتک. انّه ما من یوم الّا رمونی بسهام البغضآء و ما من لیل الّا و بیّتوا یشاورون فی ضرّی فی السّرّ و الخفآء. و ما من صباح الّا ارتکبوا ما ناح به الملأ الأعلی و ما من مسآء الّا ان سلّوا علیّ سیف الاعتساف و رشقونی بنصال الافترآء عند الأشقیآء. مع ذلک صبر عبدک المتذلّل الیک و احتمل منهم کلّ بلآء و اذی مع قدرته علی ازهاق کلمتهم و اخماد جمرتهم و اطفآء نیران طغیانهم بقوّتک و قدرتک.
(مضمون: پروردگار و محبوب و مقصود من - تو آگاه و شاهدِ آنچه بر این عبد متذلل بابِ احدیتت واقع شده هستی، و بر آنچه از اهل جفا - آنانی که میثاقت را شکستند و از عهدت برگشتند. در روز - تیرِ کینه بسویم پرتاب نمودند و در شام در خفاء بر علیه ام به مشورت پرداختند. در سحرگاهان مرتکب شدند آنچه ملاء اعلی بدان نوحه نمود و شب هنگام شمشیرِ اعتساف را بر علیه من از غلاف کشیدند و نزدِ اشقیاء تیغِ افتراء به سویم افکندند. معذلک صبر نمودم و هر بلا و اذیت آنان را متحمل شدم - با وجود آنکه به قدرت تو قادر به از بین بردن کلامشان، اخمادِ آتش و اطفاءِ آتشِ طغیانشان بودم.)
و تری یا الهی ! لم یزدهم صبری و تحمّلی و صمتی الّا ظلماً و عُتُوّاً و استکباراً. فوعزّتک یا محبوبی ! طغوا و بغوا حتّی لم یدعونی آناً مستریح الفؤاد ساکن الجأش حتّی اقوم علی اعلآء کلمتک کما ینبغی بین الوری و اخدم عتبة قدسک بقلب طافح بسرور اهل ملکوت الأبهی.
(مضمون: و مرا می بینی ای پروردگارم - که چطور صبر و تحمل و سکوت من، ظلم و عصیان و غرورشان را فزونی داده. به قدرتت قسم ای محبوب من - از تو نافرمانی نمودند و طغیان کردند تا لحظه ای سکون و قرار نداشته باشم و نتوانم آنچنان که شایسته است به اعلاء کلمة الله پردازم و به خدمتِ آستان قدست با قلبی طافح به سرورِ اهل ملکوت پردازم.)
ربّ ! قد طفح علیّ کأس البلآء و اشتدّت اللّطمات علیّ من جمیع الجهات. و تتابعت سهام الرّزیّة و توالت اسنّة المصیبة. فعجزت من الشّدائد و وهنت منّی القوی من هجوم الشّارد و الوارد من الأعدآء و انا فرید و وحید فی هذه الموارد. ربّ ارحمنی و ارفعنی الیک و اسقنی کأس الفدآء فقد ضاقت علیّ الأرض برحبها.
(مضمون: پروردگار - جام بلایم سرشار شده، و لطمات از جمیع جهات شدت یافته. تیرهای رزیه متتابع می رسد و سنانِ مصیبت پشتِ هم جاری است. از شداید عاجز شده ام و قوتم از هجومِ آنچه از اعداء وارد شد، کاهش یافته، و فرید و تنها در این موارد بودم. پروردگارا بر من رحم فرما و مرا به سوی خود عروج فرما و کأس شهادت و فدا را بنوشان که دنیا به جمیع وسعتش برایم تنگ شده.).
انّک انت الرّحمن الرّحیم و انّک انت الفضّال الکریم ع ع !
ای دوستان حقیقی صمیمی باوفای این مظلوم ! در نزد کل معلوم و مشهود است که این مظلوم مسجون بعد از صعود نیّر آفاق با نهایت احتراق از فراق در چه مصائب و بلائی از دست ناقضین میثاق افتاد.
جمیعِ اعداءِ حقّ در کلّ نقاط عالم، افولِ شمس حقیقت را غنیمت شمردند. دفعةً (یک دفعه - ناگهان) بکمال قوّت هجوم کردند، در چنین حالتی و مصیبتی ناقضان بمنتهای اعتساف بر اذیّت و بغضا قیام نمودند. و در هر دمی صدهزار جفا روا داشتند و بفساد عظیم و هدم بنیان پیمان قیام نمودند. و این مظلوم مسجون، بکمال همّت بسَتر و کتمان میپرداخت که شاید ندامت نمایند و پشیمان گردند، ولی صبر و تحمّلِ این جفا، سببِ ازدیادِ جرئت و جسارتِ اهل طغیان گشت، تا آنکه بخطّ خویش اوراق شبهات مرقوم نمودند و در جمیع آفاق مطبوعاً انتشار دادند و گمان کردند که اینگونه هذیان سبب انعدام عهد و پیمان گردد.
این بود که احبّای الهی در کمال ثبوت و وثوق مبعوث شدند و بقوّتی ملکوتی و قدرتی جبروتی و تأییدی آسمانی و توفیقی صمدانی و موهبتی ربّانی مقاومت اعدای میثاق نمودند و رسالهٴ شبهات و اوراق ناریّه را ببراهین قاطعه و ادلّهٴ واضحه و نصوص الهیّه قریب به هفتاد رساله جواب دادند. فرجع کید مرکز النّقض الی نحره و بآء بغضب من الله و ضربت علیه الذّلّة و الهوان الی یوم القیام. فتبّاً و سحقاً و ذلّاً لقوم سوء اخسرین (مضمون: مرکز نقض به انتحار خود راجع شد و به بغض الهی مبتلا شد و ذلت و خواری تا روز قیامت شامل حالش شد. بُعد و هلاکت و ذلت قسمتِ قوم خاسرین است)!
و چون خائب و خاسر از احبّای الهی گشتند و علم میثاق را در جمیع آفاق افراخته دیدند و قوّت پیمان حضرت رحمن را مشاهده نمودند، نار حسد چنان غلیان نمود که بیان نتوان. و بکمال همّت و قوّت و بغض و عداوت ره دیگر گرفتند و سبیل دیگر پیمودند و رأیی دیگر زدند. در فکر آن افتادند که نائرهٴ فساد در نزد حکومت افروزند و این مظلوم مسجون را مفسد و معاند دولت و مبغض و معادی سریر سلطنت قلم دهند. که شاید عبدالبهآء معدوم و مقتول گردد و میدانی از برای دشمنان پیمان بدست آید، جولانی نمایند و سمندی بدوانند و جمیع را بخسران اندازند و بنیان امر الله را بکلّی از بنیاد براندازند. زیرا روش و سلوک این حزب کذب بقسمی و رسمی که تیشه بر شجرهٴ مبارکه است در اندک ایّامی امر الله و کلمة الله و خویش را اگر فرصت یابند محو و نابود کنند.
لهذا باید احبّای الهی بکلّی از آنان اجتناب و احتراز نمایند و دسایس و وساوس ایشانرا مقاومت کنند، و شریعت الله و دین الله را محافظه نمایند و جمیع یاران بنشر نفحات الله پردازند و بتبلیغ کوشند.
اگر نفسی و یا محفلی از محافل مانع نشر انوار ایقان گردد، احبّا آنانرا نصیحت کنند که: «اعظم موهبت الهیّه تبلیغ است. و سبب تأیید و اوّل تکلیف ماست. چگونه از این موهبت بازمانیم تا جان و مال و راحت و آسایش خویش را فدای جمال ابهی نمائیم و تبلیغ امرالله کنیم» ولی بحکمت مذکورهٴ در کتاب. نه پردهدری و علیکم البهآء الأبهی.
ای یاران باوفای عبدالبهآء ! باید فرع دو شجرهٴ مبارکه و ثمرهٴ دو سدرهٴ رحمانیّه شوقی افندی را نهایت مواظبت نمائید که غبار کدر و حزنی بر خاطر نورانیش ننشیند و روز بروز فرح و سرور و روحانیّتش زیاده گردد تا شجرهٴ بارور شود.
زیرا اوست ولیّ امر الله بعد از عبدالبهآء و جمیع افنان و ایادی و احبّای الهی باید اطاعت او نمایند و توجّه باو کنند. مَن عَصی امره فَقَد عَصی الله و مَن اعرض عنه اعرض عن الله و مَن انکره فقد انکر الحقّ (مضمون: آنکه از امر او سرپیچی کند، از خدا سرپیچی نموده. آنکه او را اعراض کند، از خدا اعراض نموده. و آنکه او را انکار کند، حق را انکار کرده). این کلمات را مبادا کسی تأویل نماید و مانند بعد از صعود، هر ناقض ناکثی بهانهئی کند و عَلَم مخالفت برافرازد و خود رأیی کند و بابِ اجتهاد باز نماید. نفسی را حقّ رأیی و اعتقاد مخصوصی نه. باید کل اقتباس از مرکز امر و بیت عدل نمایند. و ما عداهما کلّ مخالف فی ضلال مبین.
و علیکم البهآء الأبهی.
عبدالبهاء عباس
ترجمه ای از تجلیلی توسط بیت العدل اعظم به مناسبت صدمین سال صعود حضرت عبدالبهاء (هیئت بین المللی ترجمه به زبان فارسی)
صد سال از صعود روح پرفتوح حضرت عبدالبهاء به مقرّ سرمدیش میگذرد. تولد مبارکش با طلوع عصر رسولی امر الهی مقارن و صعود آن حضرت غروب خورشید آخرین عهد آن عصر را گواه بود. برای این حقیقت که وجود حضرت عبدالبهاء تا چه حد تجلیگاه قوای روحانی اتحاد و اتفاق بود، شاهدی گویاتر از صحنۀ مراسم تشییع عرش مبارک قابل تصور نیست، صحنۀ جمعیتی عظیم از مردم ماتمزده از هر قوم و آیین این سرزمین که گرد هم آمدند تا در فقدان و فرقتی که جمعاً و مشترکاً احساس میکردند سوگواری نمایند. در زمان حیات عنصری هیکل مبارک بسیاری از نفوسی که به امر مبارک اقبال نمودند صرفاً با نظارۀ آن حضرت مجذوب روح تعالیم الهی گردیدند. امروز هم اگر بخواهیم زندگی خود را با روح همان تعالیم منطبق نماییم به مثل اعلای آن مولای حنون که گفتار و رفتارش بازتاب نور ساطع از ظهور حضرت بهاءالله بود مینگریم.
از هر جهت که بنگریم مثل اعلای آن حضرت جنبۀ اصلی هویت بهائی است. هر یک از پیروان حضرت بهاءالله برای درکی بهتر از نحوۀ نشر انوار آیین الهی و بیدار کردن استعدادهای روحانی اطرافیان، به حضرت عبدالبهاء به عنوان سرمشق توجه مینماید. نصایح خود طلعت میثاق را که میفرماید مبلغ باید «بینهایت متأثّر باشد» تا کلامش «تأثیر کند» و در عین حال «در نهایت خضوع و خشوع باشد» تا بتواند «بآهنگ ملأ اعلی تبلیغ کند» را میتوان به آسانی در شرح حیات نفوس بیشماری یافت که در اثر مصاحبت با حضرتش تقلیب گردیدند. چه درسها میتوان آموخت از اینکه چگونه هیکل اطهر تعالیم الهی را به نفوس مختلف و بدون توجه به هرگونه تفاوت اعمّ از وضع ظاهر، زبان، رسم و عقیده مع ّرفی نمود و حلقۀ وحدت و اتحاد را دائماً وسعت بخشید. فراگیری محبت بیدریغ آن حضرت جامعهای را به وجود آورد که حتّی در آن زمان میتوانست براستی ادعا نماید که اقشار مختلف اجتماع را در بر گرفته است. مهر و محبت آن حضرت حیات جدید اعطا میکرد، تربیت مینمود، الهام میبخشید، بیگانگی را میزدایید و همگان را به خوان نعمت حضرت احد ّیت دعوت مینمود. امروز هر یک از مجهودات جامعه سازی، هر فعالیت آموزشی و هر ارتباط و تماس با اجتماع با این امید صورت میگیرد که اقدامات ما نیز نشانه ای از همان محبتی باشد که آن هیکل مبارک بیدریغ نسبت به همگان ابراز میداشت. این چنین اقداماتی براستی بهترین تجلیلی است که در این صدمین سالگرد و در هر روز بعد از آن میتوان به ساحت آن حضرت تقدیم نمود.
درگاه حضرت بهاءالله را شاکر و سپاسگزاریم که نه تنها معیاری از اخلاص، فداکاری و تقوا در تعالیم الهی به دنیا اعطا نموده تا نفوس بتوانند برای همیشه از آن الهام گیرند، بلکه هیکل مبارک حضرت عبدالبهاء را به عنوان مثل اعلی به ودیعه گذاشت تا بدانیم چگونه میتوان بر طبق آن معیار زندگی کرد. در حالی که بشر با بحرانهای پی در پی رو به روست جامعۀ اسم اعظم هم که ناگزیر در معرض همین آشوبها است از این مزیت بهرهمند است که سرمشقی چون حضرت عبدالبهاء در پیش رو دارد. هیچ خطری آن حضرت را از انجام مأموریتش بازنداشت و هیچ مانعی، چه در رسیدگی به نیازهای فوری روز و چه در تهیۀ تمهیدات برای آینده، ایشان را منع ننمود. دشمنی و مخالفت و حوادث عالم آن مولای بیهمتا را از مسیرش منحرف نساخت. در نهایت سکون و قرار و وقار و بدون تشویش از برخورد با موانع، پذیرای مشقت و بلا در سبیل الهی بود. چه بیرحمانه حملاتی که متوجه حضرتش بود و چه جانگداز آن وزن گرانی که تحمل مینمود. بیان خواهر عالیقدر آن حضرت را به یاد میآوریم که اینگونه شهادت میدهد «در نیمۀ شب آه سوزان از قلب اطهر مرتفع و در سحرگاهان لحن بدیع مناجات بمسامع اهل علّیّین متواصل».
گذشت زمان از حسّ حیرت و شگفتی ما نسبت به «شخصیّتی که نه فقط در دور حضرت بهاءالله بلکه در سراسر تاریخ ادیان مقام فرید و وحیدی را داراست» (ترجمه) نکاسته است، همانطور که حضرت شوقی افندی تأکید فرموده اند:
حضرت عبدالبهاء در رتبۀ اولی مرکز و محور عهد و میثاق بیمثیل و جامع حضرت بهاءالله و اعلی صنع ید عنایتش و مرآت صافی انوارش و مثل اعلای تعالیم و مبیّن مصون از خطای آیاتش و جامع جمیع کمالات و مظهر کلیۀ صفات و فضایل بهائی و غصن اعظم منشعب از اصل قدیم و غصن الأمر و حقیقت من طاف حوله الأسماء و مصدر و منشأ وحدت عالم انسانی و رایت صلح اعظم و قمر سماء این شرع مقدس بوده و ِالی الأبد خواهد بود و نام معجزشیم عبدالبهاء به نحو اتم و اکمل و احسن جامع جمیع این نعوت و اوصاف است. و اعظم از کلِّ این اسماء عنوان منیع «سّر الله» است که حضرت بهاءالله بنفسه المقدس در توصیف آن حضرت اختیار فرموده اند و با آنکه این عنوان به هیچ وجه انتساب مقام رسالت به آن حضرت را توجیه نمیکند مع الوصف حاکی از آن است که چگونه خصایص متباینۀ متعلق به کینونت بشری و علم و کمالات فوق بشری در وجود حضرت عبدالبهاء ممزوج و متحد گشته است. (ترجمه)
همکاران عزیز و محبوب: دعوت این مشتاقان از شما عزیزان برای حضور در ارض اقدس نه فقط برای بزرگداشت یادبود حضرت عبدالبهاء و یادآوری بلایای وارده بر آن وجود نازنین و توفیقات درخشان دوران حیات مبارکش است بلکه برای این نیز میباشد که شما هم به همراه ما، خود و جوامع خویش را بار دیگر وقف خدمت مجدّانه به این امر اعظم نمایید، امری که مرکز میثاق امر بهاء وجود و هستی خویش را در راه آن فدا نمود. حضرت عبدالبهاء در اجرای وظایف مقدسی که جمال مبارک به آن حضرت محول فرموده بودند دو منشور جلیل به عالم بهائی مرحمت فرمود که از آن زمان هادی پیشرفت و توسعۀ امر الله بوده است. یکی الواح نقشۀ ملکوتی بود که از طریق آن کلام الهی در هر سرزمینی انتشار یافته است و دیگری الواح مبارکۀ وصایا که فرایند استقرار نظم اداری را به جریان انداخت. حال در پایان اولین قرن عصر تکوین و در آغاز سلسلۀ جدیدی از نقشه های جهانی، پیشرفت روزافزون نقشۀ ملکوتی مولای حنون را به وضوح مشاهده مینماییم. بسط و تحوّل ارگانیک نظم اداری طیّ صد سال گذشته با تأسیس شبکۀ بسیار وسیعی از مؤسّسات و نهادها، از سطح بین المللی تا محلّی، به خوبی آشکار و نمایان است، مؤّّسساتی که روح امر مبارک را جهت میبخشند و مجهودات جامعۀ جهانی بهائی را هدایت و حمایت مینمایند. عهد و میثاقی که حضرت عبدالبهاء مرکز آن بود بمنزلۀ حصنی حصین همچنان باقی و برقرار است. این مشتاقان از مشاهدۀ اینکه چگونه قوۀ میثاق همۀ مؤمنین را به سوی یک رسالت مشترک رهنمون میسازد و حافظ اتحاد پویایی است که موجب پرورش مستمر جامعۀ مؤمنین میگردد، بسیار شادمانیم.
تأّّمل در شخصیّت حضرت مولی الوری و درک اقتدار همه جانبۀ آن حضرت که با صبر و شکیبایی و درایت و فراستی بیپایان همراه بود، حکمت بالغۀ هیکل مبارک که تحت هر شرایطی نمایان بود، رأفت و شفقت بینهایت آن طلعت نورا و محبّت بی حد و حصر او که هر نفس آزاده ای میتواند آن را احساس کند، موجد حیرت و احترامی بی منتها است. امّا هر تلاشی برای ستایش خصایص بی نظیر و بی بدیل آن طلعت بیمثال با به یاد آوردن اینکه آن مولای حنون هرگز طالب تمجید و تکریم یا سپاس و قدردانی دنیوی نبود مهار میگردد. لذا خود را ملزم میدانیم این چنین گواهی دهیم: ای محبوب قلوب همگان، ای حضرت عبدالبهاء، تمامی وجود مبارکت عبودیّت بود، «عبودیت محضۀ صرفۀ حقیقیّۀ ثابتۀ راسخۀ واضحه مِن دون تأویل و تفسیر و تلویح و تشریح». کلمات باقیمانده کلماتی است برای بیان تعهّدمان به آن طلعت نورایت و سوگند تمسّک به عهد و میثاقی که با حکمت بالغه ات اعلان کردی و از حقانیتش دفاع نمودی، و برای ابراز اطاعتمان با دل و جان از هدایات و منویّات ابدیّه ات و از بیانات و نصایح مشفقانه ات. جامعۀ بهائی در سراسر عالم نیز همین تعهّد را از طریق استقامت و تلاشهای مجدّانه در راه اجرای مأموریتی که در این زمان به آن سپرده شده نمایان ساخته است. مشاهدۀ كوشش این جامعه برای پیروی از مثل اعلایت، كلمات مبارکت را به خاطر این جمع میآورد که فرموده ای:
ای یاران الحمد لله عَلَم توحید در جمیع اقالیم بلند است و آهنگ ملکوت ابهی مرتفع از ملأ اعلی اسرافیل الهی در قلب آفاق نغمۀ یا بهآء الابهی زند و قوۀ کلمة الله روح حقیقی بجسد امکان بخشد. پس ای یاران وفا باید کل در جانفشانی و خدمت آستان الهی و عبودیت درگاه حضرت نامتناهی سهیم و شریک عبدالبهاء گردید اگر باین موهبت کبری موفّق شوید، در اندک زمانی آفاق بتمامه اقلیم اشراق گردد و دلبر وحدت عالم انسانی در نهایت دلربائی جلوه در قطب امکان نماید اینست آرزوی عبدالبهاء اینست منتهی آمال اهل وفا و علیکم البهآء الابهی.
نظرات
ارسال یک نظر