فصل سوم: حوادث مازندران و نيريز و زنجان
دوران اسارت حضرت باب در اقصی نقطهء آذربايجان که در اثر تشکيل اجتماع بدشت و اعلام انفصال شريعة الله از سنن و شرايع ماضيه در تاريخ امر الله مخلّد و جاودان گرديد و بسبب ظهور تحوّل عظيم در آئين الهی يعنی اظهار امر مهدويّت در حضور علماء اعلام و تشريع اصول و احکام دور بيان و تأسيس عهد و ميثاق حضرت ربّ الانام امتياز و تعالی مخصوص حاصل نمود، اکنون در نتيجهء انقلاب شديد که از مخالفت دشمنان و قيام پيروان پر شور و نشور شريعت رحمان منبعث گرديد بر اهمّيّت و عظمت بيفزود و هيجان و اضطرابی که در اواخر ايّام حيات طلعت اعلی پديدار و بشهادت آن وجود اقدس منتهی شد موجب ظهور انقطاع و شهامتی از طرف ياران و اعتراض و خصومتی از جانب اعداء امرالله گرديد که نظير آن بهيچوجه در سه سال اوّل رسالت مبارک مشهود نشده بود. اين است که اين دورهء کوتاه و پر دهشت و مهابت را ميتوان فی الحقيقه خونين ترين و پرحادثه ترين ادوار عصر رسولی دور بهائی محسوب داشت. (مخَلَّد از ریاض اللغات: (اسم مفعول از تَخْلِيْد ˗ خ ل د) باقی ˗ پاينده ˗ جاويدان ˗ ماندگار.) (مهدویت از ویکی پدیا)
حوادث مذکوره که مقارن با سجن حضرت باب در ماکو و چهريق اتّفاق افتاد و اعلی ذروهء جلوه و عظمت امر مبارک را تشکيل ميدهد نتيجه اش اشتعال نايرهء عشق در قلوب محبّين و ازدياد حقد و کين در صدور معاندين گرديد. دشمنان امر الله در اين برهه از زمان باعمال و افعالی مبادرت نمودند که بمراتب از آتشی که حسينخان والی فارس بر افروخت و حاجی ميرزا آقاسی وزير کبير بنهايت قساوت تشديد نمود منفور تر و ظالمانه تر بود.
در قبال اين فجايع دوستان و پيروان امر الله ثبات و استقامتی بمنصّهء ظهور رسانيدند که با هيچ يک از ظهورات شوقيّه که از جانب ياران در فارس و اصفهان ابراز شده بود قابل قياس نميباشد. اين وقايع و سوانح که مترادفاً و متوالياً رخ گشود جامعهء ياران را در مدّت قليل از فحول اصحاب (رجال یا شعرا یا علمای اصحاب) و نخبهء احباب محروم ساخت تا بالاخره بشهادت شارع مقدّس منتهی گرديد و سپس بافناء و امحاءِ (محو) کاملِ تابعان و داعيان مقدّم دين الله منجر شد.
بجز يک نفس مقدّس که بمشيّت نافذهء رحمانی از مخالب اعداء نجات يافت و در مظلمترين ساعات به انجاح (انجاح: پیروزی و کامیاب شدن) دو مقصد متعالی يعنی استخلاص آئين ستمديدهء الهی از تشتّت و انحلال و تأسيس دورهء جديد امر بديع قيام فرمود. امری که بارادهء ربّانی ميبايستی پس از ظهور اوّليّه يعنی ظهور حضرت باب بجهان انسانی القا گردد و قدرت و سيطرهء آن عالم امکان را احاطه نمايد.
چون حضرت باب با نهايت جلال و عظمت مقام قائميّت خويش را در حضور جمعی از علماء شيعه که در غايت قدرت و حسد و بغض و عناد بودند اعلام و مأموريّت و رسالت خود را اظهار فرمود سيل مصائب بجانب امر الله روی نمود و كلّ را از وضيع و شريف گرفتار و اسير کرد.
اين مصائب و نوائب بر مراتب عشق و وله تابعان که در اقطار مختلف متشتّت و به نيران حرمان مبتلا بودند بيفزود و روح حرارت و انجذاب در قلوب کئيبهء (اندوهگین) ياران تقويت گرديد، قلوبی که در اثر صدور آيات که چون سيلِ جارف (بنیان کن - از بین برنده) از اعلی قلل سجن نازل ميگشت شور و ولهء جديد حاصل نموده بود. اين دعوی عظيم ولوله و آشوب شديد در سراسر کشور ايجاد نمود و باب مباحثه و احتجاج در همه جا مفتوح گرديد - مجامع و مساجد ميدان صحبت و ابلاغ كلمة الله شد و شکاف و اختلافی که بين ناس از لحاظ معتقدات مذهبی ايجاد گشته بود عميقتر شد. (در انگلیسی:
It provoked a heated and prolonged controversy throughout the length and breadth of the land, in bazaars, masjids, madrisihs and other public places, deepening thereby the cleavage that had already sundered its people
در چنين ساعت خطير محمّد شاه در چنگال امراض گرفتار و افکارش بتمامه بجانب خويش معطوف شده بود و حاجی ميرزا آقاسی وزير بی تدبير را که محور رتق و فتق امور محسوب و عدم کفايت و قلّت بضاعتش مشهور خاصّ و عامّ چنان ترديد و اضطرابی احاطه نمود که امور هر دم مشوّش تر ميشد و اوضاع آناًفاناً مشكل تر ميگشت. اين نفس متلوّن گاهی فتوای علماء را تأييد ميکرد و لحظه ای اِسناد تعدّی و اجحاف ميداد و آرائشان را خالی از عدل و انصاف ميشمرد و هنگامی عارف ميشد و برهه ای در اوراد و اذکار صوفيانهء خويش مستغرق ميگشت و اهمّيّت امر و مسؤوليّت خطيری را که با آن مواجه بود از صفحهء ضمير دور ميساخت.
باری سوء تدبير وزير اعظم در مهامّ امور و بی قيدی در مصالح جمهور فحول مجتهدين را بر آن داشت که بر فراز منابر عليه اين حزب مظلوم قيام نمايند و مردم متعصّب و نادان را که طينتشان بخونخواری مخمّر (سرشته شده) بود بر قلع و قمع اين طايفه برانگيزانند و بقتل و غارت و نهب و اسارت و تعرّض به نساء و اذيّت و آزار اطفال بيگناه ترغيب نمايند و با انتشار دعوی مهدويّت فرياد واويلا و وامذهبا بعنان آسمان رسانند و در معابر و منابر نوحه و ندبه کنند که ای مؤمنين «از ضروريّات دين و روايات صحيحهء مأثوره (روایت شده) از ائمّهء طاهرين بلکه اصل اساس اعظم مذهب حضرت جعفر، غيبوبت امام معصوم ثانی عشر (یازدهم) عليهما السّلام است. جابلقا چه شد و جابلصا کجا رفت ؟ (به عقیده شیعیان اثنی عشری، دو شهر پنهان است. اولی در شرق و دومی در غرب عالم که هر کدام یک هزار دروازه دارد و هر دروازه هزار پاسدار .. و قائم در آن جا است. از فرهنگ لغات) غيبت صغری چه بود غيبت کبری چه شد؟ (غیبت صغری: شیعه اثنی عشریه معتقدند که امام یازدهم، حضرت حسن بن محمد عسکری، دارای پسری بودند که بعد از امام غیبت نمودند و در سرداب خانه پدر در شهر سامره اقامت گزیدند و تا ۶۹ سال چهار نفر یعنی نواب اربعه یکی بعد از دیگری با آن حضرت ملاقات می کردند و گفته های امام غائب را به شیعیان ابلاغ می نمودند. به این دوره غیبت صغری گویند. به دوران بعد از ۶۹ سال تا زمان ظهور غیبت کبری اطلاق می شود. از فرهنگ لغات) اقوال حسين ابن روح (سومین نایب از نواب اربعه. حسین بن روح از پیکی شیعه) چيست و روايت ابن مهزيار (از راویان اخبار شیعه. ابن مهزیار از سایت اهل البیت) چه؟ پرواز نقبا و نجبا را چه کنيم و فتوح شرق و غرب را چه نمائيم؟ خر دجّال (در روایات اسلامی و روایاتی منتسب به محمد، پیامبر مسلمانان، یکی از نشانههای دوران ظهور و آخرالزمان خروج دجال است. ظهور دجال از نشانههای برپایی قیامت دانسته شدهاست. دجال فردی با یک چشم و صورتی کریه و موهایی تابدار است که بر پیشانیش کلمه کفر حک شدهاست. دجال در آخرالزمان از شرق و احتمالاً از اصفهان یا کوفه یا خراسان خروج میکند و بر خری سوار است. او با انجام کارهای شگفتانگیز و معجزاتی جمع زیادی از مردم را میفریبد. دجال در اورشلیم ادعای خدایی میکند. او سرانجام پس از حکمرانی به مدت چهل روز یا چهل سال به دست عیسی کشته میشود. مسیحیان نیز به دجال اعتقاد دارند. در این ظهور اعظم دجال لقب سید محمد اصفهانی است که در مدرسه صدر اصفهان درس می خواند و بابی شد و بعد متزلزل گردید و چون بسیار حسود و مبغض و بد طینت بود، از همان ابتدا بر عظمت حضرت بهاءالله رشک برد و به اغوای یحیی ازل پرداخت و در بغداد و ادرنه و عکا فتنه ای نماند که ایجاد ننمود و خیانت و خباثت و تحریک و دسیسه ای نماند که انجام نداد. وی در عکا مقتول شد و آخر الامر در سقر مقر گرفت. دجال در دور بیان حاجی میرزا آغاسی بود. دجّال در آثار مبارکه بمعانی: کذّاب و فريبکار و عامل انحرافِ ايمانی هم آمده است چنانکه در رسالهٴ مبارکهٴ سیاسیّه حضرت عبدالبهاء میفرمايند : « اگر بوی فساد از نفسی استشمام نمائید ولو بظاهر شخص خطیری باشد و عالِمِ بی نظیری ، بدانید دجّال رجال است و مخالف آئین ذو الجلال ، دشمن يزدان است و هادم بنیان. ناقض عهد و پیمان است و مردود حضرت رحمٰن » از فرهنگ لغات و ریاض اللغات) کجاست و ظهور سفيانی کی ؟ (خروج سفیانی یکی از نشانههای حتمی ظهور منجی از دیدگاه شیعیان است. به باور ایشان سفیانی که دشمن سپاهیان حجت بن حسن است، بیشترین سهم را در نبردهای قبل از ظهور دارد و با تظاهر به دینداری، گروه زیادی از مسلمانان را فریب میدهد و قیاماش را از شام آغاز میکند و عراق و حجاز را پس از جنگهای متعددی تسخیر میکند و سرانجام بهدست حجت بن حسن کشته میشود. از فرهنگ لغات) علاماتی که در احاديث عترت طاهره است کو و متّفقٌ عليه ملّت باهره کجا؟ کار از دو شقّ بيرون نيست يا بايد احاديث ائمّهء اطهار را انکار نمود و از مذهب جعفری بيزار گشت ... و يا بايد بموجب اصول و فروع مذهب و فصوص و نصوص شرع انور تکفير بلکه تدمير (هلاک کردن) اين شخص را اعظم فريضه دانست».
در قبال اين اعتراضات و تهديدات مناديان غيور و مبارز امر الله با نهايت شجاعت و شهامت به پيروی از مولای محبوب خود به تأليف رسائل و اقامهء حجج و دلائل مشغول و بصدور اجوبهء کافيهء متقنه مألوف شدند و بکمال فصاحت و بلاغت بتوضيح اساس عقايد خويش نسبت برسالت پيغمبر اکرم و حقّانيّت ائمّهء اطهار صلوات الله عليهم مبادرت نمودند و با قدرت بيان و قوّت تبيان به تفسير آيات و تفصيل اخبار و بشارات راجع بظهور قائم موعود پرداختند و مقصود از غلبه و سلطنت آن حضرت را سلطنت معنويّه و غلبهء باطنيّه شمردند و در اثبات اين حقيقت بمظلوميّت و مغلوبيّت حضرت سيّدالشّهداء روح الوجود لتربته الفدا استناد جستند که آن جنديّ الهی با آنکه بحسب ظاهر مغلوب و در پنجهء تقليب ظالمان اسير و شهيد گرديد ولی در حقيقت غالب و مظفّر بود و مظهر عظمت و اقتدار الهيّه محسوب ميگرديد. (یکی از استدلال هایی که حضرت بهاءالله در باب دوم کتاب مستطاب ایقان در بحث سلطنت می آورند نیز مثال سید الشهداء است. بیان مبارک در ایقان)
اين انقلاب و هياهو که سراسر مملکت را احاطه نموده بود در اواخر حيات محمّد شاه باوج کمال رسيد تا عاقبت شاه در اثر اشتداد (شدید شدن - سخت شده) کسالت در گذشت و دوران رياست و فرمانروائی حاجی ميرزا آقاسی وزير اعظم نيز که صاحب قدرت و محلّ الطاف و اعطاف ملوکانه بود سپری گرديد و حاجی اموال و ثروت باهظه ای را که بظلم و اعتساف گردآورده بود از دست بداد و مورد قهر و غضب اهالی از اعالی و ادانی واقع گرديد و از دار الخلافهء طهران طرد شد و بکربلا پناهنده گشت.
سپس ناصرالدّين ميرزا که در آن تاريخ بيش از هفده سال از مراحل عمر خود را طيّ ننموده بود وارث تخت و تاج گرديد و زمام مهامّ به کف کفايت ميرزا تقی خان امير نظام که عنصری مستبد و سفّاک بود واگذار شد. اين وزير خود خواه بصرامت (برندگی - مستبد الرأی) رأی و بدون مشورت با ساير متصدّيان و اوليای امور به تعزير و تعذيب بابيان دستور داد. ولاة و مأمورين حکومت در اقطار مختلفهء کشور نيز موقع را مغتنم شمرده باستظهار (پشت گرمی) علما و پيشوايان قوم که اهالی را بشورش و تعدّی دعوت ميکردند بمخالفت برخاستند و بهانه ای جهت کسب مداخل و جلب منافع بدست آوردند و هر يک در حوزهء حاکميّت خويش در اضرار و ايذاء حزب مظلوم بر يکديگر سبقت جستند و برای اوّلين بار در تاريخ امر قوّهء تشريع و تنفيذ دست در آغوش يکديگر زدند و با جمهور ناس کثلّة واحده بقلع و قمع اين طايفه پرداختند و باقداماتی متشبّث گشتند که بالمآل به گرفتاری حضرت بهاءالله در سياه چال طهران و از آن پس به تبعيد وجود مبارک بعراق منتهی گرديد.
در مراکز بعيده که پيروان امر الله معدود و در نقاط مختلف متشتّت و متفرّق بودند جميع دست بسته طعمهء شمشير گشتند و در دياری که بالنّسبه جمعيّتی داشتند بدفاع برخاستند و اين معنی سبب گرديد که دشمنان محيل (حیله گر) و مکّار اين اقدام ياران را که صرفاً برای حفظ جان از شرور دشمنان مبادرت شده بود بعصيان و طغيان تعبير نمايند و بر مراتب ضدّيّت و عدوان بيفزايند.
اين بود که نايرهء خصومت و بغضاء بيش از پيش شعله ور گرديد. از جمله در مشرق و جنوب و مغرب و مرکز ايران يعنی حواشی مازندران و نيريز و زنجان و در نفس دارالخلافه (پایتخت - مرکز خلافت - طهران در دوره قاجاریه) متوالياً متتابعاً وقايع و حوادثی هولناک از قتل و غارت و خيانت و جنايت عليه بابيان رخ گشود که شکست و خذلان معاندين را واضح و دنائت و انحطاط آن جمع مغرور را در صفحات تاريخ الی الابد لائح و آشکار گردانيد.
ملّا حسين حسب الامر دستار (عمامه) سبز مبارک را که از طرف حضرت باب بوی عنايت شده بود بر سر بنهاد و رايت سودا (پرچم سیاه) را که ارتفاعش بموجب بيان پيغمبر اکرم منادی ظهور و مبشّر وليّ عصر و آيت حقّ در روی زمين است برافراشت و پيشاپيش دويست و دو نفر از صحابه بر اسب سوار گرديد تا بکمک و معاضدت جناب قدّوس بجزيرهء خضراء (در اینجا منظور مازندران است - در مقامی مازندران و در مقامی ادرنه) عزيمت نمايد. شهامت و استقامت اين قائد جيش (سردار سپاه) الهی مقدّمهء تماس و تصادم سپاه نجات و لشکر خلاف بود که صيت آن تمام کشور را فرا گرفت. (حدیث مذکور از حضرت رسول راجع به رایت سودا چنین است: «يَخْرُجُ مِنْ خُرَاسَانَ رَايَاتٌ سُودٌ لَا يَرُدُّهَا شَيْءٌ حَتَّى تُنْصَبَ بِإِيلِيَاءَ» مصمون: از خراسان پرچم های سیاه مرتفع (خارج) می گردد و چیزی نمی تواند آنها را بازگرداند تا آنکه در اورشلیم نصب شوند)
اين کارزار که قسمت اعظم آن در جنگل مازندران بوقوع پيوست مدّت يازده ماه بطول انجاميد و باسلان ميدان، زبدهء پيروان حضرت باب و گلهای شکفتهء حديقهء ايمان و ايقان بودند که معرض مصائب و آلام بی پايان واقع گشتند. در اين مبارزات قريب نيمی از حروف حيّ و علی رأسهم جناب قدّوس و جناب باب الباب آخرين و اوّلين حروف مقدّس حيّ شربت شهادت نوشيدند و برفيق اعلی شتافتند.
پشتيبان و حامی اين قيام اراده و فکر حضرت بهاءالله و مهيّج و محرّکش تصميم خلل ناپذير مطالع انوار مؤمنين و مجاهدين آئين يزدانی بود که بنهايت آزادی و آزادگی بر آن گشتند که امر الهی را خالی از خوف و محابا اعلام نمايند و چنانچه بيان و برهان در نفس معاندان مؤثّر نيفتد و قصد تعرّض و ايذاء تابعان کنند بدفاع از جان برخيزند. از حرکت اين فارسان مضمار ربّانی و سالکان سبيل يزدانی واضح و معلوم گرديد که چون توفيقات الهيّه واصل شود و تأييدات لاريبيّه (بدون شک) متواصل چگونه فئهء (گروه - دسته) قليله مقاومت جماعت کثيره نمايد و انفس معدوده بر عساکر مصفوفه (سربازان صف کشیده) فائق آيد.
اصحاب قلعه که عددشان از سيصد و سيزده نفر تجاوز نمينمود با آنکه اکثرشان در زمرهء علماء و طلّاب علوم دينيّه محسوب و مدّت عمر در زوايای مدارس باعتکاف و انزوا مشغول و بمطالعهء کتب و صحف مألوف و از فنون عسکريّه و ادوات حربيّه بی بهره و نصيب بودند در مقابل صفوف و الوف (هزاران) که به تجهيزات کامله مجهّز و از حمايت قاطبهء ملّت برخوردار و بعنايات و مراحم علماء مستظهر و از پشتيبانی دولت و الطاف مقام سلطنت و امدادات و تعليمات وزير مقتدر دلگرم و بهره مند بودند و در رأس آنها سرداری از خاندان شهرياری قرار داشت پايداری و استقامت نمودند.
ولی پيکار بخيانت عساکر دولت منتهی شد و ابطال (دلیران) و اصحاب كلّ از دم شمشير گذشتند و خاک سياه را بخون مطهّرخويش گلگون نمودند و تاج افتخاری بر سر نهادند که جواهر زواهرش الی الابد درخشنده و تابان و متلألأ و نمايان است. اين دماء بريئه (خونهای پاک) مايهء انبات بذور طيّبه ای (بذرهای پاک) گرديد که گل و شکوفهء آن در مستقبل ايّام بصورت تأسيسات اداری اين آئين نازنين ظاهر و در ميقات مقدّر يعنی در عصر ذهبی اين دور مشعشع موجب بروز اثمار و فواکه طيّبهء اين سدرهء رحمانيّه و استقرار نظم بديع جهان آرای الهی در بسيط غبرا خواهد گرديد.
هر چند آثار و نتايج اين جانبازی که از طرف محبّان و پيروان اين امر مقدّس بمنصّهء ظهور رسيده بسيار عظيم و فخيم است و با آنکه مورّخين و ضابطين (ضبط کنندگان) وقايع که در زمرهء معاندين و مخالفين امرالله محسوب پرده بر حقايق امور کشيده کيفيّت اين قيام روحانی را بنحو ديگر تعبير نموده اند، مع الوصف از تفصيل وقايع و حوادث جانگداز صرفنظر نموده و صرفاً بذکر حقايق و دقايق کلّيّهای که مدلّ بر عظمت روح و ارتفاع مقام اين مناديان امر سبحان است قناعت مينمايد. (مطالبی که در این لینک می آید شاهدی است بر آنچه حضرت ولی امرالله «پرده بر حقایق امور کشیده کیفیت این قیام روحانی را بنحو دیگر تعبیر نموده اند» توصیف فرموده اند: فتنه قلعه شیخ طبرسی از سایت ادیان نت)
آنچه در اين باره شايان توجّه و تذکّر و علّت انتباه و تبصّر است همانا مراتب شجاعت و شهامت و پايداری و استقامت و انتظام و اتقان و علوّ همّت و سموّ نيّت اين جانبازان الهی در قبال ضعف و خواری و فقدان انضباط و هم آهنگی و مشاهدهء ذلّت و زبونی دشمنان عنود است.
ملّا حسين عنصر شجيع و دلير که در صف اوّل مجاهدان و پيشقدمان اين مبارزهء روحانی قرار داشت بکمال صبر و شکيبائی هر محنت و مصيبتی را بر خود هموار نمود و بهيچ وجه حاضر نشد شمشير از نيام خارج نمايد مگر آنگاه که ملاحظه نمود گروهی از افراد مسلّح و غضبناک بنهايت بَطش (بَطش از ریاض اللغات: علاوه بر معانی مصدری ˗ خشونت ˗ زور و قهر و شدّت ˗ حمله و اخذ ˗ جبر و عنف ˗ و به تعبیری : دلیری.) و صولت در يک فرسنگی بار فروش مجتمع شده با الفاظ و كلمات مستهجن راه را بر آن جنود الهی مسدود ساخته و هفت نفر از دوستان و همراهان بيگناه و پر جذبه و شورش را هدف گلوله قرار داده اند.
ديگر درجات اخلاص و ايمان اين جوهر عرفان و توجّه و تمسّک ياران و ياوران فداکار او است که چگونه در حينی که اصحاب در کاروانسرای سبزه ميدان در محاصرهء اعداء واقع امر به اذان فرمود و با آنکه سه نفر از اصحاب آن بزرگوار يکی پس از ديگری برای ادای اين فريضهء مقدّسه به بام محلّ ارتقاء جستند و هر سه به ضرب رصاص شهيد و مقتول گشتند، در اقامهء اذان انصراف حاصل ننمود و به انجام و اکمال آن پا فشاری کرد.
ديگر روح توكّل و استغنائی است که از طرف آن مردان راه خدا و سالکان طريق هدی ابراز گرديد، هنگامی که دشمن منهزم و متواری اموال و متعلّقات خود را بر جای نهاد و فرار اختيار کرد آن نفوس منقطع بهيچوجه اعتنا و التفاتی به نفائس متروکه ننمودند و به حطام دنيا دل نبستند بلکه از مال و منال خويش نيز چشم پوشيدند و تنها بحفظ شمشير و مرکوب جهت مجاهده در سبيل الهی قناعت نمودند. همين روح فداکاری و انقطاع از ما سوی الله بود که ابا بديع يکی از فارسان ميدان را بر آن داشت که کيسهء مملو از فيروزه را که از معادن والد خويش در نيشابور گرد آورده بود بکنار راه پرتاب نمايد و ميرزا محمّد تقی جوينی از ذخائر نفيسهء خود در سبيل الهی بگذرد وهنگام فرار شاهزاده مهديقلی ميرزا فرماندهی فاسد و تبهکار عساکر مازندران و ترک اموال و اثاثهء گرانبها و صندوقهای سيم و زر، طالبان رضای رحمانی و حاملان وديعهء ربّانی ادنی توجّهی باموال باهظه که متروک و بلا معارض باقی مانده بود ننمايند و دست تصرّف بسوی آنها نگشايند . (ابا بدیع از ریاض اللغات: جناب حاجی عبدالمجید نیشابوری ، پدر جناب بديع ، خود از اعاظم بابیّه و از اصحاب جناب باب الباب و از بقیّة السّیف طبرسی بودند و بعد بزيارت حضرت بهاء الله در عکّا فائز و آخر الامر در مشهد در نهايت مظلومیّت و شهامت بشرف شهادت کبریٰ فائز و بآرزوی خود رسیدند.) (فیروزه نیشابوری از ویکی پدیا)
و نيز آنچه مايهء تقدير و تکريم است علوّ همّت و خلوص نيّتی است که از جانب ملّا حسين ابراز گرديد و آن وجود مقدّس از شاهزاده تقاضای معدلت وانصاف نمود و بکمال تأکيد اعلام کرد و اطمينان صريح داد که وی و اصحابش هرگز قصد مقام و اختيارات سلطنت را نداشته و بهيچوجه در پی تزلزل و انهدام اساس حکومت نيستند. در قبال اين صدق و صفا و حسن نيّت و وفا چقدر پست و موهون است رفتار سعيدالعلماء پيشوای بيرحم و قسيّ القلب و زشت کردار بار فروش که چون از نزديک شدن اصحاب بمحلّ اقامت خويش مستحضر گرديد ديوانه وار قيام نمود و در برابر جمّ غفيری از مرد و زن و صغير و کبير عمّامهء خود را بر زمين افکند و گريبان چاک نمود و وا دينا و وا مذهبا بعنان آسمان رسانيد و از آن قوم پرلوم درخواست کرد که جملگی بسلاح مسلّح شوند و راه برآن فئهء بيگناه قطع کنند و از ورود بشهر ممانعت نمايند.
ديگر ملاحظهء شجاعت و شهامت خارق العادهء ملّا حسين است که با اندام نحيف و دست لرزان توانست بقوّت ايمان و قدرت اراده و ايقان بجانب خائنی که خود را در وراء درخت مختفی نموده بود حمله ور گردد و با يک ضربهء شمشير هر يک از تنهء درخت و لولهء تفنگ و حامل آنرا بدو پاره تقسيم نمايد.
ديگر از حقايقی که مورث انبساط جان و اعتلاء روح و وجدان است مشاهدهء عظمت و جلال حضرت بهاءالله هنگام تشريف فرمائی آن حضرت بقلعهء طبرسی است که چه ابتهاج غير قابل توصيفی در قلب ملّا حسين ايجاد نمود و چه احترام زائدالوصفی در صدور ساير احباب برانگيخت. چگونه هيكل مبارک استحکاماتی را که اصحاب معجّلانه برای حفظ و صيانت خويش بنيان نموده بودند بازديد فرمودند و چگونه تعليمات مبارک سبب استخلاص معجزه آسای جناب قدّوس گرديد و آن نفس نفيس توانست بمدافعين غيور قلعه منضمّ گردد و در مبارزات و انتصارات آن حزب الهی که بالمآل بمحاصره و انهدام قلعه منتهی گرديد همکاری و تشريک مساعی نمايد .
و باز چقدر عظيم و شگفت انگيز است مراتب حکمت و وقار و متانت و اصطبار جناب قدّوس و روح اطمينان و استقامتی که بمجرّد ورود در پيروان امر الله دميدند و کاردانی و لياقتی که از خود بمنصّهء ظهور رسانيدند و شور و شعفی که از جانب آن جمع مشتاق در استماع بيانات ايشان در تفسير مشهور صاد صمد که هنگام صبح و شام توسّط آن حضرت با لحن مليح تلاوت ميگشت ابراز ميگرديد، تفسيری که نيمی از آن معادل سه برابر قرآن در ايّام توقّف ساری از قلم معجز شيمش صادر شده و اکنون با وجود حملات دشمن و مخاطرات بيشمار که آن وجود مقدّس و ساير اصحاب را محاصره نموده بود باتمام رسيد و برابر همان مقدار که از قبل مرقوم گرديده بود به آن اضافه شد . (سوره اخلاص) ( سوره اخلاص یا توحید از ویکی شیعه)
و نيز با قلبهای آکنده از سرور مصاف تاريخی را بخاطر آوريم که قبل از طلوع آفتاب فرياد ملّا حسين بلند گرديد و خطاب «ای فارسان يزدانی بر مركب سوار شويد» بگوش جان اصغاء شد و ملّا حسين بمعيّت دويست و دو نفر از صحابهء رنجديده در حاليکه جناب قدّوس پيشاپيش آن مبارزان شجيع حرکت ميفرمود از قلعه خارج و نعرهء «يا صاحب الزّمان» بعنان آسمان ميرسيد و آن باسلان مضمار رحمان بکمال قوّت و ايمان بمواضع دشمن حمله نمودند و بجايگاه خصوصی شاهزاده که رئيس مُعَسکَر (لشکرگاه) بود وارد شدند و با کمال تحيّر مشاهده کردند که شاهزاده از شدّت خوف و وحشت خود را از منفذ عقب به خندق افکنده و پای برهنه راه فرار در پيش گرفته است و عساکر وی بی تكليف و بی سرپرست بجای باقی مانده اند.
و باز چون خاطرهء آخرين روز حيات پر بهای ملّا حسين را در عالم ترابی در نظر مجسّم کنيم واله و حيران گرديم که چگونه آن وجود مقدّس در حالی که پاسی از نيمه شب گذشته بود از جای برخاست و پس از انجام وضو و ادای نماز به درگاه خدای بی نياز لباس نو در بر کرد و عمّامهء حضرت باب را زيب پيکر نمود و بر اسب خويش سوار شد و امر بافتتاح درب قلعه داد و در رأس سيصد و سيزده نفر از صحابه بجانب دشمن حرکت کرد و با فرياد «يا صاحب الزّمان» هفت سنگر آنان را يکی پس از ديگری با حملات متتابع مسخّر نمود و با آنکه تير چون غيث هاطل (باران ریزان) بر هيكل منيرش ميباريد بسرعت تمام عساکر خصم را مغلوب و منهزم ساخت تا آنکه پای اسبش در کمند افتاد و قبل از آنکه از اين ورطه مستخلص شود عبّاسقلی خان لاريجانی سردار خائن و خائف که خود را در بين شاخه های انبوه درختی پنهان ساخته بود تيری بجانب ملّا حسين پرتاب کرد و به صدر انورش اصابت نمود.
ديگر شجاعت و شهامت غير قابل وصفی است که از جانب نوزده نفس از ياران منقطع و دلير در مصاف بعد بمنصّهء ظهور رسيد و آن مجاهدان امر الهی به اردوی دشمن که مرکّب از دو فوج پياده و سوار بود حمله ور گشتند و چنان دهشت و رعبی در قلوب سران سپاه ايجاد نمودند که يکی از آنان که همان عبّاسقلی خان مذکور بود سراسيمه خود را از اسب بزير افکند و بدرجه ای مضطرب و مشوّش گرديد که هنگام نزول از اسب يکی از موزه هايش (کفش) برکاب گير کرد و بهمان حالت که يک پا در کفش و پای ديگرش عريان بود بشتاب تمام خود را به شاهزاده مهديقلی ميرزا برادر محمّد شاه رسانيد و شکست مفتضحانهء خود را نزد وی اقرار و اعتراف نمود.
و نيز آنچه مايهء اعجاب و تجليل است مراتب ثبات و استقامتی است که از آن فدائيان دلير وجانبازان سبيل عشق ظاهر و هويدا گرديد و بنهايت صبر و سکون مصائب و بلايای شديده را تحمّل نمودند و در بوتهء امتحان چون ذهب ابريز (طلای خالص) برافروختند. اين نفوس مقدّسه پس از اتمام آذوقه بدواً به گوشت ستوران که از اردوگاههای متروک دشمن بدست می آمد سدّ جوع ميکردند. سپس به سبزه و علف که از مزارع مجاور در حين فراغت از حملات دشمن جمع آوری ميکردند روزگار بسر ميبردند. بعد ها که عرصه بر آن مجاهدين راه هدی تنگ شد و از تحصيل علوفه نيز محروم ماندند به پوست اشجار و جلد دواب (دوابّ از ریاض اللغات: جمعِ دَابَّة مؤنّثِ دَابّ است بمعانیِ: راه رونده ˗ متحرّک يا جنبنده يا خزنده بر زمین ˗ هر موجود زندهٴ متحرّک ˗ حیوان بطور عموم ˗ در عُرف عامّه ، به حیوانات سواری دهنده يا باربر دَوَابّ گفته میشود.) و چرم اشياء مانند زين و کمر بند و غلاف شمشير و کفش متشبّث شدند و بدان وسيله تغذيه مينمودند و مدّت هيجده روز جز ماء قراح (آب خالص) که هر صبحگاه جرعه ای از آن مينوشيدند مؤونهء (خوراکی - قوت) ديگری نداشتند.
هنگامی برای حفظ خويش از آتش توپخانه در داخل قلعه بکندن نقب و حفر معابر زير زمينی پرداختند و به آن نقاط پناهنده گشتند و چندی در ميان گل و لای با البسه ای که از کثرت رطوبت ژنده و مندرس شده بود ايّام گذرانيدند و از استخوان مسحوق (آرد شده - نرم شده) حيوانات امرار معاش نمودند و بالاخره بنحوی که يکی ازمورّخين معاصر شهادت داده موقعی از شدّت جوع (گرسنگی) و فرط ضعف و بيحالی ملزم شدند اسب ملّا حسين قائد بزرگوار خويش را از خاک خارج کرده از گوشت پوسيدهء آن تريدی ترتيب دهند و بکمال ولع و اشتياق ببلعند.
آنچه در اين مقام ذکرش لازم و ضروری است رفتار پست و شرم انگيزی است که از طرف شاهزادهء نالايق و پيمان شکن بعمل آمد و شرح آن بدين قرار است که مشار ٌاليه پس از محاربات و شکست های متواتر قسم ياد کرد که مدافعين قلعه را كلّاً آزاد و امر اکيد صادر نمايد که احدی از عساکر دولت و ساکنين مملکت از نقاط مجاور دست تعرّض نسبت به اصحاب نگشايند و خود شخصاً وسائل معاودت آنان را به اوطان خويش فراهم سازد و اين عهد وثيق را در حاشيهء سورهء فاتحه بنگاشت و به تمهير (مهر کردن - مهر زدن) قرآن مجيد مؤکّد کرد ولی بعهد خود وفا ننمود بلکه دام حيله و تزوير بگسترد و چون جمعی از صحابهء قدّوس بنا بدعوت وی و اعتماد به گفته هايش در اردوی شاهزاده واردشدند افراد و عساکر دولت به دستور آن غدّار ستمکار به آن مظلومان بی پناه حمله نمودند بعضی را اخذ کردند و اموال و اثاثهء آنان را به يغما بردند و قليلی را اسير کردند و به ثمن بخس (قیمت ناچیز) فروختند و گروهی را از دم شمشير گذراندند و يا قطعه قطعه كردند و يا بدرخت بسته تير باران نمودند و يا در دهانهء توپ قرار دادند و يا طعمهء حريق ساختند و بعضی را سر از بدن جدا کردند و بر رأس سنان قرار دادند.
قدّوس قائد آن جمع بی پناه نيز در اثر خيانت مجدّد آن شاهزادهء خائف در چنگال سعيدالعلماء که نسبت به آن حضرت نهايت بغض و عداوت را داشت گرفتار گرديد. تودهء ناس به تحريک آن مجتهد فتنه انگيز بر آن وجود مبارک هجوم نمودند و لباس از تنش برکندند و هيكل اطهرش را در غلّ و زنجير کشيدند و در کوچه و بازار بارفروش حرکت دادند و جميع به سبّ و لعن پرداختند حتّی بعضی از نسوان فرومايهء شهر آب دهان بر آن مظهر تقديس افکندند و در پايان کار با تيغ و تير آن جوهر استقامت را شرحه شرحه کردند و جسد مطهّرش را به آتش کين سوزانيدند.
متعاقب اين وقايع دلخراش که در دوران اخير از نوادر حوادث تاريخيّه محسوب و از يکطرف موجب افتخار و عزّت امر الهی و از طرف ديگر مايهء ننگ و بد نامی اعداء شمرده ميشود ضوضاء شديد ديگری که در اساس شبيه وقايع هولناک مازندران است در نيريز رخ گشود و دامنهء انقلاب از صفحات شمال به جانب جنوب يعنی بنواحی فارس کشيده شد و طوفان فساد در جوار مدينهء مقدّسی که محلّ اشراق اين نور عظيم و مطّلع فيض کريم است مرتفع گرديد و قلعه خواجه که در نيريز قرب محلّهء چنار سوخته واقع بود صحنهء حوادث فجيعه قرار گرفت.
نفس مبارکی که در اين کارزار در رأس اصحاب به مدافعه برخاست و بکمال شجاعت و اشتياق شربت شهادت نوشيد «وحيد عصر و فريد زمان» جناب آقا سيّد يحيی دارابی شهير است که به لقب وحيد خوانده ميشدند. (وحید عصر و فرید زمان در ایقان مستطاب آمده است. بیان مبارک از ایقان)
در صف اوّل اعدا که آتش مظالم را روشن نمودند حاکم نيريز زين العابدين خان قرار داشت که شخص فرومايه و متعصّب بشمار ميرفت. معاضد و دستيارش عبد الله خان شجاع الملک و ظهير و پشتيبانش شاهزاده فيروز ميرزا حکمران شيراز بود که وی را تقويت و تشجيع ميکرد.
اين مصائب و نوائب (حوادث - سختی ها و بلایا) هر چند از لحاظ طول مدّت به پای ملحمهء (کشتار بزرگ) مازندران که يازده ماه بطول انجاميد نميرسيد ولی در مراحل اخيره موجب بروز شدائد و آلامی گرديد که بهمان درجه صعب و جانگداز بود.
در اين وقايع مشتی از عناصر آرام و مطيع و مظلوم و صلحجو که دارای قلبی پاک و روحی تابناک بودند معرض هجوم اشرار قرار گرفتند و در مقابل عساکر جرّار (کثیر) که از افراد سلحشور و مجهّز ترکيب يافته بود پا فشاری و استقامت نمودند و با اينکه قوای دولت از حيث نفرات بيشمار و دائماً تقويت و امداد ميگشتند معذلک نتوانستند بر آن جمع منقطع و پاکباز که اکثر از جوانان و يا سالخوردگانی که از فنون حرب بی بهره و نصيب بودند تشکيل ميشد تفوّق يابند و روح بزرگ آنان را در ظلّ قدرت و سيطرهء خويش وارد سازند.
اين انقلاب و ضوضاء مانند سانحهء مازندران با اعلان امر و القاء كلمه و ابراز حرارت و انجذاب از طرف پيروان حضرت باب توأم و همعنان بود و محرّک آن مانند واقعهء مذکور رؤسا و پيشوايان دين بودند که با نهايت قدرت و صولت علم خلاف برافراشتند و ناس را به کشتار و قتل بابيان اغوا نمودند و حميّت (غیرت - تعصّب - کبر مردانگی) جاهلانهء عوام را برانگيختند و به مال و جان آن نفوس بی پناه تجاوز کردند. از جانب ديگر مؤمنان و تابعان نيز همان روح خلوص و جانفشانی و انقطاع و فداکاری را که اصحاب مازندران به منصّهء ظهور رسانده بودند از خود ظاهر ساختند و با همان بسالت و شجاعت قدم در ميدان شهادت گذاشتند.
علماء و زمامداران امور به يکديگر پيوستند و در اضمحلال فئهء مظلومه عقد اتّحاد بستند. بابيان نيز به روش معهود قبل از آنکه دست به دفاع گشايند و در مقابل حملات متجاوزين قيام نمايند رسماً و علناً اظهار داشتند که بهيچوجه قصد اخلال در شؤون مملکت و يا مخالفت با حقوق و اختيارات حقّهء سلطنت را نداشته و ندارند و اين حقيقت را بار ديگر با توسّل بذيل صبر و استقامت و قبول هرگونه عناد و اضطهاد (قهر و جور) از طرف دشمنان حقود (کینه ورز - پر کینه و خشم) ثابت و مدلّل ساختند. و باز نظير وقايع مازندران هنگامی که مبارزات شدّت يافت و آثار ضعف و زبونی در صفوف دشمن محسوس گرديد ظالمان به ذيل خيانت متشبّث شدند و بکمال دنائت و انحطاط به قتل و کشتاری دست زدند که از لحاظ خوف و دهشت و ايجاد رعب و وحشت از حوادث مازندران صعبتر و فجيعتر بود.
در اين وقايع جناب وحيد و جمع کثيری از اتباع و پيروان اين امر عظيم برتبهء شهادت فائز گشتند. اعداء آن وجود مقدّس را با دستار (عمامه) سبز که علامت سيادت (سید بودن) و انتساب به خاندان رسالت بود به اسب بسته و با نهايت حقارت و ذلّت در کوچه و بازار گردش دادند سپس رأس مقدّسش را از تن جدا ساختند و آنرا بکاه انباشتند و بحضور شاهزاده در شيراز که از استماع اين خبر جشن و سرور بر پا نموده بود بعنوان غنيمت و نشانهء ظفر و نصرت ارسال داشتند و هيكل منيرش را بدست نسوان متعصّب نيريز سپردند و آن نفوس دنيّه با فرياد شعف و مسرّت که گوئی بفتح و فيروزی عظيم موفّق گشته در اطراف جسد به رقص و هلهله پرداختند و با ساز و چغانه به نغمه و ترانه دمساز گشتند.
آنگاه پنج هزار عسکر مأمور حمله و کشتار بابيان بيدفاع گرديدند و آن ارواح مجرّده را از دم شمشير گذراندند، اموالشان را ضبط کردند و منازلشان را خراب و ويران نمودند و مأوی و مأمنشان را آتش زدند بعضی را داغ و درفش کردند و برخی را ناخن از بدن قطع نمودند. جمعی را بضرب تازيانه بقتل رساندند و گروهی را دست و پا ميخکوب کرده با مهار در کوی و برزن در مقابل انظار ناس که با ديدهء غضب آلود و پر استهزاء به آن نفوس مقدّسه مينگريستند حرکت دادند.
آنگاه نساء و اطفال معصوم را اسير و بعضی از آنان را نيمه عريان بر قاطر و شتر سوار کرده از بين رؤوس برادران و پدران و شوهران و فرزندان دلبندشان که از اجساد بيجان آن جانبازان سبيل رحمان جدا شده بود عبور دادند.
اين انقلاب مهيب و دردناک هنوز آتشش خاموش نشده بود که نائرهء ثالثی که از دو واقعهء مذکوره شديدتر و لهيبش سوزاننده تر بود در مغرب ايران يعنی زنجان و نقاط مجاور شعله ور گرديد. در اين طوفان عظيم که از لحاظ طول مدّت و تعداد مقتولين و نفوسی که آواره و بيخانمان گشته بی سابقه و نظير است جناب ملّا محمّد علی زنجانی ملقّب به حجّت يکی از مبرّزترين و شاخص ترين مدافعان و حاميان امر الهی مع يکهزار و هشتصد نفس از پيروان شجيع و غيور امر الله جام شهادت نوشيدند و با ايثار مال و جان فاصله و شکافی را که بين مشعلداران امر بديع و صاحبان افکار و تعصّبات منحطّ و متزلزل مذهبی و سياسی موجود بود بيش از پيش واضح و آشکار ساختند.
سران عمده ای که مسؤل حوادث زنجان شمرده شده و در قتل و نهب دوستان شريک و سهيم بودند در مقدّمهء آنها امير ارسلان خان مجدالدّوله خال ناصرالدّين شاه قرار داشت که عنصری تيره قلب و عوام فريب بود. دستياران و معاضدان وی در اين مظالم و فجايع يکی صدرالدّولهء اصفهانی و ديگری محمّد خان امير تومان است که بفرمان امير نظام از حيث عساکر و مهمّات تقويت گشته و از طرف ديگر مورد تشويق و حمايت کافّهء علمای زنجان واقع ميگرديدند. (امیر ارصلان خان مجدالدوله از ویکی پدیا)
نقطه ای که صحنهء فداکاری و جانفشانی اصحاب و محلّ حدوث مصائب وبلايا و هدف حملات شديد و مکرّر اعداء واقع بود قلعهء علی مردان خان است که هنگامی بيش از سه هزار تن از بابيان از رجال و صبيان و نسوان در آن مجتمع گشتند. سرگذشت محن و بلايا و آلام و اسقام آن جمع بيگناه در طول قرن اوّل بهائی بی مثل و نظير و بی سابقه و عديل است.
در اين مقام اشاره به بعضی از دقايق و وقايع مهمّهء اين مصيبت عظيم و دردناک که صفحات تاريخ امر الله را در دوران صباوت و مراحل اوّليّه با جانبازی و فداکاری عشّاق اين آئين نازنين و ظهور قوای غيبيّهء الهيّه مزيّن نموده برای درک عظمت و کيفيّت اين قيام لازم و ضروری است. از جمله صدور دستورات اکيده از طرف حکومت و اعزام منادی در شهر و انقسام اهالی به دو دستهء متمايز و متقابل و پيوستن جمعی از نفوس مؤمنهء مخلصه به جناب حجّت و ترک تعلّقات مادّی و قطع علائق و عواطف ظاهری و اجتماع در حول آن شمع انجمن رحمانی و اطمينان تامّ بالطاف و مواهب سبحانی و مشاهدهء منظرهء تأسّف انگيزی است که اين تقسيم و تجزّی در انظار صاحبان بصيرت و انصاف ايجاد مينمود.
ديگر نصايح و مواعظ مؤکّد جناب حجّت به مؤمنين و محصورين قلعه که بهيچوجه دست تعرّض نگشايند و به اعمال و افعالی که از آن رائحهء انتقام استشمام شود مبادرت ننمايند و همچنين بيانات مؤثّر آن قدوهء ابرار راجع به وقايع مؤلمهء (دردناک - درد آور) مازندران و تذکار اين حقيقت که عزّت و سعادت ابدی و فتح و ظفر حقيقی آن مجاهدان امر يزدان موقوف بايثار جان در سبيل جانان و بذل هستی و موجوديّت خويش در امر صاحب الزّمان است و نيز تأکيد صريح و عنايت مخصوص به اين وظيفهء دقيقه که بايد نسبت به مقام سلطنت خاضع و خاشع و در حقّ عموم رفيق صديق و يار مهربان باشند.
ديگر از مسائل مهمّه شجاعت و شهامت اصحاب است که با چه قدرت و سطوت حملات صدرالدّوله را دفع نمودند و تعرّضات آن قوم مهاجم را مقاومت کردند تا آنجا که مشارٌ اليه بر شکست مفتضحانهء خويش مقرّ و معترف گرديد و بهمين سبب مورد توبيخ و غضب سلطان قرار گرفت و از مقام و منصبش برکنار شد.
ديگر حالت انزجار و تنفّری است که مدافعان قلعه در قبال حيل (حیله ها) و تدابير دنيّهء (پست - فرومایه) دشمنان ابراز نمودند آنگاه که منادی از طرف حکومت ندا ميزد و اتباع باب را به ترک شريعة الله و خروج از حصن حصين امر الله دعوت مينمود و وعدهء صريح ميداد چنانچه هر يک از آنان ازعقيدهء خويش دست کشد و از امر جديد چشم پوشد مورد عفو و بخشش و محلّ مهر و عطوفت شهرياری قرار خواهد گرفت.
ديگر مراتب ايمان و سموّ همّت و ايقانی است که از طرف يکی از نساء روستائی موسوم به زينب ظاهر و آشکار گرديد. اين مخدّرهء مؤمنه با شوق و انجذابی غير قابل توصيف و بسالت و شجاعتی بی مثيل خود را در صفوف مدافعين قلعه وارد ساخت و بلباس مردان ملبّس گرديد و گيسوان خود را با مقراض (قیچی) ارادت کوتاه کرد و شمشيری بر کمر بست و با فرياد يا صاحب الزّمان بتعاقب دشمنان و مهاجمان پرداخت و بدون توجّه به خواب و خوراک و راحت و آسايش خويش مدّت پنج ماه در بحبوحهء انقلاب به تشويق اصحاب و استخلاص احباب از چنگ معاندان مألوف گرديد.
ديگر فرياد های محافظين قلعه جهت دعوت اصحاب به دخول در سنگرها و ذکر تکبيرات خمسه است که از طرف حضرت اعلی مقرّر شده بود. اين تکبيرات در همان شب وصول امريّهء مبارک چنان به هيمنه و عظمت ادا گرديد که طنينش در فضای خارج قلعه منعکس شد و دشت و هامون را بلرزه در آورد بقسمی که بعضی از افراد دشمن که در اردوگاهها آرميده بودند از فرط دهشت و اضطراب جان سپردند و جمعی از رؤسا و فرماندهان که به ميگساری مشغول بودند جامهای باده را بر زمين افکندند و بساط قمار را بر هم زدند و پای برهنه رو بفرار نهادند و ديگران به تبعيّت آنان نيمه عريان سر به بيابان گذاشتند و بعضی سراسيمه به خانهء علماء هجوم کردند.
مطلب ديگر که توجّه هر منصف بصيری را بخود جلب می نمايد مقايسهء حالات و روحيّات اصحاب و اوضاع و احوال تباه دشمنان است. در محيط قلعه کانون اجتماع ياران روح خلوص و محبّت و جانفشانی و مودّت حکمفرما بود و اَلسُن كلّ بکمال اشتعال و انجذاب بتلاوت اشعار و اذکار و بيان نعوت و اوصاف حضرت خفيّ الالطاف مألوف و صوت تهليل (از ریاض اللغات: هَلَّلَ) (ه ل ل) خداوند را تسبیح و ستايش نمودن˗ هَلِّلُوْيَا گفتن (هَلِّلُوْيَا يعنی : حمد و ثنا خداوند را)˗ "لاَ اِلَهَ اِلاَّ ٱللهُ "گفتن) و تکبير (الله اکبر گفتن) بعنان آسمان ميرسيد در حالی که در اردوی دشمن جز قهقهه و هياهو و اعمال رزيله و اداء كلمات مستهجنه (قبیح - زشت) چيز ديگر مسموع نميگشت.
ديگر از مسائل مهمّه که ذکرش موجب مزيد بصيرت است پيامهائی است که از جانب حجّت و وجوه اصحاب حضور پادشاه معروض و شايعات و اتّهاماتی که از بدخواهی دشمنان سر چشمه گرفته شده بود تکذيب و مراتب وفاداری و انقياد آنان نسبت به مقام سلطنت و اوليای دولت اعلام و از پيشگاه شهرياری استدعای صدور اجازه جهت تشرّف در عاصمهء مملکت و اثبات حقّانيّت آئين الهی در محضر سلطانی شده بود.
ديگر اخذ و ضبط همين پيامها از طرف حکومت و تبديل آنها به مکاتيب مجعول ديگر مشحون از شتم و لعن و ارسال آن مکاتيب بنام اصحاب به طهران است.
ديگر قيام و معاضدت عاشقانه ای است که از طرف نسوان محصور (در محاصره - در اینجا قلعه محاصره شده) قلعه نسبت به برادران روحانی خود ابراز ميگشت و فريادهای شعف و مسرّتی است که از جانب آن نفوس مخلصه شنيده ميشد. بعضی خود را مخفيانه بلباس مردان ملبّس و برای نصرت و حمايت مدافعين بصفوف جنگ ميشتافتند و بعضی بمواظبت و نگاهداری مرضی ميپرداختند و گروهی مشکهای آب برای مجروحين بر دوش ميکشيدند و برخی ديگر مانند زنان قديم کارتاژ (محل یا قلعه ای در شمال آفریقا که برای حصار دور قلعه یا شهر از بریده های نازک پوست گاواستفاده شد) گيسوان بلند خود را بريده و برای استحکام دور تفنگها می پيچيدند.
مسئلهء حيرت انگيز ديگر خيانت و تزوير دشمنان و ارسال قرآن ممهور نزد جناب حجّت و تقاضای بر قراری صلح است در حالی که در همان يوم رسولان حجّت را كه طبق در خواست آنان برای عقد محبّت و آشتی گسيل شده بودند با همراهان از اطفال و صغار كلّاً در دخمه های تنگ و تاريک افکندند و رئيس هيئت را که شخص معزّزی بود محاسن بريدند و يکی ديگر از اصحاب را قطعه قطعه کردند بدون آنکه ادنی توجّهی به عهد و پيمان خويش نمايند و يا کمترين اهمّيّت و ارزشی نسبت به قول و قرار خود قائل شوند.
و نيز آنچه شايان توجّه است مقام توكّل و تسليم و ثبات و استقامت جناب حجّت است که با وجود فقدان بغتی همسر و فرزند خويش با قوّت جنان (قلب - روح) و اطمينان خاطر اصحاب را نصيحت ميفرمود و به صبر و شکيبائی دلالت ميکرد و به تفويض امور به ارادهء حيّ غفور ترغيب و تشويق مينمود تا آنکه خود بنفسه در اثر جراحات وارده بمقام شهادت فائز گرديد و برفيق اعلی شتافت.
ديگر قساوت قلب و اعمال سَبَعانه ای (حیوان مانند - حیوان وار) است که از طرف دشمن خونخوار با عساکر جرّار و تجهيزات کامل نسبت به آن مجاهدان امر رحمان ابراز گرديد. اين قوم عنود به مساعدت و همراهی مردم حريص و پيشوايان متعصّب و جاهل چنان به نهب و غارت و کشتار و اسارت مظلومان پرداختند که شبه و مثل آن در تاريخ عالم مشاهده نشده است.
ديگر استقرار اسراء از مرد و زن، گرسنه و عريان مدّت پانزده شبانه روز در معرض هوای سرد زمستان است که در آن سنه بيش از حدّ معمول شدّت يافته بود در حالی که نسوان شهر با سرور و نشاط زائدالوصف در مقابل آن ستمديدگان برقص و آواز دمساز بودند و آب دهان بر وجه آن شيفتگان جمال سبحان ميانداختند و با قبح عبارات و اَشنع كلمات آن نفوس مظلوم را طعن و لعن مينمودند.
و باز بيرحمی و سنگدلی آن تبهکاران در نظر مجسّم ميشود که چگونه دوستان الهی را در برابر دهانهء توپ قرار داده مقتول ميساختند و بعضی را در آب سرد و يخبندان انداخته با تازيانه مضروب مينمودند. سرهای برخی را در آب جوش فرو ميبردند و ابدان جمعی را به شيره آميخته روی برف ميافکندند تا جان بسپارند.
ديگر کينه و عداوت غير قابل توصيف حاکم ستمکار است که فرزند هفت سالهء جناب حجّت را با اظهار محبّت و ملاطفت فريب داده و بهدايت آن طفل بيگناه به رمس انور آن مستشهد فی سبيل الله دست يافت، آنگاه به فرمان وی جسد اطهرش را از قبر خارج نمودند و مدّت سه شبانه روز با طبل و طنبور و نغمه و شيپور در کوچه و بازار زنجان کشانيدند و معرض هرگونه جسارت و هتک حرمت قرار دادند که شرح آن از تقرير و تحرير خارج است.
اين ظلم و بيداد خائنان و جانبازی و فداکاری دوستان که لُرد کُرزن آن را «محاصره و کشتار مخوف» نام نهاد و جلال و عظمت و جلوه و درخششی به حوادث زنجان بخشود که هيچيک از وقايع مشابه آن در تاريخ عصر رسولی امر حضرت بهاءالله بدان پايه از افتخار و رفعت واصل نگرديده است.
اين طوفان مهيب که در سنين اخيرهء دورهء حضرت باب صفحات ايران را از شرق و غرب و شمال و جنوب بنهايت شدّت احاطه نمود و دشت و صحرا را بخون شهيدان گلگون ساخت به قلب و مرکز کشور نيز کشيده شد و جمعی از نفوس مقدّسه را که به شهدای سبعهء طهران معروفند به تيغ ستمکاران گرفتار کرد. اين واقعهء دلخراش که چهار ماه قبل از مصيبت جانگداز شهادت حضرت ربّ اعلی در عاصمهء مملکت رخ داد بنفسه مقدّمهء کشتار عظيمی محسوب ميشود که پس از شهادت آن مظهر مظلوميّت کبری در دارالخلافهء طهران روی داد و انقلاب و هيجان عظيمی در بين اهالی ايجاد نمود و آثار وحشت و دهشت سراسر مملکت را فرا گرفت. اين واقعهء مؤلمه (دردناک - درد آور) به امر و دستور امير نظام وزير خود رأی و خونخوار و تحت نظر مستقيم وی انجام پذيرفت . و در اين اقدام شنيع دو نفر ديگر از معاندين سرسخت يکی محمود خان كلانتر و ديگری حسين نامی از علمای کاشان نيز شرکت داشتند.
ذوات نورانيّه شهدای سبعه از طبقات ممتازهء اهالی و بين ناس از اعالی و ادانی به ورع و تقوی معروف و موصوف بودند و با آنکه ميتوانستند با يک استتارِ ظاهری (پنهان کردن) و انکار لفظی نسبت و ارتباط خويش را از امر بديع سلب و جان خود را از شرور اعدا مستخلص نمايند از کثرت حبّ و شوق به کتمان عقيده که در قرون عديده بين حزب شيعه بعنوان تقيّه مذکور و در مواقع بروز خطر برای حفظ جان مشروع بل مقبول و ممدوح شمرده شده است تن در ندادند و نيل به مقام فدا را بر حيات ادنی ترجيح دادند و مساعی نفوس مشخّصه از طبقات و اصناف مختلفه جهت نجات آن فدائيان رحمن مخصوصاً اقدام جمعی از تجّار معروف و مهمّ شيراز و طهران و قبول اهدای فديهء عظيم برای استخلاص نفس بزرگوار جناب حاجی ميرزا سيّد علی خال و همچنين وساطت رؤساء و عمّال دولت و الحاح و اصرار بی پايان آنان بمنظور رهائی ميرزا قربانعلی درويش که مورد احترام و تکريم وتقديس اهالی از بيگانه و خويش بود حتّی مداخلهء وزير کبير و تلاشی که از طرف مشارٌ اليه برای متقاعد ساختن اين دو جوهر ايمان و ايقان و تبرّی از امر مقصود امکان بعمل آمد هيچيک نتوانست آن سالکان سبيل عشق را از ادامهء طريق باز دارد و از فوز به لقای محبوب محروم سازد، بلکه آن منجذبان جمال رحمان بنهايت شوق و اطمينان به قربانگاه فدا شتافتند و بکمال جذب و وله به جانفشانی پرداختند.
بعضی به مشاهدهء جلّاد فرياد شعف و شادی بر آوردند و برخی با تغنّی ابيات و اذکار جمعيّت را به خطابات مهيّجه مخاطب ساختند. سه نفر از آن نفوس منقطعه که مؤخّر از ديگران بشهادت رسيدند در انفاق جان بر يکديگر سبقت جستند و ناظرين را غرق دريای تحيّر و اعجاب نمودند.
پس از قتل آن ارواح مجرّده اجساد مطهّر را مدّت سه شبانه روز در سبزه ميدان در مرآی ناس افکندند و هزاران نفس که خود را شيعهء خالص و بندهء مخلص حقّ ميشمردند اجساد شهدا را لگد مال کردند و بر آنها آب دهان ريختند و لعن و طعن نمودند. و بدين ترتيب اين فاجعهء عظيمه که از حوادث خطيرهء دوران اوّليّهء امر مبارک حضرت بهاءالله بشمار ميرود خاتمه يافت.
و حضرت نقطهء اولی که در قلعهء چهريق مسجون و از تتابع حوادث مؤلمه (دردناک) غرق دريای آلام و احزان بودند طيّ توقيع منيعی که از قلم مبارک جاری مراتب ثبات و استقامت و انقطاع و شهامت اين جانبازان سبيل الهی را بستودند و آنان را «هفت گوسفندی» که بموجب اخبار اسلامی بايد در يوم قيامت پيشاپيش قائم موعود حرکت نموده و خون خويش را قبل از شهادت آن شبان حقيقی بر زمين ريزند اطلاق فرمودند. (نبیل زرندی در تاریخ جاودان خود ابن بیان حضرت باب را چنین آورده - «اين هفت نفر شهيد همان هفت مَعزی هستند که در حديث ميفرمايد در روز ظهور قائم پيشاپيش آن حضرت راه ميروند. اينها در دروهء زندگانی خود اعلی درجهء شجاعت و شهامت را آشکار ساختند و تسليم و رضای خويش را بارادهء مولای محبوب خود بواسطهء بذل جان خويش ثابت نمودند.»
فصل چهارم: شهادت حضرت باب
طوفان حوادث که آئين نازنين الهی را بشدّت احاطه نموده و جمعی از کبار (بزرگان) اصحاب و نخبهء پيروان حضرت باب را مترادفاً و متناوباً در امواج سهمگين مصائب و بلايا مبتلا ساخته بود، آن حضرت را در دريای غم و اسف بی پايان مستغرق نمود بطوری که هيكل مبارک مدّت شش ماه در قلعهء چهريق از کثرت احزان قادر بر تقرير و تحرير نبودند.
وصول اخبار مولمه (دردناک) يکی بعد از ديگری و استحضار بر صدمات و لطمات وارده بر دوستان و اهراق دماء بريئهء (ریخته شدن خون پاک) تابعان و محبّان غيور آن حضرت و زجر و اسارت بازماندگان و کشتار عظيم مردان و زنان و جسارت و هتکِ حرمت (بی احترامی) اجساد مطهّرهء مظلومان، جميع اين وقايع موجب گرديد که هيكل اطهر مدّت نه روز از ملاقات احبّا خودداری فرمايند و از اكل و شرب امتناع ورزند. پيوسته سيل اشک از ديدگان مبارک جاری بود و آثار همّ و الم در چهرهء نورانيش نمودار و از روح حزين و قلب مجروح آن مسلّی قلوب حکايت مينمود و مدّت پنج ماه بدين نحو در گوشهء زندان منزوی و معتکف بودند.
در اثر اين انقلاب عظيم قسمت اعظم از پيروان مقدّم آن محيی رمم (زنده کننده استخوانهای پوسیده) که فی الحقيقه از ارکان و اعمدهء شاخصهء آئين نوزاد الهی محسوب در نخستين مصاف هدف سهام دشمنان قرار گرفتند. اشرف و اقدم آن ذوات مقدّسه جناب قدّوس است که از لسان طلعت اعلی به لقب اسم الله الآخِر ملقّب و از يراعهء مقدّسهء حضرت بهاءالله در لوح مبارک كلّ الطّعام بعنوان جليل و شامخ نقطهء اخری موصوف و در لوح ديگر صاحب مقامی رفيع بعد از مقام منيع حضرت مبشّر منعوت گرديده است و باز در يکی از آثار منزله يکی از دو فرستادهء عظيم که در قرآن کريم به بيان «اذ ارسلنا اليهم اثنين فکذّبوهما» (فقره ای از آیه ۱۴ سوره یس بدین مضمون که آنگاه دو تن سوی آنان قرستادیم و آن دو را کاذب پنداشتند. آیه مبارکه) مذکور، خوانده شده است. (بیان مبارک در لوح کل الطعام: «فآه آه لو تكون نقطة الأخرى، طلعة حبّي، قدّوس، ليحزن على حالي ويبكي على ما نزلت بي وإنّي أسئل من جنابه في ذلك الآن وادعو من حضرته بأن يصعدني إلى ساحة عزّه ويجلسني في بساط قدسه كأنّي في تلك الأيّام كنت ولم أَكُ شيئًا مذكورًا أي ربّ فافرغ عليّ صبرًا فانصرني على القوم الفاسقين». لوح کل الطعام)
آن وجود مبارک در کتاب مستطاب بيان به شرف مصاحبت هيكل اطهر در سفر حجّ و نفس مقدّسی که هشت واحد از مرايا در ظلّش مستظلّ تجليل گشته (مرایا از ریاض اللغات: در شريعت بيان برای مؤمنين مراتب و مقامات مختلفه روحانيّه تعيين شده است از قبيل حروف حیّ ، مرايا ، اَدّله و شهداء. مراياء از طرف حضرتِ باب انتخاب شدند و هر هيجده نفر آنها در ظلّ يکی از حروف حیّ قرار داشتند که با آن حرف حیّ جمعاً عدد واحد نوزده را تشکيل ميدادند.)
(حضرت اعلی در بیان می فرمایند که ۱۱ واحد یا ۱۱ ضربدر ۱۹ از مرایا در ظل نفس مبارک هستند و ۸ واحد یعنی ۸ ضربدر ۱۹ از مرایا در ظل جناب قدوس. این بدین معنی نیست که استغفرلله جناب قدوس شریک حضرت اعلی در مظهریت باشند. جناب قدوس و بقیه مومنین خلقِ مظهر ظهور هستند و تا زمانی که مرآت وجودشان به سوی مظهر ظهور باشند انوار او را منعکس می کنند. ۸ واحد فقط نشانی از مقام والای جناب قدوس است. برای اطلاع بیشتر راجع به این موضوع به نطق های دکتر نادر سعیدی در یوتیوب مراجعه فرمایید. دکتر سعیدی در قسمتی از این کلاسها که ۴۷ جلسه است، ۸ واحد یا عدد ۱۵۲ را با تعداد روزهایی که جناب قدوس در محضر مبارک به سفر حج رفتند برابر می دادند و یکی از نمادهای ۸ واحد را این عدد نمادین می دادند) و در علوّ شأن و سموّ تقديسش اين بيان جليل از قلم ربّ جميل نازل قوله العزيز «خداوند به او مباهات فرمود در ملأ اعلی به انقطاع او و اخلاص او در رضای او». حضرت عبدالبهاء آن روح مجرّد را «قمر هدايت» ناميده و حضرت يوحنّا در مکاشفات خويش طلوعش را يکی از دو «شاهد» مقدّس که قبل از مضی «وای دوم» «روح حيات» از جانب خداوند بديشان نازل خواهد گرديد ستوده است. (دو شاهد از مکاشفات یوحنا)
چنين نفس بزرگوار که به چنين شؤون و مناقب عاليهء روحانيّه مطرّز و به چنين کمالات و مواهب الهيّه مفتخر و معزّز است در عنفوان جوانی و ريعان شباب در سبزه ميدان بارفروش جام فدا نوشيد و به مصيبت و بلا و زجر بی منتهائی مبتلا گرديد که به شهادت حضرت بهاءالله حضرت روح در اشدّ احيان که در چنگال اهل طغيان قرار داشت بدان حدّت و هيبت مشاهده ننموده بود.
ديگر از شهدای سبيل رحمان و فارسان مضمار ايقان جناب ملّا حسين اوّلين حرف از حروف بيانيّه است که به لقب باب الباب ملقّب و بعنوان جليل و فخيم «مرآت اوّليّه» مخصّص و ممتاز گشته. در وصف آن جنديّ (سرباز - نظامی) شجيع الهی از قلم حضرت اعلی معادل سه برابر قرآن آيات و الواح و مراثی از مدح و ثنا و نعت و بهاء نازل و درجات و مقامات وی تجليل و تقديس گرديده است.
آن حضرت در آثار مبارکه او را «يا محبوب فؤادی» مخاطب ساخته و در مقام ديگر در امتناع شأن او ميفرمايند که تراب مرقد ملّا حسين دارای چنان قدرت و تأثيری است که هر محزونی را مسرور نمايد و هر مريضی را شفا بخشد. و همچنين ميفرمايد آن منادی حقيقت به عنايت و موهبتی فائز گرديده که «خلق اوّلين و آخرين» در ظلّ بيان «الی يوم القيمة» به منزلت او غبطه خورند.
حضرت بهاءالله در تعظيم مقام آن نفس مقدّس در کتاب مستطاب ايقان به اين بيان احلی ناطق قوله العزيز «لولاه ما استوی الله علی عرش رحمانيّته و ما استقرّ علی کرسيّ صمدانيّته» (مضمون: اگر نبود خداوند بر عرش رحمانیتش استقرار نمی یافت و بر کرسی صمدانیتش قرار نمی گرفت. بیان مبارک از ایقان).
سيّد کاظم رشتی اعلی الله مقامه مراتب و درجات آن سالک سبيل هدی و جاهد طريق معرفت و تقوی را به درجه ای ميستود که تلاميذ وی گمان بردند صاحب چنين آثار بديعهء منيعه و اوصاف و شؤون فائقه همان نفس موعود است لاغير. اين شخص بزرگوار با چنين سجايای مقدّسه و شؤون روحانيّه در بدايت جوانی در قلعهء شيخ طبرسی برتبهء شهادت فائز گرديد و جان در سبيل محبوب انفاق نمود.
نفس مقدّس ديگر که بمشهد فدا شتافت و جام بلا از کف ساقی بقا نوشيد جناب وحيد است که در کتاب ايقان به «وحيد عصر و فريد زمان» خوانده شده و صاحب فضائل و مناقب وفيره بوده و شاخص ترين مجاهدی است که تحت لوای الهی وارد شده و حضرت باب در رسالهء دلائل السّبعه مراتب «فضل و تقوی» و «علوّ علم و سموّ حکمت» او را بابدع بيان ميستايند. اين نفس جليل در گرداب بلايا و متاعب لا تحصی (بی شمار) گرفتار گرديد و بنوبهء خويش مانند آن دو نجم بازغ افق عرفان و ديگر شهدا و جانبازان مازندران برتبهء منيعهء شهادت فائز شد.
ديگر ازعاشقان جمال سبحان و مناديان امر يزدان جناب حجّت زنجانی است که بغايت شجاع و متهوّر و صاحب رأی و ارادهء محکم و شوق و اشتياق بی پايان بود. آن جوهر حبّ و ولا در جمرهء (آتش) بلائی افکنده شد که لهيب آن زنجان و ضواحی (اطراف - حومه) آن را فرا گرفت و جمّ غفيری از دوستان حضرت رحمان را به آتش ظلم و عدوان بسوخت.
ديگر جناب خال اعظم است که حضرت اعلی را از صغر سنّ حافظ و پشتيبان بلکه فی الحقيقه پدر مهربان محسوب ميگرديد و افتخار مواظبت و سرپرستی مادر و حرم مبارک را دارا بود. اين روح پاک زير تيغ ستمکاران در مدينهء طهران جام شهادت نوشيد و برفيق اعلی پيوست. (رفیق اعلی پیشینه اسلامی دارد. مطلب زیر از سایت پیشخوان است: «نقل است که امسلمه، همسر گرامی خاتمالمرسلین به او عرض کرد که یا رسولا...، تو مستجابالدعوهای و هر چه بخواهی، خداوند اجابت میکند؛ مخیّر شدهای بین ماندن و رفتن؛ بمان تا وجودت بر ما نورافشانی کند. حضرت محمد مصطفی(ص) در پاسخ به این درخواست، تنها فرمود: «الی رفیق الاعلی» و چنین بود که روح آن نور پرفروغ، آن ذکر مطلوب و آن رحمت خداوند بر عالمیان، از قالب تن متبرکش پرکشید و به دیدار پروردگار یکتا شتافت؛ سلام و درود خداوند بر او و خاندان مطهر و پاکش باد.» سایت پیشینه)
قريب نيمی از حروف حيّ مؤمنين اوّليّهء بيان نيز قبل از شهادت مظلوم امکان در ميدان فدا جانبازی نمودند و سر و جان در ره آن دلبر رحمانی ايثار کردند. جناب طاهره نيز هرچند هنوز در قيد حيات بود ولی چون پروانه حول شمع محبّت الله پرواز ميکرد و در آتش فراق ميسوخت و منتظر تقدير الهی و حکم مبرم يزدانی بود تا خود را بسرمنزل مقصود رساند و از وصل محبوب مرزوق گردد.
در اين اوان حيات مبارک حضرت اعلی که با مصائب و احزان لا تحصی توأم و همعنان بود رو باختتام ميرفت و پر وحشت ترين ادوار عصر رسولی ظاهر گرديد. جام بلا سرشار شد و آنچه آن مظهر احديّه بنفسه المقدّس پيش بينی فرموده بود ايّام تحقّق آن فرا رسيد. از جمله در کتاب پنج شأن که از آثار اخيرهء مبارک محسوب اشارتی موجود که مدلّ بر آن است که آن طير بقا و قرّهء عين انبيا بزودی برفرف اعلی عروج خواهد نمود و ششمين نوروز پس از اظهار امر مقدّسش آخرين ايّام مبارک در حيّز ادنی خواهد بود. همچنين در تفسير حرفِ «ها» آن جوهر وفا مراتب اشتياق خويش را به بذل جان در سبيل حضرت رحمان ابراز داشته و در کتاب قيّوم الاسماء وفود (وارد شدن - حضور یافتن) به اين مقام اعزّ اسنی را محتوم و مقدّر ميشمارد .
و هيكل مبارک با توجّه به قرب يوم شهادت قبل از خروج از چهريق به فاصلهء چهل روز کارهای خود را تمام نموده، آثار و نوشتجات موجوده را جمع آوری و آن آثار و الواح را بضميمهء قلمدان و مهر و خاتم به ملّا باقر حرف حيّ ميسپارند و توصيه ميفرمايند که آن امانت را به ملّا عبدالکريم قزوينی معروف به ميرزا احمد برساند تا مشارٌ اليه در طهران به حضور مبارک حضرت بهاءالله تقديم دارد.
هنگامی که حوادث مازندران و نيريز جمع کثيری از پيروان جمال ازلی را از دم شمشير گذرانيد و سيل خون در مدن و ديار ساری گرديد، امير نظام وزير اعظم ناصرالدّين شاه که با نهايت نگرانی اهمّيّت اين وقايع خطيره را در نظر مجسّم ميکرد و از انعكاس آن در قلوب ناس و نفس حکومت و سلطنت بيمناک بود در مخيّلهء خويش فکری انديشيد که اثرات شديدهء آن نه تنها مرز و بوم مملکت را فرا گرفت بلکه آثار و عواقب عظيمه اش در مقدّرات عالم بشريّت باقی و برقرار بماند.
اين وزير خود خواه اکنون به اين حقيقت پی برده و عملاً دريافته بود که زجر و قتل و اسر و نهب پيروان حضرت باب جز ازدياد شعلهء عشق و حرارت مؤمنان و تزييد مراتب استقامت و وفاداری آنان نتيجه و ثمر ديگر در بر نخواهد داشت و سرگونی آن حضرت به جبال آذربايجان و انفصالش از تابعان بر خلاف تصوّر وی مايهء يأس و نوميدی عشّاق جمالش نخواهد شد. اين بود که بغايت مضطرب و متوحّش گرديد و از تسامح (سهل انگاری) و غفلت حاجی ميرزا آقاسی که وی را مسؤل اهمّيّت يافتن امر و حدوث اين سوانح ميشمرد اظهار تأسّف و انزجار نمود و تصميم قاطع اتّخاذ کرد که سياست خويش را تشديد نمايد و حزب مظلوم را که بزعم وی موجب اشاعهء کفر و الحاد و مايهء بروز وهن و خذلان نسبت به مقامات اداری و روحانی مملکت گرديده بالمرّه قلع و قمع کند. و برای نيل به اين مقصود معتقد گرديد که در مقام اوّل بايد به انعدام نفسی که مؤسّس اين نهضت و محرّک اين قيام و رستاخيز است مبادرت ورزد تا اين فتنه خاموش گردد و اين سيل بنيان کن از جريان و سريان باز ماند.
هنوز حوادث زنجان پايان نيافته بود که وزير پرکين بدون استيذان (اجازه یا اذن خواستن) از مقام سلطنت و استشاره (مشورت) با اعضاء و ارکان حکومت بصرامت رأی (قاطعیت رأی) دستوری برای شاهزاده حمزه ميرزا حشمت الدّوله حاکم آذربايجان ارسال داشت و او را بقتل حضرت باب بگماشت و چون بيم داشت که اجرای چنين حکمی در دارالخلافه (پایتخت - طهران در دوران قاجار) موجب ضوضاء و انقلاب گردد و جلوگيری از آن صعب الحصول شود، مقرّر نمود حضرت را به تبريز حرکت داده و در آن مدينه به اين امر خطير اقدام نمايند. ولی حمزه ميرزا از تنفيذ اين حکم امتناع ورزيد و ارتکاب آن را خيانتی عظيم و جنايتی شرم انگيز تلقّی نمود. لذا امير نظام برادر خود ميرزا حسنخان را مأمور اجرای اين فرمان ساخت.
مشارٌ اليه پس از وصول دستور امر داد برای تحصيل اجازه و اخذ فتوی از علمای اعلام بدواً حضرت را بخانهء مجتهدين تبريز رهنمائی نمايند. ملّا محمّد ممقانی (از علمای شیخیه) مکالمه و مفاوضه را ضروری ندانست و اظهار داشت همان روز که حضرت را در محضر وليعهد ملاقات نموده حکم قتل او را صادر کرده است. حاجی ميرزا باقر و ملّا مرتضی قلی نيز هيچيک راضی به مواجهه با حضرت نشدند و بدون ملاقات و مذاکره حکم قتل آن سيّد امم را صادر نمودند و بدين ترتيب امر وزير کبير بکمال سرعت و سهولت توسّط فرّاشباشی انجام پذيرفت.
مقارن با وقوع رزيّهء کبری شهادت طلعت اعلی، دو امر عجيب و اعجاب آميز رخ گشود که حائز نهايت اهمّيّت است و اين دو واقعهء خطيره که يکی قبل از صدور حکم علماء تبريز و ديگری بلافاصله بعد از آن بوقوع پيوست مراتب عظمت و قدرت و نورانيّت آن مظهر احديّت را اثبات و کيفيّت معجزه آسای شهادت حضرتش را مدلّل و روشن مينمايد.
امر اوّل ورود فرّاشباشی به جايگاه مبارک است هنگامی که هيكل انور در يکی از حجرات سربازخانه که محلّ توقيف ايشان بود با آقا سيّد حسين راقم (کاتب) آيات آهسته و محرمانه به بيان آخرين وصايا و تعاليم خويش مشغول بودند. فرّاشباشی به مجرّد ورود آقا سيّد حسين را به کنار کشيده وی را شديداً ملامت و سرزنش مينمايد که حال موقع مذاکره و نجوی نيست. در آن وقت حضرت اعلی به فرّاشباشی ميفرمايند «تا صحبتی را که با وی داشتم به اتمام نرسانم و تا آخرين كلمه بيان نکنم هيچ قدرت و سطوتی مرا از اين منظور باز نخواهد داشت و لو اهل ارض بتمامه باسيف و سنان بر منع من قيام نمايند». (ترجمه)
مسألهء ثانی استدعای سامخان مسيحی سرتيپ فوج ارامنه است که اجرای حکم شهادت به وی محوّل گرديده بود. مشارٌ اليه چون بيم داشت که عمل او مغاير رضای الهی و جالب قهر و غضب منتقم حقيقی باشد از حضور مبارک درخواست نمود ترتيبی فراهم شود که بارادهء سبحانی از مبادرت به اين امر که خلاف رأی و منافی فکر و وجدان او است معاف گردد. حضرت در جواب فرمودند «تو به آنچه مأموری قيام نما اگر در نيّت خويش صادق باشی خداوند تعالی تو را مطمئنّاً از ورطهء تحيّر و اضطراب نجات خواهد داد». (ترجمه)
بدين ترتيب سامخان به انجام مأموريّت خويش اقدام نمود و امر داد در پايه ای که بين دو حجرهء سربازخانه مشرف بر ميدان قرار داشت ميخ آهنی کوبيدند و دو ريسمان بدان آويختند به يک ريسمان حضرت باب و به ريسمان ديگر عاشق دلداده، ميرزا محمّد علی زنوزی ملقّب به انيس جوانی که خود را از قبل بر اقدام مبارک افکنده و استدعا نموده بود تا آخرين لحظهء حيات در ملازمت مولای خويش باقی ماند، معلّق ساختند. فوج مأمور شلّيک در سه صف، هر صف مرکّب از دويست و پنجاه سرباز قرار گرفتند. صف اوّل شلّيک کرد سپس صف ثانی آتش داد و بلا فاصله صف ثالث مبادرت کرد و از شلّيک هفتصد و پنجاه تير دخان عظيمی برخاست که فضا را بكلّی تيره و تار نمود و چون دود متلاشی گشت.
تماشاچيان که عددشان به ده هزار نفس بالغ ميگرديد و در بام سرباز خانه و منازل مجاور مجتمع شده بودند با نهايت حيرت ملاحظه نمودند که حضرت باب از انظار پنهان و آن جوان بدون ادنی آسيب در پای همان ستون که به آن آويخته شده بود ايستاده و ريسمانها از اصابت گلوله قطع شده است. مردم از مشاهدهء اين منظره سخت به وحشت افتادند و فرياد برآوردند که سيّد باب غائب شد و چون تفحّص نمودند حضرت را که به ارادهء قاطعهء الهيّه مصون و محفوظ باقی مانده در همان حجره که شب قبل توقّف نموده بودند يافتند که بکمال سکون و آرامش به تکميل بيانات و ادامهء مکالمات قبلی خويش با کاتب وحی مألوفند.
در اين حين فرّاشباشی وارد شد و طلعت اعلی رو بوی کرده فرمودند «حال گفتگوی من با آقا سيّد حسين تمام شد و ميتوانيد اکنون در اجرای مقصود خود اقدام نمائيد». (ترجمه)
در اين هنگام فرّاشباشی بيان مبارک را که از قبل بکمال صراحت و صرامت راجع به عدم قطع كلامشان ادا فرموده بودند بخاطر آورد و چون مصداق آن را به چنين وضع تحيّر آميزی مشاهده نمود بر خود بلرزيد و بی درنگ محلّ را ترک و از شغل خويش کناره جوئی نمود.
سامخان نيز از وقوع اين حادثه متذکّر گرديد و بيانات اطمينان بخش حضرت را که به او القاء فرموده بودند بخاطر آورد و با نهايت اعجاب و دهشت به سپاهيان خود دستور داد بلا تأمّل از سرباز خانه خارج شوند و در حين خروج از ميدان قسم ياد نمود که ديگر بهيچوجه دست به اين عمل شوم نيالايد و در اين جنايت عظيم و لو بقيمت جان وی تمام شود شرکت ننمايد.
آنگاه آقاجان بيک خمسه ای سرتيپ فوج خاصّه قدم پيش نهاد و داوطلب انجام اين مأموريّت گرديد و دستور داد حضرت باب و جناب انيس را دوباره به ترتيب سابق بهمان پايه معلّق نمايند و بسربازان خود امر به شلّيک داد. در اين وهله سينهء مبارک و سينهء ميرزا محمّد علی هر دو بضرب رصاص مشبّک و اعضاء كلّ تشريح گرديد مگر صورت که اندکی آزرده شده بود. (مشبّک از ریاض اللغات: (از تَشْبِيْک ˗ ش ب ک) در هم گرديده ˗ داخل هم شده (مثلا انگشتان دو دست) ˗ مغشوش ˗ شبيه شبکه شده ˗ در فارسی بيشتر بمعنای اخير يعنی سوراخ سوراخ و پنجره ای مثل تور ماهيگيری (شبکه) مصطلح است)
در حينی که فوج اخير مشغول تهيّهء مقدّمات امر بودند حضرت اعلی رو به جمعيّت نموده آخرين بيانات خود را بدين مضمون ادا فرمودند: «ای مردم گمراه اگر بعرفان من نائل ميشديد هر آينه به اين جوان که مقامش اعظم و اجلّ از اکثر شما است تأسّی ميجستيد و بنهايت اشتياق خود را در سبيل الهی فدا ميکرديد. بلی روزی خواهد رسيد که به حقيقت ظهور من پی خواهيد برد لکن در آن هنگام ديگر من در بين شما نخواهم بود». (ترجمه)
باری بمجرّد اختتام شلّيک طوفانی عظيم برخاست و تمام شهر را احاطه نمود و از ظهر تا شب ادامه داشت بطوری که از شدّت گرد و غبار قرص آفتاب مخفی شد و ظلمت ارض و سماء را فرا گرفت و احدی قادر بر رؤيت نبود.
در شيراز نيز بفاصلهء دو سال زلزلهء مهيبی رخ گشود و بطوری که در مکاشفات يوحنّا اخبار شده در سال ١٢٦٨ هجری قمری انقلاب و اضطراب شديد در بين ناس حکمفرما گرديد (در فصل ۱۱ مفاوضات نیز، حضرت عبدالبهاء به تفسیر این آیه از مکاشفات یوحنا می پردازند و می فرمایند که این زلزله ظاهری بود که در شیراز بعد از شهادت حضرت اعلی رخ داد). شيوع و با و ظهور قحط و غلا و مصائب و بلايای اخری بر شدّت و هيبت آن بيفزود.
و در همان سنه دويست و پنجاه نفر از سربازان فوج خاصّه که بجای فوج سامخان هيكل اعزّ اعلی را تيرباران نموده بودند مع رؤسايشان كلّاً در اثر زلزلهء مخوفی هلاک شدند و پانصد نفر بقيّه نيز سه سنه بعد دراثر سرکشی و عصيان در تبريز تيرباران شدند و آنچه را نسبت به وجود مبارک حضرت اعلی مرتکب گشته بودند بعينه در حقّ خودشان مجری گرديد حتّی برای اينکه احدی از مضروبين جان بسلامت در نبرد اجساد را برای نوبت ثانی هدف رصاص ساختند سپس با نيزه و سنان پاره پاره کرده در معرض انظار مردم شهر قرار دادند.
امير نظام سفّاک بيباک محرّک اصلی شهادت حضرت اعلی نيز دو سال پس از اين واقعهء هائله با برادرش که همدست و معاضد او بود بهلاکت رسيد و جزای اعمال سيّئهء خويش را برأی العين مشاهده نمود.
شهادت حضرت باب در يوم بيست و هشتم شعبان سنهء ١٢٦٦ هجری قمری مطابق با نهم جولای ١٨٥٠ ميلادی در سی و يکمين سال حيات مبارک و هفتمين سال از اظهار امر آن وجود اقدس اتّفاق افتاد.
درهمان روز هنگام غروب آفتاب جسد مطهّر حضرت اعلی و جناب انيس را که اجزاء آن بيکديگر ممزوج و آميخته شده بود از ميدان سرباز خانه به خارج شهر کنار خندق منتقل نمودند و چهار دسته محافظ هر يک مرکّب از ده سرباز به مراقبت گماشتند. صبح روز بعد قنسول روس در تبريز با يکنفر نقّاش در محلّ حاضر شده و نقش اجساد را بهمان وضع که در کنار خندق افکنده شده بود برداشت.
نيمه شب ثانی حاجی سليمان خان يکی از اتباع باب بوسيلهء حاجی الله يار نامی موفّق گرديد آن دو جسد مطهّر را به کارخانهء حرير بافی متعلّق به يکی از بابيان ميلان حرکت دهد. روز بعد آنها را در صندوق چوبی که برای اين منظور تهيّه شده بود نهادند و به مقرّ امنی منتقل ساختند. (به نوشته یکی از کتب تاریخی حاجی الله یار از بزن بهادرهای تبریز بود و سربازانی که کشیک می کشیدند از ترس از او اجازه انتقال دو رمس مطهر را دادند و بعد از شایعه نمودند که اجساد را حیوانات دریدند و بردند).
در خلال احوال علماء بر فراز منبر فرياد بر آوردند که ايّها النّاس جسد باب را درندگان دريدند و حال آنکه جسم طاهر امام معصوم از تعرّض سباع و حشرات محفوظ است.
بمجرّد اينکه خبر انتقال هياكل مقدّسهء حضرت باب و ميرزا محمّد علی بساحت حضرت بهاءالله معروض گرديد مقرّر فرمودند سليمان خان آنها را به طهران حمل نمايد. پس از ورود به طهران آن دو رمس منوّر را بدواً به امامزاده حسن منتقل نمودند و از آنجا بامکنهء مختلفه تغيير مکان دادند تا آنکه پس از چندی بر حسب تعليمات حضرت عبدالبهاء به ارض اقدس انتقال يافت و به دست مبارک در مقام مخصوص که در دامنهء جبل کرمل مرتفع گرديده بود نهاده شد و با تجليل و تکريم فراوان در آرامگاه ابدی خود مستقرّ گرديد.
حضرت باب ظهور مقدّسش ملتقای (محل تلاقی) دو کور عظيم الهی محسوب يعنی با قيام مبارک کور آدم، مطلع تاريخ مدوّن اديان، با کور افخم اقدس بهائی که امتدادش بی نهايت طويل و اقلّ از پانصد هزار سال نخواهد بود مرتبط و متّصل گرديد.
با شهادت آن وجود مبارک شجيع ترين مرحلهء عصر رسولی دور بهائی خاتمه پذيرفت و مصائب و بلايای وارده به اعلی درجهء شدّت واصل گرديد. فی الحقيقه حيات آن مظهر مقدّس الهی مشحون از محن و آلام و مقرون به حوادث و وقايعی است که در سراسر قرن اوّل بهائی بنهايت قدرت و جلال درخشنده و تابان است و بيقين مبين ميتوان گفت که در تاريخ مؤسّسين شرايع مختلفهء عالم حياتی که با چنين نورانيّت و عظمت مقارن و با چنين اسقام و آلام شديده مواجه باشد مشاهده نگرديده است.
باری اين داهيهء (بلا - سختی) عظمی و فاجعهء کبری صيتش به ساير اقاليم کشيده شد و توجّه صاحبان نظر را بخود جلب نمود. از جمله يکی از محقّقين مسيحی و مأمورين سياسی که چندی در ايران اقامت داشته و نسبت به حيات حضرت باب و تعاليم مقدّسش اطّلاعات موثّقی بدست آورده شهادت ميدهد که «حضرت باب بزرگترين درس شجاعت و فداکاری را به عالم انسانی آموخت و راه عشق و محبّت را به هم ميهنان خويش ارائه فرمود . اين وجود مبارک خود را برای سعادت ابناء بشر فدا کرد و روح و جسم را در سبيل نجات ملل و نحل ايثار نمود هر محنت و بليّتی را بحسن قبول تلقّی فرمود و هر مصيبت و محروميّتی را بجان و روان استقبال کرد تا عاقبت شربت شهادت نوشيد و با خون گرانبهای خود منشور اخوّت جهانی را بنگاشت و مختوم ساخت و چون حضرت مسيح با اهداء جان تحقّق وحدت و يگانگی و استقرار عشق و محبّت حقيقی را بين نفوس انسانی اعلام نمود.». محقّقِ مذکور در مقام ديگر که وقايع مربوط به حضرت باب را تشريح نموده امر آن حضرت را «يگانه امر عجيب و فريد در تاريخ بشريّت» ميشمارد.
مستشرق مشهور فرانسوی در اين باره مراتب تحسين و اعجاب خود را اظهار و امر باب را «معجزهء حقيقی» ميخواند. نويسنده و سيّاح معروف انگليسی آن حضرت را «مظهر حقيقی الهی و مطّلع فيوضات رحمانی» مينامد. جريده نگار و صاحب قلم مشهور فرانسوی مقام آن حضرت را به بيان «اعلی و اجنی ثمرهء بهيّهء موطن خويش» تجليل ميکند. يکی از شخصيّتهای روحانی انگلستان آن وجود مقدّس را «مسيح عصر و فرستادهء الهی بلکه صاحب مقامی برتر و والاتر از آن» توصيف ميکند. محقّق عاليمقام اکسفورد و استاد فقيد دانشکدهء باليول نهضت باب را «بزرگترين نهضت مذهبی که پس از ظهور مسيحيّت در عالم وجود موجود گشته» معرّفی ميکند.
حضرت عبدالبهاء روح الوجود له الفدا در توصيف عظمت ظهور حضرت باب و ذکر اشتياق طالبان حقيقت ميفرمايند «از آفاق جهان بسياری عزم ايران نمودند و بجان جويا گشتند» (بیان حضرت عبدالبهاء از مقاله شخصی سیّاح) و بطوری که مورّخ معاصر در شرح احوال آن حضرت ثبت نموده صيت و صوت آن بزرگوار بدرجه ای در مدن و ديار منعکس گرديد که حتّی امپراطور روس بفاصلهء قليلی قبل از وقوع شهادت عظمی به قنسول خويش در تبريز دستورداد راجع به ظهور جديد تحقيقات کامل معمول داشته و کيفيّت امر و حوادث مربوط به اين نهضت شگفت انگيز را حضور وی گزارش نمايد. ولی نظر به شهادت آن حضرت انجام اين مأموريّت ميسّر نگرديد.
در اقطار بعيده نيز افکار به سرعت عجيب متوجّه اين ندای عظيم شد و در غرب اروپ علاقه و اشتياق نفوس تزايد يافت. ارباب علم و صنعت و اصحاب ادب و سياست كلّ طالب کسب اطّلاع گشتند و شايق فحص و تحقيق شدند. جريده نگار مشهور فرانسوی که ذکرش از پيش گذشت چنين می نگارد «شهادت حضرت باب در سراسر اروپ موجی از تأثّر و انزجار برانگيخت و تا اين تاريخ (سال ١٨٩٠ميلادی) هنوز ادبا و شعرا بشرح اين واقعهء جانگداز مشغول و به تنظيم اشعار و مراثی مؤثّره مألوفند چنانکه گوئی اين حادثهء مولمه تازه به وقوع پيوسته است». سارا برنارد از کاتول مندس درخواست نمود نمايشنامه ای از اين واقعهء تأثّر آميز ترتيب دهد. همچنين شاعرهء روسی عضو مجمع شرقی و فلسفی و کتابشناسی سن پطرزبورغ در سال ١٩٠٣ درامی تحت عنوان «باب» منتشر نمود که يک سنه بعد در يکی از تماشاخانه های بزرگ آن شهر بمعرض نمايش گذاشته شد سپس در لندن انتشار يافت و در پاريس بلسان فرانسه و در آلمان بوسيلهء فايدلر شاعر بزبان آلمانی ترجمه گرديد و برای مرتبهء ثانی پس از انقلاب روسيّه در تماشاخانهء مردم در لنينگراد نمايش داده شد و بينهايت جالب توجّه گرديد. نمايشنامهء مذکور نظر تولستوی فيلسوف مشهور روس را بشدّت بخود معطوف داشت چندانکه زبان به مدح و ثنا بگشود و تقدير و تمجيد وی بعداً در صفحات اوراق و مطبوعات آن مملکت منعکس گرديد.
بطوری که ذکر شد شهادت حضرت باب در افئده و قلوب تأثير عميق بخشود و هرگاه دعوی شود که جز در انجيل مقدّس در هيچيک از کتب و صحف مذهبی حوادث و آثاری مربوط به پايان حيات احدی از مؤسّسين اديان عالم که قابل قياس با شهادت حضرت باب باشد مضبوط و مثبوت نيست فی الحقيقه راه اغراق و مبالغه نپيموده ايم. اين آثار و انوار که جمّ غفيری از ناظران بدان شهادت داده و جمع ديگر از شخصيّتهای مهمّهء عالم آنرا تأييد نموده و حتّی از طرف حکومت و وقايع نگاران غير رسمی مملکت در بين ملّتی که خود اعدا عدوّ امر باب شمرده ميشوند تصديق و تصريح گرديده فی الحقيقه از خصائص اين دور اعظم و اعلی و اجلی نمودار قوّهء عظيمهء روحانيّه ای است که ظهور مبارک موعود صحف آسمانی بدان مؤيّد و مخصّص است.
تنها اشراقی را که ميتوان از لحاظ حرارت و انجذاب روحی و دوران رسالت و امر شهادت با حضرت باب مشابه دانست همانا ظهور حضرت مسيح است و اين حقيقت در نزد نفوسی که با تاريخ اديان عالم آشنا و برحقايق امور واقفند روشن و آشکار ميباشد. يعنی چون حداثت سنّ (youthfulness) و خضوع و خشوع مؤسّس شريعت بيان و دورهء کوتاه و پر انقلاب رسالت آن مظهر امر حضرت يزدان و سرعت نفوذ و انتشار كلمهء ربّانيّه و اختيار حروفات بيانيّه و اولويّت و اقدميّتی را که به يکی از حروف مقدّسه عنايت گرديده و تحوّل و تغيير شديدی را که در رسوم و آداب و سنن واحکام ديانت قبليّه رخ گشوده در نظر آريم و همچنين مخالفت پيشوايان قوم با آن سيّد وجود و مصائب و آلام مستوليه بر آن حضرت و تحقيرات و توهينات وارده نسبت به آن معدن وفا و تعزير و توقيف بغتی آن مخزن تسليم و رضا و سؤالات و پرسش هائی را که از آن منبع فضل و کمال بعمل آمده و بالاخره آويختن آن وجود مبارک در هوا در مقابل انظار اعدا را در مقابل ديده مجسّم نمائيم واضح و مکشوف گردد که بين قيام آن حضرت و قيام حضرت مسيح چه شباهت عظيم موجود و چه وحدت و مماثلت شديدی محسوس است.
آنچه در اين مقام شايان توجّه است آن است که با وصف مراتب مذکوره و وجود تشابه و تماثل قابل ملاحظه بين اين دو مظهر احديّه ظهور حضرت باب گذشته از حادثهء معجزه آسائی که با شهادت حضرتش ملازم و مقارن بوده از لحاظ واجد بودن دو مقام متمايز و دو مأموريّت مشخّص با ظهور حضرت مسيح متفاوت است. زيرا آن حضرت از يکطرف مظهر امر و شارع ديانت مستقلّ الهی محسوب و از طرف ديگر منادی دور جديد و مبشّر کور عظيمی ميباشند که در کتب و زبر سماوی بدان بشارت داده شده است.
نکتهء ديگر که حائز اهمّيّت بوده و مقام و موقعيّت آن را نبايد از نظر دور داشت وجود اين حقيقت است که معاندين اصلی حضرت مسيح در ايّام حيات مبارک همانا به رؤسای يهود و اعوان و انصار آن قوم انحصار داشت و حال آنکه مخالفين حضرت باب از دو قوّهء قاهرهء مملکت يعنی حکومت و روحانيّت ايران تشکيل يافته بود و اين دو مرکز قويم و مرجع عظيم از هنگام اظهار امر تا موقع شهادت آن وجود مقدّس با تودهء ناس کثلّة واحده بر قلع و قمع شجرهء الهيّه قائم و در تکفير و تدمير پيروان و تحقير و تکذيب اصول و مبادی اين امر اعظم بکمال قدرت و سطوت و نهايت عناد و لجاج ساعی و جاهد بودند.
حضرت باب در آثار مبارکهء جمال قدم جلّ اسمه الاعظم به «جوهر الجواهر» و «بحرالبحور» (بیان مبارک شامل جوهر الجواهر و بحر البحور از ایقان) و «النّقطة الاولی الّتی تدور حولها ارواح النّبييّن و المرسلين» و «الحمد لله الّذی اظهر النقطة و فصّل منها علم ماکان و مايکون» (مضمون بیان مبارک: حمد خدا را که نقطه را ظاهر فرمود که بدو علم گذشته و آینده تفصیل شد. به انگلیسی hath caused to proceed the knowledge of all that was and shall be ) توصيف گرديده و در رفعت و عظمت شأن حضرتش اين كلمهء عليا از مخزن قلم اعلی نازل «قدرش اعظم از كلّ انبياء و امرش اعلی و ارفع از عرفان و ادراک كلّ اوليا است» (بیان مبارک از ایقان).
حضرت عبدالبهاء روح الوجود لعناياته الفدا آن وجود مقدّس را «صبح حقيقت» و «مبشّر نيّر اعظم ابهی» (بیان مبارک از مکاتیب جلد ۳) که به ظهور مبارکش «کور نبوّت» اتمام و کور تحقّق و اکمال آغاز گرديده است خوانده اند.
چنين نفس مقدّسی پيام خويش را اعلام و مأموريّت خود را انجام فرمود، بقيام حضرتش ظلمات حالکه که صقع جليل ايران را احاطه نموده بود منقشع گرديد و به طلوع شمس حقيقت که انوارش عالم وجود را بتمامه احاطه خواهد نمود بشارت داده شد. (منقشع از ریاض اللغات: (اسم فاعل از : اِنْقِشَاع ـ ق ش ع) برطرف (شونده) ـ زائل (شونده) ـ برکنار (شونده) ـ متفرّق (شونده) ـ دور (شونده) .)
حضرت باب بنفسه المقدّس در تبيين مقام خويش ميفرمايد قوله الاعلی «انا نقطة الّتی ذوّت بها من ذوّت» (مضمون بیان مبارک: من آن نقطه ای هستم که وجود به او موجود گشت) و «انّنی انا رکنٌ من كلمة الاولی» (مضمون بیان مبارک: به حقیقت منم یکی از ارکان کلمه اولی) و «انّنی انا النّار فی النّور علی نور الطّور» (مضمون بیان مبارک: به حقیقت من نار نوری هستم که در طور تابان شد). و همچنين ظهور مبارکش را «نبأ عظيم» و «ذکر الله» که در شأن آن «و ما ارسلنا من نبيٍّ الّا و قد اخذناه العهد للذّکر و يومه» (پیامبری مبعوث نشد مگر آنکه از او عهدی در مورد او گرفته شد) ازسماء ارادهء مالک قدم نازل گرديده ميخواند.
به ارتفاع ندايش وعود کتب و صُحُف آسمانی ظاهر گرديد و به اشراق و آثارش مقصود و منظور نهائی از بعث مظاهر رحمانی واضح و آشکار آمد. اين ذات مقدّس همان قائم موعود نزد اهل تشيّع و مهدی منتَظَر نزد اهل سنّت و جماعت و رجعت يوحنّای معمّدان نزد ملأ ابن (اهل مسیحیت) و هوشيدرماه مذکور در کتب پارسيان و ايليای نبيّ موعود ملّت يهود است که كلّ در انتظار ظهورش بسر ميبرند. (منتَظَر از ریاض اللغات: (اسم مفعول از اِنْتِظَار ـ ن ظ ر) مورد انتظار (مثل موعود منتَظَر) ـ متوقّع ـ پيش بينی شده ـ غَيْرُ مُنْتَظَر : بر خلاف انتظار ـ ناگهانی .)
در قيام مقدّسش بشارت «يظهر بآثار جميع الانبياء» تحقّق يافت و بيان «عليه کمال موسی و بهاء عيسی و صبر ايّوب» واضح و لائح گرديد. اين مظهر فيوضات الهی و مشرق الطاف سبحانی امر خويش را ابلاغ فرمود و به کمال مظلوميّت شهيد گرديد و در غايت جلال و عظمت به افق اعلی متعارج شد. (احادیث اسلامی راجع به خصوصیات موعود. حدیث مذکور از سایت خبر گزاری مهر)
«وای دوم» که در مکاشفات يوحنّا بدان اشاره شده در رسيد (به فصل ۱۱ مفاوضات رجوع فرمایید. ) و رسول اوّل از دو فرستادهء مقدّس که در قرآن مجيد به بيان «اذ ارسلنا اليهم اثنين» (فقره ای از آیه ۱۴ سوره یس که قبلا ذکر شد بدین مضمون که دو تن سوی آنان فرستادیم. آیه مبارکه) وعده داده شده ظاهر گرديد. «نفخهء اولی» که در همان کتاب مقدّس مذکور و از مهابت آن اهل ارض و سماء منصعق گردند دميده شد و علامات ظهور که در کتاب مبين به كلمات حاقّه و طامّه و قيامت و زلزله و ساعة تعبير گشته پديدار شد و مصداق كلمات الهيّه که ميفرمايد «اذا السّماء فرجت و اذا النّجوم طمست و اذا الجنّة ازلفت و اذا الجحيم سعّرت و اذا القبور بعثرت و اذا الجبال نسفت و الصّبح اذا تنفّس و جاء ربّک و الملک صفّاً صفّاً و اخرجت الارض اثقالها و وضع الکتاب و وضع الميزان» (آیات مختلفه قرآنی درباره یوم ظهور از جمله آیات سوره مرسلات. آیات مبارکه) كلّ ظاهر و آشکار گرديد و صراط الهی کشيده شد.
تصفيهء «مقام مقدّس» که دانيال نبی اخبار و حضرت مسيح آن را در تبيين «مکروه ويرانی» تأييد فرموده انجام پذيرفت. دورهء فرقان خاتمه يافت و شريعت محمّدی بفرمودهء رسول اکرم به آسمان عزّ سبحانی عروج نمود و «يعرج اليه فی يوم کان مقداره الف سنة ممّا تعدّون» (فقره ای از آیه ۵ سوره سجده بدین مضمون: عروج میکند به سوی او روزی که مقدار آن هزار سال است بر طبق روز شماری شما. آیه مبارکه) تحقّق پذيرفت. «چهل و دو ماه» مذکور در مکاشفات يوحنّا که طيّ آن «شهر مقدّس» پايمال خواهد شد بانتها رسيد و زمان آخر آغاز گرديد و نخستين شاهد از «دو شاهد» مقدّس که «بعد از سه روز و نيم روح حيات از خداوند» بديشان نازل خواهد شد قيام نمود (به فصول ۱۰ و۱۱ و ۱۲ مفاوضات مراجعه شود) و«در ابر به آسمان» ارادهء رحمان صعود فرمود و حقيقت «العلم سبعة و عشرون حرفاً فجميع ما جائت به الرّسل حرفان و لم يعرف النّاس حتّی اليوم غيرالحرفين فاذا قام قائمنا اخرج الخمسة و العشرين حرفاً» (حدیث مشهور بدین مضمون که علم ۲۷ است و آنچه تا بحال توسط رسولان آورده شده ۲ حرف آن است و وقتی قائم ما قیام کند ۲۵ حرف باقیمانده را اخراج فرماید. حدیث مذکور از سایت الکفیل) بتمام جلوه و عظمت ظاهر گرديد. «ولد» مذکور در کتاب يوحنّا که «همهء امّتهای زمين را به عصای آهنين حکمرانی خواهد کرد» هويدا شد (آیه مبارکه از مکاشفات ۱۲:۵).
در اثر ظهور مبارکش قوای خلّاقهء عظيمه که باستعانت انوار فائضه از ظهور متعاقبی اجلّ و اعظم از آن تقويت و تشييد حاصل نمود بحرکت آمد و استعداد و قابليّت لازم برای تأسيس وحدت اصليّه در بين بريّه و نيل عالم انسانی برتبهء بلوغ و ارتقای آن به اعلی ذروهء ترقّی و کمال در عالم امکان حاصل گرديد.
خطاب مهيمن آن وجود مقدّس به «معشر ملوک و ابناء ملوک» که بعداً در اثر ابلاغات و انذارات شديدهء حضرت بهاءالله به کافّهء سلاطين و رؤسای ارض تکميل و علّت پيدايش تحوّلات عظيمه در مقدّرات ملوک و زمامداران عالم گرديد، در قيّوم الاسماء نازل شد.
نظمی که حدود آن را جمال قدم جلّ اسمه الاعظم در کتاب اقدس تدوين و اصول و ارکانش را حضرت عبدالبهاء در الواح مبارکهء وصايا تدوين و پيروان اسم اعظم اکنون به وضع اساس و ارتفاع بنيانش در سراسر عالم مبادرت نموده اند بکمال صراحت و اتقان در کتاب مستطاب بيان اعلام گرديد.
احکام و حدود بيانيّه که از يک طرف ناسخ سنن و فرائض سابقه و هادم آداب و رسوم ماضيه و از طرف ديگر حدّ فاصل و حلقهء ارتباط بين انظمهء سالفه و مشروعات و مؤسّسات بديعهء نظم جهان آرای الهی محسوب ميشود واضحاً مشهوداً تشريع و ابلاغ شد.
عهد و ميثاقی که بر خلاف ادوار گذشته با وجود حملات شديدهء ناقضين به حفظ وحدت و جامعيّت امر الله موفّق و در تمهيد سبيل برای ظهور مقدّسی که مرکز و مرجع آن عهد قويم الهی محسوب است مؤيّد گرديد به نحو متين و غير قابل تغيير تأسيس يافت. هدايت الهيّه که انوارش متتابعاً و مترادفاً مهد امر الله تا اقصی نقاط عالم را روشن نمود بکمال عظمت بدرخشيد و آفاق بعيده مانند ونکوور و بحر چين و آيسلند و دريای تاسمانی را در مشرق و مغرب و شمال و جنوب بنور ايمان منوّر ساخت. قوای ظلمت که در بدو امر منحصر به رؤسا و پيشوايان تشيّع در ايران بود و بعداً در اثر معاندت شديد خليفهء اسلام و اهل سنّت و جماعت در خاک عثمانی بر صولت و هيبت آن بيفزود حملات اوّليّهء خود را آغاز نمود، حمله ای که در مستقبل ايّام با قيام و مخالفت قائدين اديان و مذاهب سائره بکمال قوّت تشديد خواهد يافت.
هستهء مرکزی جامعهء بهائی که از بدو ظهور و دوران نشو و نمای خويش خود را از قيود و تعصّبات حزب شيعه رهانيد و با اتّساع دايرهء پيروانش روز بروز بر استحکام اساس و استقلال و رسميّت نهائی آن بعنوان يک ديانت عمومی جهانی بيفزود بارادهء الهی تشکيل گرديد و بالاخره بذری که يد قدرت ربّانيّه افشانده و آن را با چنين استعدادات و مواهب ذاتيّه مخصّص و ممتاز داشته است با آنکه با کمال قساوت و بيرحمی پايمال اقدام مخالفين و معاندين گرديد و بصورت ظاهر مقهور و معدوم شد دو باره در نتيجهء همان قدرت مکنونه و ارادهء محتومهء الهيّه سرسبز و خرّم گشت و در پرتو اشراقی اعظم حيات و روح جديد حاصل نمود، ظهوری که بمرور ايّام اثمار و ازهار لطيفه اش ظاهر و آثار و فواکه جنيّه اش بصورت مؤسّسات و مشروعات قويّهء متينه آشکار خواهد گرديد، تأسيسات و مشروعاتی که در عصر ذهبی اين دور مقدّس باجراء اصول و موازين الهی و استقرار وحدت عالم انسانی و تأسيس صلح عمومی بين ابناء بشر قيام و اقدام خواهد نمود.
نظرات
ارسال یک نظر