دو ضابط انجمن انسانی و وظائف
انجمن انسانی را تربيت و عنايت مربّی حقيقی لازم و نفوس بشری را ضابط و رابط و مانع و رادع و مشوّق و سائق (محرّک) و جاذب واجب.
چه که باغ ِآفرينش جز بتربيتِ باغبانِ عنايت و فيوضاتِ حضرتِ احديّت و سياستِ عادله حکومت، آرايش و لطافت و فيض و برکت نيابد.
و اين رادع و مانع و اين ضابط و رابط و اين قائد و سائق (محرّک) بدو قسم منقسم:
حافظ و رادعِ اوّل قوّهء سياسيّه است که متعلّق بعالم جسمانی و مورثِ (سبب) سعادت خارجه عالم انسانيست. و سبب محافظه جان و مال و ناموسِ بشری. و علّت عزّت و علوّ منقبتِ هيئت جامعه اين نوع جليل است. و مرکز رتق و فتق اين قواء سياسيّه و محور دائره اين موهبت ربّانيّه خسروانِ عادل و امنای کامل و وزرای عاقل و سرانِ لشکر باسل (شجاع) هستند.
و مربّی و ضابط ثانی عالم انسانی، قوّه قدسيّهء روحانيّه و کتب مُنزَله (نازل شده) سمائيّه و انبيای الهی و نفوس رحمانی و علمای ربّانی. چه که اين مهابطِ وحی و مطالعِ الهام، مربّی قلوب و ارواحند و معدّلِ اخلا ق و محسّنِ اطوار و مشوّقِ ابرار.
و بنيان اين وظائف مقدّسه بر امور روحانی رحمانی و حقائق وجدانی است، تعلّقی بشئونِ جسمانی و امور سياسی و شئون دنيوی نداشته بلکه قوای قدسيّه اين نفوس طيّبه طاهره در حقيقت جان و وجدان و هويّت روح و دل نافذ است نه آب و گل. و راياتِ آياتِ اين حقايق مجرّده در فضای جانفزای روحانی مرتفع نه خاکدان ترابی. مدخلی در امور حکومت و رعيّت و سائس (اداره کننده امور مردم) و مسوس نداشته و ندارند. مداخله در امور سائره نخواهند و سمند همّت را در ميدان نهمت و رياست نرانند.
چه که امور سياست و حکومت و مملکت و رعيّت را مرجعِ محترميست و
مصدرِ معيّن و هدايت و ديانت و معرفت و تربيت و ترويج خصائل و فضائل انسانيّت را مرکزِ مقدّسی و منبعِ مشخّصی. اين نفوس تعلّقی بامور سياسی ندارند و مداخله نخواهند.
اينست در اين کور اعظم و رشد و بلوغ عالم اين مسئله چون بنيان مرصوص (محکم) در کتاب الهی منصوص است.
عواقبِ دخالت علماء در حکومت
و هر وقت علمای دينِ مبين و ارکانِ شرعِ متين در عالم سياسی مدخلی جستند و رائی زدند و تدبيری نمودند:
تشتيت شمل موحّدين (جدائی جمع موحدین) شد و تفريق جمعِ مؤمنين گشت.
نائرهء فساد برافروخت و نيرانِ عناد (آتش دشمنی)، جهانی را بسوخت.
مملکت تاراج و تالان شد و رعيّت اسير و دستگير عوانان (پاسبانان).
در اواخر ملوک صفويّه عليهم الرّحمة من ربّ البريّة، علماء در امور سياسی ايران نفوذی خواستند و عَلَمی (پرچم) افراختند و تدبيری ساختند و راهی نمودند و دری گشودند که شآمت (شومی) آن حرکت، مورثِ (سبب) مضرّت و منتجّ (نتیجه) هلا کت گرديد .
ممالک محروسه (حفاظت شده - حراست شده) جولانگاه قبائل ترکمان گشت و ميدان غارت و استيلاء افغان. خاکِ مبارکِ ايران مسخّر (مورد تصرف) امم مجاوره گرديد و اقليم جليل در دست بيگانه افتاد. سلطنت قاهره معدوم شد و دولت باهره مفقود گشت.
ظالمان دست تطاول گشودند و بدخواهان قصد مال و ناموس و جان نمودند. نفوس مقتول گشت و اموال منهوب (چپاول). بزرگان مغضوب شدند و املاک مغصوب (غصب شده) . معموره (آبادی) ايران ويران شد و ديهيم جهانبانی مقرّ و سرير ديوان. زمام حکومت در دست درندگان افتاد و خاندان سلطنت در زير زنجير و شمشير خونخواران. پرده نشينان اسير شدند و کودکان دستگير. اين ثمرهء مداخله علمای دين و فضلای شرع متين در امور سياسی شد.
و نوبت ديگر علماء امّت در بدايت حکومت اعليحضرت آقا محمّد خان در امور سياسی طرحی تازه ريختند و بر فرقِ ايرانيان خاکِ مذلّت بيختند. در تعيين سلطنت رائی زدند و در تشويش اذهان نغمه و نوائی بنواختند عربده و ضوضائی انداختند و عَلَمِ اختلافی برافراختند.
طوفان طغيان برخاست و سُبلِ فتنه و آشوب مستولی شد. هرج و مرج شديد رخ نمود و موج عصيان اوج آسمان گرفت. سران قبائل سَرِ سَروری افراشتند و تخمِ خصومت در کشتزار مملکت کاشتند و بجان يکديگر افتادند. امن و امان مسلوب شد و عهد و پيمان مفسوخ گشت. سر و سامانی نماند و امن و امانی نبود. تا آنکه واقعه فاصله کرمان بوقوع پيوست و غبار فتنه و فساد بنشست. قطع دابر (اصل و ریشه) قوم فاسقين شد و قلع ريشهء مفسدين گشت.
واقعه ثالثه در زمان خاقان مغفور بود که پيشوايان باز زلزله و ولوله انداختند و عَلَمِ منحوس (شوم) برافراختند و سازِ جهاد با روس ساختند و با طبل و دُهُل قطع سُبل نمودند تا بحدود و ثغور رسيدند.
چون آغاز هجوم نمودند به رجومی (پرتاب سنگی) گريختند و در ميدان جنگ بيک شلّيک تفنگ از نام و ننگ گذشتند و عارِ (رسوائی) فرار اختيار کردند. و چون جراد (ملخ) منتشر و اعجاز نخل منقعر (این واژه در آیه ۲۰ قرآن کریم راجع به تنه های نخلی که ریشه کن شده بودند استفاده شده است) در شواطی رودِ ارس و پهنِ دشتِ مغان سرگردان و پريشان شدند و نصف ممالک آذربايجان و هفت کرور تومان و دريای مازندران را بباد دادند.
سبحان اللّه کسانيکه تدبير لانه و آشيانه و تربيت خانه و کاشانه خويش نتوانند و از بيگانه و خويش بيخبرند، در مهامّ امور مملکت و رعيّت، مداخله نمايند و در معضلات امور سياسی معانده. و چون مراجعت بتاريخ نمائی از اين قبيل وقايع بيحد و بیپايان يابی که اساس جميع مداخلهء رؤسای دين در امور سياسيّه بوده.
اين نفوس مصدر تشريع احکام الهی هستند نه تنفيذ. يعنی چون حکومت در امور کلّيّه و جزئيّه مقتضای شريعت الهيّه و حقيقت احکام ربّانيّه را استفسار نمايد، آنچه مستنبط از احکام اللّه و موافق شريعت اللّه است بيان نمايند. ديگر در امور سياسی و رعيّت پروری و ضبط و ربط مهامّ امور و صلا ح و فلا ح مُلکی و تمشيت قواعد و قانون مملکتی و امور خارجی و داخلی چه اطّلاع دارند؟
رابطه دین و حکومت
شريعت بمثابه روح حياتست و حکومت بمنزله قوّهء نجات. شريعت مهر تابانست و حکومت ابر نيسان. و اين دو کوکبِ تابان چون فَرقَدان (دو ستاره نزدیک قطب شمال- دو برادران) از افق امکان بر اهل جهان پرتو افکند. يکی جهان جانرا روشن کند و ديگری عرصه کيهان را گلشن. يکی محيط وجدان را درفشان نمايد و ديگری بسيط خاکدانرا جنّت رضوان.
اين توده خاک رشکِ افلاک گردد و اين ظلمتکده تاريک غبطهء عالم انوار. ابرِ رحمت برخيزد و رشحه موهبت ريزد و نفحه عنايت مشک و عنبر بيزد. نسيم سحر وزد و شميم جان پرور رسد. روی زمين آيين بهشت برين گيرد و موسم بهار دلنشين آيد . ربيع الهی باغ کيهانرا طراوت بديع بخشد و آفتاب عزّت قديمه آفاق امکانرا روشنی جديد مبذول دارد. ترابِ اغبر، عبير و عنبر شود (خاک سیاه خوشبو شود) و گُلخَن ظلمانی گُلبُنِ رحمانی و گلشن نورانی گردد.
مقصود اين است که اين دو آيت کبری چون شهد و شير و دو پيکر اثير معين و ظهير يکديگرند. پس اهانت با يکی، خيانت با ديگريست - و تهاون (سستی - سهل انگاری) در اطاعتِ اين، طغيان در معصيت (نافرمانی) با آنست.
زبان فارسی
در بارهء زبان نوشته بوديد. تازی و پارسی هر دو نيکو است چه که آنچه از زبان خواسته اند پی بردن بگفتار گوينده است و اين از هر دو ميآيد. امروز چون آفتابِ دانش از آسمان ايران آشکار و هويدا است هر چه اين زبان را ستايش نمائيد سزاوار است.
انشاءالله کلّ بلسانِ ابدعِ فارسی، مقصود عالميان را ذاکر شوند. چه که اين لسان مليح بوده و خواهد بود.
ای منجذب بنفحات، تا توانی همّت نما که زبان پارسی بياموزی زيرا اين لسان عنقريب در جميع عالم تقديس خواهد گشت و در نشر نفحات الله و اعلاء کلمة الله و استنباط معانی آيات الله مدخل عظيم دارد. اميدوارم که بتحصيل اين لسان موفّق بر هدايت جمّ غفيری شوی.
ستایش ایران
اميدواريم که از برای ايران اسبابی فراهم آيد که سبب راحت و اطمينان عموم گردد. عدل و انصاف بميان آيد. جور و اعتساف نماند. ما را در امور سياسی مدخلی نه. خير عموم خواهيم و ترقّی جمهور و بعالم آداب و اخلاق ايران خدمت ميکنيم. شب و روز ميکوشيم که خدا يک روحِ جديدی در جسمِ ايران بدمد تا يک قوّه ای خارق العاده در بنيهء ايران و ايرانيان جلوه نمايد.
حضرت بهاءالله و حضرت باب هر دو ايرانی بودند و بيست هزار ايرانی در اين سبيل جانفشانی نمودند و من نيز ايرانی هستم. حتّی با وجود اينکه شصت سال است از ايران خارج شده ام هنوز راضی بآن نگشته ام که عادات جزئيّهء ايرانی ترک شود. بهائيان ايران را ميپرستند.
امثال شما که فی الحقيقه خير خواه دولت و ملّتند و در نيکنامی ايران ميکوشند و اهل دانشند، چنين نفوسی را من از خويش و پيوندِ خويش ميشمارم .... براستی ميگويم که من مشتاق ديدار تو هستم زيرا تو خدمت بايران و ايرانيان مينمائی و من از جملهء ايرانيان هستم.
آینده ایران
آن حدود و ثغور منبت شجرهء مبارکه است و موطن حضرت مقصود و عاقبت چنان آباد گردد که جميع ممالک عالم غبطه خورند.
کعبهء مکرّمه سنگستان بود و دور از آبادی. صحرايش غير ذی زرع (غیر ذی زرع اشاره به آیه ۳۷ سوره ابراهیم به معنای بی کشت) بود و ريگزارِ بسيار گرم. لکن چون نسبت بحقّ يافت يعنی موطنِ حضرت رسول عليه السّلام بود، قبلهء آفاق گشت و مطاف مقرّبين و مخلصين درگاه کبريا.
هر سال صد هزاران نفوس مؤمنه از ديارهای بسيار دور بجان و دل و قدم ميشتافتند تا آنکه مدينهء مبارکه را طواف کنند و زيارت نمايند. مکّه ملجأ عالميان شد و ملاذ آدميان چون موطن سَرورِ کائنات بود. امّا در ايّام حضرت قدر و منزلتی نداشت. بعد از مدّتی اين قدر و منزلت جلوه نمود.
حال نيز هر چند حدود و ثغورِ نور (نورِ مازندران) بَلَدِ مطمور (ویران) است ولکن عنقريب بيت معمور (اشاره به آیه ۵۲ سوره طور که در ابیات شعرا نیز بواسطه این آیه قرآنی استفاده شده) گردد و عزّتِ ابديّه جلوه نمايد. مطافِ (محل طواف) عالميان گردد و اوّل اقليمِ جهان شود. و اهل نور افتخار و مباهات بر جمهور نمايند که ما سلالهء هموطنان جمالِ مبارکيم (حضرت بهاءالله). آباء و اجداد ما بشرف لقا فائز شدند و بموهبت عظمی رسيدند.
سبحان الله هنوز ارکانِ حکومت ملتفت اين اعظم موهبت نشده اند که خداوند چه عنايتی در حقّ اوليای امور نموده…. عنقريب ملاحظه خواهد شد که دولتِ وطنیِ جمالِ مبارک (حضرت بهاءالله) در جميع بسيط زمين محترم ترين حکومات خواهد گشت.
مناجات برای ایران
بنام يزدان مهربان
پاک يزدانا، خاک ايران را از آغاز مشگبيز فرمودی و شورانگيز و دانش خيز و گوهرريز. از خاورش همواره خورشيدت نورافشان و در باخترش ماه تابان نمايان.
کشورش مهرپرور و دشتِ بهشتِ آسايش پر گل. و گياهِ جان پرور و کهسارش پر از ميوهء تازه و تر. و چمن زارش رشکِ باغ بهشت. هوشش پيغام سروش و جوشش چون دريای ژرف پر خروش.
روزگاری بود که آتشِ دانشش خاموش شد و اخترِ بزرگواريش پنهان در زير روپوش. باد بهارش خزان شد و گلزار دلربايش خارزار. چشمهء شيرينش شور گشت و بزرگان نازنينش آواره و در به درِ هر کشور دور. پرتوش تاريک شد و رودش آب باريک.
تا آنکه دريای بخششت بجوش آمد و آفتاب دهش در دميد. بهار تازه رسيد و باد جانپرور وزيد و ابر بهمن باريد و پرتو آن مهر مهرپرور تابيد. کشور بجنبيد و خاکدان گلستان شد و خاک سياه رشک بوستان گشت. جهان، جهانی تازه شد و آوازه بلند گشت. دشت و کهسار سبز و خرم شد و مرغان چمن بترانه و آهنگ همدم شدند.
هنگام شادمانيست. پيغام آسمانيست. بنگاه (منزل - مکان) جاودانيست. بيدار شو بيدار شو.
ای پروردگار بزرگوار، حال انجمنی فراهم شده و گروهی همداستان گشته
که بجان بکوشند تا از باران بخششت بهره بياران دهند و کودکان خود را به نيروی پرورشت در آغوشِ هوش پرورده، رشک دانشمندان نمايند. آئين آسمانی بياموزند و بخششِ يزدانی آشکار کنند.
پس ای پروردگار مهربان، تو پشت و پناه باش. نيروی بازو بخش تا به آرزوی خويش رسند و از کم و بيش در گذرند، و آن مرز و بوم را چون نمونهء جهان بالا نمايند.
نظرات
ارسال یک نظر