فصل يازدهم: سجن حضرت بهاءالله در عكّا
با ورود حضرت بهاءالله به عكّا آخرين مرحلهء رسالت چهل سالهء آن مظهر
کلّيّهء الهيّه آغاز و دوران نفی و سرگونی آن وجود اقدس که آن نيز مدّت
چهل سنه به طول انجاميد، بمرحلهء نهائی و اوج اعلای خود واصل گرديد.
اين نفی و سرگونی که آن جمال ازليّه را بدواً بحصن حصين شيعه نزديک
و با پيشوايان و علمای بزرگ آن حزب مواجه گردانيد و سپس هيكل
اطهر را بمدينهء کبيره عاصمهء ممالک عثمانيان روانه نمود و علّت صدور
خطابات مهيمنهء تاريخی بسلطان و وزراء و رؤسای اهل سنّت گرديد،
اکنون موجب آن شد که آن طلعت احديّت بارض مقدّس نزول اجلال
فرمايد و اسرار کتب مقدّسه اکمال پذيرد. اين صقع جليل و شطر نبيل
سرزمينی است که خداوند بحضرت خليل وعده فرمود و بظهور حضرت
كليم مشرّف و بحيات و خدمات مشايخ و قضاة و ملوک و انبيای بنی اسرائيل
معزّز و باستقرار مهد ديانت مسيحيّه مفتخر و متباهی گردانيد و حضرت
زرتشت در اقطار و ارجاء آن بسفر پرداخت و بفرمودهء حضرت
عبدالبهاء «با بعضی از انبيای بنی اسرائيل ملاقات نمود» (بیان مبارک از امر و خلق جلد ۲)
و جمال محمّدی در ليلهء اسراء پس از عروج بسموات عُلی بآن ساحت عليا وفود
نمود و بلقاء حضرت پروردگار مشرّف گرديد. (اسراء از ریاض اللغات: (اَسْرَیٰ) (س ر و ˗ س ر ی) بشب
رفتن ˗ در شب سیر و سفر کردن )
در اين ارض اقدس و سرزمين مقدّس - «لانه وآشيانهء جميع انبياء»، «وادی
طوی»، «بقعهء بيضاء» و «ارض نوراء» (بیان مبارک از منتخبات) - «منفيّ زورا»
(تبعید شده از بغداد) و مدينهء کبيره و ارض سرّ، جمال ابهی، قريب ثلث حيات
مقدّس و بيش از نيمی از دورهء رسالت خويش را صرف فرمود. حضرت
عبدالبهاء در اين مورد ميفرمايند «اگر چنانچه تعرّض اعدا نبود و اين نفی و
تبعيد واقع نميگشت عقل باورنميکرد که جمال مبارک از ايران هجرت نمايند
و در اين ارض مقدّس خيمه برافرازند» (بیان مبارک از مفاوضات) و نيز ميفرمايند که
وقوع اين کيفيّت و تحقّق اين امر يعنی نفی مبارک باراضی مقدّسه «در دو سه
هزار سال پيش از لسان انبيا» بشارت داده شده بود و «خداوند بوعده وفا نمود
زيرا ببعضی انبيا وحی فرموده و بشارت بارض مقدّس داده که ربّ الجنود در
تو ظاهر خواهد شد». (بیان مبارک از مفاوضات)
اشعيای نبی راجع به ظهور موعود در اراضی مقدّسه می فرمايد «علی
جبل عال اصعدی يا مبشّرة صهيون ارفعی صوتک بقوّة يا مبشّرة اورشليم
ارفعی لا تخافی قولی لمدن يهوذا هو ذا الهک هو ذا السّيّد الرّبّ بقوّة يأتی
و ذراعه تحکم له» (مضمون: ای صَهیون، که بشارت میآوری، به کوه بلند برآی! و ای اورشلیم، که مژده
میرسانی، به نیروی تمام صدایت را بلند کن! آن را بلند کن و مترس! به شهرهای یهودا بگو: «هان، خدای شما است!»
اینک خداوندگارْ یهوه نیرومندانه میآید و بازویش برای او حکمرانی میکند. آیات مبارکه از اشعیا). و حضرت
داود در مزامير خويش می فرمايد «ارفعن ايّتها الأرتاج رؤوسکنّ و ارفعنها ايّتها
الابواب الدّهريّات فيدخل ملک المجد. من هو هذا ملک المجد ربّ الجنود و هو
الملک المجد» (مضمون: ای دروازه ها، سرهای خود را برافرازید. ای درهای قدیمی برافراشته شوید تا شاه
جلال داخل شود. این شاه جلال کیست؟ خداوند لشکرهاست. آیات مبارکه). و نيز می فرمايد «من
صهيون کمال الجلال الله اشرق يأتی الهنا و لا يصمت» (مضمون: از صهیون، کمال زیبایی
جلال الهی اشراق نماید. خدای ما آید و خاموش نخواهد شد. آیات مبارکه) . و عاموص نيز اشاره بيوم
ظهور بدين بيان بشارت می فرمايد «انّ الرّبّ يزمجر من صهيون و يأتی صوته
من اورشليم فتنوح مراعی الرّعاة و ييبس رأس الکرمل» (مضمون: خداوند از صَهیون
میغُرّد و از اورشلیم صدای خود را بلند میکند. مرتعهای شبانان ماتم میگیرند و قُلهٔ کَرمِل خشک میشود. آیه مبارکه)
عكّا که «مجد لبنان» و «بهاء کرمل» و اتلال جليل مهد مسيح صبيح آنرا
احاطه نموده از لسان داود به «مدينهء محصّنه» موسوم و هوشع آن را «باب
اميد» (هوشع ۲:۱۵) نام نهاده. حزقيال در وصف آن می فرمايد «الباب المتّجه نحو
الشّرق و اذاً بمجد اله اسرائيل جاء من طريق الشّرق و صوته کصوت مياه
کثيرة و الارض اضائت من مجده» (سپس آن مرد مرا به دروازهای برد که رو به جانب شرق داشت.
و هان جلال خدای اسرائیل از جانب شرق میآمد. صدای آمدنش همچون صدای آبهای بسیار بود، و زمین از جلال او
تابناک شد). آیه مبارکه).
حضرت رسول اکرم در توصيف اين مدينهء مقدّسه می فرمايد «انّ عكّا
مدينة بالشّام قد اختصّها الله برحمته... مدينة بين جبلين فی الشّام فی
وسط المرج... انّ فی السّواحل مدينة معلّقه تحت ساق العرش... بيضاء
حسن بياضها عند الله تعالی» (مضمون: شهری در شام که خداوند به رحمت خود مختص فرموده
.. شهری در بین دو کوه و در میان دشت … در سواحل دریا و معلق در بین عرش … سفید. سفیدی که خداوند
می پسندد). و چنانکه جمال اقدس ابهی تأييد فرموده از حضرت رسول اکرم منقول
است که می فرمايد قوله تبارک و تعالی «طوبی لمن زار عكّا و طوبی لمن زار
زائر عكّا» (مضمون: خوشا بحال زائر عکّا و خوشا بحال زائر زائر عکّا) و همچنين «مناذّن فيها
کان له مدّ صوته فی الجنّة» (مضمون: کسی که در آن صدای اذان بلند کند، صوتش در بهشت مرتفع
خواهد شد) و نيز «فقراء عكّا ملوک الجنّة و ساداتها» (مضمون: فقرای عکّا پادشاهان و آقایان
بهشتند) و «انّ شهراً فی عكّا افضل من الف سنة فی غيرها» (مضمون: یک ماه (اقامت)
در عکّا افضل از هزار سال در (شهرهای) دیگر است). بعلاوه حديث مهمّ ديگری در فتوحات
مکّيّه تأليف شيخ ابن العربی راجع به اصحاب قائم مذکور است که از احاديث
مأثورهء نبويّه محسوب و جناب ابوالفضائل آن را در کتاب فرائد نقل نموده و
اشاره بظهور مبارک است که می فرمايد «و يقتلون كلّهم الّا واحد منهم ينزل
فی مرج عكّا فی المأدبة الالهيّة» (مضمون: جمیع آنها را (اصحاب قائم) مقتول نمایند. فقط یک نفر از آنان
در دشت عکا در مادبّة الله وارد خواهد شد) (مأدبة الله: از القاب عکاست. هم چنین مأدبه به معنی ضیافت و سفره پر
طعام است. حضرت ولی امرالله the Banquet-Hall of God ترجمه فرموده اند).
بطوری که در تاريخ نبيل مذکور است حضرت بهاءالله نيز بنفسه المقدّس
از همان سنين اوّليّهء ورود هيكل مبارک بادرنه در لوح سيّاح اشاره
بسرزمين عكّا نموده وآن را بنام «وادی النّبيل» (بیان مبارک از سایت کتابخانه بهایی)
موسوم فرمودهاند و كلمهء نبيل بر حسب حروف تهجّی با كلمهء «عكّا» برابر است
(ن=۵۰ ب=۲ ی=۱۰ ل =۳۰ ع=۷۰ ک=۲۰ ا=۱) ء=۱ و نيز در همان لوح مبارک نسبت بترقّيات
آتيهء امر الله و ورود اهل عالم در ظلّ كلمة الله می فرمايد قوله العزيز «وجدنا قوماً
استقبلونا بوجوه عزّ درّيّاً... و کان بايديهم اعلام النّصر... اذن نادی المناد فسوف يبعث
الله من يدخل النّاس فی ظلّ هذه الاعلام» (مضمون: به هنگام ورود با قومی مواجه شدیم که
با صورتهایی درخشان به استقبالمان آمده بودند و در دستانشان پرچم های نصرت بود. آنگاه ندای منادی بلند شد که
بزودی جمیع ناس در ظلّ این اعلام خواهند شد. بیان مبارک در لوح مذکور) (حضرت ولی امرالله چنین ترجمه و تبیین
فرموده اند:
“We were welcomed with banners of light, whereupon the Voice of the Spirit
cried out saying: ‘Soon will all that dwell on earth be enlisted under these
banners.’”)
دورهء نفی و اقامت مبارک در عكّا بيست و چهار سنه بطول انجاميد و در
آن اوقات دو سلطان جابر و مستبدّ شرق بنهايت قساوت و قلّت ادراک و
بصيرت بمنظور افناء و امحاء آن وجود اقدس هم عهد و پيمان شدند. و
در اين دور در شؤون و احوال حيات مبارک تغيير و تحوّل معجزه آسا
رخ گشود و در اشراقات و تجلّيات آن نيّر اعظم انقلاب عظيم ظاهر
گرديد. مصائب و بلايا در مهد امر الله تجديد شد و قتل و غارت احبّاء الله
بار ديگر عرض اندام نمود و بر تعداد ياران الهی و پيروان امر يزدانی
بيفزود و آثار امريّه بسط و اشاعهء موفور يافت و بيانات و الواح مبارکه
وسعت و انتشار جديد بدست آورد.
انتقال حضرت بهاءالله بقلعهء عكّا نه تنها مصائب وجود مبارک را تقليل نداد
بلکه موجب ظهور تضييقات جديده و محن و بلايای شديده و انقلابات
عظيمهء ديگر گرديد که آلام و شدائد سجن طهران را تحت الشّعاع قرار
داد بدرجه ای که هيچيک از حوادث تاريخيّهء اين امر عظيم بجز انقلاب
داخلی ارض سرّ که زلزله بر ارکان امر الله انداخت نميتوان با متاعب دوران
سجن عكّا قابل مقايسه دانست. جمال اقدس ابهی در بيان شدّت و هيبت
بلايای نه سالهء اوّل سجن ميفرمايند «اعلم انّ فی ورودنا هذا المقام سمّيناه
بالسّجن الاعظم و من قبل کنّا فی ارض اخری تحت سلاسل والاغلال و ما
سمّی بذلک قل تفکّروا فيه يا اولی الالباب» (مضمون: بدان که در حین ورودمان به این مقام،
آن را به سجن اعظم نامیدیم با آنکه قبلا در ارضی دیگر تحت سلاسل و اغلال بودیم، آن را بدین اسم نخواندیم.
بگو، ای صاحبان قلوب در مورد تفکر نمایید). چه كه صدمات و بلايائی که در اثر رمی شاه
بر آن منظر اکبر وارد گرديد صرفاً از طرف دشمنان خارجی امرالله صورت
گرفت و زحمات و مشاكلی که در ارض سرّ بروز نمود و موجب تشتّت شمل
پيروان امر حضرت رحمن شد واقعهء داخلی بشمار ميآمد. ليکن اين بحران
جديد که قريب بيک عقد (دهه) جمال سبحان و اصحاب را از جميع جهات به اشدّ
احوال احاطه نموده بود ثمرهء اقدامات و حملات اعداء خارج از يکطرف و
تحريکات و القاآت دشمنان داخل از طرف ديگر محسوب ميگرديد که آن طلعت
احديّه را هدف سهام فريقين (گروه ها- دسته ها) و محلّ انتقام حزبين قرار ميداد و
بالاخره نتيجهء اعمال غير مرضيّهء نفوسی شمرده ميشد که خود را به آستان
مبارک نسبت داده و عمل مينمودند آنچه را که قلب و قلم اقدس بضجّه و فغان
می آمد.
عكّا که در قديم باسم پتولمائيس خوانده ميشد و نزد صليبيّون بنام سن ژان
داکر موسوم و موصوف گرديد و از محاصرهء ناپلئون فاتحانه خارج شد
تحت حکومت ترک بصورت محبس و منفای قاتلين و سارقين و قطّاع
طريق و مقصّرين سياسی که از اطراف و اکناف امپراطوری عظيم عثمانی
بدانجا تبعيد ميشدند درآمد. پيرامون آن را دو رديف خاکريز و حصار محکم
احاطه نموده و صاحب سکنه ای بود که از لسان مبارک حضرت بهاءالله
«اولاد افاعی» خوانده شده اند (بیان مبارک از منتخبات). مدينهء مزبور بی آب و پر
از کک و مرطوب و دارای کوچه های تنگ و تاريک و کثيف و پيچ در
پيچ بود. از قلم کبريا در لوح سلطان دربارهء عكّا نازل شده قوله الاعزّ
الاعلی «و ممّا يحکون انّها اخرب مدن الدّنيا و اقبحها صورةً و اردئها هواء
و انتنها ماء کانّها دارالحکومة الصّدی لايسمع من ارجائها الّا صوت
ترجيعه» (مضمون: از جمله چیزهایی که درباره آن حکایت می شود اینکه خرابترین ، زشت ترین ، بد
هواترین شهر های دنیاست و متعفن ترین آب را دارد. گوئی محل حکومت جغدان است. چرا که غیر پژواک آنها
چیزی به گوش نمی رسد. بیان مبارک در لوح سلطان). و در ردائت هوا و کثافت محيط
بقدری معروف بوده که در افواه ناس شيوع داشت که اگر پرندهای از آسمان
عكّا عبور کند بلادرنگ هلاک و بر زمين ساقط خواهد شد.
فرمان سلطان عبدالعزيز مورّخ پنجم ربيع الثّانی ١٢٨٥ هجری مطابق با
٢٦ ژوئيه ١٨٦٨ ميلادی نه تنها حضرت بهاءالله و همراهان آن وجود
اقدس را بنفی ابد محکوم مينمود بلکه سجن شديد دربارهء آنان مقرّر
ميداشت و باستناد اينکه اين طايفه در طريق ضلالت سالک و ديگران را
نيز از سبيل مستقيم منحرف مينمايد دستورات شديد و غليظ از جانب
سلطان و وزرای او صادر گرديد که نسبت به مسجونين بکمال شدّت و
خشونت رفتار و آنان را از معاشرت با يکديگر و همچنين از اختلاط با
اهالی مدينه اکيداً منع نمايند و بدين ترتيب جملگی را عقيدهء قاطع و
مسلّم بر آن بود که اين زندان ابد و حبس مؤبّد (ابد) بفنا و اضمحلال
مظلومين منجر خواهد گرديد و سراج امر الله بالمرّه خاموش خواهد شد.
پس از ورود محبوسين متن فرمان سلطان در جامع بزرگ شهرعلی
رؤوس الاشهاد قرائت گرديد تا مردم مدينه کلّاً از تصميم حکومت آگاه و
بر تكليف خويش نسبت بطرز رفتار و معامله با محبوسين مطّلع و پر انتباه
گردند.
سفير کبير ايران مقيم دربار عثمانی در مکتوبی که يک سال و اندی پس
از انتقال هيكل مبارک و اهل بيت و اصحاب به عكّا برای اطمينان خاطر
اوليای امور بدولت عليّه (دولت ایران) ارسال داشته وضع سجن و مسجونين را
بدين قرار مينگارد «تعليمات کتبی و تلغرافی صادر و او را (حضرت بهاءالله)
از خلطه و آميزش با کافّهء نفوس جز اهل و عيال خود منع اکيد نموده و نيز
غدغن کردهام که بهيچوجه و تحت هيچ عنوان از محلّی که جايگاه توقيف
اوست خارج نشود… سه روز قبل عبّاسقلی خان کارپرداز دمشق را مأمور
اين امر نموده و دستور دادم مستقيماً به عكّا رفته با متصرّف محلّ راجع به
اتّخاذ تمهيدات لازمه جهت اجرای شديد حبس زندانيان مذاکره نمايد... و نيز
مقرّر داشتم قبل از مراجعت به دمشق مأمور مخصوص در محلّ بگمارد تا
مراقب باشد تعليمات باب عالی قطعيّاً بمورد اجرا گذاشته شود و بهيچوجه
خلاف آن رفتار نگردد همچنين سفارش دادم کارپرداز مذکور در رأس
هر سه ماه از دمشق به عكّا رفته و شخصاً در جريان امور نظارت نمايد
و نتيجه را بسفارت گزارش دهد». دراثر همين سختگيريها و قطع ارتباط
بين حضرت بهاءالله و مؤمنين آن حضرت بود که احبّای ايران از شهرتی
که از طرف ازليهای اصفهان راجع به مستغرق ساختن وجود اقدس در
دريا منتشر گرديد سخت مضطرب و پريشان شده از تلگرافخانهء انگليس
در جلفا تقاضا کردند از طرف آنها چگونگی موضوع را تحقيق نموده و
نتيجه را باستحضار آنان برساند.
پس از طيّ اين سفر پر رنج و الم بشرحی که در فوق مذکور گرديد،
تبعيد شدگان از زن و مرد و خُرد و بزرگ در عكّا از کشتی پياده شده
و در مقابل ديدگان مردم کنجکاو و بی عاطفهء آن سر زمين که برای
مشاهدهء «خدای اعجام» (خدای ایرانیان) در بندر مجتمع شده بودند به قشلهء
عسکريّه رهنمائی و در غرفه های مخروبهء آن مسجون و زندانی گرديدند
و نگهبان مخصوص برای محافظت آنان گماشتند. جمال اقدس ابهی در
اين مقام در لوح رئيس می فرمايد «شب اوّل جميع از اكل و شرب ممنوع
شدند... حتّی آب طلبيدند احدی اجابت ننمود» (بیان مبارک از لوح سلطان). منبعی هم
که در حياط قشله قرار داشت آبش بدرجه ای شور و کثيف بود که احدی را
امکان نوشيدن نبود. سه رغيف (رغیف از ریاض اللغات: (از : ر غ ف) يک گرده نان (جمع :
اَرْغِفَة ˗ رُغْف ˗ رُغُف ˗ رُغْفَان ˗ تَرَاغِیْف).) نان سياه و شور برای هر يک از مسجونين
تخصيص داده شده بود که بعداً اجازه دادند تحت نظر محافظين ببازار رفته
به دو قرص نان ديگر که بالنّسبه قابل اكل باشد تبديل نمايند سپس مؤونهء
نقدی قليلی دربارهء آنها مقرّر گرديد که بجای نان تأديه ميکردند. در همان
اوائل دخول بسجن جميع مظلومين باستثنای دو نفس كلّ مريض و
عليل و ملازم بستر گرديدند و در آن هوای گرم و کثيف به تب و اسهال
شديد مبتلا شدند بطوريکه سه نفر از آنان در بدو ورود بدرود حيات
گفتند. از جمله دو برادر بودند که در يک شب بفرمودهء مبارک «دست
بگردن هم» برفيق اعلی شتافتند و بملکوت اسرار پرواز نمودند. هيكل قدم
امر فرمودند سجّاده ای را که در زير پای مبارک بود بفروشند و صرف
کفن و دفن نمايند و وجه نا چيزی هم که از فروش سجّاده بدست آمد
بمحافظين قشله که اجازهء تدفين را موکول باخذ قبلی مصارف نموده بودند
تسليم گرديد. بعداً معلوم شد که آن ظالمان اجساد طيّبه را بدون تغسيل
و تکفين و استقرار در صندوق با همان لباس که بر تن داشتند بخاک
سپرده اند با آنکه طبق بيان مبارک خرج کفن و دفن را مضاعف مبلغ
معهود اخذ نموده بودند. جمال قدم جلّ شأنه الاعظم در وصف بلايای
وارده در سجن اعظم می فرمايد «لا يعلم ما ورد علينا الّاالله العزيزالعليم
... از اوّل دنيا تا حال چنين ظلمی ديده نشده و شنيده نگشت». و نيز
در مقام ديگر می فرمايد «اين مظلوم اکثر ايّام حيات در مخالب اولو
البغضا مبتلا و حال در اين سجن پر محن که بايادی ستمکاران در آن
افکنده شده مصائب و آلام به اعلی ذروهء کمال رسيده». (ترجمه)
در اين حين جمعی از دوستان احرام حرم کبريا بستند (احرام لباس حج پوشیدن است.
احرام بستن به معنی قصد زیارت یا حج است) و برخی پای پياده از ايران بعزم زيارت روی
محبوب امکان حرکت نمودند و با وجود تضييقات شديده و موانع و محظورات
عظيمهء متنوّعه خود را به دروازه های عكّا رساندند و چون تشرّف بمحضر
انور ممنوع بود بهمين مقدار مسرور و شکر گذار بودند که از ورای خندق ثانی
در حالی که مقابل پنجرهء سجن قائم بودند جمال بی مثال محبوب را از دور
زيارت نمايند. معدودی هم که بزحمات زياد بدخول در شهر موفّق ميشدند چون
ابواب از هر جهت مسدود بود بدون درک لقای مقصود و تشرّف بمحضر معبود
بکمال يأس و حرمان به اوطان خويش معاودت مينمودند. از بين زائرين اوّلين
نفسی که درعكّا بفيض لقا فائز گرديد حاجی ابوالحسن اردکانی ملقّب به امين
الهی بود آن فانی آستان رحمانی و منجذب طلعت سبحانی بنحوی که مقرّر شده
بود در حمّام بزيارت هيكل انور مفتخر گرديد بدون آنکه خود را بوجود اقدس
نزديک و يا اظهار آشنائی و عبوديّت نمايد. زائر ديگر استاد اسمعيل کاشانی
بود که از موصل بقصد تشرّف به آستان مولای محبوب خويش عزيمت نمود
تا بسجن اعظم واصل شد. در کنار خندق ساعاتی چند در غايت انجذاب و
اشتياق مقابل پنجره ای که در آن هيكل قدم نمايان بايستاد شايد بيک نظاره
کام جان از وجه مليحش شيرين نمايد و ديده از روی منيرش روشن کند. ولی
آن عاشق دلداده بعلّت ضعف بصر موفّق بمشاهدهء آن منظر اکبر نگرديد و
بکمال حسرت و اسف به اقامتگاه خويش که در مغاره ای (غار) در جبل کرمل
بود معاودت کرد و اين معنی سبب حزن شديد و تکسّر خاطر عائلهء مقدّسه
که از دور شاهد آن منظرهء محزنه بودند گرديد. نبيل نيز که خود در آن ايّام
بقصد زيارت جمال اقدس ابهی به آن ارض نورا شتافته بود شناخته شد و
ناگزير از آن شهر متواری گرديد و فقط از وراء خندق بيک نظر بزيارت
هيكل انور توفيق يافت بعداً به ضواحی (اطراف) و اطراف ناصره و حيفا و
قدس و حبرون حرکت نمود تا بتدريج تضييقات تخفيف يافت و توانست خود
را به جمعيّت مهاجرين و طائفين حول نيّر آفاق ملحق سازد.
در بحبوحهء اين بلايا و رزايا مصيبت دردناک و ناگهانی ديگر رخ گشود
که بر احزان و آلام مبارک بيفزود و آن عروج نفس مقدّس جناب ميرزا
مهدی، غصن الله الاطهر، برادر بيست و دوسالهء حضرت عبدالبهاء و کاتب
وحی الهی بود. اين ذات مقدّس در ايّام صباوت پس از معاودت حضرت
بهاءالله از مهاجرت کردستان از طهران ببغداد منتقل و به اب بزرگوارش
ملحق گرديد و از آن تاريخ ببعد در نفی و سرگونی جمال اقدس ابهی
مصاحب و همراه و تا آخرين دم حيات با غربت و کربت و اسارت و
مسجونيّت آن طلعت احديّت شريک و سهيم بود. اين غصن ريّان سدرهء
سبحان هنگام غروب در حالی که بر فراز بام قشله مشی ميفرمود و بروش
معهود بتوجّه و مناجات بساحت حضرت معبود مألوف و در دريای اذکار
مستغرق بود از غايت جذب از خود بيخود و از ثقبه ای (ثُقبّه از ریاض اللغات: سوراخ˗
شکاف˗ چاک˗ رخنه (جمع : ثُقَب˗ ثُقْب).) که جهت روشنائی حجرهء زيرين تعبيه شده بود
بزير افتاد و هيكل اطهرش با صندوق چوبی که در همان حجرهء تحتانی قرار
داشت تصادم نمود و اعضاء و اضلاع صدمهء شديد يافت. در اثر اين حادثه
پس از مضی بيست و دو ساعت طير روحش بمعارج قدس عليا پرواز نمود
و در رفارف اسنی لانه و آشيانه ساخت و آن رزيّهء کبری يوم ۲۳ ربيع -
الاوّل ١٢٧٨ هجری مطابق با ٢٣ ژوئن ١٨٧٠ ميلادی اتّفاق افتاد. و آن
ساذج وفا در لحظات اخير حيات از ساحت اقدس رجا نمود که جان گرانبهايش
چون فديه ای در سبيل تحقّق آمال دوستان قبول و بارادات خفيّه شدائد سجن
مرتفع و باب لقا بر وجه اهل بهاء گشوده گردد.
در مناجاتی که از قلم اعلی در وصف آن غصن دوحهء بقا نازل شهادت آن
نفس مقدّس را بمثابهء قربانی فرزند حضرت خليل در سبيل ربّ جليل و
جانبازی حضرت روح بر صليب و شهادت حضرت سيّد الشهداء در ارض
طفّ که در ادوار سابقه و ظهورات ماضيه موجب تطهير و نجات احزاب و
ملل مختلفه بوده، در اين عصر اعظم علّت حيات عالم و حصول وحدت
اصليّه در انجمن بنی آدم شمرده اند. در اين مقام اين بيانات عاليات مسطور
قوله الاحلی: «ای ربّ فديت ما اعطيتنی لحيوة العباد و اتّحاد من فی البلاد»
(مضمون: ای پروردگار آنکه را به من عطا فرمودی برای حیات عباد و اتحاد مردم فدا نمودم). و همچنين
خطاب به آن غصن شهيد می فرمايد «انّک انت وديعة الله و کنزه فی هذه
الدّيار سوف يظهر الله بک ما اراد انّه لهو الحقّ علّام الغيوب» (مضمون: براستی تو
ودیعه الهی و گنج او در این دیاری. بزودی بخاطر تو آنچه را اراده فرموده ظاهر خواهد فرمود. اوست حق علّام غیوب).
و بعد از آنکه جسد اطهر را در حضور جمال اقدس ابهی غسل دادند آن معدن
وفا و مظهر عبوديّت کبری را که لسان قدم در شأنش به بيان «من خلق
من نور البهاء» (مضمون: کسی که از نور الهی خلق شد) ناطق و مظلوميّتش از قلم اعلی
مذکور و اسرار صعودش مکشوف گرديده به همراهی حافظين قشله بخارج
شهر انتقال داده و در محلّی مجاور مقبرهء بنی صالح بخاک سپردند. تا آنکه
هفتاد سنه بعد آن رمس مطهّر با رمس منوّر امّ بزرگوارش از مقرّ مذکور
بدامنهء جبل کرمل در ظلّ مقام پرانوار حضرت نقطهء اولی و قرب مضجع
اخت جليلش حضرت ورقهء عليا منتقل گرديد. (مضجع از ریاض اللغات: بستر ˗ خوابگاه ˗
بکنايه : قبر و آرامگاه (جمع : مَضَاجِع).)
چهار ماه پس از وقوع اين فاجعهء عظمی و فادحهء کبری نظر باينکه قشله
مورد احتياج عساکر ترک قرار گرفت مقرّر گرديد حضرت بهاءالله و جمع
اصحاب محلّ مزبور را ترک نمايند. اين بود که هيكل اقدس و عائلهء
مبارکه به بيت ملک واقع در قسمت غربی شهر منتقل گرديدند و پس از
اقامت مختصری که از سه ماه تجاوز نمينمود بدستور اوليای امور به بيت
خوّام که مقابل خانهء ملک قرار داشت تشريف بردند و پس از چند ماه
مجدّداً مجبور به تغيير محلّ شدند و به بيت رابعه و چهار ماه بعد به
بيت عودی خمّار منتقل گشتند. خانهء اخير بقدری محقّر و کوچک بود که
سيزده نفر از اهل بيت رجالاً و نساءً بالزام در يک حجره ميزيستند و
جمعی از همراهان بعلّت ضيق مکان در منازل ديگر سکونت اختيار کردند
و بقيّه به کاروانسرائی که به خان عواميد موسوم بود منتقل شدند.
هنوز از تخفيف تضييقات و برداشتن سربازان محافظ چندی نگذشته بود
که فتنهء داخلی ديگری دفعتاً واحده بروز نمود و انقلاب جديدی در آن
ارض برپا گرديد و صَرصَر امتحان بوزيد (صرصر از ریاض اللغات: (از : ص ر
ص ر) مِنَ الرِّيَاحِ : تند باد شديد ˗ باد بسیار شديد و پُرصدا و سرد) . و تفصيل آن واقعهء هائله که
مقدّمات آن سرّاً در بين جامعه فراهم شده بود اين است که دو نفر از
نفوسی که در عداد همراهان مبارک به عكّا فرستاده شده بودند به اعمال و
رفتاری ظاهر گشتند که هيكل اقدس ناگزير شدند آن دو نفس خبيث را
پس از ارتکاب منهيّات لاتحصی از جمع احباب طرد فرمايند. سيّد محمّد
لئيم موقع را مغتنم شمرده آن دو فرد مطرود را به جانب خود جلب نمود
و به استعانت آن دو و همکاران سابقش که به سعايت و جاسوسی مشغول
بودند به فتنه و فساد پرداخت و به هتّاکی و عناد مألوف گرديد و آشوب
و ولوله ای که از غائلهء اسلامبول و تشبّثات ردّيّه اش در مدينهء کبيره
بنهايت شديدتر بود بر پا کرد و مقصد و مرادش آن بود که مردم
متعصّب شهر را که نسبت به مهاجرين سوء ظنّ و معاندت داشتند بيش
از پيش تحريک نمايد و خطر تازه ای متوجّه هيكل مبارک گرداند. هر چند
جمال اقدس ابهی در الواح و خطابات مبارکه کراراً و مراراً دوستانرا از
مباشرت بهر اقدامی که رائحهء انتقام از آن استشمام شود نهی اکيد و منع
شديد می فرمودند حتّی يکی از مقبلين عرب را که بفکر خود در مقام
انتقام مصائب مولای خويش از آن عصبهء نفاق و شقاق برآمده بود به
بيروت روانه فرمودند معذلک هفت نفر از اصحاب در خفيه متّفق و
همداستان شدند و بقتل سه نفر از آن نفوس از جمله سيّد محمّد اصفهانی
و آقاجان بيک مبادرت نمودند.
در اثر اين اقدام ولوله در شهر افتاد و محشرعظيم برپا شد و جامعهء مظلوم
دچار وحشت و اضطرابی جديد گرديد که زبان از وصفش عاجز و بيان از
تقريرش قاصر است. در اين حين دريای احزان بموج آمد و امواج بلا سفينهء
هدی را احاطه نمود. در يکی از الواح مقدّسه که بفاصلهء قليل پس از وقوع
اين حادثهء مدهشه نازل گرديده لسان عظمت در وصف هموم و غموم طاريه
بر ذات مقدّسش می فرمايد «لو اذکر حرفاً منه لتنفطر عنه السّموات و
الارضين» (مضمون: اگر حرفی از آن را ذکر نمایم سموات و زمین شکافته شوند) و «يندکّ كلّ جبل
شامخ رفيع» (مضمون: و جمیع کوه های بلند و مرتفع منهدم و مندک شوند) و در مقام ديگر
می فرمايد «ليس ضرّی سجنی بل عمل الّذين ينسبون انفسهم اليّ و يرتکبون ما
ناح به قلبی و قلمی» (مضمون: آسیبم (زیانم) از زندان نیست بلکه عمل کسانی که خود را به من نسبت
می دهند و مرتکب (اعمالی) می شوند که قلب و قلمم را به ناله «ی آورد) و همچنين «ليس ذلّتی سجنی
لعمری انّه عزّ لی بل الذّلّة عمل احبّائی الّذين ينسبون انفسهم الينا و يتّبعون
الشّيطان فی اعمالهم اَلا انّهم من الخاسرين» (مضمون: ذلتم از زندان نیست. قسم به به جانم که
آن عزت من است. بلکه ذلّتم از عمل احبائی است که خود را به ما نسبت می دهند و در اعمالشان از شیطان تبعیت
می نمایند. همانا از خاسرین هستند) .
جمال اقدس ابهی بانزال آيات مألوف و کاتب بتحرير مشغول بود که
حاکم بلد با جمعی از عساکر و ضبّاط با شمشيرهای کشيده بيت را احاطه
نمودند و جميع اهل مدينه حتّی اوليای نظام از اين انقلاب در اضطراب
و هيجان شديد افتادند و ضوضا و غوغای ناس از جميع جهات مسموع
ميشد. در اين حين هيكل مبارک را بمقرّ حکومت احضار نمودند و مورد
پرسش و استنطاق قرار دادند و اين بازجوئی و توقيف مدّت هفتاد ساعت
بطول انجاميد. شب اوّل آن وجود اقدس با يکی از اغصان در يکی ازحجرات
خان شاوردی نگاهداشته شده و دو شب آخر بمحلّ مناسب تری در همان حوالی
منتقل گرديدند و سپس بموجب رخصت حکومت به بيت معاودت فرمودند.
حضرت عبدالبهاء نيز در اين حادثه گرفتار و شب اوّل اسير غلّ و زنجير شدند
و بعد بر حسب اجازهء مصادر رسميّه بهيكل مبارک حضرت بهاءالله ملحق
گرديدند. بيست و پنج نفر از اصحاب را نيز در زندان ديگر محبوس و پای آنها
را در کند و زنجير قرار دادند و جميع بجز مسؤلين و مرتکبين اين عمل منکر
که سجن آنها چندين سال امتداد يافت پس از شش روز توقيف به خان شاوردی
منتقل و در آنجا مدّت ششماه زندانی شدند و سپس آزاد گرديدند.
پس از ورود هيكل اطهر به دارالحکومة، پاشای غدّار رو بجمال مختار
کرد و زبان بعتاب بگشود و جسورانه سؤال نمود «آيا سزاوار است بعضی
از تابعين شما بچنين عملی مبادرت نمايند؟». طلعت منير ابهی در جواب
فرمودند «اگر يکی از عساکر شما عمل ناروائی مرتکب شود آيا شما
مسؤل خواهيد بود و بجای او بازخواست خواهيد شد؟». سپس از اسم و
موطن مبارک سؤال نمودند و هيكل اقدس فرمودند «انّه اظهر من الشّمس»
(مضمون: مثل روز روشن است) مجدّداً سؤال شد، فرمودند «لا ينبغی ذکر الاسم
فانظروا فی فرمان الدّولة الّذی عندکم» (مضمون: شایسته نمی دانم اسمم را ذکر نمایم. به فرمان
دولت که نزد تو است بنگر». بعد بملايمت و احترام همان پرسش را بار سوم تجديد
کردند. در اين حين لسان عظمت با نهايت قدرت و سطوت باين كلمات
عاليات ناطق گرديد «اسمی بهاءالله و مسکنی نور اذاً فاعرفوا» (مضمون: نام من
بهاءالله و مسکنم نور است. پس بدان). پس از آن وجه قدم بجانب مفتی متوجّه و خطاباتی
ايراد فرمودند که رائحهء ملامت از آن متضوّع بود بعد رو بجمعيّت حاضرين
فرموده با صولت و هيمنه ای که احدی را قدرت تكلّم و اظهار جواب نبود به
بيانات مشغول شدند سپس وجود اقدس چند فقره از آيات سورهء ملوک را
تلاوت و از جای برخاسته مجلس را ترک فرمودند. پس از خروج هيكل اقدس
حاکم مدينه پيغام فرستاد که حضرت بهاءالله آزادند و ميتوانند به بيت مراجعت
فرمايند و از محضر مبارک از آنچه واقع گرديده طلب معذرت و پوزش نمود.
پس از حدوث اين فتنه و انقلاب مردم عكّا که از قبل نسبت بمهاجرين نظر
موافقی نداشتند بر مراتب عداوتشان بيفزود و دربارهء کلّيّهء نفوسی که بنام
امر شهرت و معروفيّت داشتند تنفّر و سوء ظنّ شديد حاصل نمودند بطوری
که در ملأ عام به تکفير و تدمير پرداختند و آنان را بکفر و فساد و خونريزی
و عناد منسوب ساختند. و نظر بهمين نگرانی و دغدغهء خاطر عمومی بود که
عبّود که ديوار بديوار مسکن مبارک اقامت داشت جدار بين بيت خود و بيت
مبارک را مستحکم نمود و کار مخالفت ناس بدرجه ای رسيد که هر وقت
اطفال مهاجرين زندانی در آن ايّام در کوچه و بازار ظاهر ميشدند مورد شتم و
قدح و معرض ضرب و رجم معاندين قرار ميگرفتند.
اين اوضاع و احوال بهمين منوال ادامه داشت و جام بلايا سرشار و خطرات
عظيمه از هر جهت وجود مبارک و طائفين حول را احاطه نموده بود که
صاعقهء غيرت الهی بدرخشيد و ارادهء قاطعهء رحمانيّه بر تخفيف شدائد و
ظهور عزّت و عظمت امر الله تعلّق گرفت. ابواب رخاء بتدريج مفتوح شد و
اسباب هنا اندک اندک مهيّا گرديد و در جريان امور تحوّلاتی رخ گشود که
بمراتب از تطوّرات ايّام اخير اقامت هيكل اقدس در مدينة الله بارزتر و آثار
عظيمهء جليله اش مشهورتر و لائحتر بود.
توجّه تدريجی اهالی از وضيع و شريف به بيگناهی حضرت بهاءالله، نفوذ
آرام و مستمرّ تعاليم آن وجود اقدس در قلوب نفوس، با وجود سرسختی
و بی علاقگی فطری و غريزی آنان، انتصاب حکومتی جديد بنام احمد
توفيق بيک با رأی صائب و خصائل و ملکات ممدوحه بجای پاشای سابق
که افکارش نسبت به امر الهی و اصحاب بكلّی مشوب شده بود (مَشوب از ریاض
اللغات: (اسم مفعول از شَابَ ˗ يَشُوْبُ ˗ شَوْب) مخلوط و آميخته ˗ آغشته و آلوده ˗ گرما زده (المنجد).)، مساعی
و مجهودات انقطاع ناپذير حضرت عبدالبهاء که اکنون در ريعان شباب
مراتب استعداد و لياقت ذاتيّهء خويش را در صيانت امر الله و دفاع و حمايت از
پدر بزرگوارش در طيّ معاشرت و تماس با طبقات مختلفهء اهالی از اعالی و
ادانی بمنصّهء ظهور رسانيد و بالاخره برکناری وتغيير ناگهانی عمّال و
مأمورينی که در تمديد دورهء حبس اصحاب بيگناه دخالت داشتند، همهء اين
امور بتقديرات الهی و حکم بالغهء سبحانی راه را برای يک تحوّل و تغيير
عظيم در شؤون حياتيّهء امر الله صاف و هموار ميکرد، تحوّل و تغييری که
اثرات آن پيوسته ملازم با دورهء تبعيد حضرت بهاءالله در عكّا شمرده شده و
از صفحات تاريخ آن ايّام هرگز انفکاک نيافته و نخواهد يافت.
متصرّف جديد عكّا در اثر معاشرت و مصاحبت با هيكل مبارک حضرت
عبدالبهاء و همچنين مطالعهء بعضی از آثار امريّه که دشمنان بمنظور
تحريک احساسات و برانگيختن مخالفت وی عليه بهائيان برای او ارسال
ميداشتند چنان خلوص و ارادتی در قلب حاصل نمود که از آن ببعد
هيچگاه حضور مبارک مشرّف نميشد مگر آنکه قبلاً کفش خود را بعلامت
احترام از پا خارج ميکرد بدرجه ای که در افواه ناس منتشر گرديد که
معتمدين و مشاورين مخصوص حکومت مهاجرينی هستند که زعيم و
قائد آنان تحت توقيف و قيد دولت ميباشد. مراتب ثقه و اعتماد متصرّف
بحدّی بود که فرزند خويش را برای کسب کمالات و فرا گرفتن معلومات
حضور مبارک حضرت عبدالبهاء ميفرستاد. يکروز پس از مدّتها آرزوی
تشرّف بمحضر جمال اقدس ابهی، بمنظور خود نائل و بدرک لقا فائز
گرديد و از ساحت انور استدعا نمود خدمتی باو ارجاع گردد هيكل اطهر
فرمودند چنانچه مايل باشد مجرای آبی را که مدّت سی سال است مطمور
و متروک مانده مرمّت و احياء نمايد. متصرّف امريّهء مبارک را با نهايت
افتخار قبول و در اجرای آن بلافاصله اقدام نمود. از طرف ديگر با آنکه
دخول زائرين بعكّا طبق فرمان سلطانی ممنوع بود مشارٌ اليه مخالفتی
ابراز نميداشت اين بود که جمع کثيری از دوستان از جمله نحرير جليل
جناب ملّا صادق خراسانی و جناب ابا بديع که هر دو از بقايای سيف
اصحاب قلعهء طبرسی بودند بحضور مبارک مشرّف گشتند. مصطفی ضياء
پاشا که چند سال بعد بحکومت محلّ منصوب گرديد پا را از اين مرتبه
فراتر نهاد و اظهار داشت که حضرت بهاءالله آزادند و ميتوانند هر وقت
اراده فرمايند از شهر خارج شوند ولی هيكل مبارک قبول نمی فرمودند. در
اين احيان شيخ محمود مفتی مدينه که بتعصّب و لجاج مشتهر و معروف
بود بامر مبارک اقبال نمود و در حلقهء مؤمنين درآمد و چنان مشتعل و
منجذب گرديد که مجموعه ای از اخبار و احاديث مأثورهء اسلامی مربوط
بعكّا و مقام و اهمّيّت آن مدينهء مقدّسه تنظيم نمود. و نفوذ امر بپايه ای
رسيد که حکومت های نا مساعدی هم که گاه گاه مصدر کار ميشدند با وجود
قدرت و مکانتی که دارا بودند نتوانستند از قوای فائضهء محيطه ای که
شارع قدير را باستخلاص حقيقی وتحقّق نوايای قلبی سوق ميداد جلوگيری
نمايند. اهل فضل و ادب حتّی علمای مقيم شامات نيز بتدريج در طيّ سنين
شيفته و مجذوب احوال مبارک گرديدند و بعظمت و جلالت مقام آن حضرت
شهادت دادند. عزيز پاشا که در ادرنه نسبت بوجود مبارک حضرت عبدالبهاء
کمال اخلاص و ارادت ابراز ميداشت و در خلال احوال به رتبهء ولايت
ارتقاء يافته بود دوبار بطور خصوص به عكّا آمد تا مراتب احترام و تجليل
خويش را حضور حضرت بهاءالله تقديم و علايق مودّت و صميميّت خود را
نسبت به حضرت عبدالبهاء که مورد احترام و تکريم عظيم او بود تجديد نمايد.
هر چند حضرت بهاءالله بر خلاف ايّام دورهء بغداد شخصاً قبول ملاقات نمی -
فرمودند و با افراد حشر و نشر نداشتند معذلک عظمت و محبّت آن وجود اقدس
چنان در قلوب و ارواح نفوذ و رسوخ نموده بود که مردم عكّا صراحتاً اظهار
ميداشتند که از برکت وجود طلعت ابهی و يمن قدوم نيّر ملأ اعلی آبهای شور
شيرين شده و هوای مکدّر لطافت و طراوت يافته است. اهالی آن وجود مبارک
را بالقاب فخيمهء (سيّد العظيم) و (جناب الکريم) ميخواندند و ميستودند و
از همين مقدار ميتوان ميزان احترام و تکريمی را که نسبت به آن جمال
ذوالجلال مرعی ميداشتند استنباط نمود. وقتی يکی از ضبّاط اروپائی که
بمصاحبت حکومت اجازهء تشرّف بساحت مبارک حاصل نموده بود چنان
مسحور عظمت و جلال و هيمنه و وقار آن مليک پر اقتدار گرديد که
نزديک آستانه در زانوی ادب بر زمين نهاد ودر نهايت خضوع و خشوع
جالس گرديد.
قبل از آنکه جمال اقدس ابهی بخروج از شهر عكّا موافقت فرمايند شیخ علی
ميری مفتی مدينه بر حسب اشارهء حضرت عبدالبهاء از محضر مبارک
استدعا نمود که بسجن نه سالهء خويش در درون شهر خاتمه دهند و بخارج
مدينه حرکت فرمايند. هيكل مبارک بدواً قبول نفرمودند ولی پس از اصرار
شديد و متمادی مفتی باين امر رضايت دادند و برای اوّلين بار بمرج عكّا
نزول اجلال فرمودند و از آن ببعد باغ نعمين که بنام «رضوان» مفتخر و
از لسان عظمت به «اورشليم جديد» و «جزيرتنا الخضراء» تسميه گرديد
و بمنزلهء جزيرهء کوچکی در وسط رودخانه در جانب شرقی شهر قرار
داشت بانضمام محلّ سکونت عبد الله پاشا که در چند ميلی شمال عكّا واقع
شده بود محلّ تنزّه و تفرّج هيكل اقدس قرار گرفت و بدين ترتيب آن مالک
بريّه پس از آنکه قريب بيک عقد (دهه) از حصار شهر قدم فراتر ننهاده و يگانه
حرکت و هواخوری وجود اقدسش بمشی در اطاق خواب منحصر بود از عكّا
خارج و در محلّات مذکوره استقرار حاصل فرمودند.
دو سال بعد جمال اقدس ابهی بقصرعودی خمّار که از لسان قدم به «قصر
رفيع» و «المقام الّذی جعله الله المنظر الاکبر للبشر» موسوم و موصوف
تشريف فرما گرديدند. اين مکان مقدّس که در ايّام سجن مبارک در
قشلهء عسکريّه با صرف مبالغ باهظه بنا شده و مالکش با اهل و عيال
بعلّت بروز ناخوشی مسری آنرا ترک کرده بود بدواً اجاره شد و سپس
جهت اقامت دائم هيكل اطهر خريداری گرديد. در همين اوان بود که
حضرت عبدالبهاء بر حسب دعوت مدحت پاشا يکی از صدراعظم های
سابق عثمانی سفری به بيروت فرمودند. اين ملاقات و همچنين تماس و
معاشرت وجود مبارک با مصادر امور و مقامات روحانی آن بلد و
مصاحبات و مفاوضات متعدّد آن حضرت با شيخ محمّد عبده که از
شخصيّتهای مهمّه محسوب همگی موجب ازدياد شهرت و ارتقاء حيثيّت
جامعه و انتشار صيت و صوت افراد ممتازهء آن گرديد. از طرف ديگر
پذيرائی شايانی که از جانب فاضل جليل القدر شيخ يوسف مفتی ناصره
مهماندار ولاة بيروت نسبت بحضرت عبدالبهاء بعمل آمد و استقبال
عظيمی که بموجب دستور وی در موقع ورود مبارک بمعيّت يکی ديگر
از اغصان و مفتی عكّا مجری گرديد و عدّه ای از رجال و بزرگان محلّ
تا چند ميلی خارج شهر حرکت نموده بودند و بالاخره ضيافت مجلّلی که
حضرت عبدالبهاء هنگام باز ديد شيخ مذکور بنام او در عكّا بر پا داشتند
نايرهء بغض و حسد را در قلوب نفوسی که تا چند سنهء قبل هيكل مبارک
و ساير مهاجرين را بنظر حقارت مينگريستند مشتعل ساخت. در آن
اوان با آنکه فرمان غليظ و شديد سلطان عبدالعزيز رسماً ملغی (لغو) نشده
بود ليکن در عمل جز ورق پاره ای بی اثر چيز ديگر محسوب نميگرديد
و با آنکه جمال اقدس ابهی اسماً مسجون بودند ولی بفرمودهء حضرت
عبدالبهاء «ابواب عظمت و سلطنت حقيقی مفتوح» و «امراء فلسطين از
هيمنه و نفوذ و قدرت و جلالت مبارک حسرت ميبردند... حکّام و
متصرّفين و ضبّاط و مأمورين بکمال خضوع وخشوع تمنّای شرفيابی
بمحضر اقدس مينمودند و هيكل اطهر بندرت رخصت حضور عنايت
ميفرمودند». (ترجمه)
در همين قصر بود که مستشرق شهير انگليسی پرفسور ادوارد براون از
دارالفنون کامبريج طيّ پنج روزی که در بهجی از ١٥ تا ٢٠ آوريل ۱۸۹۰
ميهمان مبارک بود. چهار مرتبه بساحت اقدس جمال قدم جلّ ثنائه الاعظم
شرف مُثُول (مثول از ریاض اللغات: علاوه بر معانی مصدری بشرح لغت قبل ˗ حضور بحالت ايستاده در
محضر کسی ˗ حضور(المورد)˗شَرَفُ الْحُضُوْر:شرف وافتخارِحضور.) يافت و آن ملاقات و تشرّف
بصدور اين بيان عظيم و تاريخی ازفم اطهر که می فرمايد «اين جنگهای بی
ثمر و محاربات خانمان سوز منقضی شود و صلح اعظم تحقّق يابد». در
تاريخ امر الله ابديّت و خلود پذيرفت (خلود از ریاض اللغات: (خَلَدَ ˗ يَخْلُدُ) باقی ماندن ˗ جاويد ماندن ˗
دائمی بودن ). مستشرق مذکور شرح تشرّف خويش و تأثيراتی را که از شرفيابی
بمحضر انور در قلب و روان وی حاصل شده بدين بيان توصيف مينمايد:
«دو چشمم بجمالی افتاد که هرگز فراموش ننمايم و از وصفش عاجزم . حدّت
بصر از آن منظر اکبر پديدار و قدرت و عظمت از جبين مبينش نمودار.
بيک نظره کشف رموز دل و جان نمودی و بيک لحظه اسرار قلوب بخواندی.
مپرس در حضور چه شخصی ايستادم و بچه منبع تقديس و محبّتی تعظيم نمودم
اقدس گذراندم و از فيض حضور و درک ديدار جواهر وجودی که منشأ و مبدأ
روح بديع و پر عظمت الهيّه اند بهره و نصيب موفور بردم روحی که با قدرت
مکنون و قوّت دائم التّزايد خويش در احياء عالم و بيداری امم که در رقد
غفلت غنوده (در خواب غفلت خفته اند) بل چون نفوس ميّته در ارض محشورند در
کوشش و تلاش است. فی الحقيقه ايّامی پرانجذاب بود و اوقاتی پر نشئه و
فيوضات قلم ازتقريرش عاجز است و بيان از توصيفش قاصر.»
در همان سنه «خيام عزّ» (خیمه مبارک) در صفح جبل کرمل «کوم الله و
کرم الله»، مقام ايليا منصوب شد و «خباء مجد» در کوه مقدّس که اشعيای
نبی آنرا «جبل الرّبّ» ناميده و بسوی آن «تمامی طوائف روانه خواهند شد»
مرتفع گرديد (آیه مبارکه). مدينهء حيفا چهار بار بقدوم جمال اقدس ابهی زينت
يافت و نوبت اخير اقامت مبارک در آن مدينهء منوّره سه ماه بطول انجاميد.
در يکی از اين مواقع که خيمه و خرگاه آن طلعت ازليّه با نهايت حشمت و
عظمت در مجاورت دير افراشته شده بود لوح مقدّس کرمل، کاشف اسرار
الهيّه و بشارت دهندهء تأسيسات جليلهء بديعه از سماء مشيّت مالک البريّه
«صاحب الکرم» (اشاره مبارک به داستان باغبانهای ظالم از انجیل است) نازل گرديد و در
مورد ديگر در حينی که هيكل قدم در دامنهء کوه مستقرّ نقطهء مقدّسی را
که ميبايستی مقام ابدی حضرت ربّ اعلی در آنجا مرتفع و بقعهء مبارکهء
نوراء بوضع بديع و اسلوب منيع تأسيس شود بحضرت عبدالبهاء ارائه
فرمودند.
علاوه بر آنچه ذکر شد اراضی و حافّات بحيرهء طبريّه (در مجاورت دریای طبریه)
مقرّ بعثت حضرت روح نيز بامر مبارک خريداری و وقف اعزاز و اجلال
امرالله گرديد. تملّک اراضی مذکوره مبشّر ارتفاع «ابنيهء عظيمهء جليله»
ايست که هيكل اقدس در الواح مبارکه پيش بينی فرموده و در مستقبل ايّام در
«طول و عرض» ارض اقدس و همچنين در «سرزمينهای پر برکت و مقدّس
اطراف اردن و نواحی مجاوره» بنياد خواهد گرديد و بر حسب ارادهء مطلقهء
الهيّه به «عبادت و عبوديّت آستان الهی» اختصاص داده خواهد شد. (ترجمه)
توسعهء روزافزون آثار و الواح مقدّسه همچنين تأسيس مرکز بهائی در
اسکندريّه لأجل انتشار و توزيع آثار مذکوره و استقرار خادم جانفشان امر
الهی محمّد مصطفی در بيروت بمنظور تمشيت امور و تسهيل اياب و
ذهاب زائرين ارض اقدس، تخفيف مشاكل و تضييقات در صدور مکاتيب
و ارسال الواح منزله از قلم جمال اقدس ابهی بمراکز دائم التّزايد ايران و
عراق و قفقازيا و ترکستان و مصر، اعزام سليمان خان تنکابنی معروف
بجمال افندی از طرف هيكل اطهر بصفحات هندوستان و برما جهت تبليغ
كلمهء الهيّه و نشر نفحات سبحانيّه در آن سامان، تعيين و انتصاب چند
نفس از دوستان رحمانی و خادمان امر يزدانی بمقام «ايادی امر الله»،
تعمير و تجديد بيت مبارک حضرت اعلی در شيراز و تفويض خدمت و
توليت آن مقام مقدّس از جانب هيكل اقدس بحرم مبارک آن حضرت و
اخت ايشان و بالاخره ايمان و اقبال جمّ غفيری از ملل بعيدهء يهودی و
زرتشتی و بودائی بامر الهی که بمنزلهء نخستين ثمره و نتيجهء اقدامات
پرشور و حرارت مبلّغين سيّار در صفحات ايران و برمه و هندوستان و
تصديق و اعتراف مقبلين بحقّانيّت و مظهريّت حضرت مسيح و حضرت
سيّدالمرسلين محسوب ميگرديد، كلّ دلالت بر بسط و توسعهء كلمة الله و
غلبه و نفوذ شريعة الله مينمود، غلبه و نفوذی که احدی از ملوک و
رؤسای اديان با همهء قدرت و سطوت و مخالفت و معاندتی که ابراز
ميداشتند قادر بر منع و دفع آن نبودند.
در اين مقام مناسب است ظهور جامعهء مترقّی بهائی در مدينهء جديد الاحداث
عشق آباد در ترکستان روس را ياد آور گرديد. جامعه ای که بنا بحسن نيّت و
ابراز مساعدت اوليای حکومت بتأسيس گلستان جاويد و ابتياع اراضی و
ارتفاع ابنيه ای که مقدّمهء بنيان اوّلين مشرق الاذکار عالم بهائی شمرده ميشد
موفّق گرديد. همچنين لازمست تأسيس مراکز جديدهء بهائی در بلاد شاسعهء
بخارا و سمرقند در قلب قارّهء آسيا را که در اثر خطابات و تأليفات نحرير
جليل فاضل قائنی و مبلّغ شهير و نويسندهء صاحب قلم امر جناب ميرزا
ابوالفضل گلپايگانی حاصل گرديده متذکّر شد و بالاخره بطبع و نشر پنج مجلّد
از آثار قيّمه و صحائف مقدّسهء شارع قدير در هندوستان مشتمل بر کتاب
مستطاب اقدس که تباشير انتشار و آثار متزايدهء امريّه به خطوط و السنهء
متنوّعه در شرق و غرب عالم در سنين مؤخّره بوده اشاره نمود. بطوری که
يکی از مهاجرين و طائفين حول ذکر نموده جمال اقدس ابهی هنگامی دربارهء
تبعيد وجود مبارک به عكّا اظهار فرمودند «سلطان عبدالعزيز ما را به منتهای
ذلّت و خواری به اين سرزمين تبعيد نمود و چون منظور و مرادش استخفاف و
اضمحلال اين مظلومان بود هر هنگام موجبات عزّت و رخا و علويّت و
رفاهی دست ميداد از قبول آن امتناع نمی ورزيديم» (ترجمه). و نيز بطوری
که نبيل در تاريخ خويش نقل می کند هيكل مبارک می فرمودند «حال
به عنايت الهی و تأييدات رحمانی کار به مقامی رسيده که ساکنين اين
نواحی بتمامه نسبت به ما اظهار خضوع و فروتنی می نمايند» (ترجمه).
و باز می فرمودند «سلطان آل عثمان بدون سبب و جهت بر ظلم قيام نمود
و ما را به حصن عكّا فرستاد و در فرمان شاهانه مقرّر داشت که احدی پيش
ما نيايد و به شدّت تمام مبغوض خاصّ وعامّ باشيم لذا دست قدرت ربّانی
بزودی انتقام کشيد و سميرين و وزيرين بی نظيرينش عالی و فؤاد را
اوّل بباد فنا داد و بعد از آن دست قدرت به برچيدن بساط عزّت عزيز
گشاد و اخذه اخذ عزيزٍ مقتدر.» (سمیر: هم نشین - هم صحبت. حضرت ولی امرالله confidants
فرموده اند)
حضرت عبدالبهاء دربارهء تبعيد مبارک و اثرات مترتّبهء بر آن می فرمايند
«مقصود اعداء اين بود که اين سجن سبب شود و بكلّی امر مبارک محو
و نابود گردد و حال آنکه سجن مبارک تأييد اعظم شد و سبب ترويج
گشت» و همچنين می فرمايد «اين شخص جليل در سجن اعظم امرش را
بلند کرد و نورش باهر شد و صيتش جهانگير گشت و آوازهء بزرگواريش
بشرق و غرب رسيد و الی يومنا هذا چنين امری در عالم وجود واقع
نشده» «پرتوش در آغاز بمثابه نجم بازغ بود حال چون کرهء نوّار و آفتاب
جهانتاب گشته.» (ترجمه)
اين است که جمال اقدس ابهی بنفسه الاعزّ الاعلی در تأييد اين تحوّل و
تطوّر عظيم که بر خلاف انتظار اعداء در جميع شؤون و امور در دوران
بيست و چهار سالهء سجن عكّا حاصل گرديده می فرمايد قوله الاحلی:
«هذا لمقام الاعلی الّذی سمّی مرّة بالسّجن الاعظم و اخری بسماء السّماء».
(مضمون: این مکانی است که اول به سجن اعظم نامیده شد و بعد به آسمان آسمان. حضرت ولی امرالله چنین ترجمه
و تبیین فرموده اند:
“The Almighty … hath transformed this Prison-House into the Most Exalted Paradise, the Heaven of Heavens.”
نظرات
ارسال یک نظر