فصل دوازدهم: سجن حضرت بهاءالله در عكّا (بقيّه)
هنگامی که جمال اقدس ابهی و جمع قليلی از اصحاب و طائفين حول مبارک در سجن عكّا به آلام و محن لا تحصی گرفتار و اعداء در افنا و اضمحلال سدرهء الهيّه کمر همّت محکم بسته بودند، فئهء مظلومهء جامعهء مترقّی و دائم الانبساط اسم اعظم نيز در مهد امر الله بمصائب و بلايای جديده که از صدمات و لطمات وارده بر هيكل قدم و اصحاب آن محيی رمم در آن احيان شديدتر و طولانی تر بود مبتلا گشتند. اين شدائد و رزايا که از طرف دشمنان عنود نسبت بدوستان راستان ابراز گرديد هر چند بپای مذبحهء کبرائی که مقارن با ولادت امر الهی بر پا شد و بفرمودهء مبارک حضرت عبدالبهاء طيّ يک سنه «بيش از چهار هزار نفر کشته و جمع غفيری اطفال و نساء بی کس و پرستار تلف گشتند» (بیان مبارک از مقاله شخصی سیّاح)، نمی رسد ولی دامنهء آن بهمان مقدار وسيع و عظيم و حتّی از لحاظ قساوت و همجيّت ناس مخوف تر و سهمگين تر بوده است. (همجیّت: درندگی)
ناصرالدّين شاه که حضرت بهاءالله او را بلقب «رئيس الظّالمين» ملقّب و فجايع و مظالم وی را به بيان «ارتکب ما ناح به سکّان مدائن العدل و الانصاف» (بیان مبارک از مجموعه ای از الواح جمال اقدس ابهی). مضمون: مرتکب شد آنچه را که ساکنین مدینه های عدل و انصاف را به نوحه در آورد) توصيف فرموده در اين اوان که مالک امکان در سجن اعظم در غمرات احزان و اسقام مستغرق بود، در بحبوحهء جوانی و قدرت ظاهره ميزيست و از بادهء غرور و کامرانی سری سرمست داشت. اين سلطان فعّال ما يشاء و حاکم علی الاطلاق بر کشور پهناوری بود که «عقايد و رسوم سالفهء شرق در آن ريشه دوانده» و از اطراف بوزراء و مشيرانی «مزدور و محيل و رياکار» احاطه شده بود که كلّ در قبضهء سطوت و اقتدار او اسير بودند و هر آن ميتوانست آنانرا بارادهء مطلقهء خويش معزول و يا منصوب نمايد و در رأس دستگاهی قرار داشت که در آن «هر متصدّی و مصدر امری در هر رتبه و مقام برشوه خواری و رشوه پردازی هر دو مشغول بود». اين سلطان جبّار در مخالفت و عداوت خويش نسبت بامر الهی با طبقهء علماء و پيشوايان دين که خود صاحب قدرت و نفوذ لاحدّ بوده و «حکومت مذهبی» جداگانه ای را تشکيل داده بودند همراز و همداستان گرديد. تودهء ناس نيز که به بيرحمی و قساوت و تعصّب و دنائت و حرص و آز و عادات رذيله معروف و موصوف بودند به پشتيبانی او قيام نمودند. اين پادشاه هوس ران چون ديگر بوجود مبارک حضرت بهاءالله دسترسی نداشت تمام همّ خويش را متوجّه آن نمود که بقايای فئهء مظلومه را قلع و قمع نمايد و آئين الهی را در مهد مقدّس امر الله از بيخ و بن براندازد. پس از سلطان، قدرت و حکومت در دست سه فرزند او قرار داشت که اختيارات خويش را عملاً به آنان تفويض و ادارهء کافّهء ايالات و ولايات مملکت را بعهدهء ايشان محوّل نموده بود.
حکومت آذربايجان را بوارث تخت و تاج مظفّر الدّين ميرزا وليعهد که عنصری ضعيف و جبان بود سپرد و مشارٌ اليه تحت نفوذ حزب شيخی قرار گرفت و احترام و تجليل موفور نسبت به علماء رسوم منظور می داشت.حکومت بيش از دو خمس مملکت شامل ولايات اصفهان و يزد را به مسعود ميرزا ملقّب بظلّ السّلطان فرزند ارشد خود که محيل و جبّار و مادرش از طبقات عادی و خارج از خاندان سلطنت بود اعطا کرد. و بالاخرهحکومت گيلان و مازندران را به کامران ميرزا ملقّب بنايب السّلطنه که در نظر شاه از ساير شاهزادگان عزيزتر و محبوب تر بود واگذار نمود و او را به سمت وزارت جنگ و فرماندهی كلّ قوا و حکومت پايتخت منصوب ساخت. بين دو شاهزادهء اخير الذّکر پيوسته رقابت شديد حکمفرما بود و هر يک از آنها سعی ميکرد توجّه و عنايت پدر تاجدار خويش را بجانب خود معطوف دارد. اين بود که هر يک از آن دو به استعانت و حمايت علما و ملّاهای مقرّ حکومت خويش در ابراز خدمت و اظهار شخصيّت و لياقت که در نظرشان مبادرت به قتل و غارت و نهب و اسارت حزب مظلوم و بی پناه بود از يکديگر سبقت می جستند و در آزار و اذيّت فئهء بی گناهی که در اجرای اوامر مطاعهء مولای خود از حمل سلاح حتّی برای دفاع و حفظ جان خودداری می نمود و حکم مبرم «ان تقتلوا خير لکم من ان تقتلوا» (بیان مبارک از کتابخانه مراجع بهائی. این بیان در چندین لوح آمده که یکی از آنها لینک قید شده است. مضمون: اگر کشته شوید نیکوتر از آن است که کسی را به قتل رسانید) را بجان و دل به کار ميبرد، کمر همّت محکم بستند.
از طرف ديگر علما و پيشوايان از جمله حاجی ملّاعلی کنی و سيّد صادق طباطبائی دومجتهد بزرگ طهران مع شيخ محمّد باقر همکار و همدست ايشان در اصفهان و ميرمحمّد حسين امام جمعهء آن شهر، جمعاً بتمام قدرت و نفوذی که در اختيار داشتند به مخالفت حزب مظلوم قيام کردند و از کوچکترين فرصت و موقعيّت در ايجاد فتنه و ضوضاء و وارد آوردن ضربه بر پيکر امرالله که بيش از شخص سلطان از سطوت محيطه و نفوذ و سيطرهء غالبهاش در خوف و هراس بودند استفاده نمودند. (ملا علی کنی از ویکی فقه)
با وجود چنين معاندين سر سخت و چنين وضع هولناک جای شگفت و استغراب (استغرب از رایض اللغات: (اِسْتَغْرَبَ) (غ ر ب) غريب و عجیب يافتن ˗ غريب و عجیب شمردن) نيست اگر امر الهی تحت مخالب کين مقهور و مستور و قتل و حرق و نهب و اسر و حبس و نفی از مظاهر مشخّصه و خصوصيّات بارزهء آن دور پر وحشت و انقلاب شمرده ميشده است. تشرّف بمحضر انور جمال اقدس ابهی که از ايّام ادرنه آغاز و در عكّا رو به توسعه و ازدياد نهاده بود از يکطرف و نشر و اشاعهء الواح مبارکه و نقل اخبار و بشارات مهيّجهء امريّه بوسيلهء زائرينی که بحضور مبارک تشرّف حاصل مينمودند از طرف ديگر موجب اشتعال آتش ضغينه و عدوان در قلوب اهل طغيان از علماء و ساير طبقات ناس گرديد، معاندينی که بخيال واهی گمان مينمودند که بروز شکاف در بين صفوف احبّا در ارض سرّ و اجرای نفی ابد در حقّ شارع امر مقدّس سبب اطفاء نور الهی و اخماد نار موقدهء يزدانی خواهد گرديد.
در آباده استاد علی اکبر يکی از مؤمنين و مخلصين بر حسب تحريک يکی از سادات محلّ دستگير و بکمال قساوت مضروب و مجروح گرديد بنحوی که خون سراپای آن مظلوم را احاطه نمود. در قريهء تاکر بامر شاه املاک اهالی تالان و تاراج گرديد و حاجی ميرزا رضا قلی يکی از برادران صلبی حضرت بهاءالله دستگير و بدارالخلافه روانه و در سياه چال افکنده شد و مدّت يک ماه در آن سجن باقی ماند. همچنين برادر زن جناب آقا ميرزا حسن نابرادری ديگر حضرت بهاءالله را اخذ و داغ و درفش نموده و پس از آن قريهء مجاور داركلا را آتش زدند.
از جمله شهدای نامدار آن زمان جناب آقا بزرگ خراسانی است که از قلم اعلی بالقاب منيعهء «بديع» و «فخرالشّهداء» ملقّب گرديد و اين جوان نورانی که بوسيلهء نبيل بامر الهی اقبال نموده بود در سال دوم سجن در سنّ هفده سالگی در قشلهء عسکريّه بمحضر مبارک جمال اقدس ابهی مشرّف گرديد و چنانکه از لسان قدم در الواح مقدّسه نازل شده در آن جوهر وفا «روح قدرت و اقتدار دميده شد»، خَلق بديع يافت و خُلق عظيم حاصل نمود. اين بود که منقطعاً الی الله و متهيّئاً لمشهد الفداء بر ايصال لوح مبارک سلطان که از قلم حضرت رحمن خطاب بناصرالدّين شاه صادر شده بود قيام نمود و فرداً واحداً در حالی که حامل آن لوح کريم بود پياده بمقرّ معهود شتافت و چون باد باديه پيما شد تا پس از چهار ماه بطهران ورود نمود. مدّت سه روز در محلّ اقامت شاه در حال صيام و قيام گذرانيد تا عاقبت هنگامی که شاه بعزم شکار بجانب شميران در حرکت بود وی را از دور مشاهده کرد. چون اذن حضور يافت به نهايت سکون و وقار و خضوع و احترام بسرا پردهء سلطان نزديک شد و باين خطاب عظيم ناطق گرديد «يا سلطان قد جئتک من سبأٍ بنبأٍ عظيم».(مضمون: ای سلطان من از جانب سباء با نباء عظبم به نزد تو آمدم) (سبا از ریاض اللغات: نام قوم و منطقه و شهر باستانیست در قسمت جنوب غربی شبه جزيرهٴ عربستان محتملاً در منطقهٴ حضر موت و يمن کنونی که از قرنها قبل از میلاد تمدّن داشته و کتیبه هائی از آن تمدّن بدست آمده است. نام سبا در کتاب عهد عتیق و در قرآن و در روايات آمده است ملکه اش بلقیس بود که حضرت سلیمان بوی عشق میورزيد و هُدهُد نامه رسان آنها بود تا بالاخره با هم ازدواج کردند.)
فی الفور امر همايونی صادر شد که لوح را اخذ و بعلمای دارالخلافه تسليم نمايند و مقرّر داشت جوابی بر آن توقيع منيع بنگارند ولی علماء در صدور جواب راه مماطله پيمودند (ماطل و مماطله از ریاض اللغات: (مَاطَلَ) (م ط ل) ہُ : اجرای امری را مکرّر به عقب انداختن و بجای عمل کردن " بزودی " و " عنقريب " گفتن ـ حقّ کسی را ندادن و آنرا به امروز و فردا انداختن ـ در انجام کاری تأخير نمودن ـ در پرداخت بدهی و غيره تعلّل کردنو معطّل نمودن) و اجرای سياست و عقوبت را در حقّ آن بشير الهی و حامل منشور يزدانی لازم و متحتّم شمردند. سپس سلطان آن لوح را بسفير خويش در اسلامبول ارسال داشت تا اطّلاع وزرای دولت عثمانی بر مضامين لوح موجب تشديد آتش جور و عناد آن مظاهر بغضيّه نسبت بامر الهی گردد.
پس از شهادت بديع مدّت سه سال جمال اقدس ابهی در الواح و توقيعات نازله مراتب جانبازی و فداکاری آن فارس مضمار استقامت را ستودند و آنچه را که از قلم اعلی در شأن اين شهادت عظمی نازل گشته به «ملح الواح» موسوم و موصوف فرمودند.
ديگر از شهداء و جانبازان سبيل الهی جناب ابابصير و جناب سيّد اشرف هستند که آبائشان در واقعهء زنجان برتبهء شهادت فائز شده بودند. اعداء آن دو نفس مقدّس را دستگير و در يکروز در همان مدينه شهيد کردند. اوّلی هنگامی که در حال مناجات زانو زده بود بجلّاد نشان ميداد که بچه نحو ضربت مؤثّر وارد سازد و ديگری در حالی که از شدّت ضرب از اظفارش خون جاری و جسد رفيق شهيدش را در آغوش گرفته بود سرش را قطع کردند (اظفار از ریاض اللغات: ناخن ها (مفرد : ظُفُر ˗ ظُفْر ˗ ظِفْر ˗ اُظْفُوْر)) . قبل از شهادت امّ اشرف را در زندان طلب نمودند تا يگانه فرزندش را نصيحت و او را از طريق حقّ ممانعت نمايد ولی آن امهء موقنه نور ديدهء خويش را ترغيب کرد که در امر الهی ثابت و مستقيم ماند و به ابا بصير تأسّی کند و او را متذکّر گرديد که اگر تبرّی جويد و از مقام بلند فدا تدنّی خواهد او را از فرزندی خود طرد خواهد کرد و بدين قرار امّ اشرف با نهايت وقار و متانت بدون آنکه از ديده اشک جاری سازد شهادت فرزند دلبندش را نظاره ميکرد.
ديگر از شهدای سبيل رحمن محمّد حسنخان کاشی است که نفسی متمکّن و صاحب عزّت و مقام بود. آن منجذب نفحات سبحانی را در بروجرد اخذ و بدرجه ای چوبکاری کردند که از شدّت زجر و مشقّت جان بجانان تسليم نمود و فدای آن مه تابان گرديد. در شيراز ميرزا آقای رکابساز مع ميرزا رفيع خيّاط و مشهدی نبی هر سه را در دل شب بامر مجتهد محلّ در آن واحد خفه کردند سپس عوام النّاس مراقد آن مشاعل حبّ و وداد را مورد اهانت قرار داده زباله و خاکروبه بر روی آنها ريختند. در کاشان شيخ ابوالقاسم مازگانی را دستگير و قبل از شهادت خواستند جرعهء آبی باو بنوشانند. از شرب آب استنکاف نمود و فرياد برآورد من تشنهء شهادت خويش هستم مرا به کوثر بقا برسانيد و از جام وفا سرشار کنيد. ظالمان در حالی که آن روح پاک بساحت لولاک تضرّع و مناجات مينمود ضربهء شديدی بر قفايش وارد ساختند و دم مطهّرش را برخاک ريختند.
ميرزا باقر شيرازی که در ارض سرّ بکمال انجذاب و اشتياق به تسويد الواح ربّ الآفاق مألوف بود در کرمان بدست عوانان شهيد شد. در اردکان گل محمّد که در کبر سن و غايت ضعف و ناتوانی بود بدست مردم خونخوار اسير گرديد و ستمکاران آن مفتون امر الهی و دلباختهء جمال رحمانی را بر زمين افکندند و دو تن از سادات بنحوی آن مظلوم را در زير پای لگد مال کردند که اعضاء و جوارحش خرد شد و از شدّت زجر جان بداد و برفيق اعلی شتافت. اشرار بدواً جسد را بخارج شهر برده در گودالی دفن کردند ولی روز بعد آن هيكل پاک را از خاک در آورده در کوچه و بازار گردانيدند و سپس در وسط صحرا افکندند.
در شهر مشهد که مردم آن بشدّت تعصّب مشهور و مشارٌ بالبنان اند جناب حاجی عبدالمجيد والد هشتاد و پنج سالهء جناب بديع را که از بقايای سيف قلعهء طبرسی محسوب و پس از شهادت فرزند والا گهرش بمحضر اقدس حضرت بهاءالله مشرّف و بنهايت انبساط و اشتعال بوطن مألوف معاودت نموده بود دستگير کردند. سپس صدر منيرش را به تيغ ظلم شکافتند و رأس مطهّرش را بر تخته سنگی مقابل انظار ناس گذاشتند و مورد سبّ و لعن قرار دادند و پس از آنکه آن جسد نازنين را در کوی و برزن گردانيدند در غسّالخانهء شهر بنهادند تا بستگان و اقارب آن شهيد مجيد مراجعه نموده و در مقام تکفين و تدفين برآيند.
در اصفهان بفتوای شيخ محمّد باقر اصفهانی جناب ملّا کاظم را سر بريدند و جسد انورش را در زير سمّ ستوران افکندند و بعد طعمهء آتش ساختند. سيّد آقا جان يکی از ياران صديق را گوش بريدند و با افسار در معابر و اسواق گردانيدند. يک ماه بعد مصيبت عظمای ديگری در همان شهر واقع گرديد که سکّان ملأ اعلی را غرق دريای الم و حسرت بی منتهی نمود. دو برادر «نورين نيّرين» ميرزا محمّد حسن و ميرزا محمّد حسين که از لسان قدم بترتيب بلقب سلطان الشّهداء و محبوب الشّهداء ملقّب و در بين ناس به بزرگواری و امانت و زهد و محبّت و ورع و تقوی مشهور و معروف بودند بشهادت رسيدند. اين عمل بتحريک و اغوای مير محمّد حسين امام جمعهء اصفهان واقع گرديد. آن شخص خبيث و خائن که در الواح الهيّه از قلم اعلی به «رقشاء» موسوم و موصوف گرديده با آن دو برادر معاملهء تجاری داشت و چون مبالغ باهظه ای بايشان مديون بود برای استخلاص از پرداخت ديون خويش بهتر آن دانست که مسألهء ديانت را در پيش کشد و آنانرا تکفير و موجبات قتلشان را فراهم نمايد. اين بود که بفتنه و فساد پرداخت و بتحريک عوام مشغول گرديد تا آنکه غفلتاً تودهء ناس به خانهء آن مظلومان ريختند و بيوت مجلّل و مزيّن ايشان را تالان و تاراج نمودند. حتّی اشجار و ازهار را از ريشه برافکندند سپس اموال و دارائی آن دو نفس مقدّس را اخذ و ضبط کردند. شيخ محمّد باقر که از لسان قدم به ذئب» موسوم فتوای قتل آن دو برادر مهر پرور را صادر نمود و ظلّ السّلطان اين رأی را تأييد و به تنفيذ آن مبادرت کرد. سپس آن دو روح مصوّر را اسير غلّ و زنجير نموده سر بريدند و اجساد مطهّرشان را بميدان شاه کشيدند و در آنجا بدست مردم خونخوار سپردند و مورد هر گونه اهانت و تحقير قرار دادند.
حضرت عبدالبهاء دربارهء مظلوميّت آن دو نجم بازغ سماء عرفان و جوهر خلوص و ايمان می فرمايد «فی الحقيقه بحالتی خون اين دو برادر ريخته شد که حتّی کشيش مسيحی جلفا در آن روز به نعره و فرياد گريه ميکرد.» (بیان مبارک از مقاله شخصی سیّاح) قلم اعلی تا سنين چند در الواح منزله بذکر مصيبت وارده بر آن دو طير دوحهء بقا و دو مظهر رقّيّت و فنا در عتبهء مقدّسهء عليا پرداخته و باظهار غم و اندوه بی پايان و ذکر سجايا و نعوت آن دو نفس بزرگوار مشغول و مألوف بود.
ديگر از فارسان ميدان عرفان و جالسان سرير ايقان حضرت ملّا عليجان است. آن عاشق دلدادهء جمال رحمن را از مازندران پای پياده بطهران کشاندند و در عرض راه آن جان پاک را بدرجه ای معرض اذيّت و آزار قرار دادند که گردنش مجروح شد و بدنش از کمر تا پا آماس نمود. هنگام شهادت آب طلبيد و وضو ساخت و بنماز مشغول گرديد و مبلغی نقود بجلّاد هديه نمود و در حينی که بساحت مليک بی انباز براز و نياز دمساز بود حنجرش را به خنجر کين بريدند و طير روحش بملکوت ابهی پرواز کرد. سپس جسد مبارکش را بخاک و گل آغشته و آب دهان بر آن ريختند و مدّت سه روز در انظار ناس گذاشتند و عاقبت قطعه قطعه نمودند.
در نامق ملّا علی که در ايّام حضرت اعلی بامر مبارک اقبال نموده بود دستگير گرديد و چنان مورد حملهء عوانان قرار گرفت و تيشه و كلنگ بر سر او کوفتند که اعضا و جوارحش متلاشی شد و در دم جان بحضرت جانان تسليم نمود. جناب ميرزا اشرف در اصفهان شهيد و جسدش در زير پای شيخ محمّد تقی نجفی ابن ذئب و تلاميذش لگد مال گرديد. سپس بنهايت قساوت آن بدن مطهّر را شرحه شرحه نموده بدست مردم تبه کار سپردند و به آتش حقد و عدوان سوختند و بقايای جسد را پای ديواری قرار داده جدار را بر روی آن خراب نمودند.
در يزد بتحريک و اغوای مجتهد شهر و حکم محمود ميرزا جلال الدّوله پسر ظلّ السّلطان حکومت محلّ که بينهايت سنگدل و قسيّ القلب بود در يک روز هفت نفر از مظلومان را بفجيع ترين وضعی بشهادت رسانيدند. در صف اوّل جوانی بود بيست و هفت ساله بنام علی اصغر، بدواً آن جوان بيگناه را خفه کردند و جسدش را بدست چند نفر از ابناء كليم سپردند و در کوچه و بازار گردانيدند و شش مظلوم ديگر را باجبار همراه هيكل بيجان حرکت دادند و در حالی که جمع کثيری از اوباش دور آنان حلقه زده و عدّه ای از فرّاشان و چاوشان پيشاپيش جمعيّت با طبل و دهل قطع سبل ميکردند، چون بتلگرافخانه نزديک شدند ملّا مهدی پير مرد هشتاد و پنج ساله را گردن زدند و جسد مطهّر او را نيز بهمين قرار بساير نواحی شهر کشاندند و در حينی که تودهء ناس بضربات و ترنّمات موسيقی تهييج و عرق عصبيّتشان تحريک شده بود ديوانه وار آقا علی يکی ديگر از آن مظلومان را مانند دو رفيق سابق بشهادت رساندند. از آن پس با چهار مظلوم ديگر بطرف خانهء مجتهد محلّ حرکت کردند و ملّا علی سبزواری را در همان لحظه که جمعيّت را بخطابات مهيّجی مخاطب ساخته و بورود در ميدان وفا و جانفشانی مباهات و شادمانی مينمود حنجر بريدند و هنوز آن مظلوم رمقی از حيات باقی داشت که بدنش را با بيل قطعه قطعه نموده و رأس منيرش را با سنگ کوبيدند. در محلّهء ديگر قرب دروازهء مهريز محمّد باقر را شهيد کردند و چون بميدان خان رسيدند آهنگ طبل و دهل اوج گرفت و آواز مطربان و مغنّيان بعنان آسمان واصل شد بقسمی که غريو و هلهلهء ناس را تحت الشّعاع قرار داد و در اين حين دو برادر بنام علی اصغر و محمّد حسن را که از آن جمع بيگناه باقی مانده و هر دو در بحبوحهء شباب و ريعان جوانی بودند شهيد کردند. شکم محمّد حسن را دريدند و دل و جگر او را بيرون ريختند سپس سر آن مظلوم را بر سر نيزه کرده با دف و کف و چنگ و چغانه در هر برزن و کوی سير دادند و بالمآل بدرخت توتی آويختند و سنگسار نمودند و بعد جسدش را در مقابل خانهء مادر مصيبت زده اش افکندند و زنان شهر داخل خانه شده برقص و ساز و نغمه و آواز دمساز شدند حتّی قطعات گوشت آن شهيدان را لأجل دارو و علاج بتاراج بردند و آن اجساد مطهّره را در حالی که رأس محمّد حسن بقسمت سفلای بدن متّصل شده بود بخارج شهر کشاندند و بقدری سنگ بر آنها ريختند که رؤوسشان بكلّی خرد و متلاشی شد و باز يهوديان را بر آن داشتند که بقايای اجساد را حمل نموده در چاهی در جلگهء سلسبيل بريزند و آن روز بامر حکومت تعطيل عمومی اعلان گرديد. تمام دکّاکين بسته شد و شهر چراغان گرديد و برای توفيقی که در ارتکاب يکی از شنيع ترين اعمال سبعانهء عصر حاضر حاصل نموده بودند جشن و سرور بر پا کردند و يکديگر را خوشباش و تهنيت گفتند.
اين ظلم و عدوان لهيبش ابناء اسرائيل و ملّت زرتشت را نيز که در ايّام اخير بامر الهی اقبال نموده و بترتيب در بلاد همدان و يزد ساکن بودند فرا گرفت و آن بيگناهان را به آتش جور و بيداد بسوخت و خشم و غضب عوانان خصوصاً از آن لحاظ بود که ملاحظه ميکردند پرتو انوار الهی در امکنه و نقاط و بين افراد و طبقاتی نفوذ نموده که ابداً در مخيّلهء آنان نميگذشت و از خاطرشان خطور نميکرد. در مدينهء عشق آباد جمعی از شيعيان که در اواخر اوقات در آن نقطه استقرار يافته بودند چون ترقّی و اعتلاء جامعهء بهائی را در بين اهالی ملاحظه نمودند نار حسد در صدورشان مشتعل گرديد و دو نفر از اجامر و اوباش را بقتل جناب حاجی محمّد رضای اصفهانی پير مرد هفتاد ساله برانگيختند. آن دو ظالم، آن نفس مقدّس را روز روشن علی رؤوس الاشهاد در بازار مورد حمله قرار داده سی و دو زخم بر پيکر آن مظلوم وارد آوردند و سينه اش را شکافته امعاء و احشاء او را بيرون کشيدند و جسد مبارکش را شرحه شرحه کردند. پس از وقوع اين جنايت عظيم بامر تزار امپراطور روس هيأتی جهت فحص و تحقيق بمدينهء مذکور اعزام و محکمه نظامی در همان محلّ تشکيل گرديد و پس از رسيدگی کامل و ثبوت جرم، حکم قتل قاتلين و تبعيد شش نفر از محرّکين صادر شد، مجرمين و محکومين در اين خصوص دست و پا کردند و از شاه ايران و علمای طهران و مشهد و تبريز استعانت خواستند و طلب وساطت نمودند شايد مجازات مقرّر تخفيف يابد ولی هيچ يک از اقدامات و تشبّثات نزد حکومت روس مفيد واقع نشد و مقبول و مؤثّر واقع نگرديد مگر شفاعت دوستان آن مدينه که چون از صدور حکم با خبر شدند نزد اوليای امور رفتند و در حقّ دشمنان تخفيف مجازات طلب کردند و از خون آن مستشهد ديار عشق در سبيل محبّت جمال ابهی گذشتند و دولت مذکور با کمال شگفتی و حيرت از اين اغماض و فتوّت، شفاعت آنانرا قبول نمود و تنبيه مجرمين را تخفيف داد.
اين بود شمّه ای از مراتب جور و عدوان و نمونه ای از هزاران ظلم و طغيان که قوم جهول و ظلوم نسبت باين فئهء مظلوم در دورهء مسجونيّت جمال اقدس ابهی در سجن عكّا بمنصّهء ظهور رساندند. جور و ستمی که در هيچيک از ادوار تاريخيّه نظير و مثيل نداشته و در خاطرهء هر فرد بی طرفی «خشونت حيوان و مکر و دهاء شيطان» را مصوّر ميسازد. بنا بگفتهء لرد کُرزِن محقّق و ناظر عاليمقام «تفتيش عقايد و تعزير وحشت آميزی که پس ازقضيّهء رمی شاه دربارهء بابيان اجرا گرديد امر بديع را حيات و نشئهء جديد بخشود که هيچ قدرت و قوّت ديگری درعالم نميتوانست چنين جنبش و حرکتی ايجاد نمايد». اين تجديد مظالم و سفک دماء شهدا بار ديگر نهال مقدّس امر الله را آبياری نمود و اوراق و ازهار تازه ببار آورد و عاشقان جمال منير ابهی بدون آنکه از قتل و حرق و نفی و اسر که در افناء و امحاء آنان ميکوشيد بهراسند و يا از ضربات و لطمات وارده بر محبوب و مولای عظيمشان که از ديدهء عنصری محبّين دور و در اَبعد نقاط عالم در حبس و زندان معذّب و گرفتار بود مأيوس و مخمود گردند و يا به تلبيسات و تسويلات قطب شقاق و ناقض عهد و ميثاق حضرت عليّ اعلی کمترين توجّه نمايند بکمال سکون و وقار و نهايت صبر و اصطبار به تبليغ امر الله و نشر نفحات الله و تزييد عدد مقبلين و تقويت بنيهء جامعه و تشييد مبانی روحانيّه و تحکيم مؤسّسات امريّه پرداختند.
لرد کرزن پس از معاودت از سفر ايران که در پائيز سال ١٨٨٩ مسيحی صورت گرفت در طيّ انتشارات خويش بمنظور «رفع اشتباه و دفع توهّمی که بين نويسندگان اروپ خصوصاً نويسندگان انگليسی زبان» نسبت بامر مبارک موجود بوده متذکّر ميشود: «آنچه که اکنون محقّق و مسلّم گشته و مورد قبول عامّه است آنست که از هر يکصد نفر پيروان حضرت باب نود و پنج نفر آن در ظلّ ديانت بهائی وارد ميباشند».
کنت دو گوبينو که در سال ١٨٦٥ بضبط وقايع مربوط باين حزب پرداخته مينگارد «عقيدهء عمومی بر آنست که بابيان در بين طبقات مختلفهء اهالی از اديان و مذاهب متنوّعه باستثنای نصيری (شاید منظور نویسنده فرقه نصیریه از پرتال جامع علوم انسانی باشد) و مسيحی موجود ميباشد. ليکن در حقيقت نفوسی که بيشتر مورد سوء ظنّ واقع و در عداد اين حزب شمرده ميشوند همانا افراد منوّرالفکر و رجال مطّلع و بصير و ارباب علم و فضيلت کشورند و بطوری که مشهور است و دلائلی بر صحّت اين مدّعا موجود و مذکور بسياری از ملّاها و مجتهدين بزرگ و قضاة عالی مقام و رجال دربار و محارم شاه نيز در زمره اين طائفه محسوب ميگردند. بر حسب احصائی که اخيراً بعمل آمده در بين هشتاد هزار سکنهء تقريبی طهران پنجهزار از آنها از حزب بابی ميباشند».
و بعد مينويسد «ديانت بابيّه بر افکار مردم ايران تأثير شگفت انگيزی نموده و حتّی نطاق آن از حدود و ثغور مملکت تجاوز کرده و باقطار عراق و هندوستان رسيده است». و باز متذکّر ميشود «اين جنبش مذهبی که امروز آسيای مرکزی يعنی ايران و بعضی از نقاط هندوستان و قسمتی از کشور پهناور عثمانی و بغداد و ضواحی آنرا بخود مشغول داشته نهضتی است که از هر نقطه نظر سزاوار مطالعه و تحقيق ميباشد. تفرّس و تمعّن در اين نهضت شخص را بحقايقی آشنا نموده و حوادث و وقايعی را در نظر مجسّم ميسازد که عادتاً ظهور و بروز آنها در هيچ دوری از ادوار متصوّر نيست مگر در ازمنه ای که اديان مهمّهء عالم طلوع نموده و مظاهر مقدّسهء الهيّه نفوس را بشريعهء ربّانيّه دعوت فرموده اند.»
لرد کرزن راجع به اظهار امر حضرت بهاءالله و مخالفت و عصيان ميرزا يحيی مينويسد «اين تطوّرات و انقلابات نه تنها اين ديانت را از پيشرفت و انتشار باز نداشت و صفا و نورانيّت آن را لکّه دار ننمود بلکه بالعکس بر شهرت و اعتبار آن بيفزود و صيت قدرت و عظمتش را بسمع نفوسی که صرفاً گمان يک وجههء سياسی بسيط و يا حدّ اکثر يک نوع انقلاب و تحوّل ماوراء الطّبيعه در حقّ آن می بردند متواصل ساخت و آنان را غرق حيرت و شگفتی نمود. حدّ اقلّ جمعيّت فعلی بابيان در ايران به نيم مليون تخمين زده شده است ليکن از روی مذاکراتی که با افراد مطّلع و بصير بعمل آمده تصوّر ميرود تعداد آنها احتمالاً بحدود يک مليون نفر بالغ باشد. بابيان از طبقات و مسالک مختلفه و افکار و مشارب متنوّعه مرکّب اند. در بين ايشان از وزراء و رجال درباری تا افرادی که بمشاغل حقير و کوچک مانند تنظيف معابر و غيره مألوفند ديده ميشود. حتّی جمعی از علماء و مجتهدين معتبر و صاحبان محراب و منبر نيز در زمرهء اين طايفه محشور ميباشند». در مورد ديگر مينويسد «نظر باينکه در سنين اوّليّه افراد اين حزب خود را ملزم به دفاع و مبارزه با قوای مملکتی مشاهده نمودند و از طرف ديگر يکی از بابيان قصد حيات شاه ايران را کرد، بغلط اينطور اشتهار يافت که اين نهضت اساسش مبتنی برسياست و مقصد و مرامش ترويج اصول ومنهج نی هيليسم يعنی قتل و قتال و شورش و انقلاب است (هیچ انگاری از ویکی پدیا) ... و حال آنکه بابيان اکنون مانند ساير افراد و اتباع مملکت نسبت بدولت و مقام سلطنت صديق و وفا دارند ... نسبت افکار سوسياليسم و کمونيسم و فساد اخلاق هم که در اوائل ظهور اين امر بدون تأمّل و تدبّر به پيروان اين ديانت داده شده بهيچوجه مورد و مجوّزی ندارد. تنها مسأله ای که ممکن است موجب اتّخاذ اين عقيده و انتساب مقاصد اشتراکی بتعاليم باب شده باشد همانا وجود بعضی آداب و اصول متعارفه نزد بابيان است که بعينه همان اصول در انجيل مقدّس موجود و در بين مؤمنين اوّليّهء حضرت مسيح نيز معمول و مشهود بوده است و آن استفاده از مال و دارائی بنحو مشترک در بين افراد آن ديانت و مراقبت شديد در ايثار بر نفس و بذل احسان و انفاق واجرای خيرات و مبرّات است. امّا نسبت تباهی و فساد اخلاق بنظر ميرسد قسمتی منبعث از تقاريری است که دشمنان اين امر بخصومت جعل کرده و بر خلاف حقيقت به بابيان منتسب ساخته اند و قسمت ديگر معلول آزادی و حرّيّت بيشتر است که از طرف باب مؤسّس اين ديانت بطبقهء نسوان اعطا شده و اين معنی در انظار و افکار شرقيان بانحراف از طريق عفاف تعبير گشته است». نويسنده در پايان مقال مينويسد «چنانچه ديانت بابی بهمين سرعت و کيفيّت که اکنون در کار توسعه و ترقّی است تقدّم يابد ممکن است روزی پيش آيد که گوی سبقت از اسلام بربايد و سرزمين ايران را بتمامه در ظلّ لوای خويش وارد سازد». سپس توضيح ميدهد «مرا عقيده چنان است که اگر ديانت بابی علم مخالفت با اسلام بر می افراشت تحقّق اين امر يعنی کسب تقدّم و سبقت خالی از اشکال و صعوبت نبود ولی چون ديانت مذکور شجيع ترين و زبده ترين افراد سلحشور حصن اسلام را در صفوف مبارز خويش وارد کرده حصول چنين موفّقيّت امری معقول و قابل قبول بنظر ميرسد».
نفی و سرگونی جمال اقدس ابهی در قلعهء عكّا و صدمات و بلايائی که بر آن وجود اقدس در آن سجن شديد وارد گرديد و همچنين مصائب و آلامی که بر پيروان امر حضرت رحمن در خطّهء ايران روی نمود هيچيک نتوانست سيل جارف امرالله را از حرکت باز دارد (جارف از ریاض اللغات: (از : ج ر ف) بنیان کن (سیل ˗ لشکر و غیره) ˗ از بین برندهٴ همه چیز) و يا از نزول آيات که بمثابهء امطار ربيعی از سحاب فضل سبحانی جاری و تهذيب ارواح و وحدت جامعه و استحکام امرالله بدان معلّق و مربوط بود منع نمايد بلکه آثار و آيات الهيّه که از قلم مالک احديّه در سجن اعظم ظاهر گرديد از لحاظ حقايق بديعه و بيان معانی رشيقهء منيعه از آثار صادره از كلك اطهر در ايّام ادرنه و بغداد عظيم تر و وسيع تر بوده. (رشیقه از ریاض اللغات: (از : ر ش ق) زيبا ˗ ظريف ˗ لطیف) اين است که با وجود تحوّل و تطوّر عظيمی که در حيات مبارک در سجن عكّا رخ گشود و بلايا و رزايای بيشماری که مقارن آن ايّام بر پيروان امر حضرت رحمن در ايران طاری گرديد و هر دو از مظاهر جليّه و شؤون تاريخيّهء آن دور جليل محسوب و دارای اثرات و نتايج روحانی عميق بوده، توسعهء بی نظير الواح و صحائف مقدّسه و تعاليم قيّمهء الهيّه را که در ايّام سجن اعظم از قلم مالک قدم نازل گرديده، بايد از اعظم خصائص آن دور اعزّ اقدس اعلی و ابهی ثمرهء جنيّهء آن عصر مشعشع و پر هيمنهء امر الله محسوب داشت.
امر الهی که از اوان طلوع و ظهورش بعواصف شديدهء محن و آلام مبتلا و در آغاز بعثت و رسالت جمال اقدس ابهی مقارن با تبعيد آن سلطان بقا از ارض طا به رکود و جمود شتوی (جمادی زمستانی) مواجه گرديد، در اواخر دورهء بغداد طراوت و نضارت جديد حاصل نمود. ربيع الهی آغاز گشت و نسائم رحمانی بوزيدن آمد و سحاب فضل و مکرمت سبحانی باريدن گرفت. بذور معنوی که از حين شهادت مبشّر اعظم در اراضی قلوب مستور و مخزون بود سرسبز و خرّم شد و با ورود سلطان ممالک انشاء در ارض سرّ و ابلاغ و اعلان امر مقدّسش بملوک و رؤسای ارض باعلی ذروهء ارتفاع رسيد. شمس حقيقت در وسط السّماء در نقطهء معدّل النّهار بدرخشيد و به اشدّ اشراق فائض بر کائنات گرديد. صيف عزّت و جلال الهی ظهور نمود و حرارت كلمة الله آفاق را منقلب ساخت و بنزول طلعت منير ابهی در سجن عكّا شجرهء امر الله اثمار بهيّه و فواکه لطيفهء مرغوبه ببار آورد و آثار گرانبهای اين رسالت الهی و مائدهء پر برکت آسمانی بر عالم و عالميان جلوه گر گرديد.
چنانچه آثار مقدّسه و بيانات مبارکهء منزله از قلم حضرت بهاءالله در ايّام سجن اعظم مورد مطالعه و دقّت قرار گيرد معلوم ميشود که آن صحف قيّمه و زبر لميعهء ربّانيّه بسه دستهء مشخّصه تقسيم ميشود: اوّل الواحی که متمّم الواح و خطابات صادره در ارض سرّ محسوب و لأجل اعلان امرالله و ابلاغ كلمة الله باهل عالم و رؤساء و زمامداران امم از يراعهء سلطان قدم نازل گشته. دوم الواح متضمّن احکام و حدود الهيّه مخصوص اين ظهور اکرم که قسمت اعظم آن در کتاب مقدّس اقدس، امّ الکتاب دور امنع ابدع ابهی، مدوّن و مسطور است. سوم الواحی که قسمتی از آن بوضع اصول و مبادی اين امر افخم اختصاص يافته و قسمت ديگر بتشريح و تبيين همان اصول و تعاليم اساسيّه تخصيص داده شده است.
(مطاب بالا در گادپاسز بای چنین بیان فرموده اند:
The writings of Bahá’u’lláh during this period, as we survey the vast field which
they embrace, seem to fall into three distinct categories. The first comprises
those writings which constitute the sequel to the proclamation of His Mission in
Adrianople. The second includes the laws and ordinances of His Dispensation,
which, for the most part, have been recorded in the Kitáb-i-Aqdas, His Most
Holy Book. To the third must be assigned those Tablets which partly enunciate
and partly reaffirm the fundamental tenets and principles underlying that Dispensation.
الواح نصحيّه و ارشادات الهيّه كه در سنين اوّليّهء سجن اعظم از لسان مالک قدم صادر گرديده، بطوری که از قبل مذکور شد، در مقام اوّل خطاب به سلاطين ارض است که نظر بنفوذ و اعتبار و قدرت و اختيار وسيعی که نسبت بمقدّرات رعايا و مردم ممالک خويش دارند مسؤوليّت عظيمی متوجّه آنان است. در مقام ثانی مخاطب اين بيانات عاليات رؤساء و پيشوايان مذهب اند که آنان نيز در اذهان و عقايد نفوس رسوخ و نفوذ کامل داشته و در حمل اين مسؤوليّت شديد سهيم و شريکند. در اين مقام جمال اقدس ابهی می فرمايد: «انّا لمّا وردنا السّجن اردنا ان نبلّغ الی الملوک رسالات ربّهم العزيز الحميد و لو انّا بلّغنا اليهم ما امرنا به فی الواح شتّی هذه مرّةً اخری فضلاً من الله.» (بیان مبارک از ندای رب الجنود از سایت کتابخانه بهائی بدین مضمون: هنگام ورود به سجن اراده فرمودیم پیام الهی را به ملوک ابلاغ کنیم - با آنکه در الواح متعدده در قبل به آنها ابلاغ فرموده بودیم - یک بار دیگر به واسطه فضل الهی ابلاغ می نماییم).
علاوه بر نصايح و انذاراتی که در ارض سرّ خطاب بولاة امور و ملاذ جمهور در شرق و غرب عالم اسلام و نصاری در سورهء ملوک نازل
(در گادپاسز بای جمله بالا را چنین آورده اند:
To the kings of the earth, both in the East and in the West, both Christian and Muslim, who had already been collectively admonished and warned in the Súriy-i-Múlúk revealed in Adrianople …
و دعوت شديدی كه در ليلهء اظهار امر از قلم حضرت ربّ اعلی در فاتحهء کتاب قيّوم الاسماء صادر گرديده، جمال اقدس ابهی در مظلم ترين ايّام سجن عكّا ملوک و سلاطين را در کتاب مستطاب اقدس بخطابات مهيمنهء عظيمه مخاطب ميفرمايند قوله عزّ کبريائه «يا معشرالملوک قد نزّل النّاموس الاکبر فی المنظر الانور... انتم المماليک قد ظهر المالک باحسن الطّراز... قوموا علی خدمة المقصود الّذی خلقکم بكلمة من عنده و جعلکم مظاهر القدرة لما کان و ما يکون... تالله لا نريد ان نتصرّف فی ممالککم بل جئنا لتصرّف القلوب … دعوا البيوت ثمّ اقبلوا الی الملکوت... طوبی لملک قام علی نصرة امری فی مملکتی ... انّه بمنزلة البصر للبشر... انّما ننصحکم لوجه الله و نصبر کما صبرنا بما ورد علينا منکم يا معشر السّلاطين.» (بیانات مبارکه از چندین آیه از کتاب اقدس) مضمون: ای جماعت ملوک براستی ناموس (قانون) اکبر را نازل فرمودیم … شما مملوکید و مالک به نهایت آراستگی ظاهر شده … بر خدمت مقصودی که شما را به کلمه ای خلق فرمود و مظاهر قدرت برای ممکنات قرار فرمود قیام کنید … قسم به خدا که اراده تصرف ممالک شما را ندارم بلکه برای فتح قلوب آمدم … قصرهایتان را رها کنید و به جانب ملکوت آیید … خوشا بحال پادشاهی که بر نصرت امر در مملکت من قیام نماید … براستی او به منزله بصر برای بشر است … لله شما را نصحیت می کنیم و صبور خواهیم بود همانگونه که تا حال در ازای آنچه بر سر ما آوردید صبور بودیم، ای جماعت سلاطین)
و نيز در لوح ملکهء ويکتوريا جمال اقدس ابهی مخاطباً للملوک و الامراء می فرمايد: «لمّا نبذتم الصّلح الاکبر ورائکم تمسّكوا بهذا الصّلح الاصغر» ( بدین مضمون: حال که صلح اکبر را پشت سر انداخته اید به صلح اصغر تمسک نمایید. بیان مبارک از مجموعه ندای ربّ الجنود از سایت کتابخانه بهائی). و نيز در مقام ديگر آنان را باين بيانات عاليات نصيحت می فرمايد «ان اصلحوا ذات بينکم اذاً لا تحتاجون بکثرة العساکر... انّ الرّعيّة امانات الله بينکم احفظوهم کما تحفظون انفسکم ايّاکم ان تجعلوا الذّئاب رعاة الاغنام» (مضمون: در میان خود صلح کنید تا محتاج عساکر کثیری نباشید … رعایا امانت الهی در بین تان هستند از آنها محافظت نمایید هماگونه که از خود مراقبت می کنید. مبادا گرگان را شبان گوسفندان قرار دهید. بیان مبارک در لوح ابن ذئب).
«انّا نراکم فی كلّ سنة تزدادون مصارفکم و تحملونها علی الرّعيّة... لا تحملوا علی الرّعيّة فوق طاقتهم... انّهم خزائنکم ايّاکم ان تحكموا عليهم ما لا حکم به الله... ان قام احد منکم علی الاخر قوموا عليه ان هذا الّاعدل مبين» (مضمون: شاهد آنیم که سالیانه مصارفتان ازیاد می یابد و بر رعیت احمال می کنید. بیشتر از طاقت مردم بر آنها متحمل نشوید … آنها گنجینه شما هستند مبادا بر آنها چیزی حکم کنید که خدا حکم نمی کند … اگر یکی از شما بر دیگری قیام نماید، بر علیه او قیام کنید. این چیزی جز عدل مبین نیست. بیان مبارک از مجموعه ندای ربّ الجنود از کتابخانه بهائی). و بالاخره می فرمايد «ايّاکم ان تفعلوا ما فعل ملک الاسلام اذ أَتيناه بامره حکم علينا وكلائه بالظّلم الّذی به ناحت الاشياء و احترقت اکباد المقرّبين» (مضمون: مبادا به مانند پادشاه اسلام عمل نمایید که به امر وزیران او بر علیه ما ظلم حکم نمودند - ظلمی که شایاء را به نوحه آورد و جگر مقربین را به آتش کشید. بیان مبارک از لوح ملکه در مجموعه ندای ربّ الجنود).
به ناپلئون سوم امپراطور فرانسه که در آن زمان مقتدرترين و ذی نفوذ ترين سلاطين غرب محسوب و از قلم جمال اقدس ابهی به «رئيس ملوک» موسوم در ادرنه لوحی صادر گرديد و آن لوح را بموجب بيان مبارک که می فرمايد «نبذ لوح الله ورائه» (مضمون: لوح را به پشت سر انداخت. بیان مبارک از کتاب اقدس) بلا جواب گذاشت لذا در سجن اعظم توقيع ديگری بنام وی نازل و بوسيلهء نمايندهء آن دولت در عكّا ارسال گرديد. در اين توقيع منيع لسان عظمت می فرمايد «قد اتی المختار فی ظلل الانوار ليحيی الاکوان من نفحات اسمه الرّحمن و يتّحد العالم... قد ارسلنا من ايّدناه بروح القدس ليخبرکم بهذاالنّور الّذی اشرق من افق مشيّة ربّکم العليّ الابهی» (مضمون: همانا مختار در پوششی از انوار برای احیای عالم از نفحات اسم رحمانش و اتحاد امم آمد. کسی را که به به روح القدس مؤید فرمودیم (حضرت مسیح) فرستادیم تا به این نوری که از افق مشیت پروردگار علیّ ابهی اشراق فرموده اخبار نماید. بیان مبارک از لوح ناپلئون سوم از مجموعه ندای ربّ الجنود). و همچنين می فرمايد «يا ملک قد سقطت انجم سماء العلم الّذين ... اعرضوا عنّی الا انّهم من السّاقطين ... نشهد بانّک ما ايقظک النّداء بل الهوی» (مضمون: ای ملک، انجم سماء علم سقوط نموده اند …آنهایی که مرا اعراض نمایند از ساقطین هستند … شهادت میدهیم که آنچه تو را از خواب بیدار نمود فریاد نبود بلکه هوی تو بود. بیان مبارک از لوح ناپلئون سوم) و بکمال صراحت باو اخبار ميفرمايند «بما فعلت تختلف الامور فی مملکتک و يخرج الملک من کفّک جزاء عملک ... و تأخذ الزّلازل كلّ القبائل هناک الّا بان تقوم علی نصرة هذا الامر و تتّبع الرّوح فی هذا السّبيل المستقيم.» (مضمون: بخاطر عملی که انجام دادی امور در کشورت منقلب شود و زمام مملکت از کفت به جزای عملت خارج گردد … و مصائب کل ملتت را اخد نماید. مگر آنکه بر نصرت این امر قیام نمایی و از او که روح الهی در این سبیل مستقیم است متابعت نمایی. بیانات مبارک از لوح ناپلئون سوم).
در کتاب اقدس خطاب به ملوک امريکا و رؤسای جمهور آن اين كلمات درّيّات مدوّن و مسطور «زيّنوا هيكل الملک بطراز العدل و التّقی و رأسه باكليل ذکر ربّکم فاطر السّماء... قد ظهرالموعود فی هذاالمقام المحمود... اغتنموا يوم الله... اجبروا الکسير بايادی العدل و کسّروا الصّحيح الظّالم بسياط اوامر ربّکم الآمر الحکيم» (مضمون: هیکلِ مملکت خود را به طراز عدل و تقی مزین نمایید و رأس آن را به تاج ذکر پروردگار فاطر سماء … موعود در این ارض محمود ظاهر شده … از یوم الله مغتنم شوید … شکسته گان (the broken) را به ایادی عدل ترمیم نمایید و ظالمین را به تازیانه اوامر پروردگار منهدم نمایید. آیه اقدس مستطاب)
خطاب به نيكلاويج الکساندر دوم امپراطور مقتدر روس در سجن اعظم لوح مهيمنی نازل گرديده که بعضی از فقرات آن رقّ جليل اين است قوله جلّ جلاله: «قد اتی الأب و الأبن فی الواد المقدّس يقول لبّيک اللّهمّ لبّيک … انّی انا المذکور بلسان اشعيا و زيّن باسمی التّورية و الأنجيل ... قم بين النّاس بهذا الامر المبرم ثمّ ادّع الامم الی الله العليّ العظيم ... ايّاک ان يحجبک هويک عن التّوجّه الی وجه ربّک الرّحمن الرّحيم ... قد نصرنی احد سفرائک اذ کنت فی السّجن تحت السّلاسل و الاغلال بذلک کتب الله لک مقاماً لم يحط به علم احد الّا هو ايّاک ان تبدّل هذا المقام العظيم» (مضمون: پدر آمده و پسر در وادی مقدس لبیک لبیک گویان است … همانا من کسی هستم که اشعیا تمجید نمود و تورات و انجیل به اسم من زینت یافته …در میان مردم به این امر مبرم قیام نما و آنها را به جانب خداوند علیّ عظیم دعوت کن… مبادا هوی تو را از وجه پروردگار رحمن رحیم محتجب نماید … یکی از سفرای تو ما را در زندان وقتی تحت سلاسل و اغلال بودیم مساعدت نمود. بدین سبب برایت مقامی برای مقدر شده که علم احدی به جز خداوند بدان احاطه ننماید. مبادا این مقام عظیم را از دست دهی. بیان مبارک از لوح الکساندر دوم)
در همان احيان توقيع جليلی بافتخار ملکهء ويکتوريا از قلم اعلی نازل گرديد که در آن اين خطابات عاليات مسطور «يا ايّتها الملکة فی لندن اسمعی نداء ربّک مالک البريّة ... ضعی ما علی الارض ثمّ زيّنی رأس الملک باكليل ذکر ربّک الجليل انّه قد اتی فی العالم بمجده الاعظم و کمل ما ذکر فی الانجيل ... قد بلغنا انّک منعت بيع الغلمان و الأماء... قد کتب الله لک جزاء ذلک ... ان تتّبعی ما ارسل اليک من لدن عليم خبير... و سمعنا انّک اودعت زمام المشاورة بايادی الجمهور نعم ما عملت... ينبغی لهم ان يکونوا امناء بين العباد (و یرون انفسهم وکلآء لمن علی الأرض) ... طوبی لمن يدخل المجمع لوجه الله و يحکم بين النّاس بالعدل الخالص الا انّه من الفائزين» (مضمون: ای ملکه لندن، ندای مالک مخلوقات را شنو … هر آنچه بر روی زمین است را کنار بگذار. سپس رأس مملکت را به تاج ذکر پروردگار جلیل مزین کن. (پروردگاری که) با مجد اعظم به عالم آمده و آنچه را که در انجیل بود متحقق فرموده … به ما گفته شده که خرید و فروش برده را منع نموده ای … خداوند برای این عمل پاداشی برایت مقدر فرموده … اگر از آنچه برایت از جانب خداوند علیم خبیر متابعت نمایی … و شنیدیم که زمام مشاوره را به دست جمهور داده ای. عمل پسندیده ای کرده ای … شایسته چنان که آنها امنای عباد باشند و خود را وکلای مردم روی زمین دانند… خوشا بحال آنکه در آن مجمع محض رضای خدا وارد شود و بین مردم به عدالت خالص حکم نماید. همانا او از فائزین است. بیان مبارک از لوح ملکه).
و نيز در کتاب اقدس خطاب به ويلهلم اوّل پادشاه پروس و امپراطور ممالک متّحدهء آلمان می فرمايد «يا ملک برلين اسمع النّداء من هذا الهيكل المبين انّه لا اله الّا انا الباقی الفرد القديم. ايّاک ان يمنعک الغرور عن مطّلع الظّهور... اذکر من کان اعظم منک شأناً و اکبر منک مقاماً... اخذته الذّلّة من كلّ الجهات الی ان رجع الی التّراب بخسران عظيم... يا شواطئ نهر الرّين قد رأيناک مغطّاة بالدّماء بما سلّ عليک سيوف الجزاء... و لک مرّة اخری و نسمع حنين البرلين و لو انّها اليوم علی عزّ مبين» (مضمون: ای پادشاه برلین، ندای هیکل مبین را بشنو. خدایی بجز منِ باقیِ فردِ قدیم نیست. مبادا که غرور تو را از مطلع ظهور منع کند … بیاد آر آنکه را که مقامش اعظم و اکبر از مقامت بود (ناپلئون سوم) و ذلت از جمیع جهات او را اخذ نمود و به تراب به خسران مبین رجعت نمود … ای سواحل رود رین ، تو را آغشته به خون شمشیرهای از غلاف کشیده جزاء می بینم … یک بار دیگر ناله برلین را میشنوم با آنکه امروز در عزت مبین است. بیان مبارک از کتاب مستطاب اقدس) (یاداشت ۱۱۷ از کتاب اقدس راجع به ملک برلین: قيصر ويليام اول (ويلهلم فردريک لودويگ، ١٨٨٨ - ١٧٩٧)، هفتمين پادشاه پروس، در ژانويهٔ سال ١٨٧۱، پس از غلبهٔ آلمان بر فرانسه در جنگ فرانسه و پروس، در قصر ورسای در فرانسه رسماً به عنوان اوّلين امپراطور آلمان تعيين گرديد.)
در مقام ديگر در همان سفر قويم خطاب به فرانسوا ژزف امپراطور اطريش و وارث امپراطوری مقدّس روم اين خطابات بيّنات نازل «يا ملک النّمسة کان مطلع نور الاحديّة فی سجن عكّا اذ قصدت المسجد الاقصی مررت و ما سئلت عنه بعد اذ رفع به كلّ بيت و فتح كلّ باب منيف ... کنّا معک فی كلّ الاحوال و وجدناک متمسّكاً بالفرع غافلاً عن الاصل انّ ربّک علی ما اقول شهيد قد اخذتنا الاحزان بما رأيناک تدور لاسمنا و لا تعرفنا امام وجهک افتح البصر ... و تری النّور المشرق من هذا الافق اللّميع» (مضمون: آن هنگام که قصد مسجد اقصی نمودی، مطلع نور احدیه در زندان عکا بود. از آنجا عبور کردی و درباره او که جمیع بیوت با نامش مرتفع شده و جمیع ابواب به اسمش مفتوح گشته - جویا نشدی … در جمیع احوال با تو هستیم و تو را از اصل غافل و متمسک به فرع می بابیم. پروردگار شاهد این قول است. احزان ما را فرو گرفت زمانی که تو را دیدیم حول اسم ما می چرخیدی و به آنچه در پیش روی تو بود توجه نداشتی. چشمانت را باز کن … و نور مشرق از این افق لمیع را مشاهده نما. آیه کتاب اقدس)
(یاداشت ۱۱۶ از کتاب اقدس راجع به ملک نمسه: فرانسوا ژوزف (١٩١۶-١٨٣٠) امپراطور اطريش و پادشاه مجارستان در سال ١٨۶٩ برای زيارت به اورشليم عزيمت کرد. او در مدّت اقامتش در اراضی مقدّسه کوششی ننمود که در بارهٔ حضرت بهاءاللّه که در آن زمان در مدينهٔ عکّا مسجون بودند استفساری نمايد و اين فرصت را از دست داد.
در قرآن مجيد ذکر مسجد اقصی آمده است و مسجدی به همين نام در اورشليم در محلّی که به جبل الهيکل معروف گرديده بنا شده است.).
پس از ورود بعكّا جمال کبريا در توقيع ثانی که بعنوان عالی پاشا صدر اعظم سلطان عثمانی صادر مراتب ظلم و عدوان وی را تشريح می فرمايد «بظلمک سعّر السّعير و ناح الرّوح (مضمون: به ظلمت جهنم مشتعل شده و روح به ناله آمده) ... لازال هر يک از مظاهر رحمانيّه و مطالع عزّ سبحانيّه که از عالم باقی بعرصهء فانی برای احيای اموات قدم گذارده اند و تجلّی فرموده اند امثال تو آن نفوس مقدّسه را که اصلاح عالم منوط و مربوط به آن هياكل احديّه بوده از اهل فساد دانسته اند». در آن لوح منيع صدماتی که بر آن مظهر امر الهی و پيروان و اهل بيت مبارک وارد شده تبيين و ثبات و انقطاع آن انفس منجذبه تجليل و ذلّت و سقوط صدراعظم اخبار و وی و وزراء و ارکان حکومتش باين بيان شديد مخاطب گرديده قوله العزيز: «سوف يأخذکم بقهر من عنده و يظهر الفساد بينکم و يختلف ممالککم» (مضمون: بزودی قهر الهی شما را اخذ کند و فساد ظاهر شود و مملکت منقلب شود). و بالاخره خطاب به آن وزير بی تدبير ميفرمايند «اگر ملتفت ميشدی و بنفحه ای از نفحات متضوّعه از شطر قدم فائز ميگشتی جميع آنچه در دست داری و به آن مسروری ميگذاشتی و در يکی از غرف مخروبهء اين سجن اعظم ساکن ميشدی.»
جمال اقدس ابهی در لوح فؤاد با اشاره بمرگ ناگهانی فؤاد پاشا وزير امور خارجهء عثمانی و اخذ وی بيد قدرت الهی هبوط و سقوط عالی پاشا را بهمان نحو که در فوق نيز مذکور شده اخبار می فرمايد بقوله تبارک و تعالی «سوف نعزل الّذی (مقصود عالی پاشاست) کان مثله و نأخذ اميرهم (سلطان عبد العزيز) الّذی يحکم علی البلاد و انا العزيز الجبّار» (مضمون: بزودی آنکه مثل توست عزل شود و امیرتان را که بر عباد حکم می کند اخذ خواهیم کرد).
از جمله خطابات صريحهء اکيده خطاباتی است که حضرت بهاءالله بمعشر علماء و رؤسای اديان از کافّهء ملل و نحل صادر فرموده اند. بعضی از آنها در کتاب مستطاب اقدس نازل و برخی در توقيعات مخصوصه و يا در صحائف و الواح مختلفه مندرج است. در اين خطابات جمال اقدس ابهی باحلی البيان مقام مظهريّت کلّيّهء خويش را اعلام و آنان را باجابت ندای آسمانی دعوت و در موارد مشخّصه مراتب غفلت و غرور و نخوت و قصورشان را در اقبال بامر الهی تشريح و به «تقوی الله» دلالت ميفرمايند. از آن جمله است اين بيانات عاليات «يا معشر العلماء خذوا اعنّة الأقلام قد ينطق القلم الاعلی بين الارض و السّماء ... ضعوا الظّنون و الاوهام متوجّهين الی افق اشرق منه نيّر الايقان من لدی الرّحمن... لاتزنوا کتاب الله بما عندکم من القواعد و العلوم انّه لقسطاس الحقّ بين الخلق ... تبکی عليکم عين عنايتی لانّکم ما عرفتم الّذی دعوتموه فی العشيّ و الاشراق و فی كلّ اصيلٍ و بکور... هل يقدر احد منکم ان يستنّ معی فی ميدان المکاشفة و العرفان او يجول فی مضمار الحکمة و التّبيان ... انّا ما دخلنا المدارس و ما طالعنا المباحث اسمعوا ما يدعوکم به هذا الأمّيّ الی الله الأبديّ ... انّا خرقنا الاحجاب ايّاکم ان تحجبوا النّاس بحجاب آخر... ايّاکم ان تکونوا سبب الاختلاف فی الاطراف کما کنتم علّة الأعراض فی اوّل الامر... انصفوا بالله و لا تدحضوا الحقّ بما عندکم اقرئوا ما انزلناه بالحقّ» (مضمون: ای معشر علماء، قلم ها را غلاف کنید که قلم اعلی بین زمین و آسمان ناطق است … ظنون و اوهام را کنار گذارید و متوجه افق شوید که نیر ایقان از آن اشراق فرموده … چشم عنایتم بر عدم عرفان آنکه در صبح و شام شما را می خواند گریان است … آیا احدی از شما قادر به رقابت با من در مکاشفه و عرفان است؟ و یا در میدان حکمت و تبیان قادر به جولان است؟ … ما در مدارس وارد نشدیم و مباحث شما را مطالعه نفرمودیم. ندای این امی را بشنوید که شما را به جانب خداوند می خواند … حجاب ها را خرق نمودیم، مردم را به حجاب دیگری متحجب نکنید … مبادا سبب اختلاف شوید همانگونه که سبب اعراض در اول امر شدید … انصاف داشته باشید و با آنچه نزدتان است حق را اعراض نکنید. آنچه را به حق نازل فرموده ایم بخوانید)
از جمال اقدس ابهی و زندانی ملکوتی عكّا لوح امنع ابدعی خطاب به حَبر اعظم (اسقف اعظم) و رئيس اکبر و اقدم کنيسهء مسيحيّه و صاحب سلطهء روحانيّه و زمنيّه (temporal)، پاپ پی نهم نازل گرديده و او را بخطابات مهيمنی مخاطب ميفرمايند قوله عزّ ثنائه «قد اتی ربّ الارباب فی ظلل السّحاب ... قد ظهرت الكلمة الّتی سترها الابن ... ايّاک ان تعترض عليه کما اعترض الفريسيّون من دون بيّنة و برهان ... اسکنت فی القصور و سلطان الظّهور فی اخرب البيوت دعها لاهلها... بع ما عندک من الزّينة المزخرفة ثمّ انفقها فی سبيل الله ... دع الملک للملوک و اطلع من افق البيت مقبلاً الی الملکوت و منقطعاً عن الدّنيا ثمّ انطق بذکر ربّک بين الارض و السّماء... انّک من شموس سموات الاسماء احفظ نفسک لئلّا تغشيها الظّلمة ... انصح الملوک قل ان اعدلوا بين النّاس ايّاکم ان تجاوزوا عمّا حدّد فی الکتاب» (مضمون: رب الارباب در پوشش ابرها آمد … کلمه ای که ابن مستور نموده بود ظاهر شد … مبادا بر او اعتراض کنی همانگونه که فریسیان بدون حجت و برهان (با حضرت مسیح) معارضه نمودند … در قصور ساکنی و سلطان ظهور در خراب ترین منازل است. آن را به اهلش واگذار … زینت و زر اندودِ نزدت را بفروش و در سبیل الهی انفاق کن … ملک را به ملوک واگذار و از افق منزل، منقطع از دنیا به جانب ملکوت اقبال کن و به ذکر پروردگار بین زمین و آسمان ناطق شو … از شموس آسمان اسمائی. آن را محافظه نما که ظلمت آن را نپوشاند … ملوک را نصیحت نما که بین مردم به عدالت رفتار کنند و مبادا از آنچه در کتاب آمده تجاوز کنند).
و همچنين خطاب به بطارقه (بطریق از ریاض اللغات: عالِم و رئیس روحانی در يهود (شیخ) خطابات مخصوصه نازل و در آن ظهور موعود را اعلام و به خشية الله و ترک ظنون و اوهام دعوت ميفرمايند بقوله الحقّ «ضعوا ما عندکم و خذوا ما ارسلناه اليکم بقدرة و سلطان» (مضمون: آنچه نزد تان است را کنار گذارید و آنچه را که به قدرت و سلطان ارسال فرمودیم اخذ نمایید). و نيز خطاب به مطارنه (مطارنه از ریاض اللغات: يکی از درجات روحانيّه کليسا ˗ درجه ای پائين تر از بطريرک يا اسقف اعظم (مفرد : مِطْرَان ˗ مَطْرَان).) می فرمايد «قد اتی الرّبّ ذو المجد الکبير ... انّ الّذی لم يهتزّ من نسمة الله فی ايّامه انّه من الاموات ... طوبی لنائم انتبه من القوات و قام من بين الاموات قاصداً سبيل الرّبّ» (مضمون: پروردگار صاحب مجد کبیر آمد … آنکه از نسمه الهی در ایامش مهتز نشود از اموات است … خوشا بحال نائمی که از نسائم بیدار شده و از میان اموات به قصد سبیل پروردگار قیام کند. بیان مبارک از لوح اقدس) و در خطابات به اساقفه می فرمايد «ينادی الاب باعلی النّداء بين الارض و السّماء ... انتم انجم سماء علمی، فضلی لا يحبّ ان تتساقطوا علی وجه الارض و لکن عدلی يقول هذا ... جسد الحبيب يشتاق الصّليب و رأسه اراد السّنان فی سبيل الرّحمن» (مضمون: اب به بالاترین ندا بین ارض و سماء ندا می کند … شما ستاره های آسمان علم منید، فضلم دوست ندارد بر زمین افتید ولی عدلم گوید که چنین است … جسد(م) اشتیاق صلیب دارد و رأس اراده سنان در سبیل رحمن دارد. بیان مبارک از لوح اقدس)
و به ملأ قسّيسين می فرمايد «دعوا النّواقيس ثمّ اخرجوا من الکنائس ينبغی لکم اليوم بان تصيحوا بين الامم بهذا الاسم الاعظم ... من يدع النّاس باسمی انّه منّی و يظهر منه ما يعجز عنه من علی الارض كلّها ... کذلک يأمرکم مالک يوم الدّين ... تبارک الرّبّ الّذی هو الأب قد اتی بمجده الاعظم بين الامم توجّهوا اليه يا ملأ الاخيار» (مضمون: ناقوس ها را واگذارید و از کنائس خارج شوید. سزوار است که اسم اعظم را بین ملل فریاد زنید … آنکه مردم را به اسمم بخواند از من است و از او ظاهر شود آنچه که کل ارض قادر به آن نیستند …مبارک است پروردگار. اوست پدری که به مجد اعظم بین امم آمده. به سوی او توجه کنید)
و خطاب به ملأ رهبان می فرمايد «لا تعتکفوا فی الكنائس و المعابد اخرجوا باذنی ثمّ اشتغلوا بما تنتفع به انفسکم و انفس العباد ... تزوّجوا ليقوم بعدکم احد مقامکم ... ان اتّبعتمونی اجعلکم ورّاثاً للملکوتی و ان عصيتمونی اصبر بحلمی و انا الغفور الرّحيم» (مضمون: در کنائس و معابد معتکف نشوید. به اجازه ما خارج شوید و به آنچه نفعش به شما و عباد می رسد مشغول شوید … مزدوج شوید تا یک نفر بعد از شما قیام کند … اگر متابعت نمایید شما را وراث ملکوت قرار می دهیم و اگر سر پیچی کنید به حلم خود صبور خواهیم بود. ما غفور و رحیم هستیم. بیان مبارک از لوح ابن ذئب).
و بالاخره خطابات جمعی و عمومی بکافّهء ملّت حضرت روح از قلم اعلی نازل و می فرمايد «هذا لهو الوالد الّذی اخبرکم به اشعيا و المعزّی الّذی اخذ عهده الرّوح ... قد جاء روح الحقّ ليرشد کم الی جميع الحقّ ... هذا يوم الله اقبلوا اليه ... قد اتّصل نهر الاردن بالبحر الاعظم ... انا فتحنا لکم ابواب الملکوت ... کذلک عمّرنا الهيكل بايادی القدرة و الاقتدار ان کنتم تعلمون هذا لهيكل وعدتم به فی الکتاب … اخرقوا الاحجاب بقوّة ربّکم العزيز الوهّاب ثمّ ادخلوا باسمی فی ملکوتی» (مضمون: این همان پدر است که اشعیا اخبار داده بود و معزّی است که حضرت مسیح عهدش را از شما گرفته بود … به روح حقیقت شما را به کل حقیقت ارشاد فرماید … این بوم الله است بدان اقبال نمایید … رود اردن به بحر اعظم متصل شده … ابواب ملکوت را برایتان گشودیم … هیکل را به ایادی قدرت بنا فرمودیم … این هیکلی است که در کتاب به شما وعده داده شده … حجاب ها را به قوت پروردگار عزیز خرق نمایید آنگاه باسمم وارد ملکوت گردید). و دربارهء بيان حضرت مسيح به پطرس حواری می فرمايد «انّه قال تعاليا لاجعلکما صيّادی الانسان و اليوم نقول تعالوا لنجعلکم علّة حيوة العالم» (مضمون: حضرت مسیح فرمود شما را صیاد انسان می کنیم. امروز می فرماییم که شما را علت حیات عالم می کنیم) .
در کتب و آثار مقدّسهء جمال اقدس ابهی بيانات بسيار راجع برؤسا و علمای اسلام موجود است که در آن بخطابات شديده مراتب ظلم و عدوان و غرور و نخوت آنان را تشريح و ايشان را دعوت ميفرمايند که از ظنون و اوهام در گذشته كلمات حضرت ربّ الانام را بسمع قبول اصغا نمايند. در يکی از الواح اين بيان قهريّه از قلم مالک بريّه نازل «بکم انحطّ شأن الملّة و نکس علم الاسلام و ثلّ عرشه العظيم» (مضمون: بخاطر شما شأن ملت نازل شده و عَلَم اسلام واژگون شده عرش عظیم اسلام منهدم شده) و نيز در مقام ديگر خطاب بعلمای ايران می فرمايد «سوف يفنی ما عندکم و يبدّل عزّکم بالذّلّة الکبری و ترون جزاء اعمالکم من الله الآمر الحکيم» (مضمون: بزودی آنچه دارید نابود شود وعزتتان به ذلت تبدیل گردد و جزای اعمال تان را از خداوند آمر حکیم می بینید).
همچنين مخاطباً لابناء الكليم می فرمايد قوله العزيز: «قد جاء النّاموس الاعظم و يحکم جمال القدم علی کرسيّ الدّاود» (مضمون: ناموس اعظم (قانون اعظم) آمد و جمال قدم جالس بر کرسی داود حکمرانی می کند) ... «از صهيون آنچه مکنون بود پديدار آمد... و از اورشليم ندای خداوند فرد واحد عليم شنيده شد» (ترجمه). و نيز خطاب برؤسای ملّت زرتشت می فرمايد «ای دستوران دوست يکتا پديدار ميگويد آنچه را که رستگاری در آن است ... دست قدرت از ورای سحاب پيدا ... و آثار عظمت و بزرگی بی حجاب هويدا ... کردار احدی امروز مقبول نه مگر نفسی که از مردمان و آنچه نزد ايشان است گذشته و بسمت يزدان توجّه نموده» (دُستور از ریاض اللغات: در آئین زردشتی دَستور شخصی است صاحب مقامی از مقامات عالیهٴ مذهبی.)
در لوح ملکهء ويکتوريا خطاب باعضاء مجلس شورای انگلستان، امّ المجالس عالم و همچنين نمايندگان منتخب ديار اخری، آيات و خطابات مهيمنه ای از لسان قدم صادر گرديده که بعضی از فقرات آن اين است قوله العزيز: «انظروا فی هذه الايّام الّتی اتی جمال القدم و الاسم الاعظم لحيوة العالم و اتّحادهم انّهم قاموا عليه باسياف شاحذة و ارتکبوا ما فزع به الرّوح الامين … يا اصحاب المجالس هناک و فی ديار اخری تدبّروا و تكلّموا فيما يصلح به العالم و حاله لو کنتم من المتوسّمين … انظروا العالم کهيكل انسان … اعترته الامراض ... و ما جعله الله الدّرياق الاعظم و السّبب الاتمّ لصحّته هو اتّحاد من علی الارض علی امر واحد و شريعة واحدة هذا لم يمکن ابداً الّا بطبيب حاذق کامل مؤيّد» (مضون: ناظر به این ایامی باشید که جمال قدم و اسم اعظم برای حیات عالم و اتحاد ملل آمده و با شمشیرهای برنده بر علیه او قیام نموده اند و مرتکب عملی شدند که بدان روح امین گریان شده … ای اصحاب مجالس در باره آنچه سبب اصلاح عالم است تدبر و گفتگو نمایید، اگر از بصیرانید … عالم را به مثابه هیکل انسان مشاهده کنید … امراض آن را بیمار نموده … و آنچه خداوند دریاق اعظم و سبب اتمّ صحت آن قرار فرموده اتحاد من علی الارض بر امر واحد و شریعت واحد است. و این ابدا ممکن نیست مگر به طبیب حاذق کامل مؤید. بیان مبارک از لوح ابن ذئب)
و نيز در کتاب اقدس می فرمايد «يا اهل المجالس فی البلاد اختاروا لغة من اللّغات ليتكلّم بها من علی الارض و کذلک من الخطوط انّ الله يبيّن لکم ما ينفعکم» (مضمون: ای اهل مجالس در ممالک، زبانی را از میان زبانهای انتخاب کنید که جمیع من علی الارض به آن مکالمه نمایند. و هم چنین خط واحدی. خداوند آنچه را که برایتان نافع است بیان می کند. آیه کتاب اقدس). در همان سفر قويم تحقّق اين امر عظيم را يکی از علائم بلوغ عالم مقرّر فرموده است.
اين بود اصول مهمّه و مسائل قيّمهء خطيرهء مندرجه در اعلان تاريخی حضرت بهاءالله که باختصار در اين اوراق مذکور گرديد. اعلانی که تباشير اوّليّهء آن در دورهء اخير نفی مبارک در ارض سرّ آغاز و در سنين ابتدائيّه سجن مبارک در عكّا اختتام پذيرفت. جمال اقدس ابهی در الواح و کتب و رسائل مقدّسهء خويش ملوک و سلاطين عالم جمعاً و منفرداً و رؤسای جمهور در قارّهء آمريک و وزراء و سفرا و حبر اعظم و خليفهء اسلام و نايب امام صاحب العصر والزّمان و ملوک مسيحيّه و معشر بطارقه و مطارنه و اساقفه و قسّيسين و رهبانان و رؤسای تسنّن و تشيّع و پيشوايان مجوس و فلاسفه و حکما و فقهاء و ملأ مدينه مقرّ سلطنت و خلافت و همچنين پيروان حضرت زرتشت و ابناء كليم و ملّت روح و مستظلّين در ظلّ اسلام و حزب بيان و علما و ادبا و شعرا و عرفا و صاحبان حرف و مکاسب و نمايندگان منتخبهء ملل و نحل عالم و هموطنان اسم اعظم را کلّاً بخطابات و انذارات و ابلاغات و نبوّات صريحهء قاطعه مخاطب و بمعرفت مظهر كلّی الهی و اجابت ندای آسمانی و اتّباع از تعاليم ربّانی دعوت فرموده است. و چنانچه بصفحات تاريخ مراجعه گردد معلوم ميشود که درهيچيک از ادوار سالفه و اديان و مذاهب ماضيه چنين ابلاغ عمومی و دعوت عظيم سابقه و نظير نداشته و تنها ابلاغات و رسالات صادره از جانب رسول اکرم پيغمبر اسلام ببعضی از سلاطين و امراء معاصر آن حضرت را ميتوان فی الجمله با خطابات مهيمنهء اين ظهور اعظم مشابه و مماثل دانست. در اين مقام جمال اقدس ابهی بنفسه المهيمنة علی الممکنات شهادت ميدهد که «از اوّل ابداع تا حال چنين تبليغی جهرة واقع نشده» (بیان مبارک از کتابخانه بهائی).
و همچنين در مقام ديگر راجع به الواح صادره خطاب برؤسای ارض که حضرت عبدالبهاء آن را از «آيات و معجزات» اين ظهور اعظم محسوب فرموده اند اين بيان احلی نازل قوله تعالی «مخصوص هر نفسی از رؤسایارض لوحی مخصوص از سماء مشيّت نازل و هر کدام باسمی موسوم الاوّل بالصّيحه و الثّانی بالقارعة و الثّالث بالحاقّة و الرّابع بالسّاهرة و الخامس بالطّامة و کذلک بالصّاخّة و الآزفة و الفزع الاکبر و الصّور و النّاقور و امثالها تا جميع اهل ارض يقين نمايند و ببصر ظاهر و باطن مشاهده کنند که مالک اسماء در هر حال غالب بر كلّ بوده و خواهد بود».
جمال قدم جلّ اسمه الاعظم امر و مقرّر فرمودند قسمت اهمّ الواح مذکوره با سورهء معروف و مهيمن هيكل بهيأت ستاره ای که کنايه از هيكل انسانی است مرقوم گردد و در لوحی خطاب بملأ انجيل می فرمايد اين همان هيكلی است که زکريّای نبی بدان اشاره نموده و آن است«مشرق منير سبحان و مطلع انوار رحمان که بايادی قدرت حضرت مالک العلل» بنيان گرديده «کذلک عمّرنا الهيكل بايادی القدرة و الاقتدار ان کنتم تعلمونهذا لهيكل وعدتم به فی الکتاب تقرّبوا اليه هذا خير لکم ان کنتم تفقهون» (مضمون: هیکل را به دست قدرت و اقتدار بنا نمودیم اگر از عالمینند. این هیکلی است که در کتاب وعده داده شده. به جانب او بشتابید. این خیر شماست. بیان مبارک از ندای رب الجنود).
اين اعلان هر چند بنفسه خطير و عظيم و فريد و فخيم بود ولی هنوز تباشير ظهور قدرت خلّاقهء شديدتر و عظيمتری محسوب ميگرديد و آن نزول کتاب اقدس از جبروت مقدّس الهی است که خداوند منّان در کتاب ايقان بدان اشاره فرموده و آن را مهيمن بر جميع صحف و کتب الهيّه شمرده است. (بیان مبارک در ایقان راجع به کتاب من یظهره الله) اين سِفر بديع مخزن احکام و شريعت ربّانيّه است که اشعيای نبی بدان بشارت داده و حضرت يوحنّا در مکاشفات خويش به «سماء جديده» و «ارض جديده») اشعیاء ۶۵:۱۷) و «هيكل ربّ» و «مدينهء مقدّسه» (آیه مبارکه) و «عروس» و «اورشليم جديد النّازل من السّماء» تشبيه نموده است. اين کتاب مقدّس که حدود و احکامش مدّت يکهزار سال ثابت و لن يتغيّر مانده و نفوذ و سطوتش اهل ارض را احاطه خواهد نمود، اعلی و اجلی ثمرهء اسم اعظم و امّ الکتاب دور اعزّ اقدس ابهی و منشور نظم بديع اسنی در اين قرن امنع افخم محسوب است.
کتاب اقدس پس از انتقال جمال اقدس ابهی به بيت عودی خمّار در سال ١٨٧٣ميلادی، در ايّامی که هنوز وجود مبارک از طرف دشمنان خارج و دوستان داخل هر دو بمصائب بی منتهی محاط و گرفتار از سماء مشيّت رحمانيّه نازل گرديده است. اين سفر کريم، مخزن لآلی الهيّه و منبع فيوضات سبحانيّه، نظر بوضع اصول و تعاليم منيعه و تأسيس مؤسّسات بديعه و تعيين وظائف مقدّس مرجوعه به جانشين شارع قدير در بين صحف واسفار سماويّه بی نظير و مثيل و عديل است زيرا برخلاف توراة و ساير زبر الهيّه که قبل از آن کتاب نازل و در هيچ يک اوامر و دستورات شارع شريعت و حامل رسالت ربّانيّه بنحوی که خود بيان فرموده مدوّن و مسطور نيست و برخلاف انجيل که در آن كلمات و بيانات معدودی که به حضرت مسيح نسبت داده شده هيچيک حائز دستور صريح و روشنی نسبت بطرز ادارهء امور آتيهء آن ديانت نمی باشد و حتّی برخلاف قرآن که با وجود صراحت و قطعيّت احکام و حدود منزله از لسان پيغمبر اکرم در مسألهء خطير و مهمّ خلافت ساکت و صامت باقی مانده، کتاب مستطاب اقدس من البدو الی الختم از قلم شارع مقدّس اين دور اعظم تدوين و تنظيم گشته و علاوه بر احکام و قواعد و حدود و فرائضی که نظم بديع الهی بر آن قائم و مؤسّس است اين سفر قويم وظيفهء مقدّسهء تبيين آيات را که به مرجع منصوص و مبيّن مخصوص محوّل گرديده همچنين مؤسّسات ضروريّه ای را که حافظ وحدت و جامعيّت امر الهی است بصراحت بيان تعيين و تنصيص مينمايد.
در اين منشور مدنيّت جهانی مؤسّس و واضع مقدّسش که به اوصاف و القاب «قاضی القضاة» و«شارع اعظم» و«منجی و متّحد کنندهء امم» موسوم و موصوف نزول «ناموس اکبر» را بملوک و سلاطين ارض ابلاغ و آنان را «مملوک» و خود را «ملک الملوک» ميخواند و بصراحت بيان اعلام می فرمايد که حقّ جلّ جلاله ارادهء تصرّف ممالک آنها را نداشته بلکه برای تقليب نفوس و تسخير مدائن قلوب ظاهر شده است و علما و رؤسای اديان را تحذير می فرمايد که «کتاب الله» را با اصول و موازين مصطلحهء قوم قياس ننمايند و در شأن آن می فرمايد «انّه لقسطاس الحقّ بين الخلق». در آن سفر کريم مؤسّسه عظيم الشّأن «بيت العدل» را انشاء و وظائف مخصوصهء آن را تعيين و واردات آن را مشخّص و اعضاء آن را بعنوان «رجال العدل» و «وكلاء الله» و «امناء الرّحمن» تسميه می فرمايد و همچنين مقرّ امر و مرکز عهد و پيمان خويش را تلويحاً تعيين و اختيار تبيين آيات و تفسير كلمات کتاب را به فرع منشعب از اصل قديم مفوّض مينمايد و نيز مؤسّسهء ولايت امر را با اشارهء ضمنی پيش بينی و قوّهء نافذهء دافعهء نظم بديعش را تبشير و مقام عظيم و منيع «عصمت کبری» را توضيح و اختصاص و تعلّق آن را به مطالع امر الهی و مظاهر مقدّسهء ربّانی تشريح و عدم امکان ظهور مظهرامر و شارع جديدی را قبل از اتمام الف سنهء کامله تصريح می فرمايد.
در اين کتاب مقدّس قلم اعلی صوم و صلوة را مفروض و حکم نماز جماعت را جز در صلوة ميّت مرتفع و قبلهء اهل بهاء را تعيين، حقوق الله و احکام ارث را تشريع و مؤسّسهء مشرق الاذکار را تثبيت و ضيافات نوزده روزه را مقرّر و اقامهء ضيافت و اطعام را در ايّام زائده که به ايّام ها موصوف و مذکور گرديده تنصيص می فرمايد. و نيز پيشوائی و رياست روحانی را نسخ و حمل رياضات و انزوا و ارتقاء بر منابر و اقرار به معاصی نزد خلق را نهی و بيع اماء و غلمان و تکدّی و تقبيل ايادی و غيبت و افترا و ميسر و شرب افيون و خمر و ساير مسکرات را حرام می فرمايد. بطالت و کسالت را مردود و طلاق را مذموم و آزار و تحميل بر حيوان را ممنوع ميشمارد. احکام قتل نفس و حرق بيت و ارتکاب فحشا و سرقت را تعيين و امر ازدواج را تشويق و اصول و شرايط آن را تبيين و اقتناع به زوجهء واحده را تصريح می فرمايد. اشتغال به کسب و کار و صنعت و اقتراف را واجب و آن را نفس عبادت پروردگار محسوب ميدارد. لزوم تربيت و تعليم اولاد، همچنين تنظيم وصيّت نامه و اطاعت محضهء حکومت متبوعه را تأکيد می نمايد.
علاوه بر احکام و فرائض مذکوره حضرت بهاءالله در اين رقّ منيع پيروان امر بديع را به نصايح الهيّه و مواعظ و حکم ربّانيّه دعوت و امر صريح می فرمايد که با جميع اهل اديان با کمال روح و ريحان معاشرت نمايند. تعصّب و فساد و نزاع و جدال و غرور و استکبار را منع و به تقوی و طهارت و عفّت و امانت و صدق و صفا و مهر و وفا و صبر و اصطبار وعدل و انصاف دلالت و اهل بهاء را به اين كلمهء عليا که از مخزن قلم اعلی نازل هدايت می فرمايد قوله العزيز: «کونوا کالاصابع فیاليد والارکان للبدن» (مضمون: بمانند انگشتان یک دست و ارکان یک بدن باشید. آیه کتاب اقدس). و همچنين به قيام بر خدمت امر و ارتفاع شريعت مقدّسهء الهيّه تشويق و آنان را به نصرت محتومهء رحمانيّه مطمئنّ و مستظهر مينمايد. به انقلاب امور و عدم ثبات شؤون دنيا اشاره نموده و حرّيّت حقيقی را در اتّباع سنن و اوامر ربّانی ميشمارد و نصيحت می فرمايد که در اجرای حدود و مقرّرات الهيّه آنان را رأفت اخذ ننمايد. و مقدّم بر كلّ دو وظيفهء اصليّه و فريضهء اساسيّه را که عرفان مشرق وحی و مطّلع امر الهی و پيروی از حدود و احکام مقدّسهء يزدانی است تنصيص و بنهايت تأکيد اعلام می فرمايد که اين دو اصل اصيل پيوسته ملازم يکديگر بوده و هيچيک از آن دو بدون ديگری در ساحت قدس الهی ممدوح و مقبول نه «لا يقبل احدهما دون الآخر».
ديگر از مسائل مهمّه و حقائق بديعهء مندرجه در اين سفر جليل خطابات منيعه ای است که برؤسای جمهور در قارّهء آمريک صادر شده و در آن خطابات مقدّسه شارع قدير آنان را دعوت می فرمايد که يوم الله را مغتنم شمارند و هيكل ملک را بطراز عدل مزيّن دارند و نيز اعضاء مجالس شور عالم را تعليم می فرمايد که يک لسان و خطّ عمومی اختيار کنند. ويلهلم اوّل امپراطور فاتح و غالب آلمان را از غرور و نخوت تحذير و فرانسوا ژوزف امپراطور اطريش را به غفلت و فتور خويش متوجّه می فرمايد. به «حنين برلين» اشاره نموده و «شواطی نهر رين» را به انذارات شديده مخاطب ميسازد. باستقرار «کرسی ظلم» در مدينهء کبيره و فناء «زينت ظاهره» و بلايا و محنی که سکّان آن ارض را از جميع جهات احاطه خواهد کرد اخبار مينمايد. ارض طاء مولد جمال اقدس ابهی را به خطاب روح بخش و تسليت آميز «يا ارض الطّاء لا تحزنی من شیء قد جعلک الله مطّلع فرح العالمين» (آیه اقدس مستطاب) مستبشر و اميدوار می فرمايد. به «صوت رجال» خراسان (آیه کتاب اقدس) در تهليل و تجليل امر سبحان و ظهور اصحاب «بأس شديد» در ارض کرمان که به ذکر خداوند رحمان در آن سرزمين قيام خواهند نمود وعده می فرمايد (آیه کتاب اقدس) و بصرف فضل و عطا برادر بيوفائی را که چنان ظلم و عدوان در حقّ آن جوهر محبّت و وفا پسنديده مطمئن ميسازد که اگر چنانچه از غرور و استکبار بگذرد و بساحت قدس الهی رجوع و استغفار نمايد خداوند «غفور و کريم» از سيّئات او در گذرد و مشمول عفو وغفران خويش نمايد (آیه کتاب اقدس).
اين مسائل و حقائق، مندرجات کتاب مقدّسی را که از قلم شارع عظيم به القاب فخيمهء «فرات الرّحمة» و «قسطاس الهدی» و «صراط الاقوم» و «محيی العالم» ملقّب و موصوف گرديده است تکميل مينمايد. جمال اقدس ابهی احکام و حدود الهيّه را که مشتمل بر قسمت اعظم اين کتاب مبين است به «روح الحيوان لمن فی الامکان» و «حصن حصين» و «اثمار الشّجرة» و «السّبب الاعظم لنظم العالم و حفظ الامم» و «مصباح الحکمة و الفلاح» و «عرف قميص» و «مفاتيح رحمت» الهی برای عباد تعبير و توصيف فرموده است. و نيز در شأن اين صحيفهء عليا می فرمايد «قل انّ الکتاب هو سماءٌ قد زيّنّاها بانجم الاوامر و النّواهی» (مضمون: بگو، این کتاب سمائی است که به ستاره های اوامر و نواهی مزین شده) و همچنين «طوبی لمن يقرئه و يتفکّر فيما نزّل فيه من آيات الله المقتدر العزيز المختار. قل يا قوم خذوه بيد التّسليم ... لعمری قد نزّل علی شأن يتحيّر منه العقول و الافکار انّه لحجّة العظمی للوری و برهان الرّحمن لمن فی الارضين والسّموات» «طوبی لذائقة يجد حلاوتها و لذی بصر يعرف ما فيها و ذی قلب يطّلع برموزها و اسرارها تالله يرتعد ظهر الكلام من عظمة ما نزّل و اشارات المقنّعة لشدّة ظهورها» (مضمون: خوشا بحال آنکه این کتاب را قرائت کند و در باره آیات نازله از خداوند عزیز مختار تفکر نماید … بگو، ای قوم به دست تسلیم آن را اخد نمایید … قسم به جانم که به شأنی نازل شده که عقول و افکار متحیر شوند. آن حجت عظمی برای مردم است و برهان رحمان برای زمینیان و آسمانیان) (خوشا بحال آنکه حلاوت آن را بچشد و بصری که به متنش عارف شود و به قلبی که به رموز و اسرار آن مطلع گردد. قسم به خدا که کمر کلام از عظمت آن به لرزه افتاد. بیان مبارک از کتابخانه بهائی). و نيز می فرمايد «کتاب اقدس بشأنی نازل شده که جاذب و جامع جميع شرايع الهيّه است طوبی للقارئين طوبی للعارفين طوبی للمتفکّرين طوبی للمتفرّسين و بانبساطی نازل شده که كلّ را قبل از اقبال احاطه فرموده سوف يظهر فی الارض سلطانه و نفوذه و اقتداره».
پس از نزول کتاب مستطاب اقدس و تشريع حدود و احکام الهيّه الواح متعاليهء ديگری نيز در اواخر ايّام از يراعهء مالک انام عزّ نزول يافت که در آن صحائف مقدّسه اصول و مبادی ساميهء اين امر اعظم تشريح و بعضی از تعاليم و احکامی که از قبل از قلم اعلی نازل شده بود تبيين و تکميل گرديد و در اين الواح بديعهء منيعه بشارات و انذارات جديدی از سماء ارادهء رحمن ظاهر و پاره ای اوامر و نواهی که فی الحقيقه مکمّل حدود و احکام کتاب اقدس محسوب است وضع و مقرّر گرديد. از آن جمله است الواح اشراقات و بشارات و تجلّيات و كلمات فردوسيّه و لوح اقدس و لوح دنيا و لوح مقصود. اين اسفار جليله که از آثار عظيمه و اخيرهء قلم خستگی نا پذير جمال اقدس ابهی محسوب در عداد اعلی و ابهی ثمرات جنيّهء آن خزانهء علم الهی و هدف غائی و کمال نهائی رسالت چهل سالهء آن جمال مبين است.
در بين اصول و مبادی قيّمه که در الواح متعاليهء مذکوره مسطور است اعظم و اتمّ و اقدم و اقوم آنها اصل وحدت و يگانگی عالم انسانی است که ميتوان آن را جوهر تعاليم الهيّه و محور احکام و اوامر سماويّه در اين دور اعظم اقدس محسوب داشت. و اين اصل اصيل يعنی اتّفاق عالم و اتّحاد امم در اين عصر نورانی بدرجه ای منيع و عظيم است که شارع قدير در کتاب عهد خويش بصراحت تنصيص و آن را مقصد اصلی و منظور نهائی ظهور مقدّس خويش تعيين می فرمايد. در اين مقام از قلم اعلی اين كلمهء مقدّسهء عليا نازل: «قد جئنا لاتّحاد من علی الارض و اتّفاقهم» و نيز می فرمايد «قسم به آفتاب حقيقت نور اتّفاق آفاق را روشن و منوّر سازد» و نيز اشاره به اين مقصد اسنی و هدف اعلی که ظهور وحدت و وفاق در بين بريّه است می فرمايد «گاهی بلسان شريعت و هنگامی بلسان حقيقت و طريقت نطق نموديم و مقصد اقصی و غايت قصوی ظهور اين مقام بلند اعلی بوده» و نيز می فرمايد «اين قصد سلطان مقاصد و اين امل مليک آمال» و همچنين «عالم يک وطن محسوب است و من علی الارض اهل آن». جمال اقدس ابهی تأييد می فرمايد که اتّفاق بشر و حصول وحدت اصليّه بين ملل و نحل که آخرين مرحلهء تکامل عالم انسانی و وصول به اعلی ذروهء کمال و بلوغ محسوب، امری حتمی و غير قابل اجتناب است «سوف نطوی الدّنيا و ما فيها و نبسط بساطاً آخر». همچنين می فرمايد «حال ارض حامله مشهود. زود است که اثمار منيعه و اشجار باسقه و او راد محبوبه و نعماء جنيّه مشاهده شود».
قلم اعلی از منقصت (نقص) نظام کنونی عالم اظهار تأسّف فرموده و عدم کفايت حبّ وطن را برای اداره و انتظام جامعهء بشريّت تصريح می فرمايد. در اين مقام از سماء مشيّت حضرت ربّ الانام نازل قوله الاعزّ الاعلی: «ليس الفخر لمن يحبّ الوطن بل لمن يحبّ العالم» و همچنين حفظ مصالح عالم و خدمت به جامعهء بنی آدم را گرانبهاترين و مقدّس ترين نتيجهء مساعی نوع انسان می شمارد.
در مقام ديگر از انتشار بی دينی و فقدان تعلّقات روحانی اظهار اسف و حسرت می نمايد و می فرمايد «ارکان دين در عالم سست شده و اين سستی سبب قوّت جهّال و جسارتشان شده و ميشود ... عالم منقلب است و انقلاب آن يوماً فيوماً در تزايد و وجه آن بر غفلت و لامذهبی متوجّه». و نيز می فرمايد «دين نوری است مبين و حصنی است متين از برای حفظ و آسايش اهل عالم» و در مقام ديگر می فرمايد «قلم اعلی در اين حين مظاهر قدرت و مشارق اقتدار يعنی ملوک و سلاطين و رؤسا و امرا و علما و عرفا را نصيحت می فرمايد و به دين و به تمسّك به آن وصيّت می نمايد و آن است سبب بزرگ از برای نظم جهان و اطمينان من فی الامکان». و همچنين «دين الله و مذهب الله محض اتّحاد واتّفاق اهل عالم از سماء مشيّت مالک قدم نازل گشته و ظاهر شده آن را علّت اختلاف و نفاق مکنيد» و در مقام ديگر نازل «دارالتّعليم بايد درابتداء اولاد را به شرايط دين تعليم دهند تا وعد و وعيد مذکور در کتب الهی ايشان را از مناهی منع نمايد و بطراز اوامر مزيّن دارد و لکن بقدری که به تعصّب وحميّهء جاهليّه منجرّ و منتهی نگردد». و نيز می فرمايد «سستی ارکان دين سبب قوّت جهّال و جرأت و جسارت شده براستی ميگويم آنچه از مقام بلند دين کاست بر غفلت اشرار افزود و نتيجه بالاخره هرج و مرج است». و بعد می فرمايد اين انقلاب و هرج و مرج بتدريج شدّت خواهد يافت «فاذا تمّ الميقات يظهر بغتة ما ترتعد به فرائص العالم».
اصول امنيّت اجتماعی را حضرت بهاءالله بنحو قاطع و صريح تأکيد و تقليل عساکر و ادوات حرب را بميزانی که برای حفظ و حراست داخلهء ممالک و بلاد لازم و ضروری است توصيه می فرمايد و نيز لزوم تشکيل مجمع بزرگی را که ملوک و سلاطين ارض در آن مجمع حاضر و راجع به استقرار صلح در بين ملل و نحل عالم مفاوضه و اخذ تصميم نمايند خاطر نشان می فرمايد.
راجع به اجرای عدالت تأکيدات شديده از قلم مولی البريّه نازل و آن را سراج عباد و حارس من فی البلاد شمرده است. در اين مقام می فرمايد «سراج عباد داد است او را ببادهای مخالف ظلم و اعتساف خاموش منمائيد» ونيز می فرمايد «عدل و انصاف دو حارسند از برای حفظ عباد» و در مقام ديگر نازل «عدل جندی است قوی ... او است مبيّن اسرار وجود و دارای رايت محبّت و جود». و همچنين «هيچ نوری به نور عدل معادله نمی نمايد آن است سبب نظم عالم و راحت امم». «مربّی عالم عدل است چه که دارای دو رکن است مجازات و مکافات و اين دو رکن دو چشمه اند از برای حيات اهل عالم». و به اهل ارض توصيه مينمايد که مراقب ظهور عدل الهی باشند و پيش بينی می فرمايد که پس از مضی ايّام و بروز انقلابات کثيره و مصاعب و متاعب شديده نيّر عدل از سحاب تيرهء ظلم فارغ و در سماء ارادة الله بکمال جلوه و اشراق ساطع و لامع خواهد گرديد بقوله تعالی «ان ارتقبوا يا قوم ايّام العدل ... اذاً ترتفع الاعلام و تغرّد العنادل علی الافنان».
ديگر از تعاليم مبارکه رعايت اصل اعتدال در جميع شؤون است در اين باره می فرمايد: «هر امری که از اعتدال تجاوز نمايد از طراز اثر محروم مشاهده شود. مثلاً حرّيّت و تمدّن و امثال آن ... اگر از حدّ اعتدال تجاوز نمايد سبب و علّت ضرّ گردد». و همچنين می فرمايد «در تمدّن اهل غرب ملاحظه نمائيد که سبب اضطراب و وحشت اهل عالم شده» و پيش بينی می فرمايد که اين تمدّن مفرطه عنقريب علّت فساد و مايهء دمار ممالک و ديار خواهد گرديد «سوف تحترق المدن من ناره».
مشورت را جمال اقدس ابهی يکی از اصول اساسيّهء امر مقدّسش مقرّر فرموده و در اين خصوص اين حکم محکم از سماء ارادهء مالک قدم نازل «آسمان حکمت الهی به دو نيّر روشن و منير مشورت و شفقت در جميع امور به مشورت متمسّك شويد چه که او است سراج هدايت راه نمايد و آگاهی عطا کند».
ديگر از تعاليم مبارکه کسب علوم و فنون و صنايع است. در اين باره قلم اعلی می فرمايد «علم بمنزلهء جناح است از برای وجود و مرقات است از برای صعود. تحصيلش بر كلّ لازم و لکن علومی که اهل ارض از آن منتفع شوند نه علومی که بحرف ابتدا شود و بحرف منتهی گردد. صاحبان علوم و صنايع را حقّ عظيم است بر اهل عالم. يشهد بذلک امّ البيان». و نيز می فرمايد «تحصيل علوم و فنون از هر قبيل جائز و لکن علومی که نافع است و سبب و علّت ترقّی عباد است». و دربارهء کسب ثروت می فرمايد «و اين ثروت اگر از صنعت و اقتراف حاصل شود نزد اهل خرد ممدوح و مقبول است».
ديگر از اوامر مبارکه و تعاليم اساسيّهء اين ظهور اعظم معاشرت با اهل عالم از احزاب و اديان مختلفه است. در اين خصوص می فرمايد «با جميع اهل عالم به روح و ريحان معاشرت نمائيد چه که معاشرت سبب اتّحاد و اتّفاق بوده و هست و اتّحاد و اتّفاق سبب نظم عالم و حيات امم است».
ديگر اختيار يک لسان و خطّ عمومی است که در الواح مکرّر تأکيد و از صرف اوقات برای فرا گرفتن السنهء مختلفه اظهار تأسّف می فرمايند. در اين باب از قلم اعلی نازل «حضرات ملوک ايّدهم الله و يا وزرای ارض مشورت نمايند و يک لسان از السن موجوده و يا لسان جديدی مقرّر دارند و در مدارس عالم اطفال را به آن تعليم دهند و همچنين خطّ در اين صورت جميع ارض قطعهء واحده مشاهده شود». و نيز می فرمايد «حال خطّ بديعی و لسان جديدی اختراع شده» و تصريح مينمايد که چنانچه شايق تحصيل آن باشند طلب نمايند تا تعليم و القا گردد.
ديگر از تعاليم مبارکه اختيار وضع احکام غير منصوصه و تفويض آن به امنای بيت العدل است. در اين خصوص می فرمايد: «آنچه از حدودات در کتاب بر حسب ظاهر نازل نشده بايد امنای بيت عدل مشورت نمايند آنچه را پسنديدند مجری دارند انّه يلهمهم ما يشاء و هو المدبّر العليم». و همچنين تأسيس حکومت مشروطه که در آن اصول و مآرب جمهوريّت با شوکت و عظمت سلطنت مجتمع گردد، قوله تعالی «اگر چه جمهوريّت نفعش به عموم اهل عالم راجع و لکن شوکت سلطنت آيتی است از آيات الهی دوست نداريم مدن عالم از آن محروم مانند اگر مدبّرين اين دو را جمع نمايند اجرشان عند الله عظيم است».
ديگر توجّه کامل در امر زراعت و رعايت تامّ نسبت به صحّت اخبار و اوراق است در اين مقام لسان قدم می فرمايد «اوراق اخبار طيّار روزنامه فی الحقيقه مرآت جهان است ... ظهوری است عجيب و امری است بزرگ و لکن نگارنده را سزاوار آنکه از غرض نفس و هوی مقدّس باشد و بطراز عدل و انصاف مزيّن و در امور بقدر مقدور تفحّص نمايد تا بر حقيقت آن آگاه شود و بنگارد».
جمال اقدس ابهی در الواح مبارکه مسألهء عصمت کبری را تشريح و به پيروان خويش لزوم اطاعت و انقياد نسبت به مصادر امور و مراجع جمهور را تأکيد می فرمايد. در اين خصوص از قلم اعلی نازل «اين حزب در مملکت هر دولتی ساکن شوند بايد به امانت و صدق و صفا با آن دولت رفتار نمايند هذا ما نزّل من لدن آمر قديم». ديگر الغای حکم جهاد و محو کتاب است بقوله المتعالی العزيز «بشارت اوّل که از امّ الکتاب در اين ظهور اعظم بجميع اهل عالم عنايت شد محو حکم جهاد است از کتاب تعالی الکريم ذو الفضل العظيم». و همچنين «حکم محو کتب را از زبر و الواح برداشتيم فضلاً من لدی الله مبعث هذا النّبأ العظيم». ديگر اظهار عطوفت و عنايت و تمجيد و تقدير نسبت به ارباب معرفت و اصحاب علم و حکمت است. در اين باره می فرمايد «حکيم دانا و عالم بينا دو بصرند از برای هيكل عالم ان شاء الله ارض از اين دو عطيّهء کبری محروم نماند و ممنوع نشود».
در اين مقام که ذکر اصول مهمّه و تعاليم اساسيّهء مندرجه در الواح صادره از يراعهء مقدّس جمال قدم جلّ ذکره الاعظم در اواخر ايّام تبعيد مبارک در عكّا در بين است لازم ميداند به لوح منيع «حکمت» که در آن اساس فلسفه و حکمت حقيقيّهء الهيّه تبيين گشته و همچنين به زيارتنامه ای که در شأن حضرت سيّدالشّهداء عليه آلاف التّحيّة والثّناء نازل و مقامات متعاليهء آن فارس مضمار يزدانی و قائد جيش عرمرم الهی بکمال عظمت تجليل و تکريم گرديده و همچنين به «رسالهء سؤال و جواب» که در آن پاره ای از احکام و حدود کتاب اقدس توضيح و تشريح گرديده و «لوح برهان» که در آن اعمال سيّئه و مظالم وفيرهء شيخ محمّد باقر ملقّب به «ذئب» و مير محمّد حسين امام جمعهء اصفهان ملقّب به «رقشاء» تصريح و تقبيح شده و بالاخره به «لوح مقدّس کرمل» که در آن شارع قدير بکمال تأکيد و اهمّيّت، مدينهء الهيّه را به بيان «مدينة الله الّتی نزّلت من السّماء» تجليل و آن جبل مقدّس را بخطاب جليل «سوف تجری سفينة الله عليک و يظهراهل البهاء الّذين ذکرهم فی کتاب الاسماء» مخاطب می فرمايد اشاره نمود.
و نيز مقتضی است لوحی را که از قلم اعلی خطاب به شيخ محمّد تقی ملقّب به «ابن ذئب» نازل و از جمله توقيعات منيعه و اسفار رشيقهء صادره از سماء مشيّت الهيّه است متذکّر گرديد. در اين کتاب مبين جمال اقدس ابهی آن مجتهد حريص پرکين را به توبه و استغفار از معاصی و سيّئات خويش دعوت و بعضی از مهمّ ترين اصول و تعاليم اين ظهور اعظم را نقل و دلائل حقّانيّت امر مبارک را تشريح و تبيين می فرمايد.
با ارسال و انتشار اين کتاب منير که قريب يک سنه قبل از غروب شمس لاهوت از افق عالم ناسوت از سماء عزّ احديّه نازل گرديده صدور الواح و آثار معجزه آسای حضرتش که عددشان بصد مجلّد بالغ و مخزن درر و لآلی ثمينهء مستخرجه از دريای علم و حکمت آن مظهر کلّيّهء الهيّه است عملاً خاتمه می يابد. الواح و آثاری که مشحون از اصول و مبادی منيعهء بديعه و احکام و تعاليم قيّمهء رفيعه و بشارات و ادعيه و مناجات و تفاسير و خطب و بيانات نصحيّه و ارشادات الهيّه و خطابات و انذارات شديده بملوک و زمامداران ملل و دول و وزراء و رؤسا از شرق و غرب و پيشوايان اديان از فرق و مذاهب مختلفه و زعماء قوم از احزاب و مسالک متنوّعه و اهل دانش و ادب و سياست و عرفان و طريقت و تجارت و خادمان نوع انسان در شؤون مختلفه و مقامات متنوّعهء کثيره می باشد.
جمال اقدس ابهی در پايان حيات ناسوتی خود در سجن اعظم در بارهء عظمت و وسعت تعاليم مقدّسهء منزله از قلم مبارک می فرمايد «فيا الهی و سيّدی و محبوبی انت تعلم بانّی ما قصّرت فی تبليغ امرک و اظهرت لعبادک اعظم ما عندهم امراً من عندک» (مضمون: یا اله من و سید من و محبوب من. تو می دانی که در تبلیغ امرت قصور ننمودم و برای عبادت بیشتر از آنچه امر تو بود ظاهر نمودم. بیان مبارک) و در مقام ديگر نازل «هل بقی لاحدٍ فی هذا الظّهور من عذرِ لا و ربّ العرش العظيم. قد احاطت الآيات كلّ الجهات و القدرة كلّ البريّة و لکنّ النّاس فی رقد عجيب» (مضمون: آیا عذری برای احدی می ماند. نه قسم به پروردگار عرش عظیم. آیات کل جهات را احاطه نموده و قدرت کل بریه را. ولکن مردم در خواب عجیبند).
نظرات
ارسال یک نظر