جناب طاهره
هواللّه
و از جمله نساء طاهرات و آياتِ باهرات، قبسه (شراره آتش - شعله آتش) نارِ محبّت اللّه و سراجِ موهبت اللّه جناب طاهره است.
اسم مبارکش امّ سلمه بود. صبيّهء حاجی ملّا صالح مجتهد قزوينی برادر زاده ملّا تقی، امام جمعه قزوين و اقتران بملّا محمّد پسر حاجی ملّا تقی نمودند. و سه اولاد از ايشان تولّد يافت: دو اولاد ذکور و يک دختر. ولی هر سه محروم از موهبت مادر.
خلاصه در سنّ طفوليت، پدر معلّمی تعيين نمود و بتحصيل علوم و فنون پرداختند و در علوم ادبی نهايت مهارت يافتند. بدرجه ئی که والدشان افسوس ميخورد که اگر اين دختر پسر بود، خاندان مرا روشن مينمود و جانشين من ميگشت.
روزی جناب طاهره بخانهء پسر خاله ملّا جواد مهمان گشتند. در کتابخانه ملّا جواد، جزوه ئی از تأليفات حضرت شيخ احمد احسائی يافت. جناب طاهره بيانات را بسيار پسنديد و خواست که با خود بخانه برد. ولی ملّا جواد استيحاش مينمايد که پدر شما حاجی ملّا صالح دشمن نورين نيّرين شيخ احمد و آقا سيّد کاظم است. اگر استشمام نمايد که نفحه ئی از گلشن معانی و رسائل آن دو بزرگوار بمشام شما رسيده قصد جان من نمايد و شما را نيز مغضوب نمايد. در جواب جناب طاهره ميگويد که من مدّتی بود تشنه اين جام بودم و طالب اين معانی و بيانات. شما از اينگونه تأليف هر چه داريد بدهيد، و لو پدر متغيّر گردد. لهذا ملّا جواد تأليف حضرت شيخ و حضرت سيّد را از برای او ميفرستد.
شبی جناب طاهره در کتابخانه نزد پدر رفته و از مطالب و مسائل شيخ مرحوم صحبت ميدارد. بمجرّدِ احساس که دختر از مطالب شيخ با خبر است، زبان شتم ميگشايد که ميرزا جواد ترا گمراه نموده. در جواب ميگويد که من از تأليف شيخ مرحوم اين عالم ربّانی معانی نامتناهی استنباط نمودم و جميع مضامين مستند بروايات از ائمّه اطهار است. شما خود را عالم ربّانی ميناميد و همچنين عموی محترم خود را فاضل و مظهر تقوای الهی ميدانيد و حال آنکه اثری از آن صفات مشهود نه.
باری، مدّتی با پدر در مسائل قيامت و حشر و نشر و بعث و معراج و وعيد و وعود و ظهور حضرت موعود مباحثه مينمود. ولی پدر از عدم برهان بسبّ و لعن ميپرداخت. تا آنکه شبی جناب طاهره در اثبات مدّعای خويش حديثی از حضرت جعفر صادق عليه السّلام روايت نمود. چون حديث برهان مدّعای او بود، پدر بسخريّه (ریشخند - تمسخر) و استهزا پرداخت. گفت ای پدر اين بيان جعفر صادق عليه السّلام است، چگونه شما استيحاش نموديد و سخريّه مينمائيد؟
مِن بعد ديگر با پدر مذاکره و مجادله ننمود. خفيّاً بحضرت سيّد مرحوم مکاتبه ميکرد و در حلّ مسائل معضلهء الهيّه مخابره مينمود. اين بود که سيّد مرحوم لقب قرّة العين باو دادند و فرمودند بحقيقتِ مسائلِ شيخِ مرحوم، قرّة العين پی برده.
و امّا لقب طاهره: اوّل در بدشت واقع گشت و حضرت اعلی اين لقب را تصويب و تصديق نمودند و در الواح مرقوم گشت.
باری، جناب طاهره بجوش و خروش آمد و بجهت تشرّف بحضور حاجی سيّد کاظم رشتی توجّه بکربلا نمود ولی قبل از وصول، بده روز پيش، حضرت سيّد صعود بملأ اعلی نمود. لهذا ملاقات تحقّق نيافت.
امّا حضرت سيّد مرحوم پيش از عروج تلامذهء خويش را بشارت بظهور موعود ميدادند و ميفرمودند برويد و آقای خويش را تحرّی نمائيد. از اجلّه تلامذهء ايشان رفتند و در مسجد کوفه معتکف گشتند و برياضت مشغول شدند و بعضی در کربلا مترصّد (چشم براه - منتظر) بودند. از جمله جناب طاهره روز بصيام و رياضات و شب بتهجّد (شب زنده داری - شب برخاستن برای عبادت و نماز) و مناجات مشغول بود.
تا آنکه شبی در وقت سحر سر ببالين نهاده از اينجهان بيخبر شد و رؤيای صادقه ديد. در رؤيا ملاحظه نمود که سيّد جوانی عمامه سبز بر سر و عبای سياه در بر دارد. پای مبارکش از زمين مرتفع است. در اوج هوا ايستاده و نماز ميگذارد. در قنوت آياتی تلاوت مينمايد. جناب طاهره يک آيه از آن آيات را حفظ مينمايد و در کتابچه خويش مينگارد. چون حضرت اعلی ظهور فرمودند و نخستين کتاب احسن القصص منتشر شد، روزی در جزوه احسن القصص، جناب طاهره ملاحظه مينمود، آن آيه محفوظه را آنجا يافت. فوراً بشکرانه پرداخت و بسجود افتاد و يقين نمود که اين ظهور حقّ است.
باری، اين بشارت در کربلا بايشان رسيد. مشغول تبليغ شدند و احسن القصص را ترجمه و تفسير مينمودند. و بتأليف فارسی و عربی ميپرداختند. و اشعار و غزليّاتی انشا مينمودند و در نهايت خضوع و خشوع بعبادات ميپرداختند. حتّی از مستحبّات (در اصطلاح فقهی اعمالی را گویند که اجرایش ثواب دارد ولی عدمِ اجرایش گناه نیست و مجازات ندارد) چيزی فرو نميگذاشتند.
چون اين خبر بعلماء سوء در کربلا وصول يافت که اين زن ناس را بامر جديد دعوت مينمايد و در جمعی سرايت نموده، علماء بحکومت شکايت نمودند.
مختصر اينست که اين شکايت منتهی بآن شد که تعرّضات شديده مجری گشت و بشکرانه آن مصائب و بلايا پرداختند. حکومت چون بجستجو پرداخت اوّل گمان نمودند که جناب شمس الضّحی (لقب خورشید بیگم خانم، والده حضرت سلطان الشهداء یعمی زوجه میرزا هادی نهری) جناب طاهره است، تعرّض باو نمودند. ولی چون عوانان (فرّاش ها - پاسبان ها) مطّلع شدند که جناب طاهره را گرفتهاند، لذا شمس الضّحی را رها نمودند. زيرا جناب طاهره بجهت حکومت پيام فرستاد که من حاضرم شما ديگری را تعرّض ننمائيد. حکومت خانه ايشانرا در تحت ترصّد (مراقبت) گرفت و ببغداد نوشت تا دستور العمل دهند که چه نوع معامله گردد.
مستحفظين سه ماه اطراف خانه را احاطه نمودند و بکلّی مراوده را قطع کردند. چون از برای حکومت جواب از بغداد تأخير افتاد، جناب طاهره بحکومت مراجعت نمودند که چون خبری از بغداد و اسلامبول نرسيده، ما خود ببغداد ميرويم و منتظر جواب اسلامبول ميگرديم. حکومت اجازه داد جناب طاهره با شمس الضّحی و ورقة الفردوس همشيرهء جناب باب الباب و والده ورقة الفردوس عازم بغداد شدند.
در بغداد در خانه جناب آقا شيخ محمّد، والدِ جليلِ آقا محمّد مصطفی شرف نزول فرمودند. چون مراودهء ناس تکثّر يافت منزل را تغيير دادند و شب و روز بتبليغ پرداختند و مراوده و معاشرت با اهالی بغداد مينمودند. لهذا در بغداد شهرت يافتند و ولوله در شهر افتاد. و جناب طاهره با علمای کاظمين مخابره مينمودند و اتمام حجّت ميکردند. هر يک حاضر ميشد براهينِ قاطعه اقامه مينمودند. عاقبت بعلمای شيعه خبر فرستادند که اگر قانع باين براهين قاطعه نيستيد با شما مباهله مينمايم. (مباهله: لعن و نفرین کردن - طرفین ادعا، یکدیگر را نفرین کردن و برای یکدیگر از خدا جزا و عقوبت خواستن - در عُرف به مباحثه و مجادله لفظی در حضور مردم و حتی اقدام به عمل خطرناک نمودن مثل پریدن از گلدسته مسجد به پایین، با این قرار که هر طرف زنده ماند عقیده اش درست بوده نیز اطلاق می گردد).
فزع و جزع از علماء برخاست. حکومت مجبور بر آن گرديد که ايشانرا با نساء ديگر بخانه مفتی بغداد، ابن آلوسی فرستاد. سه ماه در خانهء مفتی بودند و منتظر امر و خبر از اسلامبول. ابن آلوسی بمباحثات علميّه ميپرداخت و سؤال و جواب ميکرد و اظهار استيحاش (وحشت - ترس) نمينمود.
روزی ابن آلوسی حکايت رؤيائی از خويش نمود و خواهش تعبير کرد. گفت در عالم رؤيا ديدم که علمای شيعه در ضريح مطهّر سيّد الشّهداء وارد گشتند و ضريح را برداشتند و قبر منوّر را نبش نمودند. جسد مطهّر نمودار شد. خواستند هيکل مبارک را بردارند، من خود را بر جسد منوّر انداختم ممانعت نمودم. جناب طاهره گفتند تعبير خواب اينست که شما مرا از دست علمای شيعه رهائی ميدهيد. ابن آلوسی گفت من نيز چنين تعبير نمودم. و ابن آلوسی چون جناب طاهره را مطّلع بر مسائل علميّه و شواهد تفسيريّه ديد اغلب اوقات به سؤال و جواب ميپرداخت و از حشر و نشر و ميزان و صراط و مسائل ديگر مذاکره مينمود و استيحاش نميکرد.
ولی شبی پدر ابن آلوسی بخانه پسر آمد با جناب طاهره ملاقات نمود. بدون تأمّل و سؤال بسبّ و لعن پرداخت و بشتم و طعن زبان بگشاد و شرم و خجلت نداشت. ابن آلوسی بخجلت افتاد و زبان بمعذرت گشاد و گفت که جواب از اسلامبول آمد. پادشاه شما را امر به رهائی کردند، ولی بشرط آنکه در ممالک عثمانی نمانيد لهذا فردا برويد و تهيّهء اسباب سفر بنمائيد و بخارج مملکت بشتابيد. لهذا جناب طاهره با نساء ديگر از خانه مفتی برون آمدند و تهيّهء اسباب سفر کردند و از بغداد برون آمدند.
وقت برون آمدن از بغداد جمعی از احبّای عرب مسلّح پياده همراه گشتند. از جمله جناب شيخ سلطان و جناب شيخ محمّد و سليل جليلشان آقا محمّد مصطفی و شيخ صالح. اين چند نفر سوار بودند و جميع مصارفات را جناب شيخ متحمّل بودند تا وارد کرمانشاه شدند. نساء در خانه ئی و رجال در خانه ديگر منزل نمودند و اهل شهر متمادياً حاضر ميشدند و از مطالب جديده اطّلاع می يافتند. در کرمانشاه نيز علماء بهيجان آمدند و حکم باخراج نمودند. لهذا کدخدای محلّه با جمعی هجوم بخانه نمودند و آنچه را که موجود بود تالان و تاراج نمودند. و در کجاوه بدون روپوش نشاندند و از شهر براندند. تا آنکه بصحرائی رسيدند اسيرانرا پياده نمودند و مکاريها (کسی که اسب و شتر و سایر چهارپایان را به کرایه می دهد - در بعضی ممالک عربی به چاپار و قاطرچی نیز اطلاق می گردد) حيوانات خود را برداشته بشهر عودت کردند. اين اسرا بدون زاد (توشه - طعام یا خوراک که در سفر با خود بردارند) و راحله (منزل - جای فرود آمدن) در آن بيابان بیسر و سامان شدند.
جناب طاهره نامه ئی بامير کشور نوشت که: ای حاکمِ عادل ما ميهمان شما بوديم، آيا بميهمان چنين رفتار سزاوار است؟ چون نامه را بحاکم کرمانشاه رسانيدند حاکم گفت من از اين ستم و جفا خبری ندارم. اين فتنه را علماء بر پا نمودهاند و حکم قطعی داد که کدخدا اسبابی را که يغما شده اعاده نمايد. کدخدا اسباب منهوبه (غارت شده - تاراج شده) را برده تسليم داد و مکاريها از شهر آمده سوار شدند و روانه گشتند و بهمدان رسيدند و در آن شهر بايشان بسيار خوش گذشت. و اجلّهء نساء شهر حتّی شاهزادگان نزد جناب طاهره می آمدند و استقاضه از بيانات ايشان مينمودند.
در همدان جمعی از همراهان را مرخّص ببغداد نمودند. و بعضی را بقزوين همراه آوردند. از آن جمله شمس الضّحی و شيخ صالح را. سوارانی در بين راه از منسوبان جناب طاهره از قزوين رسيدند و خواستند او را تنها بخانه ببرند. جناب طاهره قبول ننمودند که اينها با منند.
باری، باين ترتيب بقزوين وارد شدند جناب طاهره بخانه پدر رفتند و اعراب که همراه بودند در کاروانسرا محلّی گزيدند. و جناب طاهره از خانه پدر بخانه برادر شتافتند و با نساء اعيان ملاقات مينمودند. تا آنکه قتل ملّا تقی وقوع يافت. جميع بابيان قزوين را گرفته چند نفر را بطهران فرستادند و از طهران رجوع بقزوين دادند و شهيد کردند. و سبب قتل حاجی ملّا تقی اين شد که آن ظالم جهول، روزی بر فراز منبر زبان بطعن و لعن بشيخ جليل اکبر گشود، يعنی حضرت شيخ احمد احسائی. ولی با نهايت بيحيائی که او آتش اين فتنه برافروخت و جهانی را بزحمت و آزمايش انداخت بصوت جَهوَريّ شتائم (دشنام - ناسزا) بسيار رکيکه بر زبان راند.
شخصی از اهل شيراز از مبتدئين حاضر مجلس بود. تحمّل طعن و لعن شيخ ننمود. شبانه بمسجد رفت و نيزکی در دهن ملّا تقی مذکور زد و خود فرار کرد. صبحی احبّا را گرفتند و نهايت شکنجه و زجر مجری داشتند ولی کلّ مظلوم و بيخبر. تحقيقی نيز در ميان نبود. آنچه گفتند ما از اين واقعه بيخبريم پذيرفته نشد.
بعد از چند روز شخص قاتل بپای خود نزد حکومت حاضر شد و گفت من قاتلم و سببِ قتل، شتم و لعن بر شيخ احمد احسائی مرحوم. حال خود را تسليم ميکنم تا اين بيگناهان رهائی يابند. او را نيز گرفتند و اسير کند و زنجير شد و با ديگران در زير سلاسل و اغلال روانه طهران نمودند.
در طهران ملاحظه کرد که با وجود اقرار و اعتراف، ديگران رهائی نيافتند. شبانه از زندان فرار نمود و بخانهء دردانه صدف محبّت اللّه و گوهر يگانهء درج وفا و کوکب درخشندهء برج فدا حضرت رضا خان پسر مير آخور محمّد شاه محمّد خان وارد گشت. و در آنجا بعد از چند روز اقامت خفيّاً فراراً با رضا خان همعنان بقلعه مازندران شتافتند.
از طرف محمّد خان سوارانی چند بهر طرف بتاختند و آنچه جستجو نمودند نيافتند. آن دو سوار بقلعه طبرسی وارد و جام شهادت کبری نوشيدند. امّا احبّای ديگر که در طهران در زندان بودند چند نفر آنان را بقزوين فرستادند و شهيد نمودند.
روزی صاحب ديوان ميرزا شفيع شخص قاتل را احضار نمود گفت ای جناب شما يا اهل طريقتيد يا اهل شريعت. اگر متمسّک بشريعتيد، چرا چنين مجتهد پر فضيلت را چنين زخمی بدهان زديد؟ و اگر اهل طريقتيد از شروط طريقت عدم اذيّت است، پس چگونه بقتل عالم پر حميّت پرداختيد؟ در جواب گفت: جناب صاحب ديوان يک حقيقتی نيز داريم بنده بحقيقت جزای عمل او را دادم.
باری، اين وقايع پيش از ظهور و وضوح حقيقت امر رخ داد. زيرا کسی نميدانست که ظهور حضرت اعلی روحی له الفدا منتهی بظهور جمال مبارک گردد و اساس انتقام از بنيان برافتد و إِن تُقتلوا خير من أَن تَقتلوا (مضمون بیان: کشته شوید بهتر از آن است که بکشید) اساس شريعت اللّه گردد. بنياد نزاع و جدال بر افتد و بنيان حرب و قتال ويران گردد در آن اوقات چنين وقايع رخ ميداد.
ولی الحمد للّه بظهور جمال مبارک چنان نور صلح و سلام درخشيد و مظلوميّت کبری بميان آمد که در يزد رجال و نساء و اطفال هدف تير و عرضه شمشير گشتند. سروران و علماء سوء و پيروان بالاتّفاق هجوم بر مظلومان نمودند و بسفک دماء ستمديدگان پرداختند. حتّی مخدّرات را شرحه شرحه نمودند و يتيمان ستمديده را بخنجرِ جفا حنجر بريدند، تنهای پاره پاره را آتش زدند. با وجود اين نفسی از احبّای الهی دست نگشاد. بلکه بعضی از شهيدان دشتِ بلا و همعنان شهدای کربلا، چون قاتل را بسيف شاهر (شمشیر از غلاف بیرون کشیده) مهاجم ديد، نبات در دهن او گذاشت و گفت با مذاق شيرين بقتل اين مسکين پرداز. زيرا اين مقام فداست و اين شهادت کبری و مرا آرزوی بی منتهی.
باری، بر سر مطلب رويم، جناب طاهره در قزوين بعد از قتل عموی بيدين در نهايت سختی افتاد. محزون و مسجون و از وقايع مؤلمه دلخون بود. و از هر طرف نگهبان و عوانان و فرّاشان و چاووشان مواظب بودند. او در اين حالت بود که جمال مبارک از طهران آقا هادی قزوينی، زوج خاتون جان مشهور را فرستادند جناب طاهره را بحسن تدبير از آن دار و گير رهانيده شبانه بطهران رسانيدند. وارد بسرای مبارک گشتند و در بالا خانه منزل نمودند. خبر بطهران رسيد. حکومت در نهايت جستجو بود و در هر کوی گفتگو. با وجود اين در خانه متّصلا ياران می آمدند جناب طاهره در پس پرده بودند، با آنان صحبت ميکردند.
روزی جناب آقا سيّد يحيای وحيد شخص فريد روح المقرّبين له الفدا حاضر شدند و در بيرون نشسته جناب طاهره ورای پرده نشسته و من طفل بودم و در دامن او نشسته بودم. جناب وحيد آيات و احاديثی نظير درّ فريد از دهان می افشاند. آيات و احاديث بسيار در اثبات اين امر روايت فرمود. بغتة طاهره بهيجان آمد گفت «يا يحيی فأت بعمل إِن کنت ذا علم رشيد» (بدین مضمون که ای یحیی عملی بیاور اگر دارای علم هستی. که شاید اشاره به آیات قرآنی مانند آیه ۷ سوره اعراف که تقریبا همین محتوا را دارد) ، حالا وقت نقل روايات نيست. وقت آيات بيّناتست. وقت استقامت است. وقت هتک استار اوهام است. وقت اعلاء کلمة اللّه است. وقت جانفشانی در سبيل اللّه است. عمل لازم است عمل.
باری، جمال مبارک طاهره را با تهيّه و تدارک مفصّل از خدم و حشم (با خدمه و حشمت و جلال) ببدشت فرستادند. بعد از چند روز رکاب مبارک نيز به آن سمت حرکت نمود. در بدشت ميدانی در وسط آب روان. از يمين و يسار و خلف سه باغ غبطه روضه جنان (بهشت).
در باغی جناب قدّوس روح المقرّبين له الفداء مخفيّاً منزل داشتند. و در باغی ديگر جناب طاهره مأوی داشتند. و در باغی ديگر جمال مبارک در خيمه و خرگاه تشريف داشتند. و در بين ميدان واقع در وسط احبّا خيمه زده بودند. در شبها جمال مبارک و جناب قدّوس و طاهره ملاقات مينمودند.
هنوز قائميّت حضرت اعلی اعلان نشده بود. جمال مبارک با جناب قدّوس قرار بر اعلان ظهور کلّی و فسخ و نسخ شرايع دادند. بعد روزی جمال مبارک را حکمةً نقاهتی عارض يعنی نقاهت عين حکمت بود. جناب قدّوس بغتةً واضح و آشکار از باغ بيرون آمدند و بخيمهء مبارک شتافتند. طاهره خبر فرستاد که چون جمال مبارک نقاهت دارند، رجا دارم باين باغ تشريف بياورند. در جواب فرمودند اين باغ بهتر است شما حاضر شويد.
طاهره بیپرده از باغ برون آمد. بخيمه مبارک شتافت. ولی فرياد کنان: اين نقره ناقور است اين نفخه صور است. (نقر ناقور: دمیدن در ناقور - در قرآن آیه ۸ سوره موثر به تعبیر قیامت و علائم آن یعنی قیام حضرت موعود آمده است و اصطلاحی در ردیف نفخ فی الصور می باشد که آن هم اصطلاح قرآنی است و به همین معناست).
اعلان ظهور کلّی شد. جميع حاضرين پريشان شدند که چگونه نسخ شرايع شد و اين زن چگونه بیپرده برون آمد. بعد جمال مبارک فرمودند سوره واقعه (سوره قرآنی) را بخوانيد. قاری سوره «اذا وقعت الواقعه» (مطلع سوره واقعه) را تلاوت نمود. اعلان دوره جديد شد و ظهور قيامت کبری گرديد. ولی جميع اصحاب اوّل همه فرار کردند. بعضی بکلّی منصرف شدند و بعضی در شکّ و شبهه افتادند. بعضی بعد از تردّد دو باره بحضور آمدند.
باری، بدشت بهم خورد ولی اعلان ظهور کلّی گشت. بعد جناب قدّوس بقلعه طبرسی شتافتند و جمال مبارک با تهيّه و تدارک مکمّل سفر نيالا فرمودند. تا از آنجا شبانه باردو بزنند و داخل قلعه طبرسی شوند. اين بود که ميرزا تقی حاکم آمل باخبر شد و با هفتصد تفنگچی به نيالا رسيد. شبانه محاصره کرد و جمال مبارک را با يازده سوار بآمل رجوع داد و آن بلايا و مصائب که از پيش ذکر شد رخ داد.
امّا طاهره بعد از پريشانی بدشت گير کرد. او را در تحت نگهبانی عوانان (فراشان - پاسپانها) بطهران فرستادند و در طهران در خانهء محمود خان کلانتر مسجون شد. ولی مشتعل بود. منجذب بود. ابداً سکون و قرار نداشت. زنان شهر ببهانه ميرفتند و استماع کلام و بيان او مينمودند. از قضای اتّفاق در خانهء کلانتر جشنی واقع گشت و بزمی آراسته شد. سور پسر کلانتر بر پا گشت. زنهای محترمهء شهر از شاهزادگان و نساءِ وزراء و بزرگان بدعوت حاضر ميشدند. بزم مزيّن، جشن مکمّل بود. ساز و آواز چنگ و چغانه و ترانه روز و شبانه مستمع بود. ولی طاهره بصحبت پرداخت چنان زنانرا جذب نمود که تار و طنبور را گذاشتند و عيش و طرب را فراموش نمودند، در پيرامون او جمع شده گوش بکلام شيرين او ميدادند.
بر اينحالت مظلوم و مسجون ماند. تا آنکه حکايت شاه واقع شد. فرمان بقتل او صادر. بعنوان خانهء صدر اعظم او را از خانهء کلانتر برون آوردند. دست و روی بشست و لباس در نهايت تزيين بپوشيد.عطر و گلاب استعمال نمود و از خانه برون آمد.
او را بباغی بردند. مير غضبان در قتلش ترديد و ابا نمودند. غلامی سياه يافتند در حال مستی. آن سياه رو، سياه دل، سياه خو دستمالی در فم مبارکش فرو برد و مخنوق نمود. بعد جسد مطهّرش را در آن باغ بچاهی انداختند و خاک و سنگ روی آن ريختند. ولی او بنهايت بشاشت و غايت مسرّت مستبشر ببشارات کبری متوجّه بملکوت اعلی جان فدا فرمود. «عليها التّحيّة و الثّناء و طابت تربتها بطبقات نور نزلت من السّماء» (بر او باد تحیت و ثنا. تربتش به طبقات نورِ نازل از آسمان پاک باد).
قسمت زیر سئوالی است که از حضرت عبدالبهاء در مورد جناب طاهره و بدشت می شود و جوابی که حضرت عبدالبهاء عنایت می فرمایند:
سئوال: حکایت آوردن طاهره از قزوین و ورود به طهران و رفتن به بدشت و وقوعات بدشت چگونه بوده؟
جواب:
حقیقت این قضیّه مختصراً اینست که در آن اوقات بدایت امر بود و هیچکس از تعالیم الهی خبر نداشت و جمیع بشریعت قرآن عامل بودند. و جنگ حقیقت این قضیّه مختصراً اینست: که در آن اوقات بدایت امر بود و هیچکس از تعالیم الهی خبر نداشت و جمیع بشریعت قرآن عامل بودند و جنگ و عقوبت و قصاص را مشروع میدانستند.
در قزوین حاجی ملّا تقی بر سر منبر زبان بطعن گشود و دو نجم ساطع حضرت شیخ احمد احسائی و جناب آقا سیّد کاظم رشتی را لعن نمود. و در نکوهش و سبّ افراط کرد و گفت این حکایت باب که ضلالت محض است، آتشی است که از قبرِ شیخ احمد و سیّد کاظم رشتی زبانه کشید. بینهایت بیحیائی نمود و سبّ و لعن و طعن مکرّر نمود.
شخص شیرازی٤ از محبّین حاضر وعظ بود بگوش خود شنید و چون نمیدانست که مِنبعد تعالیم الهیّه چگونه خواهد گشت و شریعت الله بر چه اساس وضع خواهد شد، گمان مینمود که باید بموجب شریعت قرآن عمل نمود. لهذا بر انتقام قیام کرد. پیش از طلوع صبح بمسجد حاجی ملّا تقی مذکور رفت و در گوشهئی پنهان شد و چون ملّا تقی وقت طلوع صبح بمسجد آمد، این شخص بعصائی که سرنیزه داشت به پشت و دهن حاجی ملّا تقی زد. ملّا تقی افتاد و آن شخص فرار نمود. مردم چون حاضر شدند شیخ را مقتول دیدند.
فزع و جزع عظیم برخاست و از شهر فریاد و فغان بلند شد. بزرگان شهر بر این متّفق شدند که قاتل شیخ رسول عرب و دو نفر دیگرند و این اشخاص از اعوان (یاران) طاهرهاند. لهذا فوراً این سه شخص را گرفتند و طاهره نیز در ضیق شدید افتاد. آن شخص شیرازی چون دید که دیگران مبتلا شدهاند سزاوار ندید و بپای خویش بمرکز حکومت آمد و گفت شیخ رسول و رفقایش از این بهتان و تهمت بری و بیزارند، قاتل منم و تفصیل چنین واقع شده. بتمامه بیان نمود و اقرار و اعتراف کرد و گفت این اشخاص بیگناهند، آنان را آزاد کنید زیرا من قاتلم، مرا قصاص نمائید. او را گرفتند و آنان را نیز نگاهداشتند.
خلاصه هر چهار را از قزوین به طهران آوردند. آنچه این شخص شیرازی فریاد برآورد که این اشخاص بیگناهند، منم گنهکار و این گناه را بجهت آن ارتکاب نمودم که این شخص سبّ و لعن جهاراً در منبر بر مولای من کرد، برافروختم و تحمّل نتوانستم. لهذا باین سرنیزه بر دهان او زدم، کسی گوش بحرف او نداد. بلکه پسر حاجی ملّا تقی در مقامات رسمی در نزد وزرای دولت فریاد برآورد و قتل هر چهار را خواست.
صدرالعلمآء که رئیس علما بود، بحضور شاه رفت. عرض کرد که حاجی ملّا تقی شخص شهیری بود و معروف خاصّ و عام. اهل قزوین او را پرستش مینمودند. در قصاصِ قتلِ چنین شخصی، شخص واحد اهمّیّتی ندارد. باید هر چهار را تسلیم ورثۀ ملّا تقی کرد و به قزوین فرستاد تا آنان را در آنجا بقتل رسانند و این سبب سکون و سرور عموم گردد. پادشاه نیز محض خاطر صدرالعلمآء و عموم اهالی قزوین اجازه بقتل هر چهار داد.
آن شخص شیرازی ملاحظه نمود که او را گرفتند امّا دیگران را آزاد ننمودند، در شبی پربرف فرار نمود و بخانۀ رضا خان رفت و با همدیگر همعهد شدند و بقلعۀ طبرسی رفتند و در آنجا شهید شدند. امّا شیخ رسول و رفقایش را به قزوین بردند و جمیع مردم هجوم کردند آن سه نفر را باشنع حال بقتل رساندند.
لهذا طاهره در نهایت سختی افتاد. دیگر کسی را با او مراوده نبود و عموم خویشان حتّی شوهر و دو پسر در نهایت عداوت بودند و زجر و عذاب و طعن میکردند. جمال مبارک از طهران آقا هادی قزوینی را فرستادند و بتدبیری مفصّل طاهره را از قزوین فرار دادند و به طهران آوردند و یکسر باندرون جمال مبارک وارد کردند. هیچکس خبر نداشت. بعضی از خواصّ احباب مطّلع شدند و نزد او آمدند.
در اطاقی نشسته بود و من طفل بودم و بر زانوی او نشسته و مرا در آغوش خود گرفته بود و پرده افتاده بود و خواصّ احبّا در بیرون پرده در اطاقی دیگر نشسته بودند و او صحبت میداشت و موضوع کلامش بدلائل و قرآن و حدیث این بود که در هر عهدی باید شخص جلیل ممتازی مرکز دائرۀ هدی و قطب فلک شریعت عظمی و امام مبین باشد، تا مرجع جمیع ناس گردد. و امروز آن شخص جلیل ممتاز حضرت باب است که ظاهر شده است. هرچند نطقش گویا بود ولی چون ملتفت شد که جمال مبارک را آهنگی دیگر است و جلوهئی دیگر بسیار مشتعلتر شد، بدرجهئی رسید که وصف ندارد. صبر و آرامش نماند، نزدیک بود که پردۀ کتمان بکلّی بدرد. شب و روز نعره میزد یا میگفت یا میگریست یا میخندید.
بعد جمال مبارک او را با جمعی از احباب بسمت بدشت فرستادند. منزل اوّل باغی بود در نهایت طراوت و لطافت. طاهره با احباب بآنجا رسیدند و جمال مبارک نیز تشریف بردند و آن شب را در آنجا ماندند. صبحی طاهره را با احباب با تهیّه و تدارکی مفصّل به بدشت فرستادند. بعد از چند روز جمال مبارک نیز تشریف بردند. چون به بدشت رسیدند جناب قدّوس از سفر خراسان مراجعت نموده بود، ایشان نیز بسمت بدشت آمدند ولی مخفی بودند.
در بدشت میدانی بود و آب جاری داشت، از دو طرف باغ بودف. جناب قدّوس در باغی مخفی بودند و طاهره نیز در باغ دیگر منزل داشت. از برای جمال مبارک در آن میدان خیمه زده بودند و اصحاب جمیعاً در آن میدان در خیمهها منزل داشتند. شبها جمال مبارک و جناب قدّوس و طاهره ملاقات مینمودند. جمال مبارک با آنان قرار قطعی فرمودند که در بدشت حقیقت امر اعلان گردد. ولی یوم مخصوص تعیین نشده بود.
تصادفاً جمال مبارک علیل شدند. جناب قدّوس بمحض اینکه خبر یافت از خفا بیرون آمد و بچادر جمال مبارک وارد شد. طاهره خبر فرستاد که جمال مبارک را یا بباغ من آرید والّا من خواهم آمد. جناب قدّوس گفتند احوال مبارک خوش نیست، نمیشود تشریف بیاورند و این اشاره بود. طاهره وقت را غنیمت شمرد، برخاست از توی باغ بی حجاب بیرون آمد، رو بچادر مبارک نعرهزنان آمد و میگفت آن نقرۀ ناقور منم و نفخۀ صور منم (دو علامت قیامت است که در قرآن مذکور است). بهمین قسم فریاد کنان بچادر مبارک آمد. بمحض ورودش جمال مبارک فرمودند سورۀ اذا وقعت الواقعۀ قرآن را بخوانید و آن سوره حکایت قیام قیامت است.
و قیامت اعلان شد و چنان وحشت و دهشت جمیع احبّا را فرو گرفت که بعضی فرار نمودند و بعضی واله و حیران شدند و برخی زار زار گریستند. بعضی چنان مضطرب شدند که بیمار گشتند، حتّی حاجی ملّا اسمعیل چنان پریشان شد که از شدّت وحشت و دهشت سر خودش را برید. ولی بعد از چند روزی سکون و قرار حاصل شد، تشویش و اضطرابی نماند و اکثر فراریها نیز دوباره ثابت شدند و مسئلۀ بدشت منتهی شد.
حضرت عبدالبهاء در جواب و سئوالی دیگر راجع به شیخ احمد و سید کاظم می فرمایند:
باری مختصر اینست که این دو بزرگوار بتابعان خویش نهایت استعداد دادند. این بود که بعد از وفات سیّد مرحوم شاگردان بمنتهای قوّت بجستجو. باری مختصر اینست که این دو بزرگوار بتابعان خویش نهایت استعداد دادند. این بود که بعد از وفات سیّد مرحوم شاگردان بمنتهای قوّت بجستجوی طلعت موعود پرداختند.
جناب بابالباب با جمعی از شاگردان خویش از عراق حرکت کردند و بسمت ایران رفتند و در جستجو بودند تا بمدینۀ شیراز وارد شدند. جناب بابالباب چون از پیش حضرت اعلی را در کربلا ملاقات نموده بود، بسبب آشنائی میهمان حضرت اعلی شد.
در شب پنجم جمادیالأوّل جناب بابالباب نشسته و حضرت اعلی بترتیب چای مشغول بودند. در بین چای دادن آیاتی تلاوت نمودند. جناب بابالباب واله و حیران شده زیرا مشاهده کرد که شخص جوانی بدون تحصیل علوم و قرائت لسان عرب در نهایت سلاست و فصاحت آیاتی تلاوت میفرماید و ابداً چنین گمانی نمیشد.
این سبب انتباه و ایمان جناب بابالباب گشت. بعد فردا بشاگردان خود و دیگران ذکر کرد که شخصی را که جستجو مینمودیم من یافتم و بتعریف و توصیف پرداخت لکن تعیین ننمود که کیست، مستور داشت. ولی از اوصاف حضرت چنان بیان میکرد که تلامذه و کسانی دیگر مفتون این خبر شدند و بنهایت عطش جستجوی آب مینمودند. تا آنکه بعد از چند روز اسم مبارک را تصریح کرد. ولوله افتاد هفده نفر مؤمن شدند و عریضۀ طاهره که بهمراهی میرزا محمّد علی نامی بود تقدیم شد. زیرا طاهره عریضه باو داده بود که چون شخص موعود را بیابید این عریضه را تقدیم نمائید و در آن عریضه این غزل را مرقوم نموده بود که بدایتش اینست: لمعات وجهک اشرقت و شعاع طلعتک اعتلا. ز چه رو أ لست بربّکم نزنی بزن که بلی بلی. (ا لست بربکم: یعنی آیا من خدای شما نیستم که اشاره به آیه ۱۷۱ سوره اعراف است).
لهذا طاهره هیجدهم گردید و شیعیان معتقد بچهارده معصوم و ابواب اربعه بودند. چهارده معصوم حضرت رسول و فاطمة الزّهرآء و دوازده امامند. و ابواب اربعه چهار نفسند که بعد از امام دوازدهم یکی بعد از دیگری مقتدای شیعیان بودند.
باری این هیجده نفر مقابل آن هیجده نفر تعیین شد و مقصود عدد بود و خود حضرت اعلی نوزدهم. اساس عدد نوزده این است که در جمیع صحف و الواح حضرت باب مذکور است.
حضرت ولی امرالله در مورد جناب طاهره در کتاب قرن بدیع می فرمایند:
قبل از جناب قدّوس، جناب طاهره بشرف ايمان فائز گرديد و او تنها امه ای از اماء رحمن بود که در عداد حروف بيانيّه در آمد و به اين مقام اعزّ اسنی مفتخر گرديد. و نيز يگانه نفسی بود که بر خلاف ساير حروف حيّ بمحضر مبارک حضرت اعلی تشرّف حاصل ننمود.
طاهره از خاندانی مشهور و در فضل و کمال و صباحت و جمال مشارٌ بالبنان (انگشت نما) بود. طبعی سرشار و بيانی طليق (فصیح) و روحی پر انجذاب و افکاری بديع و نظری وسيع داشت.
از لسان عظمت بلقب طاهره ملقّب گرديد و از جانب سيّد کاظم رشتی استاد والا مقام خويش به "قرّة العين" مخاطب شد.
اين امهء موقنه در اثر زيارت حضرت اعلی در عالم رؤيا در حينی که هنوز مراحل عمرش به سی نرسيده بود، به امر مبارک اقبال نمود و بکمال شهامت و شجاعت باعلاء كلمة الله و نشر نفحات الله پرداخت و امر الهی را پرتوی ابدی و روشنی سرمدی بخشيد.
اين حروف بيانيّه که در الواح و آثار منزله به "حروف اوّليّهء منبعث از نقطهء اولی" و "مکمن اسرار الهی" و "عيون ساريه از منبع فيض رحمانی" (ترجمه ) موصوف، و در قرآن مجيد به بيان "و جاء ربّک و الملک صفّاً صفّا " منعوت گرديدند، و حضرت اعلی آنانرا در کتاب مستطاب بيان به مقام " اقرب اسماء... الی الله" ستوده و آن نفوس مقدّسه را انوار ساطعه از فجر حقيقت که "لم يزل و لايزال نزد عرش حقّ ساجد بوده و هستند" خطاب فرموده اند.
و در مکاشفات يوحنّا به "پيران" که "در حضور خدا بر تختهای خود جالس" و "بجامه های سفيد آراسته" و به "اكليلی از طلا" مکلّل ميباشند مذکور شده اند.
حضرت ولی امرالله در مورد اجتماع بدشت و نقش جناب طاهره می فرمایند:
حضرت بهاءالله که در اثر مخابرات مستمرّ پيوسته با حضرت اعلی در ارتباط و تماس بودند و زمام امور و فعّاليّتهای بابيان در يد اقتدار ايشان قرار داشت.
در تشکيل و انعقاد اين احتفال رأساً و مستقيماً دخالت نفرمودند ولی در معنی و حقيقت آن اجتماع تحت رأی و قيادت ايشان اداره ميگرديد.
جناب طاهره با نظرات افراطی شديد قيام نمود و جناب قدّوس طبق طرح مقرّر برای تسکين وحشت و اضطرابی که قهراً چنين قيام و مقصد عظيم در قلوب پيروان ايجاد مينمود، بر حسب ظاهر بمخالفت برخاست و چنين وانمود کرد که با اينگونه افکار تند و شديد مخالف است. و ترک اصول و احکام و شعائر و آداب و رسوم موجوده را بنحوی که جناب طاهره معتقد است مباين با خطّ مشی امر الله و منافی مصالح شريعة الله می شمارد.
هدف اصلی و اساسی اين اجتماع عظيم آن بود که: اوّلاً بوسائل مقتضی استقلال امر بيان و انفصال شريعت رحمان از رسوم و آداب و سنن و شرايع قبليّه بنحو مؤثّر و نافذ اعلام گردد. و در ثانی موجبات استخلاص مولی و مقتدای اهل بيان از سجن ظالمانهء دشمنان فراهم شود.
مسألهء اولی که الغاء تقاليد قديمه و قطع تعلّق و ارتباط با اديان سالفه بود بنحو مطلوب انجام پذيرفت. ليکن مقصد ثانی يعنی تمهيد وسائل استخلاص آن نور مبين از قبضهء سطوت ظالمين، از همان آغاز با عدم موفّقيّت مواجه شد واجرائش بارادهء محتومه الهيّه غير ميسور گرديد.
اين مؤتمر بزرگ و تاريخی که علمدار استقلال و انفصال شريعت بيان از ساير شرايع و اديان بود، در جلگهء بدشت بر پا گرديد. حضرت بهاءالله در آن نواحی سه باغ که از اطراف و جوانب بمناظر سبز و خرم احاطه شده بود اجاره فرمودند. يکی از آنها را برای اقامت جناب قدّوس و ديگری را برای جناب طاهره و ثالث را مخصوص خودشان مقرّر فرمودند.
در اين انجمن هشتاد و يکنفر از اصحاب حضرت باب که از اطراف و اکناف بلاد جهت شرکت در مذاکرات مجتمع شده بودند حضور داشتند. و كلّ از يوم ورود تا اختتام احتفال که بيست و دو روز بطول انجاميد، ميهمان حضرت بهاءالله بودند و در هر يوم از آن ايّام لوحی از قلم مبارک نازل و در جمع احباب تلاوت ميگرديد.
و از طرف آن وجود مبارک به هر يک از حاضرين اسم جديدی عنايت ميشد، بدون آنکه هويّت نفسی که مُنزل اين اسماء بود معلوم گردد . از جمله هيكل مقدّس بنفسه از آن تاريخ بنام بهاء خوانده شدند و آخرين حرف حيّ بلقب قدّوس ملقّب و قرّةالعين بعنوان طاهره موصوف و مشتهرگرديد. و حضرت باب در توقيعات مخصوصی که بعداً بنام دوستان بدشت صادر فرمودند هر يک را بهمين القاب معيّنه مخاطب ساختند.
بطوريکه ذکر شد حضرت بهاءالله بکمال قدرت و متانت و در غايت حکمت و رزانت آن حفلهء فخيم را هدايت و بمقصد اعلی و هدف اسنای خويش دلالت فرمودند.
يک روز هنگامی که هيكل مبارک بعلّت نقاهت ملازم بستر بودند، جناب طاهره که در نظر بابيان مظهر عفّت و عصمت، و در تقوی و طهارت، رجعت حضرت فاطمه صلوات الله عليها محسوب ميگرديد، ناگهان بی ستر و حجاب در محضر مبارک در مقابل اصحاب ظاهر شد. و در جانب راست جناب قدّوس که آثار خشم و غضب از رخسار ايشان هويدا بود جالس گرديد. و با كلمات آتشين حلول دور جديد را اعلام و نسخ سنن و شعائر قديمه را علی رؤوس الاشهاد (آشکارا - نزد همه - در ملاء عام) ابلاغ نمود.
حضّار از ملاحظهء اين منظره سخت دچار حيرت و دهشت گشتند و حضور وی را بنحو مذکور در جمع نفوسی که حتّی مشاهدهء سايه اش را مردود و نا صواب ميشمردند، خلاف عفاف و معارض با ارادهء حضرت خفيّ الالطاف محسوب داشتند. خوف و غضب افئده را فرا گرفت و قدرت تكلّم از جميع سلب شد. بحدّی که عبدالخالق اصفهانی از کثرت هيجان و اضطراب با دست خويش گلوی خود را چاک داد و در حالی که آغشته بخون بود ديوانه وار خود را از آن صحنهء مهيب دور ساخت.
برخی ديگر از اصحاب نيز مجلس را ترک گفته و دست از امر الهی کشيدند و رفض (ترک کردن) آداب و سنن سالفه را نپسنديدند. جمع ديگر مات و مبهوت بر جای خشک شدند. و گروهی با قلبهای آکنده از شور و هيجان حديث مأثورهء اسلامی را که ميفرمايد در يوم قيامت حضرت فاطمه هنگام عبور از صراط بی پرده و نقاب در انظار جلوه گر خواهد شد، در پيش ديده مجسّم نمودند و تسکين خاطر يافتند.
جناب قدّوس از فرط غضب ساکت و صامت نشسته بودند. چنين بنظر ميرسيد که منتظر فرصت ميباشند تا با شمشيری که در دست ايشان قرار داشت، ضربتی بر جناب طاهره موجد اين فتنه و غائله وارد آورند.
جناب طاهره بدون آنکه کمترين دغدغه و ترديد بخود راه دهد و يا از غليان احساسات تشويش خاطر يابد، در نهايت وجد و شعف از جای برخاست و بلا تفکّر و تأمّل اصحاب را مخاطب ساخت و بر نهج آيات قرآن مجيد، خطابه ای بغايت فصاحت و بلاغت ايراد نمود و كلمات خويشتن را باين بيان پرهيجان اختتام داده و فرمود "من همان كلمه ای هستم که چون قائم به آن تكلّم نمايد نقباء ارض از استماع آن مندهش گردند و راه فرار اختيار کنند".
سپس بنهايت سکينه و وقار حاضرين را دعوت و دلالت نمود که بکمال روح و ريحان در تجليل اين واقعهء عظيم قيام نمايند و جشن و سرور و شادمانی برپا دارند.
در آن روز تاريخی نقرهء ناقور بصدا آمد و نفخهء صور مرتفع گرديد طامّهء کبری (اشاره به آیه ۳۴ سوره نازعات - قیامت کبری) که درآيات قرآنيّه مذکور ظاهر و هويدا گشت. و از آن پس در حرکات و سکنات و شؤون و آداب و انجام فرائض مذهبی تابعان که كلّ از حاميان و مدافعان غيور شريعت محمّديّه محسوب انقلاب شديد رخ گشود و احکام و سنن قديمه متروک گرديد.
اين اجتماع هر چند از آغاز پرهمهمه و دمدمه مشاهده گرديد و از لحاظ کناره گيری معدودی که نسخ حدود و قوانين اسلام را ممتنع و محال ميشمردند، قابل تأسّف و تأثّر است، معذلک مقصد نهائی آن قيام عظيم بنحو کامل تحقّق پذيرفت و استقلال آئين الهی بکمال عظمت و جلال اعلام گرديد.
امر مبارک که چهار سنه قبل از وقوع اين واقعه در حجره ای از حجرات بيت مکرّم شيراز بجناب باب الباب ابلاغ و سه سال پس از آن اعلام فخيم اصول و مبادی متعاليه اش در سجن ماکو تنظيم و بوسيلهء راقم آيات ترقيم شده بود، اکنون پس از مضی يک سنه از نزول سنن و احکام بديعه و نسخ حدود و قواعد سابقهء پيروان غيورش تحت هدايت و رهنمائی حضرت بهاءالله بترک احکام و قواعد اسلام و کسر آداب و رسوم مبتدعه ای که در آن شريعت غرّا راه يافته بود مبادرت نمودند و قيود و حدود باليهء (کهنه - مندرس) عتيقه را متروک ساختند.
چيزی از اين مقدّمه نگذشت که حضرت باب بنفسه المقدّس هنگامی که هنوز در مخالب اعداء اسير و مبتلا بودند در حضور وليعهد زمان و جمعی از علماء اعلام و رؤساء شيخيّه در عاصمهء آذربايجان دعوی خويش را اعلان و با اظهار مقام قائميّت و اثبات استقلال و اصالت امر مبارک، قيام پيروان خود را در احتفال بدشت تأييد و نظرات و معتقدات آنان را نسبت بشريعهء الهيّه تقويت و تصويب فرمودند.
باری در اثر اين اجتماع نفخهء صور دميده شد و طلوع دور بديع افول شرع قديم را اعلام نمود. و تحوّلی چنين عظيم و متين که در تاريخ اديان عالم بی مثل و قرين است، خالی از هر گونه رسوم و تشريفات و فارغ از طنطنه و دبدبهء (سرو صدا) ظاهره صورت گرفت.
اين انفصال که امر الهی را از ظلمات حالکهء تعصّبات و اوهام و نفوذ شديد رؤسا و پيشوايان قوم مستخلص نمود، بدرجه ای سريع و کامل و قاطع و نافذ تحقّق پذيرفت که ابداً تصوّر آن نميرفت و بهيچوجه با سکون و طمأنينه ای که شريعة الله با آن آغاز شده بود مشابهت نداشت.
احتفال مذکور که چنين نتايج عظيمهء تاريخيّه بر آن مترتّب گرديد در بدشت در نقطهء محقرّی از کنارههای مازندران بر پا شد و محتلفين، مشتی از مستضعفين عباد بودند که خود از صفوف معاندين برخاسته و بجز عدّهء معدود كلّ از ثروت و غنا و شؤون و مقامات عالم ادنی عاری بودند.
قائد و زعيم اين جنود مجنّده ازصحنهء مبارزه دور و در ابعد نقطهء مملکت در يد اعداء اسير و مسجون بود. و رافع لوا امه ای فريد و وحيد که حتّی جمع کثيری از بابيان وی را رافض (طرد) و از شريعت الهی خارج ميشمردند. ندائی که اين امهء موقنه اعظم نساء دور بيان بلند نمود، همانا استقلال آئين رحمانی و نسخ احکام و سنن اسلامی است که مدّت دوازده قرن مستظلّين شريعت غرّا را در ظلّ رايت خويش مجتمع نموده و بکمال قدرت بتمشيت امور روحانی و اجتماعی آنان مألوف بود.
اين انفصال و تجزّی که پس از مضی بيست سنه با نفخ ثانی يعنی اعلام امر جمال اقدس ابهی تسريع پذيرفت، چون بتدريج با ضعف و انقراض احکام اسلاميّه توأم گرديد، بر حدّت و شدّت بيفزود و شريعت احمدی با آنکه بوضع الهی و وحی سماوی تأسيس شده بود، بمرور زمان قوّت و قدرت خويش را از دست بداد، تا بالغاء (لغو کردن - باطل کردن) قوانين شرعيّه در خاک عثمانی و ترک واقعی همان قوانين در کشور مقدّس ايران منتهی شد.
و در ايّام اخير موجب انفصال نظم بديع رحمانی و احکام و حدود منزله در کتاب اقدس از قواعد شرعيّهء اهل سنّت در خاک مصر و ممهّد شدن سبيل برای شناسائی اين نظم ابدع امتن در ارض اقدس گرديد. و اين تحوّل و تکامل پيوسته در مدارج ترقّی و تقدّم سائر خواهد بود تا بالمآل در ممالک اسلامی امر دين از سياست انفکاک پذيرد و آئين حضرت ربّ العالمين در بين ملل و نحل عالم برسمّيت شناخته شود و اصول و مبادی قيّمهء اين امر اعظم در اقطار شاسعهء عالم مستقرّ گردد. واشعّهء ساطعهء اين نور اتمّ، صفحات قلوب را در شرق و غرب روشن و منوّر نمايد.
حضرت ولی امرالله راجع به ترجمه قیوم الاسماء به فارسی می فرمایند:
اين کتاب مستطاب که در دوران رسالت حضرت باب نزد اهل بيان بمنزلهء فرقان در بين ملّت اسلام شمرده ميشد، اوّل و اعظم سورهء آن در ليلهء اظهار امر در حضور جناب باب الباب نازل گرديد. و بعضی از صفحات آن کتاب مبين بعنوان نخستين اوراق جنّت اعلی و اثمارطيّبهء آن سدرهء طوبی توسّط حامل امانت ربّانی بحضور حضرت بهاءالله تقديم شد و آن حضرت بمجرّد ملاحظه، عظمت مقام و حقّانيّت منزل آن آيات را تأييد و تصديق فرمودند.
همين رقّ منشور و صحيفهء نور بود که با بصيرت تامّ و احاطهء بی پايان بهمّت امهء موقنه طاهرهء زکيّه بلسان فارسی ترجمه گرديد.
حضرت ولی امرالله می فرمایند:
در آن ايّام پر افتتان که حضرت بهاءالله در چنگ اعدا گرفتار و به صدمات بی منتهی مبتلا بودند، يکی ديگر از مشاعل حبّ و وداد و مطالع استقامت و انقطاع که در بند ظالمان اسير و بکمال قساوت و بی رحمی شهيد گرديد طاهرهء زکيّه بود.
اين نجم درّيّ فلک امر الله جلوه و سطوعش از افق کربلا آغاز و در ارض بدشت بنهايت اشراق متجلّی شد و نقطهء احتراق و ذروهء ارتفاعش آنگاه بود که به رتبهء جليل شهادت فائز گرديد. و با شهادت وی يکی از مؤثّرترين و پر هيجان ترين فصول تاريخ پر انقلاب دور بهائی تشکيل يافت.
جناب طاهره پدرش حاجی ملّا صالح برقانی از خاندان مشهور و صاحب اعتبار قزوين بود، که افراد و اعضای آن از مجتهدين نامدار و پيشوايان بزرگ ايران محسوب ميشدند. اين امهء موقنه سميّ (همنام) حضرت فاطمه صلوات الله عليها که در بين اقوام و بستگان به زرّين تاج و زکيّه شهرت داشت، سال تولّدش مقارن با سال ولادت حضرت بهاءالله بود.
از طفوليّت از لحاظ ذکاوت و صباحت سر آمد اقران و در بين اهالی مشارٌ بالبنان (انگشت نما). حتّی بعضی از علماء و زعماء قوم که به کثرت علم و نهی (عقل - خرد) معروف، و به احراز مقامات عاليه مغرور بودند، نظر بجودت ذهن و حدّت عقل و افکار بديعه و اذکار جليله ای که از آن ورقهء طيّبه تراوش می يافت، قبل از اقبال و ايمانش به امر بديع او را مورد تجليل و احترام وفير قرار ميدادند.
استاد بزرگوار سيّد کاظم رشتی اعلی الله مقامه، مراتب عشق و حرارت و فهم و درايت طاهره را می ستود. و آن تلميذ با تميز را بخطاب "قرّةالعين" مخاطب و از "لسان قدرت و عظمت" بلقب جليل "طاهره" ملقّب و مفتخر گرديد و تنها فردی از طبقهء نسوان بود که از طرف حضرت ربّ اعلی در سلک حروف حيّ در آمد و باين مقام شامخ منصوب و معزّز گرديد.
آن جذبهء نار محبّت الله در اثر رؤيای صادقه که در صفحات قبل اشاره گرديد به امر الهی اقبال نمود و ندای جانفزای الست را لبّيک گفت. و بلی بلی گويان در حلقهء مؤمنان وارد شد و تا آخرين نفس و تاريکترين دقايق حيات با نهايت شوق و انجذاب به تبليغ امر حضرت ربّ الارباب مشغول و مألوف بود.
از تعرّضات شديدهء پدر نهراسيد و به تکفير و تدمير عمّ خويش وقعی ننهاد. و تحت تأثير مستدعيات شوهر و برادران خود قرار نگرفت. و از تدبيرات و تشبّثاتی که علماء و زمامداران قوم بمنظور جلو گيری از تبليغات وی بدواً در کربلا و سپس در بغداد و بالاخره در قزوين مسقط الرّأس (زادگاه) او اتّخاذ نموده بودند، مأيوس نگشت. و بجميع قوی در ارشاد نفوس و هدايت طالبان و نشر نفحات مسکيّهء حضرت رحمان قيام نمود.
نظر بطلاقت لسان (فصاحت لسان) و قوّت جنانی (قلب) که داشت و همچنين در اثر انشاء رسائل و اشعار و تراجم و تفاسير و مکاتيب که از قلم مشکينش صادر ميشد، انظار را جلب و افکار را متوجّه امر الله ساخت و جمّ غفيری از عرب و عجم را بامر جديد دعوت نمود. فساد و تباهی نسل حاضر را تبيين و از لزوم تحوّل و تطوّرِ (تغییر) شديد در احوال و اطوار هموطنانش طرفداری ميکرد.
جناب طاهره در کربلای معلّا (شریف) که حصن حصين شيعه و از مشاهد مشرّفه (زیارتگاه های شریف) محسوب به هر يک از علماء مقيم آن مدينه که نسوان را پست و حقير بل فاقد احساسات و فارغ از عواطف روحی و معنوی ميشمردند، رسالهء مشروح و مبسوطی صادر نموده و در آن رسائل بکمال صراحت و بلاغت افکار و مآرب قلبيّهء خويش را تشريح و اغراض و نوايای سيّئهء آنان را آشکار ساخت.
و نيز بکمال شجاعت در حينی که مردم متعصّب آن شهر در ايّام اوّليّهء محرّم مراسم سوگواری حضرت سيّدالشّهداء عليه التّحيّة و الثّناء را بر پا ميداشتند، او يوم اوّل همان ماه را که مصادف با ولادت حضرت باب اعظم بود عيد ميگرفت و تجليل ميکرد.
بقوّت بيان و سحر تبيان هيأتی را که از طرف صناديد قوم از شيعه و سنّی و يهود و نصاری در بغدا برای الزام وی به ترک تبليغ و انتشار امر الله نزد او گسيل شده بود، مسحور و مبهوت و متعجّب و حيران ساخت. و با نهايت اتقان و استحکام در بيت قاضی مشهور شيخ محمود آلوسی مفتی بغداد، و در حضور وی به اقامهء حجج و براهين و اثبات امر حضرت ربّ العالمين مألوف گرديد.
بعداً با شاهزادگان و علماء و ارکان حکومت مقيم کرمانشاه مناظرات تاريخيّه تشکيل داد و در آن مجامع تفسير سورهء مبارکهء کوثر را که از قلم ملهم حضرت باب نزول يافته بود علناً تلاوت و به ترجمهء مضامين بديعهء آن مبادرت نمود و در نتيجه حاکم آن شهر و اهل بيتش به امر الهی اقبال نمودند.
همين امهء موقنه بود که لاجل اطّلاع دوستان ايران با نبوغ و قريحه ای بيمانند به ترجمهء تفسير مشروح و عظيم سورهء يوسف يعنی قيّوم الاسماء پرداخت و به جميع قوی در تبيين و اشاعهء مندرجات آن رقّ متين و سفر مبين اقدام نمود.
شجاعت و کاردانی و اشواق خاموش نشدنی آن نقطهء جذبيّه بود که توانست موفّقيّتهای جديده اش را در قبال مخالفت اعداء در مرکزی چون قزوين که بوجود بيش از يکصد تن از علمای اعلام و مجتهدين طراز اوّل اسلام در دايرهء خويش فخر و مباهات مينمود حفظ و تقويت نمايد.
همين منبع خلوص بود که در بيت مبارک حضرت بهاءالله در طهران طيّ ملاقات تاريخيّهء خود با جناب وحيد اکبر، هنگامی که آن فريد عصر به ذکر آيات و احاديث در اثبات ظهور جديد مشغول بود، بغتةً كلام ايشان را قطع و در حالی که حضرت عبدالبهاء را که در آن تاريخ طفل خرد سالی بودند در دامن داشت، بلحن پر هيجان و مؤثّری از جناب وحيد در خواست نمود که اقوال را بر کنار نهاده با قيام و ورود در ميدان عمل و جانفشانی حقّانيّت امر الهی را اثبات و مراتب عرفان و ايقان خويش را بمنصّهء ظهور و بروز برساند.
در بحبوحهء شهرت و معروفيّت طاهره بود که در بيت وی در طهران اجلّهء نساء جامعه پيرامون او گرد آمده، از بيانات و خطابات روح پرورش مستفيض و از اصول و مبادی آئين الهی مستحضر گشتند.
حسن تقرير و جذّابيّت كلام او بود که در خانهء محمود خان كلانتر محلّ حبس و توقيف او، نسوانی که برای شرکت در جشن عروسی فرزند كلانتر حضور بهم رسانده بودند، بساط عيش و طرب را گذاشتند و گوش هوش به سخنان دلپذيرش فرا دادند و از مجالست و مصاحبتش لذّت موفوربردند.
در بيت همين كلانتر بود که نمايندگان وزير اعظم، هفت جلسه جهت بازجوئی و تحقيق تشکيل دادند و بيانات پر شور و نشور آن جوهر ايمان و عصارهء ايقان دراثبات دعاوی و القاء اصول و مبادی امر حضرت رحمن منجر به اخذ تصميم و تسريع در هلاک وی گرديد.
ابيات و غزليّاتی که از طبع فصيح و قريحهء بی قرينش تراوش مينمود نه تنها مراتب عشق و ايمانش را به ظهور طلعت اعلی واضح و آشکار ميساخت، بل معرفت و شناسائی آن عاشق دلباخته را نسبت به عظمت مقام حضرت بهاءالله و نورانيّت آن وجود مقدّس که هنوز در خلف احجاب مستور و مکنون بود بمنصّهء ظهور ميرسانيد.
در ارض بدشت شرکت و معاضدت وی سبب گرديد که نقاب از وجه حقايق ظهور جديد برداشته شد. و مقاصد و مآرب اين امر اعظم که تا آن تاريخ بر اصحاب کاملاً معلوم و مفهوم نبود بر ملا و مکشوف گرديد و نظم بديع الهی از انظمهء سالفه و حدود و شعائر اسلاميّه بالمرّه منفصل و متمايز شد.
اين انتصارات باهره و فتوحات عظيمه که در حيات اين مجاهد فی سبيل الله حاصل گرديد، عاقبت در حينی که طوفان بلا، عاصمهء کشور را فرا گرفته بود، بتاج وهّاج شهادت متوّج و به خلعت ابديّه مخلّع گرديد.
طاهره شبی که آخرين دقايق حياتش را نزديک ديد، لباس نو در برکرد و چون عروسی خود را بياراست و هيكل را با عطر و عنبر معطّر و معنبر نمود. آنگاه زوجهء كلانتر را نزد خويش خواست و او را از تصميمی که نسبت به شهادت وی اخذ نموده بودند مستحضر ساخت. و آخرين نوايا و وصايای خويش را با وی در بين نهاد. سپس درهای حجره را بر روی خود ببست و براز و نياز بدرگاه مليک بی انباز مشغول شد و به اذکار و مناجات مألوف گرديد. و چون عاشق دلداده ای که منتظر وفود به ساحت محبوب و ورود در پيشگاه معشوق باشد، بکمال بيصبری در اطاق قدم ميزد و به نغماتی که آثار حزن و سرور هر دو از آن نمايان بود مترنّم گرديد. که ناگاه فرّاشان و چاوشان عزيزخان سردار در دل شب وارد شدند و آن مظهر استقامت را اخذ و بباغ ايلخانی که در خارج شهر واقع و در حقيقت مشهد فدای آن بزرگوار بود هدايت کردند.
چون طاهره وارد باغ شد، سردار غدّار با اعوان و انصار خويش غرق دريای عيش و نوش و مست لایعقل افتاده بود. و همينکه ورود طاهره را به او اطّلاع دادند بلا تأمّل امر نمود آن جان پاک و گوهر تابناک را خفه نموده در چاهی بيندازند.
آن سيه دلان دژخيم صفت نيز چنين کردند و آن جوهر وفا را با دستمالی ابريشمی که بنا به احساس خويش و بهمين نيّت همراه آورده و طيّ راه به فرزند كلانتر سپرده بود، مخنوق ساختند و جسد مطهّرش را در چاهی افکندند و خاک و سنگ بر آن ريختند و بهمان نحو که خود پيوسته آرزو ميکرد به حيات ناسوتی او خاتمه دادند.
بدين طريق حيات پر افتخار طاهره آن مشعل حبّ و وداد، نخستين زنی که در راه ترقّی و تعالی نسوان شهيد گرديد، بانتها رسيد.
دلاوری که در حين شهادت خطاب به نفسی که در توقيف او قرار داشت بکمال شجاعت اظهار نمود "قتل من در دست شما است. هر وقت اراده نمائيد بنهايت سهولت انجام خواهيد داد. ولی بيقين مبين بدانيد که تقدّم و آزادی نسوان هرگز ممنوع نشود و با اينگونه اعمال از پيشرفت و حرکت باز نماند".
حيات طاهره کوتاه ولی پر شعشعه و جلال بود. زندگانيش از يک جهت قرين مصائب وآلام و از جهت ديگر مشحون از شؤون و افتخارات بی پايان. و برخلاف ساير پيروان اوّليّهء امر حضرت باب که قسمت اعظم خدمات و فتوحاتشان از انظار نفوس مستور و در افواه معاصرين از بلاد بيگانه غير مذکور ماند، اين امهء فنا ناپذير صيت شهرتش باطراف و اکناف عالم منتشر گرديد، و آوازهء بزرگواريش با سرعتی حيرت انگيز بعواصم ممالک غرب اروپا متواصل شد.
مرد و زن از ملل و نحل مختلفه و احزاب و طوايف متنوّعه لسان به تحسين و تقدير گشودند و مراتب دانش و شجاعت و شهامت وی را ستودند. اين است که حضرت عبدالبهاء نام آن ورقهء منجذبه سرحلقهء نساء دور بيان را در عداد اسماء مبارکهء ساره و آسيه و مريم عذراء و فاطمهء زهرا که در ادوار و ظهورات ماضيه در اثر علوّ ذات و سموّ صفات و مقامات روحانی فوق نساء عصر قرار داشتند، قلمداد و در شأن آن امهء مشتعله فرمودند: "در تقرير آفت دوران بود و در احتجاج فتنهء جهان" وهمچنين در مقام ديگر او را "قبسهء نار محبّت الله و سراج موهبت الله" ياد و باين اوصاف و نعوت کريمه متّصف و منعوت فرمودند.
همانطور که آوازهء بزرگی و عظمت حضرت باب منبع و منشأ حيات روحانی طاهره، بکمال سرعت در اقاليم شاسعهء ارض منتشر گرديد، سر گذشت شگفت آميز زندگانی اين امهء موقنه نيز در مدّت قليل بشرق و غرب عالم رسيد.
يکی از نويسندگان و مفسّرين مينويسد: "در دانش و کمال اعجوبهء زمان بود و در صورت و جمال مشارٌبالبنان". نمايش نويس مشهور که بدر خواست سارا برنارد شرح حال طاهره را بصورت درامی برشتهء تحرير در آورده، در حقّ او ميگويد: "ژاندارک ايرانی سلسله جنبان آزادی و نهضت زنان شرق ... که ظهورات و بروزاتش با احساسات هلوئيز قرون وسطی و هيپاتی طرفدار فلسفهء نوين افلاطونی مشابه و مماثل است".
لرد کرزن مينويسد: "جانبازی و فداکاری شاعرهء محبوب و ستمديدهء قزوين - زرّين تاج - يکی از مؤثّرترين و محزنترين وقايع تاريخ معاصر را تشکيل ميدهد".
پرفسور ا. جی. برون، مستشرق شهير انگليسی عقيدهء خود را دربارهء طاهره چنين مينگارد: "ظهور چنين زنی مانند قرّةالعين در هرعصر و زمان و در هر مرز و بوم از نوادر حوادث و عجايب جهان است، ولی طلوع و سطوعش در خطّهء ايران فی الحقيقه امری مستغرب، بل اعجاز شمرده ميشود. اگر ديانت بابی در صحّت مدّعای خويش صرفاً بوجود قرّةالعين استناد نمايد و مدّعی شود که چنين عنصر شجاع و فداکاری را در دامان خود پرورانده است، همين امر برای اثبات قدرت وعظمت آن کافی است".
عالم روحانی و معروف انگليسی دکتر ت. ک. چاين در يکی از تأليفات خويش شهادت ميدهد: "بذری را که قرّة العين در کشور های اسلامی بيفشاند، اکنون رو بظهور و سر سبزی است... افتخار اين بانوی بزرگوار در آن است که دفتر اصلاحات اجتماعی در سرزمين ايران بدست وی مفتوح گرديده".
سياستمدار معروف و صاحب قلم فرانسوی کنت دو گوبينو در شأن وی مينويسد: "طاهره بدون ترديد يکی از مظاهر جليل و مفاخر شريف و پر ارزش اين ديانت است... مردم قزوين بحقّ و حقيقت دربارهء او نبوغ و کمال سحر آسائی قائل بوده اند" و همچنين ياد آور ميشود "بسياری از نفوس که طاهره را ديده و سر گذشت وی را در ادوار مختلفهء حياتش شنيده اند يکدل و يک زبان گفته اند: چون لسان بصحبت می گشود، سخنانش تا اعماق قلب تأثير ميکرد و هر شنونده را مسحور بيانات خويش قرار ميداد و سرشک از ديدگان جاری ميساخت".
سر والنتاين چيرل مينويسد: "هيچ خاطره ای باندازهء حيات طاهره در فکر انسانی ايجاد حسّ احترام و شعف و مسرّت قلبی نمينمايد. افکار و آثاری که اين امهء فداکار در طيّ حيات خويش باقی گذاشته هنوز بين جامعهء نسوان نافذ و مؤثّر است".
شاعر و نويسندهء بزرگ ترکيّه، سليمان ناظم بيک، در کتاب خويش راجع بديانت بابی مينويسد: "ای طاهره قدر و بهای تو از هزاران نفس چون ناصرالدّين شاه افزونتر و مقامت پر ارج تر است".
بانو ماريانا هاينيش، مادر يکی از رؤسای جمهور اطريش، مراتب احترام و تکريم خويش را تلو (پیرو - دنباله) اين عبارات بيان مينمايد: "طاهره نمودار کامل و کمال مطلوب عالم نسوان است. من بر آن همّت خواهم گماشت که آنچه را وی با تقديم جان در سبيل تقدّم و تعالی زنان ايران انجام داده برای زنان کشور خويش مجری دارم".
در قطعات خمسهء عالم محبّان و عاشقان پر شور و حرارت طاهره که اشتياق فراوان به استماع تفاصيل حيات پرافتخار وی دارند بيشمارند. بعضی پيروی از ملکات و سجايای عاليه اش را مايهء تهذيب اخلاق و تعديل افکار می شمرند، و برخی مطالعهء اشعار و غزليّات مليحش را علّت انتعاش خاطر دانسته بالحان و نغمات موسيقی تلفيق ميکنند. جمعی روح پر فتوحش را در مقابل ديدگان و گروهی دل از عشق و محبّتش سرشار دارند و با قلبی مشتعل و سوزان آرزومندند در راهی که آن امهء منجذبه قدم نهاده تا آخرين نفس در آن سبيل ثابت ومستقيم بوده سالک گردند.
تند باد حوادث و انقلاب که حضرت بهاءالله را در قعر زندان افکند و شعلهء پر نور و حرارت طاهره را خاموش کرد.
حضرت ولی امرالله درباره دستخط جناب طاهره می فرمایند:
راجع بصورت مكتوب خط جناب طاهره كه ارسال و تقديم نموده بوديد، فرمودند: بنويس اين مكتوب در محفظه آثار بين المللي ارض اقدس بنام جناب فروتن محفوظ خواهد ماند.
لینک زیر فیلم مستندی به کارگردانی شبنم طلوعی راجع به زندگی جناب طاهره است:
گزیده ای از اشعار طاهره قرة العین:
اگر به باد دهم زلف عنبر آسا را
اسیر خویش کنم آهوان صحرا را
و گر به نرگس شهلای خویش سرمه کشم
به روز تیره نشانم تمام دنیا را
برای دیدن رویم سپهر هر دم صبح
برون آورد آیینه مطلا را
گذار من به کلیسا اگر فتد روزی
به دین خویش برم دختران ترسا را
اگر به تو افتدم نظر چهره به چهره رو به رو
شرح دهم غم تو را نکته به نکته مو به مو
از پس دیدن رخت همچو صبا فتاده ام
خانه به خانه در به در کوچه به کوچه کو به کو
میرود از فراق تو خون دل از دو دیده ام
دجله به دجله یم به یم چشمه به چشمه جو به جو
دور دهان تنگ تو عارض عنبرین خطت
غنچه به غنچه گل به گل لاله به لاله بو به بو
ابرو و چشم و خال تو صید نموده مرغ دل
طبع به طبع و دل به دل مهر به مهر و خو به خو
مهر تو را دل حزین یافته بر قماش جان
رشته به رشته نخ به نخ تار به تار پو به پو
در دل خویش طاهره گشت و ندید جز تو را
صفحه به صفحه لا به لا پرده به پرده تو به تو
در ره عشقت ای صنم شیفته بلا منم
چند مغایرت کنی با غمت آشنا منم
پرده به روی بسته ای زلف به هم شکسته ای
از همه خلق رسته ای از همگان جدا منم
شیر تویی، شکر تویی، شاخه تویی، ثمر تویی
شمس تویی، قمر تویی ، ذره منم، هبا منم
نخل تویی، رطب تویی، لعبت نوش لب تویی
خواجه با ادب تویی، بنده بی حیا منم
کعبه تویی، صنم تویی، دیر تویی، حرم تویی
دلبر محترم تویی، عاشق بی نوا منم
شاهد شوخ دلبرا گفت به سوی من بیا
رسته ز کبر و از ریا، مظهر کبریا منم
طاهره خاک پای تو، مست می لقای تو
منتظر عطای تو، معترف خطا منم
به خیالت ای نکو رو به مدام باشد این دل
به جمالت ای نکو خو به کلام باشد این دل
چو نموده ای به افسون به دل حزین پر خون
که مسلسل از نظاره به هیام باشد این دل
به جمال حسن رویت به تتار مشک مویت
به حصار بزم کویت به مرام باشد این دل
چو بخوانیش به محضر بریش به عز منظر
به جلال و شوکت و فر به نظام باشد این دل
چو به جدب روی مهوش شده ام غریق آتش
نشود دگر که سرخوش به غمام باشد این دل
به تلطف و تکرم به تعطف و ترحم
بربا ز ما توهم که همام باشد این دل
چو ز ما سوی برانی ز خودش به خود رسانی
ز بلای خود چشانی به دوام باشد این دل
ز دلم شراره بارد که نسب ز نار دارد
ز چه رو ثمر نیارد که به کام باشد این دل
خال به کنج لب یکی، طرۀ مشک فام دو
وای به حال مرغ دل، دانه یکی و دام دو
محتسب است و شیخ و من، صحبت عشق در میان
از چه کنم مجابشان؟ پخته یکی و خام دو
صورت ماه طلعتان، زیر کمند گیسوان
کس به جهان ندیده است، صبح یکی و شام دو
ساقی ماهروی من، از چه نشسته غافلی
باده بیار می بده، نقد یکی و وام دو
مست دو چشم دلربا همچو قرابه پر زمی
در کف ترک مست بین، باده یکی و جام دو
کشتۀ تیغ ابرویت، گشته هزار همچو من
بستۀ چشم جادویت، میم یکی و لام دو
وعده وصل می دهی لیک وفا نمی کنی
من به جهان ندیده ام مرد یکی و کلام دو
گاه بخوان سگ درت، گاه کمینه چاکرت
فرق نمی کند مرا، بنده یکی و نام دو
هان صبح هدی فرمود آغاز تنفس
روشن همه عالم شد ز آفاق و ز انفس
دیگر ننشیند شیخ بر مسند تزویر
دیگر نشود مسجد دکان تقدس
ببریده شود رشتۀ تحت الحنک از دم
نه شیخ به جا ماند نه زرق و تدلس
آزاد شود دنیا از اوهام و خرافات
آسوده شود خلق ز تخییل و توسوس
مجکوم شودظلم به بازوی مساوات
معدوم شود جهل ز نیروی تفرس
گسترده شود در همه جا فرش عدالت
افشانده شود در همه جا تخم تونس
مرفوع شود حکم خلاف ار همه آفاق
تبدیل شود اصل تباین به تجانس
به دیار عشق تو مانده ام از کسی ندیده عنایتی
به غریبیم نظری فکن تو که پادشاه ولایتی
گنهی بود مگر ای صنم که ز سرعشق تو دم به دم
فهجرتنی و قتلتنی و اخدتنی بجنایتی
شده راه طاقت و صبر طی، بکشم فراق تو تا به کی؟
همه بند بند مرا چو نی بود از غم توحکایتی
عجزالعقول لدرکه هلک النفوس لوهمه
به کمال تو که برد راهی نبود بجز تو نهایتی
چو صبا برت گذر آورد ز بلا کشان خبر آورد
زخ زرد و چشم تر آورد، چه شود کنی تو عنایتی
قدمی تو بنه به بسترم سحری به ناگهی از کرم
به هوای قرب تو بر پرم به دو بال و هم بجناحتی
برهانیم چو از این مکان بکشانیم سوی لامکان
گذرم ز جان و جهانیان که تو جان و جانده خلقتی
جوانی چه آورد و پیری چه برد
بت خوردسال و می سالخورد
بت خورد سالی که یک جلوه اش
ببرد از دل اندیشۀ خواب و خورد
می سالخوردی که یک قطره اش
نخورد آن که مرد و نمرد آن که خورد
ز یک خم دهد ساقی روزگار
تو را صاف صاف و مرا دُرد دُرد
هزاران اسیر ویند و یکی
غبار علایق ز قلبش سترد
نه بازی است رفتن به میدان عشق
که از صد هزاران یکی پا فشرد
ز طوطی دعا دعوی از مدعی است
ببینیم تا گوی میدان که برد
ای به سر زلف تو سودای من
و ز غم هجران تو غوغای من
لعل لبت شهد مصفای من
عشق تو بگرفت سراپای من
من شده تو آمده بر جای من
گرچه بسی رنج غمت برده ام
جام پیاپی ز بلا خورده ام
سوخته جانم اگر افسرده ام
زنده دلم گرچه ز غم مرده ام
چون لب تو هست مسیحای من
گنج منم بانی مخزن تویی
سیم منم صاحب معدن تویی
دانه منم صاحب خرمن تویی
هیکل من چیست اگر من تویی
گر تو منی، چیست هیولای من
باخته جان به ولایش همه شاهد باشید
ایستاده به وفایش همه شاهد باشید
روز اول که رسیدم به مقام ازلی
محو بنموده سوایش همه شاهد باشید
دورها کو زده این چرخ مدور در حین
ایستادم به وفایش همه شاهد باشید
نیست مقصود مرا غیر رضایش بالله
آمدم عین رضایش همه شاهد باشید
قرة العین نگر با نظر پاک صفی
کیست منظور بهایش همه شاهد باشید
خواهم از فضل خداوندی قیوم قدیم
ریزدم خون به بهایش همه شاهد باشید
رنجهایی که کشیدم ز مرور ایام
در ره قرب ولایش همه شاهد باشید
نبودم ذره از پاک زکل مفقود
از من از فضل و عطایش همه شاهد باشید
خواهم از بدع برون آوردم از ابداع
تا کنم جان به فدایش همه شاهد باشید
نظرات
ارسال یک نظر