رد شدن به محتوای اصلی

یه روزی هر روزی باشه




آثار، دلیل وجود

فيلسوفهای جديد ميگويند که ما ابداً در انسان روحی مشاهده نمينمائيم و آنچه در خفايای جسد انسان تحرّی مينمائيم يک قوّه معنويّه احساس نميکنيم. يک قوّه ای که محسوس نيست چگونه تصوّر آن نمائيم؟ 

الهيّون در جواب گويند روحِ حيوان نيز محسوس نگردد و باين قوای جسمانيّه ادراک نشود. بچه استدلال بر وجود روح حيوانی نمائيم؟

 شبهه ای نيست که از آثار استدلال بر آن کنی که در اين حيوان قوّه ای که در نبات نيست، هست. آن قوّه حسّاسه است. يعنی بيناست، شنواست و همچنين قوای ديگر. از اينها استدلال کنی که يک روح حيوانی هست. 

بهمين قسم از آن دلائل و آثار مذکوره استدلال کن که يک روح انسانی هست.

پس در اين حيوان چون آثاری هست که در نبات نيست، گوئی که اين قوای حسّيّه از خصائص روح حيوانست. و همچنين در انسان آثار و قوی و کمالاتی بينی که در حيوان موجود نيست. پس استدلال کن که در انسان يک قوّه ای هست که حيوان از آن محروم است. 

و اگر چنانچه هر شیء غير محسوس را انکار کنيم، حقائق مسلّمة الوجود را بايد انکار نمائيم. مثلاً مادّه اثيريّه (جو ناقل امواج الکترو مغناطیس) محسوس نيست. و حال آنکه محقّق الوجود (وجودش حتمی است) است. قوّه جاذبه محسوس نيست و حال آنکه محقّق الوجود است. از چه حکم بر وجود اينها ميکنيم؟ از آثارشان.

مثلاً اين نور تموّجات آن مادّه اثيريّه است. ازين تموّجات استدلال بر وجود او کنيم. 


مکان روح در بدن

در وجود انسانی اگر فحص کنی مکان و موقعی مخصوص از برای روح پيدا نکنی. چه که ابداً روح مکان ندارد و مجرّد است. 

امّا تعلّق باين جسم دارد. مثل تعلّق اين آفتاب باين آئينه. مکانی ندارد، امّا بآئينه تعلّق دارد. 

اين عقل که در انسان است و مسلّم الوجود است آيا در کجای انسان است؟ اگر در وجود انسان فحص نمائی، بچشم و گوش و سائر حواسّ  چيزی نيابی. و حال آنکه موجود است. پس عقل مکان ندارد امّا تعلّق بدِماغ (مغز) دارد. ملکوت هم چنين است. 

و همچنين محبّت نيز مکان ندارد. امّا تعلّق بقلب دارد. بهمچنين ملکوت مکان ندارد، امّا تعلّق بانسان دارد.


جسم و روح

بعضی را گمان چنين که جسد، جوهر (اصل) است و قائم بالذّات است و روح، عَرَض (امرِ بی دوام)  و قائمِ بجوهرِ بدن. (عَرَض: امر بی دوام و بی بقا - خلاف جوهر - قائم به غیر)

و حال آنکه نفس ناطقه، جوهر است و جسد قائم بآن. اگر عَرَض يعنی جسم متلاشی شود جوهرِ روح باقی. 

و ثانياً آنکه نفس ناطقه يعنی روح انسانی، قيامِ حلول (وارد شدن)  باين جسد ندارد. يعنی در اين جسد داخل نه. زيرا حلول و دخول از خصائص اجسام است و نفس ناطقه مجرّد از آن. از اصل داخل در اين جسد نبوده تا بعد از خروج، محتاجِ بمقرّی باشد. 

بلکه روح بجسد تعلّق داشته. مثل تعلّق اين سراج در آئينه. چون آئينه صافی و کامل نور سراج در آن پديدار. و چون آئينه غبار برداشت، يا آنکه شکست نور مخفی ماند

از اصل، نفس ناطقه يعنی روح انسانی در اين جسد حلول ننموده است و باين جسد قائم نبود تا بعد از تحليلِ اين ترکيبِ جسد، محتاج بجوهری گردد که قائم بآن باشد. بلکه نفس ناطقه جوهر است و جسد قائم بآن. 

چه که محصوريّتِ در مکان از خصائصِ  اجسامست نه ارواح. و مکان و زمان محيط بر تن است نه عقل و جان. 

ملاحظه نمائيد که جسمِ انسان در موقعِ صغيری مکان دارد و تمکّن در دو وجب زمين نمايد و احاطه بيش از اين ندارد. ولی روح و عقلِ انسان در جميع ممالک و اقاليم. بلکه در اين فضای نامتناهیِ آسمان سير نمايد و احاطه بر جميع کون دارد. و در طبقات عليا و بُعدِ بی منتهی کشفيّات اجرا کند. 

اين از اين جهت است که روح مکان ندارد. بلکه لامکانست. و زمين و آسمان نسبت بروح يکسانست.

ولی اين جسم محصور در مکان و بيخبر از دون آن.


آفتابِ معدوم شعاع ندارد

و امّا دليل عقلی بر بقای روح اينست که بر شیء معدوم آثاری مترتّب نشود. يعنی ممکن نيست از معدومِ صرف آثاری ظاهر گردد. زيرا آثار، فرعِ وجود است و فرع، مشروطِ بوجودِ اصل. مثلاً از آفتابِ معدوم، شعاعی ساطع نشود. از بحرِ معدوم، امواجی پيدا نگردد. از ابرِ معدوم، بارانی نبارد. از شجرِ معدوم، ثمری حاصل نشود. از شخصِ  معدوم، ظهور و بروزی نگردد. پس مادام آثارِ وجود ظاهر، دليل بر اينست که صاحبِ اثر موجود است. 

ملاحظه نمائيد که الآن سلطنت مسيح موجود است. پس چگونه از سلطانِ معدوم، سلطنت باين عظمت ظاهر گردد؟ و چگونه از بحرِ معدوم، چنين امواجی اوج گيرد؟ و چگونه از گلستانِ معدومِ چنين نفحاتِ قدسی منتشر شود؟

ملاحظه نمائيد که از برای جميع کائنات بمجرّد تلاشی اعضا و تحليلِ ترکيبِ عنصری ابداً اثری و حکمی و نشانی نماند. چه شیء جمادی، و چه شیء نباتی، و چه شیء حيوانی. مگر حقيقت انسانی و روح بشری که بعد از تفريقِ اعضا و تشتيتِ (پراکندگی)  اجزا و تحليلِ ترکيب، باز آثار و نفوذ و تصرّفش باقی و برقرار.


کمالات بواسطه سیر در مراتب

روح انسانی وديعه رحمانيست. بايد جميع مراتب را سير کند زيرا سير و حرکت او در مراتب وجود سبب اکتساب کمالاتست

مثلاً انسان چون در اقاليم و ممالک مختلفه متعدّده بقاعده و ترتيب سير و حرکت کند، البتّه سببِ اکتسابِ کمال است. زيرا مشاهده مواقع و مناظر و ممالک نمايد و اکتشاف شؤون و احوال سائر طوائف کند و مطّلعِ بجغرافيای بلاد شود، و صنايع و بدايع ممالک اکتشاف کند، و اطّلاع بر روش و سلوک و عادات اهالی نمايد، و مدنيّت و ترقّيات عصريّه بيند، و بر سياست حکومت و استعداد و قابليّت هر مملکت اطّلاع حاصل نمايد. 

بهمچنين روح انسانی چون سير در مراتب وجود کند و دارنده هر رتبه و مقام گردد حتّی رتبه جسد، البتّه اکتساب کمالات نمايد. 


تقسیم بندی ارواح ممکنات

کلّيّه ارواح در پنج نوع تقسيم ميشود روح نباتی، روح حيوانی، روح انسانی، روح ايمانی، روح القدس. 

امّا روح نباتی قوّه ناميه است که از تأثير کائنات سائره در دانه حاصل ميشود.

امّا روح حيوانی يک قوّه جامعه حسّاسه است که از ترکيب و امتزاج عناصر تحقّق يابد. و چون اين ترکيب تحليل جويد آن قوّه نيز محو و فانی گردد. 

مثلش مثل اين سراج است که چون اين روغن و فتيل و آتش جمع و ترکيب شود، اين سراج روشن شود و چون اين ترکيب تحليل گردد يعنی اجزاء مرکّبه از يکديگر جدا شود، اين سراج نيز خاموش گردد. 

امّا روح انسانی که ما به الامتياز انسان از حيوانست همان نفس ناطقه است. و اين دو اسم يعنی روح انسانی و نفس ناطقه عنوان شیء واحد است. 

و اين روح که باصطلاح حکما نفس ناطقه است محيط بر کائنات سائره است و بقدر استطاعت بشريّه اکتشاف حقايق اشيا نمايد و بر خواصّ و تأثير ممکنات و کيفيّت و خصايص موجودات اطّلاع يابد.


فعالیت های روح انسان

بدانکه تصرّف و ادراک روح انسانی بر دو نوع است. يعنی دو نوع افعال دارد. دو نوع ادراک دارد: يک نوع بواسطه آلات و ادوات است. مثل اينکه باين چشم می بيند. باين گوش ميشنود. باين زبان تکلّم مينمايد. اين اعمال روحست و ادراک حقيقت انسان، ولی بوسائط آلات. يعنی بيننده، روح است امّا بواسطه چشم. شنونده، روح است لکن بواسطه گوش. ناطق روح است امّا بواسطه لسان. 

و نوع ديگر از تصرّفات و اعمال روح، بدون آلات و ادوات است. از جمله در حالت خوابست. بی چشم ميبيند. بی گوش ميشنود. بی زبان تکلّم ميکند. بی پا ميدود. باری اين تصرّفات بدون وسائط آلات و ادوات است. و چه بسيار ميشود که رؤيائی در عالم خواب بيند، آثارش سال بعد مطابقِ واقع ظاهر شود. و همچنين چه بسيار واقع که مسأله ای را در عالم بيداری حلّ نکند، در عالم رؤيا حلّ نمايد. 


عالم فانی بمانند عالم رحم

 

اين عالم فانی مانند عالم رحم است ... طفل جنين تصوّرِ سمع و بصر نتواند و آنچه القا بکنی اوهام انگارد. و چون باين عالم قدم نهد ملاحظه کند ما لا رأت عين و لا سمعت أذن و لا خطر بقلب جنين (آنچه که چشمش ندیده و گوشش نشنیده و به قلبش خطور نکرده) . همچنين است حالت انسان در رحمِ اين عالم. چون بعالم ديگر شتابد ملاحظه نمايد که از جهان تنگ و تاريک نجات يافته و بجهان الهی در آمده. 

 

و اگر چنانچه در اين نشأه رحمانيّه آن نشأه کلّيّه روحانی مجهول و غير معروف باشد تعجّب و استغراب (غریب و شگفت یافتن) نبايد. زيرا هر عالمِ ما دون از عالمِ فوق بيخبر است. مانند جنين در عالم رحم از اينجهان بيخبر است و چون بعالم ما فوق انتقال نمايد با خبر گردد و احساس کند.

ولی قبل از انتقال، تصوّر و ادراک محال. 

 

ای طالبِ حقيقت نظر در مراتبِ وجودِ جسمانی نمائيد. عالمِ جماد بکلّی از عالمِ نبات بيخبر است و حال آنکه عالمِ نبات موجود. و همچنين عالمِ نبات بکلّی از عالمِ حيوان بيخبر. زيرا حوصله نباتيّه گنجايشِ ادراکِ عالمِ حيوانی ندارد و تصوّرِ قوّه حسّاس نتواند. ولی چون بعالم حيوان آيد سمع و بصر يابد و مواهبی مشاهده کند که بکلّی در عالم نبات مفقود و مستور و مکنون بوده. و همچنين حيوان: تصوّر نفس ناطقه نتواند و از ادراکات حقيقت انسانی بکلّی محروم. زيرا عالم حيوان را اين گنجايش نه. 

 

حال اگر عالم نبات از عالم انسان بکلّی بيخبر باشد دليل بر عدم وجود عالم انسان است لا و اللّه (نه قسم به خدا). پس انکارِ نفوسِ انسانی بجهان الهی مانند انکارِ جماد است که از عالمِ نبات خبر ندارد. و همچنين انکار نبات است که از عالم حيوان خبر ندارد. و همچنين انکار حيوان است که از عالم انسان خبر ندارد. 

 

حال منکرين را اعظم شبهات اين است که آن عالم کجاست و هر شیء که وجود عينی خارجی ندارد اوهام است. و حال آنکه عالم وجود، عالمِ واحد است ولی بالنسبه بحقائق متعدّده، تعدّد يابد. مثلاً عالم وجود جماد و نبات و حيوان، عالمِ واحد است. ولی عالم حيوان بالنسبه بعالم نبات حقيقت روحانيّه و جهانی ديگر است و نشأئی ديگر.

 

باری اگر حيات انسانی و نتيجه اين کون نامتناهی اين باشد که آفتابی بدمد و نسيمی بوزد و ابری ببارد و گياهی برويد و منتهی بنشأه انسانی گردد که خلاصه ايجاد است، و نشأه انسانی نيز منحصر در شئون اين عالم فانی باشد، يعنی ايّامی چند انسان در اين عالم خاکی با انواع بلايا و محن و آلام بگذراند، بعد نابود شود و ايجاد منتهی باين گردد، در اين صورت البتّه وجود عينِ هذيان (بیهوده) است و ايجاد عبارت از تصوّر و اوهام. نتيجه بکلّی مفقود و ثمره بتمامه نابود. 

و حال آنکه اگر ادنی تأملّی نمايند، واضح و مشهود است که اين کون نامتناهی را حکمتی عجيب مقرّر و مقدّر و نتيجه عظيم محقّق و متيقّن (یقین شده). اين افکار و اوهام که انکارِ عوالمِ الهيست از خصائصِ حيوان است نه انسان. حيوان تصوّر جهانی ديگر ننمايد و عالم الهی نداند و جنّت و نار نينديشد و موهبت و نقمت تصوّر نتواند. حاشا که نفوس مبارکی که مظهر هدايت کبری هستند محتجب باين اوهام گردند.


انسان: نهایت نقص و بدایت کمال

انسان نوع ممتاز است زيرا دارنده کمالات جميع اجناس است يعنی جسم است و نامی است و حسّاس است. با وجود کمال جمادی و نباتی و حيوانی، کمال مخصوص دارد که کائنات سائره محروم از آنند و آن کمالات عقليّه است. پس اشرف موجودات انسان است. 

انسان در نهايت رتبه جسمانيّاتست و بدايت روحانيّات. يعنی نهايت نقص است و بدايت کمال. در نهايت رتبه ظلمت است و در بدايت نورانيّت. اين است که گفته‌اند که مقام انسان، مقام نهايتِ شب است و بدايتِ روز. يعنی جامعِ مراتبِ نقص است و حائز مراتب کمال. جنبه حيوانيّت دارد و جنبه ملکيّت. 

و مقصود از مربّی اينست که نفوس بشريّه را تربيت بکند تا جنبه ملکيّت بر جنبه حيوانيّت غالب شود. 

پس اگر در انسان قوای رحمانيّه که عين کمال است بر قوای شيطانيّه که عين نقص است غالب شود، اشرف موجوداتست

امّا اگر قوای شيطانيّه بر قوای رحمانيّه غالب شود، انسان اسفل موجودات گردد

اينست که نهايت نقص است و بدايت کمال. 

و ما بين هيچ نوعی از انواع در عالم وجود تفاوت و تباين و تضادّ و تخالف مثل نوع انسان نيست.

و همچنين: 

علم صفت انسانست، جهل صفت انسانست. 

صدق صفت انسانست، کذب صفت انسانست.

امانت صفت انسانست، خيانت صفت انسانست. 

عدل صفت انسانست، ظلم صفت انسانست و قس علی ذلک. 

مختصر اينست که جميع کمالات و فضائل صفت انسان است و جميع رذائل صفت انسان. 

و همچنين تفاوت بين افراد نوع انسانرا ملاحظه نمائيد که حضرت مسيح در صورت بشر بود و قيافا در صورت بشر. 

حضرت موسی انسان بود و فرعون انسان. 

هابيل انسان بود و قابيل انسان.  

اينست که گفته ميشود انسان آيت کبرای الهی است يعنی کتاب تکوين است. زيرا جميع اسرار کائنات در انسان موجود است. 

پس اگر در ظلّ تربيت مربّی حقيقی بيفتد و تربيت شود: جوهر الجواهر گردد. نور الانوار شود. روح الارواح گردد. مرکز سنوحات رحمانيّه شود. مصدر صفات روحانيّه گردد. مشرق انوار ملکوتی شود. مهبط الهامات ربّانی گردد. 

و اگر چنانچه محروم بماند: مظهر صفات شيطانی گردد. جامع رذائل حيوانی شود. مصدر شؤون ظلمانی گردد. 

اينست حکمت بعثت انبيا بجهت تربيت بشر تا اين زغال سنگ دانه الماس شود. و اين شجر بی ثمر پيوند گردد و ميوه ای در نهايت حلاوت و لطافت بخشد.


حضرت موجود ميفرمايد: انسان را بمثابه معدن كه داراي احجار كريمه (سنگهای قیمتی) است مشاهده نما. به تربيت جواهر ان بعرصه شهود آيد و عالم انساني از آن منتفع گردد. 

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

هفت وادي - قوس نزول و صعود - مراتب سبعه خلقت

  هفت وادی  اثر حضرت بهاءاللّه ذکر الاسرار فی معارج الاسفار لمن یرید ان یسافر الی اللّه المقتدر الغفّار بسم اللّه الرّحمن الرّحیم الحمد للّه الّذی اظهر الوجود من العدم و رقم علی لوح الانسان من اسرار القدم و علّمه من البیان ما لا یعلم و جعله کتاباً مبیناً لمن آمن و استسلم و اشهده خلق کلّ شیئ فی هذا الزّمان المظلم الصّیلم و انطقه فی قطب البقآء علی اللّحن البدیع فی الهیکل المکرّم (مظاهر مقدسه) . لیشهد الکلّ فی نفسه بنفسه فی مقام تجلّی ربّه بانّه لا اله الّا هو و لیصل الکلّ بذلک الی ذروة الحقایق حتّی لا یشاهد احد شیئاً الّا و قد یری اللّه فیه. ای رؤیة تجلّیه المودعة فی حقایق الاشیآء والّا انّه تعالی منزّه من ان یشهد او یری «لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار و هو اللّطیف الخبیر»  («بسم الله الرحمن الرحیم» بیان مبارکی است که آیه اول قرآن کریم نیز می باشد. شیخ احمد احسایی، حضرت باب و حضرت عبدالبهاء تفسیراتی بر آن نوشته اند. جناب دکتر نادر سعیدی در مقاله ای به مقایسه این تفسیرات پرداخته اند. مقاله دکتر سعیدی در این لینک قابل مطالعه می باشد: تفسير بسم الله الرحمن الرحيم . ویدیوی ...

کلمات مکنونه عربی و معادل آن به انگلیسی

الكلمات المكنونة العربيّة هُوَ البَهِيُّ الأَبْهى هذا ما نُزِّلَ مِنْ جَبَرُوتِ العِزَّةِ بِلِسانِ القُدْرَةِ وَالْقُوَّةِ عَلَى النَّبِيِّينَ مِنْ قَبْلُ. وَإِنَّا أَخَذْنا جَوَاهِرَهُ وَأَقْمَصْناهُ قَمِيصَ الاخْتِصارِ فَضْلاً عَلَى الأَحْبَارِ لِيُوفُوا بِعَهْدِ اللهِ وَيُؤَدُّوا أَمانَاتِهِ فِي أَنْفُسِهِمْ وَلِيَكُونُنَّ بِجَوْهَرِ التُّقَى فِي أَرْضِ الرُّوحِ مِنَ الفائِزِينَ. HE IS THE GLORY OF GLORIES THIS is that which hath descended from the realm of glory, uttered by the tongue of power and might, and revealed unto the Prophets of old. We have taken the inner essence thereof and clothed it in the garment of brevity, as a token of grace unto the righteous, that they may stand faithful unto the Covenant of God, may fulfill in their lives His trust, and in the realm of spirit obtain the gem of divine virtue.   يَا ابْنَ الرُّوحِ ۱ فِي أَوَّلِ القَوْلِ امْلِكْ قَلْباً جَيِّداً حَسَناً مُنيراً لِتَمْلِكَ مُلْكاً دائِماً باقِياً أَزَلاً قَدِيماً. O SON OF SPIRIT!  My f...

لوح انت الکافی

  فهرست مطالب:   مختصری در مورد لوح انت الکافی و مقایسه اجمالی نسخ موجود با نسخه رسمی نفحات فضل جلد ۲ نصوص مبارکه در مورد شفا و مراجعه به طبیب حاذق ریشه اسلامی اسماء حسنای الهی جدول معنای فارسی و انگلیسی اسماء حسنی و صفات علیا در این لوح مبارک نسخه لوح انت الکافی از نفحات فضل جلد ۲       مختصری در مورد لوح انت الکافی   لوح انت الکافی در عکا از قلم اعلی به زبان عربی نازل شده است. در اواخر این لوح مبارک، حضرت بهاءالله به زبان طالب شفا از حق مسئلت می فرمایند که : «بهذه الاسماء الحسنی الاعظم و بهذه الصفات العلیا الاکرم … تحفظ حامل هذه الورقه …». قبل از آنکه به واژه اسماء حسنی که ریشه اسلامی دارد بپردازیم، مطالب زیر در مورد لوح مبارک شایان اهمیت است.   در این لوح مبارک، ۱۱۴ اسم از اسماء الهی در قالب مسئلت از درگاه الهی و با مطلع «بک یا» آمده است. چرا که این مطلع ۳۸ مرتبه با ذکر سه اسم از اسماء و صفات الهی در این لوح آمده است. رقم ۱۱۴ برابر با سور قرآنی و ۱۹ ضربدر ۵ است. ذکر مبارک «انت الکافی انت الشافی و انت الباقی» ۳۹ بار تکرار شده است. ۳۹ بار بواسطه ترج...