الله ابهی،
چند مطلب زیر حائز اهمیت است:
۱. هر هفته قسمتی از کتاب ایقان در دسترس همه قرار می گیرد که در عرض یک هفته مطالعه شود،
۲. در آخرِ هر قسمتِ مطالعه هفتگی، سوالاتی مطرح شده که می بایست جوابها را در عرض هفته پیدا کنیم و در کلاس بعدی امتحان مربوطه را بدون هیچ کمک، یعنی بدون یادداشت یا رجوع به کتاب بگذرانیم،
۳. بعد از امتحان هفتگی، در مورد نکاتی که برایمان مبهم بوده به گفتگو می پردازیم.
اتخاذ این روشِ کار بدین جهت است که هر یک از ما عاملین فعّال در این مطالعه باشیم.
جانتان خوش
برنامه هفتگی کلاس مطالعه ایقان مستطاب
خلاصه اگر قدری از زلال معرفت الهی مرزوق شوید میدانید که حیات حقیقی حیات قلب است نه حیات جسد. زیرا که در حیات جسد همهٴ ناس و حیوانات شریکند. ولیکن این حیات مخصوص است بصاحبان افئدهٔ منیره که از بحر ایمان شاربند و از ثمرهٔ ایقان مرزوق و این حیات را موت از عقب نباشد و این بقا را فنا از پی نیاید.
چنانچه فرمودهاند «المؤمن حیّ فی الدّارین» (حدیث قدسی بدین مضمون که مؤمن در دو دار زنده است) اگر مقصود حیات ظاهرهٔ جسدی باشد که مشاهده میشود موت آن را اخذ مینماید.
و همچنین بیانات دیگر که در همهٴ کتب مذکور و ثبت شده مدلّ است بر این مطلب عالی و کلمهٔ متعالی.
و همچنین آیهٴ مبارکه که در حقّ حمزهٔ سیّد الشّهدآء (حمزه سید الشهداء از ریاض اللغات: نام عموی حضرت رسول که در سال ۳ هجری در غزوه احد شهید شدند و لقب سیدالشهداء یافتند) و ابوجهل (ابوجهل از ریاض اللغات: لقب عمرو ابن هشام است که از محترم ترین قریش و ملقب به ابوالحکم بود که چون با شریعت الله مخالفت ورزید و عداوتها نمود ابوجهل گردید و در واقعه بدر کشته شد) نازل شد برهانیست واضح و حجّتی است لائح که میفرماید «أ و من کان میّتاً فأحییناه و جعلنا له نوراً یمشی به فی النّاس کمن مثله فی الظّلمات لیس بخارجٍ منها» (فقره ای از آیه ۱۲۲ سوره انعام بدین مضمون که آیا کسی که مرده بود و زنده اش گردانیدیم و برای او نوری پدید آوردیم تا در پرتو آن در میان مردم راه برود، چون کسی است که گوئی در تاریکیهاست و از آن بیرون آمدنی نیست. آیه مبارکه) و این آیه در وقتی از سماء مشیّت نازل شد که حمزه بردای مقدّس ایمان متردّی (پوشیده) شده بود و ابوجهل در کفر و اعراض ثابت و راسخ بود.
از مصدر الوهیّت کبری و مکمن ربوبیّت عظمی حکم حیات بعد از موت در بارهٔ حمزه شد و بر خلاف در حقّ ابوجهل. این بود که نائرهٴ کفر در قلوب مشرکین مشتعل شد و هوای اعراض بحرکت آمد.
چنانچه فریاد برآوردند که حمزه چه زمان مُرد و کی زنده شد و چه وقت این حیات بر او عرضه گشت؟ و چون این بیانات شریفه را ادراک نمینمودند و باهل ذکر هم تمسّک نجستند تا رشحی از کوثر معانی بر آنها مبذول فرمایند، لهذا این نوع فسادها در عالم جریان یافت.
چنانچه الیوم میبینی که با وجود شمس معانی جمیع ناس از اعالی و ادانی تمسّک بجعلهای ظلمانی و مظاهر شیطانی جستهاند و متّصل مسائل مشکلهٔ خود را از ایشان مستفسر میشوند.
و ایشان نظر بعدمِ عرفان چیزی جواب میگویند که ضرری بر اسباب ظاهرهٔ ایشان نرساند. و این معلوم و واضح است که جعل خود قسمتی از نسیم مشک بقا نبرده و برضوان ریاحین معنوی قدم نگذاشته با وجود این چگونه میتواند رائحهٔ عطر بمشامّ دیگران رساند؟ (جُعَل از ریاض اللغات: سوسک سیاهی است که بیشتر بر فضولات و سرگین مینشیند و از آنها تغذيه میکند ˗ مرد سیه چهره و زشت روی ˗ شخص لجوج و مصرّ ˗ رقیب (جمع : جِعْلاَن)
لمیزل شأن این عباد این بوده و خواهد بود. «و لن یفوز بآثار الله الّا الّذینهم اقبلوا الیه و اعرضوا عن مظاهر الشّیطان و کذلک اثبت الله حکم الیوم من قلم العزّة علی لوح کان خلف سرادق العزّ مکنونا»
(تنها کسانی که به او اقبال کرده اند و از مظاهر شیطان اعراض نموده اند به درک آثار الهی فائز می شوند. و به این ترتیب خداوند حکم این یوم را از قلم عزّ خود بر لوحی که در ورای سرداق عزّ است مکنون ساخته).
اگر ملتفت باین بیانات شوید و تفکّر در ظاهر و باطن آن بفرمائید جمیع مسائل مشکله را که الیوم سدّی شده میان عباد و معرفت یوم التّناد (روزی که یکدیگر را فرا خوانند - روز قیامت در اشاره به آیه ۳۲ سوره مؤمن - تناد به معنای تفرقه و جدائی است و روز قیامت. یعنی ظهور موعود را روز تفرقه و جدائی مؤمن از غیر مؤمن دانسته اند - ایضا تنادی به معنای ندا کردن یکدیگر است و نوشته اند که روز قیامت یعنی روز ظهور موعود روزیست که اهل ایمان نفوس غافله را ندا می دهد و به ایمان میخواند) عارف شوی دیگر احتیاج بسؤال نخواهی داشت.
انشآءالله امیدواریم که از شاطی بحر الهی لب تشنه و محروم برنگردید و از حرم مقصود لایزالی بیبهره راجع نشوید دیگر تا همّت و مجاهدهٔ شما چه کند.
باری مقصود از این بیانات واضحه اثبات سلطنت آن سلطان السّلاطین بود. حال انصاف دهید که این سلطنت که بیک حرف و بیان اینهمه تصرّف و غلبه و هیمنه داشته باشد اکبر و اعظم است یا سلطنت این سلاطین که بعد از اعانت رعایا و فقرا ایشان را چند صباحی مردم بحسب ظاهر تمکین مینمایند ولیکن بقلب همه معرض و مدبرند (پشت کننده - روی برگرداننده)؟
و این سلطنت بحرفی عالم را مسخّر نموده و حیات بخشیده و وجود افاضه فرموده. ما للتّراب و ربّ الأرباب (تراب را با رب الارباب چه کار؟ یا تراب کجا و پروردگار کجا)؟ چه میتوان ذکر نسبت نمود که همهٴ نسبتها منقطع است از ساحت قدس سلطنت او. و اگر خوب ملاحظه شود خدّام درگه او سلطنت مینمایند بر همهٴ مخلوقات و موجودات چنانچه ظاهر شده و میشود.
باری اینست یک معنی از سلطنت باطنی که نظر باستعداد و قابلیّت ناس ذکر شد. و از برای آن نقطهٴ وجود و طلعت محمود سلطنتهاست که این مظلوم قادر بر اظهار آن رتبه نیست و خلق لایق ادراک آن نه.
فسبحان الله عمّا یصف العباد فی سلطنته و تعالی عمّا هم یذکرون (پاک و منزه سلطنت او از وصف بندگان و متعالی است از آنچه ذکر می نمایند).
سؤالی مینمائیم از آن جناب که اگر مقصود از سلطنت حکمِ ظاهر و غلبه و اقتدارِ ظاهرِ مُلکی باشد که همهٴ ناس مقهور شوند و بظاهر مطیع و منقاد گردند، تا دوستان مستریح و معزّز و دشمنان مخذول و منکوب شوند، پس در حقّ ربّ العزّة که مسلّماً سلطنت باسم اوست و جمیع بعظمت و شوکت او معترفند این نوع از سلطنت صادق نمیآید.
چنانچه مشاهده مینمائی که اکثر ارض در تصرّف دشمنان اوست و جمیع بر خلاف رضای او حرکت مینمایند و همه کافر و معرض و مدبرند (رویگردان) از آنچه بآن امر فرموده و مقبل و فاعلند آنچه را نهی نموده و دوستان او همیشه در دست دشمنان مبتلا و مقهورند. چنانچه همهٔ اینها اظهر من الشّمس (روشن تر از آفتاب) واضحست.
پس بدان ای سائل طالب که هرگز سلطنت ظاهره نزد حقّ و اولیای او معتبر نبوده و نخواهد بود و دیگر آنکه اگر مقصود از غلبه و قدرت قدرت و غلبهٔ ظاهری باشد کار بسیار بر آن جناب سخت میشود مثل آنکه میفرماید «و انّ جندنا لهم الغالبون» (آیه ۱۷۳ صافات بدین مضمون: و سپاه ما هر آینه بر آنها غالب می شود. آیه مبارکه). و در مقام دیگرمیفرماید «یریدون ان یطفئوا نور الله بأفواههم و یأبی الله الّا ان یتمّ نوره ولو کره الکافرون» (آیه ۳۲ سوره توبه به این مضمون: می خواهند نور خدا را با سخنان خویش خاموش کنند و خداوند نمی گذارد تا نور خود را کامل کند هر چند کافران را خوش نیاید. آیه مبارکه) و دیگر «هو الغالب فوق کلّ شیء» مثل اینکه اکثری از فرقان صریح بر این مطلب است.
و اگر مقصود این باشد که این همج رعاع (مگس ریزی که بر چهارپایان می نشیند - عوام الناس - مردم نادان) میگویند مفرّی برای ایشان نمی ماند مگر انکار جمیع این کلمات قدسیّه و اشارات ازلیّه را نمایند. زیرا که جندی از حسین بن علی اعلی در ارض نبوده که اقرب الی الله باشد و آن حضرت بر روی ارض مثلی و شبهی نداشت «لولاه لم یکن مثله فی الملک» (برای او مثل و مانندی در ملک نیست) با وجود این شنیدید که چه واقع شد «الا لعنة الله علی القوم الظّالمین» (فقره ای از آیه ۱۸ سوره هود: لعنت خدا بر قوم ظالمین. آیه مبارکه).
حال اگر بر حسب ظاهر تفسیر کنید این آیه هیچ در حقّ اولیای خدا و جنود او بر حسب ظاهر صادق نمیآید. چه که آن حضرت که جندیّتش مثل شمس لائح و واضحست در نهایت مغلوبیّت و مظلومیّت در ارض طفّ (طفّ از ریاض اللغات: نام دشتی بوده مشرف بر اراضی غرب کوفه که حضرت حسین بن علی در آنجا شهید شدند. در آثار اين ظهور مبارک هم ، طَفّ به مشهد حضرت سیّد الشّهدا و به ارض کربلا اطلاق شده است) کأس شهادت را نوشیدند.
و همچنین در آیهٔ مبارکه که میفرماید «یریدون ان یطفئوا نور الله بأفواههم و یأبی الله الّا ان یتمّ نوره ولو کره الکافرون» اگر بر ظاهرِ مُلکی تفسیر شود، هرگز موافق نیاید. زیرا که همیشه انوار الهی را بر حسب ظاهر اطفا نمودند، و سراجهای صمدانی را خاموش کردند معذلک غلبه از کجا ظاهر میشود؟ و منع در آیهٔ شریفه که میفرماید و یأبی الله الّا ان یتمّ نوره چه معنی دارد؟
چنانچه ملاحظه شد جمیع انوار از دست مشرکین در محلّ امنی نیاسودند و شربت راحتی نیاشامیدند. و مظلومیّت این انوار بقسمی بود که هر نفسی بر آن جواهر وجود وارد میآورد آنچه را اراده مینمود چنانچه همه را احصا و ادراک نمودند. معذلک چگونه این مردم از عهدهٔ معانی و بیان این کلمات الهی و آیات عزّ صمدانی برمیآیند؟
باری مقصود نچنانست که ادراک نمودند بلکه مقصود از غلبه و قدرت و احاطه مقامی دیگر و امری دیگر است. مثلاً ملاحظه فرمائید غلبهٔ ترشّحات دمِ (خون) آن حضرت را که بر تراب ترشّح نموده و بشرافت و غلبهٔ آن دم، تراب چگونه غلبه و تصرّف در اجساد و ارواح ناس فرموده. چنانچه هر نفسی برای استشفا بذرّهئی از آن مرزوق شد شفا یافت. و هر وجود که برای حفظ مال قدری از آن تراب مقدّس را بیقین کامل و معرفت ثابتهٔ راسخه در بیت نگاه داشت، جمیع مالش محفوظ ماند. و این مراتب تأثیرات آن است در ظاهر و اگر تأثیرات باطنیّه را ذکر نمایم البتّه خواهند گفت «تراب را ربّ الأرباب دانسته و از دین خدا بالمرّه خارج گشته».
و همچنین ملاحظه نما با اینکه بنهایت ذلّت آن حضرت شهید شد و احدی نبود که آن حضرت را در ظاهر نصرت نماید و یا غسل دهد و کفن نماید، معذلک حال چگونه از اطراف و اکناف بلاد چه قدر از مردم که شدّ رحال (بار سفر بستن - سفر کردن) مینمایند، برای حضور در آن ارض که سر بر آن آستان بمالند. اینست غلبه و قدرت الهی و شوکت و عظمت ربّانی.
و همچه تصوّر ننمائی که این امور بعد از شهادت آن حضرت واقع شده و چه ثمری برای آن حضرت مترتّب است. زیرا که آن حضرت همیشه حیّ است بحیات الهی و در رفرف امتناع قرب و سدرهٔ ارتفاع وصل ساکن.
و این جواهر وجود در مقام انفاق کل قائمند یعنی جان و مال و نفس و روح همه را در راه دوست انفاق نموده و مینمایند و هیچ رتبهئی نزدشان احبّ از این مقام نیست. عاشقان جز رضای معشوق مطلبی ندارند و جز لقای محبوب منظوری نجویند.
دیگر اگر بخواهم رشحی از اسرار شهادت و ثمرهای آن را ذکر نمایم البتّه این الواح کفایت نکند و بانتها نرساند. انشآءالله امیدواریم که نسیم رحمتی بوزد و شجرهٔ وجود از ربیع الهی خلعت جدید پوشد تا باسرارِ حکمتِ ربّانی پیبریم و بعنایت او از عرفان کلّ شیء بینیاز گردیم. تا حال نفسی مشهود نگشت که به این مقام فائز آید مگر معدودی قلیل که هیچ معروف نیستند تا بعد قضای الهی چه اقتضا نماید و از خلف سرادق امضا چه ظاهر شود.
کذلک نذکر لکم من بدایع امر الله و نلقی علیکم من نغمات الفردوس لعلّکم بمواقع العلم تصلون و من ثمرات العلم ترزقون (بدایع امر الهی برایت ذکر فرمودیم و نغمات فردوس را بر تو القاء نمودیم تا شاید به مقام علم واصل شوی و از ثمراتش بهره مند شوی).
پس بیقین باید دانست که این شموس عظمت اگرچه بر نقطهٔ تراب جالس باشند بر عرش اعظم ساکنند و اگر فَلسی (پشیز - سکه پول خرد و کم ارزش. مثل شاهی) نزدشان موجود نباشد بر رفرف غنا طائرند و در حینی که در دست دشمنان مبتلایند بر یمین قدرت و غلبه ساکن و در کمال ذلّت ظاهره بر عرش عزّت صمدانی جالس و متّکی و در نهایت عجز ظاهری بر کرسیّ سلطنت و اقتدار قائم.
این است که عیسی بن مریم روزی بر کرسی جالس شدند و بنغمات روح القدس بیاناتی فرمودند که مضمون آن اینست «ای مردم غذای من از گیاه ارض است که بآن سدّ جوع مینمایم و فراش من سطح زمین است و سراج من در شبها روشنی ماه است و مرکوب من پاهای من است و کیست از من غنیتر بر روی زمین». قسم بخدا که صدهزار غنا طائف حول این فقر است و صدهزار ملکوت عزّت طالب این ذلّت. اگر برشحی از بحر این معانی فائز شوی از عالم ملک و هستی درگذری و چون طیر نار در حول سراج بهّاج جان بازی.
و مثل این از حضرت صادق ذکر شده که روزی شخصی از اصحاب در خدمت آن حضرت شکایت از فقر نمود. آن جمال لایزالی فرمودند که تو غنی هستی و از شراب غنا آشامیدهئی. آن فقیر از بیان طلعت منیر متحیّر شد که چگونه غنی هستم که بفَلسی محتاجم. آن حضرت فرمود آیا محبّت ما را نداری؟ عرض نمود بلی یا ابن رسول الله. فرمود آیا به هزار دینار این را مبایعه مینمائی؟ عرض نمود بجمیع دنیا و آنچه در آنست نمیدهم. حضرت فرمودند آیا نفسی که چنین چیزی نزد او باشد که او را بعالم ندهد چگونه فقیر است؟
و این فقر و غنا و ذلّت و عزّت و سلطنت و قدرت و مادون آن که نزد این همج رعاع معتبر است در آن ساحت مذکور نیست چنانچه میفرماید «یا ایّها النّاس انتم الفقرآء الی الله و الله هو الغنیّ» (آیه ۱۵ فاطر به این مضمون که ای مردم شما نیازمند هستید و اوست غنی. آیه مبارکه).
پس مقصود از غنا، غنای از ماسوی است، و از فقر فقر بالله.
و دیگر آنکه روزی عیسی بن مریم را یهود احاطه نمودند و خواستند که آن حضرت اقرار فرماید بر اینکه ادّعای مسیحی و پیغمبری نمودند تا حکم بر کفر آن حضرت نمایند و حدّ قتل بر او جاری سازند. تا آنکه آن خورشید سماء معانی را در مجلس فیلاطس و قیافا که اعظم علمای آن عصر بود حاضر نمودند و جمیع علما در آن محضر حضور هم رساندند. و جمع کثیری برای تماشا و استهزاء و اذیّت آن حضرت مجتمع شدند و هر چه از آن حضرت استفسار نمودند که شاید اقرار بشنوند حضرت سکوت فرمودند و هیچ متعرّض جواب نشدند. تا آنکه ملعونی برخاست و آمد در مقابل آن حضرت و قسم داد آن حضرت را که آیا تو نگفتی که منم مسیح الله و منم مَلِکُ الملوک و منم صاحب کتاب و منم مخرّب یوم سَبت؟ آن حضرت رأس مبارک را بلند نموده فرمودند «اما تری بأنّ ابن الانسان قد جلس عن یمین القدرة و القوّة» یعنی آیا نمیبینی که پسر انسان جالس بر یمین قدرت و قوّت الهی است؟ و حال آنکه بر حسب ظاهر هیچ اسباب قدرت نزد آن حضرت موجود نبود مگر قدرت باطنیّه که احاطه نموده بود کلّ من فی السّموات و الأرض را.
دیگر چه ذکر نمایم که بعد از این قول بر آن حضرت چه وارد آمد و چگونه باو سلوک نمودند. بالأخره چنان در صدد ایذا و قتل آن حضرت افتادند که بفلک چهارم فرار نمود. (در احادیث اسلامی محل صعود حضرت عیسی فلک چهارم است که فلک نور است و فلک خورشید است. قدماء به هفت فلک یا هفت گنبد اعتقاد داشتند. به توضیحات دکتر ریاض قدیمی در فرهنگ لغات منتخبه و یا ریاض اللغات مراجعه شود).
و همچنین در انجیل لوقا مذکور است که روزی دیگر آن حضرت بر یکی از یهود گذشت که بمرض فلج مبتلا شده بود و بر سریر افتاده چون آن حضرت را دید بقرائن شناخت آن حضرت را و استغاثه نمود و آن حضرت فرمودند «قم عن سریرک فانّک مغفورة خطایاک» (از تخت برخیز که گناهانت آمرزیده شد). چند یهود که در آن مکان حضور داشتند اعتراض نمودند که «هل یمکن لأحد ان یغفر الخطایا الّا الله فالتفت المسیح الیهم و قال ایّما اسهل ان اقول له قم فاحمل سریرک ام اقول له مغفورة خطایاک لتعلموا بأنّ لابن الانسان سلطاناً علی الأرض لمغفرة الخطایا» که ترجمهٔ آن بفارسی اینست چون آن حضرت بآن عاجز مسکین فرمودند که برخیز بدرستی که معاصی تو آمرزیده شد جمعی از یهود اعتراض نمودند که آیا جز پروردگارِ غالبِ قادر، کسی قادر بر غفران عباد هست؟ آن حضرت ملتفت بایشان شده فرمودند که آیا کدام اسهل است نزد شما از اینکه بگویم باین عاجز فالج برخیز و برو و یا آنکه بگویم آمرزیده است گناهان تو تا آنکه بدانید که از برای پسر انسان سلطانیست در ارض برای آمرزش ذنوب مذنبان.
اینست سلطنت حقیقی و اقتدار اولیای الهی. همهٔ این تفاصیل که مکرّر ذکر میشود از همه مقام و همه جا مقصود اینست که بر تلویحات کلمات اصفیای الهی مطّلع شوید که شاید از بعضی عبارات قدم نلغزد و قلب مضطرب نشود.
و بقدم یقین در صراط حقّ الیقین قدم گذاریم که لعلّ (شاید) نسیم رضا از ریاض قبول الهی بوزد و این فانیان را بملکوت جاودانی رساند و عارف شوی بر معانی سلطنت و امثال آن که در اخبار و آیات ذکر یافته. و دیگر آنکه بر آن جناب محقّق و معلوم بوده آنچه را که یهود و نصاری بآن تمسّک جستهاند و بر جمال محمّدی اعتراض مینمودند بعینه در این زمان اصحابِ فرقان بهمان تشبّث نموده و بر نقطهٔ بیان روح من فی ملکوت الأمر فداه اعتراض مینمایند. این بیخردان را مشاهده فرما که حرف یهودان را الیوم میگویند و شاعر نیستند. فنعم ما نزّل من قبل فی شأنهم ذرهم فی خوضهم یلعبون و لعمرک انّهم لفی سکرتهم یعمهون (چه خوش در شأن آنها نازلشده که بگذار تا در ژرفای باطل خود به بازی سرگرم شوند و به جان تو قسم که آنان در مستی خود سرگردان بودند. قسمت اول فقره ای از آیه ۹۱ سوره انعام است و قسمت دوم آیه ۷۲ سوره حجر. آیه ۹۱ انعام و آیه ۷۲ حجر ).
چون غیب ازلی و ساذجِ هویّه شمس محمّدی را از افق علم و معانی مشرق فرمود از جمله اعتراضات علمای یهود آن بود که بعد از موسی نبی مبعوث نشود بلی طلعتی در کتاب مذکور است که باید ظاهر شود و ترویج ملّت و مذهب او را نماید تا شریعهٔ شریعت مذکورهٔ در تورات همهٔ ارض را احاطه نماید. اینست که از لسان آن ماندگان وادی بُعد و ضلالت، سلطان احدیّت میفرماید «و قالت الیهود ید الله مغلولة غلّت ایدیهم و لعنوا بما قالوا بل یداه مبسوطتان» (فقره ای از آیه ۶۴ مائده. آیه مبارکه) ترجمهٔ آن اینست که گفتند یهودان دست خدا بسته شده بسته باد دستهای خود ایشان و ملعون شدند بآنچه افترا بستند بلکه دستهای قدرت الهی همیشه باز و مهیمن است «ید الله فوق ایدیهم» (فقره ای از آیه ۱۰ فتح به مضمون دست خدا بالای دستهای آنهاست. آیه مبارکه).
اگرچه شرح نزول این آیه را علمای تفسیر مختلف ذکر نمودهاند ولیکن بر مقصود ناظر شوید که میفرماید نچنین است. یهود خیال نمودند که سلطان حقیقی طلعت موسوی را خلق نمود و خلعت پیغمبری بخشید و دیگر دستهایش مغلول و بسته شد و قادر نیست بر ارسال رسولی بعد از موسی. ملتفت این قول بیمعنی شوید که چه قدر از شریعهٔ علم و دانش دور است و الیوم جمیع این مردم بامثال این مزخرفات مشغولند و هزار سال بیش میگذرد که این آیه را تلاوت مینمایند و بر یهود من حیث لا یشعر (بدون آنکه درک کنند - نادانی) اعتراض مینمایند و ملتفت نشدند و ادراک ننمودند باینکه خود سرّاً و جهراً میگویند آنچه را که یهود بآن معتقدند.
چنانچه شنیدهاید که میگویند جمیع ظهورات منتهی شده و ابواب رحمت الهی مسدود گشته دیگر از مشارق قدس معنوی شمسی طالع نمیشود و از بحر قدم صمدانی امواجی ظاهر نگردد و از خیام غیب ربّانی هیکلی مشهود نیاید.
اینست ادراک این همج رعاع. فیض کلّیّه و رحمت منبسطه که بهیچ عقلی و ادراکی انقطاع آن جایز نیست، جایز دانسته و از اطراف و جوانب، کمر ظلم بسته و همّت گماشتهاند که نار سدره را بماء ملح ظنون مخمود نمایند. و غافل از اینکه زجاج قدرت سراج احدیّت را در حصن حفظ خود محفوظ میدارد. و همین ذلّت کافیست این گروه را که از اصل مقصود محروم ماندند و از لطیفه و جوهر امر محجوب گشتند لأجل آنکه منتها فیض الهی که برای عباد مقدّر شده لقآء الله و عرفان اوست که کل بآن وعده داده شدهاند و این نهایت فیضِ فیّاضِ قدم است برای عباد او و کمال فضل مطلق است برای خلق او که هیچیک از این عباد بآن مرزوق نشدند و باین شرافت کبری مشرّف نگشتند.
و با اینکه چه قدر از آیات منزله که صریح باین مطلب عظیم و امر کبیر است معذلک انکار نمودهاند و بهوای خود تفسیر کردهاند. چنانچه میفرماید «و الّذین کفروا بآیات الله و لقائه اولئک یئسوا من رحمتی واولئک لهم عذاب الیم» (آیه ۲۳ سوره عنکبوت بدین مضمون: و كسانى كه آيات خدا و لقاى او را منكر شدند آنانند كه از رحمت من نوميدند و ايشان را عذابى پر درد خواهد بود. آیه مبارکه). و همچنین میفرماید «الّذین یظنّون انّهم ملاقوا ربّهم و انّهم الیه راجعون» (آیه ۲۳ سوره عنکبوت بدین مضمون: کسانی که معتقد شدند به لقای پروردگار فائز می شوند، به سوی او راجع خواهند شد. آیه مبارکه). و در مقام دیگر «قال الّذین یظنّون انّهم ملاقوا الله کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة» (فقره ای از آیه ۲۴۹ سوره بقره بدین مضمون: گفتند کسانی که معتقد به لقای خداوند شدند: بسا گروهی اندکی که بر گروهی بزرگ غلیه یابند. آیه مبارکه) و در مقامی دیگر «فمن کان یرجو لقآء ربّه فلیعمل عملاً صالحاً» (فقره ای از آیه ۱۱۰ سوره کهف بدین مضمون: پس هر کسی به لقای پروردگار خود امید دارد باید به کار شایسته پردازد) و در مقامی دیگر «یدبّر الأمر یفصّل الآیات لعلّکم بلقآء ربّکم توقنون» (فقره ای از آیه ۲ سوره رعد بدین مضمون: خداوند در امرش تدبیر می کند و به روشنی آیات خود را به شما بیان می نماید که شاید به لقای پروردگارتان یقین حاصل کنید. آیه مبارکه).
نظرات
ارسال یک نظر