لطفا به جلسه اول کتاب بیان فارسی توجه فرمایید.
فصل سوّم: بعثت حضرت اعلی
دشمنان و مخالفين جناب سيّد کاظم رشتی پس از وفات آن حضرت جانی تازه گرفتند و برای بدست آوردن رياست بجدّ و جهد مشغول شدند زيرا تشنهء رياست بودند و تا جناب سيّد در اين عالم بودند هيچکس اعتنائی بآن اشخاص رياست طلب نداشت. بعد از وفات سيّد مرحوم مخالفينش جرأت و جسارت يافتند و بتفرقهء اصحاب سيّد پرداختند. خود مدّعی مقامات شدند و بتدارک مافات اقدام نمودند. شاگردان جناب سيّد از وفات آن بزرگوار اندوهگين و محزون بودند. طولی نکشيد که جناب ملّا حسين بشرويهای از مسافرت اصفهان و خراسان که بامر سيّد مرحوم رفته بودند بکربلا مراجعت فرمودند. ورود ايشان بکربلا در يوم اوّل محرّم سال ۱۲۶۰ هجری (مطابق ٢٢ ژانويه ١٨٤٤ ميلادی ) بود. شاگردان پريشان سيّد دور ملّا حسين مجتمع شدند نااميدی آنها باميدواری تبديل شد و همّت گماشتند که از محبوب بینشان نشانی بيابند. جناب ملّا حسين در پهلوی منزل مسکونی سيّد مرحوم منزلی اختيار کردند و مدّت سه روز به سوگواری استاد خود مشغول شدند. عدّهء زيادی بملاقات ايشان شتافتند و بتسليت و تعزيتش پرداختند زيرا مشارٌ اليه را بزرگترين شاگرد سيّد مرحوم ميدانستند.
جناب ملّا حسين بعد از پايان ايّام سوگواری عدّهای از شاگردان سيّد مرحوم را که دارای اخلاص بودند بنزد خويش خواندند و از آنها پرسيدند استاد بزرگوار ما در اواخر ايّام چه وصيّتی فرمود و آخرين نصيحتهای او چه بود؟ در جواب گفتند که استاد بزرگوار نهايت تأکيد را فرمودند و چند مرتبه بما تکرار کردند که بعد از وفاتش ترک منزل و خانمان گوئيم و در بلاد منتشر شويم و بجستجوی حضرت موعود پردازيم و هيچ امری را بر اين مسئله ترجيح ندهيم. قلوب خود را از هر آلايشی پاک کنيم و از توجّه بمقاصد دنيوی برکنار باشيم. ميفرمود ظهور موعود نزديک است خود را آماده کنيد حتّی بما فرمود حضرت موعود الان در ميان شماست ظاهر و آشکار است ميان شما و آن بزرگوار حجابهائی مانع است قيام کنيد. جستجو کنيد تا حجب مانعه را از ميان برداريد و بدانيد که تا نيّت خود را خالص نکنيد و بدعا و مناجات نپردازيد و استقامت را شعار خود نسازيد بمقصود نخواهيد رسيد زيرا خداوند در قرآن ميفرمايد : «وَ الّذِينَ جَاهَدُوا فِينا لَنَهدِيَنّهُم سُبُلَنا» (فقره ای از آیه ۲۹ سوره عنکبوت بدین مضمون که كسانى كه در راه ما كوشيده اند به يقين راه هاى خود را بر آنان مى نماييم. آیه مبارکه).
جناب ملّا حسين چون اين بيانات را از شاگردان سيّد مرحوم شنيدند بآنها فرمودند با وجود اينهمه تأکيدات که از استاد بزرگوار شنيدهايد پس چرا تا کنون در کربلا ماندهايد و بجستجوی حضرت موعود نپرداختهايد؟ گفتند همهء ما مقصّريم و اقرار و اعتراف بتقصير خود داريم و شخص ترا صاحب رتبهء عظيم و مقام عالی ميشماريم اينک هر چه بفرمائی اطاعت ميکنيم حتّی اگر خود را حضرت موعود معرّفی کنی بيدرنگ ادّعای ترا قبول ميکنيم. خلاصه هر چه بفرمائی حاضريم و باطاعت تو کمر بستهايم. جناب ملّا حسين فرياد برآوردند و فرمودند ما همه بندهء آستانيم استغفر اللّه که من چنين ادّعائی داشته باشم اگر لحن گفتار استاد بزرگوار را آشنا بوديد باينگونه سخنان لب نميگشوديد. اينک اوّلين چيزيکه بر من و شما واجب است آنست که باجرای وصايای سيّد مرحوم اقدام کنيم و آنچه را فرموده قولاً و عملاً تنفيذ نمائيم. همه اطاعت کردند.
جناب ملّا حسين پس از آن بملاقات ميرزاحسن گوهر و ميرزا محيط کرمانی که از شاگردان مشهور جناب سيّد کاظم بودند شتافته و تأکيدات و سفارشهای استاد بزرگوار را بآنها تذکّر داده فرمودند برخيزيد تا در جستجوی موعود باطراف بلاد برويم. اين دو نفر هر کدام عذرهائی تراشيدند و هر يک ببهانهای متشبّث شدند. يکی گفت چطور ممکن است برويم دشمن زياد داريم همه در نهايت قوّت و قدرتند اگر ما برويم آنها فرصت خواهند يافت ما بايد در اين شهر بمانيم و مقام استاد مرحوم خود را محافظه نمائيم. ديگری گفت من بايد در اين شهر بمانم و از بازماندگان سيّد مرحوم نگهداری کنم. جناب ملّا حسين مقصود آنها را فهميد و دانست که نصيحت و اصرار در آنها مؤثّر نيست. ناچار آنها را سرگرم خيالات خود گذاشت و بجستجوی مطلوب پرداخت.
سنهء ستّين که ظهور موعود در آن واقع شد در احاديث مرويّه از حضرت رسول اللّه و ائمّهء اطهار عليهم السّلام مذکور گرديده. حضرت صادق عليه السّلام در جواب کسيکه از ميقات ظهور قائم سؤال کرده بود فرمودند «و فی سنة السّتّين يظهر امره و يعلو ذکره». محيی الدّين عربی در کتب و رسائل خويش باسم قائم موعود و سال ظهور آن بزرگوار اشاره فرموده از جمله ميفرمايد حضرت مهدی چند وزير دارد که همه ايرانی هستند اسم مبارک حضرت مهدی مرکب از اسم نبی و ولی است در صورتيکه اسم وليّ مقدّم بر اسم نبی باشد و سال ظهور حضرت مهدی مطابق با نصف کوچکترين عددی است که بر اعداد آحاد (اعداد يک رقمی از يک تا ٩ را آحاد میگويند) قابل قسمت است ( يعنی ٢٥٢٠ و نصف آن ١٢٦٠ است).
ميرزا محمّد اخباری (میرزای اخباری از ویکی پدیا) اشعاری دارد که سال ظهور قائم موعود را در آن ذکر کرده و مضمون آن اينستکه ميگويد در سال غرس زمين از نور قائم روشن ميشود و در سال غرسه جهان از عظمتش مملوّ خواهد شد. اگر تا سال غرسی زنده بمانی مشاهده خواهی نمود که طوايف و احکام و مردم و دين همه تجديد شده است. (غ=۱۰۰۰ ر=۲۰۰ س=۶۰ ه=۵ ی=۱۰. لذا ۱۲۶۰ و ۱۲۶۵ و۱۲۷۰)
از حضرت امير المؤمنين عليّ بن ابيطالب عليه السّلام حديثی مروی (نقل گردیده - روایت شده) است که فرمودند در سال غرس شجرهء هدايت الهی در جهان کاشته خواهد شد.
باری جناب ملّا حسين بعد از آنکه اصحاب سيّد مرحوم را باجرای وصايای آن بزرگوار تشويق نمودند از کربلا بنجف عزيمت کردند. ميرزا محمّد حسن برادرشان و ميرزا محمّد باقر خالو زادهء شان با ايشان همراه بودند. اوقاتيکه جناب ملّا حسين در سفر خراسان بوطن خويش بشرويه رفته بودند اين دو نفر با ايشان همراه شدند.
باری اين سه نفر بمسجد کوفه (مسجد کوفه از ویکی پدیا) رسيدند جناب ملّا حسين برای مدّت چهل روز در مسجد کوفه عزم اعتکاف فرمودند و بعبادت مشغول شدند. روزها صائم بودند و شبها بدعا و مناجات مشغول برادرشان نيز در صوم و صلوة با ايشان همراه و خالو زادهء شان متصّدی تهيّه وسائل غذا و ساير لوازم بودند و پس از فراغت مشارٌ اليه نيز بعبادت ميپرداخت.
پس از چند روز ملّا علی بسطامی که از مشاهير شاگردان مرحوم سيّد بود با ١٢ نفر ديگر از همراهان خود بمسجد کوفه وارد شدند. ورود اين جمعيّت سکون و آرامش آن محلّ را بر هم زد و فضای مسجد که بیسر و صدا بود بورود آن ١٣ نفر با هياهو و سر و صدا همراه شد. ملّا علی بسطامی اطّلاعاتش دربارهء تعاليم حضرت شيخ و سيّد فراوان بود حتّی بعضی او را از ملّا حسين بالاتر ميدانستند. پس از ورود بمسجد چون ملّا حسين را مشغول عبادت و توجّه ديد در ابتدا خواست دربارهء وجههء عزيمت و منظور از ملّا حسين سؤالی کند لکن ملّا حسين پيوسته بتوجّه و نياز مشغول بودند و برای ملّا علی وقت مناسبی پيش نمیآمد. چند مرتبه خواست که نزد ملّا حسين برود ولی باز مبادرت نکرد. بالاخره تصميم گرفت که او نيز بعبادت مشغول شود. برای مدّت چهل روز با ٩ نفر ديگر از همراهانش باعتکاف پرداخت. سه نفر ديگر هم بتهيّهء لوازم و مايحتاج مشغول بودند . اعتکاف چهل روزهء ملّا حسين که تمام شد بهمراهی برادر و خالو زادهاش بنجف برگشت. شب از کربلا ردّ شد و پس از زيارت نجف بجانب بوشهر روان گرديد. در بوشهر نفحهء لطيفهء غيبی بمشامش رسيد زيرا در اين شهر محبوب عالميان چندی متوقّف و بتجارت مشغول بودند. روائح قدسی که از انفاس طيّبهء حضرت موعود در فضای اين شهر منتشر بود مشام جان آن طالب صادق را معطّر ساخت مدّت توقّف مشارٌ اليه در بوشهر آنقدرها طول نکشيد باطناً حسّ ميکرد که قوّهء پنهانی او را بجانب شمال و بصوب شيراز ميکشاند. بر حسب سائقهء غيبيّه بجانب شيراز روان گشت. پس از ورود از برادر و خالو زادهاش جدا شد بآنها گفت شما بمسجد ايلخانی برويد و در آنجا منتظر باشيد انشاء اللّه هنگام مغرب نزد شما خواهم آمد. آنها رفتند جناب ملّا حسين چند ساعت در خارج شهر گردش کرد. در آن بين جوانی را مشاهده نمود که جبههء گشادهای داشت و عمّامه سبزی بر سر نهاده پيش ميآمد و چون بملّا حسين رسيد با تبسّم سلام کرد و فرمود الحمد اللّه که بسلامت وارد شديد. و مانند دوست صادق باوفائيکه با رفيق قديمی خود برخورد نمايد با ملّا حسين بمهر و محبّت تلاقی نمود. ملّا حسين خيال کرد اين جوان يکی از شاگردان مرحوم سيّد است که عزيمت او را بشيراز شنيده و اينک به پيشباز او آمده است.
مرحوم ميرزا احمد قزوينی شهيد داستان تشرّف ملّا حسين را هنگام ورود بشيراز بحضور مبارک از خود او شنيده و خلاصهء آن واقعهء تاريخی از اين قرار است.
ملّا حسين ميفرمود جوانيکه در خارج شهر شيراز بخدمتش رسيدم با نهايت محبّت نسبت بمن رفتار کرد و مرا بمنزلش دعوت فرمود تا رنج سفر از من دور شود و از خستگی دمی بياسايم. من از او درخواست کردم که از قبول دعوت معذورم دارد زيرا همراهان من در شهر بانتظار مراجعت من هستند. فرمودند آنها را بخدا بسپار خداوند آنها را محافظت ميفرمايد. بعد مرا امر کرد تا در خدمتش روان شوم. من هم بقدری از حسن رفتار و شيرينی گفتارش متأثّر شده بودم که نتوانستم دعوتش را اجابت نکنم. از احساسات شديد و عواطف عاليه و آواز دلربا و متانت و وقارش در حيرت بودم. پس از طی طريق بدرب منزل رسيديم. بنای منزل در نهايت ظرافت بود. جوان در را کوبيد غلامی حبشی در را بگشود جوان اوّل وارد منزل شده و بمن فرمود «اُدخُلوها بسلامٍ آمنين» (آیه ۴۶ سوره حجر بدین مضمون که بسلامت در آنجا داخل شوید. آیه مبارکه) عظمت و جلال و قدرت و طرز مهمان نوازيش تا اعماق قلب من اثر کرد. آيهء قرآنی را که تلاوت فرمود برای وصول بمقصود قلبی خود بفال نيک گرفتم زيرا اين آيه را وقتی فرمود که ميخواستم وارد منزل شوم. اين اوّلين منزلی بود که من در آن شهر وارد ميشدم هوای اين شهر از اوّل ورود سرور و نشاطی عجيب در من ايجاد کرده بود که هر چه بخواهم وصف کنم نميتوانم. با خود گفتم آيا ممکن است در اين شهر بمقصود برسم آيا ممکن است اين پيش آمد بحصول مقصود من کمک کند و بدورهء انتظار من خاتمه بخشد؟ خلاصه وارد منزل شدم صاحب خانه از جلو و من از دنبال وارد اطاق شديم بمحض ورود باطاق سرور و نشاط من مضاعف گشت هر چه بگويم کم گفتهام. نشستيم جوان فرمود آفتابه و لگن آوردند برای اينکه دست و پای خود را از گرد سفر بشويم. من اجازه خواستم که در اطاق ديگربشستن دست و پا اقدام کنم ولی آن بزرگوار در همان اطاق با دست مبارک خود آب ريختند و من دست و پايم را شستم بعد ظرفی از شربت برای من آوردند آنگاه فرمودند سماور و چای حاضر نمايند و چای بمن مرحمت کردند. پس از آن اجازه خواستم مرخّص شوم و عرض کردم مغرب نزديک است همراهان منتظر من هستند، بآنها گفتهام هنگام مغرب در مسجد ايلخانی نزد شما خواهم آمد. فرمودند ناچار وقتی که بآنها وعده دادی کلمهء انشاء اللّه را بر زبان راندی. از قرار معلوم مشيّت خدا برفتن تو قرار نگرفته بنا بر اين از خلف وعده بيمناک مباش. متانت و وقار آن بزرگوار طوری بود که چيزی نتوانستم بگويم. برخاستم وضوء گرفتم بنماز مشغول شدم ايشان نيز پهلوی من بنماز ايستادند. در بين نماز باين پيش آمد خود فکر مينمودم و قلباً مناجات ميکردم و ميگفتم خدايا تا کنون در جستجوی حضرت موعود کوتاهی نکردهام و لکن هنوز بمقصود نرسيدهام و حضرت موعود را نيافتهام تو ظهور او را وعده فرمودهای و تخلّف در وعدهء تو نيست.
اين جريان که ذکر شد شب پنجم جمادی الاوّل سال ١٢٦٠ هجری بود. نيم ساعت از شب گذشته بود که آن جوان بزرگوار با من بمکالمه پرداخت و از من سؤال فرمود بعد از جناب سيّد کاظم رشتی مرجع مُطاع شما کيست؟
عرض کردم مرحوم سيّد در اواخر حال سفارش ميفرمودند که بعد از وفاتشان هر يک از شاگردان بايد ترک وطن گويد و در اطراف بجستجوی موعود محبوب پردازد. اينستکه من برای انجام امر استاد بزرگوارم بايران مسافرت کردم و هنوز هم که هست بجستجوی موعود مشغولم.
سؤال فرمودند آيا استاد بزرگوار شما برای حضرت موعود اوصافی مخصوص و امتيازاتی بخصوص معيّن فرمودهاند يا نه؟ عرض کردم آری ميفرمود حضرت موعود از خاندان نبوّت و رسالت است. از اولاد حضرت فاطمهء زهرا عليها سلام اللّه است سنّ مبارکش وقتی که ظاهر ميشود کمتر از ٢٠ و متجاوز از ٣٠ سال نيست. دارای علم الهی است. قامتش متوسّط است. از شرب دخان برکنار و از عيوب و نواقص جسمانی منزّه و مبرّا است.
ميزبان محترم لمحهای سکوت فرمود سپس با لحن بسيار متينی فرمودند نگاه کن اين علامات را که گفتی در من میبينی؟ بعد يکا يک علامات را ذکر فرمودند و با شخص خود تطبيق نمودند. سراپای مرا حيرت و دهشت فرو گرفت و با کمال ادب عرض کردم حضرت موعود نفس مقدّسهء قدسيّهايست که رتبهاش از همه بالاتر است دارای قدرت فوق العادّه و قوّت فائقهء عظيمه است علامات مخصوصه بسيار دارد. از جمله علم آن بزرگوار بینهايت است. سيّد مرحوم دربارهء علم موعود اغلب ميفرمود علم من نسبت بعلم آن حضرت مانند قطره نسبت بدرياست که از طرف خدا بحضرتش عنايت شده آنچه من ميدانم در مقابل معارف عاليه و علم محيط او مانند ذرّهای از خاک است بين اين دو مقام فرق بسيار موجود است.
هنوز گفتار خود را تمام نکرده بودم که بیاختيار ترس و شرمساری مرا فرو گرفت بطوريکه آثارش در من آشکار شد. از گفته پشيمان شدم و خودم را سرزنش کردم و همّت گماشتم که طرز بيان را تغيير دهم و از حدّت و شدّت لحن القول بکاهم قلباً با خدا عهد کردم که اگر آن بزرگوار مجدداً اين موضوع را مورد بحث قرار دهد با کمال خضوع عرض کنم اگر حضرت موعود شما هستيد دعوت خود را تأسيس فرمائيد تا مرا از قيد انتظار تشرّف بحضور موعود خلاصی بخشيد و از ثقل اين بار گران رهائی دهيد خيلی ممنون ميشوم اگر بانتظار من خاتمه بدهيد و مرا خلاصی بخشيد.
وقتيکه ميخواستم براه طلب قدم گذارم و بجستجوی موعود بپردازم دو مسئله را پيش خود علامت صدق ادّعای مدّعی قائميّت قرار دادم يکی رسالهای بود که شامل مسائل مشکله و اقوال متشابهه و تعاليم باطنيّهء حضرت شيخ و سيّد مرحوم بود. تصميم داشتم هر کس آن رموز و اسرار را بگشايد و آن مشکلات را حلّ فرمايد باطاعتش قيام نمايم و زمام امور خود را بدو سپارم. دوّم آنکه سورهء مبارکهء يوسف را بطرزی بديع که نظير آنرا در مؤلّفات و کتب نتوان يافت تفسير فرمايد. انجام اين مهمّ دليل صدق ادّعای آن مدّعی است. سابقاً از سيّد مرحوم درخواست کردم که تفسيری بر سورهء يوسف بنويسند. بمن فرمودند اينکار از عهدهء من خارج است. حضرت موعود که بعد از من ظاهر ميشود رتبه و مقامش بمراتب از من بزرگتر است چون آن بزرگوار ظاهر شود بصرافت طبع و بصرف ارادهء مطلقه خويش بدون آنکه کسی از آن حضرت درخواست کند تفسيری بسورهء يوسف مرقوم خواهد فرمود و اين بزرگترين دليل بر عظمت مقام و جلالت شأن و صدق ادّعای آن حضرت خواهد بود.
من سرگرم اين افکار بودم ميزبان بزرگوار من فرمود درست دقّت کنيد تمام صفات در من موجود است چه مانع دارد که من شخص موعودی باشم که سيّد مرحوم فرموده چه اشکالی در اين مسئله تصوّر ميکنيد. پس از استماع اين بيان مبارک چارهای جز تقديم رسالهء معهوده نديدم آنرا بحضور مبارک گذاشتم و عرض کردم خواهش دارم بصفحات اين رساله نظر لطفی افکنده و از ضعف و تقصير من صرف نظر فرمائيد. آن بزرگوار مسؤل مرا قبول فرموده کتابرا برداشته بعضی صفحات آنرا ملاحظه فرمودند آنگاه کتابرا بسته بمن متوجّه شدند و در ظرف چند دقيقه حلّ مشکلات و کشف رموز آنرا بيان فرمودند. بعلاوه بسياری از حقايق و اسرار را تبين و تشريح فرمودند که تا آنوقت در هيچ حديثی از ائمّهء اطهار و در هيچ کتابی از تأليفات شيخ و سيّد نديده بودم. بيان مبارک بقدری مؤثّر و بهجت افزا بود و با قدرت مخصوصه ادا ميشد که وصفش از عهدهء من خارج است. بعد فرمودند اگر مهمان من نبودی کارت بسيار سخت بود و لکن رحمت الهی شامل تو گرديد خدا بايد بندگان خود را امتحان کند. بندگانرا روا نيست که با موازين مجعولهء خود خدا را آزمايش کنند. اگر من مشکلات ترا شرح و بسط نميدادم آيا دليل بر نقص علم من بود کلّا و حاشا. حقيقتی که در قلب من تابنده و مشرق است هيچگاه بعجز و ناتوانی متّصف نشود. امروز جميع طوايف و ملل مشرق و مغرب عالم بايد بدرگاه سامی من توجّه کنند و فضل الهی را بوسيلهء من دريافت نمايند هر کس در اين عمل شکّ و شبهه نمايد بخسران مبين مبتلا گردد. تمام مردم مگر نميگويند که نتيجهء خلقت فوز بعرفان حقّ است و موفّقيّت در پرستش خدا. بنا بر اين بر همه واجب است که قيام نمايند و کوشش کنند و مانند تو بجستجو پردازند و ثبات و استقامت بخرج دهند تا حضرت موعود را بشناسند. بعد فرمودند اينک وقت نزول تفسير سورهء يوسف است پس قلم را برداشته و با سرعت خارج از تصوّر سورة الملک را که اوّلين سورهء آن تفسير مبارک است نازل فرمودند (سوره یوسف ۱۱۱ آیه دارد. حضرت اعلی سوره ای در تفسیر هر آیه قرآنی نازل فرمودند. سوره اول به سوره الملک معروف است). حلاوت صوت مبارک که در حين نزول آيات ترنّم ميفرمودند بر قوّت تأثير کلمات مبارکهاش ميافزود. تا خاتمهء سوره ابداً توقّف نفرمودند. من همانطور نشسته بودم گوش ميدادم صوت جان افزا و قوّت بيان مبارکش مرا اسير کرده بود. بالاخره برخاستم و با حيرت و ترديدي که بمن دست داده بود عرض کردم اجازه بفرمائيد مرخّص شوم با تبسّم لطيفی فرمودند بنشينيد اگر حالا از اينجا بيرون برويد هر که شما را ببيند خواهد گفت که اين جوان ديوانه شده است.
آنوقت دو ساعت و يازده دقيقه از شب گذشته بود. شب شصت و پنجم نوروز مطابق با شب ششم خرداد از سال نهنگ و پنجم جمادی هزار و دويست و شصت هجری بود. بعد فرمودند بعد از اين در آينده اين شب و اين ساعت از بزرگترين اعياد محسوب خواهد شد. خدا را شکر کن که بآرزوی خود رسيدی و از رحيق مختوم آشاميدی. خوشا بحال اشخاصيکه باين موهبت فائز شوند. سه ساعت از شب گذشته امر فرمودند تا شام حاضر کنند. غلام حبشی امر مبارک را اجرا کرد طعامی لذيذ آورد که جسم و روح مرا تغذيه نمود تصوّر ميکردم از خوراکهای بهشتی مرزوقم مفاد حديث شريف «أَعْدَدْتُ لعبادی الصّالحين ما لا رَأَتْ عين و لا سَمِعتْ أذن و لا خطر علی قلب بشر» را واضح و آشکار ميديدم. غلام حبشی از تأثير تربيت آن بزرگوار نصيب وافری داشت و در نظر من دارای مقام بلندی بود. محبّت و لطف رفتار ميزبان بزرگوار مخصوص خودش بود از کس ديگری ممکن نبود آنگونه عواطف و فضائل آشکار و ظاهر گردد. همين مطلب بتنهائی برای عظمت و جلالت آن بزرگوار برهانی کافی و شاهدی صادق بود که احتياجی بساير شئون نداشت. من گرفتار سحر بيان ميزبان مهربان خود بودم نميدانستم چه وقت و هنگام است از دنيا بی خبر و همه چيز را فراموش کرده بودم. ناگهان صدای اذان صبح بگوشم رسيد. آن شب در محضر مبارک جميع نعم الهيّه را که در قرآن برای اهل بهشت مقرّر فرموده محسوس ديدم مصداق «لا يَمَسُّنا فيها نَصَبٌ و لا يَمَسُّنا فيها لُغُوبٌ» قرآن (فقره ای از آیه ۳۵ سوره فاطر بدین مضمون: در اينجا رنجى به ما نمى رسد و در اينجا درماندگى به ما دست نمى دهد. آیه مبارکه) کاملاً مشهود بود و سرّ «لا يَسمَعُونَ فِيهَا لَغواً وَ لا تأثيماً إلّا قِيلاً سَلاماً سَلاماً» ( آیه ۲۵-۲۶ سوره واقعه بدین مضمون که در آنجا نه سخن بیهوده ای می شنوند و نه سخنی گناه آلود. سخنی جز سلام و درود نیست. آیه مبارکه) واضح و آشکار بود. و معنای «دعويهم فيها سُبحَانَکَ اللّهُمّ وَ تَحيَّتُهُم فِيهَا سَلامٌ وَ آخِرُ دَعويهم إِنَّ الحَمْدُ لِلّه رَبّ العَالَمِين» ( آیه ۱۰ سوره یونس بدین مضمون: نيايش آنان در آنجا سبحانك اللهم [=خدايا تو پاك و منزهى] و درودشان در آنجا سلام است و پايان نيايش آنان اين است كه الحمد لله رب العالمين [=ستايش ويژه پروردگار جهانيان است) از هر جهت پديدار بود. آیه مبارکه)
آن شب خواب بچشم من نيامد. بنغمات صوت روح افزای حضرتش و پست و بلندی آواز جانفزايش در هنگام نزول آيات قيّوم الاسماء يعنی تفسير يوسف گوش هوش فرا داده و از ترنّماتش لذّت ميبردم. در حين مناجات با لحنی دلربا بعد از هر چند جمله اين آيات قرآنيّه را مکرّر تلاوت میفرمودند «سُبحانَ رَبِّکَ رَبِّ الغزّةِ عَمّا يَصِفُون وَ سَلامٌ عَلی المُرسَلينَ وَ الحَمدُ لِلّه رَبِّ العَالَمينَ». (آیات ۱۸۰-۱۸۲ سوره صافات بدین مضمون که پروردگارت منزه است از آنچه وصف می کنند. و سلام بر مرسلین الخ. آیه مبارکه). بعد فرمودند شما اوّل کسی هستيد که بمن مؤمن شدهايد من باب اللّه هستم و شما باب الباب بايد ١٨ نفر بمن مؤمن بشوند باين معنی که ايمان آنها نتيجهء تفحّص و جستجوی خود آنها باشد بدون اينکه کسی آنها را از اسم و رسم من آگاه کند بايد مرا بشناسند و بمن مؤمن شوند. آنوقت يکی از آنها را انتخاب ميکنم که با من در سفر مکّه همراهی کند. در مکّه امر الهی را بشريف مکّه ابلاغ خواهم کرد از آنجا بکوفه خواهم رفت. در مسجد کوفه امر الهی را آشکار خواهم ساخت. شما بايد آنچه امشب جريان يافت از همراهان خود و ساير نفوس مکتوم داريد و بهيچکس چيزی نگوئيد. در مسجد ايلخانی توقّف کنيد و بتدريس مشغول شويد. رفتار شما نسبت بمن بايد طوری باشد که رمز مستور را افشاء نکند. مرا بهيچ کس معرّفی نکنيد تا وقتيکه بمکّه توجّه نمايم. برای هر يک از مؤمنين اوّليّه تکليفی معيّن خواهم کرد و راه تبليغ کلمة اللّه را بآنها نشان خواهم داد. بعد از اين فرمايشات مرا مرخّص فرمودند و تا دم در با من تشريف آوردند.
حقيقت امر الهی که در آنشب غفلةً بر من آشکار شد مانند صاعقه تا مدّت زمانی سراپای وجود مرا در قبضهء اقتدار داشت. چشم من از تابش شديدش خيره بود و قوّهء عظيمهاش هستی مرا مسخّر ساخت. هيجان و سرور ، خوف و حيرت، در اعماق قلب من موجود و در عين حال بهجت و قدرتی در خود مشاهده مينمودم که بتقرير نيايد. قبل از عرفان امر الهی چه قدر ضعيف و ناتوان بودم و چه مقدار خوف و جبن در وجودم سرشته بود که بتحرير و بيان شرح آن ممکن نيست. نميتوانستم چيزی بنويسم و نميتوانستم راه بروم. دست و پايم هميشه ارتعاش داشت و ميلرزيد. امّا بعد از وصول بعرفان مظهر امر الهی بجای جهل علم و دانش ربّانی و در عوض ضعف قوّت و قدرت عجيبی در وجود من پيدا شد - بطوريکه خود را دارای توانائی و تهوّر (تهوّر از ریاض اللغات: در فارسی بمعنای دلیری و بیباکی نیز مصطلح است) فوق العاده ميديدم و يقين داشتم که اگر تمام عالم و خلق جهان بمخالفت من قيام نمايند يک تنه بر همه غالب خواهم شد. جهان و آنچه در آن هست مانند مشتی خاک در چشم جلوه مينمود و صدای جبرئيل را که پنداشتم در من تجسّم يافته ميشنيدم که بخلق عالم ميگفت ای اهل عالم بيدار شويد، زيرا صبح روشن دميد. برخيزيد و از فيض ظهور و برکت امر الهی برخودار شويد باب رحمت الهی باز است. ای اهل عالم همه داخل شويد زيرا آن کسی را که منتظر بوديد ظاهر شد اينک پيدا و آشکار و شما را بخوان وصال دعوت مينمايد.
باری از بيت مبارک خارج شده نزد رفقای خود رفتم. عدّهء زيادی از شاگردان شيخ و سيّد برای ملاقات من ميآمدند. بساط تدريس گستردم و همه از نطق و بيان من متعجّب و از منبع و سر چشمهء آن غافل بودند. برخی شبها غلام حبشی ميآمد و مرا بمحضر انور ميبرد. هر روز منتظر غروب آفتاب بودم که بحضور مبارک مشرّف شوم. شبی بمن فرمودند فردا سيزده نفر از رفقايت ميآيند دعا کن آنها نيز از صراطی که از موی نازکتر و از شمشير برندهتر است بگذرند.
صبح هنگام طلوع آفتاب که از منزل حضرت باب مراجعت کردم ديدم ملّا علی بسطامی با دوازده نفر از همراهانش وارد مسجد ايلخانی شدند. من فوراً بتهيّهء اسباب راحتی آنها مشغول شدم. چند روز از اين مقدّمه گذشت يک شب ملّا علی بمن گفت خوب ميدانی که اعتقاد ما دربارهء تو چيست. ماتو را باندازهای صادق و راستگو ميدانيم که اگر خودت ادّعا ميکردی که قائم موعود هستی بدون درنگ ادّعای ترا قبول ميکرديم. ما خانه های خود را رها کرديم و بجستجوی قائم موعود پرداختيم. تو اوّل کسی هستی که باين کار مهمّ اقدام کردهای. من و رفقايم ترا پيروی کردهايم و تصميم گرفتهايم تا مقصود خود را نيابيم دست از طلب باز نداريم. عجالةً تا اينجا دنبال تو آمدهايم و حاضريم که هر که را قبول کنی ما نيز قبول کنيم. با اينهمه چطور است که تو اينطور راحت نشسته و دست از تجسّس و طلب کشيده و مجلس را آراستهای؟ خواهشمنديم حقيقت قضيّه را اظهار کنی و ما را از شکّ و ريب نجات بخشی .
ملّا حسين در جواب ملّا علی فرمودند چنان مینمايد که همراهان شما سکون و سرور مرا بواسطهء شهرت و اعتباری ميدانند که در اين شهر برای من حاصل شده است. ولی اينطور نيست زيرا دنيا و آنچه در آن موجود است هرگز ممکن نيست حسين بشرويه ئی را از محبوبش غافل سازد. از اوّلين ساعتی که بجستجوی حضرت محبوب پرداختم با خود عهد کردم که جان خود را در راهش نثار کنم و خون خويش را در سبيل محبّتش بر خاک بريزم. از همان ساعت خود را ببلا انداختم و در دريای مصائب غرقه ساختم. من هيچوقت بأمور دنيوی و شئون فانيه نظری ندارم و جز رضای محبوب بزرگوار چيزی نميخواهم. آتش محبّت او که در قلب من شعله ور است هيچگاه خاموش نشود تا آنکه خونم در راهش ريخته شود و شما انشاء اللّه آن روز را خواهيد ديد. الحمد للّه که بصرف فضل و کرم خويش ابواب رحمتش را بر رخسار ملّا حسين گشوده است. من نظر بامر و فرمان آن حضرت در اين شهر بتدريس مشغول شدهام تا باين واسطه مطابق دستور مبارکش آن حقيقت مختفی و مستور ماند.
از اينمطالبی که جناب ملّا حسين بملّا علی بسطامی فرمودند ملّا علی يقين کرد که ايشان بگنج مقصود پی بردهاند. با چشمان اشک آلود از ملّا حسين حقيقت قضيّه را جويا شد. ملّا حسين گفت من در اين خصوص چيزی نميتوانم اظهار کنم. اميدوار بفضل خدا باش. مگر خود او تو و همراهانت را هدايت کند و سبب اطمينان شما شود. ملّا علی نزد رفيقان خود شتافت و مکالمه خود را با ملّا حسين بآنها گفت. از اين خبر قلوب آنان مشتعل شده فوراً هر يک بگوشهای شتافته بدعا و مناجات پرداختند.
شب سوّم ملّا علی بسطامی در عالم رؤيا مشاهده کرد که در مقابل چشمش نوری ظاهر شد در دنبال آن نور روانه شد تا بهدايت نور بحضور حضرت محبوب فائز گرديد. آنوقت نصف شب بود که اين رؤيا را مشاهده کرد. با سرور تمام و نشاط عجيب در اطاق خود را باز کرده بيرون شتافت و بحجرهء ملّا حسين روان شد و خود را در آغوش او افکنده ملّا حسين او را در آغوش گرفت و گفت «ألحَمدُ لِلّهِ الّذِی هَدانا لِهذَا وَ ما کُنّا لِنَهتَدِی لَو لا اَن هَدانا اللّه». (فقره ای از آیه ۵۲ سوره اعراف بدین مضمون: ستایش خداوندی را سزاست که ما را هدایت فرمود. اگر او هدایت نمی نمود، هدایت نمی یافتیم. آیه مبارکه). در همان روز در هنگام طلوع آفتاب ملّا حسين و ملّا علی بمنزل حضرت باب شتافتند. دم منزل غلام سياه حضرت باب را منتظر يافتند که بآنها گفت قبل از طلوع آفتاب آقای من مرا احضار فرمود و بمن امر کرد در را باز کنم و در عتبهء در منتظر باشم تا دو مهمان عزيز وارد شوند. و بمن امر فرمود از طرف هيکل مبارک بشما خوش آمد گفته و بگويم «ادخلوها بسلام اللّه». ملّا علی بحضور مبارک مشرّف شد. فرق ورود او با ملّا حسين اين بود که ملّا حسين حجّت طلبيده ايمان آورد لکن ملّا علی با قلبی مملوّ از ايمان بحضور مبارک مشرّف شد و بقيّه هر کدام نيز بطريقی محبوب عالميان را شناختند. يکی در عالم رؤيا بحضور مبارک رسيد. ديگری در وسط نماز بحقيقت پی برد. سوّمی بالهام الهی حضرت محبوب را شناخت و همه بحضور مبارک مشرّف شدند و ملّا حسين هم با آنها همراه بودند. بدينطريق ١٧ نفر از حروف حيّ مجتمع شدند و اسامی کلّ در لوح محفوظ خداوند ثبت گرديد و بتدريج هيجده نفر کامل گرديد و برای نشر نفحات اللّه مأمور گرديدند.
يک شب فرمودند که هفده نفر مؤمن شدهاند يکنفر باقی است که فردا خواهد آمد. فردا عصر در موقعيکه باب الباب با هيکل مبارک بمنزل ميرفتند جوانی بملّا حسين رسيد که معلوم بود همان حين از سفر رسيده. ملّا حسين را در آغوش کشيد و از محبوب عالميان پرسيد. ملّا حسين مطابق دستوری که داشت جوابی نداد و جوان را برای استراحت دعوت نمود و فرمود صبر کنيد من شما را راهنمائی خواهم نمود. جوان دعوت ملّا حسين را نپذيرفت و بحضرت باب اشارت کرد و بملّا حسين گفت چرا مرا از حقيقت امر دور ميسازی. در شرق و غرب عالم جز اين بزرگوار ديگری مظهر امر الهی نيست (اشاره بحضرت اعلی بود). ملّا حسين شرح قضيّه را بحضور مبارک عرض کرد. فرمود تعجّب مکن در عوالم روح با او مکالمه کرديم. ما منتظر او بوديم برو او را نزد ما بياور. پس از آن آن جوان جزو حروفات حيّ منسلک شد. اسم آن جوان ملّا محمّد علی بار فروشی ملقّب به قدّوس که در حين ايمان و عرفان که در شيراز بحضور مبارک رسيد بيست و دو سال از عمرش گذشته بود. قدّوس از طرف مادر نسبتش بحضرت امام حسن مجتبی (ع) ميرسيد. تولّدش در بارفروش بود. در سالهای اخير حيات سيّد کاظم در محضر درسش حاضر شده از همه ديرتر ميآمد و در مجلس درس در پائينتر از همه مينشست و زودتر از همه ميرفت. سيّد اغلب بشاگردانش در مجلس درس خود ميفرمود در ميان شما اشخاصی هستند که هر چند ساکت و آرام هستند و در صف آخر مینشينند ولی در نزد خداوند بقدری مقرّباند که من آرزو دارم از خادمين آنها محسوب شوم و اين فرمايش سيّد اشاره بقدّوس بود که بواسطهء خدمات امريه و جانبازی بی نظيرش در سبيل امر مبارک مصداق اين حديث شريف بود که فرموده «من طلبنی وجدنی و من تقدّم اليّ شبراً تقدّمت اليه باعاً و من احبّنی احببته و من احببته قتلته و من قتلته فعليّ ديته».
امّا حضرت باب نام مبارکشان سيّد علی محمّد است در سال ١٢٣٥ هجری در روز اوّل محرّم در شهر شيراز متولّد شدند. خاندان حضرت از اولاد رسول اللّه (ص) عليه و بنجابت و اصالت معروف و موصوف بودند. تاريخ ميلاد حضرت باب مطابق با حديثی است که از حضرت امير عليه السّلام روايت شده که فرمودند: «انا اصغر من ربّی بسنتين». چون سنّ مبارکشان به ٢٥ سال و ٤ ماه و ٤ روز رسيد باعلان دعوت خويش اقدام فرمودند. حضرت باب هنوز طفل بودند که پدرشان وفات کرد. مشارٌ اليه موسوم به سيّد محمّد رضا و از اولاد رسول اللّه (ص) بود. تقوی و نجابت و فضل و شرافت والد حضرت باب در جميع اقليم فارس مشهور و ايشان نزد همه محترم بودند. والدهء حضرت باب نيز بشرافت و بزرگواری معروف و مورد احترام همه بودند. حضرت باب بعد از فوت پدر در دامن مهر خال بزرگوار خود جناب حاجی ميرزا سيّد علی پرورش يافتند. جناب خال يکی از شهدای امر است. خال حضرت باب ايشانرا برای درس خواندن نزد شيخ عابد بردند. هر چند حضرت باب بدرس خواندن ميل نداشتند ولی برای آنکه بميل خال بزرگوار رفتار کنند بمکتب شيخ عابد تشريف بردند. شيخ عابد مرد پرهيزکار محترمی بود و از شاگردان شيخ احمد و سيّد کاظم رشتی بشمار ميرفت.
جناب شيخ عابد حکايت کرده است که من يک روز بحضرت باب گفتم جملهء اوّل قرآن را که بسم اللّه الرّحمن الرّحيم است تلاوت کنند. فرمودند من تا معنی اين جمله را ندانم تلاوت نميکنم. من اينطور وانمود کردم که معنی آن را نميدانم. فرمودند من معنی آن را ميدانم اگر اجازه ميفرمائيد بگويم. آنوقت شروع ببيان فرمودند چه بيان عجيبی بود سراپای مرا حيرت فرو گرفت. در تفسير کلمهء «اللّه» و «رحمن» و «رحيم» مطالبی فرمودند که من تا آنوقت نميدانستم و از کسی هم نشنيده بودم (حضرت باب تفسیری بر بسم الله الرحمن الرحیم نازل فرمودند. دکتر نادر سعیدی مقاله ای در تفسیر این آیه در آثار شیخ احمد، حضرت باب و حضرت عبدالبهاء مرقوم فرموده اند. لینک مقاله دکتر سعیدی). هنوز شيرينی گفتار آن حضرت در مخيّلهء من موجود است . چاره ای نديدم جز اينکه ايشان را نزد جناب خال ببرم و سفارشهای لازمه را بايشان بنمايم که در حفظ اين امانت جديّت فراوان بخرج دهد. بجناب خال گفتم من خودم را لايق نميدانم که باين طفل درس بدهم . جناب خال تنها بودند کسی آنجا نبود بايشان گفتم من اين طفل را آوردم که بشما بسپارم اين طفل مثل سايرين نيست من قوّه ئی در اين طفل میبينم که جز در حضرت صاحب الزّمان در سايرين آن قوّه نيست. لهذا لازم است خيلی توجّه کنيد. بگذاريد در منزل بماند زيرا حقيقةً احتياج بمعلّم ندارد. و لکن جناب خال بحضرت باب تأکيد کردند که بمکتب برگردند و درس بخوانند و با لهجهء ملامت آميزی بحضرت گفتند مگر بشما نصيحت نکردم که مانند ساير اطفال رفتار کنی و بهر چه معلّم ميگويد گوش بدهی. برای مراعات خاطر خال، حضرت باب بمکتب مراجعت کردند و روح آن حضرت بسيار قوی بود. روز بروز آثار علم لدنّی و حکمت و دانش خارج از حدود بشری در آن حضرت آشکارتر ميشد.
بالاخره خال مجبور شد ايشانرا با خود بتجارت مشغول کند. در ايّام اشتغال بتجارت نيز آثار عجيبه از ايشان بشهود ميرسيد. بعد از چند سال حضرت باب با خواهر ميرزا سيّد حسن و ميرزا ابوالقاسم ازدواج فرمودند. از اين اقتران فرزندی احمد نام بوجود آمد که يکسال قبل از بعثت يعنی در سال ١٢٥٩ هجری وفات يافت. پس از وفات اين طفل مناجاتی از قلم مبارک دصادر شده که مضمون آن بفارسی اين است : «اللّهمَّ يا الهی کاش اين ابراهيم ترا هزار اسمعيل بود تا همه را در راه محبّت تو قربانی مينمود . يا محبوبی يا مقصود قلبی محبّت اين احمد که بنده تو علی محمّد او را در راه تو قربانی کرد هيچگاه نميتواند شعلهء محبّت تو را که در قلبش افروخته خاموش سازد. تا جانم در پای تو نثار نشود و تا جسمم در راه تو بخاک و خون نغلطد و تا سينهام برای تو هدف گلولههای بيشمار نشود، اضطراب من تسکين نيابد و دل من راحتی نپذيرد. ای خدای من ای يگانه مقصود من قربان شدن يگانه فرزند مرا بپذير و قبول فرما و فداء شدن او را فاتحه و علامت فدا شدن من در راهت قرار بده و بفضلت فداکاری مرا قبول فرما. آرزو دارم که خون من در راه تو ريخته شود تا بذر امر تو را با خون خود آبياری نمايم. تأثير مخصوصی بخون من عطا کن تا بذر الهی بزودی در قلوب عباد انبات نمايد و سر سبز گردد و نموّ کند تا درختی توانا گردد و جميع اهل عالم در سايه آن مجتمع شوند. اللّهمَّ استجب دعائی و حقّق لی املی. انّک انت المقتدر الکريم ." انتهی
حضرت باب غالب اوقات در بوشهر بتجارت مشغول بودند و با آنکه هوا در نهايت درجهء حرارت بود هنگام روز چند ساعت بالای پشت بام منزل تشريف ميبردند و بنماز مشغول بودند. آفتاب در نهايت حرارت میتابيد و لکن هيکل مبارک قلباً بمحبوب واقعی متوجّه و بدون آنکه اهمّيّتی بشدّت گرما بدهند بمناجات و نماز مشغول بودند دنيا و هر چه در آن موجود بود همه را فراموش فرموده از هنگام فجر تا طلوع آفتاب و از ظهر تا عصر بعبادت ميپرداختند. پيوسته بطرف طهران توجّه داشتند. بقرص آفتاب تابان با کمال فرح و سرور تحيّت ميگفتند و اين معنی رمزی از طلوع شمس حقيقت بود که بر عالميان پرتو افکن گرديد. حضرت باب در هنگام طلوع آفتاب بقرص شمس نظر ميفرمودند و مانند عاشقی بمعشوق خود باو توجّه کرده با لسان قلب با نيّر اعظم براز و نياز ميپرداختند. گوئی نيّر اعظم را واسطه ميساختند که مراتب شوق و اشتياق حضرتش را بحضرت محبوب مستور برساند. نظر باينمعنی بود که هيکل مبارک بشمس متوجّه بودند ولی مردم نادان و غافل چنان میپنداشتند که آن حضرت آفتاب پرست هستند و نيّر اعظم را ستايش ميکنند با آنکه توجّه بشمس ظاهر ، رمز از توجّه حضرتش بشمس جمال محبوب مستور بود. (لطفا به ویدیوی خطابه دکتر سعیدی در این لینک توجه فرمایید: دگر پردازی و تاریخ)
جناب حاجی سيّد جواد کربلائی حکايت فرمودند که من وقتی که عازم هندوستان بودم در بين راه ببوشهر وارد شدم و چون با جناب حاجی ميرزا سيّد علی سابقهء آشنائی داشتم و بملاقاتش ميرفتم. حضرت باب را در آن اوقات ملاقات کردم هر وقت آن حضرت را ميديدم نهايت خضوع و خشوع و لطف و محبّت از سيمای آن بزرگوار آشکار بود. من نميتوانم بهيچ شرح و بيانی آن سيمای نورانی و اخلاق رحمانی را بيان و تشريح نمايم. همهء مردم بطهارت ذات و حسن رفتار و صداقت گفتار و کردار و تقوی و پرهيزکاری آن بزرگوار اقرار و اعتراف داشتند . شخصی امانتی بحضور مبارک فرستاده بود که آن را بفروشند و قيمتش را برايش بفرستند و قيمت آن امانت را هم معيّن کرده بود. حضرت باب قيمت آن را برای آن شخص فرستادند. مشارٌ اليه مشاهده کرد که وجه بيشتر از مبلغی است که خودش تعيين کرده بود. لذا بحضور مبارک عريضه نگاشت و پرسيد چرا از قيمت معيّن زيادتر فرستادهايد. حضرت در جواب او فرمودند قيمت امانت تو همانست که فرستادهام زيادی نيست. زيرا امانت تو مدّتی در نزد من بود و در آن هنگام قيمتش همان بود که برای تو فرستادم ولی چون من در آن وقت اين را نفروختم و بتأخير افتاد روا نديدم که بتو ضرر وارد آيد و مطابق قيمت همان وقت وجهش را برای تو فرستادم. آن شخص هر چه اصرار کرد که وجه زيادی را بحضور مبارک مسترد سازد قبول نفرمودند.
حضرت باب در مجالس روضه خوانی حاضر ميشدند و مصائب وارده بر حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام را استماع ميفرمودند و اشک ميريختند و در ضمن لبهای مبارک متحرّک بود و مشغول مناجات بودند. در آنگونه اوقات چه عظمتی در هيکل مبارک مشهود ميشد و چه نورانيّتی در سيمای آن حضرت پديدار ميگرديد.
امّا اسامی مؤمنين اوّليه بحضرت اعلی که بحروف حيّ موسومند از اين قرار است :
١- ملّا حسين بشرويه ملقّب به باب الباب
٢- ميرزا محمّد حسن برادر باب الباب
٣- ميرزا محمّد باقر همشيره زادهاش
٤- ملّا علی بسطامی
٥- ملّا خدا بخش قوچانی ملقّب بملّا علی
٦- ملّا حسن بجستانی
٧- سيّد حسين يزدی
٨- ميرزا محمّد روضه خوان يزدی
٩- سعيد هندی
١٠- ملّا محمود خوئی
١١- ملّا جليل ارومی
١٢- ملّا احمد ابدال مراغه ای
١٣- ملّا باقر تبريزی
١٤- ملّا يوسف اردبيلی
١٥- ميرزا هادی پسر ملّا عبد الوهّاب قزوينی
١٦- ميرزا محمّد علی قزوينی
١٧- طاهره
١٨- قدّوس
همهء اينها بجز حضرت طاهره بحضور حضرت باب مشرّف شدند. مشارٌ اليها چون دانست که شوهر خواهرش ميرزا محمّد علی قزوينی عازم سفر است مکتوبی سر بمهر باو داد و از او درخواست کرد که چون حضرت موعود را بيابد و بحضورش مشرّف شود آن مکتوب را تقديم کند و اين بيت را از قِبَل او بحضور مبارکش عرض نمايد .
لمعات وجهک اشرقت و شعاع طلعتک اعتلی
ز چه رو الست بربّکم نزنی بزن که بلی بلی
(اشاره به آیه ۱۷۲ سوره اعراف که کلام الله مجید راجع به عهد خداوند با فرزندان آدم سخن می گوید> آیه مبارکه)
وقتيکه ميرزا محمّد علی بحضور باب مشرّف شد جزو اهل ايمان در آمد مکتوب و پيام حضرت طاهره را بمحضر مبارک تقديم کرد. حضرت باب مشارٌ اليها را از حروف حيّ محسوب داشتند . پدر جناب طاهره که حاجی ملّا صالح قزوينی بود و حاجی ملّا تقی عموی طاهره از بزرگترين علمای ايران بودند از احاديث اسلاميه اطّلاع کامل داشتند پيش همه محترم بودند. شوهر جناب طاهره ملّا محمّد پسر عموی ايشان بود. ملّا تقی عموی طاهره در نزد شيعيان بشهيد ثالث معروف است. طايفهء حضرت طاهره جميعاً بالا سری بودند (بالاسری از ریاض اللغات: پیروان جنابان شیخ احمد و سیّد کاظم که در موقع زيارت مراقدِ متبرّکه فقط در قسمت پائین مرقد می ايستادند و زيارتنامه تلاوت میکردند به ساير شیعیان که بالای سرِ مرقد هم میايستادند و دعا میخواندند "بالاسری"میگفتند). فقط حضرت طاهره نهايت ميل را بتعاليم جناب سيّد کاظم داشتند و نسبت بآن بزرگوار محبّت و اخلاص ميورزيدند. از شدّت علاقه بايشان رسالهای در اثبات تعاليم شيخ و ردّ بر منکرين آن تعاليم نگاشتند و بحضور سيّد کاظم رشتی فرستادند. جناب سيّد پس از مشاهدهء آن تأليف مراسله ئی با کمال رقّت و لطف بطاهره نگاشتند عنوان رساله را چنين نوشته بودند «يا قرّة العين و روح الفواد» از آن وقت مشارٌ اليها بقرّة العين معروف شدند .
وقتيکه اصحاب در بدشت مجتمع بودند همه از مشاهدهء جرأت و شجاعت مشارٌ اليها متحيّر بودند جمعی از اصحاب رفتار بینظير و بیسابقهء قرّة العين را بحضور باب عرض کردند. مقصودشان اين بود که از مشارٌ اليها بحضور مبارک بدگوئی کنند.
حضرت باب در جواب آنها فرمودند چه ميتوانم بگويم دربارهء کسيکه لسان عظمت او را طاهره ناميده است. اين بيان مبارک که باصحاب رسيد همه ساکت شدند. ديگر کسی جرأت نکرد حرفی بزند و دربارهء حضرت طاهره چيزی بگويد از آن وقت جناب قرّة العين در ميان اصحاب بطاهره معروف شدند .
قبلاً گفتيم که طايفهء حضرت طاهره همه بالا سری بودند در اينجا لازم است بمعنی اين کلمه اشاره کنيم جناب شيخ احمد و سيّد کاظم رشتی وقتيکه با اصحاب و پيروان در شهر کربلا بزيارت حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام مشرّف ميشدند در قسمت پائين پای مبارک ميايستادند و بساير جهات مرقد منوّر قدم نميگذاشتند و احترام خود را بآن مقام مقدّس باينگونه اظهار ميداشتند. لکن ساير مردم در وقت زيارت دور ضريح ميگشتند و حتّی بالای سر مبارک هم ميرفتند و زيارت ميخواندند. شيخيها معتقد بودند که مقرّبان درگاه خدا هميشه زندهاند و برای اهل ايمان مماتی نيست. امام عليه السّلام را همواره حيّ و حاضر ميدانستند و از اين جهت ميگفتند که در حضور امام حيّ و حاضر که راهنمای اهل ايمان است سزاوار نيست که انسان احترام را رعايت نکند. از اين جهت شيعيان که در وقت زيارت بالای سر امام هم ميرفتند به بالا سری معروف شدند .
جناب ملّا حسين خيال ميکردند که حضرت اعلی برای حجّ بيت که تشريف ببرند او را با خود همراه خواهند برد. لکن حضرت باب وقتيکه ميخواستند از شيراز عزيمت کنند ملّا حسين را احضار فرمودند و باو گفتند نزديک است که از هم جدا شويم. شما بايد دامن همّت بر کمر زنيد و بتبليغ امر اللّه قيام کنيد. خداوند شما را محافظت خواهد کرد و قرين نصرت و موفّقيت خواهد ساخت. اينک در بلاد سير نمائيد و همانطوريکه باران زمين را سر سبز ميسازد شما نيز مردم را از باران برکات خود که خداوند عنايت فرمود سر سبز سازيد. در هر حال تسليم ارادهء خداوند باشيد. بصدای بلند مردم را مخاطب ساخته بگوئيد بيدار شويد بيدار شويد که باب رحمت الهی باز است صبح هدايت در نهايت روشنی دميده و حضرت موعود آشکار گشته. ای امّتهای روی زمين راه ورود موعود را آماده و مهيّا سازيد و خود را از فضل و احسانش بینصيب نکنيد. چشم خود را از مشاهدهء انوارش محروم نسازيد اينها را چون بمردم ابلاغ کرديد هر که امر الهی را پذيرفت از آيات و الواح الهی برای او تلاوت نمائيد تا مجذوب کلمة اللّه شود و از خواب غفلت بيدار گردد و بملکوت الهی ورود نمايد. من هم با جناب قدّوس بحجّ بيت ميروم و ترا برای روبرو شدن با دشمن خونخوار ميگذاريم. مطمئنّ باش که بموهبت کبری فائز خواهی شد. اکنون بطرف شمال عزيمت فرما و از بلاد اصفهان و کاشان و قم و طهران عبور نما. از خدا بخواه که در طهران بمشاهدهء مقرّ سلطنت الهی موفّق شوی و در قصر محبوب واقعی ورود نمائی. در سرزمين طهران سرّی موجود است و رازی پنهان که اگر ظاهر شود جهان بهشت برين گردد. اميدوارم تو بفضل و موهبت آن محبوب بزرگوار برسی. از طهران بخراسان سفر کن در آن بلاد ندای الهی بلند نما. از آنجا بنجف و کربلا برگرد و منتظر امر پروردگار باش، مطمئنّ باش که اين مأموريّت را بتمام و کمال انجام خواهی داد، زيرا تو برای انجام اين مأموريّت خلق شدهای. اگر جميع اعداء و مخالفين قيام کنند و بخواهند ترا از انجام مأموريّت مانع شوند هرگز نمی توانند اذيّتی بتو برسانند و تا مأموريّت خود را انجام ندهی يک موی از سر تو کم نخواهد شد. زمام امور در قبضهء قدرت حقّ است اوست غالب و توانا.
آنگاه ملّا علی بسطامی را احضار کردند و با نهايت محبّت و مهربانی با او تکلّم کردند و باو فرمودند شما بايد فوراً بجانب نجف و کربلا عزيمت نمائی. آنگاه مصائب و مصاعبی که در راه او ميبايستی پيش بيايد يکايک را برای او بيان کردند و فرمودند تو بايد در ايمان خويش دارای ثبات و استقامت باشی و مانند کوه از ارياح شديدهء امتحانات و مصائب متين و پابرجا باشی. از جهال و مردم نادان نهراسی و از لعن و سبّ علما و پيشوايان بيمی در دل راه ندهی. هيچ چيز نبايد ترا از انجام مقصود باز دارد، زيرا خداوند تو را بمائدهء آسمانی دعوت فرموده و در جهان جاودانی برای تو آن را مقرّر و مهيّا ساخته. تو اوّل کسی هستی که از بيت اللّه (بیت حضرت باب در شیراز یا شهر شیراز) خارج ميشوی و برای تبليغ امر سفر مينمائی و اوّل کسی هستی که در سبيل نصرت امر اللّه گرفتار بلا ميشوی. اگر در اين راه جان خود را هم بدهی مطمئنّ باش که اجر تو جزيل است و بموهبت کبری خواهی رسيد.
ملّا علی بسطامی پس از استماع بيانات مبارکه برای اجرای امر بپا خاست و از شيراز بيرون رفت. در یک فرسخی شيراز جوانی از شهر باو رسيد نام اين جوان عبد الوهّاب بود و از ملّا علی در خواست نمود که بحرف او گوش بدهد و در حالتی که اشک از چشمش سرازير بود بملّا علی گفت «خواهش دارم اجازه فرمائيد من در خدمت شما باشم زيرا خيلی دل تنگ شدهام. بیاندازه پريشان حال هستم. ديشب در عالم رؤيا مشاهده نمودم که جارچی در بازار شيراز جار ميزند و مردم را مژده ميدهد و ميگويد حضرت امير عليه السّلام تشريف آوردهاند برخيزيد برويد جستجو کنيد و تماشا کنيد که آن حضرت برات آزادی از آتش جهنّم را بمردم ميدهد. بشتابيد هر کس که برات آزادی را از آن حضرت بگيرد گناهانش آمرزيده است و هر کس محروم شود از بهشت برين محروم خواهد بود». بمحض اينکه صدای اين جارچی بگوش من رسيد برخاستم و دکّان خود را بستم و در بازار وکيل براه افتادم تا بجائی رسيدم که ديدم شما ايستادهايد و مردم دور شما اجتماع کرده، هر يک از نفوس از دست شما ورقهای ميگرفت. آهسته بگوش او کلمهای ميگفتيد که از استماع آن کلمه فرار کرده فرياد ميکشيد وای بر من که از مهر و محبّت امام محروم و بيچاره من که جزو مطرودين و ساقطين محسوبم . از خواب بيدار شدم و در افکار زيادی غوطه ور شده بالاخره بجانب دکّان خود آمدم. ناگهان شما را ديدم که همراه شخصی که عمّامه بر سر داشت از مقابل من گذشتيد و او با شما مشغول مذاکره بود. چون شما را ديدم از جای خود برخاستم. قوّتی در من ايجاد شد که شرح آن نتوانم و بسرعت دويدم تا بشما برسم. چيزيکه باعث تعجّب من شد اين بود که چون بشما رسيدم ديدم همانجائيکه شما را در خواب ديدم ايستاده بوديد مشغول مذاکره هستيد و آن شخص عمّامه بر سر، اقوال شما را ردّ ميکرد. باو گفتيد «گر جمله کائنات کافر گردند- بر دامن کبرياش ننشيند گرد». من در گوشهای ايستاده مقداری با شما فاصله داشتم و بمراقبت شما پرداختم بالاخره از محلّ خود براه افتاديد و بطرف دروازهء کازرون روان شديد. من دنبال شما آمدم تا اينجا که بشما رسيدم. ملّا علی او را وادار کرد که بشهر مراجعت کند و بکار مشغول شود. باو فرمود همراهی شما با من مرا در مشکلاتی خواهد انداخت، بشيراز مراجعت کن و مطمئنّ باش زيرا که تو در جرگه مؤمنين محسوب هستی.
پس از مکالمات زياد که بين اين دو نفر جريان يافت ملّا علی بسطامی بالاخره به همراهی آن جوان تن در داد و کار خود را بخداوند واگذار کرد. چون اندکی دور شدند حاجی عبد المجيد پدر عبد الوهّاب برای مراجعت دادن فرزند خود در دنبال آنها روانه شد و با ملّا علی بسطامی در نهايت خشونت رفتار کرد.
حاجی عبد المجيد بعد از آنکه بامر مبارک مؤمن شد اغلب اين واقعه را برای احبّا نقل ميکرد و در حين شرح قضيّه اشک از چشمش جاری ميشد و ميگفت چقدر من متأسّفم از رفتاريکه در آن روز مرتکب شدم. الحمد للّه که خداوند مرا هدايت فرموده و گناه مرا بخشيده. من در بين کارکنان پسران فرمانفرما بودم. فرمانفرما والی فارس بود و بواسطه نسبت بفرمانفرما هيچ کس جرأت نميکرد بمن جسارت يا اذيّت کند . غفلةً شنيدم پسر من عبد الوهّاب دکان خود را ترک کرده و از شهر بيرون رفته من فوراً از دروازه کازرون خارج شدم و در طلب او شتافتم. چماقی در دست من بود. تصميم داشتم پسرم را بزنم شنيده بودم که مردی که بر سر عمّامه دارد با پسر من همراه بوده است. خشم من بیاندازه بود رفتم تا بآنها رسيدم. چون چشمم بملّا علی افتاد با نهايت خشم باو حمله ور شدم و بکتک زدن او پرداختم. در بين ضرباتی سخت که باو وارد ميشد گفت ای عبد المجيد دست نگهدار زيرا خداوند بحال تو بينا و چشمان او ترا مراقب است. خدا را شاهد ميگيرم که سبب بيرون آمدن پسرت از شيراز من نبودم و بهيچوجه باذيّت تو اهمّيّت نميدهم ... روزی پشيمان خواهی شد و به بيگناهی من واقف خواهی گشت. ولی من باقوال او اعتنائی نکردم و آنقدر او را زدم تا خسته شدم و بالاخره به پسرم امر کردم که از ملّا علی جدا شده با من بشهر برگردد. وقتيکه با هم بشهر میآمديم پسر من خوابی را که ديده بود برای من حکايت کرد. چون آن را شنيدم تأسّف شديدی سراپای مرا گرفت. اين تأسّف با من همراه بود تا وقتيکه از شيراز به بغداد عزيمت نمودم و از بغداد بکاظمين رفته مسکن گرفتم. پسر من عبد الوهّاب در کاظمين مشغول کار بود. من از امر بی خبر بودم تا در سال ١٢٦٧ هجری که حضرت بهاءاللّه بطهران آمدند و پسرم از کاظمين رفته جزو محبوسين سياه چال بود و در سنه ١٢٦٨ بشهادت رسيد. بعداً که حضرت بهاءاللّه ببغداد نفی شدند بصرف فضل رحمت الهيّه شامل حال من شد و از حقيقت امر مبارک مطّلع شدم. از گناه من در گذشتند و مرا عفو فرمودند.
باری ملّا علی بطرف مأموريّت خود روانه شد تا به نجف رسيد و بدعوت شيخ محمّد حسن صاحب جواهر که معروفترين علمای شيعه بود پرداخت شیخ حسن صاحب الجواهر از سایت الشیعه).
بعد از وقايع بسيار ( که شرح آن در تاريخ نبيل مسطور است ) ملّا علی به تفتين علما گرفتار دشمنان خون خوار گرديد (تفتین از ریاض اللغات: (فَتَّنَ) (ف ت ن)ہُ: کسی را به فتنه انداختن يا در فتنه قرار دادن ˗ہُ: کسی را مفتون و مسحور ساختن ˗ہُ: کسی را به شگفت و حیرت آوردن ˗ کسی را واله و سرگردان ساختن ˗ کسی را مجذوب نمودن و فريفتن ˗ در فارسی بیشتر بمعانی : فتنه انگیختن ˗ آشوب نمودن ˗ ايجاد اختلاف و عناد کردن ، مصطلح است). از نجف او را به بغداد بردند و در حضور مفتی بزرگ او را حاضر کردند. نبيل از قول حاجی هاشم عطّار ميگويد که من در بارهء خاتمهء کار ملّا علی حقيقت مطلب را بدست نياوردم. بعضی ميگويند که ملّا علی در بين راه اسلامبول مريض شد و بعضی ديگر ميگويند که بدست اعداء بشهادت رسيد. بهر حال جناب ملّا علی بسطامی اوّلين کسی است که در راه امر اللّه تحمّل مصائب شديده نمود و اوّل شخصی است که در راه محبوب بيهمتا بشهادت نائل و سرافراز گرديد.
پس از آنکه حضرت باب ملّا علی را امر فرمودند بعتبات عاليات توجّه نمايد آنگاه ساير حروف حيّ را احضار فرمودند و هر يک را بطرفی مأموريّت دادند و در حين وداع و خدا حافظی بآنها فرمودند :
«ای ياران عزيز من، شما در اين ايّام حامل پيام الهی هستيد. خداوند شما را برای مخزن اسرار خويش انتخاب فرموده تا امر الهی را ابلاغ نمائيد. بواسطهء صدق گفتار و رفتار خود نمايندهء قوّت و نورانيّت ربّانی گرديد. تمام اعضای جسد شما بايد بر ارتفاع مقامات شما شهادت دهند و بطهارت حيات و عظمت مقصود شما ناطق گردد، زيرا اين روز همان روز است که خداوند مجيد در قرآن فرموده «اليومَ نَختِم علی أفواههِم و تُکَلِمنا أيدِيهم و تَشهُد أرُجلُهُم بما کانوا يعمَلون» (آیه ۶۵ سوره یس بدین مضمون: امروز بر دهانهاى آنان مهر مى نهيم و دستهايشان با ما سخن مى گويند و پاهايشان بدانچه عامل کی شوند گواهى مى دهند. آیه مبارکه. در این آیه یکسبون آمده). بيانات مبارکهء حضرت مسيح را که بشاگردان خود فرمودند بياد آوريد وقتيکه ميخواستند آنان را برای تبليغ باطراف بفرستند بآنها فرمودند شما مانند آتشی هستيد که در شب تاريک بر فراز کوه بلند افروخته گردد. بايد مردم از نورانيّت شما مهتدی شوند. بايد طهارت ذات و حسن گفتار شما طوری باشد که مردم دنيا بواسطهء مشاهدهء حسن گفتار و رفتار شما بسوی پدر آسمانی که منبع فيض جاودانی و سر چشمهء فضل ابدی است متوجّه گردند. شما که فرزندان آن پدر روحانی هستيد بواسطهء اعمال خود بايد مظهر صفات الهيّه گرديد تا مردم نور الهی را در شما مشاهده کنند. شما نمک زمين هستيد. اگر نمک فاسد باشد با چه چيز اصلاح خواهد شد.
انقطاع شما بايد بدرجه(ای) باشد که در هر شهری برای تبليغ امر اللّ داخل شويد از مردم آن شهر بهيچوجه اجر و مزدی توقّع نداشته باشيد غذا و طعام طلب نکنيد و هنگاميکه از آن شهر ميخواهيد خارج شويد، گرد کفشهای خود را هم بتکانيد تا چنانچه منقطع و طاهر وارد آن شهر شديد همانطور خارج گرديد. زيرا پدر آسمانی همواره با شماست و شما را مراقبت ميفرمايد و محافظت مينمايد اگر شما نسبت باو وفادار باشيد يقين بدانيد که خزينههای عالم را بشما تسليم ميکند و مقام شما را از مقام فرمانروايان و پادشاهان بلندتر ميسازد.
ای حروف حيّ، ای مؤمنين من يقين بدانيد که عظمت امروز نسبت بايّام سابق بینهايت بلکه قابل قياس نيست. شما نفوسی هستيد که انوار صبح ظهور را مشاهده کرديد و باسرار امرش آگاه شديد کمر همّت محکم کنيد و اين آيه قرآن را بياد آريد که دربارهء امروز میفرمايد : «وَ جاء ربّک و المَلَکُ صفّاً صفّاً» (آیه ۲۲ سوره فجر بدین مضمون که پروردگارتان و ملائک صف در صف آیند. آیه مبارکه). قلوب خود را از آمال و آرزوهای دنيوی پاک کنيد و باخلاق الهی خود را مزيّن و آراسته نمائيد. بواسطهء اعمال نيک بحقانيّت کلمة اللّه شهادت دهيد و اين آيهء قرآن را همواره در نظر داشته باشيد که ميفرمايد «وَ إن تَتَولّوا يَستبدِل قوماً غيرکم ثم لا يَکُونُوا أمثالَکُم» (فقره ای از آیه ۳۸ سوره محمد بدین مصمون که اگر روی برگردانید خداوند قوم دیگری را جایگزین خواهد فرمود که مانند شما نباشند. آیه مبارکه). مبادا اعمال شما طوری باشد که ديگران بيايند و ملکوت الهی را از شما بگيرند و شما بینصيب بمانيد. دوران کفايت عبادات کسالتآور فتور آميز منقضی شد. امروز روزی است که بواسطهء قلب طاهر و اعمال حسنه و تقوای خالص هر نفسی ميتواند بساحت عرش الهی صعود نمايد و در درگاه خداوند مقرّب شود و مقبول افتد. «إلِيه يَصعَدُ الکَلِمُ الطّيِّبُ و العَمَلُ الصّالحُ يَرْفَعُهُ» (فقره ای از آیه ۱۹ سوره فاطر بدین مضمون: سخنان پاكيزه به سوى او بالا مى رود و كار شايسته به آن رفعت مى بخشد. آیه مبارکه ).
شما آن نفوس مستضعفين هستيد که در قرآن فرموده : «و نُرِيدُ أن نَمُنّ عَلی الّذِينَ اسْتَضْعِفُوا فی الارضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أئِمّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الوَارِثينَ» (آیه ۵ سوره قصص بدین مضمون: و خواستيم بر كسانى كه در آن سرزمين فرو دست شده بودند منت نهيم و آنان را پيشوايان [مردم] گردانيم و ايشان را وارث [زمين] كنيم. آیه مبارکه). خداوند شما را باين مقام عالی دعوت مينمايد و در صورتی ميتوانيد باين درجهء عاليه برسيد که تمام آمال و مقاصد دنيوی را زير پا گذاشته و مصداق اين آيه شويد که در قرآن ميفرمايد: «عِبادٌ مُکرَمُونَ لا يَسبِقُوْنَهْ بالقولِ وَ هُمْ بِاَمرِهِ يَعْمَلُونَ» (آیات ۳۵-۳۶ سوره انبیاء بدین مضمون: عبادی ارجمندی که در قول از او پیشی نمی گیرند و به دستور او عاملند. آیه مبارکه).
شما حروف اوّليّه هستيد که از نقطهء اولی منشعب شدهايد. شما چشمههای آب حياتيد که از منبع ظهور الهی جاری گشتهايد از خداوند بخواهيد که شما را حفظ نمايد تا آمال دنيوی و شئون جهان، طهارت و انقطاع شما را تيره و آلوده نکند و حلاوت شما را بمرارت تبديل ننمايد. من شما را برای روز خداوند که ميآيد تربيت و آماده ساختهام و ميخواهم که اعمال شما در مقعد صدق عند مليک مقتدر قبول افتد. راز و اسرار يوم اللّه که خواهد آمد امروز مکشوف نيست. طفل تازه متولّد آن روز مقامش از بالغين اين امر ارجمندتر است و جاهل آن ظهور درجهاش از عالم اين روز بالاتر.
اينک در طول و عرض جهان پراکنده شويد و با قدم ثابت و قلب بیآلايش راه را برای آمدن روز خدا مهيّا و مسطّح کنيد. بضعف و عجز خود نظر نکنيد بقدرت و عظمت خداوند مقتدر و توانای خود ناظر باشيد. مگر خداوند ابراهيم را بنمرود غلبه نبخشيد. مگر حضرت موسی را بر فرعون و فرعونيان غالب نساخت با اينکه حضرت موسی جز عصای خود ديگر مساعد و کمکی نداشت. مگر حضرت مسيح را بر يهود غلبه نبخشيد. با آنکه حضرت مسيح عليه السّلام در ظاهر بينوا و بي کس بود. مگر قبائل عرب را در مقابل حضرت رسول (ص) خاضع ننمود. آن قبائل وحشی در ظلّ تعاليم مقدّسهء آن حضرت تربيت شدند و حالشان تغيير کرد و مُهذّب گشتند. بنا بر اين بنام خداوند قيام کنيد. بخدا توکّل نمائيد و باو توجّه کنيد و يقين داشته باشيد که بالاخره فتح و فيروزی با شما خواهد بود.»
پس از اينکه حضرت باب بواسطهء اين بيانات روح تازه در اصحاب خويش دميدند و مهمترين وظيفهء آنان را بآنها گوشزد فرمودند، هر يک را مأمور اقليمی مخصوص و محلّی بخصوص نمودند تا بتبليغ امر اللّه پردازند و بآنها دستور دادند که در هيچ جا و نزد هيچکس اسم و رسم هيکل مبارک را اظهار نکنند و معرّفی ننمايند و در حين تبليغ فقط بگوئيد که باب موعود ظاهر شده دليلش قاطع است و برهانش متين و کامل. هر که باو مؤمن شود بجميع انبياء و رسل مؤمن است و هر که او را انکار نمايد بانکار جميع پرداخته است.
آنگاه با همه خداحافظی فرمودند و اجازه سفر دادند بجز جناب ملّا حسين اوّل من آمن و حضرت قدّوس آخر من آمن از حروف حيّ بقيّه که چهارده نفر بودند در هنگام فجر بنقطهء مأموريّت خويش توجّه نمودند.
بعداً ملّا حسين را وقتيکه ميخواست مرخّص شود مخاطب ساخته فرمودند : «از اينکه در سفر حجاز و حجّ بيت با من همراه نيستی محزون مباش. عنقريب تو را بشهری ميفرستم که حجاز و شيراز در شرافت با او برابری نتوانند زيرا رمز عظيم و سرّ مقدّسی در آن نقطه موجود است. انتظار دارم که بمساعدت خداوند پردهها را از جلو چشم اشرار برداری و عقول آنان را از آلايش پيراسته سازی اينک بايد از اينجا باصفهان و از آنجا بکاشان و طهران و خراسان عزيمت نمائی از خراسان بعراق سفر کنی و در آنجا منتظر فرمان پروردگار خود باشی تا بهر جا که اراده فرمايد ترا بفرستد. من هم با قدّوس بقصد حجّ بيت عزيمت مينمايم. غلام حبشی خود را نيز همراه ميبرم. عنقريب قافله حجاز از شيراز حرکت ميکند من هم با آنها ميروم. مکّه و مدينه را زيارت ميکنم و آنچه را بدان از طرف خداوند مأمورم انجام ميدهم و انشاء اللّه از آنجا بعراق و کوفه سفر ميکنم. شايد تو را در آنجا ملاقات کنم و اگر هم امر الهی بر خلاف آنچه گفتم صادر شود ترا مطّلع خواهم ساخت تا در شيراز بحضور مشرّف شوی. مطمئنّ باش که جنود ملکوت تو را نصرت مينمايند. موفّق خواهی شد. جنود ملاء اعلی در اطراف تو حاضر و آمادهاند و قوّت الهيّه در وجود تو تجلّی نموده، فيض الهی راهنمای تو است. هر کس تو را دوست بدارد خدا را دوست داشته و هر که تو را دشمن دارد دشمن خدا است. هر که تو را انکار کند خدا را انکار نموده و هر که بتو محبّت داشته باشد بخداوند محبّت دارد».
نظرات
ارسال یک نظر