رد شدن به محتوای اصلی

مطالع الانوار و منضمات: فصول ۴-۵-۶

 

فصل چهارم: مسافرت ملّا حسين بطهران


ملّا حسين حسب الامر مولای عالميان بسوی اصفهان رهسپار و در مدرسهء نيم آورد منزل کرد.  پس از ورود طلّاب علوم مخصوصاً شاگردان سيّد محمّد باقر رشتی که در سفر قبل او را ديده بودند با وی بنای مخالفت و عناد را گذاشته ابتدا نزد سيّد اسد اللّه پسر سيّد محمّد باقر رشتی که پس از فوت پدر بر مسند رياست شرعيّه جالس بود شکايت بردند و از ورود ملّا حسين حکايت کردند و سيّد اسد اللّه را وادار بمخالفت نمودند. سيّد در جواب آنان گفت که مرا با ملّا حسين يارای مقاومت نيست. خود شما بوديد و ديديد که اين شخص چگونه پدرم را با تبحّر و فصاحت بيان مغلوب نمود. چگونه من او را از گفتار خاموش کنم؟  طلّاب گفتند که ملّا حسين در زمان پدر مرحومت که باصفهان آمد طرفدار شيخيّه بود و سيّد مرحوم را هم با خود هم داستان نمود ولی اينک با ادّعائی بزرگتر آمده و نوائی تازه ميزند که شخصی ظاهر شده دارای کتاب و آيات الهی است و خلق را باو دعوت ميکند و بآيات او تحدّی مينمايد (تحدّی از ریاض اللغات: (تَحَدَّیٰ) (ح د ي) حريف طلبیدن ˗ کسی را برای مقابله و مسابقه جستن ˗ مبارز خواستن ˗ مدّعیِ برابری را به پیش خواندن ˗ ايضاً : قصد چیزی نمودن ˗ عزم عملی کردن) .  بالجمله هر چند از اين گونه بيانات بسيّد اسد اللّه گفتند سيّد در مقابل تمنّای آنان اقدامی نکرد - ناچار از او مأيوس شدند و نزد حاجی محمّد ابراهيم کلباسی که از علمای معروف اصفهان محسوب و در آن ايّام مريض و مشرف بمرگ بود شتافتند و شرح واقعه را با آب و تاب بيان کردند حاج محمد ابراهیم کلباسی از ویکی پدیاحاجی در جواب گفت ساکت باشيد اگر ملّا حسين چنين مطلبی ميگويد بايد تحقيق کنيد. من اگر از اين مرض شفا يافتم خود بشخصه در صدد تحقيق بر خواهم آمد زيرا ملّا حسين کسی نيست که بباطل فريفته شود. لذا اگر به دين جديد دعوت ميکند بر شما لازم است که در راه مجاهده و تحقيق قدم گذاريد و قبل از تحرّی حقيقت به ردّ و انکار او قيام ننمائيد.  مخالفين چون از اينجا هم مأيوس شدند نزد منوچهر خان معتمد الدّوله که حکومت اصفهان را داشت شتافتند و شکايت آغاز کردند. منوچهرخان  صراحةً فرمودند اين کار مربوط بمن نيست راجع بعلمای دين است.  آنگاه طلّاب علوم را از ايجاد فتنه و فساد و اذيّت و آزار ملّا حسين منع فرمود.  طلّاب علوم چون از اينجا هم مأيوس گشتند با خسران و خيبت بی‌پايان در گوشهء خمول خزيدند و ملّا حسين با کمال شجاعت و دليری بدون مانع و رادعی بشارت يوم جديد را گوشزد قريب و بعيد ساخت.

     

اوّل کسيکه در اصفهان بشرف ايمان فائز گرديد گندم پاک کن بود که با ملّا حسين انس شديدی داشت و شب و روز در محضر وی بسر ميبرد و بانجام خدماتش جانفشانی مينمود.  گندم پاک کن در اصفهان بود تا وقتی که خبر محصور شدن اصحاب را در قلعهء شيخ طبرسی شنيد بيدرنگ برای مساعدت اصحاب بمازندران شتافت.  او را ديدند که غربالی بدست گرفته در ميان کوچه و بازار بسرعتی ميدود سبب پرسيدند فرمود برای نصرت اصحاب بمازندران ميروم و در شهرهائی که بر سر راه من واقع است گذر کرده بشارت ظهور موعود را بعموم ميدهم و با اين غربال آنان را آزمايش کرده هر کدام که دارای قابليت هستند با من برای جانبازی همراهی خواهند کرد.  مشارٌ اليه خود را بقلعه رسانيده و بدرجهء شهادت رسيد. حضرت اعلی در کتاب بيان فارسی بهمين لقب او را ذکر فرموده‌اند.

     

از جمله نفوس که در اصفهان مؤمن شدند ميرزا محمّد علی نهری و برادرش ميرزا هادی و ميرزا محمّد رضای پاقلعه ( در نبيل عربی ، پاقالی است ) بودند. جناب ملّا صادق مقدّس خراسانی نيز در آن ايّام بتصديق امر مبارک فائز شد.  جمال مبارک او را باسم اللّه الاصدق ملقّب فرموده‌اند. مشارٌ اليه پيوسته منتظر ظهور موعود برحسب تعاليم سيّد کاظم رشتی بود و پنجسال بود که در اصفهان سکونت داشت و چنانچه خود آنجناب ميفرمود شبی با ملّا حسين در منزل ميرزا محمّد علی نهری ملاقات نموده بشارات يوم جديد را از ملّا حسين شنيد و چون از اسم و لقب حضرت موعود سؤال کرد ملّا حسين جواب داد ذکر اسم و رسم از طرف موعود ممنوع است و بعد شرحی از دعا و نياز حروف حيّ را بيان کرد هر يک بطرزی موعود را شناختند.  مقدّس فرمود آيا من هم ممکن است مانند حروف حيّ او را بشناسم ؟  ملّا حسين فرمود باب رحمت الهی بر روی جميع اهل عالم مفتوح است.  مقدّس از ميرزا محمّد علی نهری اطاق خلوتی خواست و در بروی خود بسته و بدعا و نياز پرداخت. پس از مدّتی عجز و نياز چهره جوانی را که سابقاً در حرم سيّد الشّهدا ديده بود که چون ابر بهاری در مقابل ضريح امام ميگريست در مقابل چشم مجسّم ديد که باو مينگرد و تبسّم ميفرمايد. بی‌اختيار خواست خود را بپای او افکند ولکن فوراً آن جوان نورانی غايب و پنهان گرديد.  مقدّس از کثرت شوق و شور نزد ملّا حسين آمد و اسرار خود را بيان نمود. ملّا حسين او را بکتمان امر کرد و فرمود اينک برای ابلاغ امر بحاجی کريمخان بکرمان توجّه نمائيد و از آنجا بشيراز عزيمت کنيد اميد که در مراجعت انشاء اللّه من و شما بلقای محبوب بيهمتا در شيراز فائز گرديم.

     

ملّا حسين از اصفهان بطرف کاشان رهسپار شد. اوّل کسی که در کاشان بامر مبارک مؤمن شد حاجی ميرزا جانی پَرپا است که از تجّار معروف آن شهر بود و نيز در کاشان امر مبارک را بيکی از آشنايان خود موسوم بسيّد عبد الباقی که از علمای شيخيّه بود ابلاغ فرمود و لکن سيّد مزبور حفظ رياست و مقام خود را بر قبول امر مبارک ترجيح داد.  مشارٌ اليه در کربلا و نجف ملّا حسين را ديده و شناخته بود ولی از قبول امر مبارک خود داری نمود. ملّا حسين از کاشان بجانب قم رهسپار شد ولکن استعدادی در مردم آن شهر نيافت و فقط ببذر افشانی قناعت فرمود.  در دوره‌ای که جمال مبارک در بغداد تشريف داشتند بذر افشانی باب الباب که در شهر قم نموده بود سر سبز شد و از مردم قم حاجی ميرزا موسی قمی ببغداد مسافرت نمود و بحضور حضرت بهاءاللّه مشرّف شد و بشرف ايمان فائز گشت و آخر الامر بشهادت رسيد. از شهر قم جناب ملّا حسين بجانب طهران عزيمت فرمود و در يکی از حجره‌های مدرسه ميرزا صالح معروف بمدرسهء پامنار منزل اختيار نمود (محله پامنار و مدرسه میرزا صالح از ویکی پدیا) و مُدرّس آن مدرسه را که از علمای شيخيّه و موسوم بحاجی ميرزا محمّد خراسانی بود بامر مبارک دعوت کرد و ندای الهی را باو ابلاغ فرمود . حاجی از قبول امر اللّه امتناع ورزيد و طريق لجاجت سپرد و بملّا حسين چنين گفت: «ما چنين گمان ميکرديم که بعد از وفات سيّد کاظم رشتی شما برای ترقّی و تعالی امور فرقهء شيخيّه قيام خواهيد کرد و شبهات وارده را دفع خواهيد کرد و طريقهء شيخيّه را از ايراد و شبهات مخالفين نجات خواهيد بخشيد. حالا می‌بينيم که آنچه می‌پنداشتيم غلط بوده و اميدهای ما همه بنااميدی تحويل يافته.  اگر شما باز هم بنشر اين عقايد باطله که از آن سخن ميگوئيد بپردازيد بيقين بدانيد که طريقهء شيخيّه را در طهران محو و نابود خواهيد ساخت». ملّا حسين باو فرمودند که مطمئنّ باش مقصود من از بين بردن تعاليم شيخ و سيّد و تحقير آن نيست و چندان در طهران توقّف نخواهم کرد.

     

جناب ملّا حسين در اوقات توقّف در طهران هر روز صبح زود از منزل خود خارج ميشدند  و يکساعت از شب گذشته بمنزل بر ميگشتند و در را بروی خود ميبستند و روز ديگر صبح زود خارج ميشدند. جناب ميرزا موسی کليم برادر حضرت بهاءاللّه ميفرمودند ملّا محمّد معلّم نوری که از پيروان شيخ و سيّد بود برای من چنين حکايت فرمود که من از شاگردان حاجی ميرزا محمّد خراسانی بودم و در همان مدرسه ای که درس ميداد منزل داشتم و حجره‌ام بحجرهء مشارٌ اليه وصل بود و با او معاشر بودم. يکروز در هنگام مباحثه و مناظرهء مدرّس مزبور با جناب ملّا حسين متوجّه بودم و از اوّل تا آخر گوش ميدادم - از فصاحت گفتار و متانت دلائل ملّا حسين و همچنين از مجادله و بی‌انصافی مدرّس مدرسه خيلی متعجّب شدم. بيانات ملّا حسين در من اثر غريبی کرده منجذب رفتار و گفتارش شدم و از رفتار ناهنجار مدرّس نسبت بملّا حسين خيلی بدم آمد. لکن اطّلاع خود را بر مباحثه و مجادلهء او با ملّا حسين پنهان و مخفی داشتم و تصميم گرفتم ملّا حسين را بتنهائی ملاقات کنم.  نيمه شب بدون اينکه انتظار مرا داشته باشد رفتم و درب حجره او را زدم. او هنوز بيدار بود و چراغی پهلوی خود نهاده بود و با وجوديکه ورود مرا منتظر نبود با نهايت محبّت مرا پذيرفت.  محبّت او در قلب من بينهايت اثر کرده بود. هر وقت با او مذاکره ميکردم اشک از چشمم بی‌اختيار جاری ميشد. ملّا حسين چون استعداد مرا ديد فرمود حالا فهميدم که چرا در اين مکان منزل کردم. اگر چه استاد شما بی‌انصافی کرد امّا من اميدوارم شاگردانش بر خلاف او بحقيقت امر آشنا شوند.  بعد فرمودند اسم شما چيست و موطن شما کجاست؟ جواب دادم اسم من ملّا  محمّد لقبم معلّم، موطنم نور در ايالت مازندران.  ملّا حسين فرمود آيا امروزه از فاميل ميرزا بزرگ نوری کسی هست که معروف باشد و در شهرت و اخلاق و آداب و علوم قائم مقام او محسوب شود؟  گفتم آری در ميان پسران او يکی از همه ممتازتر و در رفتار شبيه به پدر است.


پرسيد بچه کاری مشغول است؟  گفتم بيچارگان را پناه است و گرسنگان را اطعام ميفرمايد.  پرسيد چه مقامی و رتبه ای دارد؟  


گفتم ملجاء مستمندان و پناه غريبان است. و اسم مبارکش حسينعلی است خط شکستهء نستعليق را خوب می نويسد و اوقات خود را اغلب در ميان جنگلهای زيبا بگردش ميگذراند و بمناظر زيبای طبيعی علاقهء تامّ دارد. و سنّ مبارکش ٢٨ سال استملّا حسين بمن توجّه نموده و با سرور و نشاطی بی‌اندازه فرمود گمان ميکنم زياد بملاقات او نائل ميشوی. گفتم بلی اغلب بمنزل او ميروم.  فرمود آيا ميتوانی امانتی از من بايشان برسانی؟  گفتم البتّه با نهايت اطمينان. ملّا حسين لولهء کاغذيکه ميان قطعه پارچه پيچيده شده بود بمن داد و گفت فردا صبح زود اين را بايشان بده و هر چه فرمودند برای من نقل کن.

     

صبح زود من برخاسته بطرف خانهء حضرت بهاءاللّه رفتم. ميرزا موسی برادر ايشان را ديدم در آستانهء در ايستاده مطلب را باو گفتم. ميرزا موسی وارد منزل شده و بزودی مراجعت کرد. پيام محبّت آميز بهاءاللّه را بمن ابلاغ نمود و من بحضور مبارک مشرّف شده  لولهء کاغذ را بميرزا موسی دادم که در مقابل حضرت بهاءاللّه بنهاد.  حضرت بهاءاللّه بمن اجازهء جلوس دادند و خود لولهء کاغذ راباز کردند و بمندرجات او نظری افکنده بعضی از جملات آنرا بصدای بلند برای ما خواندند. من از ملاحت آواز و ظرافت نغمهء بهاءاللّه مجذوب شدم.  بعد از قرائت چند فقره به برادر خود توجّه نموده گفتند موسی چه ميگوئی؟  آيا هر کس بحقيقت قرآن نائل باشد و اين کلمات را از طرف خدا نداند از راه عدالت و انصاف برکنار نيست؟  ديگر چيزی نفرمودند و مرا از حضور خود مرخّص کردند.  يک کلّه قند روسی و يک بستهء چای بمن مرحمت فرمودند که با ابلاغ محبّت و مهربانيهای ايشان بملّا حسين بدهم.  

من در حاليکه سرا پا مشعوف و مسرور بودم برخاسته نزد ملّا حسين برگشتم و پيغام و هديهء بهاءاللّه را باو دادم.  ملّا حسين با سرور بی‌منتهائی ايستاده با خضوع تمام هديه را از من گرفت و بوسيد. بعد مرا در آغوش گرفت چشمهای مرا بوسه زد و گفت رفيق عزيز و محبوب من همانطور که قلب مرا مسرور کردی خداوند قلب ترا با سرور ابدی مسرور نمايد.  من از رفتار ملّا حسين خيلی متعجّب و با خود گفتم چه چيز سبب ارتباط اين دو قلب شده است.  چند روز بعد ملّا حسين بطرف خراسان رهسپار شد و در حين خدا حافظی بمن گفت آنچه ديدی و شنيدی مبادا بکسی اظهار کنی آنها را در قلب خود مستور نگاهدار اسم او را مبادا بکسی بگوئی. برای اينکه دشمنان او باذيّتش اقدام خواهند نمود و در همه حال دعا کن که خداوند او را حفظ کند و بواسطهء او بر مستضعفين منّت گذارد و فقرا و بينوايان را در ظلّ او عزيز فرمايد. حقيقت امر حالا از شما پوشيده است حال بايد ندای امر جديد را بمردم ابلاغ نمائيم و خلق را باين امر مبارک دعوت کنيم.  عنقريب جمعی در اين شهر جان خود را در راه اين امر فدا خواهند ساخت و شجرهء امر الهی بخون آنان آبياری خواهد شد و مردم در ظلّ آن شجره در خواهند آمد.

 

فصل پنجم:‌ مسافرت حضرت بهاءاللّه بمازندران

     

اوّلين سفری که حضرت بهاءاللّه برای نشر تعاليم حضرت باب فرمودند به خطّهء نور مازندران بود (نور از ویکی پدیا).  نور موطن اصلی حضرت بهاءاللّه است. در تاکر نور والد حضرت بهاءاللّه املاک داشتند و قصر بزرگی بنا کرده بودند فرشهای گرانبها و اثاث هنگفت در آن قصر موجود بود.

     

نبيل ميگويد روزی حضرت بهاءاللّه اين بيانات را فرمودند و من از لسان مبارک شنيدم فرمودند:  وزير مرحوم منزلی عالی داشتند که همگنانش از اينجهت بر ايشان رشک ميبردند.  جناب وزير بواسطهء ثروت زياد و نجابت نسب و شرافت حسب و بخشش و کرامت و رتبهء بلندی که داشتند در نظر اشخاصی که ايشانرا ميشناختند بسيار محترم بودند. مدّت بيست سال افراد عائلهء نوری که در نور و طهران ميزيستند با نهايت شادکامی و صحّت و سلامتی و وسعت عيش روزگار گذراندند. برکت الهی بر آن عائله در آن مدّت نازل بود و از هيچ جهت پريشانی نداشتند. پس از بيست سال ناگهان آن خوشبختی و راحتی بسختی و بليّات تبديل يافت و وسعت عيش و ثروت بضيق معيشت و تنگ دستی مبدّل شد. اوّلين خسارتی که وارد شد بواسطهء سيل عظيمی بود که در قريهء تاکر با شدّت تمام مهاجم گشت و نصف قصر جناب وزير را خراب کرد. با آنکه اساس اين بناء در نهايت درجهء استحکام بود جريان سيل بدنهء زيباتر قصر را منهدم ساخت هر چه اثاث و امتعهء فاخر و ثمين بود محو و نابود گشت.  از طرف ديگر دشمنان جناب وزير و نفوسی که بايشان حسد ميبردند سبب شدند که منصب حکومتی نيز از ايشان مسلوب شد. ايشان در دربار ايران تا آنوقت دارای مناصب عاليه بودند ولی فساد اعدا و تفتين حسودان سبب برکناری ايشان از وظايف حکومتی گرديد. اين پيش آمدهای متتابع و بليّات مکرّر اثری در رفتار جناب وزير نداد. ايشان در دوران گرفتاری نيز همان متانت و وقار و بخشش و احسان دورهء ثروت و وسعت را داشتند. حتّی با بيوفايان و دوستان لسانی خويش نيز با نهايت مهر و محبّت رفتار مينمودند.  تا آخرين دقيقهء زندگانی با کمال ثبات و استقامت تحمّل هر گونه رنج و زحمت را فرمودند.

     

پيش از آنکه حضرت باب اظهار امر بفرمايند حضرت بهاءاللّه بخطّهء نور مسافرت فرموده بودند.  در آن اوقات ميرزا محمّد تقی مجتهد مشهور نوری در آن صفحات شهرت عجيبی داشت. علمائی که در مجلس درس او حاضر ميشدند و از محضرش استفاده ميکردند نهايت مباهات را داشتند و خود را از دانشمندان واقعی، عالم برموز و اسرار اسلام می پنداشتند. روزی در مجلس درس با حضور قريب دويست نفر از شاگردان،  مجتهد نوری يکی از احاديث مشکلهء مرويّه از ائمّهء اطهار را مطرح ساخت که شاگردان دربارهء معنی آن حديث بحث کنند و نظر خويش را اظهار نمايند در بين درس حضرت بهاءاللّه با چند نفر از همراهان خود وارد شدند و به بحثی که مطرح شده بود گوش ميدادند هيچيک از شاگردان مجتهد نوری جواب مقرون بصوابی نداد.  حضرت بهاءاللّه با بيانی ساده شرح آن حديث را ذکر فرمودند.  مجتهد نوری از عجز شاگردان خويش دربارهء شرح معنای حديث خيلی خسته خاطر و مکدّر شد و با لحن آميخته بخشم بآنها گفت چند سال است من زحمت ميکشم که شما را با حقايق عاليه و اصول محکمهء دين مبين اسلام آشنا کنم تا بتوانيد رموز را کشف کنيد و مشکلات را آسان سازيد. امروز می‌بينم يک جوان کلاهی از حيث دانش و علم بر همهء شما مقدّم است اين جوان در هيچ مدرسه‌ای درس نخوانده و از معارف و علوم شما اطّلاعی ندارد معذلک حلّ مشکل را با بيانی سهل فرمود و شما پس از چندين سال زحمت از معنی يک حديث عاجز شديد. (تعزیه ای از میرزا محمد تقی نوری).

     

وقتيکه حضرت بهاءاللّه از خطّهء نور مراجعت فرمودند مجتهد نوری برای شاگردان خويش دو فقره رؤيائی را که دربارهء حضرت بهاءاللّه ديده بود و خيلی بآنها اهمّيّت ميداد بيان کرد. خواب اوّل اين بود که گفت در ميان جمعی از مردم ايستاده بودم ديدم همه بمنزلی اشاره ميکنند و ميگويند حضرت صاحب الزّمان در آنجا تشريف دارند. من خيلی خوشحال شدم و با سرعت بطرف آن منزل رفتم که زودتر خود را بحضور حضرت برسانم.  در منزل که رسيدم مرا نگذاشتند وارد شوم تعجّب کردم و سبب پرسيدم گفتند حضرت قائم با يک نفر مشغول مذاکره هستند هيچ کس حقّ ندارد بحضور مبارک برود ورود اکيداً ممنوع است.  من خواستم بدانم چه کسی در حضور حضرت ميباشد. از هيئت و خصوصيّات مأمورينی که درب منزل ايستاده بودند چنين استنباط کردم که آن شخص جليل حضرت بهاءاللّه است.  مرتبهء ديگر در خواب ديدم که چند صندوق در محلّی دور من گذاشته شده يکی بمن گفت اين صندوقها متعلّق بحضرت بهاءاللّه است. صندوقها را باز کردم ديدم همه پر از کتاب است. کتابها را باز کردم ديدم تمام کلمات و حروفش با جواهر گرانبها نوشته شده و تابش آنها چشم را خيره ميکند. نورانيّت و تابش آن جواهرها بحدّی بود که از شدّت حيرت و تعجّب بغتةً از خواب بيدار شدم.

     

وقتيکه حضرت بهاءاللّه در سال ١٢٦٠ برای ابلاغ کلمة اللّه بجانب مازندران عزيمت فرمودند مجتهد نوری مذکور وفات يافته بود - علمائيکه در محضر درسش بودند پراکنده شده بودند. بجای مجتهد مزبور ملّا محمّد در آن حدود قرار گرفته بود و فقط چند نفری بدرس او حاضر ميشدند.  آن هياهوی سابق و رفت و آمد فراوانيکه در دورهء ميرزا محمّد تقی نوری وجود داشت در اين موقع بکلّی از بين رفته بود. چون حضرت بهاءاللّه ورود فرمودند عدّهء بسياری از اعيان و اشراف آن ناحيه بحضور مبارک شتافتند،  ورودشان را تهنيت و تبريک گفتند. هر کدام که بملاقات حضرت بهاءاللّه ميرفتند منتظر بودند که ايشان اخبار تازه ای راجع به دربار شاه و امور مملکتی و اقدام وزراء و غيرها بشنوند زيرا حضرت بهاءاللّه در طهران مورد توجّه و احترام درباريان و معاريف بودند و مرکزيّت مهمّی داشتند . ولی حضرت بهاءاللّه در ضمن بيانات و مذاکرات از اينگونه مطالب که مردم منتظر بودند بشنوند چيزی نميفرمودند. بيانات مبارکه تماماً دربارهء ظهور امر جديد و ارتفاع ندای حضرت باب بود.  در نهايت فصاحت و بلاغت استدلال ميفرمودند که اگر زمامداران امور اين ندای الهی را قبول کنند و بامر جديد اقبال نمايند منافع بيشماری برای مملکت و ملّت خواهد داشت.

     

از شنيدن اينگونه بيانات مردم همه تعجّب ميکردند که چرا اين شخص جليل با اين مرکزيّت و مقام و جوانی و کمالی که دارد بأموری توجّه فرموده و بنشر مطالبی پرداخته است که از وظايف علمای دين و پيشوايان روحانی است.  وقتی بيانات مبارک را ميشنيدند و دلائل و براهين محکم و متقن را استماع ميکردند خود را مجبور بقبول و اقرار ميد‌يدند و امر جديد در نظر آنها پس از استماع بيانات مبارکه در نهايت درجهء اهمّيّت جلوه ميکرد. از وسعت اطّلاعات و کثرت علم و دانش و شجاعت و متانت افکار و شدّت انقطاع و توجّه کامل آن بزرگوار بمسائل روحانيّه همه در شگفت بودند و مشاهدهء اين امور اثر عجيبی در وجود آنها داشت.  هيچکس را جرأت معارضه با آن حضرت نبود.  کسيکه بمعارضه قيام کرد عموی آن حضرت بود که عزيز نام داشت.  پيوسته راه جدل ميسپرد و با گوشه و کنايه بيانات مبارکه را بخيال خودش ردّ ميکرد.  نفوسيکه در حضور مبارک مشرّف بودند چون جدل و لجاجت او را ميديدند ميخواستند به ممانعتش اقدام کنند و او را از اين رفتار زشت باز دارند ولی حضرت بهاءاللّه نميگذاشتند و ميفرمودند کاری باو نداشته باشيد او را بخدا واگذاريد.  عزيز چون خود را در مقابل آن حضرت حقير و ناچيز ديد نزد ملّا محمّد رفت و از او مساعدت خواست و گفت ای جانشين پيغمبر خدا نگاه کن چه خطری متوجّه دين اسلام شده ببين کار بکجا کشيده که جوانی با لباس درباری بنور آمده حمله بحصن حصين ايمان مينمايد و دين اسلام را منهدم ميسازد.  برخيز دين خدا را نصرت کن. جلو او را بگير و هجومش را ممانعت نما. هر کس نزد او حاضر ميشود بدام سحرش گرفتار ميگردد و منجذب گفتار فصيح او گرديده.  نميدانم چه کار ميکند که همه را بخود متوجّه ميسازد.  از دو حال برون نيست يا ساحر و شعبده باز است يا دوائی بچای مخلوط ميکند که چون کسی او را بياشامد فريفتهء او ميگردد.


ملّا محمّد با همهء نافهمی و نادانی خود ببطلان گفته‌های عزيز پی برد و از روی مزاح باو گفت آيا تو هم از آن چايها خورده‌ای و گفتار او را استماع نموده‌ای؟ عزيز گفت بلی و لکن کثرت ارادت و محبّت شديدی که بشما دارم نگذاشت سحر آن جوان در من تأثير کند.  ملّا محمّد مجتهد يقين داشت که هرگز نميتواند مردم را بمخالفت حضرت بهاءاللّه وادار کند و چنان شخص جليلی را که بدون خوف و بيم بنشر تعاليم جديده اقدام نموده از اينکار ممانعت نمايد. بنابر اين در جواب سخنانيکه عزيز باو گفت چند سطر بعربی نوشت مضمون آنکه ای عزيز از هيچکس مترس. هيچکس نميتواند بتو ضرری برساند.  اين عبارت را بقدری غلط نوشته بود که مقصودی از آن مفهوم نميشد.  بعضی از اعيان تاکر که آن نوشته را ديدند کاتب و مکتوب هر دو را مورد استهزا و عيب جوئی قرار دادند.

     

باری هرکس بحضور حضرت بهاءاللّه مشرّف ميشد و اعلان امر جديد را استماع مينمود باندازه‌ای  متأثّر و منجذب ميشد که بی‌اختيار بتبليغ امر قيام ميکرد.  شاگردان ملّا محمّد چند مرتبه خواستند او را وادار کنند که بحضور حضرت بهاءاللّه مشرّف شود و بحقيقت اين دعوت جديده آشنا گردد و مقصد و منظور اصلی بهاءاللّه را بمردم بفهماند. ولی مجتهد باين کار تن در نميداد و از جواب طفره ميزد هر چه اصرار شاگردانش زيادتر ميشد مجتهد بر انکار ميافزود.

     

شاگردان  در مقابل مجتهد  سخت ايستادند و معاذير او را قبول نکرده. باو گفتند مرتبه و مقام شما ايجاب ميکند که دين اسلام را محافظه نمائيد. اين اوّلين فريضهء شماست. شما بايد هميشه مترصّد باشيد از هر گوشه و کنار هر آوازی که در اطراف دين بلند شود مورد دقّت قرار دهيد و مقصود اصلی هر مدّعی را بفهميد مبادا ضرری بدين اسلام برسد . بلاخره ملّا محمّد تصميم گرفت که دو نفر از شاگردان مشهور مبرّز خود را بحضور مبارک بفرستد . برای اينکار ملّا عبّاس و ميرزا ابوالقاسم را که هر دو داماد ميرزا محمّد تقی مجتهد سابق نور بودند انتخاب کرد بآنها گفت ميرويد حضرت بهاءاللّه را ملاقات ميکنيد. از حقيقت منظور و اصل دعوت ايشان با خبر ميشويد. هر چه شما تشخيص بدهيد از حقانيّت و بطلان،  من بدون گفتگو قبول خواهم کرد.  تشخيص شما تشخيص من است.  آن دو نفر بجانب تاکر روان شدند. پس از وصول شنيدند که حضرت بهاءاللّه بقشلاق تشريف برده‌اند. آنها هم رفتند.  وقتی بحضور مبارک رسيدند ايشان سورهء فاتحهء قرآن مجيد را تفسير ميفرمودند. نشستند بيانات مبارک را گوش دادند ديدند آن عبارات فصيح و گفتار متين و دلائل محکم و براهين متقن را نميشود بهيچوجه انکار کرد.  ملّا عبّاس بی‌اختيار از جا برخاست و رفت دم در اطاق با کمال خضوع و عبوديّت ايستاد و با لرزه و گريه بميرزا ابوالقاسم رفيقش گفت می‌بينی که من در چه حالی هستم. هر سؤالی را که حاضر کرده بودم از محضر مبارک بپرسم بکلّی از نظرم محو شد. تو خود ميدانی اگر ميتوانی سؤالی بکنی بکن تا جواب بشنوی. آنوقت برو بملّا محمّد حال مرا خبر بده و باو بگو عبّاس گفت من از اين بزرگوار دست بر نميدارم و ديگر نزد تو نخواهم آمد.

     

ميرزا ابوالقاسم گفت منهم مثل تو هستم مرا با مجتهد کاری نيست. با خدای خودم عهد کردم که تا آخر عمر از ملازمت آستان اين بزرگوار منصرف نشوم. يگانه مولای من حضرت بهاءاللّه است.

     

داستان ايمان اين دو نفر نمايندهء ملّا محمّد با سرعت عجيبی در قلمرو نور مشهور شد.  مردم از هر صنف و رتبه دسته دسته از هر گوشه و کنار بمحلّ توقّف حضرت بهاءاللّه توجّه ميکردند عدّهء زيادی بامر مبارک مؤمن شدند.  يکی از ارادتمندان حضرتش که در زمرهء بزرگان محسوب بود روزی بحضور مبارک عرض کرد مردم نور نسبت بشما ارادت پيدا کرده‌اند. آثار بهجت و سرور از ناصيهء جميع آشکار است. اگر ملّا محمّد هم در جرگهء ارادتمندان در آيد و بامر جديد اقبال کند برای پيشرفت امر مبارک توجّه اقبال او اثر کامل خواهد داشت.  حضرت بهاءاللّه فرمودند مقصود من از مسافرت بنور اعلان امر الهی و تبليغ نفوس و هدايت آنهاست، منظور ديگری نداشته و ندارم. بنا بر اين اگر بشنوم که شخصی طالب حقيقت است و در صد فرسنگی منزل دارد و نميتواند بملاقات من بيايد من با نهايت سرور و نشاط بدون هيچگونه تأخير و سهل انگاری فوراً بملاقات او ميروم و امر الهی را باو ابلاغ مينمايم. ملّا محمّد در سعادت آباد منزل دارد و تا آنجا چندان مسافتی نيست. من خود بديدن او ميروم و کلمة اللّه را باو ابلاغ مينمايم.  حضرت بهاءاللّه با چند تن از اصحاب بسعادت آباد تشريف بردند.  ملّا محمّد با کمال خوش روئی از ايشان پذيرائی کرد.  حضرت بهاءاللّه فرمودند من برای اين ملاقات رسمی نيامده‌ام مقصودم ديد و بازديد نيست فقط برای اين آمده‌ام که ظهور امر جديد را بشما بشارت بدهم. اين امر از طرف خداست،  موعود اسلام ظاهر شده است،  هر که پيروی اين امر مبارک کند تولّد جديد خواهد يافت.  حال بفرمائيد ببينم دربارهء قبول اين امر مبارک چه مانعی داريد؟  ملّا محمّد عرض کرد من هيچ وقت بامری اقدام نميکنم و تصميمی نميگيرم مگر بعد از استخاره از قرآن مجيد.  قرآن را باز ميکنم در اوّل صفحه هر آيه‌ای باشد مضمونش را در نظر ميگيرم و مطابق آن عمل ميکنم.  حضرت بهاءاللّه ممانعتی نفرمودند. مجتهد نوری قرآنی خواست و باز کرد و فوراً آن را بست و بدون اينکه بگويد کدام آيه آمده بود و مضمون آن چه بود گفت استخاره راه نداد بنابر اين در بحث و مذاکره وارد نميشويم.

     

بعضی از حاضرين باور کردند و گفتند مجتهد راست ميگويد.  بعضی بحقيقت مطلب پی بردند و فهميدند اين رفتار مجتهد ناشی از ترس بود باين بهانه متمسّک شد که خود را از آن ورطه خلاص کند.  حضرت بهاءاللّه بيش از اين حيرت و خجلت او را نپسنديدند و با نهايت محبّت از او خدا حافظی کرده مراجعت فرمودند.

 

يک روز حضرت بهاءاللّه با چند نفر از همراهان بسير و گردش مشغول بودند. در بين راه جوانی را ديدند که تنها در گوشه‌ای خارج از راه نشسته لباس درويشی در بر داشت و موی سرش پريشان و در هم افتاده بود. در کنار جوی آب آتش افروخته بود و بطبخ غذا مشغول بود. حضرت بهاءاللّه نزديک او تشريف بردند و فرمودند درويش چه ميکنی؟  جوان با لحن درشتی جواب داد مشغول خوردن خدا و پختن خدا و سوزاندن خدا هستم. حضرت بهاءاللّه از سادگی آن جوان و خلوص نيّت و حالت او که از تصنّع و ظاهر سازی دور بود مسرور شدند و از جواب صريح او انبساطی بحضرتش دست داد با او مشغول گفتگو شدند. پس از زمانی قليل از بيانات مبارک که تغيير کلّی در آن جوان حاصل شد از قيد اوهام خلاصی يافت و بعرفان حقّ منيع فائز گشت. از منبع نور مستنير شد و مجذوب تعاليم مبارکه گرديد. آنچه همراه داشت ريخت و جزو پيروان حضرت بهاءاللّه در آمد از دنبال اسب آن حضرت ميرفت.  قلبش بنار محبّت مشتعل بود و بداهتاً بانشاء و انشاد اشعار پرداخت ترجيع بند مفصّلی بنظم آورده که ترجيع آن از اين قرار است (ترجیع بند از ویکی پدیا):


     انت شمس الهدی  و نور الحقّ    اظهر الحقّ يا ظهور الحقّ


اشعار او شهرت و انتشار يافت.  ميگفتند مصطفی بيک سنندجی معروف بمجذوب اشعار شيوائی بداهتاً در مدح محبوب خويش بنظم آورده در آن وقت نميدانستند که محبوب او که بوده حقيقت حال اينستکه آن درويش در آن ايّام مقام رفيع حضرت بهاءاللّه را که خلق جهان از عرفانش محجوب بودند شناخته بود.

     

خلاصه سفر حضرت بهاءاللّه در خطّهء نور نتائج عظيمه‌ای در بر داشت. قلوب مردم آن ديار بنور عرفان روشن شد. ارواحشان باهتزاز آمد. در ظلّ رايت دين جديد درآمدند و اين موهبت بواسطهء طهارات ذات و بيان جذّاب فصيح و متانت و وقار و براهين محکمهء منطقی و محبّت شديدی بود که از حضرت بهاءاللّه ديده وشنيده بودند.  تأثير کلمات و رفتار و گفتار آن حضرت بقدری شديد بود که گوئی شجر و حجر اقليم نور از امواج قوّهء روحانيّهء حضرت بهاءاللّه روح حيات يافتند و جميع اشياء از فيض حضرتش جلب قوّت و کسب حيات تازه نموده و از ذرّات موجودات اين نداء بگوش جان ميرسيد:‌«ای اهل عالم بجمال الهی ناظر باشيد که بی‌پرده و حجاب ظاهر و آشکار و در نهايت عظمت و مجد پديدار گشته».

     

پس از مراجعت حضرت بهاءاللّه مردم نور بانتشار امر مشغول و بتحکيم اساس الهی موفّق بودند.  عدّه‌ای  از آنها در راه نصرت امر اللّه مشقّات بسيار تحمّل کردند و بعضی با نهايت سرور جام شهادت کبری نوشيدند.  خطّهء مازندران و مخصوصاً قلمرو نور اوّلين سرزمينی است که قبل از ساير بلاد ايران از نور کلمة اللّه روشن شد.  قلمرو نور که کوههای مازندران اطراف آنرا احاطه کرده نخستين نقطه‌ای بود که از انوار شمس حقيقت که از افق شيراز طالع شده بود مستنير گشت.  در وقتيکه بلاد ايران در خواب غفلت بودند اقليم نور از ظهور الهی خبر يافت و ندای امر جديد از آن نقطه بساير نقاط منعکس گشته جهان را روشنائی بخشيد.

     

در اوقاتيکه حضرت بهاءاللّه در سنين صباوت بودند جناب وزير که پدر بزرگوارشان بود شبی در عالم رؤيا مشاهده نمود که حضرت بهاءاللّه در دريای بی‌کران به شنا مشغول هستند.  نورانيّت جسم شريفش بقدری شديد بود که تمام دريا را روشن کرده بود.  گيسوان سياهش در اطراف سر در روی آب پريشان و هر تاری از موی مبارکش را ماهئی بلب گرفته. همهء آن ماهی‌ها از نور رخسار حضرتش خيره گشته و بهر طرف که آن بزرگوار شنا ميفرمودند تمام آن ماهی‌ها هم که هر يک تار موئی را گرفته بودند بهمان طرف ميرفتند معذلک ضرر و اذيّتی ببدن مبارکش نميرسيد و حتّی يک موی هم از سرش جدا نشده با کمال آسانی و راحتی بدون هيچ مانعی و رادعی شنا ميفرمودند و همهء ماهی‌ها از دنبال حضرتش ميرفتند.


جناب وزير چون بيدار شدند معبّر شهيری را احضار فرمودند تا رؤيا را تعبير و آن خواب عجيب را تفسير نمايد.  شخص معبّر مثل اينکه عظمت آيندهء حضرت بهاءاللّه باو الهام شده باشد بجناب وزير گفت دريای بی‌کرانی که مشاهده نموديد عالم وجود است پسر شما يک تنه و تنها بر عالم تسلّط خواهد يافت و هيچ چيز مانع او نخواهد شد تا بمنظوری که در نظر دارد نرسد هيچکس را توانائی آن نيست که او را ممانعت کند.  ماهيانی که مشاهده نموديد امم و اقوامی هستند که از قيام فرزند شما مضطرب و پريشان ميشوند و دور او جمع شده و لکن حمايت و حفظ الهی فرزند شما را از اضطراب و پريشانی اقوام و امم محافظت خواهد فرمود و گزند و اذيّتی باو نخواهد رسيد. پس از اين بيان شخص معبّر را برای مشاهدهء فرزند دلبند خويش بردند. چون معبّر چشمش بصورت حضرت بهاءاللّه افتاد و آن جمال سحرآسا را مشاهده کرد و آثار عظمت و جلال را در سيمای حضرتش خواند بی‌اختيار زبان بمدح و ثناء گشود و بقدری تمجيد و تعريف کرد که تعلّق جناب وزير بفرزند بزرگوارش از آن تاريخ ببعد بدرجات بيشتر شد و مانند يعقوب که شيفتهء يوسف بود در مهد محبّت و حمايت خويش فرزند ارجمندش را پرورش ميداد.

     

حاجی ميرزا آقاسی صدر اعظم محمّد شاه هر چند با جناب وزير ميانهء خوبی نداشت ولی نسبت بحضرت بهاءاللّه نهايت احترام را مينمود. ميرزا آقاجان نوری ملقّب به اعتماد الدّوله (میرزا آقا خان نوری از ویکی پدیا) که بعد از حاجی ميرزا آقاسی صدر اعظم شد چون در آن ايّام احترام ميرزا آقاسی را نسبت بحضرت بهاءاللّه ميديد بايشان حسد ميورزيد از همان ايّام حسادت شديدی در قلبش متمکّن گشت با خود می‌گفت حالا که جناب وزير هنوز زنده است و پسرش کودکی بيش نيست صدر اعظم اينهمه احترام نسبت بفرزند وزير ميکند نميدانم بعد از جناب وزير که پسرش جانشين او شود ميرزا آقاسی چه خواهد کرد.  صدر اعظم بعد از وفات جناب وزير نيز نهايت احترام را دربارهء حضرت بهاءاللّه مجری ميداشت. اغلب بديدن ايشان ميرفت و همچون پدری که به پسرش محبّت داشته باشد با ايشان رفتار ميکرد (حاج میرزا آقاسی از ویکی پدیا).


يکوقت اتّفاق افتاد که صدر اعظم در ضمن سير و سياحت گذارش بقريهء قوچ حصار افتاد. اين قريه ازحضرت بهاءاللّه بود، آب زيادی داشت، هوای خوبی داشت.  صدر اعظم فريفتهء آن قريه شد از حضرت بهاءاللّه در خواست کرد که آن قريه را باو بفروشند.  فرمودند اگر اين ده مال خودم بود هيچ اهمّيّت نداشت آنرا بشما ميدادم زيرا من بدنيای فانی دلبستگی ندارم، تمام دنيا در نظر من پست و بی‌مقدار است تا چه رسد باين قريه. ولی جمعی از نفوس وضيع و شريف با من شريکند بعضی از آنها بالغند و بعضی صغير شما خوب است برويد با آنها مذاکره کنيد رضايت آنها را جلب کنيد اگر قبول کردند مطابق ميل شما رفتار ميشود.  صدر اعظم از اين جواب خوشش نيامد. در فکر حيله و نيرنگ افتاد که آن قريه را مالک شود.


حضرت بهاءاللّه چون بمقصد او پی بردند با اجازه ساير شرکاء آن قريه را به خواهر محمّد شاه که مدّت‌ها بود طالب آن قريه بود فروختند.  صدر اعظم خيلی اوقاتش تلخ شد و ببهانهء اينکه سابقاً اين قريه را از مالک اوّلش خريده است خواست بزور قريه را متصرّف شود ولی گماشتگان خواهر شاه نمايندگان صدر اعظم را مورد توبيخ قرار دادند و ممانعت نمودند.


صدر اعظم  نزد شاه رفت و از خواهر شاه باو شکايت کرد لکن همان شب پيش از صدر اعظم خواهر شاه بخدمت شاه واقعه را عرض کرده بود و گفته بود که اعليحضرت شما هميشه بمن ميفرموديد که زر و زيور خود را بفروشم و ملک و آب بخرم من امر شما را اطاعت کردم و قوچ حصار را خريدم. حالا صدر اعظم ميخواهد بزور آنرا تصاحب کند.  شاه بخواهرش قول داد که صدر اعظم را از اين خيال منصرف کند.  چون حاجی ميرزا آقاسی از نيل بمقصود نااميد شد بمخالفت حضرت بهاءاللّه قيام کرد. دست آويزها درست کرد نيرنگها ساخت که شايد بشأن و مقام ايشان لطمه‌ای وارد آورد و لکن حضرت بهاءاللّه با کمال شهامت هر تهمتی را از خود دور ميساختند.


صدر اعظم بيچاره شد يک روز با خشم و غضب فرياد برآورد و بحضرت بهاءاللّه گفت چه خبر است اينهمه مهمانی ميکنی من که رئيس الوزرای شاهنشاه ايران هستم ميل ندارم هر شب اينهمه جمعيّت در سر سفرهء تو حاضر باشند چرا اينهمه اسراف ميکنی مگر ميخواهی بر ضد من قيام کنی و بر عليه من دسته بندی کنی.  حضرت بهاءاللّه فرمودند استغفر اللّه،  خدا نکند اگر کسی دوستان خودش را مهمانی کند دليل بر اينستکه ميخواهد دسته بندی و فساد کند؟  حاجی ميرزا آقاسی هيچ نگفت زبانش بسته شد با آنکه همه گونه قوّت و اقتدار داشت و زمام امور کشور در دستش بود و پيشوايان دينی با او همراه بودند آخر نتوانست بحضرت بهاءاللّه تهمتی بزند و خود را عاجز و قاصر مشاهده نمود.  نفوسيکه با حضرت بهاءاللّه معاندت داشتند همه مثل حاجی ميرزا آقاسی خود را عاجز ميديدند. حضرت بهاءاللّه بر همه مقدّم بودند. عظمت مقام و بزرگواری ايشان و صيت شهرتش بجميع جهات رسيده بود.  مردم همه تعجّب ميکردند که چطور ايشان از اين ورطه‌های هولناک خود را خلاص کرده جان بسلامت ميبرند و معاندين  خود را ملزم و مجاب ميسازند.  ميگفتند خدا ايشان را حفظ ميکند تا حفظ خدا نباشد هيچکس نميتواند از اينهمه مخاطرات سلامت بماند. حضرت بهاءاللّه هيچوقت بميل اطرافيان خود رفتار نميفرمودند و مطابق طمع و غرور آنها اقدامی نميکردند هر چند با رجال دولت معاشر بودند و با رؤسای دين رفت و آمد داشتند ولی در هيچ موقع از اظهار امر حقّ و  نصرت آن خود داری نمينمودند و بمشارب و آراء رجال دين و دولت در قبال اظهار حقيقت اعتنائی نداشتند. همواره حقوق مظلومين را بدون خوف و بيم محافظه مينمودند و پيوسته از ضعفا و بی‌گناهان حمايت و دفاع ميفرمودند.


فصل ششم:‌ مسافرت جناب باب الباب بخراسان

     

حروف حيّ وقتيکه ميخواستند از محضر مبارک حضرت باب مرخّص شوند و بصوب مأموريّت خويش عزيمت نمايند هيکل مبارک بيکايک آنها دستور فرمودند اسامی اشخاصی را که تبليغ ميکنند و مؤمن ميشوند در ورقه‌ای نگاشته و سربسته، مهر خود را بر آن نهند و نزد جناب حاجی ميرزا سيّد علی خال ارسال دارند تا بحضور مبارک بفرستند.  فرمودند : «من از آن اسماء واحدها تشکيل خواهم داد باينمعنی که اسماء مؤمنين را بهيجده دسته نوزده نفری دسته بندی خواهم کرد و آن هيجده واحد بضميمهء واحد اوّل ( که عبارت از حروف حيّ و حضرت نقطه اولی است ) تشکيل نوزده واحد ميدهند که جميعاً بعدد کلّ شئ (۱۹ ضربدر  ۱۹= ۳۶۱) بالغ خواهد گشت. اسامی جميع مؤمنين را در لوح الهی ثبت خواهم نمود تا حضرت محبوب برکات بی‌نهايت خود را بر آنان نازل فرمايد و در يوم ظهور و استقرار بر عرش عظمت خويش جميع آنان را در جنّت خود وارد سازد».  و مخصوصاً بملّا حسين دستور دادند که نتيجهء اقدامات و شرح مساعی خود را راجع بتبليغ امر اللّه در اصفهان و طهران و خراسان بضميمهء اسامی مؤمنين و همچنين اسامی مخالفين و اعداء امر الهی بحضور مبارک تقديم دارد و فرمودند: «تا نامهء تو بمن نرسد از شيراز برای حجّ بيت اللّه روانه نخواهم شد.»

     

ملّا حسين پس از آنکه در طهران بحضور مبارک بهاءاللّه رسيد و از عنايات حضرتش روحی جديد يافت بجانب خراسان رهسپار گرديد و پس از ورود بآن اقليم قوّهء معنويه و لطيفهء غيبيّه که حضرت باب در هنگام خدا حافظی، باو عنايت فرموده بودند آثارش ظاهر و آشکار گشت.  اوّل کسيکه در خراسان مؤمن شد ميرزا احمد ازغندی بود . ( ازغند يکی از دهات خراسان است ) که معروف‌ترين و دانشمندترين علمای آن زمان بوددوّمين نفر از مؤمنين بامر ملّا احمد معلّم بود ( مشارٌ اليه بملّا احمد حصاری نيز معروف است). اين شخص وقتيکه در کربلا بود متصدّی تعليم اطفال سيّد کاظم رشتی بود و باين جهت بمعلّم معروف است.  ديگر از مؤمنين ملّا شيخ علی ملقّب به عظيم است. اين لقب را حضرت باب باو دادند و بعد از او ملّا ميرزا محمّد فروغی که بعد از ميرزا احمد ازغندی بعلم و دانش معروف و مشهور بود بشرف ايمان فائز گرديد.   ساير علما را تاب مقاومت در قبال دلائل ملّا حسين و قوّهء همعنانی باو در علم و دانش نبود و از جمله ميرزا محمّد باقر قائنی نيز بامر مبارک مؤمن شد.  او در اواخر حال در مشهد مسکن گرفته بود و تصميم داشت بقيّهء عمر خود را در اين شهر بسر برد.  محبّت او نسبت بامر مبارک بی‌اندازه بود بواسطهء شجاعت و کثرت مهر و محبّت دشمنان از او خائف و دوستان از او مسرور بودند.  ميرزا محمّد باقر خانهء خود را باختيار ملّا حسين گذاشت تا در آنجا ملّا حسين با طالبين مذاکره کند و خودش هم دائما بخدمت امر مشغول بود تا آنکه عاقبت در قلعهء شيخ طبرسی شهيد شد.  خانهء او در مشهد در بالا خيابان واقع و ببابيّه معروف بود. هر کس در آن خانهء وارد ميشد مردم او را بابی ميخواندند.  در قلعهء شيخ طبرسی بعد از شهادت باب الباب جناب قدّوس سرداری اصحاب را بميرزا محمّد باقر قائنی مذکور محوّل نمودند.

     

ملّا حسين بر حسب امر حضرت اعلی اخبار و وقايع سفر خود را مفصّلاً بحضور مبارک نوشت و فهرستی از اسامی مؤمنين ثابتين نيز نگاشت و مراسلهء خود را از راه يزد بتوسّط يکی از شرکاء خال حضرت باب که طرف اعتماد بود و در طبس مسکن داشت فرستاد. و اين مراسله در شب بيست و هفتم رمضان ١٢٦٠ بحضور مبارک رسيد.  شب ٢٧ رمضان نزد پيروان اسلام بسيار محترم و معروف به ليلة القدر است.  اين شب را در قرآن خداوند بر هزار ماه ترجيح  داده و فرموده است «لَيلَةُ القَدرِ خَيرٌ مِن ألفِ شَهر». (آیه ۳ سوره القدر بدین مضمون که شب قدر از هزار ماه ارجمندتر است. آیه مبارکه. لیله القدر از ریاض اللغات: برابر آيات سورهٴ قدر شب نزول ملائکه و روح است و بهتر از هزار ماه است. مفسّرين ، شب نزول قرآن دانسته اند که در يکی از شبهای فرد ثلث سوم ماه رمضان ،‍ بقول اکثر بیست و سوم يا بیست و پنجم و يا بیست و هفتم رمضان میباشد).  وقتيکه اين مراسله بحضور مبارک رسيد تنها کسيکه مشرّف بود جناب قدّوس بود.  حضرت اعلی بعضی از مضامين مکتوب را برای قدّوس خواندند.

     

من (نبيل) از ميرزا احمد شنيدم که از قول حضرت خال نقل ميکرد و ميگفت: شبی که مراسلهء باب الباب  بحضور مبارک رسيد من سرور و نشاط غريبی در وجه مبارک و حضرت قدّوس مشاهده کردم که شرح آن از عهدهء من خارج است و در آن ايّام ميشنيدم که هيکل مبارک اين کلمات را تکرار ميفرمودند «العجب کلّ العجب بين جمادی و رجب». (ماه های قمری از سایت ستاره. حدیث مذکوردر یوتیوب). حضرت اعلی در ضمنی که مراسلهء ملّا حسين را ميخواندند بطرف قدّوس متوجّه شده و بعضی از سطرهای آن مراسله را باو ارائه داده و سبب سرور خود را بدين وسيله باو مشهود و آشکار نمودند. ولی من از اين رمز عجيب بيخبر بودم.  ميرزا احمد گفت من پيوسته ميخواستم که بآن راز پنهان پی ببرم. وقتيکه ملّا حسين را در شيراز ديدم اين قضيّه را که از جناب خال شنيده بودم برای او نقل کردم.  ملّا حسين چون اين را شنيد خنديد و گفت خوب بخاطر دارم که در بين ماه جمادی و رجب من در طهران بودم و بيش از اين چيزی نگفت. ولی من اينطور پی بردم که راز نهانی در طهران موجود است که چون ظاهر و آشکار شود موجب سرور و نشاط فوق العادهء حضرت باب و جناب قدّوس خواهد گرديد.  ملّا حسين در ضمن عريضهء خود بحضور مبارک شرح قيام حضرت بهاءاللّه را بتبليغ امر و مسافرت حضرتش را بجانب نور برای نشر آثار الهيّه همه را نگاشته و بعرض رسانيده بود.  از اطّلاع بر اين وقايع حضرت باب مسرور گشت و بر غلبه و انتشار امر اللّه با کمال اطمينان يقين داشتند که اگر خودشان در چنگ دشمنان اسير شوند و جان خود را نثار نمايند، امر مبارکشان از سرعت و پيشرفت باز نخواهد ماند و در ظلّ قيام و پرتو اقدام حضرت بهاءاللّه بر نشو و نَمايَش خواهد افزود  آن بزرگوار بحکمت کامله و محبّت غالبهء خويش عالميان را مجذوب امر اللّه خواهند ساخت. از اينجهت حضرت باب با کمال فرح و سرور و بدون خوف و بيم هر بلائی را بخود پسنديدند و مانند سمندر خويش را در آتش محبّت اللّه افکندند و با روح قوی ويقين کامل باعلان امر اللّه مشغول شدند.

 


نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

هفت وادي - قوس نزول و صعود - مراتب سبعه خلقت

  هفت وادی  اثر حضرت بهاءاللّه ذکر الاسرار فی معارج الاسفار لمن یرید ان یسافر الی اللّه المقتدر الغفّار بسم اللّه الرّحمن الرّحیم الحمد للّه الّذی اظهر الوجود من العدم و رقم علی لوح الانسان من اسرار القدم و علّمه من البیان ما لا یعلم و جعله کتاباً مبیناً لمن آمن و استسلم و اشهده خلق کلّ شیئ فی هذا الزّمان المظلم الصّیلم و انطقه فی قطب البقآء علی اللّحن البدیع فی الهیکل المکرّم (مظاهر مقدسه) . لیشهد الکلّ فی نفسه بنفسه فی مقام تجلّی ربّه بانّه لا اله الّا هو و لیصل الکلّ بذلک الی ذروة الحقایق حتّی لا یشاهد احد شیئاً الّا و قد یری اللّه فیه. ای رؤیة تجلّیه المودعة فی حقایق الاشیآء والّا انّه تعالی منزّه من ان یشهد او یری «لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار و هو اللّطیف الخبیر»  («بسم الله الرحمن الرحیم» بیان مبارکی است که آیه اول قرآن کریم نیز می باشد. شیخ احمد احسایی، حضرت باب و حضرت عبدالبهاء تفسیراتی بر آن نوشته اند. جناب دکتر نادر سعیدی در مقاله ای به مقایسه این تفسیرات پرداخته اند. مقاله دکتر سعیدی در این لینک قابل مطالعه می باشد: تفسير بسم الله الرحمن الرحيم . ویدیوی ...

الواح وصایا: نکته به نکته مو به مو

«حضرت عبدالبهآء در رتبه اولى مرکز و محور عهد و ميثاقِ بى مثيلِ حضرت بهاءالله، و اعلى صُنعِ يدِ عنايتش، و مرآتِ صافى انوارش، و مَثَلِ اعلاى تعاليم، و مبيّن ِمصون از خطاى آياتش، و جامع جميع کمالات و مظهر کلّيّۀ صفات و فضائل بهائى، و غصنِ اعظم منشعب از اصلِ قديم و غصن الامر و حقيقتِ مَن طاف حوله الاسماء، و مصدر و منشأ وحدت عالم انسانى و رايت صلح اعظم، و قمرِ سمآءِ اين شرع مقّدس بوده و ِالى الأبد خواهد بود. و نام معجز شيم عبدالبهآء - بنحو اتم و اکمل و احسن جامعِ جميعِ اين نعوت و اوصاف است. و اعظم از کل اين اسماء عنوان منيع «سرالله» است که حضرت بهآءالله در توصيف آن حضرت اختيار فرموده اند و با آنکه بهيچوجه اين خطاب نبايد عنوانِ رسالت آن حضرت قرار گيرد، مع الوصف حاکى از آن است که چگونه خصوصيّات و صفاتِ بشرى با فضائل و کمالاتِ الهى در نفس مقدس حضرت عبدالبهآء مجتمع و متّحد گشته است.» حضرت ولی امرالله، دور بهائی «عهد و ميثاق حضرت بهاءالله منبعث از ارادهء قاطعه و مشيّت نافذهء آن مظهر کلّيّهء الهيّه بوده که بنفسه المهيمنة علی الکائنات به تأسيس چنين ميثاق وثيق (بسیار محکم) اقدام فرمود. الواح وصايا...

کلمات مکنونه عربی و معادل آن به انگلیسی

الكلمات المكنونة العربيّة هُوَ البَهِيُّ الأَبْهى هذا ما نُزِّلَ مِنْ جَبَرُوتِ العِزَّةِ بِلِسانِ القُدْرَةِ وَالْقُوَّةِ عَلَى النَّبِيِّينَ مِنْ قَبْلُ. وَإِنَّا أَخَذْنا جَوَاهِرَهُ وَأَقْمَصْناهُ قَمِيصَ الاخْتِصارِ فَضْلاً عَلَى الأَحْبَارِ لِيُوفُوا بِعَهْدِ اللهِ وَيُؤَدُّوا أَمانَاتِهِ فِي أَنْفُسِهِمْ وَلِيَكُونُنَّ بِجَوْهَرِ التُّقَى فِي أَرْضِ الرُّوحِ مِنَ الفائِزِينَ. HE IS THE GLORY OF GLORIES THIS is that which hath descended from the realm of glory, uttered by the tongue of power and might, and revealed unto the Prophets of old. We have taken the inner essence thereof and clothed it in the garment of brevity, as a token of grace unto the righteous, that they may stand faithful unto the Covenant of God, may fulfill in their lives His trust, and in the realm of spirit obtain the gem of divine virtue.   يَا ابْنَ الرُّوحِ ۱ فِي أَوَّلِ القَوْلِ امْلِكْ قَلْباً جَيِّداً حَسَناً مُنيراً لِتَمْلِكَ مُلْكاً دائِماً باقِياً أَزَلاً قَدِيماً. O SON OF SPIRIT!  My f...