رد شدن به محتوای اصلی

مطالع الانوار و منضمات: فصول ۱۰ و ۱۱

 

لطفا به فایل های صوتی زیر توجه فرمایید:


۱. تفسیر سوره والعصر

۲. اثبات نبوت خاصه

۳. رساله اعتقادیه

۴. رساله غِنا


فصل دهم: مسافرت حضرت باب باصفهان

     

اواخر تابستان ١٢٦٢ هجری بود که حضرت باب از شيراز بجانب اصفهان بهمراهی سيّد کاظم زنجانی عزيمت فرمودند. چون باصفهان نزديک شدند نامه‌ای بمنوچهر خان معتمد الدّوله حاکم اصفهان مرقوم فرمودند که برای حضرتش منزلی تهيّه نمايد تا بآنجا وارد شوند. مضمون نامه در نهايت احترام و با کمال بلاغت و فصاحت همراه بود.  چون سيّد کاظم زنجانی نامهء حضرت باب را بمنوچهرخان داد، مشارٌ اليه سلطان العلمأ مير سيّد محمّد امام جمعه اصفهان را که از بزرگترين پيشوايان روحانی در اصفهان بود وادار نمود که کسی را باستقبال حضرت باب بفرستد و در منزل خويش با نهايت احترام و اکرام از آن حضرت پذيرائی کند.  نامه‌ای را که حضرت باب بمعتمد الدّوله نوشته بودند بضميمه مراسله خويش برای امام جمعه فرستاد. (سلطان العلماء از جمعه پدیا)

 

سلطان العلمأ برادر خود ( مير محمّد حسين که بعدها بواسطهء اقدام سوئی که کرد از قلم حضرت بهاءاللّه ملقّب به رقشاء شد را باستقبال حضرت باب با چند تن ديگر فرستاد. رقشاء از ریاض اللغات: بمعنای مار سیاه و سفید يا دارای خالهای سیاه و سفید ، لقب میر سیّد محمّد حسین مجتهد ، امام جمعهٴ اصفهان است که در گزيدن معصومان و قتل و غارت بهائیانِ مظلومِ اصفهان نامدار شد و اين نام از حقّ گرفت).  چون حضرت باب بمنزل سلطان العلماء نزديک شدند مشارٌ اليه بشخصه از هيکل مبارک استقبال کرد و با نهايت محبّت و احترام ايشان را بمنزل خويش برد.  مردم اصفهان نسبت بحضرت باب نهايت احترام را مجری ميداشتند. روز جمعه که حضرت باب از حمّام بمنزل تشريف مياوردند بسياری از مردم آب خزانهء حمّام را برای شفا و رفع بيماريها تا آخرين قطره بردند و در سر تقسيم آن با هم نزاع ميکردند.  امام جمعه نسبت بميهمان خود از همان شب اوّل نهايت محبّت را پيدا کرد.  خدمات حضرت باب را خودش انجام ميداد.  آفتابه لگن را از دست نوکرش ميگرفت و خودش آب بدست حضرت اعلی ميريخت بکلّی خود را فراموش کرده بود.  يکشب از محضر مبارک درخواست کرد که سورهء و العصر را که از سور قرآنيّه است برای او تفسير کنند (سوره والعصر).  حضرت باب کاغذ و قلم خواستند و با سرعت عجيبی بدون تأمل و سکون قلم مقصود مهماندار خود را برآوردند و تفسيری جليل بر آن سوره مرقوم داشتند. بيانات مبارک تا نصف شب راجع بمعانی متعدّدهء اوّلين حرف اين سوره يعنی حرف " و " بود که معانی " واو " را از تفسيری که نگاشته بودند تلاوت ميفرمودند . " واو " همان حرفی است که شيخ احمد احسائی در تأليفات خويش آنرا ذکر کرده حرف " واو " در نظر حضرت باب دليل بر آغاز دورهء جديد دين الهی بود حضرت بهاءاللّه بحرف " واو " در کتاب اقدس اشاره فرموده‌اند و از آن بسرّ التّنکيس لرمز الرّئيس تعبير فرموده‌اند.  حضرت باب مناجاتی را که در مقدّمهء تفسير مرقوم فرموده بودند در حضور حاضرين در آن شب تلاوت کردند.  همه مجذوب مناجات مبارک و لطافت صوت حضرتش شدند.  از قوّت بيانش حيران مانده بی‌اختيار بر خاستند و دامن عبای حضرت را بوسيدند.  ملّا محمّد تقی هراتی مجتهد شهير بی‌محابا زبان بمدح و ثنا گشود و گفت اين کلمات بی‌مثل و نظير است ( ملا محمد تقی هراتی از سایت اهل البیت).   بدون تأئيد الهی و الهام خداوند هيچکس نميتواند مثل اين بزرگوار در مدّتی قليل اينهمه آيات که معادل ربع يا ثلث قرآن است در نهايت فصاحت و بلاغت بنويسد.  اين عمل بالاترين معجزه است.  شَقُّ القمر و تسبيح کردن سنگريزه هرگز با اين معجزه برابری نميتواند کرد.

  

توضیحاتی از حضرت عبدالبهاء در مورد سر تنکیس

توضیحات بیشتر از مائده آسمانی جلد ۳ راجع به واو


شهرت باب روز افزون بود از اطراف اصفهان دسته دسته برای تشرّف بحضور باب مردم ميآمدند و بمنزل امام جمعه هجوم ميکردند.  هنگامهء عجيبی بود يکی ميآمد به بيند چه خبر است ديگری ميآمد از مسائل مشکله و حقائق دينيّه سؤال ميکرد.  بعضی ميآمدند طلب شفا و علاج از حضرت باب مينمودند.

     

معتمد الدّوله خودش يکمرتبه بمنزل امام جمعه برای تشرّف بحضور باب آمد در آن مجلس اغلب علمای اصفهان حاضر بودند.  منوچهرخان از علما دربارهء اثبات نبوّت خاصه دليل خواست هيچکدام جواب کافی ندادند. از حضرت باب درخواست کرد که بيانی بفرمايند حضرت باب فرمودند جواب کتبی ميخواهی يا شفاهی عرض کرد جواب کتبی بمراتب بهتر است زيرا منتشر ميشود و همه از آن استفاده ميکنند آيندگان نيز از آن بهره و نصيب کافی ميبرند. حضرت باب قلم برداشتند و بفاصلهء دو ساعت بيش از پنجاه صفحه نگاشتند و حقّانيّت اسلام را مبرهن داشتند.  و مطالبی را که ذکر فرموده بودند بسيار جليل و چندان مؤثّر بود که در خاطرها نقش می‌بست. در خاتمهء آن بظهور قائم موعود و رجعت حسينی نيز اشاره فرمودند.  وقتی که آن آيات را تلاوت ميفرمودند تمام حاضرين از عظمت مقام آن بزرگوار و عظمت آن آيات مندهش و حيران شده همه ساکت و صامت گوش ميدادند.  کوچکترين اعتراضی از حاضرين نسبت بآن آيات متوجّه نشد هيچکس را قدرت اعتراض نبود تا چه رسد به ردّ آن بيانات.

    

معتمد الدّوله چنان استماع آن آيات در وجودش تأثير نمود و بحدّی مسرور و مشعوف شد که در آن محضر با صدای بلند گفت من تا کنون ديانت اسلام را قلباً معتقد نبودم و اقرار و اعتراف جازم بصحّت اسلام نداشتم. بيانات اين جوان مرا قلباً بتصديق اسلام وادار کرد الحمد للّه که باين موهبت رسيدم. اينگونه قوّت و قدرت و بيان مؤثّر که از اين جوان ديدم از عهدهء بشر خارج است. اينکار کار همه کس نيست از راه تحصيل و درس خواندن کسی باين مقام نميرسد من باين مطلب يقين دارم بعد از اين کلمات همه برخاستند رفتند و مجلس بپايان رسيد.

     

شهرت حضرت باب هر روز رو بازدياد بود علمای اصفهان که آنهمه شهرت و انتشار عظمت باب را می‌شنيدند  و بچشم خود ميديدند،  بآن بزرگوار حسد ورزيدند زيرا مشاهده ميکردند جوانی درس نخوانده و تحصيل نکرده تازه باصفهان وارد شده و رتبه و مقامش بمراتب از آنها بيشتر است. ديدند اگر جلوگيری نکنند و بهمين منوال کار پيش برود عاقبت خوبی برای آنها نخواهد داشت. بنابر اين در صدد چاره برآمدند از ميان علما چند نفر که باهوشتر بودند دشمنی و مخالفت علنی را با حضرت باب صلاح ندانستند. زيرا فکر کردند که منع و مخالفت بيشتر باعث شهرت ميشود و نتيجهء بعکس می‌بخشد. از طرف ديگر نفوس بد سرشت و اشرار بانتشار انواع افتراء و تهمت در مقابل داعيهء باب نسبت بآن حضرت مشغول شدند.  اين گفتگوها متدرّجاً بطهران رسيد و علما بحاجی ميرزا آقاسی که صدر اعظم شاه بود اين وقايع را اخبار نمودند.

     

ميرزا آقاسی ترسيد که مبادا محمّد شاه چون اين سخنان را بشنود در صدد تحقيق برآيد و باب را بطهران بخواهد و محبّت او را در دل بگيرد و کار منجر بسقوط وی از رتبهء صدارت شود. بنابر اين در فکر چاره افتاد و بيشتر از اين ميترسيد که ممکن است معتمد الدّوله مجلسی فراهم کند و علما را دعوت نمايد و با سيّد باب آنها را بمذاکرات وادار کند و چون محمّد شاه نسبت به معتمد الدّوله خوش بين است سيّد باب را بشاه معرّفی کند و باب مورد توجّه شاه قرار گيرد.  اين خيالات ميرزا آقاسی را بی‌اندازه خائف ساخت و بيشتر ترسش از اين بود که اگر معتمد الدّوله واسطه بشود امر جديد باب قوّت خواهد گرفت و در شاه و رعايا مؤثّر واقع خواهد شد زيرا محمّد شاه قلب رقيقی داشت و امر باب هم عظمت و جذّابيّتی شديد دارا بود - نتيجهء اين مطالب اين ميشد که صدارت از دست ميرزا آقاسی بيرون ميرفت و شاه ديگر باو توجّهی نخواهد داشت.  


بعد از اين فکرها بهتر آن ديد که بامام جمعه نامه‌ای بنويسد و او را بمحافظت مصالح دين اسلام وادار کند و بر سهل انگاری که تا کنون در اين خصوص از ناحيهء او مجری شده وي را سرزنش و توبيخ نمايد.  اينکار را کرد و در ضمن مراسله باو نوشت ما منتظر بوديم که شما با کمال همّت بأموريکه مخالف مصالح حکومت و رعيّت است مخالفت نمائيد و از اينگونه مطالب جلوگيری کنيد. حال ميشنويم که سيّد باب را مورد احترام قرار داده‌ايد و او را در انظار خيلی بزرگ ساخته‌ايد از او تعريف ميکنيد و تعاليم و آثارش را تقدير مينمائيد.  بساير علمای اصفهان هم از اين قبيل مراسلات نوشت و آنها را بمخالفت باب تشويق کرد. مخصوصاً بعضی از علما را که تا آن وقت صيت و صوتی نداشتند مورد توجّه خود قرار داد و بآنها کاغذ نوشت. مراسلهء حاجی که بامام جمعه رسيد بی‌تأثير نبود.  اگر چه از احترام خود نسبت بحضرت باب چيزی نکاست و لکن ببعضی از اقربا و خويشان خود دستور داد وسائلی ايجاد کنند که از عدّهء نفوسيکه برای ملاقات باب می‌آيند کاسته شود. آقا محمّد مهدی سفيه العلمأ پسر حاجی کلباسی هم از يک طرف در بالای منبرها با کلمات زشت بمذمّت و بدگوئی حضرت باب پرداخت شايد از اين راه مورد عنايت ميرزا آقاسی بشود و پس از مدّتها بينوائی بنوائی برسد.

     

معتمد الدّوله چون باين وقايع وقوف يافت بامام جمعه پيغام داد که بهمراهی حضرت باب بمنزل او بروند.   بعلاوه حاجی سيّد اسد اللّه پسر مرحوم حاج سيّد محمّد باقر رشتی و حاج محمّد جعفر آباده‌ای و آقا محمّد مهدی و ميرزا حسن نوری و ديگران را هم دعوت کرد تا با حضرت باب مذاکراتی نمايند.  حاج سيّد اسد اللّه اين دعوت را نپذيرفت و سعی کرد ديگران را هم نگذارد که دعوت معتمد را بپذيرند و بآنها پيغام داد من از قبول دعوت معذرت خواسته‌ام. از شما هم درخواست ميکنم اين دعوت را قبول نکنيد و با سيّد باب روبرو نشويد زيرا دعوت خود را آشکارا و بی‌پرده اظهار خواهد داشت و برای اثبات مدّعای خود بآيات متمسّک خواهد گشت و در وقت کمی باندازهء نصف قرآن آيات خواهد نوشت آن وقت بشما ميگويد " برهان من اينست : هاتُوا بُرهانَکُم اِنْ کُنتُم صادِقِينَ " (فقره ای از دو آیه قرآنتی از جمله آیه ۱۱۱ سوره بقره بدین مضمون که اگر راست می گویید دلیل آورید. آیه مبارکه). بديهی است هيچيک از ما نميتوانيم مثل او رفتار کنيم يا بايد دعوت او را قبول کنيم و يا بايد بعجز و ناتوانی خود اقرار نمائيم و تمام رياست و شهرت و جاه و مقام خود را از دست بدهيم و اين هر دو مطلب موجب زيان و سبب حصول خسران است.

     

حاج محمّد جعفر آباده‌ای  نصيحت او را پذيرفت و دعوت معتمد را قبول نکرد ولی ديگران از قبيل آقا محمّد مهدی و ميرزا حسن نوری و  سايرين دعوت را پذيرفته در وقت معيّن بمنزل معتمد الدّوله رفتند و بنصيحت سيّد اسدللّه اعتنائی نکردند.

     

ميرزا حسين نوری که از پيروان فلسفهء افلاطون بود از حضور مبارک چند مسئلهء مشکل از کتاب عرشيهء ملّا صدرا که فهم آن جز برای خواصّ فلاسفه برای ديگران ممکن نيست سؤال کرد.  حضرت باب با عباراتی سهل و آسان مشکلات او را جواب فرمودند بدون اينکه از اصطلاحات جاريه پيروی کنند.  ميرزا حسن دانست که معارف اين جوان به مراتب از معارف فلسفهء افلاطون و ارسطو بالاتر و مهمتر و فرق بين اين دو طريقه بسيار و بيشمار است. ملا صدرا از ویکی پدیا

     

آقا محمّد مهدی بنوبت خود از حضرت باب بعضی از مسائل فقهيّه را سؤال کرد.  و بجوابهائی که شنيد قانع نشد. راه مجادله سپرد و ميخواست داد و فرياد راه بيندازد. معتمد الدّوله مقصود او را فهميده جلو سخنان او را گرفت و بيکی از نوکرهای خود فرمان داد چراغی روشن کند و آقا محمّد مهدی را بمنزل خودش برساند. بعد معتمد بامام جمعه گفت من از دشمنان باب ميترسم که اذيّتی باو برسانند محمّد شاه امر کرد که سيّد باب را بطهران بفرستم منهم مجبورم مطابق امر شاه عمل کنم بهتر آنست که تا وقتی وسائل سفر او فراهم ميشود در منزل من باشد.  امام جمعه هم با نظريهء معتمد الدّوله موافقت نمود. حضرت باب را در منزل معتمد گذاشت و خودش تنها بمنزل برگشت. مدّت توقّف حضرت باب در منزل امام جمعه چهل روز بود.

     

در آن ايّام ملّا محمّد تقی هراتی رسالهء فروع عدليّهء حضرت اعلی را از عربی بفارسی ترجمه ميکرد و اين باجازه مبارک بود لکن کار خود را بانجام نرسانيد زيرا ناگهان خوف شديدی بر او مستولی گشت و از جرگهء اهل ايمان کناره گرفت. 


پيش از اينکه حضرت باب بمنزل معتمد الدّوله انتقال کنند برادر بزرگ ميرزا محمّد علی نهری ميرزا ابراهيم پدر سلطان الشّهداء و محبوب الشّهداء حضرت باب را شبی بمنزل خويش دعوت نمود. ميرزا ابراهيم از دوستان صميمی امام جمعه بود و جميع کارهای او را انجام ميداد. در آن شب بهترين غذا و وسائل پذيرائی را فراهم کرده بود که بمراتب از طرز پذيرائی اعيان و بزرگان شهر بهتر و بالاتر بود.  سلطان الشّهداء و محبوب الشّهداء در آنشب خدمت ميکردند و سنّشان از ده و يازده سال تجاوز نمی‌کرد.  حضرت باب بآنها عنايت مخصوصی داشتند چون سفرهء غذا را بگستردند ميرزا ابراهيم بحضور باب عرض کرد برادر من ميرزا محمّد علی فرزندی ندارد رجا ميکنم عنايتی بفرمائيد تا بمقصود خويش برسد.  حضرت باب با دست خويش قدری غذا در ميان بشقاب ريخته بميرزا ابراهيم دادند و فرمودند بميرزا محمّد علی بدهيد تا با زوجهء خود اين غذا را تناول کنند خداوند آنچه را ميخواهند بآنها عنايت خواهد فرمود.   طولی نکشيد خداوند دختری بميرزا محمّد علی داد که بعدها حرم حضرت عبدالبها گرديد.

     

باری شهرت باب روز افزون بود. علما چون چنين ديدند بقتل حضرت باب فتوی نوشتند و جميع علمای اصفهان بجز حاجی سيّد اسد اللّه و حاج محمّد جعفر آباده‌ای آن فتوی را امضاء نمودند.  پس از آن ورقهء فتوی را نزد امام جمعه فرستادند امام جمعه فتوای قتل نداد ولی چون ميترسيد که رياستش از بين برود و جاه و جلالش زائل شود نخواست با علماء اصفهان مخالفت کرده باشد از اينجهت فتوائی باين مضمون نوشت ... «من در مدّتی که با اين جوان يعنی باب معاشر بودم عملی که دلالت بر کفر او بکند و موجب قتل باشد مشاهده نکردم و لکن چون از جهتی ادّعای مقام بزرگی را دارد و از طرف ديگر اعتنائی بأمور دنيا نميکند و در فکر جاه و مقام ظاهری نيست يقين کرده‌ام که مجنون و ديوانه است من فتوای بقتل نميدهم ولی بديوانگی او اقرار ميکنم»


خبر صدور اين فتوی از ناحيهء علما که بمنوچهر خان رسيد بسيار برآشفت و در فکر چاره افتاد.  پانصد نفر سوار را مأمور کرد که با حضرت باب در هنگام غروب آفتاب از اصفهان خارج شوند و بطهران عزيمت نمايند. ضمناً برئيس سواران دستور داد که پس از طيّ هر فرسنگی صد نفر سواران را باصفهان برگرداند و برئيس صد نفر آخری که مورد اعتماد او بود در نهانی سفارش کرد که از صد نفر خودش بعد از طيّ هر مرحله‌ای بيست نفر را برگرداند و از بيست نفر آخری ده نفر مورد اعتماد او هستند نگاهدارد و ده نفر ديگر را برای جمع آوری ماليات به اردستان مأمور کند و با آن ده نفری که مورد اعتمادش هستند از راه غير معمولی بطوريکه کسی نفهمد حضرت باب را باصفهان برگرداند و طوری بيايند که قبل از طلوع صبح وارد شهر شوند.

     

دستوری را که معتمد الدّوله داده بود بخوبی انجام يافت. معتمد الدّوله حضرت باب را بعمارت خورشيد در اطاق مخصوصی جای داد و خود بشخصه بانجام خدمات حضرت باب اقدام مينمود. مردم نميدانستند که حضرت باب در اصفهان هستند. همه خيال ميکردند سيّد باب را بطهران برده‌اند هر کسی چيزی ميگفت و منتظر بودند که به‌بينند نتيجهء اين سفر چه ميشود.  و شاه برای سيّد باب چه مجازاتی معيّن ميکند.  پيروان حضرت باب هم که در اصفهان بودند از حقيقت امر بی خبر بودند و خيال ميکردند حضرت باب در طهران هستند همه غمگين بودند خيلی غصّه ميخوردند. معتمد الدّوله از حزن و اندوه اصحاب با خبر بود و بحضور حضرت باب عرض کرد رجا ميکنم  برای اطمينان خاطر اصحاب اجازه بفرمائيد با رعايت حکمت بحضور مبارک مشرّف شوند.  حضرت باب چند سطری بملّا عبد الکريم قزوينی که در مدرسهء نيم آورد ساکن بود مرقوم فرمودند و بمعتمد الدّوله دادند تا با شخص امينی نامه را بفرستند. ملّا عبد الکريم پس از ساعتی بحضور مبارک رسيد و هيچکس از تشرّف او غير از معتمد الدّوله آگاه نبود. حضرت باب مقداری اوراق به ملّا عبد الکريم دادند که با مساعدت سيّد حسين يزدی و شيخ حسن زنوزی آنها را استنساخ کنند. ملّا عبد الکريم نزد مؤمنين برگشت و خبر سلامتی باب را بآنها داد از ميان اصحاب اصفهان فقط همين سه نفر يعنی ملّا عبد الکريم و سيّد حسين يزدی و شيخ حسن زنوزی اجازه داشتند که بحضور مبارک مشرّف شوند.  بقيّه را اجازه تشرّف نبود.

     

يکروز معتمد الدّوله  در حضور مبارک در ميان باغ منزل مشرّف بود عرض کرد خداوند بمن ثروت زياد عنايت کرده نميدانم بچه راهی آنها را خرج کنم. فکر کردم اگر اجازه بفرمائيد اموال خودم را در نصرت امر شما صرف نمايم و باذن و اجازهء شما بطهران بروم و محمّد شاه را که نسبت بمن خيلی اطمينان دارد باين امر مبارک تبليغ کنم يقين دارم که مؤمن خواهد شد و بانتشار امر در شرق و غرب عالم خواهد پرداخت آنوقت او را وادار ميکنم حاجی ميرزا آقاسی را که شخصی فاسق و مخرّب مملکت است معزول کند. يکی از خواهرهای شاه را هم برای شما ميگيرم مخارج عروسی را هم خودم ميدهم. آنوقت حکّام و ملوک عالم را بامر مبارک و آئين نازنين دعوت ميکنم همه را تبليغ ميکنم و اين گروه زشت رفتاری را که باعث ننگ اسلام هستند از صفحهء روزگار برمياندازم.  حضرت باب فرمودند نيّت خوبی کرده‌ای و چون نيّت مؤمن از عملش بهتر است خدا جزای جزيلی بتو برای اين نيّت مبروره عنايت خواهد کرد. لکن از عمر من و تو در اين دنيا اين قدرها باقی نمانده و نميتوانيم نتيجهء اين اقدامات را که گفتی بچشم خود ببينيم. خداوند در پيشرفت امر خود باين وسائل و وسائطی که گفتی اراده نفرموده مقصود را انجام دهد. نميخواهد اين امر را بوسيلهء حکّام و سلاطين مرتفع کند. ارادهء خدا اينستکه بواسطهء مساکين و بيچارگان و خون شهدا امر خود را مرتفع  سازد.  مطمئنّ باش که خدا در آخرت تاج افتخار ابدی بر سرت خواهد گذاشت و برکات بی‌شمار بر تو نازل خواهد کرد. سه ماه و نه روز از عمر تو بيشتر باقی نمانده. معتمد الدّوله خيلی خوشحال شد و بقضای حقّ راضی گشت و خود را برای انتقال از اين دنيا بجهان باقی حاضر و آماده ساخت. کارهای ناتمام خود را انجام داد وصيّت نامهء خود را هم نوشت تمام دارائی خود را در وصيّت نامه بحضرت باب بخشيد در موعد معيّن وفات يافت.

     

پس از وفاتش بردار زاده اش گرگين خان بوصيّت او اعتنائی نکرد و اموال معتمد را تصرّف نمود. معتمد الدّوله از روزيکه خبر وفات خود را شنيده بود پيوسته بحضور مبارک مشرّف ميشد و هر دم بر ايمان و يقينش افزوده ميگشت. يکروز بحضور مبارک عرض کرد از نزديک شدن خاتمهء حيات خودم خيلی خوشحال هستم. سرور من بقدری است که نميتوانم شرح دهم لکن از طرف ديگر بی‌اندازه محزون و اندوهناکم که پس از وفاتم گرگين خان که شخص خونخوار بی‌حقيقت است بوجود شما در اين منزل پی خواهد برد و باذيّت و آزار شما اقدام خواهد کرد.  از اينجهت خيلی متأثّرم حضرت باب فرمود بيم مکن من امور خود را بخدا وا گذاشته‌ام و بقضای او راضی هستم. خداوند بمن قدرتی عنايت فرموده که اگر بخواهم جميع اين سنگها را بجواهر تبديل مينمايم که در دنيا مثل آن پيدا نشود. و اگر اراده کنم دشمنان خونخوار خود را چنان نسبت بخود شيفته و فريفته ميسازم که در راه محبّت من با نهايت اخلاص و استقامت قيام کنند.  من اينک بارادهء خودم باين بليّات و مصائب دچار شده‌ام تا قضای الهی مجری شود.

     

باری معتمد الدّوله پيوسته باخلاص و ارادت خويش ميافزود تمام دنيا و مال و منال آن در نظرش بيقدر و قيمت جلوه ميکرد. هر چه بعظمت امر الهی بيشتر آشنا ميشد و از مشاهدهء جمال و جلال حضرت باب بحقيقت امر بيشتر متوجّه ميگشت کراهتش نسبت بجاه و جلال دنيا زيادتر ميشد و ميلش بعالم ابدی شديدتر ميگشت.  حالش بر اين منوال بود تا آنکه شبی مختصر تبی باو عارض شد و از اين جهان با نهايت اطمينان بجهان ديگر پرواز کرد.

     

در ايّام اخيرهء معتمد، حضرت باب سيّد حسين يزدی و ملّا عبد الکريم را از قرب انتهای دوران حيات معتمد اخبار فرمودند و بآن دو نفر دستور دادند که ساير مؤمنين را هم از اين قضيّه مطّلع سازند که عنقريب معتمد وفات خواهد کرد و بآنها بگويند که بکاشان و قم و طهران بروند و پراکنده بشوند و منتظر ظهور قضای الهی باشند.  پس از وفات معتمد گرگين خان بوسيلهء يکی از نفوسيکه از جريان توقّف حضرت باب در عمارت خورشيد مطّلع بود باين مسئله اطّلاع يافت و از مضمون وصيّت نامه معتمد و ساير امور با خبر شد.  بلافاصله شخصی را بطهران فرستاد و نامه‌ای بمحمّد شاه بمضمون ذيل نوشته باو داد که بشاه برساند.  مضمون نامه اين بود:

«چهار ماه است مردم اصفهان همه خيال ميکردند بلکه يقين داشتند که منوچهر خان حضرت باب را بطهران فرستاده زيرا اينطور انتشار داده بود که شهريار تاجدار امر کرده سيّد باب را بطهران بفرستند. حال که منوچهرخان وفات کرده معلوم شد که مشارٌ اليه سيّد باب را بطهران نفرستاده بلکه او را در عمارت خورشيد خود بدون اينکه کسی مطّلع شود پنهان داشته و از او پذيرائی شايانی مينموده است من چون بر اين مسئله وقوف يافتم مراتب را بدربار شهريار عرض کردم تا هر طور دستور بفرمايند مجری گردد.»

     

محمّد شاه نهايت اطمينان را بمعتمد الدّوله داشت. پس از قرائت نامهء گرگين دانست که مقصود معتمد الدّوله اين بوده تا فرصتی بدست آورد و حضرت باب را با شاه ملاقات دهد ولی اجلش فرا رسيده و باجرای اين منظور موفّق نگرديده است. بنابر اين فرمانی به گرگين نوشت و باو امر کرد که با چند تن سوار برياست محمّد بيک چاپارچی که از فرقهء علی اللّهی بود پنهانی از ديگران سيّد باب را بطهران بفرستد و اين مطلب را بهيچکس نگويد و سفارش کند که مأمورين نهايت احترام را نسبت بحضرت باب مراعات نمايند.  پس از وصول فرمان گرگين خان بحضور مبارک مشرّف شد.  فرمان شاه را تقديم کرد و محمّد بيک چاپارچی را نيز مأمور نمود تا بر حسب دستور عمل نمايد و باو گفت ملتفت باش که احدی حضرت باب را نشناسد حتّی سوارانی که با تو هستند نبايد بدانند که اين شخص کيست و اگر کسی پرسيد بگو شخص تاجری است که شاه او را بطهران احضار کرده بيش از اين چيزی نميدانم. نيمه شب حضرت باب با مأمورين دولت بر حسب امر شاه از اصفهان بجانب طهران عزيمت فرمودند.


فصل يازدهم: توقّف حضرت باب در کاشان

     

شب قبل از روز ورود حضرت اعلی بکاشان حاجی ميرزا جانی معروف به پرپا که از اشخاص معروف شهر بود خوابی ديد که نزديک غروب است دم دروازهء عطّار ايستاده است ناگهان حضرت اعلی سوار بر اسب تشريف آوردند و بجای عمّامه،  کلاه بر سر گذاشته‌اند و چند نفر سوار اطراف آن حضرت را گرفته‌اند نزديک او که رسيدند فرمودند: «سه شب مهمان تو خواهيم بود از ما پذيرائی کن». حاجی ميرزا جانی وقتی که بيدار شد دانست آنچه را که ديده رؤيای صادقه بوده است.  فوراً بتهيّهء لوازم پذيرائی ميهمان عزيز خود مشغول شد.  اطاق مخصوصی مهيّا کرد،  ساير لوازم را نيز فراهم نمود.  نزديک غروب آفتاب دم دروازهء عطّار ايستاد و منتظر تعبير رؤيای خود گرديد.  چشم براه بود،  ناگهان از دور چند سوار ديد که بطرف شهر ميآيند برای ملاقات آنها روان شد. چون نزديک رسيد در بين سواران حضرت باب را با آنکه کلاه بر سر داشتند شناخت.  با کمال نشاط و سرور بحضور مبارک رفت و خواست رکاب اسبی را که حضرت اعلی سوار بودند ببوسد. حضرت باب نگذاشتند و فرمودند سه شب ميهمان تو خواهيم بود. فردا روز عيد نوروز است جشن عيد را در منزلت خواهيم گرفت. محمّد بيک پهلوی مرکب حضرت باب مرکب خويش را ميراند وقتيکه حاجی ميرزا جانی را ديد پنداشت که از دوستان صميمی حضرت باب است و بحاجی گفت من حاضرم مطابق ميل اين بزرگوار رفتار کنم ولی ببين اين رفيق من با اين منظور تو شرکت ميکند يا نه و اشاره بيکی از سواران کرد. حاجی ميرزا جانی چون نظريّهء آن سوار را پرسيد او با نهايت خشونت و شدّت جواب داد ابداً ممکن نيست من مأمورم که نگذارم اين جوان تا طهران وارد هيچ شهری بشود. بمن دستور داده‌اند که بهر شهری ميرسيم شب را بيرون شهر بمانيم و صبح زود روانه شويم. بر خلاف مأموريّت خودم نميتوانم رفتار کنم. محمّد بيک هر طور که بود رفيقش را راضی کرد که حضرت باب را بحاجی ميرزا جانی بسپارد و صبح روز سوّم حاجی مهمان خود را بمأمورين تسليم کند. حاجی اوّل ميخواست تمام سوارها را بمنزل خود ببرد و پذيرائی کند، حضرت باب منع فرمودند و باو گفتند هيچکس جز من نبايد بمنزل تو بيايد.  حاجی از حضور مبارک درخواست کرد که اجازه فرمايند مخارج اين مدّت را به سواران بدهد - فرمودند لزومی ندارد.  برای اينکه اگر اراده من نبود آنها هرگز مرا بتو تسليم نميکردند همه چيز در قبضهء قدرت الهی است.  برای او هيج امری محال نيست.  هر مشکلی را آسان ميسازد و هر مانعی را از ميان ميبرد. دروازه های کاشان از ویکیجو

     

سواران بکاروانسرائيکه در پهلوی شهر بود رفتند. محمّد بيک با اجازهء مبارک تا درب منزل حاجی ميرزا جانی همراه بود برای اينکه منزل را ياد بگيرد و بعد نزد رفقای خود رفت. شبی که حضرت باب بمنزل حاجی در کاشان ورود فرمودند شب عيد نوروز بود اين سوّمين عيد بود بعد از اظهار امر حضرت اعلی و روز عيد در آن سال با روز دوّم ماه ربيع الثانی  ١٢٦٣ هجری قمری مطابق بود.

     

سيّد حسين يزدی که قبلاً بامر مبارک از اصفهان بکاشان آمده بود بدعوت حاجی ميرزا جانی بحضور  مبارک مشرّف شد. در آن شب لوحی از قلم مبارک بافتخار حاجی ميرزا جانی نازل گرديد. در ضمن نزول لوح يکی از دوستان حاجی که از علمای معروف بود و سيّد عبد الباقی نام داشت بمنزل حاجی آمد. حضرت باب اجازه فرمودند که بمحضر مبارک وارد شود. مشارٌ اليه مشرّف شد ولی نميدانست که اين بزرگوار کيست. حضرت باب هم بدون اينکه خود را معرّفی کنند آيات نازله در لوح را تلاوت فرمودند. سيّد عبد الباقی نشسته بود کلمات حضرت باب را گوش ميداد و رفتار و گفتار هيکل مبارک را مشاهده ميکرد و نزول کلمات الهی را ميديد ولی از شدّت غرور و خود خواهی از استماع کلمات الهی متأثّر نشد و هر چند معانی بيانات مبارک را نميفهميد از شدّت غرور حاضر نشد که آنچه را نميداند بپرسد و تا درجه‌ای در حجاب  خود پرستی مختفی و مستور بود که از ميزبان اسم مهمان بزرگوارش را هم نپرسيد و هنگاميکه از منزل بيرون رفت نميد‌انست که بحضور چه شخص بزرگواری رسيده و چه فرصت عظيمی را از راه جهالت از دست داده است. پس از چند روز فهميد که آن جوان که بود و بسيار محزون و غمگين شد که چرا در آنشب از حقيقت واقع مطّلع نشده و بچنان گنج پر بهائی توجّه نداشته. خواست تدارک مافات کند و بحضور مبارک مشرّف بشود ولی فرصت از دست رفته بود و حضرت باب از کاشان تشريف برده بودند.  سيّد از کثرت حزن و اندوه و عدم تدارک مافات از خويشتن بيزار شد و از خلق شهر بر کنار گشت از معاشرت و شهرت گذشت تا آنکه در زاويهء عزلت وفات يافت .

     

توقیعی را که در آنشب حضرت اعلی بافتخار ميزبان خود نازل فرمودند در خاتمه‌اش  بيانی باين مضمون مندرج بود: «از خدا خواهم که قلب ترا بنور معرفت الهی روشن کند و لسان ترا گويا فرمايد تا بخدمت امرش پردازی و باعلاء کلمه‌اش موفّق شوی». مضمون اين بيان مبارک دربارهء ميزبان مستجاب شد و حاجی ميرزا جانی با آنکه از علوم و معارف بی نصيب بود و در مدارس وارد نشده بود و تحصيل دانش نکرده بود خداوند چنان عرفان و بيانی باو عنايت فرموده بود که حتّی بزرگترين علمای کاشان را بکلمات خود متأثّر ميساخت و هر مدّعی مجادلی را مُفحم و ساکت ميگرداند. (مفحم از ریاض اللغات: ( اسم فاعل از إِفْحَام ˗ ف ح م ) با استدلال قاطع محکوم کننده ˗ ساکت کننده ˗ حزن واندوهی که شاعر را در شعر گفتن مانع شود ˗ جَوَابٌ مُفْحِمٌ : جواب قانع کننده ˗ پاسخ دندان شکن ˗ حُجَّةٌ مُفْحِمَةٌ : دليل قانع کننده) . ملّا جعفر نراقی که عالمی زبر دست،  مجادلی بيباک بود در مقابل حاجی ميرزا جانی بهيچوجه قدرت تکلّم نداشت و هر وقت با حاجی طرف ميشد مجبور بود ظاهراً گفتار او را تصديق نمايد و بسخنان او اعتراف کند هر چند در باطن گفتار او را قبول نداشت و بصحّت سخنانش قلباً اعتراف نميکرد (ملا جعفر نراقی از ویکی جو). اين موهبت که نصيب حاجی ميرزا جانی شده بود از اثر عنايت حضرت باب بود.

     

از جمله نفوسی که در آنشب در منزل حاجی ميرزا جانی بحضور حضرت باب مشرّف شدند شخصی موسوم به مهدی بود که بعدها در طهران در سال ١٢٦٨ هجری بشهادت رسيد. اشخاص ديگری نيز در آن سه شب که حضرت اعلی در منزل حاجی تشريف داشتند بحضور مبارک مشرّف شدند. هيکل مبارک از حاجی ميرزا جانی راضی بودند عنايات بسيار از لسان اطهر نسبت به مشارٌ اليه جاری شد حاجی حتّی نسبت بماُمورين هم محبّت فراوان اظهار کرد همه از او راضی بودند. صبح روز دوّم بعد از نوروز حاجی ميرزا جانی حضرت اعلی را بمأمورين سپرد و با نهايت غم و اندوه مولای محبوب خود را وداع کرد. حضرت اعلی با مأمورين بجانب قم توجّه فرمودند حزن و اندوه ميزبان بی‌پايان بود و لسان حالش ميگفت:


          رفتی و غمت بماند در دل      چون آتش کاروان بمنزل

          رفتی و شکست محفل ما         هم محفل ما و هم دل ما


جهت زیارت بعضی آثار نازله در اصفهان به مجموعه آثار حضرت باب فایل شماره ۱۴ در کتابخانه افنان مراجعه فرمایید. تفسیر سوره والعصر از صفحه ۱۰۵ - ۲۰۸ لینک زیر است: مجموعه آثار حضرت باب از سایت کتابخانه افنان







 

 


نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

هفت وادي - قوس نزول و صعود - مراتب سبعه خلقت

  هفت وادی  اثر حضرت بهاءاللّه ذکر الاسرار فی معارج الاسفار لمن یرید ان یسافر الی اللّه المقتدر الغفّار بسم اللّه الرّحمن الرّحیم الحمد للّه الّذی اظهر الوجود من العدم و رقم علی لوح الانسان من اسرار القدم و علّمه من البیان ما لا یعلم و جعله کتاباً مبیناً لمن آمن و استسلم و اشهده خلق کلّ شیئ فی هذا الزّمان المظلم الصّیلم و انطقه فی قطب البقآء علی اللّحن البدیع فی الهیکل المکرّم (مظاهر مقدسه) . لیشهد الکلّ فی نفسه بنفسه فی مقام تجلّی ربّه بانّه لا اله الّا هو و لیصل الکلّ بذلک الی ذروة الحقایق حتّی لا یشاهد احد شیئاً الّا و قد یری اللّه فیه. ای رؤیة تجلّیه المودعة فی حقایق الاشیآء والّا انّه تعالی منزّه من ان یشهد او یری «لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار و هو اللّطیف الخبیر»  («بسم الله الرحمن الرحیم» بیان مبارکی است که آیه اول قرآن کریم نیز می باشد. شیخ احمد احسایی، حضرت باب و حضرت عبدالبهاء تفسیراتی بر آن نوشته اند. جناب دکتر نادر سعیدی در مقاله ای به مقایسه این تفسیرات پرداخته اند. مقاله دکتر سعیدی در این لینک قابل مطالعه می باشد: تفسير بسم الله الرحمن الرحيم . ویدیوی ...

الواح وصایا: نکته به نکته مو به مو

«حضرت عبدالبهآء در رتبه اولى مرکز و محور عهد و ميثاقِ بى مثيلِ حضرت بهاءالله، و اعلى صُنعِ يدِ عنايتش، و مرآتِ صافى انوارش، و مَثَلِ اعلاى تعاليم، و مبيّن ِمصون از خطاى آياتش، و جامع جميع کمالات و مظهر کلّيّۀ صفات و فضائل بهائى، و غصنِ اعظم منشعب از اصلِ قديم و غصن الامر و حقيقتِ مَن طاف حوله الاسماء، و مصدر و منشأ وحدت عالم انسانى و رايت صلح اعظم، و قمرِ سمآءِ اين شرع مقّدس بوده و ِالى الأبد خواهد بود. و نام معجز شيم عبدالبهآء - بنحو اتم و اکمل و احسن جامعِ جميعِ اين نعوت و اوصاف است. و اعظم از کل اين اسماء عنوان منيع «سرالله» است که حضرت بهآءالله در توصيف آن حضرت اختيار فرموده اند و با آنکه بهيچوجه اين خطاب نبايد عنوانِ رسالت آن حضرت قرار گيرد، مع الوصف حاکى از آن است که چگونه خصوصيّات و صفاتِ بشرى با فضائل و کمالاتِ الهى در نفس مقدس حضرت عبدالبهآء مجتمع و متّحد گشته است.» حضرت ولی امرالله، دور بهائی «عهد و ميثاق حضرت بهاءالله منبعث از ارادهء قاطعه و مشيّت نافذهء آن مظهر کلّيّهء الهيّه بوده که بنفسه المهيمنة علی الکائنات به تأسيس چنين ميثاق وثيق (بسیار محکم) اقدام فرمود. الواح وصايا...

کلمات مکنونه عربی و معادل آن به انگلیسی

الكلمات المكنونة العربيّة هُوَ البَهِيُّ الأَبْهى هذا ما نُزِّلَ مِنْ جَبَرُوتِ العِزَّةِ بِلِسانِ القُدْرَةِ وَالْقُوَّةِ عَلَى النَّبِيِّينَ مِنْ قَبْلُ. وَإِنَّا أَخَذْنا جَوَاهِرَهُ وَأَقْمَصْناهُ قَمِيصَ الاخْتِصارِ فَضْلاً عَلَى الأَحْبَارِ لِيُوفُوا بِعَهْدِ اللهِ وَيُؤَدُّوا أَمانَاتِهِ فِي أَنْفُسِهِمْ وَلِيَكُونُنَّ بِجَوْهَرِ التُّقَى فِي أَرْضِ الرُّوحِ مِنَ الفائِزِينَ. HE IS THE GLORY OF GLORIES THIS is that which hath descended from the realm of glory, uttered by the tongue of power and might, and revealed unto the Prophets of old. We have taken the inner essence thereof and clothed it in the garment of brevity, as a token of grace unto the righteous, that they may stand faithful unto the Covenant of God, may fulfill in their lives His trust, and in the realm of spirit obtain the gem of divine virtue.   يَا ابْنَ الرُّوحِ ۱ فِي أَوَّلِ القَوْلِ امْلِكْ قَلْباً جَيِّداً حَسَناً مُنيراً لِتَمْلِكَ مُلْكاً دائِماً باقِياً أَزَلاً قَدِيماً. O SON OF SPIRIT!  My f...