رد شدن به محتوای اصلی

مطالع الانوار و منضمات: فصل های ۱۲ و ۱۳

 

لطفا به فایل های صوتی زیر توجه فرمایید:

ام الکتاب دیانت بابی

ام الکتاب دیانت بابی بخش ۲

ام الکتاب دیانت بابی بخش ۳

ام الکتاب دیانت بابی بخش ۴ و چند اثر دیگر

از اصفهان به کلین


فصل دوازدهم: سفر حضرت اعلی از کاشان به تبريز

     

طرز رفتار و متانت و وقار و محبّت و عنايت حضرت باب بطوری در مأمورين اثر کرده بود که همه با دل و جان برای انجام خدمات آنحضرت حاضر و آماده بودند بهيچوجه از خود اراده و فکری نداشتند هميشه ميل مبارک را رعايت ميکردند.  چون نزديک قم رسيدند بحضور مبارک عرض کردند اگر چه از طرف  حکومت مأموريم که هيکل مبارک را بهيچ شهری وارد نکنيم و لکن اگر ارادهء آن حضرت قرار گيرد که بشهر قم وارد شوند برای اطاعت حاضريم حکومت از اينجهت بما امر کرده که مخصوصاً وارد شهر قم نشويم زيرا حرم حضرت معصومه که در قم واقع است باصطلاح مردم " بست  " است. هر مجرمی اگر چه تقصيرش خيلی شديد هم باشد چون وارد بست شود ديگر کسی را بر او دستی نيست حکومت از اين انديشه کرده که مبادا حضرت شما اگر وارد قم شويد به بست پناه ببريد و ديگر نتواند متعرّض حال شما شود. ولی اگر ارادهء مبارک باشد ما حاضريم که شما را بشهر قم وارد کرده حتّی برای زيارت حرم معصومه نيز اگر مايل باشيد از دل و جان حاضريم اطاعت فرمان کنيم.

     

حضرت باب فرمودند : «قلب الموُمن عرش الرّحمن» (بیانی به مضمون: قلب مؤمن عرش رحمان است - که به ائمه نسبت داده شده است) کشتی نجات و  کسيکه ارادهء او بر کلّ غالب است من هستم که با شما در اين بيابان راه ميپيمايم. من شخصاً دوست نميدارم که باين شهر وارد شوم بهتر آنست که از کنار شهر عبور کنيم و وارد شهر نشويم زيرا اينجا شهر خبيثی است نفوسيکه در آن ساکنند شرير و فاسقند. اين معصومهء بزرگواريکه در اين شهر مدفون است و برادر ارجمندش و اجداد گرامش همگی از اين مردم فاسق فاجر بيزارند. اينها ظاهراً اين مقام را احترام ميکنند ولی در باطن سبب هتک حرمت اين مقام مقدّس هستند در قول فخر رجالند و در عمل ننگ امم.» مأمورين که اين گفتار را از لسان مبارک استماع نمودند اطمينان و وثوقشان نسبت بحضرت باب زيادتر شد و يقين کردند که هيچ وقت آن بزرگوار فرار نخواهد کرد.  از اينجهت از شدّت مراقبت کاستند و بخدمت کمر بستند بشهر قم وارد نشدند و از ناحيهء شمالی آن شهر روان گشتند . تا بقريهء قمرود رسيدند. در اين قريه يکی از خويشان نزديک محمّد بيک سکونت داشت. ساکنين اين قريه جميعاً علی اللّهی بودند. رئيس قريه در خواست کرد شبی را در آنجا بگذرانند.  حضرت باب از خلوص و سادگی مردم آن قريه بسيار مسرور شدند دربارهء آنها دعا فرمودند که خداوند در جميع شئون بآنها برکت عطا فرمايد و موجبات خوشبختی و سعادت آنها را از هر جهت فراهم سازد. (قمرود از ویکی پدیا)

     

بعد از ظهر روز هشتم بعد از روز نوروز حضرت اعلی بقلعهء کنار گرد که در شش فرسنگی جنوب طهران واقع شده رسيدند. (کنارگرد از ریاض اللغات: قريه و قلعه ايست در دهستان فشافويه از توابع ری که حضرت ربّ اعلیٰ در مسیر مبارکشان از کاشان به طهران (که بحکم حاجی میرزا آقاسی تبديل بآذربايجان و ماه کو گرديد) بعد از اقامت کوتاه در قمرود يک شب هم در کنار‌‌‌گرد توقّف فرمودند و بعد عازم کلین شدند.) شب را ماندند تا روز بعد بطهران حرکت کنند.  در اين بين مأموری از طهران رسيد و مراسله‌ای از حاج ميرزا آقاسی برای محمّد بيک چاپارچی آورد. مضمون نامه آن بود که بمحض وصول فرمان حضرت باب را بجانب قريهء کُلين ببر و در آنجا منتظر دستور باش و چون منزلی که در آن قريه برای توقّف سيّد باب مناسب باشد موجود نيست مخصوص ايشان خيمه‌ای بزن و باب را در آن مسکن بده و مأمورين خود را در اطراف خيمه بپاسبانی وادار کن تا دستور ثانی صادر شود.  ( کلين قريه‌ايست که مولد محمّد بن يعقوب صاحب کتاب اصول کافی است مدفن وی و پدرش نيز در اين قريه است. مردم آن حدود آنمقام را محترم ميدانند و بزيارت مقام مزبور ميروند ).

     

در روز يازدهم ماه ربيع الثّانی سال ١٢٦٣ هجری که نه روز از نوروز گذشته بود بنا بفرمان وزير در قريهء کلين برای حضرت باب چادر زدند. اين چادر مخصوص حاجی ميرزا آقاسی بود که هر وقت بکلين ميآمد و چند روزی توقّف ميکرد در آن چادر بسر ميبرد. محمّد بيک در دامنهء کوه برای چادر زدن نقطه‌اي را انتخاب کرد که در نهايت خرّمی و طراوت بود. باغهای متعدّد و چمنهای خرّم در اطراف آن محلّ وجود داشت.  حضرت باب از خرّمی آن نقطه و چمنهای سبز و صدای آب چشمه‌ها و خوبی هوا و سکوت اطراف آنجا بی‌اندازه مسرور و شادمان بودند.

     

پس از دو روز سيّد حسين يزدی و برادرش سيّد حسن و ملّا عبد الکريم قزوينی و شيخ حسن زنوزی که از اصفهان ميآمدند در کلين بحضور مبارک مشرّف شدند. حضرت باب بآنها فرمودند که در همآنجا اقامت کنند. حسب الامر هر يک در محلّی مجاور خيمهء حضرت باب اقامت کردند. روز چهاردهم ربيع الثّانی  که دوازده روز بعد از نوروز بود ملّا مهدی کندی و ملّا مهدی خوئی از طهران بحضور حضرت باب مشرّف شدند.  اين دو نفر از طرف حضرت بهاءاللّه آمده بودند. نامه‌ای سر بمهر برای حضرت باب بضميمهء بعضی از هدايا همراه داشتند. چون نامه و هدايا را بحضرت باب تقديم نمودند آثار سرور و شادمانی شديدی در سيمای مبارک آشکار شد و بدو نفر مزبور نهايت محبّت را ابراز فرمودند. وصول نامهء حضرت بهاءاللّه در چنين نقطه و در چنين حالی بحضرت باب بی‌اندازه مؤثّر واقع شد.  زنگ غم و اندوهی که مدّتها بود در چهرهء مبارکش مشاهده ميگرديد در حين وصول نامهء حضرت بهاءاللّه بکلّی سترده شد. از آن ببعد ديگر از چشم حضرت باب اشک نميريخت اين حالت سرور در هيکل مبارک پيوسته باقی و برقرار بود تا وقتيکه خبر شهادت اصحاب قلعهء طبرسی بحضور مبارک رسيد.  از آن ببعد دو مرتبه غم و اندوه بر هيکل مبارک مسلّط شد.  تبسّم لطيف از لبهای حضرت باب زائل گشت سرور و شادمانی بر طرف گرديد.


ملّا عبد الکريم برای من اين داستان را حکايت کرد و گفت که: «من با رفقای خودم نزديک چادر حضرت باب شب خوابيده بودم. ناگهان از صدای سمّ اسبها بيدار شديم. ديديم مأمورها بر اسب خود سوار و بهر طرف تاخت و تاز ميکنند. معلوم شد حضرت باب در چادر تشريف ندارند. مأمورين بخيال اينکه آن حضرت فرار کرده‌اند برای بحث و تحقيق بهر طرف رفته و اثری از حضرت باب نيافتند.  در آن ميان محمّد بيک سواران خود را سرزنش ميکرد و ميگفت چرا اينقدر مضطربيد ! مگر نميدانيد که آن بزرگوار هرگز راضی نميشود که برای نجات خويش ديگران را بزحمت بيندازد.  من يقين دارم که آن حضرت برای مناجات و دعا در اين شب مهتاب بمحلّی ساکت و آرام تشريف برده‌اند و بزودی مراجعت خواهند فرمود.  عظمت و شرافت اين بزرگوار بحدّی است که هيچوقت باينگونه امور اقدام نميفرمايد.  تعجّب است که شما تا کنون آن حضرت را نشناخته‌ايد.  محمّد بيک اين سخنان را ميگفت و پياده بطرف طهران بآهستگی ميرفت.  من نيز با ساير رفقا دنبال او براه افتاديم مأمورين هم سواره دنبال ما ميآمدند.  يک ميدان بيشتر طی نکرده بوديم که ديديم از دور حضرت باب بطرف ما تشريف ميآورند. وقتيکه رسيدند بمحمّد بيک فرمودند.  لابدّ خيال کرديد من فرار کرده‌ام. محمّد بيک خود را بپای حضرت باب انداخت با نهايت محبّت اقدام مبارک را ميبوسيد و ميگفت اَستَغفِرُ اللّهَ هرگز من اين خيال را نکرده‌ام.  جلالت و هيبت حضرت باب باندازه‌ای بود که محمّد بيک بيش از اين نتوانست حرف بزند و ديگران نيز جرأت نکردند که چيزی از محضر مبارک سؤال کنند.  ما همه متحيّر بوديم تعجّب ميکرديم زيرا در اقوال و رفتار حضرت باب عظمت مخصوصی بيش از پيش ظاهر و آشکار بود.  جرأت نکرديم سبب آنرا بپرسيم.  خود حضرت باب هم در اين خصوص چيزی بما نفرمودند.  از اصل مطلب بی خبر مانديم.  آنچه برای ما باقی ماند همان حيرت و تعجّب شديد بود».

    

حضرت باب مدّت دو هفته در آن محلّ بسر بردند و از مشاهدهء جمال و زيبائی آثار قدرت الهی مسرور و شادمان بودند تا آنکه نامهء محمّد شاه برای حضرت باب رسيد.  مضمون نامه اين بود اگر چه نهايت اشتياق را به ملاقات شما داشتم لکن چون سفری در پيش است که اين ملاقات را بتأخير مياندازد دستور داديم که شما را بماکو ببرند.  بعلی خان ماکوئی نيز دستور لازم داده شد که نهايت احترام را دربارهء شما مجری دارد.  چون از سفر برگشتيم شما را بطهران خواهيم خواست و ملاقات حاصل خواهد شد.  البتّه اين پيش آمد اسباب اضطراب و نگرانی شما نخواهد بود اگر درباره شما بخلاف احترام رفتاری کردند فوراً بما خبر بدهيد و پيوسته برای توفيق و خوشبختی ما و حفظ مملکت دعا فرمائيد بتاريخ ربيع الثّانی سال ١٢٦٣ هجری.

     

مسلّماً سبب صدور اين مراسله حاج ميرزا آقاسی بود که شاه را وادار کرد تا با حضرت باب بدينگونه رفتار نمايد.  علّت اين اقدام ميرزا آقاسی آن بود که ميترسيد اگر سيّد باب بطهران وارد شوند و با محمّد شاه ملاقات کنند ممکن است شاه مجذوب سيّد باب گردد و زمام امور مملکت را بدست او دهد و ديگر منصب و مقامی برای ميرزا آقاسی باقی نماند.  از اينجهت شاه را وادار کرد که حضرت باب را بدورترين نقطه‌ای از زوايای مملکت تبعيد کند.  تا باين وسيله از غم و اندوهی که مدّتها بود بواسطهء هجوم اين افکار قلب او را تسخير کرده بود خلاصی يابد. اين شخص چقدر نادان بود چقدر گمراه بود نميدانست که بواسطهء اين عمل شاه و مملکت را از نتايج مهمّهء پيروی امر الهی محروم ميسازد و همه را بزيان و خسران مياندازد.  امر الهی بود که ميتوانست مملکت را از پستی و انحطاط نجات دهد.  اين وزير کوتاه نظر نه تنها محمّد شاه را مانع شد که بوسيلهء اقبال بامر الهی مملکت را از سقوط و انحطاط محفوظ بدارد بلکه باينوسيله محمّد شاه را از فرمانفرمائی و تسلّط بر جميع ملل و امم عالم نيز محروم کرد.  شاه و مملکت را بدرکات ذلّت انداخت.  از ترقّی بلاد چشم پوشيد و از مصالح عباد صرفنظر نمود.  تمام را فدای منصب و مقام خود کرد برای حفظ شئون خود جهان را ببدبختی انداخت.  اگر مانند سعد معاذ استقامت را پيشه خود ميساخت و نسبت بامر الهی خاضع و خاشع ميشد بمقام رفيعی ميرسيد. (سعد بن معاذ از ویکی شیعه) سعد معاذ چون از روی اخلاص باسلام خدمت کرد و مصالح خود را فدای اسلام نمود و استقامت عجيبی از خود بروز داد تا امروز جميع مسلمين حتّی حکّام و امرای اسلام اسمش را باحترام ميبرند نام نيکش در همه جا منتشر است. با اينکه سعد معاذ نه از خانوادهء سلطنت بود و نه دارای شوکت و جلالت.  شخص گمنامی بود که بواسطهء خدمت باسلام مشهور آفاق گرديد.  همچنين بوذرجمهر که وزيری دانشمند و دستوری توانا بود و در بين وزرای انوشيروان  دانشمندتر از او نبود. با آنهمه علم و حکمت و دانش و متانت در اواخر کار مورد غضب شهريار واقع شد. در زندانی تاريک محبوس گرديد همه او را استهزاء و سخريّه ميکردند در زندان ببدبختی خود ناله‌های سوزناک داشت و چندان گريست تا کور شد. اين دو نفر که ذکر کرديم برای مثال بود حاجی ميرزا آقاسی در رديف هيچيک از اين دو نفر محسوب نبود و بمآل حال بوذرجمهر توجّه نکرد و عبرت نگرفت از مشکلات نينديشيد و از عواقب وخيمهء آراء فاسدهء خود ترسی نداشت،  در عين غفلت ناگهان اسير ذلّت گشت مقام عالی خود را از دست داد و سرير عزّتش بحصير ذلّت تبديل گشت ثروتش پايمال شد و ضياع و عقارش از دستش رفت.  آنهمه ثروت و مکنت و املاک که بظلم و تعدّی برای خود مهيّا کرده بود و آنهمه اثاث گرانبها که بزور از مردم گرفته بود بکلّی زائل و باطل گرديد. دو سال بعد از آنکه حضرت باب را در جبال آذربايجان محبوس ساخت مشمول خشم الهی گشت. حکومت جميع دارائی او را ضبط نمود و با کمال ذلّت و خواری از طهران متواری گرديد و بالاخره در کربلا با نهايت فقر و فلاکت جان سپرد. (ضیاع و عقار از ریاض اللغات: ضِیَاع و عِقَار يعنی : املاک و مستغلاّت و باغها و زمینهای زراعتی و غیره)

     

باری حضرت باب با محمّد بيک و ساير مأمورين حسب الامر حکومت بطرف تبريز عزيمت فرمودند. بر حسب ابلاغ دولت چون ميتوانستند دو نفر را هم با خود همراه داشته باشند سيّد حسين يزدی و برادرش سيّد حسن را برای ملازمت حضور خويش انتخاب فرمودند. وجوهی را که دولت برای مصارف سفر آن حضرت ميپرداخت قبول نفرمودند. جميع آن وجوه را بفقرا و مساکين عنايت ميکردند و برای مخارج و مصارف لازمهء خويش از بقيّهء منافع تجارت خود در بوشهر و شيراز که در ايّام گذشته داشتند صرف ميکردند.  چون بامر حکومت از ورود در شهرهای بين راه ممنوع بودند چند نفر از احبّای قزوين که شنيده بودند هيکل مبارک بطرف تبريز توجّه دارند بقريهء سياه دهان رفتند و بحضور مبارک مشرّف شدند. از جمله نفوسی که در آنجا مشرّف شدند ملّا اسکندر زنجانی بود که سابقاً گفتيم جناب حجّت او را از طرف خود برای تحقيق امر مبارک بشيراز فرستاد. حضرت اعلی بوسيلهء ملّا اسکندر توقيعی برای سليمان خان افشار که در آن ايّام مقيم زنجان بود فرستادند.

     

سليمان خان افشار از پيروان صميمی سيّد کاظم رشتی بود. مضمون توقيع منيع مبارک اين بود که موعود بزرگواريکه سيّد رشتی دائماً بشارت بقرب ظهورش ميدادند ظاهر شده و اينک در چنگال قهر دشمنان گرفتار است. بيا و او را از ظلم ستمکاران رهائی بخش. اين توقيع بوسيلهء ملّا اسکندر بسليمان خان رسيد. روز سوّم بعد از صدور اين توقيع سليمان خان افشار بزيارت آن توقيع مفتخر شد و لکن دعوت الهی را نپذيرفت و در جرگهء اهل اعراض در آمد. (سلیمان خان افشار از ریاض اللغات: از طلبهٴ جناب سیّد کاظم رشتی بود و در زمان حضرتِ ربّ اعلیٰ توقیعی بوسیلهٴ ملاّ اسکندر دريافت کرد ولی مؤمن نشد و در جرگه اهل اِعراض در‌‌آمد و سر انجام در واقعهٴ قلعهٴ طبرسی جزو سرداران دولتی مقتول گشت.)

     

حجّت زنجانی در آن ايّام بواسطهء تفتين علماء سوء زنجان در طهران حبس نظر بود. يکی از رفقای ملّا اسکندر داستان گرفتاری حضرت باب را بچنگ اعداء در طهران برای او نقل کرد. جناب حجّت فوراً به مؤمنين زنجان پيغام فرستادند و تأکيد شديد نمودند که با هم مجتمع شوند و حضرت باب را از چنگ دشمنان برهانند و بهر جا که آن حضرت مايل باشند همراهی کرده برسانند. جمعی از مؤمنين خالص بر حسب امر جناب حجّت اقدام نمودند. نيمه شب بود که بنقطهء مقصود رسيدند همهء مأمورين را در خواب يافتند.  بحضور مبارک عرض کردند که ما برای نصرت حاضريم مأمورين همه در خوابند بهر نقطه‌ای که ميل مبارک باشد ممکن است فوراً عزيمت فرمائيد. حضرت باب با نهايت متانت فرمودند کوههای آذربايجان هم حقّی دارد شما بمنازل خود برگرديد و از عزيمت خويش منصرف شويد.

     

باری حضرت اعلی پس از طيّ مراحل بشهر تبريز نزديک شدند. محمّد بيک شيفتهء هيکل مبارک بود چون ساعت فراق از محبوب خود را نزديک ديد با چشم اشکبار بحضور مبارک آمد و عرض کرد رجا دارم از تقصيرات من بگذريد در اين سفر طولانی از اصفهان تا اينجا من آنطوريکه بايد و شايد بادای فرائض خدمت نپرداخته‌ام قصور من بسيار است و تقصيرم بيشمار. آرزوی من اينستکه از من درگذريد و رضايت مبارک شامل حال من شود فرمودند مطمئنّ باش تو از جملهء اصحاب و پيروان من هستی نام نيکت تا ابد خواهد ماند و اهل عالم لسان بتعريف و تمجيد تو خواهند گشود و نام ترا باحترام ذکر خواهند نمود. ساير مأمورين نيز بنوبهء خويش بحضور مبارک مشرّف شده عفو تقصيرات خويش را درخواست نمودند و اشک ريزان باقدام مبارک بوسه زدند. حضرت باب نسبت بجميع اظهار عنايت فرمودند و بآنها اطمينان دادند که درباره‌ء شان دعا خواهند فرمود. همه با حضرت باب خداحافظی کردند و هيکل مبارک را تسليم نمايندگان حاکم تبريز که وليعهد محمّد شاه بود نمودند. محمّد بيک و ساير مأمورين پس از مراجعت از ملازمت خدمت باب بهر جا که رفتند و برای هر کس که ديدند داستان عظمت و جلال و ظهور امور عجيبه و خوارق عادات که از حضرت باب مشاهده کرده بودند همه را نقل کردند. اين خود وسيله‌ای بود که برای انتشار امر انتخاب کرده بودند هر چه را بچشم خود ديده بودند برای مردم ميگفتند و از اينراه نفوس را تبليغ ميکردند.

 

مؤمنين بامر مبارک در تبريز چون خبر ورود حضرت را بآنشهر شنيدند همه خود را برای تشرّف بحضور آماده کردند.  يگانه آرزوی آنها اين بود که بمحضر مولای محبوب خود مشرّف شوند و مورد عنايت گردند. همه از شهر بيرون رفتند و لکن مأمورين جديد که بعد از محمّد بيگ و همراهانش متصدّی حراست حضرت باب بودند باحبّا اجازه نميدادند که بحضور مبارک برسند و مشمول عنايتش شوند. از آن ميان جوانی بی‌اختيار از صف سربازان عبور کرد و با منع شديد آنان هر طور بود خود را بموکب مبارک نزديک کرد با پای برهنه ميدويد. نيم فرسخ راه را دوان دوان رفت تا بموکب مبارک رسيد. مأمورين دور حضرت باب را گرفته بودند. جوان مزبور خود را بيک نفر از مأمورين رسانيد دامن لباس او را گرفت و رکاب او را بوسيد و گريه کنان گفت شما نفوسی هستيد که بشرافت همراهی محبوب من مشرّف شده‌ايد از اين جهت من شما را بيشتر از چشم خودم دوست دارم. حالت آن جوان طوری بود که مأمورين را منقلب کرد. او را اجازه دادند که بحضور مبارک برود.  بمحض اينکه چشمش بحضرت باب افتاد فريادی از شادمانی کشيد و زمين را در مقابل هيکل مبارک بوسيد.  اشک سوزانی از چشمش روان بود. حضرت باب از اسب پياده شدند او را در آغوش عطوفت گرفتند اشک هايش را پاک کردند و اضطراب او را باطمينان تبديل فرمودند.  از ميان تمام مؤمنين تبريز جز همين جوان کس ديگری بحضور مبارک مشرّف نشد. نهايت شرافتی که برای ديگران حاصل شد اين بود که از دور هيکل مبارک را زيارت کردند و ناچار بهمين درجه اکتفا نمودند .

     

پس از ورود حضرت باب بتبريز بامر حکومت آن حضرت را در محبسی که قبلاً تعيين شده بود مسکن دادند و عدّه‌ای از فوج ناصری را بحراست محبس گماشتند. هيچکس را اجازه نميدادند که بمحضر مبارک مشرّف شود يار و اغيار در اين مطلب مساوی بودند. تنها کسيکه در محضر مبارک بود سيّد حسين يزدی و برادرش سيّد حسن بود همين فوج ناصری بود که از مردمان خمسه تشکيل يافته و مورد عنايت حکومت بودند بحدّيکه آنها را فوج ناصری ميگفتند و آخر کار همين فوج بودند که حضرت اعلی را تير باران کردند . (خمسه از ریاض اللغات: نام قديمی پنج بلوک در غرب قزوين بود که حالیا زنجان و توابعش میباشند.)

     

خبر ورود حضرت باب به تبريز هنگامه‌ای بر پا کرد. مردم از هر طرف هجوم کرده قصد آن داشتند که سيّد باب را مشاهده کنند. بعضی مقصودشان اين بود که فقط اطّلاعی حاصل کنند. جمعی ديگر را مقصود اين بود که ببينند آيا آنچه را علما و پيشوايان بباب نسبت داده‌اند و تهمتهائی را که متوجّه آن حضرت ساخته‌اند صحّت دارد يا نه. جمعی هم از اهل ايمان بودند که از راه خلوص و انقطاع برای زيارت مولای خود عازم ميشدند.


وقتيکه حضرت باب را از ميان خيابانها عبور ميدادند فرياد و غوغا از مردم تماشاچی پی در پی بلند بود. بيشتر مردم وقتی حضرت باب را ديدند بصدای بلند تکبير گفتند. بعضی سلام و تعارف ميکردند. بعضی خواستار برکت الهی بودند. جمعی خاک زير قدمش را پس از مرور ميبوسيدند. غوغای مردم بحدّی زياد شد که بامر حکومت جارچی فرياد کرد هر کس برای ملاقات سيّد باب برود تمام اموالش ضبط ميشود و خودش هم بحبس ابد محکوم ميگردد.

     

روز بعد يکی از تجّار مشهور تبريز موسوم بحاجی محمّد تقی ميلانی با شخص ديگری که حاجی علی عسکر نام داشت بملاقات حضرت باب همّت گماشتند. مردم آنها را بيم دادند و نصيحت کردند که از اين مطلب بگذريد و بحال خودتان رحم کنيد زيرا نه تنها مال شما در خطر است بلکه حيات شما نيز در خطر خواهد افتاد. آن دو نفر گوش بحرف مردم ندادند و بمحلّ حبس حضرت باب توجّه نمودند. بمحض اينکه دم در رسيدند فوراً مأمورين هر دو نفر را گرفتند ناگهان سيّد حسن يزدی از طرف حضرت باب نزد مأمورين آمد و گفت حضرت باب ميفرمايند من خودم گفته‌ام اين دو نفر بملاقات من بيايند آنها را از ورود ممانعت نکنيد.

     

حاجی علی عسکر برای  من نقل کرده و گفت مأمورين چون پيغام حضرت باب را شنيدند مخالفتی نکردند و ما دو نفر را بمحضر حضرت باب بردند. بسيار بما اظهار عنايت کردند و فرمودند اين اشراری را که می‌بينيد  دم در ايستاده‌اند بارادهء خود من  برای جلوگيری از هجوم و غوغای مردم مأمور شده‌اند ولی هيچوقت قدرت آنرا ندارند از اشخاصی که من ارادهء ملاقات آنها را دارم جلوگيری کنند. همه چيز در قبضهء اقتدار حقّ است هيچ چيز بی‌ارادهء او واقع نميشود. مدّت دو ساعت در حضور مبارک مشرّف بوديم. وقتيکه مرخّص فرمودند دو نگين عقيق بمن دادند و دو آيه نيز بمن مرحمت فرمودند و امر کردند که بر هر نگينی آيه‌اي را نقش کنم و هر يک را بر حلقه‌ای سوار نمايم و بعد از اتمام بحضور مبارک ببرم و با نهايت تأکيد بما فرمودند هر وقت شما خواسته باشيد مشرّف بشويد اجازه داريد هيچکس نميتواند شما را از تشرّف بحضور ممانعت کند. چندين مرتبه برای سؤال از بعضی مطالب راجع بمأموريّتی که بمن داده بودند بحضور مبارک رفتم. هيچ يک از مأمورين کلمه‌ای نگفتند و ممانعتی نکردند و در مقابل اين رفتار هم از من چيزی مطالبه ننمودند. هفت مرتبه در آن ايّام بحضور مبارک مشرّف شدم مرتبه هفتم که مشرّف شدم حضرت باب بمن فرمودند شکر خدا را که عدد تشرّف کامل شد و مشمول حمايت و عنايت الهی گشتی. از استماع اين بيان مبارک دهشت و تعجّب مرا احاطه کرد زيرا مطلبی را بياد من آورد و آن اين بود که چندی پيش با ملّا حسين بشرويه ای ملاقات نمودم و او را جامع صفات عاليه و صاحب قوّهء خارقه يافتم و بهمراهی او از شيراز بمشهد رفتم و بلاد يزد و طبس و بشرويه را با او سير کردم. اغلب در نزد ملّا حسين اظهار تأسّف مينمودم که چرا موفّق نشدم در شيراز بحضور حضرت باب برسم. ملّا حسين فرمودند از عدم تشرّف خود به حضور مبارک محزون مباش زيرا خداوند توانای مهربان در عوض يکمرتبه تشرّفی که از تو فوت شده وسائلی فراهم خواهد فرمود که بجای يکمرتبه هفت مرتبه مشرّف شوی. اين وعده را ملّا حسين با کمال متانت و اطمينان بمن داد پس از مدّتی حضرت باب به تبريز تشريف آوردند و ارادهء الهی قرار گرفت که با وجود آنهمه مشکلات و موانع هفت مرتبه بحضور مبارک رسيدم و چون در مرتبهء هفتم حضرت باب آن عبارات را بمن فرمودند از وعده‌ايکه ملّا حسين بمن داده بود يادم آمد و تعجّب کردم که چگونه آن بزرگوار مژده‌ايرا که بمن داده بود تحقّق يافت.

 

فصل سيزدهم:‌ گرفتاری حضرت باب در قلعهء ماکو



سيّد حسين يزدی گفته است ده روز از ورود حضرت باب به تبريز گذشت و هيچکس نميدانست که عاقبت کار چطور خواهد شد. مردم حرفها ميزدند هر کسی چيزی ميگفت. من يک روز از حضور مبارک سؤال کردم که آيا هيکل مبارک در اينجا تشريف خواهند داشت يا محلّ ديگر تعيين خواهد شد؟  فرمودند اين سؤال را در اصفهان هم از من کردی مگر فراموش کردی که در آنجا بتو جواب دادم مدّت نه ماه در جبل باسط محبوس خواهيم بود و از آنجا ما را بجبل شديد انتقال خواهند داد ( باسط ماکو و شديد چهريق است که عدد هر يک با لقب خود مطابق است ) (باسط به معنای بسط دهنده و گشاینده از اسماء الهی است. ابجدِ باسط و ماه کو معادل ۷۲ است. شدید نیز از اسماء الهی است. ابجدِ جهریق (معرب چهریق) و شدید معادل ۳۱۸ است). پنج روز از اين مقدّمه گذشت. از طرف حکومت حکم صادر شد که حضرت باب را بقلعهء ماکو ببرند و من نيز در حضور مبارک باشم و ما را بدست عليخان ماکوئی بسپارند. قلعهء ماکو که از صخره بنا شده بر قلّهء کوه قرار دارد در دامنهء کوه شهر ماکو است. از شهر بقلعه فقط يک راه موجود است اين قلعه در حدود مملکت عثمانی و روسيّه قرار گرفته و از نقطهء نظر سياسی مقام مهمّی داشته. هر وقت جنگ و جدالی ميشده است از اين نقطه مراقبين از اقدامات دشمن با خبر ميشدند و مشاهدات خود را بحکومت خبر ميدادند.


در مغرب قلعه ماه‌کو رود ارس قرار گرفته که حدّ فاصل بين روسيّه و ايران است. خاک ترکيه در جنوب قرار گرفته و بفاصلهء چهار فرسخ از قلعهء ماکو شهر بايزيد که از بلاد ترکيّه است قرار دارد. رئيس قلعه در آن اوقات عليخان بود. ساکنين آنجا عموماً کردها بودند که جميعاً سنّی و دشمن خونخوار فرقهء شيعه که در ايران اکثريت با آنها است ميباشند. مخصوصاً کردها نسبت به پيشوايان روحانی و علمای شيعه خصومت شديدی دارند . ساکنين ماه‌کو جميعاً نسبت بعليخان نهايت احترام را مجری ميداشتند زيرا عليخان مادرش کرد بود از اينجهت اوامر او را اطاعت ميکردند و نهايت وثوق و اعتماد را باو داشتند.

     

ميرزا آقاسی برای حبس باب قلعهء ماکو را از آنجهت انتخاب کرده بود که اوّلاً دورترين نقطهء مملکت محسوب ميشد. و ثانياً يقين داشت چون مردم آن حدود سنّی هستند در تحت تأثير سيّد باب واقع نخواهند شد. و ثالثاً  اصحاب حضرت باب که از شيعيان و مورد بغض سنّی‌ها هستند از خوف جان کمتر برای زيارت سيّد باب بآن حدود خواهند رفت و رابطهء بين سيّد باب و اصحابش مقطوع خواهد گشت و امر سيّد باب بزودی شعله‌اش فرو خواهد نشست.

     

اينها خيالاتی بود که سبب شد صدر اعظم محمّد شاه حضرت باب را بقلعهء ماه‌ کو محبوس ساخت ولی طولی نکشيد که بخطای خود آگاه شد زيرا امر سيّد باب چنان قوّتی عجيب و تأثيری شديد داشت که مردم آن حدود را جميعاً خاضع ساخت. آن نفوس متمرّد و افراد جاهل سرکش چنان بواسطهء لطف و محبّت حضرت باب شيفته و فريفته او شده بودند که به تحرير نگنجد. در حقيقت ميتوان گفت قلب فطرت و ماهيّت برای آنها حاصل شد در پرتو کلمات حکمت شعار آن بزرگوار هر يک از آنها بقدر قوّه استفاده کرده نور دانائی، ظلمت نادانی آنها را در هم ميشکست باندازه‌ای نسبت به حضرت باب خاضع و متوجّه بودند که هر روز صبح هر يک از آنها قبل از اشتغال بکار شخصی خود سعی مينمود که شايد موفّق بشود از دور بهر وسيله ممکن است طلعت مبارک را زيارت کند. در اوقات گرفتاری و سختی از حضرتش حلّ مشکل می‌طلبيدند و برکت وعنايت آن بزرگوار را طالب بودند اگر دو نفر با هم فی المثل مشاجره و مخالفتی داشتند برای فصل دعوی چون بسوگند نيازمند ميشدند توجّه بمقام آن حضرت ميکردند و بنام آن بزرگوار قسم ميخوردند و صدق گفتار خود را باين واسطه ثابت مينمودند.

     

علی خان هر چه کوشش ميکرد که مردم را از اينگونه امور ممانعت نمايد ممکن نشد و نتوانست مردم را از آن رفتار مانع آيد. در اوائل تا ميتوانست بشدّت  رفتار و خشونت گفتار ميافزود و هيچيک از اصحاب باب را اجازه نميداد که حتّی يک شب هم در شهر ماه ‌کو بگذراند.

     

سيّد حسين يزدی حکايت کرده که هفتهء اوّل و دوّم اجازهء تشرّف بحضور سيّد باب بهيچ فردی داده نشد تنها من و برادرم اجازه داشتيم که در محضر مبارک ملازم باشيم. برادرم سيّد حسن هر روز با يکی از مأمورين بشهر ميرفت و لوازم ضروريه را ميخريد و برميگشت. شيخ حسن زنوزی تازه برای تشرّف آمده بود ولی اجازه نداشت که بمحضر مبارک مشرّف شود. شبها را چون در شهر نميتوانست بماند در مسجدی که خارج شهر بود بسر ميبرد. هر يک از اصحاب که برای تشرّف ميآمدند چون اجازه نداشتند عريضه‌ای مينگاشتند و بشخص حسن زنوزی ميدادند او هم بواسطهء سيّد حسن عريضه‌ها را بحضور مبارک تقديم مينمود جواب عرايض نيز بواسطه او باصحاب ميرسيد.

     

روزی حضرت اعلی ببرادر من سيّد حسن فرمودند «به شيخ حسن بگويد که هيکل مبارک علی خان را وادار خواهند نمود که نسبت باحبّا خوش رفتاری کند و باو خواهند فرمود که فردا صبح خودش شيخ حسن را بحضور مبارک بياورد.  من از استماع اين پيغام بی‌اندازه متعجّب شدم و پيش خود گفتم چطور ممکن است عليخان با اينهمه ستمکاری و خشونت رفتار خود را تغيير دهد و چطور ميشود که خودش شيخ حسن را بحضور مبارک بياورد ! روز بعد هنوز آفتاب طلوع نکرده بود که صدای در بلند شد. بر حسب فرمان حاکم هيچکس اجازه نداشت قبل از طلوع آفتاب داخل قلعه شود. خيلی تعجّب کردم کيست که بر خلاف حکم حاکم جرأت کرده صبح باين زودی در بزند صدای علی خان بگوشم رسيد که با مأمورين مشغول مذاکره است يکنفر از مأمورين آمد و گفت علی خان از حضور مبارک رجا دارد که اجازه فرمايند مشرّف شود. من بحضور مبارک رفتم و رجای حاکم را عرض کردم فرمودند  فوراً برو او را بياور. چون از اطاق حضرت باب بيرون رفتم و باطاق ديگر داخل شدم ديدم علی خان در نهايت تضرّع مانند غلامی زر خريد دم در ايستاده و مثل آدمهای مبهوت ميماند. آنهمه تکبّر و خود پسندی که داشت بکلّی زائل شده بود سر تا پا خضوع و فروتنی بود. چون مرا ديد با نهايت ادب تحيّت گفت و در خواست کرد که هر چه زودتر او را بمحضر مبارک ببرم. من او را باطاقيکه حضرت باب تشريف داشتند راهنمائی کردم. علی خان خيلی مضطرب بود زانوهايش ميلرزيد. هر چه ميخواست اضطراب خود را پنهان دارد نميتوانست و رنگ رخسارش از سرّ ضمير خبر ميداد. چون بمحضر مبارک رسيد حضرت باب برخاستند و نسبت باو عنايت بسيار ابراز داشتند. علی خان اوّل تعظيم کرد بعد خودش را بپای حضرت باب انداخت و عرض کرد ترا بجدّت رسول اللّه قسم ميدهم که مرا از اين حيرت و سرگردانی برهانی آنچه ديده‌ام و تا کنون نتوانسته‌ام باور کنم قلب مرا بی‌اندازه مضطرب ساخته. امروز در اوّل طلوع فجر سوار بر اسب شدم نزديک دروازهء شهر شما را ديدم کنار نهر ايستاده و بنماز مشغول هستيد. درست دقّت کردم ديدم خود شما هستيد دستهای شما بطرف آسمان بلند بود و چشمها نيز بآسمان متوجّه و مشغول قنوت و تضرّع بوديد من همانطور ايستادم تماشا کردم.  (قنوت از ریاض اللغات: قسمت ايستادهٴ نماز ˗ دُعَاءُ الْقُنُوْت : دعائی که موقع ايستادن تلاوت میشود.) صبر کردم تا نماز شما تمام شود. ميخواستم بعد از اتمام نماز بحضور شما برسم و از شما باز خواست کنم که چرا بدون اجازهء من از محبس خود بيرون آمده‌ايد. در ضمن مناجات و عبادت که مشغول بوديد مشاهده کردم که در نهايت انقطاع از ما سوی اللّه چشم پوشيده و بخدا وحده توجّه کرده‌ايد. قدری نزديکتر بشما شدم بهيچوجه ملتفت نبوديد. چون نزديک شما رسيدم چنان خوف و ترسی سراپای مرا احاطه کرد که وصف آنرا نتوانم. جرأت نکردم بشما چيزی بگويم ناچار برگشتم که از مأمورين حراست مؤاخذه کنم که چرا شما را گذاشته‌اند از قلعه خارج شويد. وقتی آمدم بر تعّجبم افزوده گشت زيرا در قلعه را بسته ديدم همه درها قفل بود. در زدم مأمورين در را باز کردند. پرسيدم گفتند هيچکس بيرون نرفته حالا آمده‌ام می‌بينم شما اينجا هستيد در مقابل من نشسته‌ايد  نميدانم «آنچه می‌بينم به‌بيداری است يا ربّ يا بخواب». نزديک است ديوانه شوم. حضرت باب فرمودند آنچه را مشاهده نمودی صحيح است و درست. چون تو نسبت بامر الهی بنظر حقارت مينگريستی و باذيّت و آزار من و پيروانم ميپرداختی از حقيقت حال غافل بودی خداوند بصرف فضل و عنايت خويش اراده فرمود حقيقت حال را در مقابل چشم تو واضح و آشکار جلوه دهد تا به عظمت اين امر پی بری و برتبهء صاحب امر و مقام عظيمش مطّلع شوی از غفلت رهائی يابی و با پيروان و اصحاب من با محبّت و وداد رفتار نمائی. بيانات حضرت باب سبب اطمينان و سکون اضطراب علی خان گرديد رفتارش بکلّی تغيير کرد و عداوتش بمحبّت تبديل يافت. خواست تلافی مافات کند و بر خلاف رفتار سابق جلب رضايت باب نمايد. بحضور مبارک عرض کرد شخص فقير مسکينی مدّتهاست بقصد تشرّف بحضور مبارک باين ديار آمده رجا دارد او را اجازه فرمايند به حضور مبارک مشرّف شود. در مسجد بيرون بلدهء ماه ‌کو منزل گرفته. رجا دارم اجازه فرمائيد من خودم بروم او را بحضور مبارک بياورم. حضرت باب اجازه فرمودند. علی خان فوراً رفت و شيخ حسن زنوزی را با خود بحضور مبارک آورد و پس از آن پيوسته ميکوشيد که رضايت هيکل مبارک را جلب نمايد.

 

شبها در قلعه را می‌بستند ولی روزها در قلعه باز بود و هر کس ميخواست بدون مانع ميتوانست بحضور باب مشرّف شود و آنچه را ميخواهد از محضر مبارک سؤال کند و تعليمات لازمه را دريافت دارد.

     

حضرت باب در محبس ماه‌ کو کتاب بيان فارسی را نازل فرمودند اين کتاب از مهمترين آثار حضرت باب است. قواعد و قوانين امر جديد در اين کتاب تشريع شده و در جميع ابواب آن بظهور موعود بيان بشارت داده‌اند  و از آن موعود عظيم بلقب مَن يُظهِرُهُ اللّهُ تعبير فرموده و باهل بيان تأکيد شديد نموده‌اند که خود را مهيّا و حاضر سازند و پيوسته مراقب باشند تا چون آن بزرگوار ظاهر شود از عرفان او محجوب نمانند.

     

شيخ حسن زنوزی برای من گفت در حين نزول آيات لحن زيبای حضرت باب در دامنهء کوه بگوش ميرسيد و صدای آن بزرگوار منعکس ميگرديد. چه نغمهء زيبائی بود و چه لحن مؤثّر روح افزائی،  در اعماق قلب اثر ميکرد،  موجب اهتزاز روح ميشد،  هيجان غريبی در وجود انسان توليد مينمود. حسن رفتار علی خان سبب  شد که از نقاط مختلفهء ايران دسته دسته برای تشرّف بساحت اقدس بقلعهء ماه‌کو توجّه مينمودند و بمحضر مبارک مشرّف ميشدند علی خان چيزی نميگفت سه روز بعد از تشرّف از محضر مبارک مرخّص ميشدند. دستورات لازمه و نصايح مهمّه از قبيل حسن اعمال و تعديل اخلاق و تبليغ امر الهی و غيرها از ساحت اقدس بآنها داده ميشد. علی خان هر روز جمعه بمحضر مبارک مشرّف ميشد و عبوديّت و اخلاص خود را تقديم ميداشت. هميشه طالب رضای مبارک بود و آنچه از ميوه‌های جور بجور گوارا و هدايای نفيسه‌ای که در ماه‌کو  و نقاط مجاور بدست ميآورد بمحضر مبارک ميبرد و تقديم ميکرد.

     

حضرت اعلی فصل تابستان و پائيز را در قلعهء ماه‌کو  بسر بردند. زمستان آن سال بی‌نهايت شديد بود حتّی ظرفهای مسی چون آب در آنها يخ می‌بست بواسطه شدّت برودت  متأثّر ميگشت.  ابتدای زمستان مطابق با اوّل محرّم سال ١٢٦٤ هجری بود. هر وقت حضرت اعلی وضو ميگرفتند قطرات آب وضو از شدّت برودت در صورت هيکل مبارک منجمد ميشد.

     

در ايّام محرّم بعد از هر نماز سيّد حسين کاتب را احضار ميفرمودند و باو امر ميکردند که با صدای بلند مقداری از کتاب محرّق القلوب را که از تأليفات مرحوم حاج ملّا مهدی نراقی جدّ حاج ميرزا کمال الدّين نراقی است در محضر مبارک تلاوت کند. در اين کتاب شرح مصائب و داستان شهادت حضرت سيّد الشّهدأ امام حسين عليه السّلام مندرج است. (محرق القلوب از ویکی شیعه). وقتيکه سيّد حسين کتاب مزبور را ميخواند از استماع وقايع مؤلمه و مصائب کثيرهء حضرت امام حسين عليه السّلام بحر احزان در قلب حضرت باب موّاج ميگشت. در حين استماع مصائب اشک حضرت باب جاری بود مصائب وارده بر حضرت سيّد الشّهدأ عليه السّلام را استماع ميفرمودند و ضمناً از مصائب و آلاميکه بر حسين موعود وارد خواهد شد بياد ميآوردند و چون بخاطر مبارک ميگذشت که حسين موعود مصائبی شديدتر از حسين قبل تحمّل خواهد فرمود و هنگاميکه باسم من يُظهِرُهُ اللّهُ ظاهر شود رنج و مشقّت بی‌پايان از دشمنان بآن حضرت خواهد رسيد اشک حسرت از چشم مبارکش جاری ميگشت و از تذکّر آن ايّام گريه و نالهء حضرتش بلند ميشد. حضرت باب در يکی از آثار مقدّسهء خود که در سنهء سِتّين از قلم مبارک نازل شده ميفرمايند: «يکسال قبل از اظهار امر در رؤيا چنين مشاهده کردم که سر مطهّر امام حسين عليه السّلام از درختی آويخته است قطرات خون از آن ميچکيد. من نزديک آن درخت  رفتم نهايت بهجت و سرور را داشتم که بچنين موهبتی فائز شدم دو دست خودم را پيش بردم و در زير حلقوم بريدهء مقدّس امام حسين که خون از آن ميچکيد نگاه داشتم مقداری خون در دست من جمع شد آنها را آشاميدم. وقتيکه بيدار شدم خود را در عالم ديگر مشاهده کردم. روح الهی از تجلّی خويش جسم مرا ميگداخت و سرا پای مرا انوار فيض خداوند فرو گرفته بود. سروری الهی در خود ميديدم اسرار وحی خداوندی با نهايت عظمت و جلال در مقابل چشم من مکشوف و پديدار بود.»  انتهی

     

چون محمّد شاه حضرت باب را در جبال آذربايجان محبوس ساخت و چنين ظلم عظيمی را مرتکب گشت طولی نکشيد که نکبت و احزان از جميع جهات او را احاطه نمود عزّت بذلّت تبديل شد و اجتماع فکر به پريشانی و گرفتاری تحويل گشت. هيچوقت نشده بود که محمّد شاه اين همه گرفتاری داشته باشد از در و ديوار برای او بلايا و مصائب ميريخت. ارکان سلطنتش متزلزل گشت امنيّت مملکت از بين رفت. رايت طغيان در خراسان برافراشته شد. اضطراب و پريشانی در سر تا سر مملکت فرمانروا گشت. شاه در آن اوقات عازم تسخير هرات بود و لکن اغتشاش داخلی او را از اين فتح و ظفر مانع آمد اخبار اغتشاش خراسان بساير نقاط ايران نيز سرايت کرد. اهمال  حاجی ميرزا آقاسی بی‌اندازه در اين قسمت مساعدت مينمود همه جرأت پيدا کردند بتاراج و غارت مشغول شدند. اغتشاش خراسان هر روز شدّت ميافت مردم قوچان و بجنورد و شيروان با سالار که بشاه ياغی شده بود همدست و همداستان بودند. سالار پسر آصف الدّوله، خالوی بزرگ شاه و فرمانفرمای خراسان بود. محمّد شاه پشت سر هم از طهران برای دفع سالار تجهيزات و لشکر ميفرستاد. شورشيان همه را شکست ميدادند. جعفر قلی خان نامدار و امير ارسلان خان پسر سالار در شکست قوای دولتی مدخليّت تامّه داشتند در جنگ شجاعتها بروز ميدادند هر چه اسير از لشکريان دولتی ميگرفتند با نهايت قساوت همه را مقتول ميساختند. (محمد شاه از ویکی پدیا)(سالار از ویکی پدیا)


در اين اوقات ملّا حسين بشرويه‌ای در مشهد متوقّف و بتبليغ امر اللّه و هدايت نفوس مشغول و مألوف از آنهمه شورش و غوغا و طغيان و يغما بيخبر و بنشر آثار رحمن سرگرم بود. در اين بينها خبر يافت که سالار قصد دارد او را ملاقات کند و بوسيلهء او بابيها را بمساعدت و کمک خود بخواند چون اين خبر را شنيد. قبل از اينکه سالار او را احضار نمايد از مشهد خارج شد. چون از دسائس و نوايای سيّئهء سالار با خبر بود شبانه از مشهد با خادم خود قنبر علی خارج شد و پياده بطرف طهران روانه گشتند. مقصود ملّا حسين اين بود که بآذربايجان سفر کند و در ماه ‌کو بحضور حضرت باب مشرّف شود. اصحاب و پيروان چون از خروج باب الباب از مشهد اطّلاع يافتند انواع وسائل لازمه و اسباب ضروريه را تهيّه کردند و از دنبال باب الباب  روانه شدند و چون بحضور او رسيدند و آنچه را تهيّه ديده بودند تقديم کردند ملّا حسين فرمود من نذر کرده‌ام که تمام مسافتی را که بين من و مولای من فاصله است پياده طی کنم و تا بنذر خود وفا نکنم از تصميم خويش برنميگردم. پيروان هر چه اصرار کردند که مرکوب و مصروفی قبول کند ممکن نشد حتّی ميخواست قنبر علی را نيز بمشهد برگرداند و خود بتنهائی عازم شود ولی آن خادم باوفا از ملازمت حضور دست برنداشت و به اصرار زياد بالاخره باب الباب اجازه فرمود که قنبر علی هم با او در اين سفر همراه باشد. از خراسان تا طهران در هر شهر و قريه‌ای  که ميرسيد احبّاء چون با خبر ميشدند بحضورش مشرّف ميگشتند و مرکوب و مصروف ميآوردند ولی باب الباب قبول نمی‌فرمود.

     

جناب کليم برای  من نقل کردند که چون ملّا حسين بطهران رسيدند با جمعی از احبّا بملاقات ايشان شتافتيم. چه وجود مبارکی بود مجسّمهء متانت و فضيلت و عصارهء مهر و رحمت بود. وقتی که در محضرش بوديم ما را باعمال نيک و رفتار پسنديده و ملازمت مکارم اخلاق سفارش می فرمود. ميگفت تا ميتوانيد بامر مبارک خدمت کنيد ايمان و ايقان باب الباب  بدرجه‌ای بود که همه ما يقين کرديم با آن قوّت ايمان ميتواند يک تنه بدون مساعدتِ هيچ کس امر مبارک را در مشرق و مغرب منتشر سازد. 


ملّا حسين در طهران بحضور مبارک حضرت بهاءاللّه مشرّف شده و از آنجا عزيمت آذربايجان نمودند. در شب عيد نوروز سال ١٢٦٤ هجری که روز سيزدهم ماه ربيع الثّانی و چهارمين نوروز بعد از اظهار امر مبارک بود بماه ‌کو رسيدند. شب قبل از وصول ملّا حسين بماه‌ کو علی خان ماکوئی خوابی ديد. مشارٌ اليه خواب خود را اينطور بيان کرده که در رؤيا مشاهده کردم بمن خبر دادند حضرت رسول اللّه قصد دارند بماه کو تشريف بياورند و از سيّد باب ديدنی کنند و بآن حضرت عيد نوروز را تبريک و تهنيت گويند.  چون اين خبر را شنيدم با نهايت سرعت دويدم تا بحضور رسول اللّه برسم و مراتب خضوع و عبوديّت خود را بمحضر مبارکش تقديم کنم. با نهايت شادمانی از کنار رودخانه دوان دوان ميرفتم بعد از اينکه يک ميدانی دور شدم بپلی رسيدم ديدم دو نفر بطرف من ميايند دانستم يکی از آنها حضرت رسول و ديگری يکی از اصحاب باوفای اوست. با سرعت روان شدم که خود را باقدام او بيندازم و دامن عبای او را ببوسم. ناگهان بيدار شدم چقدر مسرور بودم نشاط سراپای مرا احاطه کرده بود خيال ميکردم در ميان بهشت هستم. يقين کردم که آنچه را ديدم رؤيای صادقه است لذا برخاستم وضو گرفتم و نماز خواندم بهترين  لباسهای خود را پوشيدم عطر و گلاب استعمال کردم و پياده بهمان نقطه‌ای که در خواب حضرت رسول ( ص ) را ديده بودم روانه شدم. و بيکی از نوکرها گفتم سه رأس از بهترين اسبها زين و يراق کند و از دنبال من بسر پل بيآورد هنگام طلوع آفتاب بود که خودم تنها از منزل بيرون آمدم و از شهر بيرون رفتم و بطرف پل از کنار نهر روان شدم هنوز به پل نرسيده بودم ناگاه از دور منظره‌ای ديدم و تعجّب سراپای مرا فرو گرفت ديدم. همان دو نفری را که در خواب مشاهده کرده بودم بجانب من ميآيند يکی جلو و ديگری در دنبال بود. چون بآنها رسيدم بی‌اختيار خود را بپای آنکه خيال ميکردم رسول اللّه است انداختم و با نهايت اخلاص اقدام او را بوسه زدم و درخواست کردم که هر دو سوار شوند. آنکه در جلو بود گفت من نذر کرده‌ام که تمام راه را پياده بپيمايم، از اين جهت سوار نخواهم شد - مقصودم اينست که بالای کوه بروم و شخص جليلی که در آنجا محبوس است زيارت کنم. مشاهدهء آن رؤيا  و تعبير آن بزودی سبب شد که علی خان نسبت بحضرت باب توجّه و احترامش بيشتر شد و بصدق ادّعای آن حضرت يقين حاصل کرد. با کمال خضوع بملازمت ملّا حسين تا در قلعه رفت. حضرت اعلی دم قلعه ايستاده بودند ملّا حسين را چون نظر بر حضرت باب افتاد بی‌اختيار بآن حضرت تعظيم کرد و بی‌حرکت در جای خود ايستاد. حضرت باب او را در آغوش کشيدند و با کمال اشتياق با او معانقه نمودند. دستش را در دست خود گرفتند و بطرف اطاق خود روان شدند. آنگاه امر فرمودند جشن نوروز منعقد شود و اجازه فرمودند احبّا بمحضر مبارک مشرّف شوند. انواع ميوه و شيرينی در محضر مبارک آوردند. حضرت باب بدست خود از آن شيرينی‌ها و ميوه‌ها بحاضرين مرحمت فرمودند. چند دانه سيب و به بملّا حسين دادند و فرمودند اين ميوه‌های لذيذ را از ارض جنّت يعنی ميلان  اسم اللّه الفاتق،  محمّد تقی برای جشن نوروز مخصوصاً فرستاده است. (میلان از ویکی پدیا)


تا آنوقت بجز سيّد حسين يزدی و برادرش کسی ديگری اجازه نداشت که شب را در محضر حضرت باب در ميان قلعه بسر ببرد. ولی عليخان در آنروز بحضور حضرت باب مشرّف شد و عرض کرد اگر ارادهء مبارک باشد که ملّا حسين شب را در قلعه بماند بهيچ وجه مانعی نيست. من از خود اراده ای ندارم هر چه بفرمائيد اطاعت ميکنم تا هر وقت که ميل داشته باشيد ملّا حسين ميتواند در قلعه بماند. پيروان حضرت باب پشت سر هم دسته دسته بماکو ميآمدند و بدون هيچ مانعی بحضور مبارک مشرّف ميشدند.

     

يکروز حضرت باب ببام قلعه تشريف بردند ملّا حسين در حضور مبارک بود. حضرت اعلی بتماشای مناظر اطراف قلعه مشغول شدند - در مغرب قلعه، رود ارس در مجرای مخصوص خود جاری بود و سير مار پيچ آن رود از پشت بام  بخوبی آشکار بود. حضرت باب بملّا حسين فرمودند اين همان رود و ساحل آن همان ساحلی است که حافظ در شعر خود بدان اشاره کرده و گفته:


               ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس

               بوسه زن بر خاک آن واديّ و مشکين کن نفس

 

                بيت سلمی را که بادش هر دم از ما صد سلام

                پر نوای ساربان بينی و آهنگ جرس

(غزل حافظ از سایت گنجور)

 

بعد فرمودند ايّام اقامت شما در اينجا نزديک است تمام شود رود ارس را که مشاهده نمودی و اگر ممکن بود بيش از اين با من باشی بيت سلمی را نيز بتو نشان ميدادم ( مقصود مبارک از بيت سلمی نقطه‌ايست نزديک چهريق که ترکها آنرا سلماس ميگويند سلماس از ویکی پدیا).  بعد حضرت باب فرمودند روح القدس گاهی بزبان شعرا ناطق ميگردد و مطالبی بلسان آنها جاری ميسازد که غالباً خود آنها مقصود اصلی و منظور واقعی را نميدانند اين شعر هم از آنجمله است که روح الامين بلسان شاعر جاری ساخته:

 

               شيراز پر غوغا شود  شکّر لبی پيدا شود

               ترسم که آشوب لبش  بر هم زند بغداد را

غزل سعدی از سایت گنجور


معنی حقيقی اين شعر هنوز مخفی و مستور است و در سنهء بعد حين واضح و آشکار خواهد شد بعد اين حديث معروف را بيان فرمودند که «اِنِّ لِلّهِ کنوزاً تَحتَ العَرشِ مَفاتِيحُها اَلسِنَةُ الشُّعَرَاءِ». (خاقانی در بیت ۱۴ این قصیده در تمجید از سخن خود اشاره ای به این حدیث دارد)

     

پس  از آن وقايع آينده را يکايک برای ملّا حسين بيان فرمودند و باو سفارش کردند که باحدی آنچه را شنيده اظهار نکند و فرمودند عنقريب ما را از اين زندان بنقطهء ديگر انتقال ميدهند و تو در بين راه قبل از وصول بمقصد خبر انتقال ما را از ماه ‌کو خواهی شنيد.

     

رمز اين بيان مبارک بزودی آشکار شد زيرا اشخاصيکه مراقب رفتار و اعمال عليخان بودند جميع وقايع را بتفصيل برای حاجی ميرزا آقاسی نوشتند و اخلاص عليخان را نسبت بسيّد باب از هر جهت شرح دادند و از جمله مطالبی که نوشتند اين بود که عليخان با محبوس خود شب و روز محشور است و باندازه‌ای فريفتهء باب گرديده که ميخواست دختر خودش را بسيّد باب بدهد و خيلی در اين مطلب اصرار داشت ولی سيّد باب قبول نکرد عليخان اصرار را از حدّ بدر برد و چون سيّد باب قبول نميکرد ملّا حسين بشرويه‌ای را که برای زيارت باب آمده بود واسطه کرد ولی باب راضی نشده و کوشش عليخان ثمری نبخشيد. از اين جا ميتوانيد شدّت ارادت عليخان را نسبت بسيّد باب درک کنيد زيرا چندی قبل شاه همين دختر را ميخواست از عليخان برای وليعهد بگيرد عليخان حاضر نشد و ببهانهء اينکه چون خويشاوندان مادر اين دختر همه سنی متعصّب هستند و ممکن است بخشم و غضب بيايند و دختر مرا بکشند از دادن دختر خود به وليعهد صرفنظر کرد ولی نهايت اصرار را داشت که همان دختر را بسيّد باب بدهد.

     

باری اين اخبار و اطّلاعات مخالفين و مراقبين عليخان سبب آشفتگی فکر صدر اعظم گرديد. اين وزير باندازه‌ای خشمناک شد که فوراً امر کرد حضرت باب را از ماه‌ کو بچهريق انتقال دهند. بيست روز پس از نوروز حضرت باب با مردم ماه ‌کو که در مدّت نه ماه حبس آن حضرت در آنجا کاملاً بعظمت و جلالت و طهارت اخلاق حضرتش آگاه بودند خدا حافظی فرمودند. ملّا حسين هنوز در تبريز بود که خبر انتقال حضرت باب را از ماه‌ کو بچهريق استماع کرد و وقوع آنچه را که حضرت باب در ايّام تشرّف او بساحت اقدس باو فرموده بودند مشاهده نمود.

     

حضرت باب وقتيکه ميخواستند ملّا حسين را مرخّص کنند باو فرمودند تو از خراسان تا اينجا تمام راه را پياده پيمودی اينک نيز بايد پياده بنقطهء مقصود رهسپار شوی. دوران اسب سواری تو هنوز نرسيده، وقتی خواهد رسيد،  داستان اسب سواری تو و جرأت و شجاعتی که از تو بروز خواهد کرد تا آن درجه شگفت آور خواهد بود که اهل ملکوت جاودانی را نيز دچار تعجّب و حيرت خواهد ساخت. بايد چنان شجاع و دلير باشی که خط نسخ بر اسامی دليران گذشته بکشی. از اينجا که بروی، بشهر خوی توجّه نما و از آنجا باروميّه و مراغه و ميلان و تبريز و زنجان و قزوين و طهران سفر کن احبّا را ملاقات نما. پيغام محبّت و لطيفهء عنايت مرا بجميع آنها برسان سعی کن. آتش محبّت جمال الهی را در قلوب آنان مشتعل سازی بآنها تأکيد شديد نما که در ايمان و ديانت ثابت و مستقيم باشند. از طهران بايد بطرف مازندران روانه شوی در مازندران گنج پنهان خداوندی را خواهی يافت. آن گنج پنهان را که شناختی ترا بکارهای بزرگ مأمور خواهد ساخت. آن مأموريّتها خيلی عظيم است. هيچ امری از اوّل دنيا در عظمت و بزرگی آن مأموريّتها که بتو خواهد داد مقابله نتوان کرد. تا آنجا نرسی از کيفيّت اين مأموريتها مطّلع نخواهی شد چون بمازندران رسيدی از حقيقت امر کاملاً با خبر خواهی گشت .

   

صبح روز نهم بعد از عيد نوروز ملّا حسين از محضر مبارک بامر آن حضرت مرخّص شده از راهيکه دستور فرموده بودند بجانب مازندران روانه گشت. حضرت اعلی در حين خدا حافظی با قنبر علی باو فرمودند قنبر علیِ سابق افتخار ميکرد و آرزو داشت که در دنيا بماند تا امروز را که آقای او حتّی در آن ايّام اشتياق مشاهدهء اين ايّام را داشت ببيند. زيرا آقای قنبر سابق در مقام اظهار اشتياق بمشاهدهء اين ايّام ميفرمود : آه و اشوقا لِرُؤيَةِ اِخوَانيَ الذَّينَ يأتُونَ مِن بَعدی …(قنبر غلام حضرت علی بود. قنبر از ویکی شیعه). 







نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

هفت وادي - قوس نزول و صعود - مراتب سبعه خلقت

  هفت وادی  اثر حضرت بهاءاللّه ذکر الاسرار فی معارج الاسفار لمن یرید ان یسافر الی اللّه المقتدر الغفّار بسم اللّه الرّحمن الرّحیم الحمد للّه الّذی اظهر الوجود من العدم و رقم علی لوح الانسان من اسرار القدم و علّمه من البیان ما لا یعلم و جعله کتاباً مبیناً لمن آمن و استسلم و اشهده خلق کلّ شیئ فی هذا الزّمان المظلم الصّیلم و انطقه فی قطب البقآء علی اللّحن البدیع فی الهیکل المکرّم (مظاهر مقدسه) . لیشهد الکلّ فی نفسه بنفسه فی مقام تجلّی ربّه بانّه لا اله الّا هو و لیصل الکلّ بذلک الی ذروة الحقایق حتّی لا یشاهد احد شیئاً الّا و قد یری اللّه فیه. ای رؤیة تجلّیه المودعة فی حقایق الاشیآء والّا انّه تعالی منزّه من ان یشهد او یری «لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار و هو اللّطیف الخبیر»  («بسم الله الرحمن الرحیم» بیان مبارکی است که آیه اول قرآن کریم نیز می باشد. شیخ احمد احسایی، حضرت باب و حضرت عبدالبهاء تفسیراتی بر آن نوشته اند. جناب دکتر نادر سعیدی در مقاله ای به مقایسه این تفسیرات پرداخته اند. مقاله دکتر سعیدی در این لینک قابل مطالعه می باشد: تفسير بسم الله الرحمن الرحيم . ویدیوی ...

کلمات مکنونه عربی و معادل آن به انگلیسی

الكلمات المكنونة العربيّة هُوَ البَهِيُّ الأَبْهى هذا ما نُزِّلَ مِنْ جَبَرُوتِ العِزَّةِ بِلِسانِ القُدْرَةِ وَالْقُوَّةِ عَلَى النَّبِيِّينَ مِنْ قَبْلُ. وَإِنَّا أَخَذْنا جَوَاهِرَهُ وَأَقْمَصْناهُ قَمِيصَ الاخْتِصارِ فَضْلاً عَلَى الأَحْبَارِ لِيُوفُوا بِعَهْدِ اللهِ وَيُؤَدُّوا أَمانَاتِهِ فِي أَنْفُسِهِمْ وَلِيَكُونُنَّ بِجَوْهَرِ التُّقَى فِي أَرْضِ الرُّوحِ مِنَ الفائِزِينَ. HE IS THE GLORY OF GLORIES THIS is that which hath descended from the realm of glory, uttered by the tongue of power and might, and revealed unto the Prophets of old. We have taken the inner essence thereof and clothed it in the garment of brevity, as a token of grace unto the righteous, that they may stand faithful unto the Covenant of God, may fulfill in their lives His trust, and in the realm of spirit obtain the gem of divine virtue.   يَا ابْنَ الرُّوحِ ۱ فِي أَوَّلِ القَوْلِ امْلِكْ قَلْباً جَيِّداً حَسَناً مُنيراً لِتَمْلِكَ مُلْكاً دائِماً باقِياً أَزَلاً قَدِيماً. O SON OF SPIRIT!  My f...

لوح انت الکافی

  فهرست مطالب:   مختصری در مورد لوح انت الکافی و مقایسه اجمالی نسخ موجود با نسخه رسمی نفحات فضل جلد ۲ نصوص مبارکه در مورد شفا و مراجعه به طبیب حاذق ریشه اسلامی اسماء حسنای الهی جدول معنای فارسی و انگلیسی اسماء حسنی و صفات علیا در این لوح مبارک نسخه لوح انت الکافی از نفحات فضل جلد ۲       مختصری در مورد لوح انت الکافی   لوح انت الکافی در عکا از قلم اعلی به زبان عربی نازل شده است. در اواخر این لوح مبارک، حضرت بهاءالله به زبان طالب شفا از حق مسئلت می فرمایند که : «بهذه الاسماء الحسنی الاعظم و بهذه الصفات العلیا الاکرم … تحفظ حامل هذه الورقه …». قبل از آنکه به واژه اسماء حسنی که ریشه اسلامی دارد بپردازیم، مطالب زیر در مورد لوح مبارک شایان اهمیت است.   در این لوح مبارک، ۱۱۴ اسم از اسماء الهی در قالب مسئلت از درگاه الهی و با مطلع «بک یا» آمده است. چرا که این مطلع ۳۸ مرتبه با ذکر سه اسم از اسماء و صفات الهی در این لوح آمده است. رقم ۱۱۴ برابر با سور قرآنی و ۱۹ ضربدر ۵ است. ذکر مبارک «انت الکافی انت الشافی و انت الباقی» ۳۹ بار تکرار شده است. ۳۹ بار بواسطه ترج...