الله ابهی،
چند مطلب زیر حائز اهمیت است:
۱. هر هفته قسمتی از کتاب ایقان در دسترس همه قرار می گیرد که در عرض یک هفته مطالعه شود،
۲. در آخرِ هر قسمتِ مطالعه هفتگی، سوالاتی مطرح شده که می بایست جوابها را در عرض هفته پیدا کنیم و در کلاس بعدی امتحان مربوطه را بدون هیچ کمک، یعنی بدون یادداشت یا رجوع به کتاب بگذرانیم،
۳. بعد از امتحان هفتگی، در مورد نکاتی که برایمان مبهم بوده به گفتگو می پردازیم.
اتخاذ این روشِ کار بدین جهت است که هر یک از ما عاملین فعّال در این مطالعه باشیم.
جانتان خوش
برنامه هفتگی کلاس مطالعه ایقان مستطاب
لطفا با اشاره به فایل صوتی بدان توجه فرمایید: تار و پود زندگی: فراتر از زرد و سرخ
باری نظر باین مقام ذکر ربوبیّه و امثال ذلک از ایشان ظاهر شده و در مقام رسالت اظهار رسالت فرمودند. و همچنین در هر مقام باقتضای آن ذکری فرمودند و همه را نسبت بخود دادهاند از عالم امر الی عالم خلق و از عوالم ربوبیّه الی عوالم ملکیّه. اینست که آنچه بفرمایند و هر چه ذکر نمایند از الوهیّت و ربوبیّت و نبوّت و رسالت و ولایت و امامت و عبودیّت همه حقّست و شبهه در آن نیست.
تمرین: مسلمین بر حضرت باب معترض شدند که اول ادعای بابیت فرمودند و بعد کم کم کم ادعای امامت و نبوت و مظهریت و الوهیت. مطابق مطالبی که در این قسمت از ایقان زیارت کردید جواب شما درباره این اعتراضِ مسلمین چیست؟
پس باید تفکّر در این بیانات که استدلال شده نمود تا دیگر از اختلافات اقوال مظاهر غیبیّه و مطالع قدسیّه احدی را اضطراب و تزلزل دست ندهد.
باری در کلمات شموس حقیقت باید تفکّر نمود و اگر ادراک نشد باید از واقفین مخازن علم سوٴال شود تا بیان فرمایند و رفع اشکال نمایند نه آنکه بعقلِ ناقصِ خود کلمات قدسیّه را تفسیر نمایند و چون مطابق نفس و هوای خود نیابند بنای رد و اعتراض گذارند.
چنانچه الیوم علما و فقهای عصر که بر مسند علم و فضل نشستهاند و جهل را علم نام گذاشتهاند و ظلم را عدل نامیدهاند اگر مجعولات خاطر خود را از شمس حقیقی سوٴال نمایند و جواب موافق آنچه فهمیده و یا از کتاب مثل خود ادراک نمودهاند نشنوند البتّه نفی علم از آن معدن و منبع علم نمایند چنانچه در هر زمانی این واقع شد.
تمرین:
کامل کنید: باری در کلمات شموس حقیقت باید ….. نمود و اگر ادراک نشد باید از واقفین مخازن ... سوٴال شود تا بیان فرمایند و رفع اشکال نمایند. نه آنکه بعقلِ ناقصِ خود کلمات قدسیّه را …. نمایند و چون مطابق نفس و هوای خود نیابند بنای رد و اعتراض گذارند.
مثل اینکه مذکور شد در سوٴال از اهلّه (هلال های ماه) که از سیّد وجود (حضرت محمد) نمودند و آن حضرت بامر الهی جواب فرمود که «هی مواقیت للنّاس» (فقره ای از آیه ۱۸۹ سوره بقره بدین مضمون که آنها گاه شماری برای مردمند. آیه مبارکه) بعد از استماع نفیِ علم از آن حضرت نمودند.
و همچنین در آیهٔ روح که میفرماید «و یسألونک عن الرّوح قل الرّوح من امر ربّی» (فقره ای از آیه ۸۵ سوره اسراء بدن مضمون که و در باره روح از تو می پرسند بگو روح امر پروردگار است. آیه مبارکه). و چون این جواب مذکور شد کل فریاد واویلا برآوردند که جاهلی که نمیداند روح چه چیز است، خود را عالم علم لدنّی میداند.
و الیوم چون علمای عصر باسم آن حضرت مفتخرند و آبای خود را هم مذعن دیدهاند، لهذا تقلیداً حکمش را قبول دارند. چنانچه اگر انصاف باشد و الیوم در جواب امثال این مسائل چنین جواب بشنوند البتّه رد نمایند و اعتراض کنند و همان سخنهای قبل را اعاده نمایند (تکرار کردن) چنانچه نمودند.
با اینکه آن جواهر وجود مقدّسند از کلّ این علمهای مجعوله و منزّهند از جمیع این کلمات محدوده و متعالیند از ادراک هر مدرکی. کلّ این علوم نزد آن علم کذب صرفست و جمیع این ادراکات افکِ (دروغ - گناه - تهمت) محض. بلکه هر چه از آن معادن حکمت الهی و مخازن علم صمدانی ظاهر میشود علم همانست. و «العلم نقطة کثّرها الجاهلون» (حدیثی منسوب به حضرت علی بدین مضمون که علم یک نقطه است که جاهلان آن را کثرت دادند یا زیاد کردند. بررسی حدیث سایت ولی عصر) دلیل بر آن و «العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشآء» (حدیثی منسوب به امام صادق بدین مضمون که علم نوری است خداوند به قلب هر آنکه بخواهد می افکند. حدیث مذکور) مثبِت این بیان.
باری چون معنی علم را ادراک ننمودهاند و افکار مجعولهٔ خود را که ناشی از مظاهر جهل شده، اسم آن را علم گذاشته بر مبدء علوم وارد آوردهاند آنچه دیدهاید و شنیدهاید.
مثلاً در کتاب یکی از عباد (حاج میرزا کریم خان کرمانی از ریاض اللغات: از شاگردان مغرور جناب سیّد کاظم رشتی بود که بعد از ظهورِ حضرت موعود ، بجای ايمان و عبوديّت ادّعای مرجعیّت نمود و بمخالفت با مظهر الهی پرداخت. ذکرش در کتاب مستطاب اقدس و در کتاب مبارک ايقان و در لوح قناع آمده است. وی خائب و خاسر و موعود به عذاب الهی در ١٢٨٨ هجری بسرای عقاب شتافت.) که مشهور بعلم و فضل است و خود را از صنادید (بزرگان - رؤسای قوم) قوم شمرده و جمیع علمای راشدین (حضرت ولی امرالله exponents of true learning ترجمه و تبیین فرموده اند) را رد و سب نموده. چنانچه در همه جای از کتاب او تلویحاً و تصریحاً مشهود است. و این بنده چون ذکر او را بسیار شنیده بودم اراده نمودم که از رسائل او قدری ملاحظه نمایم.
هرچند این بنده اقبال بملاحظهٔ کلمات غیر نداشته و ندارم ولیکن چون جمعی از احوال ایشان سوٴال نموده و مستفسر شده بودند، لهذا لازم گشت که قدری در کتب او ملاحظه رود و جواب سائلین بعد از معرفت و بصیرت داده شود. باری کتب عربیّهٔ او بدست نیفتاد تا اینکه شخصی روزی ذکر نمود که کتابی از ایشان که مسمّی به ارشادالعوامست در این بلد یافت میشود (ارشادالعوام از ریاض اللغات نام کتاب مفصّلیست که حاجی محمّد کريمخان کرمانی در معرفتِ چهار رکن توحید ˗ نبوّت ˗ امامت ˗ شیعة نوشته و در چهار مجلّد بطبع رسانیده است). اگرچه از این اسم رائحهٔ کبر و غرور استشمام شد که مردم را عوام و خود را عالم فرض نموده. و جمیع مراتب او فیالحقیقه از همین اسم کتاب معلوم و مبرهن شد که در سبیل نفس و هوی سالکند و در تیه جهل و عمی ساکن.
گویا حدیث مشهور را فراموش نمودهاند که میفرماید «العلم تمام المعلوم و القدرة و العزّة تمام الخلق» (مضمون علم تمامِ معلوم است و خلق آیات قدرت و عزت. حضرت عبدالبهاء تفسیری بر این حدیث نوشته اند که در مائده آسمانی جلد ۲ ص ۸۰ آمده با این مطلع که «مختصر اینست که می فرماید جمیع معلومات علم الهی است … و تمامِ خلق آیات قوت و قدرت حقند…. باین نظر انسان نتواند که ناس را عوام شمرد و خود را عالم داند، زیرا معلوماتِ حق، علم حق است العلم عین المعلوم و ممکنات آیات قدرتند، نظر حقارت نتوان بآیاتِ الهی نمود. لوح حضرت عبدالبهاء)
با وجود این کتاب را طلب نموده چند روز معدود نزد بنده بود. و گویا دو مرتبه در او ملاحظه شد. از قضا مرتبهٔ ثانی جائی بدست آمد که حکایت معراج سیّد لولاک بود. (سید لولاک از القاب حضرت محمد است زیرا خداوند در شب معراج بایشان فرمود: «لولاک لما خلقت الافلاک» یعنی اگر تو نبودی افلاک را خلق نمی کردم. جناب دکتر ریاض قدیمی در کتاب سید رسل می نویسند: وقوع معراج را به سال ۶۲۱ میلادی یعنی یک سال قبل از هجرت به مدینه نوشته اند. از جمله روایات ثبت شده آنکه حضرت رسول از منزل دختر عموی خویش، بعد از نماز عشاء به بیت المقدس پرواز نمودند. و بقولی از آنجا در مدینه و در کوه سینا و در بیت اللحم هم توقف فرموده و چند رکعت نماز گزارند و بعد از بیت المقدس تا آسمان هفتم و سدره المنتهی عروج کردند و در این مسیر در هر طبقه از آسمان، رسل و انبیاء و بسی فرشتگان و مخلوقات عجیب دیدند و به مقام قرب حق بفاصله قاب قوسین یعنی دو نیم کمان، رسیدند ندای لولاک لما خلقت الافلاک شنیدند و مراجعه فرمودند. به عقیده اهل بهاء سیر و معراج رسول الله روحانی بوده نه جسمانی).
ملاحظه شد که قریب بیست علم اُو ازید (یا بیشتر) شرط معرفت معراج نوشتهاند و همچو مستفاد شد که اگر نفسی این علوم را درست ادراک ننموده باشد بمعرفت این امر عالی متعالی فائز نگردد. و از جملهٔ علوم علم فلسفه و علم کیمیا و علم سیمیا (علمی قدیمی و مرموز برای تصرف اشیاء و ستارگان و طلسم و جادو که شامل عقاید خرافی و پوچ است. حضرت ولی امرالله natural magic ترجمه و تبیین فرموده اند) را مذکور نموده و ادراک این علوم فانیهٔ مردوده را شرط ادراک علوم باقیهٔ قدسیّه شمرده.
سبحانالله با این ادراک چه اعتراضات و تهمتها که بهیاکل علم نامتناهی الهی وارد آورده. فنعم ما قال (چه خوب میگوید):
متّهم داری کسانی را که حقّ
کرد امین مخزن هفتم طبق (بیتی از دفتر دوم مثنوی)
و یک نفر از اهل بصیرت و دانش و صاحبان علوم و عقول ملتفت این مزخرفات نشده. با اینکه بر هر صاحب بصیرتی واضح و هویداست که اینگونه علمها لمیزل مردود حقّ بوده و هست و چگونه علومی که مردود است نزد علمای حقیقی ادراک آن شرط ادراک معارج معراج میشود؟ با اینکه صاحب معراج حرفی از این علوم محدودهٔ محجوبه حمل نفرموده و قلب منیر آن سیّد لولاک از جمیع این اشارات مقدّس و منزّه بوده. چه خوب میگوید:
جمله ادراکات بر خرهای لنگ
All human attainment moveth upon a lame ass
حقّ سوار باد پرّان چون خدنگ
Whist truth, riding upon the wind, dareth across space
والله هر کس بخواهد سرّ معراج را ادراک نماید و یا قطرهئی از عرفان این بحر بنوشد، اگر هم این علوم نزد او باشد یعنی مرآت قلب او از نقوش این علوم غبار گرفته باشد، البتّه باید پاک و منزّه نماید تا سرّ این امر در مرآت قلب او تجلّی نماید.
و الیوم متغمّسان بحر علوم صمدانی و ساکنان فلک حکمت ربّانی مردم را از تحصیل این علوم نهی میفرمایند و صدور منیرشان بحمد الله منزّه از این اشارات است و مقدّس از این حجبات. حجاب اکبر را که میفرماید «العلم حجاب الأکبر» (حدیث بدین مضمون که علم حجاب اکبر است) بنار محبّت یار سوختیم و خیمهٔ دیگر برافراختیم و باین افتخار مینمائیم که الحمد للّه سبحات جلال (منظور شؤون و امور و حالاتی است که مانع اقبال نفوس به مظهر امرالله و توجهشان بخدا گردد که در مقامی تقالید و مسموعات باطله و یا کلمات مانعه و یا سخنان رادعه علمای رسوم است و در مقامی اصطلاحات و یا معانی متصوره بر بعضی آیات و اصطلاحات مثل خاتم النبیین و در مقامی جاه و جلال و عزت و مال دنیاست) را بنار جمال محبوب سوختیم و جز مقصود در قلب و دل جا ندادیم. نه بعلمی جز علم باو متمسّکیم و نه بمعلومی جز تجلّی انوار او متشبّث.
باری بسیار متعجّب شدم در این بیانات ندیدم مگر اینکه میخواهد بر مردم برساند که جمیع این علوم نزد ایشانست. با وجود اینکه قسم بخدا نسیمی از ریاض علم الهی نشنیده و بر حرفی از اسرار حکمت ربّانی اطّلاع نیافته بلکه اگر معنی علم گفته شود البتّه مضطرب شود و جبل وجود او مندک (منهدم شونده - از هم پاشنده) گردد با وجود این اقوال سخیفهٔ بیمعنی چه دعویهای (ادعّا) زیاده از حدّ نموده.
سبحانالله چه قدر متعجّبم از مردمی که باو گرویدهاند و تابع چنین شخصی گشتهاند. بتراب قناعت نموده و اقبال جستهاند و از ربّ الأرباب معرض گشتهاند. و از نغمهٔ بلبل و جمال گل بنعیب زاغ (صدا در آوردن کلاغ یا زاغ) و جمال کلاغ قناعت نمودهاند.
و دیگر چه چیزها ملاحظه شد از کلمات مجعولهٔ این کتاب فیالحقیقه حیف است که قلم بتحریر ذکر آن مطالب مشغول شود و یا اوقات مصروف بآن گردد. ولیکن اگر محکّی یافت میشد حقّ از باطل و نور از ظلمت و شمس از ظلّ معلوم میآمد.
از جمله علومی که این مرد مدّعی بآن شده صنعت کیمیاست. بسیار طالبم که سلطانی و یا نفسی که مقتدر باشد ظهور این علم را از عالم لفظ بعالم شهود و از قول بفعل از ایشان طلب نماید. و این بیعلم فانی هم که دعوی اینگونه علوم ننموده (منظور هیکل مبارک است) و بلکه کون این علوم و فقدان آن را علّت علم و جهل نمیدانم با این مرد در همین فقره قیام نمائیم تا صدق و کذب معلوم شود. ولیکن چه فائده از ناس این زمان جز زخم سنان ندیدهام و غیر سمّ قاتل چیزی نچشیدهام. هنوز اثرِ حدید (آهن - در اینجا زنجیر قره گهر که در سجن سیاه چال بر گردن مبارک بود) بر گردن باقیست و هنوز علائم جفا از تمام بدن ظاهر.
و در مراتب علم و جهل و عرفان و ایقان او در کتابی که ترک نشد از آن امری ذکر شده اینست که میفرماید «انّ شجرة الزّقّوم طعام الأثیم» (منظور مبارک از کتابی که ترک نشد از آن امری - قرآن کریم است. چنانچه حضرت ولی عزیز امر این چنین ترجمه و تبیین فرموده اند:
And as to this man’s attainments, his ignorance, understanding and belief, behold what the Book which embraceth all things hath revealed…)
(آیات ۴۳-۴۴ سوره دخان. شجره زقّوم یا شجره ملعونه اصطلاح قرآنی است و درختی می باشد که در جهنم میروید و غذای گناهکاران است. مضمون آیات بالا بدین مضمون است که شجره زقّوم خوراک گناهکاران است. و بعد می فرمایند که در دوزخ به گناهکار یعنی اثیم گفته میشود «ذق انک انت العزیز الکریم» یعنی بچش و مزه کن که تو عزیز و کریم هستی. حاج کریمخان در کتاب خود، خویشتن را به این جمله معرفی نموده است: «الاثیم فی الکتاب و عزیر بین الانام و کریم فی الاسم». آیه مبارکه) و بعد بیانات دیگر میفرماید تا اینکه منتهی میشود باین ذکر «ذق انّک انت العزیز الکریم» (ایه ۴۹ سوره دخان بدین مضمون که بچش تو همان ارجمندِ بزرگواری. آیه مبارکه). ملتفت شوید که چه واضح و صریح وصف او در کتاب محکم مذکور شده و این شخص هم خود را در کتاب خود از بابت خفض جناح (کنایه از تواضع و فروتنی و شکسته نفسی و در لغت به معنی پایین آوردن بال) عبد اثیم ذکر نموده «اثیم فی الکتاب و عزیز بین الأنعام و کریم فی الاسم».
تفکّر در آیهٔ مبارکه نموده تا معنی «و لا رطب و لا یابس الّا فی کتاب مبین» درست در لوح قلب ثبت شود (فقره ای از آیه ۵۹ سوره انعام بدین مضمون که هیچ تر و خشکی نیست مگر اینکه در کتاب مبین است. منظور اینکه همه چیز انعکاس و بازتاب اسماء و صفاتِ نقطه یا مظهر الهی است. آیه مبارکه). با وجود این جمعی معتقد او شده و از موسیِ علم و عدل اعراض نموده به سامریِّ جهل (سامری ساحری بود که در زمان حضرت موسی گوساله طلایی ساخت و مردم را به گوساله پرستی خواند. لذا سامری مجازا به معنای فریبنده و گمراه کننده مصطلح گردیده است. در اینجا منظور از سامریّ جهل میرزا کریمخان است) تمسّک جستهاند و از شمس معانی که در سماء لایزالی الهی مشرقست معرض گشتهاند و کأن لم یکن (نیست) انگاشتهاند.
باری ای برادر من لآلی علم ربّانی جز از معدن الهی بدست نیاید و رائحهٔ ریحان معنوی جز از گلزار حقیقی استشمام نشود و گلهای علوم احدیّه جز از مدینهٔ قلوب صافیه نروید «و البلد الطّیّب یخرج نباته باذن ربّه و الّذی خبث لا یخرج الّا نکدا» (فقره ای از آیه ۵۸ سوره اعراف بدین مضمون زمین پاک، به اذن پروردگار گیاهش بر می آید و زمینی که ناپاک است گیاهش اندک و بی فایده است. آیه مبارکه).
و چون مفهوم گشت که تغنّیات ورقاء هویّه را احدی ادراک ننماید الّا اهلش، لهذا بر هر نفسی لازم و واجبست که مشکلات مسائل الهیّه و معضلات اشارات مطالع قدسیّه را بر صاحبان افئدهٔ منیره و حاملان اسرار احدیّه عرضه دارد، تا بتأییدات ربّانی و افاضات الهی حلّ مسائل شود نه بتأییدات علوم اکتسابی. «فاسألوا اهل الذّکر ان کنتم لا تعلمون» (فقره ای از آیه ۴۳ سوره نحل بدین مضمون پس اگر نمی دانید از اهل ذکر جویا شوید. آیه مبارکه).
ولیکن ای برادر من شخصِ مجاهد که اراده نمود قدمِ طلب و سلوک در سبیل معرفت سلطان قدم گذارد، باید در بدایتِ امر قلب را که محلّ ظهور و بروز تجلّی اسرار غیبی الهی است از جمیع غبارات تیرهٔ علوم اکتسابی و اشارات مظاهر شیطانی پاک و منزّه فرماید.
و صدر را که سریر ورود و جلوس محبّت محبوب ازلی است لطیف و نظیف نماید و همچنین دل را از علاقهٔ آب و گل یعنی از جمیع نقوش شبحیّه (بی اصل - موهوم) و صور ظلّیّه مقدّس گرداند. بقسمی که آثار حبّ و بغض در قلب نماند که مبادا آن حبّ او را بجهتی بیدلیل میل دهد و یا بغض او را از جهتی منع نماید.
چنانچه الیوم اکثری باین دو وجه از وجههٴ باقی و حضرت معانی بازماندهاند و بیشبان در صحراهای ضلالت و نسیان میچرند.
و باید در کلّ حین توکّل بحقّ نماید و از خلق اعراض کند و از عالم تراب منقطع شود و بگسلد و بربّ الأرباب دربندد و نفس خود را بر احدی ترجیح ندهد و افتخار و استکبار را از لوح قلب بشوید و بصبر و اصطبار دل بندد و صمت را شعار خود نماید و از تکلّم بیفائده احتراز کند. چه زبان ناریست افسرده و کثرت بیان سمّی است هلاککننده. نار ظاهری اجساد را محترق نماید و نار لسان ارواح و افئده را بگدازد. اثر آن نار بساعتی فانی شود و اثر این نار بقرنی باقی ماند.
و غیبت را ضلالت شمرد و بآن عرصه هرگز قدم نگذارد. زیرا غیبت سراج منیر قلب را خاموش نماید و حیات دل را بمیراند.
بقلیل قانع باشد و از طلب کثیر فارغ.
مصاحبت منقطعین را غنیمت شمارد و عزلت از متمسّکین و متکبّرین را نعمت شمرد. در اسحار باذکار مشغول شود و بتمام همّت و اقتدار در طلب آن نگار کوشد. غفلت را بنار حبّ و ذکر بسوزاند و از ما سوی الله چون برق درگذرد و بر بینصیبان نصیب بخشد و از محرومان عطا و احسان دریغ ندارد. رعایت حیوان را منظور نماید تا چه رسد بانسان و اهل بیان. و از جانان جان دریغ ندارد و از شماتت خلق از حقّ احتراز نجوید. و آنچه برای خود نمیپسندد برای غیر نپسندد. و نگوید آنچه را وفا نکند و از خاطئان در کمال استیلا درگذرد و طلب مغفرت نماید. و بر عاصیان قلم عفو درکشد و بحقارت ننگرد. زیرا حسن خاتمه مجهول است. ای بسا عاصی که در حین موت بجوهر ایمان موفّق شود و خمر بقا چشد و بملأ اعلی شتابد و بسا مطیع و مؤمن که در وقت ارتقای روح تقلیب شود و باسفل درکات نیران مقرّ یابد. باری مقصود از جمیع این بیانات متقنه و اشارات محکمه آنست که سالک و طالب باید جز خدا را فنا داند و غیر معبود را معدوم شمرد.
تمرین:
۱. دو یا چند نفر در جلسه ای، نظریات متفاوتی در مورد یک مبحث امری ایراد می کنند و گفتگویشان به شدت گرم می شود. بر مبنای آنچه در این قسمت از ایقان مطالعه شد، مشخص فرمایید که آیا صفات ذکر شده برای متحد شدن نظرات آنها و رسیدن به حقیقت لازم است یا خیر. و در وهله دوم مشخص فرمایید نقطه مقابل هر صفت چیست.
۲. بیانات زیر را کامل کنید:
الف- چه …... ناریست افسرده و ….. بیان سمّی است هلاک کننده. نار ظاهری اجساد را محترق نماید و نار لسان ارواح و افئده را بگدازد. اثر آن نار بساعتی فانی شود و اثر این نار ….. باقی ماند.
ب- زیرا ….. سراج منیر قلب را خاموش نماید و حیات دل را بمیراند.
و این شرایط از صفات عالین و سجیّهٔ روحانیّین است که در شرایط مجاهدین و مشی سالکین در مناهج علم الیقین ذکر یافت (مراحل یقین از فرهنگ لغات منتخبه: مراحل یقین را به سه یا چهار مرحله دانسته اند. از جمله علم الیقین که دانستن امری از روی ملاحظه علائم است. مثل پی بردن به وجود منبع نور از ملاحظه شعاع یا علائم آن. مرحله دوم یقین عین الیقین است و آن دانستن امری است از روی ملاحظه و احساس خود آن امر مانند ملاحظه آتش یا منبع نور و حرارت. حق الیقین مرحله بالاتری از یقین است و آن دانستن امری به قاطعیت بیش از احساس است. مثلا جزئی از امری گردیدن با سوختن در آتش. بعضی نور الیقین مرحله اعلای یقین دانسته اند. آنرا تجلّی نور حقیقت در دل بدون ستر و حجاب ذکر نموده اند و گفته اند که علم به رؤیت بصر است و یقین به رؤیت دل. علم به اطمینان قلب است و یقین به پذیرش دل). و بعد از تحقّق این مقامات برای سالک فارغ و طالب صادق لفظ مجاهد در بارهٔ او صادق میآید و چون بعمل «و الّذین جاهدوا فینا» مؤیّد شد البتّه ببشارت «لنهدینّهم سبلنا» مستبشر خواهد شد (فقراتی از آیه ۶۹ سوره عنکبوت بدین مضمون و کسانی که در راه ما کوشیده اند به یقین راه های خود را بر آنان می نماییم. آیه مبارکه).
و چون سراج طلب و مجاهده و ذوق و شوق و عشق و وله و جذب و حبّ در قلب روشن شد و نسیم محبّت از شطر احدیّه وزید، ظلمت ضلالت شک و ریب زایل شود و انوار علم و یقین همهٔ ارکان وجود را احاطه نماید.
در آن حین بشیر معنوی ببشارت روحانی از مدینهٔ الهی چون صبح صادق طالع شود و قلب و نفس و روح را بصور معرفت از نوم غفلت بیدار نماید و عنایات و تأییدات روح القدس صمدانی حیات تازهٔ جدید مبذول دارد. بقسمی که خود را صاحب چشم جدید و گوش بدیع و قلب و فؤاد تازه میبیند و رجوع بآیات واضحهٔ آفاقیّه و خفیّات مستورهٔ انفسیّه مینماید. و بعین الله بدیعه در هر ذرّه بابی مفتوح مشاهده نماید برای وصول بمراتب عین الیقین و حقّ الیقین و نور الیقین (به توضیحات بالا در باره مراحل یقین مراجعه فرمایید) و در جمیع اشیاء اسرار تجلّی وحدانیّه و آثار ظهور صمدانیّه ملاحظه کند.
قسم بخدا که اگر سالک سبیل هدی و طالب معارج تقی باین مقام بلند اعلی واصل گردد، رائحهٔ حقّ را از فرسنگهای بعیده استنشاق نماید و صبح نورانی هدایت را از مشرق کلّ شیء ادراک کند. و هر ذرّه و هر شیء او را دلالت بر محبوب و مطلوب نماید. و چنان ممیّز شود که حقّ را از باطل، چون شمس از ظلّ فرق گذارد.
مثلاً اگر نسیم حقّ از مشرق ابداع وزد و او در مغرب اختراع باشد، البتّه استشمام کند و همچنین جمیع آثار حقّ را از کلمات بدیعه و اعمال منیعه و افعال لمیعه از افعال و اعمال و آثار ماسوی امتیاز دهد. چنانچه اهل لؤلؤ، لؤلؤ را از حجر، و انسان، ربیع را از خریف و حرارت را از برودت.
و دماغِ جان چون از زکامِ کون و امکان پاک شد البتّه رائحهٔ جانان را از منازل بعیده بیابد و از اثر آن رائحه بمصر ایقان حضرت منّان وارد شود (اشاره به داستان یوسف و پیراهن آن حضرت است. پیراهن یوسف در سه مقطع مختلف در داستان حضرت یوسف آمده: اول پیراهنی است که برادران به خون آغشته کردند. دوم پیراهنی که زلیخا پاره نمود و سوم پیراهنی که بواسطه آن یعقوب بینایی خود را بازیافت). و بدایع حکمت حضرت سبحانی را در آن شهر روحانی مشاهده کند و جمیع علوم مکنونه را از اطوار ورقهٔ شجرهٔ آن مدینه استماع نماید. و از تراب آن مدینه تسبیح و تقدیس ربّ الأرباب بگوش ظاهر و باطن شنود. و اسرار رجوع و ایاب را بچشم سر ملاحظه فرماید چه ذکر نمایم از آثار و علامات و ظهورات و تجلّیات که بامر سلطان اسماء و صفات در آن مدینه مقدّر شده. بیآب رفع عطش نماید و بینار حرارت محبّة الله بیفزاید. در هر گیاهی حکمت بالغهٔ معنوی مستور است و بر شاخسار هر گل هزار بلبل ناطقه در جذب و شور از لالههای بدیعش سرّ نار موسوی ظاهر و از نفحات قدسیّهاش نفخهٔ روح القدس عیسوی باهر. بیذهب غنا بخشد و بیفنا بقا عطا فرماید. در هر ورقش نعیمی مکنون و در هر غرفهاش صدهزار حکمت مخزون.
و مجاهدین فیالله بعد از انقطاع از ماسوی چنان بآن مدینه انس گیرند که آنی از آن منفکّ نشوند. دلائل قطعیّه را از سنبل آن محفل شنوند و براهین واضحه را از جمال گل و نوای بلبل اخذ نمایند. و این مدینه در رأس هزار سنه او ازید او اقلّ تجدید شود و تزیین یابد.
پس ای حبیبِ من، باید جهدی نمود تا بآن مدینه واصل شویم و بعنایت الهیّه و تفقّدات ربّانیّه کشف سُبحات جلال (به توضیحات قبلی راجع به سبحات جلال رجوع فرمایید) نمائیم تا باستقامت تمام جان پژمرده را در ره محبوب تازه نثار نمائیم و صدهزار عجز و نیاز آریم تا بآن فوز فائز شویم. و آن مدینه کتب الهیّه است در هر عهدی. مثلاً در عهد موسی تورات بود و در زمن عیسی انجیل و در عهد محمّد رسول الله فرقان و در این عصر بیان. و در عهد من یبعثه الله کتاب او که رجوع کلّ کتب بآنست و مهیمن است بر جمیع کتب.
و در این مداین ارزاق مقدّر است و نعم باقیه مقرّر. غذای روحانی بخشد و نعمت قدمانی (منظور ابدی و جاودانی) چشاند. بر اهل تجرید، نعمتِ توحید عطا فرماید. بینصیبان را نصیب کرم نماید و آوارگان صحرای جهل را کأسِ علم عنایت کند. و هدایت و عنایت و علم و معرفت و ایمان و ایقان کلّ من فی السّموات و الأرض در این مدائن مکنون و مخزون گشته.
مثلاً فرقان از برای امّت رسول حصنِ محکم بوده که در زمان او هر نفسی داخل او شد از رمی (تیر انداختن) شیاطین و رمحِ (نیزه) مخالفین و ظنونات مجتثّه (از بیخ کنده شده - به کنایه بی ارزش و بی اعتبار) و اشارات شرکیّه محفوظ ماند. و همچنین مرزوق شد بفواکه طیّبهٔ احدیّه و اثمار علم شجرهٔ الهیّه و از انهار ماء غیر آسن (غیر آسن: آب تغییر نیافته و تمیز) معرفت نوشید و خمر اسرار توحید و تفرید چشید.
چنانچه جمیع مایحتاج آن امّت در احکام دین و شریعت سیّد المرسلین در آن رضوان مبین موجود و معیّن گشته. و آنست حجّت باقیه برای اهلش، بعد از نقطهٔ فرقان. زیرا مسلّم است حکم آن. و محقّق الوقوعست امر آن. و جمیع مأمور باتّباع آن بودهاند تا ظهور بدیع در سنهٔ ستّین (سنه ۶۰). و آنست که طالبان را برضوان وصال میرساند و مجاهدان و مهاجران را بسرادق قرب فائز فرماید. دلیلی است محکم و حجّتی است اعظم. و غیرِ آن را (منظور غیرِ کتاب الهی) از روایات و کتب و احادیث این فخر نه. زیرا حدیث و صاحبان حدیث وجود و قولشان بحکم کتاب ثابت و محقّق شده و دیگر آنکه در احادیث اختلاف بسیار است و شبهه بیشمار.
چنانچه نقطهٔ فرقان در آخر امر فرمودند که «انّی تارک فیکم الثّقلین کتاب الله و عترتی» (حدیث قدسی بدین مضمون که برای شما دو امر مهم گذاشتم: کتاب خدا و اهل بیتم). به این دو ثقل یعنی قرآن و عترت حضرت رسول - به قرآن ثقل اکبر و ثقل اعظم اطلاق شده است). با اینکه احادیث بسیار از منبع رسالت و معدن هدایت نازل شده بود. با وجود این جز ذکر کتاب چیزی نفرمودند و آن را سبب اعظم و دلیل اقوم برای طالبان مقرّر فرمودند که هادی عباد باشد تا یوم معاد.
حال بچشم انصاف و قلب طاهر و نفس زکیّه ملاحظه فرمائید که در کتاب خدا که مسلّم بین طرفین است از عامّه و خاصّه چه را حجّت برای معرفتِ عباد قرار فرموده. باید بنده و شما و کلّ من علی الأرض بنور آن تمسّک جسته حقّ را از باطل و ضلالت را از هدایت تمیز دهیم و فرق گذاریم. زیرا که حجّت منحصر شد بدو: یکی کتاب و دیگر عترت. عترت که از میان رفته پس منحصر شد بکتاب.
و اوّل کتاب میفرماید «الم ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتّقین» (سوره بقره آیه بدین مضمون که این کتابی است که در آن هیچ تردیدی نیست و مایه هدایت متقیّان است. آیه مبارکه). در حروف مقطّعهٔ فرقان اسرار هویّه مستور گشته و لآلی احدیّه در صدف این حروف مخزون شده که این مقام مجال ذکر آن نه ولیکن بر حسب ظاهر مقصود خود آن حضرتست که باو خطاب میفرماید یا محمّد این کتاب منزل از سماء احدیّه، نیست ریبی و شکّی در آن، هدایتی است برای پرهیزکاران (حُرُوْف مُقَطَّعَه قُرآن از ریاض اللغات : حروفی است که در اوّل بعضی از سوره های قرآن وجود دارد مثل الم ، طه ، ص ، حم ، يس ، که در قرائت آنها را جدا از هم تلفّظ ميکنند مثلاً ميگويند " الف ، لام ، ميم ").
ملاحظه فرمائید که همین فرقان را مقرّر و مقدّر فرموده برای هدایت کلّ من فی السّموات و الأرض و بنفسه آن ذات احدیّه و غیب هویّه شهادت داده بر آنکه شک و شبهه در آن نیست که هادی عباد است الی یوم معاد.
آیا انصاف هست ثقلِ اعظم (قرآن را) را که خدا شهادت بر حقّیّت آن داده و حکم بر حقّیّت آن فرموده این عباد در آن شک نمایند و یا شبهه کنند و یا امری را که او سبب هدایت و وصول بمعارج معرفت قرار فرموده از آن اعراض نمایند و امر دیگر طلب نمایند و یا بحرف مزخرف ناس تشکیک (شک کردن) نمایند که فلان چنین گفته و فلان امر ظاهر نشده.
و حال آنکه اگر امری و یا احداثی، غیرِ کتابِ الهی علّت و دلیل برای هدایت خلق بود، البتّه در آیه مذکور میشد.
باری باید از امر مبرم الهی و از تقدیر مقدّر صمدانی که در آیه ذکر یافت تجاوز ننمائیم و کتب بدیعه را مصدّق شویم (تصدیق کنیم). چه اگر تصدیق این کتب را ننمائیم تصدیق این آیهٔ مبارکه نشده. چنانچه این واضحست که هر کس تصدیقِ فرقان ننمود، فیالحقیقه مصدّقِ کتب قبل از فرقان هم نبوده. و این معانی از ظاهر آیه مستفاد میشود. و اگر معانی مستورهٔ آن ذکر شود و اسرار مکنونهٔ آن بیان گردد، البتّه زمان بآخر نرساند و کون حمل ننماید و کان الله علی ما اقول شهیداً (و خدا شاهد است بر آنچه می گوییم).
و همچنین در جای دیگر میفرماید «و ان کنتم فی ریب ممّا نزّلنا علی عبدنا فأتوا بسورة من مثله و ادعوا شهدائکم من دون الله ان کنتم صادقین» (سوره بقره آیه ۲۳. آیه مبارکه) که ترجمهٔ ظاهر آن اینست اگر بودید شما در شک و شبهه در آنچه ما نازل فرمودیم بر عبد خود محمّد، پس بیارید سورهئی بمثل این سُوَرِ مُنزله و بخوانید شهدای خود را یعنی علمای خود را تا اعانت نمایند شما را در انزال سوره. اگر هستید راست گویان.
نظرات
ارسال یک نظر