رد شدن به محتوای اصلی

قرن بدیع و منضمات: فصل های ۵ و ۶

 

فصل پنجم: رمی شاه و عواقب آن


امر حضرت باب که آفاق و انفس را منقلب نمود و زلزله بر ارکان دولت و ملّت انداخت و مؤسّس و شارع نازنينش جان مقدّس را جهت اعتلاء آن برايگان فدا فرمود و هزاران نفس خون گرانبهای خود را در راه تحقّق آن ايثار نمودند، در اين اوان دچار فتنه و انقلاب جديد گرديد که عواقبی مهيب و آثاری بس عظيم در بر داشت. 


اين بحران و زوبعهء (طوفان) شديد که آئين الهی را تهديد و عظمت و جلال آن را موقّتاً مکسوف مينمود يکی از طوفانهای عديده‏ ای است که مدّت يک قرن متتابعاً و مترادفاً سفينهء امر الله را احاطه کرده و راکبين آن را در خطر عظيم افکنده است. اين تطورّات و تحوّلات که يا از بدخواهی و عناد دشمنان حقود سر چشمه گرفته و يا غفلت و بی حکمتی بعضی از دوستان و ارتداد پاره ای از پيروان و نقض و فتور جمعی از بستگان و منتسبين مؤسّسين اين امر عظيم که علی الظّاهر شؤون و مقاماتی را حائز بوده‏ اند مايهء ظهور و بروز آن گرديده است هر چند از جهتی با روح امر نوزاد الهی و دوام و بقای آن مغاير و معارض بنظر ميرسيد ولی از جهت ديگر به تقديرات ربّانی و حکم بالغهء يزدانی از لوازم ضروريّه و مقتضيات حياتيّه و موجب بسط و انتشار شريعت مقدّسهء رحمانيّه محسوب ميگرديد،  شريعتی که به تأسيس مبادی بديعه و الغاء سنن قديمه و دفع شرور و مفاسد قويّه بکمال همّت و شجاعت قيام نموده بود.


حال چون بنظر دقيق ملاحظه نمائيم معلوم ميشود که اين صُرصُر (باد شدید - طوفان)  حوادث و شدائد با آنکه بصورت ظاهر علّت تشويش و اضطراب دوستان و موجب تشتيت و تفريق شمل ياران و مورث حدوث بلايای فراوان گرديد و از جانب اعداء بظهور علائم ذهول (فراموش کردن - غفلت کردن) و انحطاط و بروز آثار ضعف و انحلال تلقّی ميشد، نتوانست از پيشرفت و تقدّم آئين الهی جلوگيری نمايد و يا از وحدت و جامعيّت آن بکاهد بلکه بالعکس هبوب عواصف شديده سبب نزول برکات سماويّه گرديد و حدوث مصائب و فِتن (فتنه ها -امتحانات) علّت شمول تأييدات لاريبيّه شد و موجب تحقّق وعود و بشارات ربّانيّه ارکان و دعائم جامعه تشييد پذيرفت و حزب مظلوم از لوث نفوس نالايقه تطهير شد. نطاقش توسعه يافت و آثار غلبه و سطوتش نمودار گرديد و استحکام قواعد و مباديش در انظار جهانيان واضح و لائح آمد و مفهوم و حقيقت آن محن و رزايا نزد اهل دانش و بينش آشکار گرديد و يار و اغيار به اهمّيّت و ضرورت آن پی بردند و کمتر موردی بود که اين قضايای مبرمهء الهيّه حکمتش از انظار مستور و نتايج بهيّهء خطيره اش از قبل و بعد از افئدهء منيرهء صافيه مخفی و مکتوم باقی مانده باشد.


امر الهی که هنوز در مراحل صباوت سالک و از حين ولادتش مورد مخالفت اعداء واقع و بسبب شهادت مؤسّس و شارع مقدّسش به آلام و احزان وفيره مبتلا و حوادث مولمهء (دردناک) مازندران و طهران و نيريز و زنجان ضربات لاتحصی (بیشمار) بر هيكل انورش وارد نموده و آن را از حمايت و تقويت قسمت اعظم از باسلان (شجاعان) غيورش محروم ساخته بود اکنون در اثر اِقدام فظيع و جسارت شنيعی که از طرف يکی از افراد متعصّب و غير مسؤل اين حزب بعمل آمد و صفحات تاريخ اين طايفه را لکّه دار نمود گرفتار استخفاف (خفیف شدن) و اهانتی شديد شد و به مصيبت و بليّهء جديدی مواجه گرديد که از لحاظ کيفيّت و عواقب خطيرهء جسيمه اش در تاريخ امر بابی بی سابقه و نظير است.


يک نفر بابی بنام صادق تبريزی که از شهادت مولای محبوب خويش سخت دچار حسرت و تأثّر گرديده و از کثرت احزان حالت طبيعی خود را از دست داده بود ديوانه وار در مقام قصاص برآمد و فکر انتقام در مخيّلهء خويش بپرورانيد و چون محرّک اصلی و مسبّب واقعی اين جنايت را بزعم خويش مقام سلطنت تشخيص داده بود نظرش متوجّه شخص شاه گرديد و قصد حيات او نمود. 


صادق در يک دکّان قنّادی در طهران کار ميکرد و امرار معاش مينمود و در تنفيذ اين فکر با يک نفر جوان گمنام ديگر بنام فتح الله قمی هم عهد و همداستان شد. آنگاه دو جوان متّفقاً بجانب نياوران که اردوی دولتی در آنجا خيمه زده و مقرّ موکب شهرياری بود رهسپار گرديدند. صادق بعنوان يک نفر رهگذر بی گناه در کنار راه بايستاد و هنگامی که شاه سوار بر اسب بعزم گردش صبح از قصور و حدائق سلطنتی خارج ميشد با طپانچه ای که همراه داشت او را مورد حمله قرار داد و تيری بجانب وی پرتاب نمود و اين حادثه در ٢٨ شوّال ١٢٦۸ هجری (مطابق با ١٥ اوت ١٨٥٢ ميلادی ) اتّفاق افتاد. 


امّا سلاحی که آن جوان بکار برد بدون ترديد سخافت (کمی عقل و شعور) عقل و قلّت درايت او را ثابت مينمود و بخوبی معلوم ميداشت که اين حرکت خود سرانه بوده و هيچ نفس فهيم و صاحب ادراک سليم محرّک چنين عمل سخيف و اقدام سقيم نتواند بود.


در اثر اين حادثه صفحهء نياوران مقرّ دربار سلطنت و محلّ اجتماع عساکر دولت صحنهء هيجان و انقلاب عظيم گرديد. وزراء و ملتزمان رکاب که در صدر آنان ميرزا آقاخان اعتماد الدّولهء نوری جانشين امير نظام قرار داشت با وحشت و دهشتی زائدالوصف بجانب شاهنشاه مضروب شتافتند. طبلها بصدا در آمد و بانگ شيپور قراولان سلطنتی را بحضور در خدمت دعوت نمود. ملازمان شاه بعضی سواره و برخی پياده بقصور (قصرها) سلطنتی رو آور شدند. امور  مشوّش گرديد و افکار مضطرب و متشنّج شد. هر کس برأی خويش حکمی ميداد و بظنّ خود عقيده‏ای اظهار مينمود. ولی وضع بنحوی منقلب و مغشوش بود که نه از اين آراء مختلفه چيزی مفهوم ميشد و نه نفسی در مقام تنفيذ آن بر می آمد. 


اردشير ميرزا حاکم طهران بقوای مسلّح فرمان آماده باش صادر کرد و امر اکيد ابلاغ نمود تا خيابانهای متروک و خلوت دارالخلافه (پایتخت - در زمان قاجار طهران) را تحت مراقبت دقيق قرار دهند، دروازه‏های شهر را ببندند و درهای ارک (جایی که مسکن پادشاه باشد) را مسدود کنند. ضمناً مأمور مخصوص بگماشت که به نياوران رفته حقيقت واقعه را جويا شود و صحّت و سقم غائله را مستفسر گردد و در اين باب از مقامات عاليهء دولت و مصادر رسميّهء مملکت تعليمات لازمه اخذ نمايد.


هنوز از وقوع اين حادثه چيزی نگذشته بود که سحاب بلا مرتفع گرديد و طوفان قضا از هر جهت وزيدن گرفت. وحشت و تنفّر شديد در بين  عامّه نمودار شد و خشم و غضب مادر شاه برشدّت اين ثورت (شورش - عصیان) و هيجان بيفزود بنحوی که کمترين اقدام برای فحص مطلب و تحقيق منشأ  و مبدأ اين خطب عظيم و تعيين مسؤلين واقعی اين ذنب جسيم بعمل نيامد. (ملک جهان خانم از ویکی پدیا)


بلکه کوچکترين نجوی و اشاره و ادنی تصوّر  و شايعه کافی بود که بيگناهی را متّهم نمايد و يا مظلومی را در ورطهء هلاک اندازد. تودهء ناس و علماء و رجال دولت که برای قلع و قمع حزب بابی و اطفاء سراج الهی منتهز (غنیمت شمارنده فرصت) فرصت بودند صفِ متّحدی عليه اين طايفه تشکيل دادند و در اجراء نوايای سيّئهء خويش بهانه و دست آويز مناسبی بدست آوردند.


هر چند امر الهی از بدو ظهور و طلوعش قصد غصب حقوق و اختيارات مصادر امور و تعرّض برؤساء و مراجع جمهور را قطعاً و اکيداً از خود سلب کرده و رافعين لوای مقدّسش از تشبّث بهر گونه اقدامی که بعنوان عصيان و طغيان تلقّی و يا باقامهء جهاد تعبير گردد شديداً خود داری مينمودند مع الوصف دشمنان پرکين صمت و سکون و تحمّل و اصطباری را که طيّ  سنين از طرف پيروان اين آئين نازنين بمنصّهء ظهور رسيده ناديده انگاشته و اقدام فردی نادان و غير مسؤل را وسيلهء اجراء مقاصد ديرينه و مجوّز اعمال و حرکات سبعانهء خويش قرار دادند، اعمال و افعالی که الی الأبد در صفحات تاريخ  به اشدّ بيان مسطور و در رديف وقايع مولمهء مازندران و نيريز و زنجان مثبوت خواهد گرديد.


حال با ملاحظهء اوضاع و احوال معلوم ميشود که ارتکاب چنين جسارت عظيم نسبت بمقام شاخصی که رياست عاليهء مملکت را حائز و نزد ناس به نيابت امام غائب (پادشاهان ایران از دوران صفویه نظریه سلطنت به نیابه از امام زمان را مطرح نمودند که در زمان قاجار هنوز پا بر جا بود.  قاجار برای به مرجعیت بین مردم، خود را جانشین امام زمان معرفی می کردند که هر وقت ظاهر شود پادشاهی و سلطنت حقیقی با او خواهد بود) متّصف و معروف بود چه آتش ظلم و بيداد و چه نايرهء عناد و اضطهاد (قهر و جور) بر می افروخت و چه فرصتی برای دشمن عنود فراهم ميساخت که بصرفِ توهّم نفوس بيگناه را دستگير و باتّهام دخالت در اين فساد در پنجهء تقليب اسير و بخشم و سياط اليم معذّب سازد. 


اين حسّ انتقام و کينه جوئی بدرجه ای عنيف (سخت) و شديد بود که آوازه اش بخارج از ثغور (حد و مرز) مملکت رسيد و اخبار مدهشه اش در جرائد اروپ منعکس شد و  عاملين آن بصفت دنائت و خونخواری و سبعيّت (درندگی) و ستمکاری مشتهر و موصوف گرديدند. 


وزير اعظم برای آنکه مسؤليّت اجراء اين ظلم و جور لوث شود و در آتيه نفسی در مقام خونخواهی از شخص معيّنی بر نيايد کشتار مظلومانرا بين طبقات و اصناف مختلفهء مملکت از شاهزادگان و رجال و وزراء و رؤسای دربار و نمايندگان علماء و کسبه و تجّار و قوای سواره و پياده تقسيم نمود و هر دسته را بقتل و شهادت دستهء مخصوص بگماشت. حتّی برای مقام سلطنت نيز سهمی معيّن گرديد تا در اين قيام عمومی مشارکت جويد. ولی شاه برای حفظ شؤون تاج و تخت اجراء آن را بدست خويش نپسنديد و به پيشکار و رئيس اندرون خويش محوّل ساخت تا وی از طرف سلطان باين امر مباشرت نمايد. 


اردشير ميرزا حکمران طهران بحافظين دروازه‏ها دستور داد مسافرينی را که قصد خروج از شهر دارند مورد دقّت و بازجویی قرار دهند و نفوس مظنون را توقيف کنند. بعلاوه داروغه و كلانتر و کدخدايان محلّ را نزد خود خواست و به آنان تأکيد کرد که در گوشه و کنار در مقام تفحّص برآيند و هر کس را بنام بابی معروف يابند دستگير نمايند


جوانی عبّاس نام مستخدم سابق يکی از بابيان مشهور اخذ و با زجر و تهديد ملزم گرديد در کوچه و بازار حرکت کرده افراد اين طايفه را نشان دهد حتّی کار بجائی رسيد که مأمورين برای جمع درهم و دينار وی را بر آن داشتند که هر صاحب ثروت و مکنتی را هم که احتمال درآمدی از طرف او ميرفت من غيرحقّ  بعنوان بابی معرّفی نمايد تا از شخص متّهم رشوه ای دريافت و وی را از اين اتّهام بر کنار و از قيد حبس و بند آزاد نمايند.


در آن روز پر وحشت و انقلاب اوّلين نفسی که در معرض شکنجه و عذاب واقع گرديد همان صادق تيره بخت بود که آناً او را در محلّی که به رمی شاه مبادرت نموده بود بقتل رساندند و جسدش را بدنبال قاطری بسته تا طهران کشاندند. در آنجا جسد را دو پاره کرده هر پاره ای را در يک طريق آويختند و اهالی را برای نظارهء آن دعوت نمودند. همدست و همکار واژگون طالعش (بخت برگشته اش)  را نيز پس از داغ و درفش سرب گداخته در دهان ريخته بقتل رساندند. رفيق ديگرش حاجی قاسم را عريان نموده شمع آجين کردند و در معابر و اسواق گردش دادند و خلق او را لعن و نفرين می نمودند. جمعی را چشم از حدقه بيرون آوردند،  عدّه ای را ارّه کردند و پای آنان را چون سمّ  ستوران نعل زدند و ابدانشان را با نيزه و سنان سوراخ کردند و يا سنگسار نمودند و در ابراز اين شقاوت و سنگدلی بر يکديگر سبقت جستند


اجساد اين مظلومان که پس از شکنجه و آزار بدست جمعيّت می افتاد بقدری پايمال ميگرديد که ديگر اثری از شكل و هيئت اوّليّهء آنها باقی نميماند بدرجه اي که مير غضبان با آنکه به خونريزی معتاد و باينگونه امور خو گرفته بودند، از قساوت قلب تودهء ناس در شگفتی و حيرت افتادند


نسوان و صبيان نيز از اين کأس بلا  بی نصيب نبودند و آنانرا بکمال ذلّت و حقارت بدور شهر گردانيدند.  اين نفوس بيگناه در حالی که ابدانشان در شعلهء شمع ميگداخت و لسانشان بكلمهء «انّا لله و انّا اليه راجعون» (فقره ای از چند آیه قرآنی از جمله ۱۵۶ سوره بقره بدین مضمون: از خدائیم و به سوی او باز می گردیم. آیه مبارکه)  ناطق بود در مقابل ديدهء ناظرين برتبهء  شهادت ميرسيدند و چون بعضی اطفال در طيّ طريق جان تسليم مينمودند،  آن قوم پليد اجساد لطيف آنها را در زير پای پدران و خواهران ميافکندند و آنان از فرط  ولا  و توجّه بعالم بالا کمترين عنايت و التفات بجگر گوشه‏ های خود نميکردند و از روی اجساد آنها می گذشتند


يک نفر نويسندهء مشهور فرانسوی می نويسد:  پدری که در چنگال تطاول ستمکاران گرفتار و بر روی زمين نقش بسته بود،  حاضر شد در کنار وی گلوی دو فرزند دلبندش را که غرقه در خون بودند چاک زنند و دست از عقيده و ايمان خويش بر ندارد در حالی که فرزند بزرگتر که جوان چهارده ساله ای بيش نبود بحکم قدمت و ارشديّت آرزو داشت زودتر بمقام شهادت فائز و بايثار جان در سبيل جانان موفّق گردد.


بطوريکه از منبع موثّقی ذکر شده کاپيتان فون گومونز، افسر اطريشی که در آن اوان در خدمت شاه ايران وارد و بمناسبت وظيفه و خدمتش شاهد اين فجايع و مظالم بوده بدرجه ای از اين جور و عدوان که بر بابيان وارد گشته متأثّر ميگردد که بيدرنگ استعفای خود را به مقام سلطنت تقديم مينمايد و در نامه ای که دو هفته پس از رمی شاه و حدوث اين زوبعهء (طوفان) عُظمی به يکی از دوستان خويش مرقوم داشته و مضامين آن در جريدهء  «سولداتن فرويند»  يعنی دوست سرباز، درج گرديده چنين مينگارد:  «دوست عزيز، آنها که مدّعی احساسات و عواطف رقيقه اند، بيايند و با من در مشاهدهء اين صحنه‏ های دلخراش شريک شوند و علانيةً‌ (آشکارا) ملاحظه نمايند که چگونه نفوس بيگناه  که چشمهايشان از حدقه بيرون آمده بايد قطعات گوش خود را که به تيغ ستم جلّادان بريده شده ببلعند و با هيكل آغشته بخون که از شدّت ضربات مجروح و متلاشی گشته در معابر و اسواق حرکت نمايند. ابدان اين مظلومان که به آتش ظلم مشتعل گرديده کوی و برزن را نورانی نموده است. من با چشم خود شاهد وضع موحشی بودم که بعضی از بابيان را با سلاسل واغلال در حالی که سينه و شانهء آنها را شکافته و در شکافها فتيلهء سوزان قرار داده بودند با جماعتی از سرباز در کوچه و بازار عبور ميدادند و فتيله‏ ها پس از تماس با گوشت بمثابهء شمعی که تازه خاموش شده باشد در درون زخم آنان دود ميکرد. اين ستمگران شرقی در اين قساوت و سنگدلی ابتکاری بکار ميبردند که عقل در حيرت است.


ابتدا پوست از کف پای ملهوفين (مظلوم - ستمدیده) برداشته سپس در روغن داغ شده ميگذاشتند و آنها را چون سمّ  ستوران نعل زده مجبور به طيّ طريق ميکردند. با اين وصف از شخص بابی صدای ضجّه و زاری و يا شکوه و بيقراری به گوش نميرسيد بلکه بکمال استقامت تحمّل هر مشقّت مينمود تا آنجا که ديگر جسم نحيف طاقت همقدمی با روح خفيف و لطيف نداشت. در آن حين آن اسير بی تقصير از شدّت عذاب بر زمين ميافتاد.


حال شايد تصوّر نمائيد که حرص و ولع جلّادان به اين مقدار سيراب ميشد و آن بدبخت بی پناه با کشيدن خنجر بر حنجر از اين مصيبت عظيم نجات می يافت. نه چنين بود. بلکه آن مظلومان را بضرب تازيانه به حرکت ميآوردند و تا لحظهء واپسين که اندک رمقی از حيات در کالبد آنان موجود بود بانواع شکنجه و آزار مبتلا ميساختند تا جان مي سپردند. و تازه از جسد بيجان دست بر نميداشتند بلکه آن اجساد مجروح و مشبّک را واژگون به درخت می بستند و هدف سهام مردم سنگدل قرار ميدادند که تير اندازی  خود را آزمايش نمايند و بيرحمی و شقاوت خويش را نمايش دهند و من خود اجسادی را مشاهده کردم که با صدها رصاص شرحه شرحه شده بود»"


نويسنده پس از درج مطالب مذکور متذکّر ميشود که «من چون خود به صفحات اين اوراق نظر می افکنم پيش خود ميگويم لابدّ هموطنان عزيز من بسختی اين روايات را باور خواهند کرد و آن را خالی از اغراق نخواهند شمرد. ای کاش من هم در قيد حيات نبودم و اين حوادث ناگوار را برأی العين مشاهده نمی نمودم ولی متأسّفانه خدمت و وظيفهء من ايجاب مينمايد که غالباً شاهد اين گونه مظالم و فجايع باشم. مع الوصف برای اينکه چشمم حتّی الامکان بر اين مناظر هولناک نيفتد اين ايّام بيشتر در زاويه حرکت ميکنم زيرا روح و روانم از اين اعمال بيزار و جان و وجدانم منزجر و متنفّر است و اميدوارم هرچه زودتر ارتباط خود را با  عاملين اين حرکات رزيله قطع نمايم و راه ديار خويش پيش گيرم.»


رنان نويسنده فرانسوی در کتاب مشهور خود بنام «حواريّون» آن يوم رهيب (ترسناک - مخوف) را که در آن چنين کشتار عظيم در مذبحهء (قربانگاه)  طهران روی داده به  «روزی که تاريخ عالم نظير و مثيل آن را کمتر مشاهده نموده است» توصيف مينمايد.


دستی که برای افناء و اضمحلال امر الهی و استيصال (ریشه کن ساختن) شجرهء مقدّسهء رحمانی از آستين عداوت خارج شده بود به فنا و نيستی آحاد و افراد اين حزب علی العموم قناعت نمی نمود بلکه بکمال قساوت و شقاوت شرذمهء (گروه کوچک) قليلی را هم که از جمهور مؤمنين و وجوه قائدين باقی مانده بود تحتِ مخالبِ (چنگال) ظلم و کين وارد ساخت و در پنجهء تقليب گرفتارنمود. 


طاهرهء زکيّه که انوار استقامت و ايمانش پرتو جاودان بر عالم امر و جهان نسوان افکند در طوفان مهالک مبتلا گرديد و عاقبت در اين سبيل شربت شهادت نوشيد و بمقعد صدق عند مليک مقتدر پرواز نمود. 


سيّد حسين کاتب وحی و انيس و جليس حضرت باب در ايّام سجن و حافظ و حامل وصايای آن سيّد ابرار و شاهد وقايع معجزه آسای شهادت حضرتش نيز در همان اوان طعمهء شمشير گشت. 


بالاخره همان دست متجاوز و ناپاک برای امحاء (محو کردن - نابود کردن) ذاتِ مقدّس حضرت بهاءالله که در بين اصحاب شاخص و صاحب مقام ممتاز بودند جسورانه بلند شد و با آنکه آن طلعت ازليّه را اسير و به قعر زندان مبتلا ساخت و آثار ظلم و عداوتش را مادام العمر بر هيكل اعزّ انور اطهرش باقی گذاشت ولی به ارادهء حيّ  قيّوم نتوانست وجود اقدسی را که يد تقدير برای تقويت آتش افروختهء حضرت باب در خزائن غيب محفوظ و مصون نگاهداشته بود محو و نابود سازد و آن ساذج وجود را از ايقاد شعلهء جهان افروزی که ثمرات ظهور جديد را کامل و عظمت و جلال آن را ظاهر مينمود ممانعت نمايد.


در آن ايّام مظلم و پر ابتلا که کوکب درّی هدايت الهيّه از بين اصحاب غارب (غروب کرده بود) و مشاعلِ (مشعل ها) حبّی که در آسمان امر الله روشن و متلألأ  بودند يکی بعد از ديگری خاموش و نفسی هم که از طرف نقطهء بيان موصوف علی الظّاهر مشهور و معروف شده بود «فراری و سر گردان بلباس درويشی کشکول بدست از راه رشت سر گشته کوه و دشت گرديد» حضرت بهاءالله  در اثر مساعی و همم مبذوله،  در نظر دشمن مترصّد و بيدار،  يگانه مبارز ميدان و ملجأ و ملاذ بابيان شناخته ميشد. (بیانِ «فراری و سرگردان از مقاله شخصی سیاح است. بیان مبارک)


اين بود که در واقعهء عظيمهء رمی شاه انظار از هر جانب متوجّه آن حضرت گرديد و افکار برای قلع و قمع آن وجود مقدّس بکار افتاد.


هنوز از اظهار امر حضرت باب بيش از سه ماه نگذشته بود که حضرت بهاءالله بوسيله ملّا حسين بشروئی رسول و فرستادهء مخصوص حضرت باب نخستين آثار و آيات ظهور بديع را دريافت و بمجرّد ملاحظه حقّانيّت  كلمات را تصديق و بابلاغ و اعلاء آن قيام فرمودند


فرستادهء مذکور در اجراء اين رسالت در اوّلين قدم متوجّه مسقط الرّأس (زادگاه - محل تولد - در اینجا منظور طهران محل تولد حضرت بهاءالله است) آن محيی رمم و محلّ استقرار آن نور اتمّ اعظم گرديد و بارض مقدّسی که در آن رمز الهی و سرّ صمدانی مودوع و مستور بود راه يافت «رمزی چنان مهيمن و متعالی که حجاز و شيراز با آن برابری نتوانست نمود». 


گزارش  ملّا حسين راجع بملاقات حضرت بهاءالله چون بمحضر مبارک حضرت اعلی واصل گرديد، آن آيت استقامت و مظهر الطاف احديّت را چنان در دريای شعف و مسرّت مستغرق و به آتيهء امر الله مطمئنّ و اميدوار نمود که بلا تأمّل به تجهيز سفری که از قبل در نظر بود اقدام و بعزم طواف بيت الله الحرام و زيارت مقامات مقدّسه بصوب مکّه و مدينه حرکت فرمود.


حضرت بهاءالله يگانه منظور و مطلوب حقيقی حضرت باب بودند و آنچه از قلم مبارک درکتاب قيّوم الاسماء و کتاب مستطاب بيان اوّلين و آخرين آثار مقدّسهء آن طلعت ربّانيّه از مدح و ستايش و نعت و نيايش و ادعيه و مناجات و اشارات و بشارات و وعود و انذارات نازل شده، مرجع كلّ وجود اقدس حضرت بهاءالله و مراد جميع توصيف عظمت و جلالی است که خداوند در آن هيكل انور مقدّر و مقرّر فرموده. (در انگلیسی بعد از آوردن قیوم الاسما و کتاب مستطاب بیان می فرمایند: 

Designed to be respectively the first and last written testimonials to the glory with which God was soon to invest Him.)


حضرت بهاءالله با افتتاح باب مخابره با حضرت باب و تماسّ و مصاحبت نزديک با اجلّهء اصحاب مانند جناب وحيد و جناب حجّت و جناب قدّوس و جناب  ملّا حسين و جناب طاهره بانتشار امر الله و ابلاغ كلمة‌ الله و تشريح دين الله پرداختند و در دفع حملات معاندين و تحکيم مبانی اين آئين نازنين عملاً شرکت فرمودند . 


و چون بخاطر آريم که حضرت باب هنگام مراجعت از سفر مکّه و مرخّص نمودن جناب قدّوس در بوشهر ايشان را بدو بشارت عظيم و منقبت فخيم يکی تشرّف بمحضر محبوب و «يگانه مقصود و مطلوب» آن دو جوهر وفا و ديگری تجرّع از صهبای پر حلاوت فدا مستبشر و اميدوار فرمودند،  معلوم خواهد گرديد که منظور و مقصود مبارک حضرت بهاءالله بوده است.


اين ذات مقدّس در عنفوان جوانی و ريعان شباب از جميع شؤون و تعلّقات دنيوی و ثروت و مقامات ظاهری در گذشت و ديدهء توقّع و انتظار از ماسوی الله بر بست و بدون خوف و محابا از مخاطراتی که متوجّه وجود مبارکش خواهد شد و سرزنش و ملامتی که از سلسله و پيوند خواهد شنود،  امر حضرت باب را قبول فرمود و خود را در سلک طايفه ای که در انظار و اذهان گمنام و منفور بود منسلک ساخت و از همان اوان بنشر نفحات حضرت سبحان قائم گرديد. 


بدواً در طهران و سپس در مازندران موطن اصلی خود جمعی از رجال و اعاظم نور و همچنين اقوام و اقارب را بشريعهء رحمانيّه دعوت فرمود و بکمال قدرت و صراحت و خالی از هر گونه بيم و مخافت اصول و مبادی امر جديد را برای تلاميذ ملّا محمّد مجتهد اعظم مازندران تشريح و نمايندگان آن پيشوای شهير را تبليغ فرمود و در نتيجه کثيری از فحول (رجال - بزرگان) علماء و عمّال دولت و اکابر مملکت و اهل پيشه و زراعت بحمايت امر مبارک قيام نمودند و در ملاقات مهمّی که با مجتهد مذکور بمنظور ابلاغ پيام الهی بعمل آمد، عجز و قصور وی معلوم و ضعف و فتورش مفهوم گرديد و بر مراتب ثبوت و رسوخ مقبلين بر امر الهی بيفزود.


هنگامی که حضرت اعلی روح الوجود لمظلوميّته الفدا در حين حرکت از طهران به آذربايجان در نزديکي های قريهء كلين رحل اقامت افکندند، حضرت بهاءالله جلّ ذکره و ثنائه پيامی توسّط ملّا محمّد مهدی کنی جهت آن حضرت ارسال فرمودند. قدرت و کيفيّت مودوعه در آن رقّ منشور و پيام مسطور بود که روح آن اسير الهی را در آن لحظات بحران از غموم و احزان که از حين گرفتاری شيراز نسبت به آتيهء امرش بر قلب مبارک مستولی شده بود نجات بخشود


و نيز آن وجود مقدّس بود که به خاطر استخلاص جناب طاهره و ساير دوستان محبوس خود را در چنگ اعداء بينداخت و برای اوّلين بار برای چند يومی در بيت يکی از کدخدايان طهران بکمال تحقير در حبس و توقيف درآمد تا بالمآل در اثر همم و مساعی حضرتش جناب طاهره از دام دشمنان رهائی يافت و از قزوين صحيحاً سالماً وارد بيت مبارک گرديد و سپس به نقطهء امنی در حوالی طهران منتقل و از آنجا بصوب خراسان رهسپار شد. 


حضرت بهاءالله بود که جناب باب الباب هنگام معاودت به طهران محرمانه به محضر مبارکش مشرّف و پس از حصول مثول (مشرف شدن) به قصد زيارت طلعت بيان به جانب آذربايجان و قلعهء ماکو عزيمت نمود


همچنين تحت قيادت و حمايت حکيمانهء آن حضرت بود که اجتماع بدشت تشکيل گرديد و جناب قدّوس و جناب طاهره و هشتاد و يک تن از صحابه که كلّ ميهمان مبارک بودند در آن احتفال عظيم شرکت جستند. آن مظهر الطاف الهی بود که در آن مجمع هر روز لوحی از كلك اطهرش نازل و به هر يک از مجتمعين و حاضرين نام جديدی اعطا ميفرمود. 


آن هيكل قدم بود که فرداً وحيداً در مقابل هجوم پانصد نفر از اهالی قريهء نيالا قدم ثبات و استقامت بنهاد و جناب قدّوس را از حملهء عوانان نجات داد و به اعادهء قسمتی ازاموالِ منهوبه (غارت شده) و حفظ و حراست جناب طاهره که همواره مورد ايذا و اهانت اعدا واقع - موفّق گرديد. 


عليه آن بحر کرم و نور اعظم بود که نار غضب محمّد شاه مشتعل شد و عاقبت الامر در اثر سعايت (سعی - سخن چینی - بدگویی) مستمرّ بدخواهان به دستگيری و اعزام وجود اقدسش به دارالخلافه حکم صارم (بُرنده - قاطع)  صادر نمود ولی اَجَل او را در اجرای منظور مهلت نداد. 


تعليمات و نصايح مبارک به اصحاب قلعهء طبرسی هنگام سرکشی مبارک به قلعهء مزبور بود که بر مراتب عشق و وله آن فارسان مضمارِ (میدان)  انقطاع بيفزود و روح فداکاری و انجذاب آن نفوس مخلصهء زکيّه را تقويت نمود و نيز بر حسب دستورات صريحهء آن جمال احديّه بود که خلاصی معجزه آسای جناب قدّوس حاصل گرديد و آن نفس مقدّس توانستند با اصحاب در احراز فتوحات و انتصاراتی که حوادث مازندران را در صفحات تاريخ امر الله مؤبّد (ابدی) و جاويدان قرار داده شرکت نمايند. 


و نيز بمنظور کمک و الحاق به همين مدافعين غيور بود که وجه قدم بجانب قلعه توجّه فرمود و در اثنای طريق گرفتاری ثانی وجود مبارک پيش آمد و با ازدحامی قريب به چهار هزار نفس به مسجد آمل برده شد و در آن محلّ توقيف و محبوس گرديد.  و باز بخاطر همان اصحاب بود که هيكل تقديس در نماز خانهء مجتهد آن شهر چوبکاری گرديد بدرجه ای که از پای مبارک خون جاری شد و سپس به منزل شخصی حکومت منتقل و در آنجا نيز آن مظهر احديّه در اثر فتوای پيشوای محلّ مورد رجم (سنگ انداختن)  و سبّ و لعن عوام النّاس که خانهء حکومت را احاطه نموده بودند قرار گرفت. 


جناب قدّوس را از ذکر آيهء مبارکه «بقية الله خيرٌ لکم ان کنتم مؤمنين» (فقره ای از آیه ۸۶ سوره هود. آیه مبارکه) که به مجرّد ورود به قلعه و تکيه به مرقد شيخ طبرسی خطاب به اصحاب بيان فرمود جز نفس مقدّس حضرت بهاءالله  منظور و مقصود ديگری نبود و از تفسير صاد صمد که معادل شش برابر قرآن است و قسمتی از آن در همان قلعه تحت سخت ترين اوضاع و احوال از قلم معجز شيم آن مظهر ثبوت و استقامت صادر گرديده بغير از مدح و ستايش آن محيی رمم مقصد و مرادی نه. (سوره توحید از ویکی پدیا) (سوره اخلاص یا توحید)


و همچنين از لوح حروفات که از كلك اطهر حضرت اعلی به افتخار جناب ديّان در چهريق نازل و در آن لوح مقدّس حقيقت «مستغاث»  تبيين و تشريح گرديده منظور اشاره به قرب ظهور آن مظهر احديّه بوده و وعدهء لقا و فيض جمال کبريا هم که به ملّا باقر حرف حيّ عنايت گشته، مراد تشرّف به ساحت مقدّس جمال قدم جلّ اسمه الاعظم ميباشد


آن وجود اقدس بود که بنا به ميل و ارادهء حضرت اعلی قبل از حرکت از چهريق به تبريز نوشتجات و خاتم و مهر و قلمدان آن حضرت بانضمام لوحی که در آن سيصد و شصت اشتقاق از كلمهء بهاء باثر قلم مبارک و به هيأت هيكل انسان مرقوم شده بود به حضور انورش تسليم گرديد


بموجب تعليمات مخصوصهء آن حضرت بود که جسد مطهّر حضرت اعلی صحيحاً سالماً از تبريز به طهران منتقل وطيّ سنين پر انقلاب متعاقب شهادت آن مظهر مظلوميّت کبری بکمال حزم و احتياط مستور و محفوظ نگاهداشته شد. و بالاخره آن جمال وهّاب بود که قبل از رمی شاه هنگام توقّف در کربلا با همان شور و وله  و انبساط و انجذابی که در صفحات مازندران به منصّهء ظهور رسانده بود به نشر تعاليم حضرت باب پرداخت و در صيانت امر الله و تشويق احبّاء الله و تجمّع قوای پراکندهء حزب الله جهد بليغ مبذول فرمود.


بديهی است با چنين آثار و سوابق درخشان وجود مبارک حضرت بهاءالله محلّ توجّه  خاصّ وعامّ واقع و خلاصی ايشان از مکائد دشمنان امری ممتنع و محال شمرده ميشد. آن وجود اقدس در بحبوحهء نشاط و ريعان جوانی با فضائل ذاتيّه و سجايا و ملکات فطريّه و فصاحت بيان و طلاقت تبيان و همّت مشکور و ثروت موفور و احترامات فائقه و قدرت و مکانت زائدالوصف بدون توجّه به شؤون و مقامات ظاهره به خدمت امر الله قيام فرمود و با هوشياری و اتقان و شور و حرارت بی پايان به دفع اعداء و حمايت پيروان و حلّ مشاكل دوستان و حفظ وحدت و اتّفاق ياران و نصرت امر رحمن پرداخت. 


از يک طرف باب مخابره را با مرکز امر مفتوح و از طرف ديگر خود را با مقاصد و مآرب و مجهودات و مساعی کبار اصحاب و ناشرين كلمة‌ الله مأنوس و آشنا ساخت. هنگامی بی ستر و حجاب در صف مبارزان امر الهی مقام قيادت و رهبری را احراز و موقعی نظر به مقتضيات وقت و شؤون زمان بنهايت حکمت و رزانت خود را متعمّداً از صفوف مقدّم دور ميداشت و به نحو مؤثّر در رفع مخاطرات و اصلاح و تمشيت امور اقدامات لازمه مبذول ميفرمود تا بالمآل در اين ساعت حسّاس و خطير که حادثهء عظمی چون رمی شاه اتفّاق افتاد به قلب ميدان که در اثر فاجعهء کبری و فادحهء عظمی شهادت حضرت باب از وجود قائد بزرگوارش خالی مانده بود قدم نهاد و در صحنهء مبارزه که به تقديرات صمدانی مدّت چهل سنه شاهد عظمت و جلال و قدرت و کمال بوده وارد شد و به غلبه و نصرت نمايان که در تاريخ اديان ماضيه و ظهورات قبليّه نظير و مثيل آن مشاهده نشده ظاهر گرديد.


چنانکه از قبل مذکور شد حضرت بهاءالله در اثر اتّهامات ناروائی که به وجود مقدّسش نسبت دادند مورد خشم و غضب محمّد شاه قرار گرف بطوری که شاه پس از اجتماع بدشت و استماع اخبار و آثار مترتّبه بر آن حفلهء عظيم به قتل آن حضرت مصمّم گرديد و فرامينی به خوانين (خان ها) مازندران ارسال و حکم صارم (برنده - قاطع) نسبت به دستگيری هيكل مبارک صادر نمود. حاجی ميرزا آقاسی نيز که با جناب وزير والد ماجد (بزرگوار - شریف) حضرت بهاءالله از قبل ميانه خوشی نداشت و از عدم موفّقيّتش در تصرّف ملک متعلّق به آن حضرت سخت متغيّر و خشمناک شده بود عَلَم خلاف بر افراشت و سوگند ياد نمود که تا آخرين نَفَس از نَفسی که مانع اجرای نوايای سيّئهء او گرديده انتقام کشد


از طرف ديگر شخص امير نظام نيز که از عظمت و نفوذ حضرت بهاءالله خوف و هراس داشت پيوسته اقدامات مبارک را مورد تنقيد قرار ميداد و در محافل و مجالس لسان به تشنيع و تزييف می گشود. چنانکه وقتی در حضور جمعی از رجال و اکابر مملکت اظهار داشت که در اثر عمليات ايشان پنج کرور به خزانهء مملکت خسارت وارد آمده است اين بود که در آن لحظات حسّاس از حضرت بهاءالله صريحاً در خواست نمود محلّ اقامتشان را به کربلا انتقال دهند. پس از امير نظام، ميرزا آقاخان نوری به صدارت منصوب شد و چون هيكل مبارک را بين افراد بابی شخص شاخص و نفس نافذی ميشمرد در آغاز جلوسش به مسند رياست بر آن گرديد بين حکومت و آن حضرت صلح و آشتی بر قرار نمايد و بساط تحبيب (دوست نمودن) و تأليف بگستراند. 


مقصود آنست که از بدو امر حضرت بهاءالله در انظار كلّ از وضيع و شريف دارای مقام و شخصيّت ممتاز بودند و بدين ملاحظه جای تعجّب نيست اگر در قضيّهء رمی شاه و اتّفاقی به آن اهمّيّت که بفاصلهء قليل پس از معاودت آن حضرت به طهران رخ گشود افکار شاه و دولت و نظرات درباريان و ملّت كلّاً متوجّه ايشان گرديده و تصوّراتی خالی از اساس درحقّ آن وجود مبارک بنمودند. 


در رأس معاندين و مخالفين، مادر شاه قرار داشت که آتش خشم و غضبش مشتعل گرديد و صراحتاً آن هيكل انور اقدس را محرّک اصلی و مسؤل حقيقی اين خطب عظيم معرّفی نمود.


هنگامی که قضيّهء  سوء قصد اتّفاق افتاد حضرت بهاءالله در لواسان تشريف داشتند و ميهمان صدر اعظم بودند و خبر اين حادثهء هائله در قريهء افجه به ايشان رسيد. برادر صدراعظم جعفر قلی خان که مأمور پذيرائی آن حضرت بود از حضورشان استدعا نمود چندی در يکی از نقاط حول و حوش مختفی شوند تا آن غائله آرام گيرد و آن فتنه خاموش شود ولی وجود مبارک اين رأی را نپسنديدند. حتّی فرد امينی را هم که برای حفظ و حراست هيكل انور گماشته بودند مرخّص فرمودند و روز بعد با نهايت سکون و وقار به جانب اردوی پادشاهی که در آن اوان در نياوران از محالّ (محله های) شميران مستقرّ بود رهسپار گرديدنددر زرگنده ميرزا مجيد شوهر همشيرهء مبارک که در خدمت سفير روس پرنس دالگورکی سمت منشيگری داشت آن حضرت را ملاقات و ايشان را بمنزل خود که متّصل به خانهء سفير بود دعوت و هدايت نمود. گماشتگان حاجی عليخان حاجب الدّوله چون از ورود آن حضرت با خبر شدند موضوع را به مشارٌ اليه اطّلاع دادند و او مراتب را شخصاً بعرض شاه رسانيد. شاه از استماع اين خبر غرق دريای تعجّب و حيرت شد و معتمدين خويش را به سفارت فرستاد تا آن وجود مقدّس را که به دخالت در اين حادثهء عظيم متّهم داشته بودند تحويل گرفته فوراً نزد وی بياورند. سفير روس از تسليم حضرت بهاءالله به نمايندگان شاه امتناع ورزيد و از هيكل مبارک استدعا نمود که به خانهء صدر اعظم تشريف ببرند ضمناً از شخص وزير بطور صريح و رسمی خواستار گرديد وديعهء پربهائی را که دولت روس بوی ميسپارد در حفظ و حراست آن بکوشد . ولی اين مسؤل اجابت نگرديد و اين منظور تأمين  نشد زيرا صدر اعظم بيم داشت که اگر از حضرت بهاءالله حمايت نمايد و در حفظ جان ايشان بکوشد منصب و مقامش از دست برود و مورد قهر و غضب سلطان واقع گردد. (دالگورکی از ویکی پدیا) (میرزا مجید آهی از ریاض اللغات: شوهر نساء خانم خواهر حضرتِ بَهاءُالله بودند و سمت منشی ايرانی سفارت روسيه را در ايران داشتند.)


بدين ترتيب حضرت بهاءالله حامی و مدافع شهير امر حضرت باب که مورد سوء ظنّ شديد واقع و ارکان دولت و ملّت از وجود ايشان خائف و هراسان بودند به تهمت فساد و شرکت و دخالت در رمی شاه دستگير شدند و به انواع شدائد و عقوبات مبتلا گرديدند و كأس بلائی را که حضرت اعلی تا آخرين جرعه نوشيده بودند از دست اعدا بچشيدند. 


پس از اخذ (دستگیری)، آن حضرت را از نياو ران «سر برهنه و پای برهنه پياده با زنجير» در قلب الاسد (وسط تابستان) تابستان به انبار طهران بردند و در عرض راه كلاه و رداء مبارک را برداشتند و مورد سخريّه و استهزاء قرار دادند و سنگ به جانب آن وجود مقدّس پرتاب نمودند و بالاخره در سياه چال که در قديم محلّ خزانهء حمّام بود زندانی ساختند


راجع به آن بئر اظلم (تاریکترین چاه) و دخمهء انتن (بدبوترین دخمه) که محلّ سجن آن مظلوم عالم قرار گرفت آن به که آنچه قلم اعلی خود در رسالهء ابن ذئب بدان شهادت داده در اين مقام ذکر شود قوله عزّ بيانه «چهار شهر (ماه) در مقامی که شبه و مثل نداشت مقرّ معيّن نمودند. چون وارد حبس شديم بعد از ورود ما را داخل دالانی نمودند از آنجا از سه پلهء سراشيب گذشتيم و به مقرّی که معيّن نموده بودند رسيديم. امّا محلّ تاريک و معاشر قريب صد و پنجاه نفس از سارقين اموال و قاتلين نفوس و قاطعين طرق (راهزن ها) بوده. معِ اين جمعيّت، محلّ منفذ نداشت جز طريقی که وارد شديم. اقلام از وصفش عاجز و روائح منتنه اش خارج از بيان و آن جمع اکثری بی لباس و فراش. الله يعلم ما ورد علينا فی ذاک المقام الانتن الاظلم (مضمون: خدا بر آنچه در این محل تاریک بد بو بر ما آمد آگاه است) » (بیان مبارک در لوح ابن ذئب)


پاهای مبارک را در کُند (زنجیر) قرار دادند و زنجير قَرَه گُهر که در سنگينی معروف است بر گردن مقدّس نهادند بنحوی که اثر آن تا آخر حيات بر گردن مبارک مشهود بود.



حضرت عبدالبهاء راجع به کيفيّت سجن و شدائد آن ميفرمايند «زنجير ثقيلی به گردن مبارک نهادند و به آن رشته پنج نفر بابی ديگر را نيز مغلول و مسجون ساختند که هم زنجيری مبارک محسوب ميشدند. اين سلاسل و اغلال با مهره‏ های غليظ و شديد بيکديگر متّصل بودند. كلاه و ملبوس هيكل مبارک پاره پاره شده بود. با چنين وضع و حالت تأثّر آميز آن وجود مقدّس مدّت چهار ماه در آن محلّ تنگ و تاريک اسير و زندانی بودند». (ترجمه ) 


مدّت سه شبانه روز اكل و شرب مقطوع و راحت و نوم منقطع. محلّ سرد و مرطوب و کثيف و مملوّ از حشرات موذيه و در غايت تعفّن . مع الوصف دشمنان بی امان به اين مقدار قناعت نداشتند و برای استرضای خاطر مادر شاه و جلب عنايات وی که عدوّ صائل (مهاجم) و دشمن پر کين حضرت بهاءالله محسوب ميشد در غذای مبارک زهر ريختند و ضربهء شديدی بر سلامت هيكل اقدس وارد آوردند. ولی بارادهء الهی منظورشان که هلاکت آن وجود مقدّس بود برآورده نشد و نيّت پليدشان تحقّق نپذيرفت.


دکتر ج. ا. اسلمنت در کتاب خود مينويسد «حضرت عبدالبهاء راجع بوضع تشرّف خويش به حضور مبارک حضرت بهاءالله در زندان ميفرمودند که يومی پس از کسب اجازه برای زيارت والد محبوبشان بحياط سجن وارد شدند و موقعی که آن وجود اقدس جهت هواخوری روزانه از سياه چال خارج شده بودند به محضر انور تشرّف حاصل نمودند. جسم مبارک به درجه ای ضعيف و صحّتشان بنحوی مختلّ شده بود که بنهايت صعوبت مشی ميفرمودند. محاسن و شعرات مبارک پريشان و در گردن اثر سلاسل و اغلال نمايان و از ثقل فادح غلّ و زنجير منحنی و ناتوان».


در آن ايّام پر افتتان که حضرت بهاءالله در چنگ اعدا گرفتار و به صدمات بی منتهی مبتلا بودند يکی ديگر از مشاعل حبّ و وداد و مطالع استقامت و انقطاع که در بند ظالمان اسير و بکمال قساوت و بی رحمی شهيد گرديد طاهرهء زکيّه بود


اين نجم درّيّ فلک امرالله جلوه و سطوعش از افق کربلا آغاز و در ارض بدشت بنهايت اشراق متجلّی شد و نقطهء احتراق و ذروهء ارتفاعش آنگاه بود که به رتبهء جليل شهادت فائز گرديد و با شهادت وی يکی از مؤثّرترين و پر هيجان ترين فصول تاريخ پر انقلاب دور بهائی تشکيل يافت.


جناب طاهره پدرش حاجی ملّا صالح برقانی از خاندان مشهور و صاحب اعتبار قزوين بود که افراد و اعضای آن از مجتهدين نامدار و پيشوايان بزرگ ايران محسوب ميشدند. اين امهء موقنه سميّ (هم اسم) حضرت فاطمه صلوات الله عليها که در بين اقوام و بستگان به زرّين تاج و زکيّه شهرت داشت سال تولّدش مقارن با سال ولادت حضرت بهاءالله بود. از طفوليّت از لحاظ ذکاوت و صباحت سرآمد اقران و در بين اهالی مشارٌ بالبنان (انگشت نما) حتّی بعضی از علماء و زعماء قوم که به کثرت علم و نهی معروف و به احراز مقامات عاليه مغرور بودند نظر به جودت (خوبی - مرغوبیت) ذهن و حدّت عقل و افکار بديعه و اذکار جليله ای که  از آن ورقهء طيّبه تراوش می يافت قبل از اقبال و ايمانش به امر بديع او را مورد تجليل و احترام وفير قرار ميدادند. 


استاد بزرگوار سيّد کاظم رشتی اعلی الله مقامه مراتب عشق و حرارت و فهم و درايت طاهره را می ستود و آن تلميذ با تميز را بخطاب «قرّةالعين» مخاطب و از «لسان قدرت و عظمت»  بلقب جليل «طاهره»  ملقّب و مفتخر گرديد و تنها فردی از طبقهء نسوان بود که از طرف حضرت ربّ اعلی در سلک حروف حيّ  در آمد و باين مقام شامخ منصوب و معزّز گرديد


آن جذبهء نار محبّت الله در اثر رؤيای صادقه که در صفحات قبل اشاره گرديد به امر الهی اقبال نمود و ندای جانفزای الست را لبّيک گفت و بلی بلی گويان در حلقهء مؤمنان وارد شد و تا آخرين نفس و تاريکترين دقايق حيات با نهايت شوق و انجذاب به تبليغ امر حضرت ربّ الارباب مشغول و مألوف بود. از تعرّضات شديدهء پدر نهراسيد و به تکفير و تدمير عمّ خويش وقعی ننهاد و تحت تأثير مستدعيات شوهر و برادران خود قرار نگرفت و از تدبيرات و تشبّثاتی که علماء و زمامداران قوم بمنظور جلو گيری از تبليغات وی بدواً در کربلا و سپس در بغداد و بالاخره در قزوين مسقط الرّأس (محل تولد) او اتّخاذ نموده بودند مأيوس  نگشت و بجميع قوی در ارشاد نفوس و هدايت طالبان و نشر نفحات مسکيّهء حضرت رحمان قيام نمود.  نظر بطلاقت لسان و قوّت جنانی که داشت و همچنين در اثر انشاء رسائل و اشعار و تراجم و تفاسير و مکاتيب که از قلم مشکينش صادر ميشد انظار را جلب و افکار را متوجّه امرالله ساخت و جمّ غفيری از عرب و عجم را بامر جديد دعوت نمود. فساد و تباهی نسل حاضر را تبيين و از لزوم تحوّل و تطوّر شديد در احوال و اطوار هموطنانش طرفداری ميکرد.


جناب طاهره در کربلای معلّا (شریف) که حصن حصين شيعه و از مشاهد (محل های شهادت) مشرّفه محسوب به هر يک از علماء مقيم آن مدينه که نسوان را پست و حقير بل فاقد احساسات و فارغ از عواطف روحی و معنوی ميشمردند رسالهء مشروح و مبسوطی صادر نموده و در آن رسائل بکمال صراحت و بلاغت افکار و مآرب قلبيّهء خويش را تشريح و اغراض و نوايای سيّئهء آنان را آشکار ساخت و نيز بکمال شجاعت در حينی که مردم متعصّب آن شهر در ايّام اوّليّهء محرّم مراسم سوگواری حضرت سيّدالشّهداء عليه التّحيّة و الثّناء را بر پا ميداشتند او يوم اوّل همان ماه را که مصادف با ولادت حضرت باب اعظم بود عيد ميگرفت و تجليل ميکرد. بقوّت بيان و سحر تبيان، هيأتی را که از طرف صناديد (بزرگان) قوم از شيعه و سنّی و يهود و نصاری در بغداد برای الزام وی به ترک تبليغ و انتشار امر الله نزد او گسيل شده بود مسحور و مبهوت و متعجّب و حيران ساخت و با نهايت اتقان و استحکام در بيت قاضی مشهور شيخ محمود آلوسی مفتی بغداد و در حضور وی به اقامهء حجج و براهين و اثبات امر حضرت ربّ العالمين مألوف گرديد


بعداً با شاهزادگان و علماء و ارکان حکومت مقيم کرمانشاه مناظرات تاريخيّه تشکيل داد و در آن مجامع تفسير سورهء مبارکهء کوثر را که از قلم ملهم حضرت باب نزول يافته بود علناً تلاوت و به ترجمهء مضامين بديعهء آن مبادرت نمود  و در نتيجه حاکم آن شهر و اهل بيتش به امر الهی اقبال نمودند


همين امهء موقنه بود که لاجل اطّلاع دوستان ايران با نبوغ و قريحه ای بيمانند به ترجمهء تفسير مشروح و عظيم سورهء يوسف يعنی قيّوم الاسماء پرداخت و به جميع قوی در تبيين و اشاعهء مندرجات آن رقّ متين و سفر مبين اقدام نمود.  


شجاعت و کاردانی و اشواق خاموش نشدنی آن نقطهء جذبيّه بود که توانست موفّقيّتهای جديده اش را در قبال مخالفت اعداء در مرکزی چون قزوين که بوجود بيش از يکصد تن  از علمای اعلام و مجتهدين طراز اوّل اسلام در دايرهء خويش فخر و مباهات مينمود حفظ و تقويت نمايد. 


همين منبع خلوص بود که در بيت مبارک حضرت بهاءالله در طهران طيّ  ملاقات تاريخيّهء خود با جناب وحيد اکبر هنگامی که آن فريد عصر به ذکر آيات و احاديث در اثبات ظهور جديد مشغول بود بغتةً‌ كلام ايشان را قطع و در حالی که حضرت عبدالبهاء را که در آن تاريخ طفل خرد سالی بودند در دامن داشت بلحن پر هيجان و مؤثّری از جناب وحيد در خواست نمود که اقوال را بر کنار نهاده با قيام و ورود در ميدان عمل و جانفشانی حقّانيّت امر الهی را اثبات و مراتب عرفان و ايقان خويش را بمنصّهء ظهور و بروز برساند.


در بحبوحهء شهرت و معروفيّت طاهره بود که در بيت وی در طهران اجلّهء نساء جامعه پيرامون او گرد آمده،  از بيانات و خطابات روح پرورش مستفيض و از اصول و مبادی آئين الهی مستحضر گشتند. حسن تقرير و جذّابيّت كلام او بود که در خانهء محمود خان كلانتر محلّ حبس و توقيف او نسوانی که برای شرکت در جشن عروسی فرزند كلانتر حضور بهم رسانده بودند بساط عيش و طرب را گذاشتند و گوش هوش به سخنان دلپذيرش فرا دادند و از مجالست و مصاحبتش لذّت موفور بردند


در بيت همين كلانتر بود که نمايندگان وزير اعظم هفت جلسه جهت بازجویی و تحقيق تشکيل دادند و بيانات پر شور و نشور آن جوهر ايمان و عصارهء ايقان دراثبات دعاوی و القاء اصول و مبادی امر حضرت رحمن منجر به اخذ تصميم و تسريع در هلاک وی گرديد. 


ابيات و غزليّاتی که از طبع فصيح و قريحهء بی قرينش تراوش مينمود نه تنها مراتب عشق و ايمانش را به ظهور طلعت اعلی واضح و آشکار ميساخت بل معرفت و شناسائی آن عاشق دلباخته را نسبت به عظمت مقام حضرت بهاءالله و نورانيّت آن وجود مقدّس که هنوز در خلف احجاب مستور و مکنون بود بمنصّهء ظهور مي رسانيد. 


در ارض بدشت شرکت و معاضدت وی سبب گرديد که نقاب از وجه حقايق ظهور جديد بر داشته شد و مقاصد و مآرب اين امر اعظم که تا آن تاريخ بر اصحاب کاملاً معلوم و مفهوم نبود بر ملا و مکشوف گرديد و نظم بديع الهی از انظمهء سالفه و حدود و شعائر اسلاميّه بالمرّه منفصل و متمايز شد. 


اين انتصارات باهره و فتوحات عظيمه که در حيات اين مجاهد فی سبيل الله حاصل گرديد عاقبت در حينی که طوفان بلا عاصمهء کشور را فرا گرفته بود بتاج وهّاج شهادت متوّج و به خلعت ابديّه مخلّع گرديد. 


طاهره شبی که آخرين دقايق حياتش را نزديک ديد لباس نو در برکرد و چون عروسی خود را بياراست و هيكل را با عطر و عنبر معطّر و معنبر نمود آنگاه زوجهء كلانتر را نزد خويش خواست و او را از تصميمی که نسبت به شهادت وی اخذ نموده بودند مستحضر ساخت و آخرين نوايا و وصايای خويش را با وی در بين نهاد سپس درهای حجره را بر روی خود ببست و براز و نياز بدرگاه مليک بی انباز مشغول شد و به اذکار و مناجات مألوف گرديد و چون عاشق دلداده‏ ای که منتظر وفود به ساحت محبوب و ورود در پيشگاه معشوق باشد بکمال بي صبری در اطاق قدم ميزد و به نغماتی که آثار حزن و سرور هر دو از آن نمايان بود مترنّم گرديد که ناگاه فرّاشان و چاوشان عزيزخان سردار در دل شب وارد شدند و آن مظهر استقامت را اخذ و بباغ ايلخانی که در خارج شهر واقع و در حقيقت مشهد فدای آن بزرگوار بود هدايت کردند. 


چون طاهره وارد باغ شد سردار غدّار با اعوان و انصار خويش غرق دريای عيش و نوش و مست لا يعقل افتاده بود و همينکه ورود طاهره را به او اطّلاع دادند بلا تأمّل امر نمود آن جان پاک و گوهر تابناک را خفه نموده در چاهی بيندازند. آن سيه دلان دژخيم صفت نيز چنين کردند و آن جوهر وفا را با دستمالی ابريشمی که بنا به احساس خويش و بهمين نيّت همراه آورده و طيّ راه به فرزند كلانتر سپرده بود مخنوق ساختند و جسد مطهّرش را در چاهی افکندند و خاک و سنگ بر آن ريختند و بهمان نحو که خود پيوسته آرزو ميکرد به حيات ناسوتی او خاتمه دادند


بدين طريق حيات پر افتخار طاهره آن مشعل حبّ و وداد، نخستين زنی که در راه ترقّی و تعالی نسوان شهيد گرديد،  بانتها رسيد،  دلاوری که در حين شهادت خطاب به نفسی که در توقيف او قرار داشت بکمال شجاعت اظهار نمود «قتل من در دست شما است هر وقت اراده نمائيد بنهايت سهولت انجام خواهيد داد ولی بيقين مبين بدانيد که تقدّم و آزادی نسوان هرگز ممنوع نشود و با اينگونه اعمال از پيشرفت و حرکت باز نماند».


حيات طاهره کوتاه ولی پر شعشعه و جلال بود. زندگانيش از يک جهت قرين مصائب و آلام و از جهت ديگر مشحون از شؤون و افتخارات بی پايان و برخلاف ساير پيروان اوّليّهء امر حضرت باب که قسمت اعظم خدمات و فتوحاتشان از انظار نفوس مستور و در افواه معاصرين از بلاد بيگانه غير مذکور ماند،  اين امهء فنا ناپذير صيت شهرتش باطراف و اکناف عالم منتشر گرديد و آوازهء بزرگواريش با سرعتی حيرت انگيز بعواصم ممالک غرب اروپا متواصل شد. مرد و زن از ملل و نحل مختلفه و احزاب و طوايف متنوّعه لسان به تحسين و تقدير گشودند و مراتب دانش و شجاعت و شهامت وی را ستودند. 


اين است که حضرت عبدالبهاء نام آن ورقهء منجذبه سرحلقهء نساء دور بيان را در عداد (جزو) اسماء مبارکهء ساره و آسيه و مريم عذراء و فاطمهء زهرا که در ادوار و ظهورات ماضيه در اثر علوّ  ذات و سموّ صفات و مقامات روحانی فوق نساء عصر قرار داشتند، قلمداد و در شأن آن امهء مشتعله فرمودند: «در تقرير آفت دوران بود و در احتجاج فتنهء جهان» (مقاله شخصی سیاح) و همچنين در مقام ديگر او را «قبسهء نار محبّت الله و سراج موهبت الله» (تذکرة الوفا) ياد و باين اوصاف و نعوت کريمه متّصف و منعوت فرمودند. (ساره از ریاض اللغات: زوجهٴ حضرت ابراهیم است که برابر آيهٴ ١٢ باب بیست سفر پیدايش تورات ، خواهر حضرت ابراهیم هم بود (از مادری ديگر‍‍). ساره مادر اسحق میباشد) (آسیه از ریاض اللغات: در تاريخ ، نام دختر فرعون بوده که برابر تورات حضرت موسیٰ را از آب گرفته و بزرگ نموده است) (مریم عذراء از ریاض اللغات: مريم باکره (دوشيزه) ، نام مادر مقدّس حضرت مسيح ميباشد.) 


همانطور که آوازهء بزرگی و عظمت حضرت باب منبع و منشأ حيات روحانی طاهره بکمال سرعت در اقاليم شاسعهء ارض منتشر گرديد،  سر گذشت شگفت آميز زندگانی اين امهء موقنه نيز در مدّت قليل بشرق و غرب عالم رسيد


يکی از نويسندگان و مفسّرين مينويسد: «در دانش و کمال اعجوبهء  زمان بود و در صورت و جمال مشارٌبالبنان». نمايش نويس مشهور که بدر خواست سارا برنارد شرح حال طاهره را بصورت درامی برشتهء تحرير در آورده، در حقّ او ميگويد: «ژاندارک ايرانی سلسله جنبان آزادی و نهضت زنان شرق ... که ظهورات و بروزاتش با احساسات هلوئيز قرون وسطی و هيپاتی طرفدار فلسفهء نوين افلاطونی مشابه و مماثل است». (ژندارک از ویکی پدیا) (هلوئیز از ویکی پدیا) (هیپاتیا از ویکی پدیا)


لرد کرزن مينويسد: «جانبازی و فداکاری شاعرهء محبوب و ستمديدهء قزوين زرّين تاج يکی از مؤثّرترين و محزنترين وقايع تاريخ معاصر را تشکيل ميدهد». پرفسور ا. جی. برون، مستشرق شهير انگليسی عقيدهء خود را دربارهء طاهره چنين مينگارد: «ظهور چنين زنی مانند قرّةالعين در هر عصر و زمان و در هر مرز و بوم از نوادر حوادث و عجايب جهان است، ولی طلوع و سطوعش در خطّهء ايران فی الحقيقه امری مستغرب بل اعجاز شمرده ميشود. اگر ديانت بابی در صحّت مدّعای خويش صرفاً بوجود قرّةالعين استناد نمايد و مدّعی شود که چنين عنصر شجاع و فداکاری را در دامان خود پرورانده است،  همين امر برای اثبات قدرت و عظمت آن کافی است». 


عالم روحانی و معروف انگليسی دکتر ت. ک. چاين در يکی از تأليفات خويش شهادت ميدهد: «بذری را که قرّة العين در کشور های اسلامی بيفشاند اکنون رو بظهور و سر سبزی است... افتخار اين بانوی بزرگوار در آن است که دفتر اصلاحات اجتماعی در سرزمين ايران بدست وی مفتوح گرديده». سياستمدار معروف و صاحب قلم فرانسوی کنت دوگوبينو در شأن وی مينويسد: «طاهره بدون ترديد يکی از مظاهر جليل و مفاخر شريف و پر ارزش اين ديانت است... مردم قزوين بحقّ و حقيقت دربارهء او نبوغ و کمال سحر آسائی قائل بوده اند». و همچنين ياد آور ميشود «بسياری از نفوس که طاهره را ديده و سرگذشت وی را در ادوار مختلفهء حياتش شنيده‏ اند يکدل و يک زبان گفته اند:  چون لسان بصحبت می گشود،  سخنانش تا اعماق قلب تأثير ميکرد و هر شنونده را مسحور بيانات خويش قرار ميداد و سرشک از ديدگان جاری ميساخت». 


سر والنتاين چيرل مينويسد: «هيچ خاطره ای باندازهء حيات طاهره در فکر انسانی ايجاد حسّ احترام و شعف و مسرّت قلبی نمي نمايد. افکار و آثاری که اين امهء فداکار در طيّ حيات خويش باقی گذاشته هنوز بين جامعهء نسوان نافذ و مؤثّر است». شاعر و نويسندهء بزرگ ترکيّه،  سليمان ناظم بيک، در کتاب خويش راجع بديانت بابی مينويسد: «ای طاهره قدر و بهای تو از هزاران نفس چون ناصرالدّين شاه افزونتر و مقامت پر ارج تر است». بانو ماريانا هاينيش، مادر يکی از رؤسای جمهور اطريش، مراتب احترام و تکريم خويش را تلو اين عبارات بيان مينمايد: «طاهره نمودار کامل و کمال مطلوب عالم نسوان است. من بر آن همّت خواهم گماشت که آنچه را وی با تقديم جان در سبيل تقدّم و تعالی زنان ايران انجام داده ‌برای زنان کشور خويش مجری دارم».


در قطعات خمسهء عالم محبّان و عاشقان پر شور و حرارت طاهره که اشتياق فراوان به استماع تفاصيل حيات پرافتخار وی دارند بيشمارند. بعضی پيروی از ملکات (صفات راسخ) و سجايای عاليه اش را مايهء تهذيب اخلاق و تعديل افکار می شمرند و برخی مطالعهء اشعار و غزليّات مليحش را علّت انتعاش (نشاط) خاطر دانسته بالحان و نغمات موسيقی تلفيق ميکنند. جمعی روح پر فتوحش را در مقابل ديدگان و گروهی دل از عشق و محبّتش سرشار دارند و با قلبی مشتعل و سوزان آرزومندند در راهی که آن امهء منجذبه قدم نهاده تا آخرين نفس در آن سبيل ثابت ومستقيم بوده سالک گردند. 

(لطفا به فایل زیر از سخنرانی جناب دکتر سعیدی توجه فرمایید: سیمای طاهره در آثار حضرت باب)


تند باد حوادث و انقلاب که حضرت بهاءالله را در قعر زندان افکند و شعلهء پر نور و حرارت طاهره را خاموش کرد،  کاتب وحی و مصاحب حضرت اعلی در جبلين ماکو و چهريق،  آقا سيّد حسين يزدی  ملقّب به عزيز را نيز در دام عوانان گرفتار و به شهادت کبری فائز ساخت. اين عاشق پر جذبهء جمال مبين و دلباختهء آن روی نازنين صاحب مقام و منزلتی رفيع و محلّ وثوق و اعتماد آن سيّد ابرار بود و در تعاليم و آثار مولای خويش تمعّن و تبصّر فراوان داشت.  هرچه اوليای امور خواستند وی را از صراط مستقيم منحرف و وسائل نجات و استخلاصش را فراهم سازند اعتناء ننمود و بکمال حبّ و شوق نيل به مقام منيعی را که هنگام شهادت حضرت باب در سرباز خانهء تبريز از آن محروم مانده بود خواستار گرديد. 


آقا سيّد حسين در همان احيان که حضرت بهاءالله در سياه چال طهران محبوس بودند او هم در همان زندان به قيد (بند - زندان) افتاد و در حالی که خاطرات مصاحبت مولای خويش را در ايّام سجن آذربايجان در صفحهء ضمير مرتسم مينمود، از محضر منير جمال اقدس ابهی کسب فيض و نورانيّت ميکرد و تسلّی و تشفّی خاطر مي جست تا عاقبت در اثر خونخواری و قساوت عزيز خان سردار که طاهرهء مطهّره را به شهادت رسانيد آن شيفتهء دلبر احديّه نيز برتبهء منيعهء فدا فائز گرديد و بملکوت اسرار پرواز نمود.


ديگر  از منجذبان جمال جانان و فدائيان سبيل رحمان حضرت حاجی سليمان خان است که شجيع و متهوّر و صاحب مقامی بلند و مرتبتی ارجمند بود.  نفوذ كلمه داشت و مورد احترام و توجّه اهالی از اعالی و ادانی واقع،  بدرجه ای که در گرفتاری وهلهء اولايش امير نظام نا گزير گرديد از تعلّق او به امر الهی اظهار بی اطّلاعی نمايد و بدين وسيله جان وی را حفظ کند. ولی پس از واقعهء رمی شاه و انقلاب امور حاجی سليمان خان مجدّداً دستگير و موجبات شهادتش فراهم گرديد. 


ناصرالدّين شاه بدواً بوسيلهء حاجب الدّوله کوشش نمود آن سالک سبيل هدی را از طريق وفا باز دارد و به انکار و اعراض از محبوب بی انباز تشويق کند ولی آن عاشق دلداده که جز وصل معشوق مقصودی و بغير از وصول به ساحت معبود مأمولی نداشت امتناع ورزيد و پا فشاری نمود لذا شاه دستور داد او را بهر طريق که خود مايل باشد به قتل رسانند


سليمان خان تقاضا نمود بدنش را در نه محلّ  شکافته و در هر شکاف شمعی افروخته قرار دهند و چون مير غضب در انجام اين امر موحش تأنّی و ترديد نمود سليمان خان بر آن گرديد که تيغ را از دست وی گرفته خود به اين عمل مبادرت نمايد ولی مير غضب که از مراتب عشق و وله آن جوهر ايمان بيخبر بود بترسيد و از بيم آنکه سليمان خان قصد حمله داشته باشد به آدمهايش دستور داد لحظه ای چند دست او را از پشت بستند آنگاه آن عاشق پردل در خواست کرد دو شکاف در سينه و دو در شانه و يکی در قفا (پشت گردن) و چهار در پشت ايجاد نمايند و آنان بهمين قرار اجرا کردند. 


با اين وصف آن مفتون طلعت ازليّه چون تير خدنگ (تیری که از چوب درخت خدنگ که چوبش سخت است) بايستاد،  چشمهايش با استقامت بی نظير ميدرخشيد و بدون توجّه به هياهوی ناس و منظرهء خون که از بدنش جاری بود پيشاپيش جمعيّت که از اطراف او را احاطه نموده بودند به مقرّ فدا روانه گرديد. 


سليمان خان در حاليکه مطربان و مُغَنّيان با طبل و ساز به نغمه و آواز دمساز بودند هر چند قدم يکبار توقّف مينمود و حاضرين را که بکمال بهت و حيرت وی را نظاره ميکردند بخطابات  مهيّج مخاطب ميساخت و مقام مقدّس حضرت باب را تجليل ميکرد و حقيقت شهادت خود را توضيح ميداد. 


و هر هنگام به شعله‏ های شمع نظاره ميکرد،  به شوق و شعف می آمد و به شور و طرب می افتاد و چون شمعی از محلّ خود سقوط ميکرد بدست خويش ميگرفت و با شعلهء شمعهای ديگر روشن مينمود و بجای خود قرار ميداد. در اين اثنا مير غضب رو به سليمان خان کرده  بحالت تحقير و استهزاء گفت «حال که مرگ در کام تو باين درجه شيرين و مقرّ رجوعت مقبول و دلنشين است چرا نمی رقصی». آن مخمور صهبای الهی از اين گفته بوجد آمد و پاکوبان و هلهله زنان به آواز و شهناز مشغول شد و باين بيت مترنّم گرديد:


« يکدست جام باده و يکدست زلف يار

   رقصی چنين ميانهء ميدانم آرزوست» (غزل مولوی)


هنوز آن سودائی جمال محبوب و شيدائی حضرت محمود بسر منزل مقصود نرسيده بود که نسيمی ارّق (رقیق تر) از نسيم صبا وزيدن گرفت و شعلهء شمعها را که تا اعماق گوشت نفوذ نموده بود بحرکت و اهتزاز در آورد. در اين حين سليمان خان رو بشمعها کرده و به زبان حال ميگفت «ای شعله‏ ها چرا افسرده و مخموريد و از سوز و گدازتان کاسته شده؟ بسوزيد و زبانه کشيد. زيرا که از زبان شماست که ندای عالم بالا را می شنوم و دعوت محبوب را لبّيک ميگويم».


سليمان خان در اين حال که به آتش محبّت الله می گداخت چون فاتحی که به ميدان ظفر وارد شود به جانب قربانگاه حرکت نموده بار ديگر آوازش را بلند کرد و آخرين خطابات خويش را به جمعيّت ناظرين ابلاغ نمود و در حينی که روی  بجانب مقبرهء امامزاده حسن داشت به سجده و خضوع در آمد و پاره ای  كلمات عربی بر زبان راند. آنگاه به مير غضب رو نموده گفت: «کار من بانتها رسيد حال نوبت تو است وظيفهء خود را انجام بده».


هنوز جان در بدنش باقی و لسانش به مدح و ثنای مالک امکان در حرکت بود که آن هيكل منير را دو نيمه کرده و هر نيمی از جسد داغدار و غرقه در خون را که شاهد صامتی از مراتب عشق و محبّت فنا ناپذير اصحاب نسبت به حضرت باب بود طبق دلخواه و آرزوی وی بيک طرف دروازهء نو آويختند.


باری نائرهء فتنه و انقلاب که در اثر رمی شاه در دارالخلافه (پایتخت- در حکومت قاجار طهران) مشتعل گرديد بنقاط مجاور سرايت نمود و لهيبش صفحهء مازندران موطن اصلی حضرت بهاءالله را فرا گرفت و در نتيجه املاک و متملّکات آن حضرت تماماً تالان و تاراج گرديد


در قريهء تاکر از قراء نور خانهء موروثی مبارک كه از والد ماجدشان (بزگوار - مجید) باقی مانده و بغايت مجلّل و مزيّن بود به فرمان ميرزا ابوطالب خان عموزادهء وزير اعظم مورد نهب و غارت واقع شد و آنچه از اثاث و نفائس موجود بود به يغما رفت و آنچه را که بحمل آن قادر نبودند خراب و ويران کردند و اطاقهای بيت را که از قصور پايتخت عاليتر و با شکوهتر بود بنحوی منهدم ساختند که ديگر اثری از آن بر جای نماند حتّی خانه ‏های اهالی را نيز پس از تاراج با خاک يکسان کرده و تمامت قريه را به آتش ظلم و کين بسوزاندند.


علاوه بر خطّهء مازندران دامنهء اين زوبعه به نقاط دور دست مانند يزد و نيريز و شيراز نيز کشيده شد و آتش ضوضاء و انقلاب در جميع اقطار شعله ور گرديد و بار ديگر حرص و ولع عمّال دولت و ارکان حکومت در قتل و غارت دوستان و نهب و اسارت مظلومان و تعرّض به نواميس (ناموس ها)  آنان بحرکت در آمد و حوادث نيريز و زنجان تجديد شد. مورّخی که تاريخ امر و وقايع خونين آن ايّام و شهادت مؤمنين را به رشتهء تحرير در آورده است مينويسد: «قلم از آنچه بر زنان و مردان شجيع وارد شد منزجر و مندهش است... آنچه از شدّت و هيبت سانحهء زنجان بيان شد در قبال مظالمی که چند سنه بعد در نيريز و شيراز رخ داده قابل ذکر نيست». 


رؤوس دويست نفر از شهدا را بر سر سنان کرده و فاتحانه از شيراز بجانب آباده حرکت دادند و چهل نفر از زنان و اطفال معصوم را در غاری مجتمع نموده با چوب و نفت آتش زدند. سيصد نفر از نسوان را دو بدو بر اسبهای برهنه سوار کرده تا شيراز راندند و آن مظلومان را نيمه عريان از بين صفوفی که از سرهای بريده شدهء شوهران و فرزندان و پدران و برادران آنها تشکيل شده بود عبور دادند و بدرجه ای مورد صدمات و لطمات شديده واقع شدند که بسياری از آنان در طيّ طريق جان سپردند و از حضيض ادنی بملکوت اعلی صعود نمودند.


بدين ترتيب فصلی از تاريخ امر الهی که از لحاظ جانفشانی و فداکاری خونين ترين و قهرمانی ترين فصول تاريخ قرن اوّل بهائی را تشکيل ميدهد سپری گرديد و دماء بريئه ای (خونهای پاک) که در آن سنين پر مصيبت بر صفحهء خاک ريخت بذور (بذرهای) طيّبهء قويّهء نظم بديع الهی را که با اشراق شمس قدم و اسم اعظم سر سبز و خرّم گرديد آبياری نمود. نعت و ستايشی که در  حقّ اولياء و شهداء دورهء اوّليّهء اين امر اعظم از لسان مکرمت حضرت بهاءالله جاری و زبان دوست و دشمن حتّی ناظران بيطرف بلاد و ممالک بعيده بدان ناطق گرديده كلّ مدلّ بر عظمت روح و علوّ مقام آن باسلان ميدان الهی و مجاهدان امر يزدانی است که مراتب ثبات و انقطاعشان آن دور مقدّس را مخلّد و سرمديّ الآثار قرار ميدهد.


حضرت بهاءالله در کتاب مستطاب ايقان در وصف اين هياكل قدسيّه به اين بيانات بديعهء منيعه ناطق قوله الاحلی  «همهء عالم از ايثار دل و جانشان متحيّر گشتند» «تاهت العقول فی افعالهم و تحيّرت النّفوس فی اصطبارهم و بما حملت اجسادهم» «آيا در هيچ عصر چنين امر خطيری ظاهر شده» (بیان مبارک در ایقان) و همچنين ميفرمايد «آيا هرگز در هيچ تاريخی از عهد آدم تا حال چنين غوغائی در بلاد واقع شد و آيا چنين ضوضائی در ميان عباد ظاهر گشت... گويا صبر در عالم کون از اصطبارشان ظاهر شده و وفا در ارکان عالم از فعلشان موجود گشت» (بیان مبارک از ایقان) و نيز از لسان قدم در ذکر اين ظهور اعظم و دماء مسفوکه در اين سبيل اقوم در مناجاتی بساحت ربّ الارباب اين حقايق متعاليه نازل «زمين از دماء مطهّرهء مظلومان حامل بدايع ظهورات قدرت و جواهر آيات عزّت و عظمت تو است عن قريب چون ميقات ظهور واصل گردد اسرار مستورهء آن مکشوف شود و حقائق رفيعهء مکنونه اش ظاهر و آشکار گردد». (ترجمه)


آيا اين  كلمات قدسيّه که از لسان حضرت رسول اکرم صادر و جناب قدّوس در قلعهء طبرسی برای اصحاب تلاوت نمودند که ميفرمايد «وا شوقا لأخوانی الّذين يأتون فی آخر الزّمان طوبی لهم و طوبی لنا و طوبی هم  افضل من طوبانا» (مضمون حدیث: در حسرت برادران هستم که در آخر زمان می آیند. خوشا بحالشان و خوشا به حال ما. خوشوقتی آنها بیش از ماست)،  جز باين فارسان مضمار رحمانی که با خون خويش حقّانيّت امر مقدّس را اثبات و يوم موعود ربّانی را اعلام نمودند به نفوس ديگر اعلام ميشود؟ و آيا مدلول حديث جابر که در تفسير کافی راجع به علائم و امارات ظهور قائم مذکور و ميفرمايد «يذلّ اوليائه فی زمانه و تتهادی رؤوسهم کما تتهادی رؤوس التّرک والدّيلم فيقتلون و يحرقون و يکونون خائفين مرعوبين وجلين تصبغ الارض بدمائهم و يفشو الويل و الرّنّة فی نسائهم اولئک اوليائی حقّا» (مضمون حدیث: اولیایش در زمان او به ذلت خواهند افتاد و سرهایشان به مانند سرهای ترک و دیلم هدیه داده خواهد شد. و به آتش کشیده خواهند شد و ترس و وحشت آنان را فرا می گیرد. و زمین به خونشان رنگین خواهد شد و زنانشان به ناله و ندبه خواهند افتاد. و اینها اولیای حق هستند. حدیث مذکور از سایت ردیه نویس ادیان نت) (حدیث مذکور از سایت حسینین) و حضرت بهاءالله صحّت آن را در کتاب مستطاب ايقان تأييد فرموده ‏اند، جز در اين ذوات مقدّسهء نورانيّه در نفوس ديگر مصداق وتحقّق حاصل نموده است؟ (بیان مبارک از ایقان)


لرد کرزن دربارهء حوادث مذکوره می نويسد: «در صفحات تاريخ بابی که بخون شهدای آن رنگين شده داستانهای شگفت انگيزی از مراتب خلوص و جانبازی اين طايفه موجود است که مايهء جلوه و عظمت آن می باشد… نائرهء وقايع اسميت فيلد هر چند در قلوب ملهوفين شجاعت و استقامت بسيارايجاد نمود ولی هرگز آن همّت و مقاومت بمقام پايداری و ثبات قدمی که تابعان باب در قبال ستمکاران طهران ابراز نموده‏اند نميرسد... بديهی است تعاليمی که چنين روح فداکاری و انقطاع در پيروان خويش بر انگيزد و بدين پايه از ثبات و علوّ همّت مبعوث نمايد از هر جهت عظيم و شايان تقدير است. اين جانبازی و از خود گذشتگی که آثار مشابه آن در تاريخ اسلام مشاهده نميشود در انظار نفوس بيشمار که ناظر و شاهد آن بوده‏اند بی نهايت جالب دقّت و قابل توجّه است».


پرفسور ج. دارمشتتر نيز در اين باره می نويسد: «ديانت بابی که در فاصله ای کمتر از پنج سال خطّهء ايران را من اقصاها الی اقصاها فرا گرفت و در سال ١٨٥٢ ميلادی آن سرزمين را بخون شهدای خويش ريّان (سیراب) ساخت اينک بکمال وقار و اتقان رو به ترقّی و تعالی است و چنانچه کشور ايران راه نجات و احيائی طلبد همانا در ظلّ اين آئين جديد و تعاليم بديع خواهد بود».


رنان در کتاب حواريّون در ذکر مراتب تمسّک و توجّه بابيان نقل ميکند:

«هزاران نفس با شوق و شعف بی پايان در سبيل حضرت باب به جانفشانی پرداختند. آن روز که کشتار عظيم بابيان در طهران تحقّق يافت روزی است که شايد چشم جهان شبيه و نظير آنرا نديده و گوش جهان هم آهنگ آنرا نشنيده است».


پرفسور برون مستشرق معروف انگليسی راجع به نفوذ و غلبهء شديد اين ديانت می نگارد «يکی از مظاهر درخشندهء ايمان و حرارت و جانبازی و شجاعت طلوع ديانت بابی است. ديانتی که ممکن است روزی در بين اديان عظيمهء عالم  مقام شامخ و ممتازی را احراز نمايد. روح تمسّك و ايقان و تجرّد وعرفان که بر بابيان حکمفرما است بدرجه ای نافذ و مؤثّر است که هر فردی را تحت تأثير خويش قرار ميدهد . نفوسی که به رأی العين (چشم ظاهر) اين حقيقت را مشاهده ننموده ‏اند شايد در قبول اين مدّعی ترديد نمايند ولی چون يکبار خود شاهد آن جذبه و شور و عشق و علاقهء موفور گردند چنان مجذوب و مسحور شوند که خاطرهء آن هرگز از صفحهء ضميرشان محو نخواهد گرديد».


کنت دو گوبينو دربارهء عظمت اين دور و مراتب ايمان و ايقان بابيان باين بيان شهادت می دهد: «بايد اذعان نمايم که اگر در اروپ حزبی مانند حزب بابی به آن درجه از ايمان و حرارت و انجذاب و استقامت و خلوص و محبّت نسبت به ابناء انسان و ايجاد رعب و خوف در صدور دشمنان و بالاخره عشق و علاقهء شديد در هدايت طالبان و موفّقيّتشان در جلب نفوس از طبقات مختلفه و مقامات متنوّعهء کثيره مشاهده مينمودم بلا ترديد عقيده مند ميشدم که در مدّت قليل قدرت و اختيار بدست چنين طائفه که صاحب اينگونه ملکات و فضائل عاليه هستند خواهد افتاد و عصای سلطه و اقتدار حقيقيّه به آن قوم تعلّق خواهد گرفت».


عبّاسقلي خان لاريجانی که جناب  ملّا حسين را هدف رصاص قرار داد و علّت شهادت آن بزرگوار گرديد در جواب پرسشی که از طرف شاهزاده احمد ميرزا در حضور جمعی از وجوه قوم از وی بعمل آمد اظهار داشت «هر کس کربلا را به چشم خود نديده اگر محاربات قلعهء طبرسی را ملاحظه ميکرد نه تنها اوضاع و احوال و حوادث ناگواری را که در آن سر زمين بلاخيز رخ گشوده در نظرش مجسّم ميشد بلکه با مشاهده ملّا حسين يقين ميکرد که حضرت سيّدالشّهداء باين عالم رجعت نموده است. همچنين اگر اعمال و افعال مرا ميديد بلا ترديد در نفس خود ميگفت که «اين همان شِمر است که با تيغ و سنان از ارض طفّ برگشته»... براستی نميدانم اين قوم چه حقيقتی را ادراک نموده و بچه مقامی واصل شده بودند که با چنين شجاعت و مسرّت بی نظير در ميدان فدا جانبازی ميکردند تصوّر مراتب شهامت و استقامت پيروان باب از قوّهء مخيّلهء بشر خارج است». (طفّ از ریاض اللغات: معانی لغوی طَفّ در متن همین مجلّد آمده و ذکر شده که نام دشتی بوده مشرف بر اراضی غرب کوفه که حضرت حسین بن علی در آنجا شهید شدند‌‌. در آثار اين ظهور مبارک هم ، طَفّ به مشهد حضرت سیّد الشّهدا و به ارض کربلا اطلاق شده است. حضرت بهاء الله در کتاب مستطاب ايقان میفرمايند " جُندی از حسین بن علی‌‌ اعلیٰ در ارض نبوده که اقرب الی الله باشد‌.‌.‌. در نهايت مغلوبیّت و مظلومیّت در ارض طفّ کأس شهادت نوشیدند‌‌" (‌‌ص ٩٧‌‌) ˗ و در لوحی ديگر میفرمايند " در اوّل ظهور ملاحظه نما شیخ محمّد حسن نجفی که قطب علمای ايران بود و ساير علمای نجف و ارض طفّ و بلاد ايران بعد از ارتفاع کلمه و اظهارِ امر‌‌‌ کلّ محجوب و ممنوع مشاهده گشتند‌.‌.‌. ولکن نفوسی از عوام اقبال نمودند و از بحر علم الهی نوشیدند و بافق اعلیٰ راه يافتند " (ص ١١١ ج ٧ آثار قلم اعلیٰ).)


در خاتمهء مقال آنچه شايان توجّه و تذکّر است عاقبت حال و سر گذشت پر ملال نفوس غافلهء ذاهله ای (غفلت کننده) است که يا از راه بدخواهی و تعصّب و يا بعلّت حرص و طمع و يا نظر بحبّ جاه و مقام در اطفاء نور يزدانی و نار موقدهء ربّانی همّت گماشتند و كلّ از شخص سلطان تا وزراء و ارکان حکومت و مشاوران دولت و حکّام و رؤسای عسکر و پيشوايان مذهب و ساير عمّال و مأمورين مملکت در هر رتبه و منصب که متعمّداً (عمداّ)  يا از روی خوف و غفلت در ايجاد مصائب و بلايا مساعدت نمودند بکمال سرعت و حدّت به غضب الهی گرفتار و به جزای اعمال سيّئهء خويش مبتلا شدند. 


محمّد شاه که شخصی بی فکر و اراده بود از قبول درخواست حضرت باب امتناع ورزيد و آن جوهر وجود را رخصت ورود به عاصمهء مملکت و اثبات حقيقت امر خويش نداد و تسليم افکار سيّئه وزير ناپاک و بی تدبير خود گرديد،  در سنّ چهل سالگی به سخط الهی گرفتار و به آلام و اسقام گوناگون دچار گشت و به آتش جحيم که طلعت اعلی در قيّوم الاسماء پيش بينی و به تحقّق آن قسم ياد فرموده بودند واصل گرديد.

 

حاجی ميرزا آقاسی وزير مطلق العنان و مالک واقعی تاج و تخت و محرّک واقعی صدمات و رزايای وارده بر وجود مبارک و مسبّب نفی و تبعيد آن حضرت بجبال  آذربايجان پس از مضی مدّتی کمتر از يک سال و نيم از تاريخی که بين شاه و هيكل مبارک حضرت اعلی حائل گرديد از مقام خود معزول و از بساط سلطنت مطرود شد و ثروت و مکنتی را که بظلم و جور گرد آورده بود از دست بداد و مورد قهر و غضب سلطان قرار گرفت و از خوف خشم و تعرّض مردمان به بقعهء حضرت عبدالعظيم پناه برد و سپس با نهايت خفّت و خواری به کربلا تبعيد شد و گرفتار فقر و فاقه و امراض و احزان گرديد و از اوج عزّت به حضيض ذلّت بيفتاد و آنچه را که حضرت باب در خطبهء قهريّه باو انذار فرموده بودند تحقّق پذيرفت. 


امّا ميرزا تقي خان امير نظام که از خاندانی حقير و گمنام ظاهر شده بود و در سال اوّل صدارت کوتاهش اصحاب قلعهء طبرسی را به شهادت رسانيد و به قتل شهدای طهران اقدام کرد و جناب وحيد و صحابهء حضرت را باشدّ احوال شهيد و قتيل ساخت و رأساً و مستقيماً فرمان شهادت حضرت باب را صادر کرد و در واقعهء زنجان دست بخون مظلومان گشود مورد بی مهری شاه قرار گرفت و سعايت درباريان دربارهء وی مؤثّر واقع شد و افتخاراتی را که بدست آورده بود از کف بداد و عاقبت بکمال خواری و مذلّت در حمّام فين نزديک کاشان بامر شاه رگ حياتش مقطوع شد و بديار فنا واصل گرديد. 


چنانچه نبيل در تاريخ خود مينويسد از حضرت بهاءالله استماع گرديد که ميفرمودند «اگر امير نظام از موقعيّت و مقام حقيقی ما آگاهی مي يافت البتّه در توقيف و هدم ما خود داری نميکرد و با آنکه مساعی فراوان در کشف اين امر بکار برد ولی توفيق نيافت و بارادهء الهی اين حقيقت بر وی مستور و مکتوم باقی ماند». 


ميرزا آقاخان که در ايذاء و آزار بابيان و حوادثی که بعد از رمی شاه اتّفاق افتاد دخالت عظيم داشت و مذبحهء عظمی را بر پا نمود از شغل خود بر کنار شد و به يزد تبعيد گرديد و تحت نظر شديد قرار گرفت تا عاقبت به يأس و خذلان جان سپرد. 


حسينخان والی فارس آن عنصر «ظالم» و «شارب خمر» اوّلين نفسی که در مقام مخالفت با حضرت باب برآمد و علناً زبان بطعن و لعن بگشود و بدستور وی لطمهء شديد بر چهرهء مبارک وارد گرديد نه تنها بلای ناگهان بر او و اهل و عيال و ساکنين مدينه و ديارش وارد آمد بلکه جزای اعمال شنيعهء خويش را برأی العين (چشم ظاهر) مشاهده نمود و منفور دوست و دشمن گرديد و به نکبت و نقمت به مقرّ اصلی خود شتافت. 


حاجب الدّولهء غدّار که با نهايت قساوت جمّ غفيری از بابيان مظلوم و بی پناه را بشهادت رسانيد گرفتار خشم و غضب طوايف لر گرديد و پس از اخذ و تصرّف مايملکش محاسنش را کنده و او را به بلعيدن آن مجبور کردند آنگاه او را مهار کرده و زين بر پشت نهادند و چون چهارپايان در مقابل انظار ناس بر او سوار شدند و در برابر ديدگانش نسبت به اهل و عيالش تعرّض روا داشتند. 


سعيد العلماء مجتهد متعصّب و پر شقاوت بار فروش که محرّک فتنهء مازندران گرديد و آنهمه مصائب و نوائب برای دوستان الهی در قلعهء طبرسی ايجاد نمود به مرضی عجيب مبتلا گشت و به عطش و برد (سرما) شديد گرفتار شد بنحوی که با پوشش و ملحفهء ضخيم و آتش عظيم که پيوسته در کنار بسترش مشتعل بود باز در رنج و تعب اليم ميگذرانيد تا سر انجام با حال پر و بال از عالم در گذشت  و پس از مرگش خانهء مجلّل و مزيّن او مطمور و منهدم گرديد و محلّ تجمع خاکروبه و زباله قرار گرفت و بطوری در انظار ناس موهون شد که هر وقت نفرين و عذاب الهی را در  حقّ نفسی خواستار ميشدند ميگفتند خداوند خانه اش را مانند خانهء سعيد العلماء خراب و ويران سازد. 


محمود خان كلانتر که نفسی مغرور و بد قلب بود و جناب طاهره قبل از وقوع شهادت در خانهء وی زندانی شد نُه سنه بعد به غضب سلطانی گرفتار آمد و در حالی که پايش را بريسمان بسته بودند کشان کشان در انظار عموم بخارج شهر انتقال دادند و جسدش را به دار آويختند. 


ميرزا حسنخان که به امر برادرش امير نظام به شهادت حضرت باب اقدام نمود دو سال پس از واقعهء مولمه (بلا) بجَزای اعمال خويش رسيد و با حال تباه به ديار عدم واصل شد. 


ميرزا علی اصغر شيخ الاسلام تبريز آن نفس ظالم و خبيث که پس از امتناع مأمورين حکومت از تعزير حضرت باب شخصاً به اين امر منکر قيام نمود و بدست خويش يازده ضربه به پای مبارک وارد آورد در همان سال به مرض فلج مبتلا شد و پس از صدمات و بلايای لا تحصی (بی شمار) در نهايت ذلّت و فلاکت در گذشت و عنوان شيخ الاسلامی نيز پس از چندی بالمرّه در تبريز ملغی گرديد و نام و نشانی از آن باقی نماند. (شیخ الاسلام از ویکی پدیا)


ميرزا ابوطالب خان مغرور و متکبّر که از اجرای دستور و رأی ميرزا آقا خان صدر اعظم نسبت به رعايت جانب اعتدال سر پيچيد و به غارت و حرق قريهء  تاکر و انهدام بيت مبارک حضرت بهاءالله فرمان داد يک سنه بعد به مرض طاعون مبتلا شد و کلّيّهء ياران وی حتّی نزديکترين اقوام و اقاربش از وی دوری نمودند و عاقبت بحسرت و نکبت بی پايان جان سپرد. 


مهرعليخان شجاع الملک که پس از واقعهء رمی شاه بنهايت قساوت و خونخواری بقايای جامعهء بابی نيريز را بقتل رسانيد بر حسب شهادت نوهء ارشدش به کسالت شديد مبتلا شد و ثقل سامعه حاصل کرد و قوّهء شنوائيش را از دست بداد و بهمين حال تباه تا آخر حيات پر وبالش باقيماند. همدست و همکارش ميرزا نعيم موردغضب اوليای دولت واقع گرديد و دو نوبت او را تنبيه نموده از مقام خود معزول کردند و به صدمات شديده مبتلا ساختند. 


فوج  خاصّه که داوطلب قتل حضرت باب گرديد و حادثهء معجزه آسائی را که موجب تذکّر و تنبّه سامخان مسيحی شد مورد سخريّه و استهزاء قرارداد در همان سنه دويست و پنجاه نفر از آنها مع سر کردگانشان در زلزلهء شديدی که بين اردبيل و تبريز اتّفاق افتاد هلاک شدند و دو سال بعد از اين تاريخ بقيّهء نفرات آن فوج که عددشان پانصد نفس بالغ ميگرديد به علّت طغيان و عصيان در همان شهر که مبادرت به آن ذنب عظيم نموده بودند تير باران گشتند و اهالی که ناظر اجساد قطعه قطعه شدهء آنان بودند اعمال ظالمانهء آنها را در مدّ نظر آوردند و بطوری اظهار حيرت و  تنفّر و انزجار نمودند که مجتهدين شهر مجبور شدند به تنبيه و اِسکات اينگونه نفوس پردازند تا آنکه آقاجان بيک سرتيپ فوج مذکور نيز شش سال پس از شهادت حضرت باب هنگام بمباران محمّره توسّط قوای بحريّهء انگليس معدوم گرديد. (اِسکات از ریاض اللغات: (اَسْکَتَ) (س ک ت) ساکت گردانیدن ˗ خاموش نمودن ˗ قطع کردن کلام و صدای ديگری ˗ روی برگردانیدن و اعراض نمودن.) (محمّره از ویکی پدیا: نام قديم شهر خرّمشهر. )



عدل خداوند منتقم قهّار که مرتکبين اين مظالم را به کيفر اعمال رسانيد و معاندين و مخالفين حضرت باب و پيروان آن حضرت را به اشدّ عقاب مبتلا ساخت مردم جاهل و خونخوار را نيز که به پيروی از رؤسای دين و زمامداران پر کين بقتل و غارت و نهب و اسارت مظلومان پرداخته بودند گرفتار صدمات گوناگون نمود. مردمی که فی الحقيقه از يهود عنود در ايّام حضرت مسيح متعصّب تر و در جهل و نادانی و بيرحمی و خونخوارگی از اقوام دورهء جاهليّه پست تر و شريرتر بودند. 


در اين مقام اولی و انسب آنکه بيان حضرت اعلی در کتاب دلائل السّبعه را که در اواخر ايّام از يراعهء اطهر نازل شده  متذکّر گرديم و به اهمّيّت امر پی بريم قوله جلّ ذکره  «نظر نموده از اوّل ظهور که چقدر خلق به وبا مُردند. اين يکی بوده از علائم ظهور و کسی مطّلع نشده و از مؤمنين فِرَقِ شيعه ظاهراً در عرض چهار سال متجاوز از صد هزار شده ولی کسی ملتفت نيست». (فایل صوتی دلائل سبعه از برنامه چشمه خورشید)


نبيل در تاريخ جاودانی خويش راجع به قتل و کشتار نفوس مظلومه مينويسد: «تودهء ناس که بکمال خرسندی و بی قيدی ناظر اعمال شنيعه بوده و بهيچوجه از طرف آنان اظهار و احساسی که حکايت از توجّه و تبصّر ايشان و يا عدم موافقتشان نسبت به مظالم و فجايع وارده باشد ابراز نگرديد  بنوبهء خود دچار محن و آلام و مصائب و اسقامی گرديدند که مصادر امور و اوليای جمهور هيچيک قادر بر تقليل آن نبوده و نتوانستند در بهبود اوضاع و تخفيف شدائد قدمی بردارند. از همان اوان که ايادی مخالفت و معاندت عليه وجود مقدّس حضرت بلند شد بلايا و رزايا پی در پی آن قوم جهول را احاطه نمود و آنان را به ورطهء هلاک و دمار نيستی و بوار (هلاکت) سوق داد. امراض و اوجاع مختلفه از طاعون و غير آن که فقط ذکرش در کتب قديمه وارد و حقيقت و  کيفيّت آن از خاطرهء نفوس محو و معدوم شده بود بر آنان مستولی گرديد و جمّ غفيری را به ديار عدم فرستاد و فقير و غنی و وضيع و شريف كلّ در قبال اين آفات آسمانی سر تسليم فرود آوردند و نفسی را مقرّ و مفرّی باقی نماند و در صفحهء گيلان قهر الهی كلّ را اخذ کرد و علّت حمّی (تب) اهالی را احاطه نمود و دست قدرت ربّانی آن جمع بی ايمان و سالک بيداء ضلالت را به جزای اعمال خود مبتلا ساخت.  حتّی لهيب سخط الهی حيوانات و نباتات را نيز فرا گرفت و تلخی و مرارت آن هر جنبنده‏ ای را متأثّر ساخت و به اين صدمات و بلايا قحط و غلا نيز علاوه گرديد و جوع و گرسنگی بر شدّت متاعب بيفزود و موجب تلفّات بيشمار گرديد و منظرهء موحشی در برابر ديدگان ناس ايجاد نمود. ملّت و دولت به آه و انين پرداختند و صغير و کبير به نوحه و حنين مألوف شدند آسايش و راحت مقطوع شد و عزّت و سعادت مسلوب گرديد و کأس عقوبت و بلا که به فرمان الهی مقدّر و مقرّر شده بود لبريز گشت ولی ابداً مستشعر نشدند که سبب بروز اين آفات چيست و منشأ و مبدأ اين صدمات کدام است و بخاطر انکار و ايذاء چه نفس مقدّسی به اين نوائب و مصائب گرفتار و باين مخاطر و مهالک مبتلا گرديده اند». انتهی





قسمت دوم

دورهء حضرت بهاءالله

۱۳۰۹- ١۲۶٩ هجری قمری

۱۸۹۲- ۱۸۵۳ ميلادی



فصل ششم: ولادت امر بهائی


بطوری که از قبل مذکور گرديد وقايع هولناکی که پس از رمی (تیراندازی) شاه متتابعاً مترادفاً اتّفاق افتاد، دور بابی و نخستين فصل تاريخ قرن اوّل بهائی و تاريکترين و خونين ترين آن را خاتمه بخشود. در طيّ اين حوادث انقلابات و تطوّراتی (تغییرات - از طوری به طور دیگر شدن) رخ گشود که نزديک بود امر حضرت باب را بكلّی محو و نابود نمايدمحن و آلام و مصائب و نوائب (حوادث - پیش آمدها از خیر و شر) که از آغاز ظهور مشهود و روز بروز بر شدّت و حدّت می افزود فی الحقيقه موجب تضعيف صفوف پيروان امر الله گرديد و مايهء تهديد ثبات و پايداری تابعان غيور شريعة‌ الله شد و ارکان و دعائم جامعهء بابی را سخت متزلزل و متزعزع نمود.


از بدو طلوع نيّر حقيقت از افق ايران طبقات و مقامات مختلفهء مملکت از اوليای حکومت و رسوم و قاطبهء ناس از عوام و خواصّ کثلّة  واحده (دسته جمعی) عليه امر الهی قيام نمودند و بر دشمنی دائمی با آن هم قسم گشتند و به زعم خويش چنين انگاشتند که قتل و نهب و حرق و ضرب و اسر و شتم، سيل جارف (بنیان کن) امرالله را از حرکت باز خواهد داشت و ظهور موانع و روادع و محروميّتها و شدائد ازتحقّق مواعيد الهيّه جلوگيری خواهد نمود.

 

محمّد شاه که سلطانی بی فکر و ضعيف الاراده بود در اثر تلقين و فشار اطرافيان خود مسؤل حضرت باب را نپذيرفت و از شرف مثول (مشرّف شدن) به آن مظهر مقدّس احديّه روی بتافت و آن وجود اقدس را از ورود به عاصمهء مملکت و وفود در بساط سلطنت ممنوع ساخت. 


ناصرالدّين شاه جوان که ذاتاً قسيّ القلب و خود خواه بود چه در رتبهء ولايت عهدی و چه در مقام سلطنت و فرمانروائی نهايت بغضا و خصومت را نسبت به امر مبارک ابراز نموده و در دوره‏های بعدی حکومتش اين دشمنی و لجاج را به اعلی درجهء قساوت و درندگی برسانيد


معتمد مقتدر و دل آگاه يگانه نفسی که می توانست در آن احيان پر مخافت حضرت باب را نصرت و حمايت نمايد ناگهان از جهان فانی رخت بربست و آن آيت مظلوميّت کبری را در چنگال دشمن بی امان بگذاشت. 


شريف مغرور که هنگام توجّه طلعت اعلی به مکّهء معظّمه و طواف بيت الله الحرام، امر بديع به وساطت جناب قدّوس به وی ابلاغ گرديد دعوت الهی را اجابت ننمود و پيام يزدانی را در زاويهء نسيان و فراموشی افکند. 


اجتماع پيروان در مدينهء منوّرهء کربلا که مقرّر بود در معاودت حضرت باب از حجاز فراهم و مؤمنين به درک حضور آن محيی رمم  موفّق گردند به حکم الزام موقوف و شوق و هيجان دوستان که مترصّد ظهور آثار وعدهء الهی بودند به نوميدی و حرمان تبديل گرديد


حروف حيّ  حافظان و پشتيبانان امر نوزاد ربّانی  که عددشان به هيجده نفس بالغ بود قسمت اعظمشان در پنجهء تقليب گرفتار و به رتبهء منيعهء شهادت فائز گشتند


مرايا (در شريعت بيان برای مؤمنين مراتب و مقامات مختلفه روحانيّه تعيين شده است از قبيل حروف حیّ ، مرايا ، اَدّله و شهداء. مراياء از طرف حضرتِ باب انتخاب شدند و هر هيجده نفر آنها در ظلّ يکی از حروف حیّ قرار داشتند که با آن حرف حیّ جمعاً عدد واحد نوزده را تشکيل ميدادند.) و ادلّاء (در دور بیان به صاحبان مقام و رتبه روحانی و همچنین به شهداء آن دوره اطلاق شده است) و شهداء (در اصطلاح بیان نفوسی هستند که حضرت اعلی آنها را در بیان تا یوم ظهور مَن یُظره الله شاهدِ حجت باقیه که کتاب بیان باشد قرار داده اند تا بر حقانیت آن کتاب گواهی و شهادت دهند و صاحب این مرتبه را «شهید البیان» گویند) که مراتب روحانی دور بيان را تشکيل ميدادند يا از دم شمشير گذشتند و يا از وطن مألوف اخراج شدند و يا بصمت و سکون ملزم گرديدند


تعليمات کافيهء وافيه که از طرف آن سيّد ابرار به وجوه اصحاب و نخبهء احباب ابلاغ شده بود نظر به فرط شوق و غلبهء اشتياق آنان و شدّت افتتان و هيجان اهل طغيان اکثراً در بوتهء تعويق و تأجيل باقی ماند


قيام دو نفس مقدّس از رافعين لواء امنعش جهت ابلاغ و انتشار امر الهی در ممالک عثمانيان و اقطار هندوستان در اوّلين قدم دچار وقفه و سکون گرديد. 


طوفان شدائد و آلام که صفحات مازندران و نيريز و زنجان را احاطه نموده بود گذشته از اطفاء سرج نورانيّه، حضرت قدّوس شريف و جناب باب الباب شجيع و وحيد دانشمند و عالم فريد حجّت اکبر و ممنوعيّت و محروميّت حزب الهی از ثمرات جنيّهء آن حقايق  روحانيّه، جمع کثيری از شجيعترين و مبرّزترين اصحاب حرم را در دام عوانان بيفکند و بصدمات بی پايان گرفتار نمود. 


فاجعهء کبری،  شهدای سبعهء طهران امر الهی را از يکی از مشاعل درخشان و مصابيح فروزان ديگر خويش محروم ساخت و نفس مقدّسی را که بسبب قرابت با مظهر امر الهی و ارتباط و تماس نزديکش با آن ساذج وجود و اتّصاف بسجايا و خصائل ممدوحهء ذاتيّه محقّقاً در صورت ابقاء حيات بخدمات مؤثّر و گرانبهای بيشتری بساحت رحمانی و حفظ و صيانت شريعت ربّانی موفّق ميگرديد از چنگ فئهء ستمديده بربود.


فتنهء عظمی که بفاصلهء قليل پس از حوادث مذکور روی داد بار ديگر حزب مظلوم را بمصائب لا تحصی (بیشمار) مبتلا ساخت. ورقهء زکيّه طاهرهء طيّبه مبارز شجيع و بی نظير امر الله را در بحبوحهء خدمات و فتوحات باهره اش بدست ظالم ستمکار گرفتار و سيّد حسين کاتب وحی و معتمد حضرت باب و مخزن وصايای آن طلعت  وهّاب را طعمهء شمشير گردانيد. ملّا محمّد  قزوينی آن رکن رکين عظيم را که در امر مبارک و مبدأ و اساس آن صاحب معلومات و اطّلاعات دقيقهء پر بها بود بشهادت رسانيد و حضرت بهاءالله يگانه شخصيّت بزرگی را که در بين فحول اصحاب و کبار احباب باقی مانده بود در سجن مظلم بئر انتن گرفتار نمود. 


حضرت نقطهء اولی منبع و منشأ  مقدّسی  که قوّهء نبّاضهء (متحرک - با ضربان) ظهور جديد از آن سرچشمه ميگرفت بنفسه قبل از وقوع اين ملحمهء کبری (کشتار بزرگ) هدف هزاران رصاص از جانب الوالبغضاء گرديد و رياست اسمی جامعهء متشتّت و مظلوم  بدست نفسی ساده لوح و جبان که فاقد خصائل و ملکات فاضله و مستعدّ قبول هر گونه تلقينات و دسائس نفوس سافلهء ذاهله بود افتاد


اين قائد صوری و مرجع اسمی که اکنون از تحت توجّه و سرپرستی قائد حقيقی و زعيم واقعی قوم يعنی حضرت بهاءالله خارج شده بود پس از وقوع اين انقلاب عظيم با لباس درويشی بجانب مازندران موطن اصلی خويش متواری گرديد و خود را در پناه جبال از تعرّضات و حملات اهل وبال مستور و محفوظ نگاهداشت


آثار و الواح وفيرهء مقدّسهء منزله از شارع قدير نيز که با خطوط غير مرغوب تسويد و به وضع نامطلوب وغيرمنظّم  نزد احبّا موجود بود اکثر در اثر بروز حوادث معدوم گرديد و يا در حيطهء تصرّف اهل عدوان در آمد و يا معجّلاً (با شتاب) به نقاط دور دست که بالنّسبه از دستبرد دشمنان محفوظ و مأمون بود ارسال شد


در اثر اين مشكلات که آئين نازنين را احاطه نموده ‌بود معاندين پر کين و مقتدر امر الله تشجيع شدند و لوای مخالفت برافراشتند و لسان قدح و ذمّ و تقبيح و تزييف گشودند. از جمله حاجی ميرزا کريم خان دشمن عنود که در بين جمع شاخص و در جاه طلبی و عوام فريبی شبه و مثل نداشت بمعارضه برخاست و بر حسب اشارهء شاه رساله ای بوضع ناهنجار تنظيم نمود و امر الله را مورد حملهء عنيف قرارداد


از طرف ديگر نظر به همين احوال و فشار غير قابل تحمّلی که بر بابيان وارد می آمد، معدودی از آنان تاب مقاومت نياورده از امر الهی دست کشيدند و برخی قدم فراتر نهاده راه ارتداد پيمودند و در حلقهء اعداء وارد شدند


بليّهء ديگر که سربار اين مصائب و آلام گرديد و جامعهء ستمديده را متّهم و بد نام نمود حرکات و سکنات غير مرضيّه ای بود که از ناحيهء مشتی از تابعان متعصّب و غير مسؤل مشهود ميشد. اين اعمال و افعال ذيل مطهّر امر الله را آلوده و ملوّث (کثیف - آورده- تیره و کدر) گردانيد بنحوی که ازالهء (برطرف کردن) آن دشوار بل ممتنع و محال بنظر ميرسيد و نزديک بود شريعت الهی را از ريشه براندازد و اساسش را متزلزل و منهدم نمايد.


هر چند که نائرهء ايمان و ايقان که افروختهء دست قدرت الهی بود در اثر سيل جارف (بنیان کن) محن و بلايا و تتابع فتن و رزايا سکون و آرامش يافت و از لمعان و نبعان (درخشندگی و جوشیدن) شديد باز ماند ولی معدوم نگرديد و شعلهء فروزان امر الله که مدّت نه سال بر آفاق و انفس پرتو افکنده بود با آنکه موقّتاً از افاضهء انوار ممنوع گشت ولی جذوات (شعله آتش) مستورهء مکنونه اش دوباره زبانه بر کشيد و بمرور نسائم روح بخش ظهور اعظم و اتمّ جديد در مدّت قليل بر حدّت و سورت (شدّت) بيفزود. 


اشعّهء ساطعه از وجه قِدم ظلمات حالکه (تاریک) را محو و نابود ساخت و آثار مضيئهء كلمة‌ الله بار ديگر شرق و غرب عالم را مِن اقصاها الی اقصاها (از دورترین نقاط تا دورترین نقاط) روشن و منوّر گردانيد.


همان نوع که غربت و اسارت جمال يوسفی در جبال آذربايجان از يک طرف موجب انزال آيات و اکمال بيّنات و اظهار حقايق مکنونه و القاء تعاليم اساسيّه و اعلام مقام و تأسيس عهد و ميثاق حضرت ربّ الانام شد و از طرف ديگر علّت اعلان حدود و احکام شرع مبين به همّت و شجاعت جمعی از اصحاب و انصار در ارض بدشت گرديد، انقلاب و بحران عظيمی هم که به شهادت حضرت باب و سجن حضرت بهاءالله در زندان طهران خاتمه يافت به ارادهء الهی و مشيّت مطلقهء سبحانی مبشّر حيات جديد و منادی اشراق بديعی بود که به قوّه و عظمت خويش پيام آن سيّد ابرار را بر شالودهء اقوم و اساس اکمل امتن بنيان نمود و صيت شهرت و نورانيّتش را به ديار بعيده و اقطار شاسعهء خارج ازموطن آن مظهر احديّه بکشانيد. 


هنگاميکه امر حضرت باب بصورت ظاهر در شرف انحلال و اضمحلال و ابواب اميد جهت نوايای مقدّسه اش از هر جهت مسدود و جانبازی و فداکاری اتباعش در انظار ناظرين بی اثر و ثمر تلقّی ميگرديد، در چنين موقع خطير «وعد الهی»  که در هويّت امر مقدّس مندمج و مکنون بود جلوه گر گرديد، کمال نهائی آن ظاهر شد و ميقات دور بيان در مدّت مقرّر و ميعاد مقدّر مِن دون تقدّم و تأخير منقضی گشت و ثمرهء آئين مبشّر امر حضرت ربّ العالمين و مقصد اسنی و غايت قصوای آن با ظهور جمال اقدس ابهی لائح و هويدا گرديد


در چنين ساعت تاريک ومخوف «نورجديد»  بدرخشيد و افق مُظلم ايران را روشن و تابناک نمود. در اثر قوّهء محيطهء دافعهء ازليّهء الهيّه اعظم و اشرف لحظات عصر رسولی اين امر نازنين پديدار گشت.

 

در سنين تسعه (سال ۹) چنان که حضرت باب وعده فرموده بود جنين امر در سرِّ سرّ بکمال سرعت و بغايت قدرت و قوّت تکميل شد و به مقام احسن التّقويم رسيد و امر موعود رحمانی در موعد معلوم در سياه چال طهران بين جدران (دیوارها) آن سجن مظلم صيلم (شدید - مصیبت) تولّد يافت (حضرت اعلی در کتاب بیان امر مبارکشان را به جنینی تشبیه می فرمایند که در سنه تسع به رتبه کمال می رسد. بیان مبارک به عربی در فصل جلوتر آمده بود)


جمال اقدس ابهی در ردّ شبهات معترضين که ظهور مبارک را بعلّت فاصلهء قليلش با ظهور حضرت ربّ اعلی و اشراقش بفاصلهء قليل بعد از فجر حقيقت مباين ارادهء جمال رحمان و قبل از اتمام دور بيان و ظهور ثمرهء آن در عالم امکان شمرده ‏اند می فرمايد «ملاحظه فرمائيد در اين ظهور بدع قدس رحمانی در سنهء تسع در سرِّ سرّ نفوس مقدّسهء مطهّرهء زکيّه در همان حين تکميل شدند» و نيز در مقام ديگر می فرمايد «در ظهور اين ظهور اعظم اکرم مع آنکه ايّامی از ظهورِ قبلم نگذشته حکمتی است مستور و سرّی است مقنوع (پوشیده - پنهان) و وقتی بوده مخصوص و مطّلع نشده و نخواهد شد باو نفسی مگر آنکه در کتاب مکنون نظر نمايد» (بیان مبارک در کتاب بدیع آمده).


يوحنّای لاهوتی راجع به دو اشراق و دو ظهور عظيم که بايد متوالی يکديگر واقع گردد بطور صريح خبر ميدهد که «وای دوم در گذشته است اينک وای سوم  بزودی ميآيد» (حضرت عبدالبهاء در مفاوضات این بشارت را تبیین فرموده اند. بیان حضرت عبدالبهاء در مفاوضات). در تعبير اين آيه آن  كلمات باهرات از كلك گُهربار مرکز ميثاق صادر «اين وای سوم روز ظهور جمال مبارک است يوم الله است و نزديک است به يوم ظهور حضرت اعلی» و نيز می فرمايد «جميع ملل عالم منتظر دو ظهور هستند که اين دو ظهور بايد باهم باشد و كلّ موعود بآنند» و همچنين می فرمايد «مقصد اين است که كلّ موعود بدو ظهور اند که پی در پی واقع شود» (بیانات حضرت عبدالبهاء در مفاوضات)


شيخ احمد احسائی کوکب درّيّ صبح هدی قبل از سنهء ستّين (۶۰) به کمال وضوح و روشنی قرب طلوع انوار حضرت سبحان را احساس و به «دو ظهور متعاقب»  که يکی بعد از ديگری طالع خواهد شد تصريح نموده و در جواب نامهء سيّد کاظم رشتی اعلی الله مقامه راجع به ميقات ظهور موعود بخطّ خويش مينگارد «لابدّ لهذا الامر من مقرّ و لكلّ نبأ مستقرّ و لايحسن الجواب بالتّعيين فستعلمنّ نبأه بعد حين» (ناچار هر امری مقری دارد و هر نبائی مستقری. جواب به (سئوال) تعیین وقت (ظهور)  نیکو نیست. امرش را بعد حین اعلام می فرماید) .


کيفيّت نزول وحی الهی و تجلّی روح اعظم بر صدر ممرّد جمال قدم خاطرهء پر هيجان رسالات الهيّه را در ادوار سابقه و ظهورات ماضيه که اتمّ و اعظم آن در اين دور افخم ابدع امنع مشهود گرديده در خاطر مجسّم ميسازد که چگونه حضرت كليم در طور سينا ندای الهی را از شجرهء موقدهء ربّانی استماع نمود و حضرت زرتشت در اثر رؤياهای سبعه به مأموريّت آسمانی و رسالت يزدانی خويش واقف گرديد و حضرت مسيح هنگام خروج از نهر اردن ابواب سماء لايزالی را مفتوح و روح قدسی ربّانی را به مثابهء حمامه ای نازل بر وجود مقدّسش ملاحظه نمود و حضرت رسول اکرم در جبل حرا خارج از مکّهء معظّمه از طرف جبرئيل امين بخطاب مستطاب «اقرأ باسم ربّک الّذی خلق» (مضمون: بخوان به نام پروردگارت که خلق فرمود. آیه قرآنی)  مخاطب گرديد و حضرت باب اعظم چون در عالم رؤيا رأس مطهّر حضرت سيّد الشّهداء را آغشته به دَم (خون) مشاهده نمود و از خون گلوی آن حضرت نوشيد دريافت که از جانب خداوند متعال حامل فيض الهی و واسطهء ابلاغ پيام آسمانی است.


آنچه در اين مقام شايان توجّه و دقّت است ملاحظهء شؤون و خصائص اين امر اعظم و درک عظمت و جامعيّت اين ظهور ابدع اقوم است که چگونه از يک طرف به فاصلهء قليل دور بيان را دفعةً واحده (یک مرتبه) نسخ و از طرف ديگر حقّانيّت شارع اکرمش را بکمال صراحت و اتقان تثبيت فرمود


و باز آنچه سزاوار فحص و تحرّی و تدقيق است علوّ  مقام و سموّ مرتبت نفس مقدّسی است که با آنکه خود در زمرهء پيروان حضرت باب محشور و به اعلاء امرش مألوف بود در مراحل اوّليّهء طلوع و اشراقش بالغاء  (باطل کردن) حدود و احکام موضوعهء مولای محبوب خويش مبادرت فرمود و نيز آنچه مطالعهء آن سبب مزيد تبصّر است ملاحظهء ارتباط اين ظهور اعظم با ظهورات قبليّه و ادوار ماضيهء الهيّه است. 


ظهور بديعی که در تاريکترين لحظات از افق قلب منير سلطان لاهوت اشراق نمود و انوارش از اعماق آن بئر اظلم (چاه تاریک) بر عالم و عالميان ساطع گرديد و تجلّياتش به اقصی نقاط ارض متواصل شد و تصرّفات منيعه اش در انجمن بنی آدم جلوهء محيّر العقول نمود و اينک آثار قدرت و عظمتش در احياء عالم و اصلاح امم در برابر ديدگان نسل حاضر به کمال جلوه و جلال روشن و نمايان است.


اين مظهر كلّی الهی و مطّلع انوار سبحانی که در چنين موقع خطير حامل چنين پيام عظيم و جليل گرديد ذات اقدسی است که نسلهای آيندهء بشر همان نحو که اکنون جمّ غفيری از پيروان حضرتش بدان مقرّ و معترفند او را بالقاب و نعوت فخيمهء قاضی القضاة،  شارع اعظم و منجی امم، محرّک عالم،  متّحد کنندهء ابناء بشر و موجد الف سنهء منتظر، مؤسّس کور جديد، رافع بنيان صلح اعظم، منشأ عدل اتمّ اقوم، منادی وحدت انسان و بانی نظم جهان آرای الهی و مبدع و مبشّر مدنيّت سرمديّ الآثار يزدانی تجليل و تکريم خواهند نمود.


ظهور مبارک نزد ابناء كليم ظهور «پدر سرمدی» (اشعیا ۹:۶. آیه مبارک) و «ربّ الجنود» (چندین آیه از جمله اشعیا ۲۲:۵. آیه مبارکه) است که «با هزاران هزار مقدّسين» ظاهر گشته (احتمالا اشاره به آیه ۱۴ فصل اول یهودا است. آیه مبارکه) و نزد ملّت روح مجیء ثانی مسيح (آمدن دوم حضرت مسیح. آیه مبارکه)  در «جلال اب سماوی» و در نظر شيعهء اسلام «رجعت حسينی» و به اصطلاح اهل سنّت و جماعت نزول «روح الله» و به اعتقاد زرتشتيان ظهور شاه بهرام موعود و نزد هندوها رجوع کريشنا و نزد بودائيها بودای پنجم محسوب ميشود.


نام مبارک ترکيبی از اسم حضرت سيّد الشّهداء (حسين) بزرگترين امام از ائمّهء هدی و درخشنده ترين «کوکب» از «اكليل» مذکور در مکاشفات يوحنّا (آیه مبارکه) - و نام امير مؤمنان حضرت علی عليه السّلام يکی از دو «شاهد» مذکور در همان سِفر جليل است (مکاشفات ۱۱:۳. آیه مبارکه) (تبیین حضرت عبدالبهاء در مفاوضات)


حضرتش در کتاب بيان فارسی به لقب مقدّس «بهاء الله»  که بمعنی جلال و روشنی و مجد الهی است مذکور و موصوف و همچنين به القاب عظيمهء ربّ الارباب، اسم اعظم، جمال قدم،  قلم اعلی، اسم مکنون،  کنز مخزون، مَن يُظهره الله،  نيّر اعظم، افق اعلی،  بحر اعظم، سماء عليا، اصل قديم،  قيّوم الارض والسّماء، نيّر آفاق،  نبأ عظيم، مكلّم طور، ممتحن الحقائق، مظلوم العالم و مقصود الامم،  ربّ الميثاق و  سدرة المنتهی ملقّب و منعوت ميباشد. (لقب مقدس بهاءالله در بیان حضرت باب در بیان فارسی در باب ۱۶ از واحد سوم است که راجع به نظم حضرت بهاءالله بحث فرموده اند: «طوبی لمن ينظر الی نظم بهاء الله و يشکر ربّه فانّه يظهر ولا مردّ له من عند الله فی البيان»)


نسب خاندان حضرتش از يک طرف بحضرت ابراهيم از زوجهء قطوره و از طرف ديگر بحضرت زرتشت و يزدگرد آخرين شهريار سلسلهء ساسانی منتهی ميشود. بعلاوه حضرتش از دودمان يسّی و از جانب پدر حضرت وزير جناب آقا ميرزا عبّاس معروف بميرزا بزرگ که از رجال دولت و بزرگان مملکت محسوب و در دربار فتحعلی شاه مقام وزارت داشته بيکی از مهمّترين خاندانهای قديم و مشهور مازندران منتسب ميباشد. (یسّی: پدر حضرت داود بود که یوسف شوهر حضرت مریم از همین شجره است)


اشعيای نبی اعظم و اقدم جميع انبيای بنی اسرائيل ظهور مبارک را به «جلال ربّ» (اشعیا ۹:۶. آیه مبارک) و «اب سماوی» و «شاهزادهء صلح»  توصيف نموده و می فرمايد «و يدعی اسمه عجيباً مشيراً رئيس السّلام» و «يخرج قضيب من جذع يسّای و ينبت غصن من اصوله» و «يضرب الارض بقضيب فمه يميت المنافق بنفحة شفتيه» و نفسی که «بر کرسيّ داود جالس و بقوّت عظيم ظاهر خواهد گرديد» و «بين امّتها داوری خواهد نمود» و «رانده شدگان اسرائيل را جمع نموده و پراكنده شدگان يهود را از چهار طرف عالم فراهم خواهد آورد». (اشعیا ۱۱ آیه ۱ الی ۱۲. آیات مبارکه)


حضرت داود در مزاميرش (دعاها و سرودهایی که حضرت داود با آواز خوش می خوانده که مجموعه این ترانه ها زبور است یا مزامیر)  اين ظهور اعظم را «ربّ الجنود» و «سلطان جلال» ميخواند (مزامیر ۲۴:۱۰. آیه مبارکه) . حکّی او را «مقصود امم و محبوب عالم» می نامد (حجّای ۲:۷. البته به جای مقصود امم و محبوب عالم گنجینه های تمامی قومها ترجمه شده. (آیه مبارکه). زکريّا او را باسم «غصن»  که "از مکانش خواهد روئيد و هيكل خدا را بنا خواهد فرمود» تسميه مينمايد. (زکریا ۶:۱۲. آیه مبارکه) (برای تفسیر ایه به مفاوضات مراجعه شود). حزقيال او را بنام «ربّ» که «بر تمامی ارض سلطنت خواهد نمود» می ستايد (حزقیال ۳۷:۲۲. آیه مبارکه). يوئيل و صفنيای نبی يوم ظهورش را «يوم ‌الرّبّ» و صفنيا آن روز را «روز سخط، روز تنگی و سختی، روز خراب و دمار، روز تاريکی و ظلام، روز ابر و مه و غبار و روزی که صيحه و وحشت بلاد محصور و قلاع مرتفع را احاطه مينمايد» تعبير نموده (صفنیا ۱۱:۱۵. آیه مبارکه). و حزقيال و دانيال نيز هر دو آن روز بزرگ را «روز خداوند"  ناميده (حزقیال ۳۰:۳. آیه مبارکه) و ملاکی «يوم عظيم و مخيف ربّ» (ملاکی ۴:۵. آیه مبارکه) و «يوم تشرق شمس البرّ و الشّفا فی احتجبها»  ستوده و بالاخره دانيال ظهور مقدّسش را به خاتمهء دوران «رجاست ويرانی» توصيف نموده است (دانیال ۱۲:۱۱. آیه مبارکه) (به مفاوضات مراجعه شود. تبیینات حضرت عبدالبهاء از مفاوضات).


اين دور مبارک که در کتب مقدّسهء زرتشتيان به توقّف آفتاب در وسط السّماء در مدّت سی روز که نهايت مدّت استقرار شمس در يک برج تمام است تعبير گرديده و بشارت حضرت زرتشت که در اخبار باستانی مذکور و می فرمايد «مدّت سه هزار سال جنگ و ستيز استمرار يابد تا شاه بهرام منجی عالم ظاهر شود و بر اهريمن غلبه نمايد و بساط صلح و سلام بگستراند»  اشاره به همين ظهور مبارک است. (حضرت ولی امرالله در باره توقف آفتاب در وسط السماء، بیان حضرت عبدالبهاء در این مورد با توضیحاتی آورده اند که چنین است:  «دليل ديگری که گواه عظمت شريعت حضرت بهآءاللّه است اين قسمت از لوح حضرت عبدالبهآء است که به افتخار يکی از احبّای معروف زردشتی صادر گرديده : قوله الأعلی : " در خصوص توقّف آفتاب مرقوم نموده بودی که در کتاب زردشتيان  مرقوم است که در آخر دوره مقرّر است که اين توقّف در سه ظهور واقع گردد .در ظهور اوّل ده روز آفتاب در وسط آسمان توقّف نمايد . در ظهور ثانی بيست روز  . در ظهور ثالث سی روز . بدانکه ظهور اوّل در اين خبر ظهور حضرت رسول است که شمس حقيقت در آن بُرج ده روز استقرار داشت و هر روز عبارت از يک قرن است و آن صد سال به اين حساب هزار سال ميشود و آن دور و کور محمّدی بود که بعد از غروب نجوم امامت تا ظهور حضرت اعلی هزار سال است و ظهور ثانی ظهور نقطه اُولی روحی له الفداء است که شمس حقيقت در آن دور بيست سال در آن نقطه استقرار داشت بدايتش سنه شصت هجری بود و نهايتش سنه هشتاد و در دور جمال مبارک چون شمس حقيقت در برج الهی که خانهء شمس است طلوع و اشراق فرمود مدّت استقرارش عدد سی بود که آن نهايت مدّت استقرار آفتاب است در يک برج تمام لهذا امتدادش بسيار اقلّاً پانصد هزار سال . "

از تفسير صريح و تبيين قاطع اين نبوّت قديمه واضح و مبرهن است که اهل بهآء بايد طرّاً شريعت محمّدی را ظهوری مستقلّ و من عند اللّه دانند . و نيز اين بيانات تلويحاً دلالت بر حقّانيّت امامت يعنی سلاله طاهره ئی دارد که حضرت باب از فرد ممتاز آن منشعب و آن سلاله مدّت دويست و شصت سال واسطهء فيض الهی بوده و يکی از ثقلين ثمين شريعت مقدّسهء اسلام بشمار ميرفته . بعلاوه بايد معترف بود که نبوّت فوق دلالت بر استقلال شريعت بابيّه داشته و متضمّن و مؤيّد اين حقيقت است که چون هر ظهوری اکمل از ظهور قبل است لذا فيوضات الهيّه که هر نبيّ در عصر خود به نوع بشر افاضه مينمايد بالنّسبه به عصر قبل که ميزان استعداد به آن پايه نبوده است اعظم و ازيد خواهد بود ، لذا صرفنظر از فضيلت و امتياز ذاتيّهء ديگری که ممکن است برای آئين بهائی قائل بود ، اين نبوّت به تنهائی دلالت بر قدرت و عظمت بی نظير ظهور حضرت بهآءاللّه مينمايد . ظهوری که برای فهم قوای مکنونهء آن طفل سبق خوانيم و هرگز به درک ظهورات و بروزات کاملهء آن موفّق نخواهيم شد .»)


گوتاما بودا خبر ميدهد که «بودائی بنام ميترا بودای محبّت و اخوّت جهانی» در يوم آخر قيام خواهد نمود و «مجد لانهايهء» خويش را ظاهر خواهد ساخت. در باگاواد گيتای هندو ظهور مبارک به «روح اعظم» و «آواتار دهم» و «مظهر کامل کريشنا» نام برده شده است.


حضرت مسيح اين ظهور اعظم را «رئيس اين جهان» و «معزّی»  و «الّذی يبکّت العالم علی خطيئةٍ و علی برٍّ  و علی دينونةٍ» (انجیل یوحنا فصل ۱۶  آیه ۹. آیه مبارکه) توصيف فرموده و همچنين او را «روح الحقّ فهو يرشدکم الی جميع الحقّ» (یوحنا فصل ۱۶ آیه ۹. آیه مبارکه) و «لا يتكلّم من نفسه بل كلّ ما يسمع يتكلّم به» (همان آیه از انجیل یوحنا)  و «صاحب الکَرْم» (منظور از کَرم تاکستان است. انجیل متی فصل ۲۱ آیه ۴۰. آیه مبارکه) و «پسر انسان که در جلال پدر ظاهر خواهد گرديد» (انجیل متی فصل ۱۶ آیه ۲۷. آیه مبارکه) خوانده و به بيان «يرون ابن الانسان آتياً علی سحاب السّماء مع قوّاةٍ و مجدٍ کبير و يرسل ملائکته مع صوت السّافور العظيم» (انجیل متی  ۲۴:۳۰. آیات مبارکه) جلالت قدر و مرتبتش را ستوده و باين بشارت بزرگ اخبار فرموده که «جميع ملل حول سريرش مجتمع ميشوند».


صاحب مکاشفات دربارهء اين ظهور اعظم به «مجد الرّبّ» (مکاشفات ۱۵:۸. آیه مبارکه) و «و الالف و الياء و الاوّل و الآخر و البداية و النّهاية»  (مکاشفات ۱:۸. آیه مبارکه) تكلّم نموده و ظهور مبارکش را به «وای سوم» (مکاشفات ۱۱:۱۴. آیه مبارکه) تعبير کرده و شريعت مقدّسش را به «سماء جديد» و ارض جديد» (مکاشفات ۲۱:۱. آیه مبارکه) و «هيكل الرّبّ» (مکاشافات ۲۱:۳. آیه مبارکه) و «مدينهء مقدّسه» (مکاشفات ۲۱:۱. آیه مبارکه) و «اورشليم جديد نازل از سماء که چون عروسی خود را برای همسرش تزيين کرده باشد»  تشبيه کرده است مکاشفات ۲۱:۱. آیه مبارکه) (به مفاوضات مراجعه فرمایید)


حضرت مسيح يوم ظهور را «يوم تجديد و احياء هنگاميکه پسر انسان بر سرير عزّت جالس خواهد گرديد» (انجیل متی ۲۵:۳۱. آیه مبارکه) ناميده است. پولس قدّيس ميعاد ظهورش را به «نفخهء اخری»  و «صور الهی» موسوم نموده (اول قرنتیان ۱۵:۵۲. آیه مبارکه) و پطرس حواری از آن روز عظيم به «يوم الرّبّ الّذی به تنحلّ السّموات ملتهبة و العناصر محترقة تذوب»  (دوم پطرس ۳:۱۲. آیه مبارکهياد نموده و همچنين يوم اشراق را يوم «احياء و بيداری» و يوم تحقّق  و اکمال کلمات الهی که از بدو خلقت به لسان انبيا و رسل مقدّسه نازل گرديده ميشمارد (اعمال رسولان آیات ۱۹-۲۱. آیات مبارکه).


حضرت رسول اکرم در قرآن مجيد ظهور مبارک را به «نبأ عظيم» (آیه مبارکه) تعبير و آن يوم فخيم را يوم «يأتيهم الله فی ظلل من الغمام» (آیه مبارکه) و «جاء ربّک و الملک صفّاً صفّاً» (آیه مبارکه)  و «يقوم الرّوح و الملائکة صفّاً» آیه مبارکه) توصيف فرموده و در سورهء  مبارکهء "يس" که به قلب فرقان موسوم و موصوف (سوره یس معروف به قلب قرآن است زیرا مفاهیم اصلی و بنیادی مانند رسالت پیامبر و انبیای الهی، توحید، معاد و موضوعات دیگر در آن بحث شده. حدیثی از حضرت رسول که اشاره به این موضوع دارد نقل شده است. سوره یس) اين ظهور اعظم را به  «رسول» ثالثی که لأجل اکمال و اعزاز رسولين سابقين ظاهر گشته ستوده و به بيان «فعزّزنا بثالثٍ» (آیه مبارکه) توصيف فرموده است. و نيز در صفحات همان سِفر جليل اين يوم کريم بالقاب مهيمنهء «يوم عظيم»،  «يوم آخر»،  «يوم الله»، «يوم القيامة»، «يوم الدّين»، «يوم التّغابن»،  «يوم الفصل»،  «يوم الحسرة»، «يوم التّلاق»، «يوم قضی الامر» و «نفخ فيه اخری»  و «يقوم النّاس  لربّ العالمين» (قرآن ۸۳:۶. آیه مبارکه) و «تری الجبال تحسبها جامدة و هی تمرّ مرّ السّحاب» (قرآن ۲۷:۸۸. آیه مبارکه) و «يوم الحساب» و «يوم الآزفة إذ القلوب لدی الحناجر کاظمين» (قرآن ۴۰:۱۸. آیه مبارکه) و «صعق من فی السّموات و من فی الارض الّا من شاء الله» (قرآن ۳۹:۶۸. آیه مبارکه) و «تذهل كلّ مرضعة عمّا ارضعت و تضع كلّ  ذات حمل حملها» (آیه ۲۲:۲. آیه مبارکه) و «اشرقت الارض بنور ربّها و وضع الکتاب و جیء بالنّبيّين و الشّهداء و قضی بينهم بالحقّ و هم لا يظلمون» (آیه ۳۹:۶۹. آیه مبارکه) خوانده شده است.


و نيز به موجب شهادت حضرت بهاءالله، حضرت رسول اکرم ظهور مبارک را از لحاظ عظمت و جلال و جلوه و کمال به ماه تشبيه نموده می فرمايد «سترون ربّکم کما ترون البدر فی ليلة اربعة عشر» (حدیثی از حضرت رسول بدین مضمون:‌ پروردگار خود را خواهید دید همانطور که ماه شب چهارده را می بینید) و باز طبق تأييد مبارک حضرت اميرالمؤمنين اين ظهور اعظم را ظهور مكلّم طور شمرده و به بيان «فتوقّعوا ظهور مكلّم موسی من الشّجرة علی الطّور» (فقره ای از خطبه امیر المؤمنین بدین مضمون که ظهور مکلم طور از شجر طور متوقع باشید)  مقام شامخش را مي ستايد و حضرت سيّد الشّهداء در بيان ابهّت و جلالت امرش می فرمايد «ايکون لغيرک من الظّهور ما ليس لک حتّی يکون هو المظهر لک» (دعایی از امام حسین (ع). دعا مزبور از سایت کربلا).  


شيخ جليل احسائی مبشّر دورهء بابی که به حوادث و تطوّرات عجيبهء خطيره بين سنين شصت و شصت و هفت اشاره نموده و قيام مبارک را امری محتوم و مسلّم دانسته راجع به ميقات ظهور بطوری که از قبل مذکور گرديده مينويسد «لابدّ لهذا الامر من مقرّ و لكلّ نبأ مستقرّ و لايحسن الجواب بالتّعيين و ستعلمنّ نبأه بعد حين» (مضمون: هر امری وقتی و خبر مسقریی دارد. تعیین کردن وقت در این باره نیکو نیست. بعد حین (۶۸) از آن با خیر خواهید شد).


سيّد کاظم رشتی تلميذ بزرگوار و جانشين عالم ربّانی شيخ احسائی می فرمايد «قائم شهيد خواهد شد و بعد از شهادت آن وجود مقدّس عالم به سنّ هيجده يعنی به مرحلهء بلوغ واصل خواهد گرديد»  و نيز در شرح قصيدهء لاميّه به كلمهء «بهاء» اشاره نموده و در اواخر ايّام حيات به تلاميذ خود بصراحت بيان ميگويد «براستی ميگويم بعد از قائم قيّوم ظاهر خواهد شد يعنی چون آن کوکب درّی الهی از افق عالم امکان غارب گردد، شمس جمال حسين طالع شود و جهان را به نور ظهور خويش منوّر سازد در آن حين اسرار و رموز مکنونه در  كلمات شيخ به کمال جلوه و عظمت ظاهر و آشکار خواهد گرديد. درک آن يوم الايّام وصول به تاج وهّاج اعصار گذشته است. يک عمل پاک در آن دور بديع با عبادت الهی در دهور و احقاب نامتناهی برابری مينمايد». (اَحقَاب از ریاض اللغات: سالها ˗ مدّتها ˗ دُهُور (مفرد : حُقُب ˗ حُقْب).) (قصیده لامیه از ویکی شیعه)


حضرت باب در آثار و الواح مقدّسه ظهور مبارک را بکمال تجليل و تعظيم نعت و ستايش می فرمايد و آن جمال ازلی را «ساذج وجود» و «بقيّة‌ الله» و «سيّد الاکبر» و «النّور المهيمن الحمراء»  و «مالک غيب و شهود»  ميخواند و«يگانه منظور و مطلوب حقيقی خود و کافّهء مظاهر مقدّسهء الهيّه» ميشمارد و آن وجود اقدس را به لقب بديع «مَن يُظهره‌ الله» مذکور و به بيان لطيف «انّنی انا الحيّ فی الافق الابهی»  به اشراق شمس حقيقت از مطّلع اعظم ابهی اشاره مينمايد. و در بيان فارسی معروفترين آثار مبارکه اش لقب مظهر مقدّس را تصريح و به «نظم»  بديعش بشارت ميدهد و نام مبارک را به اشارهء خفيّه «فرزند علی قائد حقيقی و مسلّم ناس» معرّفی مينمايد و نيز تاريخ ظهورش را در الواح و آثار مقدّسه و همچنين در بيانات شفاهيّهء خويش خالی از ترديد و ابهام تعيين و اهل بيان را به اين بيان فصحی «ايّاک ايّاک فی يوم ظهوره ان تحتجب بكلمات نزّلت فی البيان» (مضمون: مبادا مبادا در یوم ظهور با آنچه در بیان نازل شده از او محتجب مانید) تحذير می فرمايد تا در ظهور بعد محتجب نمانند و از شمس حقيقت محروم نشوند. و همچنين در ذکر احاطه و عظمت و ابهّت ظهور می فرمايد «انّنی اوّل عبد قد آمنت به» (مضمون: من اولین عبدی هستم که به او مؤمن شدم) و «نقطة ‌البيان يؤمن بمن يظهره الله قبل كلّ شیء» (مضمون: نقطه بیان قبل از کل شیء (جمیع خلق) به من یظهره الله ایمان آورده) و همچنين اشاره بظهور بعدی می فرمايد «لا يستشار باشارتی» (مضمون: اشارات من به او اشاره ندارد) و«نطفهء يک سالهء ظهور او اقوی است از كلّ بيان». 


و نيز بکمال صراحت می فرمايد «قد لخذت عهد ولاية من تظهرنّه عن كلّ شیء قبل عهد ولايتی» (مضمون: همانا عهد او را از کل شیء (مؤمنین) قبل از عهد خود گرفتم) و «من از آن کتاب اعظم حرفی و از آن بحر بی پايان شبنمی هستم» و «جميع بيان ورقی است از اوراق جنّت او» و «كلّ ما رفع فی البيان کخاتم فی يدی و انّنی انا خاتم فی يدی من يظهره الله جلّ ذکره يقلب کيف يشاء لما يشاء بما يشاء» (مضمون: کل آنچه در بیان مرتفع شده به مثابه انگشتری در ید من است و من به مثابه خاتمی در ید من یظهره الله جل ذکره هستم که آنطور که اراده فرماید و برای هر چه که اراده فرماید و به آنچه اراده فرماید منقلب فرماید). و نيز می فرمايد «يا بقيّة‌ الله  قد فديت بكلّی لک و رضيت السّبّ فی سبيلک و ما تمنّيت الّا القتل فی محبّتک» (مضمون: یا بقیة الله وجود خود را فدای تو نمودم و به سب و لعن در سبیلت راضی شدم و تمنایی جز شهادت در عشقت ندارم). و نيز بکمال صراحت می فرمايد «امروز بيان درمقام نطفه است و در اوّل ظهور من يظهره الله آخر کمال بيان است»  و همچنين «من اوّل ذلک الامر الی ان تکمل تسعة کينونات الخلق لم تظهر و انّ كلّ ما قد رأيت  من النّطفة الی ما کسوناه لحماً ثمّ  اصبر حتّی تشهد خلق الآخر اذاً قل  فتبارک الله احسن الخالقين» (مضمون: از اول این امر تا سنه ۹ کمال کینونات خلق ظاهر نشود. آنچه تا حال مشاهده نموده ای از نطفه تا زمان ظهور گوشت است. تا خلق آخرش صبور باش - زمانی که ندا خواهی داد مبارک است خداوندی که نیکوترین خالق است) (حضرت باب امر مبارک به نطفه ای تشبیه می فرمایند که در حال رشد و نمو است و ظهور و تکامل کامل آن را به بعد از سنه ۹ ارجاع می فرمایند).


حضرت بهاءالله بنفسه المهيمنة علی الکائنات راجع به عظمت امر و امتناع ظهور مقدّس خويش می فرمايد «قد ظهر مَن طاف حوله نقطة البيان» (مضمون: به حقیقت ظاهر شد آنکه نقطه بیان حول او طواف فرمود) و نيز می فرمايد «اگر اليوم كلّ من فی السّموات و الارض حروف بيانيّه شوند که به صد هزار رتبه از حروفات فرقانيّه اعظم و اکبرند و اقلّ مِن آن در اين امر توقّف نمايند از معرضين عندالله محسوبند و از اَحرُف نفی منسوب» (حروف نفی اشاره به معرضین است. هم چنین بیان «لا اله الا الله» را میتوان به دو قسمت یعنی «لا اله» - «و الا الله» تقسیم کرد که قسمت اول حروف نفی می شود و قسمت دوم حروف اثبات).  و در کتاب مستطاب ايقان اشاره به رفعت مقام مَن يُظهره الله می فرمايد «آن سلطان هويّه قادر است بر اينکه جميع بيان و خلق آن را بحرفی از بدايع  كلمات خود قبض روح فرمايد و يا بحرفی جميع را حيات بديعهء قدميّه بخشد و از قبور نفس و هوی محشور و مبعوث نمايد» (بیان مبارک در ایقان) ونيز در مقام عظمت و جلال يوم ظهور می فرمايد «لأنّ يوم الله هو نفسه قد ظهر بالحقّ و لن يعقّبه اللّيل» (مضمون: همانا او در یوم الله ظاهر شده. روزی که  شب در دنبالش نیاید) . «امروز سيّد روزها و سلطان ايّامها است». "اين يوم را مثلی نبوده و نيست چه که بمثابهء بصر است از برای قرون و اعصار». «قد بشّر كلّ نبيٍّ بهذا اليوم و ناح كلّ رسولٍ حبّاً بهذا الظّهور» (همانا جمیع انبیاء بشارت به او یوم داده اند و جمیع رسولان در حبش نوحه فرمودند). و همچنين می فرمايد «بهاری است که آن را خزان از پی نباشد»  «و يومی که ملل و اقوام ارض در حسرت وصالش ايّام ميگذراندند». «تلک ايّام فيها امتحن الله كلّ النّبيّين و المرسلين ثمّ الّذين هم کانوا خلف سرادق العصمة و  فسطاط العظمة و خباء العزّة» (مضمون: یومی است که کل انبیاء و مرسلین بدان مورد امتحان قرار گرفتند - و فراتر از آنها، اهل سرادق عصمت و خیمه عظمت) «قد انتهت الظّهورات الی هذا الظّهور الاعظم». (مضمون: ظهورات الهی به این ظهور منتهی شده) و نيز می فرمايد«مظاهر قبل هيچيک بر کيفيّت اين ظهور بتمامه آگاه نه الّاعلی قدرٍ معلوم».  و در تبيين علوّ  امر و ارتفاع ظهور می فرمايد «لولاه ما ارسل رسول و ما نزّل کتاب يشهد بذلک كلّ الاشياء» (مضمون: اگر او نبود رسولی ارسال نمی شد و کتابی نازل نمی گشت. جمیع اشیاء بدین موضوع شهادت می دهند).


همچنين از كلك اطهر ميثاق راجع به عظمت و اصالت اين ظهور مقدّس اين  كلمات درّيّات نازل قوله عزّ بيانه «قرنها بگذرد و دهرها بسر آيد و هزاران اعصار منقضی شود تا شمس حقيقت در برج اسد و خانهء حمل طلوع و سطوع نمايد»  و نيز می فرمايد «اولياء پيشينيان چون تصوّر و تخطّر عصر جمال مبارک مينمودند منصعق ميشدند و آرزوی دقيقه ای ميکردند» و همچنين می فرمايد «و امّا المظاهر المقدّسة ‌الّتی تأتی من بعد فی ظلل من الغمام من حيث الاستفاضة هم فی ظلّ جمال القدم و من حيث الافاضة يفعل ما يشاء و يحکم ما يريد».  (مضمون: مظاهر مقدسی که از خلف غمام در آتیه ظاهر می گردند از حیث استفاضه در ظل جمال قدم و از حیث افاضه یفعل ما یشا و یحکم ما یرید هستند) و نيز در بيان مقام و ارتباط حقيقی ظهور حضرت بهاءالله و ظهور حضرت باب می فرمايد «ظهور نقطهء اولی سطوع آفتاب از برج حَمَل بود و اينک شمس حقيقت جمال مبارک از  برج اَسَد طالع و لائح يعنی اين کور مبارک به انوار شمس حقيقت از برج اسد که در اشدّ شعاع و حرارت و ظهور است مزيّن است»


فی الحقيقه اگر وعود و بشارات و آيات و اشاراتی که دربارهء ظهورجمال اقدس ابهی بلسان انبياء و مظاهر مقدّسهء الهيّه از قبل نازل گرديده ذکر گردد  زبر و اسفار کفايت ننمايد. در اين مقام آن وجود مقدّس بنفسه الاقدس شهادت داده «جميع کتب و صحف الهيّه ناس را به اين ظهور اعظم بشارت داده و اخبار کرده‏ اند و احدی کما هو حقّه بر احصاء آياتی که در کتب قبل راجع به اين فضل اعظم وعنايت اتمّ اکرم نازل شده قادر نيست».


در خاتمهء اين مقال ذکر اين نکتهء مهمّه و دقيقهء لطيفه را لازم ميشمارد که امر حضرت بهاءالله ناسخ جميع شرايع قبليّه و اديان ماضيه است ولی حقايق اصليّه و اصول ثابتهء مسطوره در کتب و صحف سماويّه را که بوحی الهی تأسيس و به تنزيل ربّانی تشريع شده بکمال شدّت تقويت و تأکيد مينمايد و حقّانيّت مظاهر مقدّسه را تثبيت و تأييد ميکند. از تقليل مقام شارعين شرايع الهيّه و تنزيل عظمت تعاليم روحانيّهء آنان احتراز دارد. وظائف انبيای الهی و مآرب و مقاصد اساسيّهء آن سرج نورانی را ترويج و احکام و قواعدشان را که بحسب ظاهر مختلف ومتباين (متفاوت) است در طريق توحيد و توفيق وارد ميسازد  و آنچه را انبيای سلف هر يک بنوبهء خود در سبيل ترقّی و تکامل و تحقّق تدريجی امر واحد الهی انجام داده‏ اند  تقدير و تکريم مينمايد و ظهور خويش را چون حلقه ای از ظهورات متسلسلهء متراقيهء الهيّه ميشمارد و اوامر و نواهی آنان را  با حدود و اصولی که با روح عصر و احتياجات جامعهء مترقّی جهان و نشو و ارتقای عالم امکان موافق و ملايم باشد تکميل مينمايد و ملل و نحل متنوّعهء متباغضه را بورود در ظلّ سرا پردهء يگانگی و دخول در دايرهء وفاق و اتّفاق حقيقی طبق اصول و مبادی نظم جهان آرای الهی که به ارادهء سبحانی و وضع سماوی جهت حصول وحدت اصليّه در هيأت جامعهء بشريّه تأسيس گرديده است دعوت مينمايد.


ظهور حضرت بهاءالله تاج قرون و اعصار و هدف اسنی و غايت قصوای ظهورات سابقه و ادوار مندمجه در کور آدم است . با اشراق اين نيّر اعظم از سماء ارادهء مالک قدم دورجديدی که امتدادش اقلّ از هزار سال و کوری که مدّت آن از پانصد هزار سال کمتر نبوده و نخواهد بود آغاز گرديد. با حلول اين عصر مجيد که از لحاظ امتداد و عظمت و انبساط و نورانيّت سر آمد دهور و اعصار سالفه است دورهء نبوّت منطوی و زمان اکمال و انجاح يعنی انجاز وعود الهيّه وتحقّق بشارات کتب سماويّه افتتاح شد. (انجاح از ریاض اللغات: (اَنْجَحَ) (ن ج ح) پیروز و رستگار شدن ˗ موفّق گرديدن ˗ تِ الْحَاجَةُ : برآورده شدن حاجت ˗ ايضاً برآوردن حاجت مثل : اللهُ حَاجَتَهُ : برآوردن خداوند حاجت کسیرا (لازم و متعدّی) ˗ بِ : چیره شدن ˗ غالب گشتن مثلِ اَنْجَحَ بِالْبَاطِلِ يعنی غلبه کرد بر باطل ˗ اَنْجَحَ بِهِ الْبَاطِلُ يعنی باطل بر او چیره شد.) (انجاز از ریاض اللغات:‌ (اَنْجَزَ) (ن ج ز) انجام دادن ˗ اجرا نمودن ˗ تمام و کامل کردن يا باتمام رسانیدن ˗ الْحَاجَةَ : برآوردن حاجت ˗ الْعَهْدَ : وفا کردن بعهد يا بوعده ˗ عَلَی الْقَتِیْلِ : باتمام رسانیدن قتل.)


بطوريکه از قبل مذکور آمد هنگامی که مظلوم عالم و محبوب امم در دخمهء انتن اظلم در سجن طهران که خزينهء حمّام عمومی شهر محسوب ميشده گرفتار و پای مبارک در کند و زنجير و عنق اطهر (گردن اطهر) از ثقل فادح سلاسل و اغلال منحنی و از اطراف به مجرمين و سارقين محاط و قلب ارقّ الطف از تزييف نام نيک امر الله در نهايت احتراق و جان و وجدان از بلايا و رزايائی که بر مبارزين امر الهی واردشده در غايت التهاب و خطراتی که بقايای آن فئهء مظلومه را باشدّ احوال تهديد نموده در نظر انورش واضح و آشکار،  در چنين لحظهء شديد و ساعت خطير و رهيب «روح اعظم» الهی بنحوی که آن مظهر مقدّس رحمانی خود تسميه فرموده و در ظهورات زرتشت و موسی و عيسی و محمّد بترتيب به آتش مقدّس و شجرهء موقده و حمامهء الهيّه و جبرئيل امين تعبير و تشبيه گرديده بر قلب اعزّ اصفايش متجلّی شد و بصورت حوريّه ای در مقابل آن هيكل بقا و سبّاح بحر بلا مصوّر و مجسّم گرديد.

 

(لطفا به فایل صوتی زیر از برنامه اکسیر معرفت توجه فرمایید: تار و پود زندگی: تجربه بعثت) (سبّاح از ریاض اللغات: (از : س ب ح ˗ بصیغهٴ مبالغه) بسیار شنا کننده ˗ شنا کنندهٴ ماهر ˗ شناگر)


راجع به  کيفيّت نزول وحی الهی و تجلّی روح اعظم بر قلب اقدس سلطان قدم در يکی از الواح که در اواخر ايّام حيات آن مليک وفا از ملکوت عُلی نازل اين  كلمات درّيّات مسطور قوله عزّ بيانه «در شبی از شبها در عالم رؤيا از جميع جهات اين كلمهء عليا اصغا شد  انّا ننصرک بک و بقلمک لا تحزن عمّا ورد عليک و لا تخف انّک من الآمنين سوف يبعث الله کنوز الارض و هم رجال ينصرونک بک و باسمک الّذی به احيی الله افئدة العارفين» (مضمون: همانا به وجودت و به قلمت تو را یاری می دهیم. از آنچه بر تو می گذرد محزون مباش. و در امانی مخوف مباش . بزودی خداوند گنج های زمین - رجالی را برای نصرت وجود تو و اسمت مبعوث فرماید) شدّت و هيمنهء اين دعوت يزدانی و چگونگی تأثير آن در وجود مبارک بنحوی که آن حامل وديعهء ربّانيّه  بنفسه المقدّس  توضيح و تشريح فرموده خاطرات رسالات رحمانيّه را در ظهور مظاهر مقدّسهء قبليّه در نظر مجسّم ميسازد که چگونه وفود به ساحت الهی و استماع ندای سبحانی حضرت موسی را در برّيّهء سينا منصعق ساخت و ندای جبرئيل حضرت رسول اکرم را مندهش و مضطرب نمود بدرجه ای که سراسيمه به بيت خويش روانه گرديد و بزوجهء خود خديجه امر فرمود که آن حضرت را در ردای مبارک بپوشاند. لسان قدم در اين مقام به اين بيان مبرم ناطق «درايّام توقّف در سجن ارض طا اگر چه نوم از زحمت سلاسل و روائح منتنه قليل بود و لکن بعضی از اوقات که دست ميداد احساس ميشد از جهت اعلای رأس چيزی بر صدر ميريخت بمثابهء رودخانهء عظيمی که از قلّهء جبل باذخ رفيعی بر ارض بريزد و به آن جهت از جميع اعضاء آثار نار ظاهر و در آن حين لسان قرائت مينمود آنچه را که بر اصغاء آن احدی قادر نه». در سورهء هيكل شرح آن لحظات خفيّه و دقايق رقيقهء خطيره که «حوريّهء»  معنوی نمودار «روح اعظم»  الهی،  من فی السّموات و الارض را به بشارت روحبخش بعثت و رسالت آن وجود اقدس مستبشر ساخت بصورت  اين بيانات مبارکه نازل قوله الاحلی «فلمّا رأيت نفسی علی قطب البلاء سمعت الصّوت الابدع الابهی من فوق رأسی فلمّا توجّهت شاهدت حوريّة ذکر اسم ربّی معلّقة فی الهواء محاذی الرّأس و رأيت انّها مستبشرة فی نفسها کانّ طراز الرّضوان يظهر من وجهها و نضرة الرّحمن تعلن من خدّها و کانت تنطق بين السّموات و الارض بنداء تنجذب منه الافئدة و العقول و تبشّر  كلّ الجوارح من ظاهری و باطنی ببشارةٍ استبشرت بها نفسی و استفرحت منها عباد مکرمون و اشارت باصبعها الی رأسی و خاطبت من فی السّموات و الارض تالله هذا  لمحبوب العالمين و لکن انتم لا تفقهون هذا لجمال الله بينکم و سلطانه فيکم ان انتم تعرفون و هذا لسرّ الله و کنزه و امر الله و عزّه لمن فی ملکوت الامر و الخلق ان انتم تعقلون».

(While engulfed in tribulations I heard a most wondrous, a most sweet voice, calling above My head. Turning My face, I beheld a Maiden—the embodiment of the remembrance of the name of My Lord—suspended in the air before Me. So rejoiced was she in her very soul that her countenance shone with the ornament of the good-pleasure of God, and her cheeks glowed with the brightness of the All-Merciful. Betwixt earth and heaven she was raising a call which captivated the hearts and minds of men. She was imparting to both My inward and outer being tidings which rejoiced My soul, and the souls of God’s honored servants. Pointing with her finger unto My head, she addressed all who are in heaven and all who are on earth, saying: ‘By God! This is the Best-Beloved of the worlds, and yet ye comprehend not. This is the Beauty of God amongst you, and the power of His sovereignty within you, could ye but understand. This is the Mystery of God and His Treasure, the Cause of God and His glory unto all who are in the kingdoms of Revelation and of creation, if ye be of them that perceive.’”)


در لوح سلطان که در بحبوحهء ابلاغ و اعلان امر حضرت يزدان خطاب به ناصرالدّين شاه صادر گرديده اين بيانات بديعهء منيعه که از رسالت عظيم و مأموريّت خطير  آن مظهر مقدّس الهی حکايت مينمايد از سماء ارادهء مالک احديّه نازل قوله الاعزّ الاعلی  «يا سلطان انّی کنت کاحدٍ من العباد و راقداً علی المهاد مرّت عليّ  نسائم السّبحان و علّمنی علم ما کان ليس هذا من عندی بل من لدن عزيز عليم و امرنی بالنّداء بين الارض و السّماء بذلک ورد عليّ ما ذرفت به عيون العارفين... هذه ورقة حرّکتها ارياح مشيّة ربّک العزيز الحميد... قد جاء امره المبرم و انطقنی بذکره بين العالمين. انّی لم اکن الّا کالميّت تلقاء امره قلّبتنی يد ارادة ربّک الرّحمن الرّحيم». (مضمون: ای سلطان بمانند احدی از عباد بودم  و در فراش خوابیده بودم که نسائم سبحان بر من مرور نمود و آنچه علوم بود به من تعلیم نمود. این از من نیست بلکه از نزد آن عزیر علیم است. و من من امر به ندا در بین سموات و ارض داد. بدین واسطه بر من گذشت آنچه عیون عارفین را گریان نمود. این ورقه ای است که اریاح مشیت پروردگار عزیز آن را به حرکت می آورد. امر مبرم او به من رسید تا به ذکر او در میان عالمیان ناطق گردم. به مثابه میتی بودم هنگامی که امر او صادر شد و مرا ید اراده رب رحمن رحیم منقلب فرمود) (حضرت عبدالبهاء درباره این بیان حضرت بهاءالله در فصل ۱۶ مفاوضات بعد از توضیح علوم محسوسه و علوم معقوله چنین می فرمایند:‌ «آمديم در بيان عبارت مبارک اينکه ميفرمايد: «يا سلطان انّی کُنتُ کَاَحدٍ مِنَ العِباد و راقداً عَلَی المهاد مَرَّتْ عَليَّ نسائم السُّبحان و عَلَّمنی عِلْمَ ما کان ليسَ هذا من عندی بَلْ مِنْ لَدُنْ عزيزٍ عليم». اين مقام تجلّی است اين محسوس نيست معقول است. و اين از زمان ماضی و حال و استقبال مبرّا و منزّه است. اين تعبير و تمثيل است. مَجاز است نه حقيقت. و نه حالتی است که مفهوم انسانست. يعنی خواب بوده بيدار شده بلکه انتقال از حالی بحالی است. 

مثلاً نوم حال سکونست و بيداری حال حرکت. نوم حالت صمت است، بيداری حالت نطق. نوم حالت خفاست و بيداری حالت ظهور. مثلاً در فارسی و عربی تعبير ميشود که زمين خواب بود، بهار آمد بيدار شد. يا زمين مرده بود، بهار آمد زنده گشت. اين تعبير تمثيلی است و تشبيه و تأويل در عالم معانی. 

باری مظاهر مقدّسه لم يزل حقايق نورانيّه بوده و هستند تغيير و تبدّلی در ذات آنها حاصل نگردد. نهايت آنست که قبل از ظهور چون ساکن و صامت مانند نائمند (خوابیده). و بعد از ظهور ناطق و شارق مانند بيدار.»)


و نيز در لوح ديگر می فرمايد «لعمری انّی ما اظهرت نفسی بل الله اظهرنی کيف اراد» (مضمون: به حق قسم که به اراده خود ظاهر نشدم بلکه خداوند به اراده خود مرا ظاهر فرموده) و «كلّما اريد ان اصمت روح القدس ينطقنی بالحقّ و روح الاعظم يهتزّنی و روح البقاء يحرّک قلم البهاء ان انتم من العارفين» (مضمون: هر هنگام که صمت نمودم، روح القدس مرا برانگیخت و روح اعظم مرا به اهتزاز آورد و روح البقاء قلم بهاء را به حرکت آورد.) .


در چنين اوضاع و احوال شمس حقيقت از افق مدينهء منوّرهء طهران اشراق نمود . اين صقع جليل بسبب حصول چنين موهبت عظيم و منقبت کريم از لسان اطهر حضرت مبشّر اعظم به «ارض مقدّس»  موسوم و از قلم ملهم جمال اقدس ابهی در الواح و آثار منيعه به خطابات بديعهء «امّ العالم» و «افق النّور» و «مشرق آيات» و «مطّلع فرح عالمين» موصوف و مخاطب گرديده است.


باری آن نور مبين که نخستين بارقه اش در مدينهء مقدّسهء شيراز نمودار گرديد اکنون از مشرق سياه چال آن سجن مظلم صيلم طلوع نمود و بفاصلهء يک عقد (ده سال) در بغداد اشعّهء فروزانش از ورای سحاب تيره ای که آن کوکب نورانی را احاطه نموده بود فائض بر کائنات گرديد و در نقطهء بعيدهء ارض سرّ باعلی ذروهء تجلّی و اشراق متعارج شد تا بالاخره در مغرب سجن اعظم بارادهء مالک قدم افول نمود و در جهان پنهان باضائهء انوار مألوف گرديد.


طلوع اين نيّر اعظم در سجن صيلم اظلم هرچند پر هيمنه و جلال بود ولی بتقدير الهی اشراق انوارش تا مدّت معلوم از ابصار مستور و مکتوم باقی ماند حتّی کبار اصحاب و نزديکان مبارک از اين تجلّی که بر آن قلب منير مشرق گرديد بيخبر بودند تا ميقات مقرّر واصل و استعداد درک ظهور در کينونات نفوس حاصل شد. سنهء ثمانين فرا رسيد و جمال منير ابهی برقع از طلعت نورا برافکند. در اين فرجه که دورهء تحوّل روحانی عظيم محسوب حامل پيام الهی و خازن وديعهء ربّانی منتظر ساعتی بود که حقايق مکنونه در نفس مقدّسش را اعلام و عالم و عالميان را از انوار بهيّهء ساطعه از شمس وجودش مستفيض و بهره مند نمايد و آنچه در اين مهلت مقرّر و فرصت مقدّر بارادهء مالک قدر انجام پذيرفت آن بود که جمال مستور در پس پردهء خفا طيّ رسالات و ادعيه و خطب و مناجات تلويحاً به مقامات مکنونهء خويش اشاره فرموده،  تحقّق بشارات و وعود حضرت باب را در ذات مقدّسش بيان ميکرد. معدودی از اصحاب که صاحب قلوب صافی و احساسات روحانی بودند و نهايت تعلّق و خلوص را نسبت به آن جوهر وجود داشتند انوار ساطعهء الهيّه را که هنوز در وراء احجاب مستور و مقنوع و روح مقدّس مظهر امر را روشن و منوّر ساخته بود دريافتند و به آن کنز خفی راه يافتند و در قلب و روان اطمينان حاصل نمودند که آن وجود مقدّس موعود بيان و مذکور و مسطور در كلّ کتب و صحف حضرت يزدان است و چنان شيفته و مجذوب آن دلبر آفاق گرديدند که اگر ارادهء مبارک بر ستر و خفای آن حقيقت تعلّق نگرفته بود بی پروا راز درون را ابراز و در همان اوان اين سرّ مکنون را علی رؤوس الاشهاد برملا و فاش مينمودند.





نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

هفت وادي - قوس نزول و صعود - مراتب سبعه خلقت

  هفت وادی  اثر حضرت بهاءاللّه ذکر الاسرار فی معارج الاسفار لمن یرید ان یسافر الی اللّه المقتدر الغفّار بسم اللّه الرّحمن الرّحیم الحمد للّه الّذی اظهر الوجود من العدم و رقم علی لوح الانسان من اسرار القدم و علّمه من البیان ما لا یعلم و جعله کتاباً مبیناً لمن آمن و استسلم و اشهده خلق کلّ شیئ فی هذا الزّمان المظلم الصّیلم و انطقه فی قطب البقآء علی اللّحن البدیع فی الهیکل المکرّم (مظاهر مقدسه) . لیشهد الکلّ فی نفسه بنفسه فی مقام تجلّی ربّه بانّه لا اله الّا هو و لیصل الکلّ بذلک الی ذروة الحقایق حتّی لا یشاهد احد شیئاً الّا و قد یری اللّه فیه. ای رؤیة تجلّیه المودعة فی حقایق الاشیآء والّا انّه تعالی منزّه من ان یشهد او یری «لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار و هو اللّطیف الخبیر»  («بسم الله الرحمن الرحیم» بیان مبارکی است که آیه اول قرآن کریم نیز می باشد. شیخ احمد احسایی، حضرت باب و حضرت عبدالبهاء تفسیراتی بر آن نوشته اند. جناب دکتر نادر سعیدی در مقاله ای به مقایسه این تفسیرات پرداخته اند. مقاله دکتر سعیدی در این لینک قابل مطالعه می باشد: تفسير بسم الله الرحمن الرحيم . ویدیوی ...

الواح وصایا: نکته به نکته مو به مو

«حضرت عبدالبهآء در رتبه اولى مرکز و محور عهد و ميثاقِ بى مثيلِ حضرت بهاءالله، و اعلى صُنعِ يدِ عنايتش، و مرآتِ صافى انوارش، و مَثَلِ اعلاى تعاليم، و مبيّن ِمصون از خطاى آياتش، و جامع جميع کمالات و مظهر کلّيّۀ صفات و فضائل بهائى، و غصنِ اعظم منشعب از اصلِ قديم و غصن الامر و حقيقتِ مَن طاف حوله الاسماء، و مصدر و منشأ وحدت عالم انسانى و رايت صلح اعظم، و قمرِ سمآءِ اين شرع مقّدس بوده و ِالى الأبد خواهد بود. و نام معجز شيم عبدالبهآء - بنحو اتم و اکمل و احسن جامعِ جميعِ اين نعوت و اوصاف است. و اعظم از کل اين اسماء عنوان منيع «سرالله» است که حضرت بهآءالله در توصيف آن حضرت اختيار فرموده اند و با آنکه بهيچوجه اين خطاب نبايد عنوانِ رسالت آن حضرت قرار گيرد، مع الوصف حاکى از آن است که چگونه خصوصيّات و صفاتِ بشرى با فضائل و کمالاتِ الهى در نفس مقدس حضرت عبدالبهآء مجتمع و متّحد گشته است.» حضرت ولی امرالله، دور بهائی «عهد و ميثاق حضرت بهاءالله منبعث از ارادهء قاطعه و مشيّت نافذهء آن مظهر کلّيّهء الهيّه بوده که بنفسه المهيمنة علی الکائنات به تأسيس چنين ميثاق وثيق (بسیار محکم) اقدام فرمود. الواح وصايا...

کلمات مکنونه عربی و معادل آن به انگلیسی

الكلمات المكنونة العربيّة هُوَ البَهِيُّ الأَبْهى هذا ما نُزِّلَ مِنْ جَبَرُوتِ العِزَّةِ بِلِسانِ القُدْرَةِ وَالْقُوَّةِ عَلَى النَّبِيِّينَ مِنْ قَبْلُ. وَإِنَّا أَخَذْنا جَوَاهِرَهُ وَأَقْمَصْناهُ قَمِيصَ الاخْتِصارِ فَضْلاً عَلَى الأَحْبَارِ لِيُوفُوا بِعَهْدِ اللهِ وَيُؤَدُّوا أَمانَاتِهِ فِي أَنْفُسِهِمْ وَلِيَكُونُنَّ بِجَوْهَرِ التُّقَى فِي أَرْضِ الرُّوحِ مِنَ الفائِزِينَ. HE IS THE GLORY OF GLORIES THIS is that which hath descended from the realm of glory, uttered by the tongue of power and might, and revealed unto the Prophets of old. We have taken the inner essence thereof and clothed it in the garment of brevity, as a token of grace unto the righteous, that they may stand faithful unto the Covenant of God, may fulfill in their lives His trust, and in the realm of spirit obtain the gem of divine virtue.   يَا ابْنَ الرُّوحِ ۱ فِي أَوَّلِ القَوْلِ امْلِكْ قَلْباً جَيِّداً حَسَناً مُنيراً لِتَمْلِكَ مُلْكاً دائِماً باقِياً أَزَلاً قَدِيماً. O SON OF SPIRIT!  My f...