فصل هشتم: تبعيد حضرت بهاءالله بعراق عرب (بقيّه)
با رجوع حضرت بهاءالله به دارالسّلام بغداد واستقرار مجدّد هيكل قدم در مدينهء الهيّه فصل بديعی در تاريخ قرن اوّل بهائی مفتوح گرديد که دارای نهايت اهمّيّت و عظمت است. در اين حين نسيم عنايت يزدانی مرّةً اخری بوزيد و ابواب رحمت سبحانی مفتوح گرديد و روح حيات و اطمينان در کالبد حزب متشتّت و مأيوس بيان دميده شد. امر الهی که در اثر حملات و ضربات متتابع فراموش و سراجش خاموش شده بود اشتعال و تمکّن جديد حاصل نمود و حزب الله نقطهء اتّکاء قويم بدست آورد که نظير آن در تاريخ آن طايفه سابقه نداشت. زيرا از بدو طلوع امر حضرت باب تا آن زمان جز سه سال اوّل ظهور که اصحاب را با آن مظهر هدايت کبری ارتباط و تماس بر قرار بود مرکز معلوم و مرجع مشهودی که مؤمنين طلب رشاد و کسب فيوضات نمايند وجود نداشت چه که نيمهء اخير دورهء رسالت مبارک در اقصی نقاط مملکت در حبس و زندان مصروف و بين آن حضرت و قسمت اعظم اتباع روابط مقطوع گرديد و پس از شهادت آن طلعت احديّه آشفتگی و انقلابی که بمراتب از دورهء سجن مبارک و بيخبری احباب شديدتر بود عرض اندام نمود. اشراق و ظهور اعظمی که از قلم مبشّر امر حضرت رحمن باهل بيان وعده داده شده بود چون از افق ارادهء حيّ قيّوم مشرق گرديد با اعلان صريح و اظهار سريع آن مقارن نبود تا جامعهء متشتّت و متفرّق را حول مرکز معهود و منجی موعود مجتمع نمايد. از طرف ديگر اختفای ممتدّ ميرزا يحيی مرجع موقّت اهل بيان و سفر نه ماههء حضرت بهاءالله بکربلا و غيبت مبارک از موطن اصلی و گرفتاری و حبس معجّل آن حضرت در سياه چال و تبعيد نيّر آفاق به عراق و از آن پس مهاجرت به کردستان تمام اين عوامل و حوادث که متتابعاً و مترادفاً اتّفاق افتاد مورث آن گرديد که دورهء بلا تكليفی و عدم ثباتی که جامعهء بابی را ملزم به گذراندن آن بود تمديد يابد و موجبات انحلال آن فئهء مظلومه از هر جهت فراهم گردد.
باری پس از معاودت حضرت بهاءالله ببغداد با آنکه آن وجود مبارک هنوز مايل بکشف نقاب و اظهار مقام و کينونت مقدّس خويش نبودند اهل بيان احساس نمودند که عقيدهء آنان نسبت بمقام جمال مبارک بايد بالمآل حول آن مصدر الطاف که قادر بر حلّ مشاكل و انجاح نوايا و مقاصد روحانيّهء ايشان بوده و وحدت و جامعيّت امر بوجود اقدسش مربوط و معلّق است حلقه زنند و از آن مشرق الطاف کسب انوار و اسرار نمايند. اين خطّ مشی که در آن اوان بحکمت الهی برای امر الله مقدّر گرديد و توجّهی که اهل بيان نسبت به حضرت بهاءالله و تمرکز امور در حول آن وجود اقدس ابراز نمودند يکی از شؤون بارزه و مظاهر مشخّصهء آن دور مقدّس است که پيوسته ملازم تاريخ حيات مبارک قبل از اظهار جهری امر اعزّ اعلی بوده و هرگز از آن انفکاک و مفارقت نخواهد پذيرفت.
همانطور که ملاحظه گرديد ديانت حضرت باب در نتيجهء حدوث شدائد و بلايای لا تحصی به سرحدّ نابودی نزديک شده بود و نزول وحی الهی بر قلب ممرّد مبارک در سياه چال طهران نيز با همهء عظمت و اهمّيّتش نتيجهء محسوس و فوری در استحکام جامعهء متشتّت و پريشان بابی در بر نداشت. سر گونی غير مترقّبه و ناگهانی جمال اقدس ابهی ضربهء ديگری بود که بر پيکر پيروان امر حضرت يزدان که بيش از پيش به آن جمال بيمثال متّکی بودند وارد ساخت و اختفای ممتدّ ميرزا يحيی و عدم فعّاليّت مؤثّرش موجب ازدياد پراکندگی و تشتّت آنان شد و غيبت و هجرت طولانی جمال قدم به کردستان اوضاع را بنهايت درجهء وخامت کشانيد.
اگر چه مدّ عظيمی که ديانت بابی ايجاد کرده بود سرانجام فرونشست ولی سيلاب شديدی که در اثر آن بپا خاسته بود در جريان فروکش خود اثراتی بجای گذاشت که به مقياسی وسيع موجبات اعتلاء امر حضرت بهاءالله را که قبلاً بصورت خفی در زندان طهران اعلان و اعلام شده بود فراهم ساخت.
از تاريخ ورود مجدّد حضرت بهاءالله بميدان خدمت تا اعلام بعثت و رسالت آن مظهر احديّت مدّت هفت سال بطول انجاميد و در اين فاصله با آنکه هيكل اطهر هنوز در زيّ يکی از پيروان مقدّم و ممتاز ديانت حضرت باب ظاهر و بهمين عنوان بارشاد و هدايت حزب بابی قائم بودند معذلک بقوّهء محيطهء الهيّه و مشيّت نافذهء ربّانيّه حزب مذکور خلق جديد يافت و جامعهء بهائی بصورت جامعهء احيا شدهء بابی قدم بعرصهء وجود گذاشت و در مراحل ترقّی و تکامل وارد گرديد و نيز در همين احيان بود که نام و شهرت قائد اسمی جامعه بتدريج از صفحهء تاريخ محو و در قبال عظمت و پرتو وجود مقدّسی که زعيم و منجی حقيقی آن بود بی نور و فروغ گرديد. در اين دوره نتائج و آثار اوّليّهء تبعيد مبارک پديدار و قوای مکنونه و اسرار مستورهء آن واضح و آشکار شد. بر حشمت و جلال جامعهء جديد التّأسيس بيفزود و معرفتش نسبت بذات مقدّسی که به تجديد حيات و تأمين مقدّراتش قيام فرموده بود از دريافت معارف روحانيّه اش منبسط گرديد و علائم غلبه و نصرت معنويّه اش بمنصّهء ظهور رسيد.
شهرت و حيثيّت جامعه مخصوصاً عظمت و اعتلاء نام حضرت بهاءالله که از همان اوان هجرت کردستان آغاز گرديده بود اکنون رو به بسط و ترقّی نهاد و هنوز آن وجود اقدس زمام امور را در قبضهء اقتدار خويش نگرفته بود که جمعی از دلباختگان حضرتش که از ايّام سليمانيّه شيفته و مجذوب آن طلعت احديّه شده بودند در طلب محبوب تازه يافتهء خويش بجانب بغداد روانه شدند و با كلمهء «درويش محمّد» بر لب، در جستجوی بيت ميرزا موسی بابی برآمدند.
و چون علماء و زعمای روحانی بغداد هجوم اعاظم قوم و علماء و متصوّفين کُرد را از سلسلهء قادريّه و خالديّه به بيت مبارک مشاهده نمودند نظر به رقابت حزبی و تعصّب نژادی که در بينشان موجود بود آنان نيز در مقام فحص و تحقيق بر آمدند بنحوی که ابن آلوسی مفتی بغداد و همچنين شيخ عبدالسّلام و شيخ عبد القادر و سيّد داودی طالب ديدار و مشتاق تشرّف بمحضر انور گرديدند و چون در قبال اسئلهء خويش اجوبهء کافيهء شافيه شنيدند در حلقهء محبّين و منجذبين اوّليّهء آن جمال مبين درآمدند و بعلوّ درجات و سموّ مقامات معنوی حضرت بهاءالله معترف گرديدند. مراتب خلوص و ارادت اين نفوس سبب گرديد که جمّ غفيری از شعرا و عرفا و بزرگان و شخصيّتهای مهمّهء ديگر که در مدينة الله ساکن و يا بعزم سياحت بدان صفحات آمده بودند بساحت اقدس مشرّف و در زمرهء عاشقان آن طلعت نورا وارد و زبان بمدح و ثنا گشودند. عمّال حکومت و رجال دولت نيز که اعظم و اقدم آنها عبد الله پاشا و قائم مقامش محمود آقا و يکی از معاريف کُرد موسوم به ملّا عليمردان بود بتدريج بآستان مبارک راه يافتند و از آن بحر فيّاض کسب فيوضات نمودند.تردّد نفوس مذکور بر صيت و آوازهء حضرت بهاءالله بيفزود و شهرت و معروفيّت آن وجود مبارک را بمسامع اهل اشتياق از دور و نزديک رسانيد. (آلوسی از ریاض اللغات: از خاندانهای مشهور و اهل قلم در بغداد در قرون اخیر بوده اند و آلوسة يا اَلوس ، بخشی در کنار فرات در ولايت بغداد میباشد.) (به مطلبی که سایت عدوّ ادیان نت راجع به آلوسی نوشته توجه فرمایید: علت حمایت آلوسی از شیخیه و بابی ها)
علاوه بر مقامات مذکوره پاره ای از اعاظم رجال ايران نيز که در بغداد و نواحی مجاور اقامت داشته و يا بقصد زيارت مشاهد مقدّسه به آن شطر توجّه نموده بودند شيفته و مفتون احوال مبارک شدند و طالب الطاف و انوار آن شمس حقيقت گشتند. از جملهء شاهزادگان و اعضای خاندان سلطنت ايران که در حلقهء دوستان و مصاحبان روز افزون جمال رحمن درآمدند نايب الاياله و شجاع الدّوله و سيف الدّوله و زين العابدين خان فخرالدّوله هستند که نسبت به هيكل مبارک نهايت اخلاص و حسن عقيدت ابراز و خود را در زمرهء عشّاق آن طلعت احديّت محسوب ميداشتند.
در اثر اين شهرت و عظمت، نفوسی که در ايّام غيبت دو سالهء حضرت بهاءالله از بغداد لسان به تزييف اين حزب گشوده و دوستان و اقارب مبارک را مورد سخريّه و استهزاء قرار ميدادند اکنون اکثرشان مهر سکوت بر لب نهاده جرأت مخالفت و ابراز معاندت نداشتند. حتّی بعضی علی الظّاهر اظهار ادب و احترام ميکردند و برخی خود را در عداد حاميان و مدافعان وجود اقدس قلمداد مينمودند و گروهی خود را مؤمن و معتقد ميشمردند. حتّی شنيده شد يکی از همان نفوس که تا چندی پيش در زمرهء مخالفين وارد بود ادّعا ميکرد و اظهار مفخرت مينمود که سنينی چند يعنی ده سال قبل از اظهار امر حضرت باب در سال ١٢٥٠ هجری قمری بحقيقت امر مبارک واقف و از صميم قلب بعلوّ مقامات آن وجود اقدس معترف و مذعن بوده است.
باری پس از معاودت حضرت بهاءالله از سليمانيّه و استقرار مجدّد آن حضرت در بغداد چيزی نگذشت که اوضاع و احوال بكلّی تغيير يافت و بيت سليمان غنّام که بعداً به لقب «بيت اعظم» ملقّب و مفتخر گرديد و در آن زمان به بيت ميرزا موسی بابی مشتهر و موصوف و بی نهايت محقّر و در محلّهء کرخ در قسمت غربی شطّ واقع و عائلهء مبارکه قبل از باز گشت حضرت بهاءالله از کردستان بدانجا منتقل شده بودند اکنون محلّ توجّه طالبين حقيقت و مرکز تجمّع سيّاحين و زائرين عرب و کرد و ترک و يهود و نصاری قرار گرفت. بعلاوه جمّ غفيری از ملهوفين و مظلومين که مورد بی مهری و ظلم ارکان دولت و عمّال حکومت ايران واقع گرديده بودند بيت مبارک را که محطّ رحال بود مأمن و ملجأ خويش شمرده برای التيام جراحات و تخفيف مصائب خود بان ساحت مقدّس ملتجی گرديدند. (محله کرخ بغداد از ویکی پدیا) (مَحَطُّ رحال از ریاض اللغات: محلّ توقّف و اقامت مسافرين ˗ محلّی که زين ها و پالان ها را بر زمین مینهند و آنجا میمانند.)
و نيز در همين اوان بود که اصحاب ايران بقصد تشرّف به محضر مبارک حضرت بهاءالله چون سيل بجانب بغداد رهسپار شدند و به آستان مقدّسی که ابوابش بکمال ملاطفت و عطوفت بر وجه اهل حقيقت از آشنا و بيگانه مفتوح بود وفود نمودند و پروانه صفت حول آن سراج الهی مجتمع گشتند و پس از استفاضه از آن بحر زخّار و دريای موّاج با زاد و توشهء ثمينی از بيانات شفاهی و کتبی مبارک که شاهد عظمت و جلال آن مرکز انوار بود بديار خويش معاودت نمودند و در بسط و انتشار امر جديد الولادهء الهی سعی بليغ مبذول داشتند.
از جمله چهارتن از ابناء خال و جناب حاجی ميرزا سيّد محمّد خال اکبر و نوهء فتحعلي شاه از دلدادگان طاهره ملقّب به ورقة الرّضوان و فاضل کامل و نحرير شهير ملّا محمّد قائنی ملقّب به نبيل اکبر و جناب ملّا صادق خراسانی ملقّب به اسم الله الاصدق که از قبل مشهور و معروف و در شيراز با جناب قدّوس معرض لطمات و صدمات شديدهء اهل عدوان قرار گرفته بودند.
ديگر ملّا باقر يکی از حروف حيّ و ميرزا اسدالله ملقّب به ديّان و عالم جليل سيّد جواد کربلائی و ميرزا محمّد حسن و ميرزا محمّد حسين که پس از وصول به رتبهء شهادت بترتيب بلقب سلطان الشّهداء و محبوب الشّهداء مفتخر و مخلّد گرديدند و ميرزا محمّد علی نهری که بعداً بنتِ ايشان به نکاح حضرت عبدالبهاء در آمد و سيّد اسمعيل زواره ای ذبيحِ کعبهء وفا و حاجی شيخ محمّد که از طرف حضرت باب بلقب نبيل مفتخر گرديده و ميرزا آقای منير نفس مهذّب و مکمّل ملقّب باسم الله المنيب و حاجی محمّد تقی ملقّب به ايّوب که معرض مصائب و بلايای لا تحصی واقع و ملّا زين العابدين ملقّب به زين المقرّبين که از مجتهدين بزرگ و مورد احترام عموم بود. (میرزا محمد علی نهری از ریاض اللغات: ايشان از اهالی اصفهان بودند که در سفر ملا حسين به آن شهر با برادرشان ميرزا هادی مؤمن شدند و هر دو در شيراز بحضور حضرت اعلی رسيدند. جناب محّمد علی نهری پدر منيره خانم حرم مبارک حضرت عبدالبهاء و عموی آقا ميرزا حسن (سلطان الشّهداء) و برادرشان آقا ميرزا سيّد حسين (محبوب الشّهداء) که به نورين و نيّرين ملقّب ميباشند بودند. به حسن و حسين ، حضرت سلطان الشّهداء و محبوب الشّهدا) (ایّوب از ریاض اللغات: در اين ظهور مبارک " ايُّوب " لقب جناب حاجی محمّد تقی نیريزی است که از اصحاب جناب وحید بودند و شکنجه ها و صدمات لاتحصیٰ تحمّل کردند و سورة الصّبر در روز ورود مبارک بباغ رضوان (بوستان نجیبیّة) باعزاز ايشان عزّ نزول يافت.)
نفوس مذکوره كلّاً از اصحاب و پيروان حضرت باب بودند که بآستان مبارک مشرّف و بلمعه ای از عظمت و جلال آن سلطان وجود منوّر شدند و تصرّفات و انجذاباتی را که از اين تشرّف در قلوب و ارواحشان حاصل گرديد بسمع قريب و بعيد رسانيدند. جناب ملّا محمّد زرندی ملقّب به نبيل اعظم شاعر دلباخته و مدّاح پرشور و اشتعال آن محيی رمم و مورّخ و حواری خستگی ناپذير جمال قدم نيز از قبل بمهاجرين ملحق گرديد و با شوق و حرارت بی پايان به تبليغ امر قيام نمود و باسفار و اشطار بعيده در اقليم مقدّس ايران توجّه کرد.
صيت عظمت و بزرگواری مبارک بدرجه ای انتشار يافت که حتّی بعضی از نفوس که خود سرانه و جسورانه در بغداد و کربلا و قم و کاشان و تبريز و طهران مدّعی مقام و عنوان من يظهراللّهی شده بودند اکثر بصرافت طبع بحضور جمال اقدس ابهی شتافتند و با اظهار ندامت و پشيمانی و اعتراف بغفلت و نادانی از ساحت مبارک طلب عفو و بخشش نمودند.
ضمناً بعضی از بابيان که از شکنجه و عذاب اهل طغيان آواره و متواری شده بودند با اهل و عيال در حول مقرّ مبارک ملجأ و پناه آن قوم مظلوم و بی پناه استقرار يافتند و از رفاه و امنيّت نسبی که در جوار هيكل اقدس مشهود بود بهره مند گرديدند.
رجال مهمّهء ايران نيز که از وطن مألوف دور و در نفی و تبعيد بسر ميبردند چون جلالت مقام و رفعت و عظمت امر مالک انام را ملاحظه کردند بی پروا و خوف بمحضر انور مشرّف گشتند و بکمال خضوع و خشوع از دريای علم و کرم الهی بميزان استعداد و قابليّت خويش کسب فيوضات نمودند. در بين اين جمع نفوسی مانند عبّاس ميرزا فرزند محمّد شاه و وزير نظام و ميرزا ملکم خان و پاره ای از عمّال دول خارجه که طالب نام و شهرت و در بند مقام و عزّت بودند نظر به نقصان اطّلاع و قلّت بصيرتشان خواستند از پشتيبانی و مساعدت حضرت بهاءالله در تنفيذ مقاصد سياسيّه و مآرب مادّيّه که در ساحت اقدس بكلّی منفور و مردود بود استفاده نمايند اين بود که هيكل مبارک اکيداً و صريحاً عدم مداخلهء وجود اقدس را در اينگونه امور و حصر افکارشان را در مسائل روحانيّه و اخلاقيّه اعلام فرمودند. (میرزا ملکم خان از ویکی پدیا)
از طرف ديگر كلنل سر آرنولد باروز کمبال که در آن اوان سمت جنرال قونسولی دولت انگلستان را در بغداد حائز بود چون علوّ مقامات حضرت بهاءالله را احساس نمود شرحی دوستانه بساحت انور تقديم و بطوری که هيكل اطهر بنفسه الاقدس شهادت داده قبول حمايت و تبعيّت دولت متبوعهء خويش را بمحضر مبارک پيشنهاد نمود و در تشرّف حضوری نيز متعهّد گرديد که هر گاه وجود اقدس مايل بارسال پيامی به ملکه ويکتوريا باشند در مخابرهء آن به دربار انگلستان اقدام نمايد. حتّی معروض داشت حاضر است ترتيباتی فراهم سازد که محلّ استقرار وجه قدم به هندوستان و يا هر نقطهء ديگر که مورد نظر مبارک باشد تبديل يابد. حضرت بهاءالله از قبول اين رأی خودداری فرمودند و اقامت در خاک سلطان عثمانی را بر حرکت بصوب اخری ترجيح دادند.
بالاخره در طيّ آخرين سنهء اقامت آن نيرّ اعظم در بغداد، والی مدينه نامق پاشا که از ملاحظهء جلال و عظمت آن طلعت نوراء تحت تأثير واقع شده بود به آستان مبارک شتافت تا مراتب خلوص و ارادت خويش را نسبت به مقام مقدّسی که چنين نفوذ و سلطه بر ارواح و قلوب حاصل نموده تقديم دارد. مراتب احترام و تعلّق شخص والی نسبت به هيكل اکرم که ايشان را يکی از «انوار عصر» ميشمرد بدرجه ای بود که با وجود وصول پنج فرمان متوالی از طرف عالی پاشا نسبت باعزام آن جمال احديّه باسلامبول تا مدّت سه ماه از ابلاغ حکم خود داری نموده و نخواست وسيلهء اجرای تبعيد قرار گيرد ولی عاقبت الامر ناگزير شد مراتب را باستحضار مبارک رسانده و ايشان را از نيّت حکومت متبوعهء خويش آگاه سازد.
هنگاميکه حضرت عبدالبهاء و جناب كليم از جانب هيكل مبارک بملاقات والی مذکور رفته بودند مشارٌ اليه چنان تجليل و تکريم وفير مرعی داشت که نايب الحکومه بعداً اظهار نمود که تاکنون از طرف هيچيک از حکّام بغداد چنين پذيرائی و احترام شايان که نسبت بنمايندگان حضرت بهاءالله معمول گرديده دربارهء احدی از رجال و اعاظم مدينه منظور نشده است. همين نايب الحکومه شخصاً به محضر اقدس معروض داشت که گزارشات موافقی که راجع به احوالات هيكل اطهر از طرف ولاة يکی بعد از ديگری بباب عالی ارسال گرديده بدرجه ای در نفس سلطان عبدالمجيد نافذ و مؤثّر واقع شده بود که مشارٌ اليه تا آخرين دقيقهء حيات نسبت به انجام مستدعيات دولت ايران دربارهء تسليم وجود اقدس بعمّال آن دولت و يا اخراج از خاک عثمانی روی موافقت نشان نداد.
فی الحقيقه از ابتدای ظهور تا ايّام اقامت نيّر آفاق در شطر عراق در هيچ برهه ای از زمان حتّی اوقاتيکه حضرت باب در اصفهان و تبريز و چهريق از طرف اهالی مورد توجّه و احترام قرار گرفته بودند احدی از ناشرين كلمةالله و رافعين لوای شريعةالله چنين مقام شامخ منيعی را که جمال اقدس ابهی در دوران اوّليّهء امر در بغداد احراز فرموده بودند بدست نياورده و بجلب قلوب و ارواح از طبقات و مقامات مختلف بدين درجه توفيق حاصل ننموده است. اين رفعت و منزلت که در آغاز امر الهی نصيب شارع مقدّس امر الهی گرديد با آنکه بی نهايت عظيم و محيرّ العقول بود ولی چون نسبت به شهرت و صيت امر مقدّسش که در پايان همان قرن تحت هدايت و قيادت مرکز عهد و ميثاق رحمانی در قارّات اروپ و آمريک حاصل گرديد مقايسه شود معلوم خواهد شد که دايرهء نطاقش محدود و پرتو اشراقش فجر انوار جهان افروز بوده است.
امّا آنچه بيش از هر امر شاهد عظمت و غلبه و قدرت حضرت بهاءالله محسوب، موفّقيّتی است که آن نيّر هدايت الهی در تعديل افکار و تهذيب اطوار و رفتار حزب بابی بدست آورد. با آنکه آن حضرت علی الظّاهر در زمرهء يکی از افراد آن طايفه محشور و اوامر و نواهی بيان هنوز بقوّت خويش باقی و برقرار بود معذلک از قلم مقدّسش اصول منيعه و موازين بديعه ای صادر گرديد که هر چند با حقايق اساسيّهء بيان مباينتی نداشت ولی از لحاظ اخلاقی بر اعلی و اشرف مبادی فاضلهء ديانت بابی مقدّم و مرجّح شمرده ميشد. از طرف ديگر آن وجود اقدس اصول و تعاليم مهمّهء امر حضرت باب را که برخی مکتوم و بعضی متروک و مقداری سوء تعبير شده بود توضيح و تبيين نمود و بار ديگر همان تعاليم و مبادی ساميه را با روح جديد و نشئهء تازه در هيكل جامعه وارد و بر افئده و صدور القاء فرمودند. از جمله تعاليم آن جمال ازليّه بيان بينونت (بینونة از ریاض اللغات: علاوه بر معانی مصدری.بَیْن ˗ بُیُوْن ˗ بَیْنُوْنَة. فرقت ˗ جدائی ˗ دوری ˗ ايضاً : مباينت ˗ اختلاف ˗ تبايُن.) و انفصال ديانت الهی از هر گونه اقدامات سياسی و تشبّثات حزبی و تشکيلات سرّی و تأکيد بر اطاعت صرفهء محضه نسبت به مصادر امور و مراجع جمهور و منع از فساد و نهی از جدال و قتال و غيبت و انتقام و تشويق بر تخلّق باخلاق حميده و اتّصاف بصفات رحمانيّه و تمسّك بذيل الفت و محبّت و تشبّث بحبل خضوع و خشوع و تنزيه و تقديس و امانت و ديانت و عفّت و طهارت و نصفت و وحدت و يگانگی و ترک خصومت و بيگانگی و معاشرت و مؤانست با احزاب و ملل و کسب علوم و فنون و فداکاری و انقطاع و تحمّل و اصطبار و تفويض امور بارادهء حيّ قيّوم و تسليم بتقديرات ربّانی و ارادات خفيّهء سبحانی است. اين نصايح و تعاليم اصول اساسيّه و مبادی قيّمهء روحانيّه ای هستند که کتب و اسفار و صحائف و الواح لميعه و بديعه ای که در سنين اقامت بغداد از قلم ملهم جمال اقدس ابهی صادر گرديده کلّاً بدان شاهد و ناطق ميباشد.
حضرت بهاء الله راجع به مساعی و مجهودات مبارک پس از مراجعت از کردستان و اثرات مترتّبهء بر آن می فرمايند قوله جلّ جلاله «بعد از ورود باعانت الهی و فضل و رحمت ربّانی آيات بمثل غيث هاطل نازل و به اطراف ارض ارسال شد و جميع عباد مخصوص اين حزب را بمواعظ حکيمانه و نصايح مشفقانه نصيحت نموديم و از فساد و نزاع و جدال و محاربه منع کرديم تا آنکه از فضل الهی غفلت و نادانی به برّ و دانائی بَدَل گشت و سلاح باصلاح» (بیان مبارک از لوح ابن ذئب). حضرت عبدالبهاء مؤيّداً لما صدر من القلم الاعلی (مویّد به آنچه از قلم اعلی صادر شد) می فرمايد «بعد از رجوع بهاءالله در تربيت و تعليم و آداب و تنظيم و اصلاح احوال اين طايفه جهد بليغ نمود بقسمی که در مدّت قليله جميع اين فساد و فتن خاموش گرديد و منتهای قرار و سکون در قلوب حاصل شد» (بیان مبارک از مقاله شخصی سیاح) و نيز می فرمايد «چون اين اساس در قلوب اين طايفه استقرار يافت بقسمی در جميع بلاد حرکت نمودند که نزد اولياء امور بسلامت و سکون قلب و نيّت صحيحه و اعمال حسنه و حسن آداب مشتهر گشتند.» (بیان مبارک از مقاله شخصی سیاح)
در آن ايّام يکی از عمّال حکومت در محضر اقدس ابهی معروض داشت که نفسی از اهالی مرتکب خلافی شده بود چون نسبت بوجود مبارک اظهار عبوديّت مينمود و خود را منتسب باين آستان ميدانست از مجازات وی صرفنظر گرديد. هيكل اطهر در جواب بياناتی فرمودند که از فحوای آن ميتوان بکيفيّت و اهمّيّت تعاليم مبارک در آن احيان پی برد. فرمودند «باو بگوئيد احدی در اين جهان ادّعای انتساب باين آستان نتواند مگر نفوسی که در رفتار و اطوارشان اقتدا باين مظلوم نمايند بنحوی که اگر جميع من علی الارض مجتمع شوند نتوانند آنانرا از اعمال و اقوالی که سزاوار اين روز عظيم است باز دارند.» (ترجمه). سپس مِن بابِ تأکيد و توضيح بهمان مأمور حکومت فرمودند «اين برادر من موسی که از جانب پدر و مادر با من برادر است و از اوان صباوت با من مؤانس و مصاحب، اگر احياناً روزی عملی مخالف مصالح مملکت و يا مضرّ بعالم دين و مذهب از وی صادر شود و جرمش در نظر اولياء امور ثابت و محقّق گردد خشنود و راضی خواهم بود که دستهای او را بسته در شطّ غرق نمائيد و شفاعت احدی را در حقّ او نپذيريد.» (ترجمه) و در مقام ديگر با اظهار تنفّر از تعرّض بنفوس و تشبّث بظلم و عدوان می فرمايد «اگر نفسی به ابناء و يا ذوی قرابةِ من ضرّی وارد آورد نزد اين عبد احسن و محبوب تر است از اينکه متعرّض نفسی شود» «يا ليت لم يدرک البلاء الّا نفسی فی سبيل الله ربّ العالمين».
نبيل در تاريخ خود در وصف جامعهء اصلاح شدهء بابی و شور و نشوری که در آن اوان بين دوستان در مدينة الله حکمفرما بوده مينويسد «اکثری از نفوس که طائف حول کعبهء جمال بودند چنان در مقام تصفيه و تزکيهء نفس مراقبت مينمودند که كلمه ای بغير ما اراد الله تكلّم نميکردند و قدمی بر خلاف مرضاة الله بر نمی داشتند... و هر دو نفسی باهم همقسم و همعهد شده بودند که يکديگر را متذکّر نمايند و اگر يکی از دو نفس بكلمه ای از روی هوی در مابين روز مبتلا ميشد هنگام شب رفيق هم عهد خود را مطّلع مينمود و از او استدعای جريان آن حدّ را که با هم نموده بودند ميکرد تا آن حدّ جاری نميشد از طعام و شراب ممنوع بود». (در گادپاسز بای چنین بیان فرموده اند:
“Most of those who surrounded Bahá’u’lláh,” wrote Nabíl, describing the spirit that animated the reformed Bábí community in Baghdád, “exercised such care in sanctifying and purifying their souls, that they would suffer no word to cross their lips that might not conform to the will of God, nor would they take a single step that might be contrary to His good-pleasure.” “Each one,” he relates, “had entered into a pact with one of his fellow-disciples, in which they agreed to admonish one another, and, if necessary, chastise one another with a number of blows on the soles of the feet, proportioning the number of strokes to the gravity of the offense against the lofty standards they had sworn to observe.” Describing the fervor of their zeal, he states that “not until the offender had suffered the punishment he had solicited, would he consent to either eat or drink.”)
نصايح و مواعظ صادره از قلم اعلی از يکطرف موجب تحوّل و انقلاب عظيم در اخلاق و سجايای حزب بابی گرديد و از طرف ديگر مغناطيس الهی قلوبشان را به ملکوت انوار و جبروت اسرار هدايت نمود. اين جذبه و شور و حرارت و انجذاب که با فوران نار محبّت يزدانی در صدور اصحاب حضرت باب در لحظات ارتفاع و سموّ امتناعشان رقابت و همسری ميکرد اکنون سرائر وجود طائفين حول و مهاجرين مدينة الله را فرا گرفته و از صهبای مودّت الهيّه مخمور و سرشار ساخته بود. نبيل در وصف اين جذبات روحانی و انبعاثات خفيّهء رحمانی در صفحات تاريخش مينويسد «نفحات نسمات صبح ظهور چنان همه را سرمست نموده و از دست برده بود که از هر خاری دامن دامن گل در بروز و از هر دانهء خاکساری خرمن خرمن سنبل در ظهور... بيرونی بيت اعظم که خرابه ای بود از دست افتاده به يمن مقدم محبوب ابهی غيرت فردوس اعلی گرديد با آنکه ديوارش کوتاه با مهر و ماه همسری مينمود با آنکه جز يک سرير شاخهء نخل خرما که محلّ جلوس سلطان اسماء بود چيزی از اسباب و زخرف دنيا در آنجا پيدا نبود دلهای ابناء ملوک را مي ربود».
همين اطاق پذيرائی مبارک بود که با وجود نهايت بساطت و سادگی قلب شاهزاده شجاع الدّوله را تسخير نمود بدرجه ای که بساير شاهزادگان اظهار داشت مايل است اطاقی بهمين سبک و اسلوب در بيت خويش در کاظمين بنا نمايد و چون اين مطلب بحضور مبارک معروض گرديد بحالت تبسّم فرمودند «بلی ممکن است بحسب ظاهر بارتفاع چنين غرفه ای از گل و کاه با رواقی کوتاه و فضائی محدود و محقّر موفّق گردد ولی کجا تواند ابواب روحانی را که بعوالم عزّ لا يتناهی متّصل و مرتبط است در آن مفتوح نمايد.» (ترجمه). زين العابدين خان فخرالدّوله يکی ديگر از شاهزادگان، محيط روحانی و کيفيّت معنوی را که بر اطاق پذيرائی مبارک حکمفرما بود بدين بيان توصيف ميکند «چنانچه غمهای عالم بتمامه در قلب من جمع شده چون به آستان حضرت بهاءالله قدم نهم جميع بالمرّه زائل گردد گوئی در فردوس برين و جنّت علّيّين وارد شده ام».
چه ضيافات که اصحاب با بضاعت مزجاة (کم - قلیل) و سرور و انبساط بی پايان بافتخار طلعت ابهی بر پا ميکردند، چه مجالس که تا نيمه شب منعقد و به ترتيل آيات و تلاوت اشعار و اذکار و بيان محامد و اوصاف حضرت ربّ اعلی و جناب قدّوس و جمال اقدس ابهی می پرداختند، چه ايّام که بصوم و تعبّد ميگذراندند و چه ليالی که بمراقبت و تهجّّد صرف ميکردند (تهجد از ریاض اللغات: (تَهَجَّدَ) (ه ج د) بشب خوابیدن˗ و بالعکس : در شب نخوابیدن˗ در شب بیدار ماندن برای عبادت و غیره˗ از خواب برخاستن در شب جهت نماز يا ذکر وغیره˗ در شب نماز گزاردن˗ تنهائی و خلوت گزيدن برای عبادت). چه اسرار و حقايقی که در عالم رؤيا کشف و بکمال حبور و نشاط برای يکديگر نقل مينمودند و چه شوق و شعفی که ملازمان مبارک در اجرای خدمات خصوصيّهء آن حضرت ابراز ميداشتند. چه مشکهای سنگين آب که بکمال اشتياق جهت مصرف بيت حمل ميکردند و چه بروزات عاشقانه ای که گهگاه در حال شور و جذبه از آنان هويدا ميگرديد و شگفت و استعجاب بی نظير در بين ناس که کمتر شاهد اين گونه انجذابات روحانی بودند ايجاد مينمود. همهء اين حالات و کيفيّات و ظهورات و سطوعات از خصائص دورانی بود که بين ولادت امر حضرت بهاءالله در سياه چال طهران و اعلام امر مقدّس باصحاب در حين خروج از بغداد قرار داشت.
از آن ايّام حکايات غريبه ای نقل شده که هر کس آثار عظمت و نورانيّت مبارک را بنحوی دريافته و بطريقی مفتون و مجذوب آن دلبر احديّت گشته، جمعی در کوچه و بازار و يا هنگام مشی مبارک در کنار شطّ از زيارت جمالش خوشنود و از استماع آياتش مسرور بودند و برخی از حضور امنعش در جوامع (مسجدها) مدينه جهت اقامهء صلوة استفاضه مينمودند، گروهی از ضعفا و عجزا و مستمندان و مرضی از حمايت و محبّت حضرتش بهره مند ميشدند و کثيری از طالبان حقيقت به آستان مقدّسش مشرّف و كلّ از ابناء ملوک پر غرور تا مستضعفين عباد از محضر انورش نصيب موفور ميبردند. معدودی از اهل کسب و حرفت به تهيّهء لوازم و ما يحتاج بيت مبارکش قائم و از اين طريق بکرامت و بزرگواری وجود اقدسش پی ميبردند. بسا از مخلصين و محبّين که بقدرت مکنونه اش راه يافتند و چه بسا از معاندين که در مقابل قوّت بيان و سطوت تبيان و حرارت عشق و ايمانش سر تسليم فرود می آوردند و چه مقدار از بزرگان و رؤسا و علماء که بعضی برای تحرّی حقيقت و برخی مِن بابِ بحث و مکابرت بمنظر اکبر ميشتافتند و كلّ خاضعاً خاشعاً از ساحت اقدس خارج و بر ضعف علم و قلّت دانش خويش در مقابل آن بحر زخّار الهی مقرّ و معترف ميگشتند و چه بسيار از همين واردين که در صف مؤمنين بامرش داخل و در زمرهء سودائيان و شيدائيان جمال منير ابهايش محشور ميشدند. (مکابرت از ریاض اللغات: (کَابَرَ) (ک ب ر) ه : با يکديگر عناد ورزيدن ـ با کسی دشمنی کردن ـ عمداً حقّ کسی را منکر شدن (کَابَرَهُ عَلَی حَقِّهِ : حقّ او را انکار کرده با او مبارزه نمود) ـ بر کسی غالب شدن ـ بر کسی غلبه ورزيدن و حقّ او را غصب کردن ـ بر کسی کبر ورزيدن و خود را بر تر از او خواندن ـ سعی در پيشی گرفتن و خود را بر ديگری بر تر دانستن ـ مقاومت کردن ـ بر عليه کسی کار کردن ـ کسی را دلخور کردن (Wehr-Cowan) ـ با دروغ)
از گنجينهء اين خاطرات گرانبها يک مورد ذکر ميشود تا مراتب عشق و محبّت منجذيان جمال و عاکفان کوی وصالش مکشوف و معلوم گردد. يکی از عاشقان و مفتونان طلعت ابهی شخصی بود از اهل زواره بنام سيّد اسمعيل ملقّب به ذبيح که از قبل در زيّ اهل علم و روحانيّت ميزيست پس از وفود به آستان مبارک صمت و سکوت را شعار خويش ساخت و با حال توجّه و اشتعال و تضرّع و ابتهال از جميع شؤون عالم ناسوت فارغ گرديد و از ما فی الابداع در گذشت و بجاروب کشی آستان مبارک قائم و مفتخر گشت. اين خادم جانفشان هر روز قبل از طلوع فجر برميخاست و عمّامهء سبز را که علامت سيادت بود از سر برميداشت و بکمال تذلّل و فنا اطراف بيت اطهر را ميروفت و خاکروبهء بيت را که موطئ اقدام مبارک بود بر ميداشت و در دامن خويش ميريخت و بنهايت مراقبت که در زير پای احدی نيفتد بجانب شطّ ميبرد و در آب می افکند. تا آنکه دريای عشقش بجوش آمد و نهنگ محويّتش در خروش، چهل روز از خواب و خوراک امساک نمود و روز آخر پس از انجام خدمتی که مدار مفخرت و منقبت خويش ميشمرد از مدينه خارج و در کنار شطّ بجانب کاظمين روانه شد و در نقطه ای وضو گرفت و بر پشت خوابيد و با تيغ حنجر خويش را قطع نمود و در حاليکه تيغ را بر سينهء خود قرار داده بود مقبلاً الی البيت جان در ره محبوب ابهی ايثار و برفيق اعلی شتافت (١٢٧٥ هجری).
ذبيح تنها نفسی نبود که در بذل جان در سبيل محبوب امکان مصمّم گرديد و اقدام نمود. ساير مجاورين حول نيز بهمين خيال افتادند که خود را در منای قرب قربانی کنند اين بود که امر مبارک صادر گرديد که مهاجرين کلّاً بديار خويش معاودت نمايند. و چون مقامات عاليه و مصادر رسميّهء حکومت دريافتند که آن ذبيح کعبهء وفا بدست خويش جان خود را فدا نموده بر عظمت امر واقف گرديدند و از قدرت و نفوذ قائد مقدّسش که بدين گونه قلوب را مفتون و مجذوب جمال خود قرار داده در شگفت و تحيّر ماندند. و چون خوف و اضطرابی که در اثر وقوع اين حادثه در بعضی نواحی بغداد رخ گشوده بود بسمع مبارک رسيد فرمودند «سيّد اسمعيل را چنان قدرت و سطوتی بود که اگر با اهل ارض بتمامه مقابل ميشد بلا ترديد بر جميع آنها فائق و غالب می آمد». (ترجمه) و نيز در مقام ديگر در بيان علوّ رتبت و سموّ منزلت آن مستشهد فی سبيل الله که از لسان کبريا بلقب سلطان الشّهداء و محبوب الشّهداء ملقّب گرديده لسان عظمت باين بيان ناطق «تا کنون خونی بطهارت و تقديس ذبيح بر خاک ريخته نشده است» . (ترجمه).
نبيل که اکثر احيان خود شاهد و ناظر حالات عجيبه و انقلابات و احساسات شديدهء اصحاب بوده مينويسد «چنان شاربان کأس وصال از رحيق جمال سرمست که در نظرشان قصور ملوک را بقدر بيت عنکبوت دوام و ثبوت نبود ... عيش و عشرتی داشتند که ملوک ارض در خواب نديده اند». و نيز نقل ميکند که خود در آن ايّام پر انجذاب با دو نفر از دوستان در حجرهء محقّری که از حطام دنيا (مال و منال بی بقا دنیا) خالی بود بسر ميبرد، روزی جمال اقدس ابهی بدانجا تشريف فرما شده و لدی الورود به اطراف نظر افکنده فرمودند «اين حجره که از زخارف فانيه منزّه و مبرّی است در نظر اين مظلوم از قصور عاليه خوشتر و پر ارزشتر است چه که در اين مقام دوستان الهی بذکر محبوب بی همتا مشغول و مألوف و قلوبشان از تعلّقات عالم ادنی پاک و مقدّس است». (ترجمه) . حيات هيكل مبارک نيز مانند حيات اصحاب و احباب در کمال بساطت و سادگی ميگذشت. در اين باره در يکی از الواح اين بيان تأثّر انگيز از قلم مالک جبروت غنا نازل «و انّی اشهد بنفسی ما کان عند حضرته فی بعض الاحيان من ثوبين ليبدّل احدهما بالآخر کذلک يشهد لسان صدق عليم» (بیان مبارک به مااند بیانی از حضرت باب از سوره ذکر است بدین مضمون که قسم یاد می فرمایند که در اوقاتی دو پیراهن نداشتند که یکی را با دیگری عوض نمایند. قسمتی از سوره ذکر از سایت کتابخانه آثار بهائی).
مجدّداً نبيل در وصف حال دوستان و مراتب انقطاع و انجذابشان مينويسد «اکثر شبها را ده نفر بيک قمری خرمای زاهدی ميگذرانيدند و معلوم نبود که کفش و عبا و قبائی که در آن منازل است صاحبش کيست هر کس که در بازار کار داشت کفش باو تعلّق داشت و هر کس بحضور مبارک مشرّف ميشد عبا و قبا باو تعلّق داشت. حتّی اسمای خود را فراموش کرده بودند و جز هوای جانان چيزی در دل و جانشان باقی نمانده بود... چه خوش ايّامی بود». (خرمای زاهدی از ویکی پدیا)
يکی از خصوصيّات و افتخارات آن ايّام يعنی ايّام مراجعت از سليمانيّه نزول صحف و الواح از قلم جمال مختار بود. آيات بفرمودهء مبارک مانند «غيث هاطل» در ليالی و ايّام از سماء رحمت مالک انام نازل ميگرديد و خطب و رسائل و تفاسير و قصائد و ادعيه و مناجات و اشارات و بشارات كلّ بر تحسين اخلاق و تهذيب افکار و تشويق و ترغيب حزب بابی بخدمت امر الله صادر ميشد و به شرحی که نبيل که خود در آن اوان در مدينة الله در محضر مبارک مشرّف بود می نويسد «در طيّ دوسال اوّل مراجعت مبارک در هر شبانه روز معادل تمام قرآن از لسان قدم آيات و الواح نازل ميگرديد که سواد نمی شد و آنچه که بخطّ مبارک تحرير ميگشت و يا در حين نزول امر بکتابت ميفرمودند از لحاظ وسعت مطالب و تنوّع مسائل و عظمت بيان غير قابل تصوّر بود. متأسّفانه مقدار کثيری بل قسمت اعظم اين آثار مقدّسهء متعاليه از دست رفته و جامعهء بشريّت از آن کنوز ثمينهء الهيّه محروم مانده است». باز نبيل از قول ميرزا آقاجان که در آن اوقات کاتب وحی بوده مينويسد «صدها هزار بيت که از سماء مشيّت ربّ البيّنات نازل و اغلب بخطّ مبارک تحرير يافته بود حسب الامر در شطّ زوراء ريخته شد و محوگرديد». ميرزا آقاجان ميگويد چون حضرت بهاءالله مشاهده ميفرمودند که اين عبد در اجرای دستور مبارک در ريختن آثار در شطّ دچار تردّد و تحيّرم موکّداً فرمودند «بريز در اين احيان احدی لايق اصغاء اين نغمات نه» (ترجمه). و اين کيفيّت مخصوص يکبار و دوبار نبود بلکه بکرّات و مرّات امر بريختن اوراق در شطّ ميفرمودند.
محمّد کريم از اهل شيراز که خود شاهد و ناظر نزول آيات از قلم مبارک حضرت اعلی بوده و امواج آن بحر موّاج را برأی العين مشاهده نموده است، پس از تشرّف بمحضر انور حضرت بهاءالله و ملاحظهء صدور الواح از كلك اطهر اظهار داشته «شهادت ميدهم که آثار صادره از يراعهء عظمت حضرت بهاءالله از لحاظ سرعت نزول و سلاست بيان و طلاقت تبيان و بسط حقايق و مضامين، اعلی و اجلّ از بياناتی است که از قلم ملهم حضرت ربّ اعلی جاری شده و من خود در حضور مبارک شاهد نزول آن بوده ام و اگر چنانچه حضرت بهاءالله را برای اثبات عظمت و قدرت وجود اقدسش دليل و برهان ديگری موجود نبود نفس ظهور چنين الواح و آثار عظيمه عالم و عالميان را در اثبات حقّانيّت امر مبارکش حجّت قاطع و برهان لامع است».
در بين جواهر اسرار مخزونه و لآلی ثمينهء مکنونه که از بحر زخّار علم و حکمت حضرت بهاءالله ظاهر گرديده اعظم و اقدم آن کتاب مستطاب ايقان است که در سنين اخيرهء دورهء اقامت بغداد (١٢٧٨ هجری مطابق با ١٨٦٢ ميلادی) طيّ دو شبانه روز از قلم مبارک نازل گرديده و با نزول آن بشارت حضرت باب تحقّق پذيرفت و وعدهء الهی که حضرت موعود بيان فارسی را که ناتمام مانده تکميل خواهد فرمود بانجاز پيوست. اين کتاب مبين و رقّ متين در جواب اسئلهء جناب حاجی ميرزا سيّد محمّد خال که در آن اوان هنوز بامر مبارک اقبال ننموده و با برادر خود جناب حاجی ميرزا حسينعلی عازم زيارت مشاهد مشرّفه بوده اند صادر گرديده است. (لطفا به دو فایل صوتی زیر توجه فرمایید: سید محمد، خال اکبر از برنامه اکسیر معرفت و جوّ نزول کتاب ایقان از برنامه اکسیر معرفت).
اين منشور جليل نمونهء کامل از منشآت نثر پارسی است که دارای سبکی بديع و لحنی مهيمن و منيع و از لحاظ استحکام بيان و قوّت برهان بی نظير و در فصاحت و بلاغت بی بديل و مثيل و کاشف نقشهء عظيمهء الهيّه جهت نجات عالم بشريّه است و در بين آثار و صحف بهائی پس از کتاب مستطاب اقدس اعظم و اشرف از كلّ محسوب است. با ظهور اين کتاب مستطاب و فصل الخطاب که مفتاح معضلات کتب سماويّه است و بفاصلهء قليل قبل از اعلام امر حضرت ربّ الارباب از سماء ارادهء الهی نازل گرديده بيان دانيال نبی که می فرمايد «لانّ الكلمات مخفيّة و مختومة الی وقت النّهاية» (آیه ۹ فصل ۱۲ کتاب دانیال با این مضمون که این کلمات تا آخر زمان مخفی و مختوم است. آیه مبارک) اکمال پذيرفت و ستر از كلمات کتاب برداشته شد و ختم «رحيق مختوم» باصابع حيّ قيّوم گشوده گرديد و رائحهء مشک فام «ختامه مسک» مشام مشتاقان و طالبان کؤوس ايمان را معنبر و معطّر نمود (رحیق مختوم و ختامه مسک اشاره با آیات قرآنی سوره مطففین است. آیات مبارکه).
اين سِفرِ قويم که ازيد از دويست صفحه است حقيقت و وحدانيّت الهيّه را که ماوراء ادراک عقول و مافوق عرفان نفوس و مبدأ ظهورات ربّانيّه و منشأ حقايق روحانيّه و ذات قديم و عليم و حکيم و قادر علی الاطلاق است اعلام و وحدت شرايع رحمانيّه و عدم انقطاع فيض صمدانيّه و تکميل هر شريعت لاحقه (لاحقه از ریاض اللغات: مؤنث لاحق از بعد آينده ˗ بعدی ˗ ثمر يا میوه ای که بعد از ثمر اوّل برسد) و توحيد تعاليم اساسيّهء مظاهر مقدّسه و حقّانيّت کتب و صحف سماويّه و واجد بودن مطالع سبحانيّه دو مقام توحيد و تحديد يعنی اشراقات الهيّه و حدودات بشريّه را تبيين و تشريح مينمايد و نيز مراتب جهل و عماء و غفلت و ضلالت علماء و پيشوايان قوم را در هر زمان توضيح و معانی بيانات متشابههء انجيل و آيات قرآنيّه و اخبار و احاديث مأثورهء اسلاميّه را که پيوسته مورد تعبيرات و تفسيرات مختلفه و سوء تفاهمات کثيره بوده واضح و آشکار ميسازد. در اين کتاب مقدّس شرايط سالکين سبيل معرفت و طالبين حقيقت تشريح و حقّانيّت امر حضرت باب و عظمت ظهور مبارکش اثبات و مراتب انقطاع و فداکاری و جانبازی تابعانش تقدير و نصرت و غلبهء کلّيّهء ظهور مقدّسی که باهل بيان وعده داده شده پيش بينی گرديده است. همچنين طهارت و معصوميّت حضرت مريم تصريح و مقام ائمّهء اطهار تجليل و شهادت حضرت سيّد الشّهداء و علوّ درجات آن جنديّ شجيع الهی تکريم و معانی كلمات رجعت و قيامت و خاتميّت و يوم الجزاء و غيره تبيين گرديده و مراحل ثلاثهء ظهورات ربّانيّه تعليم و توضيح و معانی دقيقه «مدينهء الهی» و تجديد اين مدينهء مقدّسه يعنی شريعت الهيّه در ميعاد مقرّر برای هدايت نفوس و تربيت اهل عالم تقرير و تفصيل شده و بطور كلّی ميتوان گفت که در بين کتب و آثاری که از قلم ملهم شارع امر بهائی نازل گرديده کتاب مستطاب ايقان بنفسه نظر بحلّ مشاكل و غوامض آيات الهيّه که لازال عدم فهم آن سبب تخالف و تنافر احزاب و امم عظيمه بوده اساس متين و استواری جهت وحدت كلّ ملل و نحل و ائتلاف اقوام و مذاهب متنوّعه برقرار نموده است. (درباره جمله آخر که عدم درک آیات الهیه سبب تخالف و تنافر احزاب و امم بوده و اینکه کتاب ایقان به حل این مشاکل پرداخته، لطفا به فایل صوتی زیر از برنامه اکسیر معرفت توجه فرمایید: گامی به سوی یگانگی جهان انسانی)
پس از کتاب ايقان که مخزن حقايق اسرار الهيّه و مکمن معارف بديعهء رحمانيّه است مجموعهء جواهر آسای كلمات مبارکهء مکنونه را بايد ياد نمود. اين درّ معانی ولآلی حکمت يزدانی که در اوقاتيکه حضرت بهاءالله در کنار دجله مشی ميفرمودند و در دريای توجّه و تفکّر غوطه ور بودند از لسان اطهر بلغت فارسی و عربی نازل، بدواً بمناسبت «صحيفهء مخزونهء فاطميّه» که باعتقاد شيعيان بايد يوم ظهور نزد قائم موعود موجود باشد بهمين نام موسوم گرديد. صحيفهء مذکوره صحيفه ای بود که جبرئيل بامر الهی برای حضرت فاطمه آورد و حضرت علی عليه السّلام آن را کتابت فرمود و تلاوتش در احيانی که آن مخدّرهء کبری از رحلت پدر بزرگوار غرق در دريای احزان و تأثّرات شديده بود مايهء تسلّی و تشفّی خاطر مبارکش ميگرديد. اين جوهر تعاليم الهی و زبدهء نصايح آسمانی که برای تلطيف ارواح و ارتقاء حقايق بشريّه بعوالم عزّ روحانيّه از قلم مالک البريّه نازل گرديده عظمت مقام و علوّ مرتبتش از بيان مقدّسی که در فاتحهء آن او راق مندرج و مسطور است معلوم ميگردد قوله الاعزّ الاعلی «هذا ما نزّل من جبروت العزّة بلسان القدرة و القوّة علی النّبيّين من قبل و انّا اخذنا جواهره و اقمصناه قميص الاختصار فضلاًعلی الاخيار ليوفوا بعهد الله و يؤدوا اماناته فی انفسهم و ليکوننّ بجوهر التّقی فی ارض الرّوح من الفائزين».
باين دو سفر عظيم و کتاب کريم که ناسخ صحف و زُبُر اوّلين است و در بين آثار قيّمهء شارع مقدّس اين دور اعظم، اوّلی از لحاظ بيان مبادی و حقايق الهيّه و ثانوی از نظر شمول معانی و دقايق اخلاقيّه، دارای مقامی ممتاز و رتبتی بس رفيع و ارجمند است بايد رسالهء هفت وادی را که معدن رموز و اسرار لطيفه و گنجينهء لآلی و ذخاير احديّه محسوب و در همان اوان در جواب اسئلهء شيخ محيی الدّين قاضی خانقين نازل گشته علاوه نمود. در اين مجموعهء مبارک منازل و مراحل هفت گانه ای را که طالب سالک بايد قبل از وصول بسر منزل مقصود و نيل بغايت القصوای وجود طيّ نمايد تبيين و تشريح شده است.
ديگر مجموعهء چهار وادی است که بافتخار عالم نحرير، شيخ عبدالرّحمن کرکوکی، نازل و «لوح ملّاح القدس» که در آن لوح امنع اقدس حضرت بهاءالله مصائب و بلايای آتيهء خويش را اخبار و «لوح حوريّه» که در آن به حوادث و وقايع بعيدتری اشاره ميفرمايند. ديگر «سورةالصّبر» که در يوم اوّل رضوان از قلم عزّ سبحان نازل و در آن لوح منيع مقامات جناب وحيد اکبر و ساير شهدای نيريز تقدير و تجليل گرديده و «تفسير حروف مقطّعهء فرقان» و تبيين و توضيح حرف «واو» که درنوشته های شيخ احمد احسائی مذکور و همچنين تشريح بعضی فقرات معضله از تأليفات سيّد کاظم رشتی و لوح «مدينة التوحيد» و «صحيفهء شطّيّه» و «مصيبت حروفات عاليات» و «تفسير هو» و«جواهر الاسرار» و کثيری از آثار بديعهء منيعه که بصورت رسائل و غزليّات و خطب و الواح و تفاسير و مناجات از سماء مشيّت الهيّه چون غيث هاطل نازل و كلّ بر بسط و غليان «انهار بيزوال حضرت ذوالجلال که در دارالسّلام بغداد جاری شده» (بیان مبارک از ایقان) افزوده و موجب نشر و اشاعهء امر حضرت باب در ايران و عراق و ايقاظ نفوس و تهذيب اخلاق پيروان آن مليک آفاق گرديده است.
ظهور آثار و شواهد جليلهء عظمت و قدرت حضرت بهاءالله و همچنين انتشار صيت شهرت و بزرگواری آن حضرت و تغيير و تحوّل معجزه آسائی که در اثر اقوال و سکنات آن وجود اقدس در افکار و اخلاق اصحاب از دار السّلام بغداد تا اقصی نقاط شاسعهء ايران حاصل گرديد و عشق و محبّت سوزانی که در قلوب دوستان نسبت به وجود مبارک ايجاد گشت و آيات و الواحی که چون امطار بهاری از قلم مبارک جاری و منهمر ميگرديد، كلّ موجب آن شد که آتش حسد و بغضائی که در صدور اعدا از شيعه و سنّی مکتوم و مستور بود ظاهر وعيان گردد و چون در اين تبعيد محلّ اقامت مبارک در جوار حصن حصين شيعه قرار گرفت و بين آن حضرت و زوّار متعصّب که به قصد زيارت اماکن متبرّکه در نجف و کربلا و کاظمين مجتمع شده بودند تماسّ مستقيم بر قرار گرديد بروز تصادم بين اشعّهء ساطعه از آن نيّر اعظم و ظلمات حالکهء تعصّبات مذهبی امری قهری و مسلّم بود و برای ايقاد نائرهء حقد و عناد که در اثر تقدّم و اعتلاء حزب بيان در ظلّ محبوب امکان حاصل گرديده اصطکاکی بيش لازم نه و آن بدست شيخ عبدالحسين مجتهد محيل و لجوج که نسبت به حضرت بهاءالله نهايت بغض و حسادت را داشت صورت گرفت. اين شخص که در بين طبقات مختلفهء اهالی از اعالی و ادانی، عرب و عجم دارای نفوذ و مکانت و صاحب قدرت و صولت بسيار بود بايجاد فتنه و فساد قيام کرد و عناصر پست و نامطلوبی را که در کوچه و بازار کربلا و کاظمين و بغداد گرد آمده بودند عليه امر الله برانگیخت. جمال اقدس ابهی در الواح وآثار مبارکه شيخ مذکور را خبيث و مفسد و شرير ياد فرموده و در حقّ او بكلمهء «جرّدت سيف نفسک علی وجه الله» (مضمون: شمشیر نفسش را بر وجه الهی کشید) و «هوالّذی وسوس الشّيطان فی نفسه» (مضمون: شیطان در نفسش (روحش) وسوسه نمود) و «يفرّ الشّيطان عن کفره» (مضمون: شیطان از کفرش فراری است) و «ما من ظلم و ما من فسق الّا و قد بدء من هذا الشّقيّ و سيعود كلّ ذلک اليه» (مضمون: هر چه ظلم و فسق از او آغاز و به ااین شخص شقی منتهی می گردد) ناطق گرديده اند. (بیانات مبارک از سورة النصح است. بیانات مبارک از مائده آسمانی جلد ۴)
وزير اعظم برای اينکه از شرور و مفاسد اين مجتهد فتنه انگيز خلاصی يابد ترتيباتی فراهم نمود که شيخ مذکور از جانب شاهنشاه مأمور تعمير بقاع متبرّکه گرديد و بجانب عتبات عاليات عزيمت کرد. شيخ عبدالحسين اين مأموريّت را لأجل مخالفت با امر الله مغتنم شمرد و با ميرزا بزرگ خان قزوينی کارپرداز دولت ايران در عراق که تازه بدين سمت منصوب شده بود طرح دوستی ريخت و وی را که دارای همان نحوهء افکار و مردی فاسد و بيباک و منهمک در شهوات و شارب الخمر بود در دام نفوذ خويش انداخت و وسيلهء اجرای نوايای سيّئهء خويش قرار داد.
اوّلين قدمی که اين دو نفس شرير بر مخالفت حيّ قدير برداشتند آن بود که نزد والی بغداد مصطفی پاشا شروع به سعايت کردند و با جعل اکاذيب از وی خواستند حکمی جهت اخراج هيكل مبارک و اصحاب از عراق و تسليم آنان به مأمورين دولت عليّهء ايران صادر نمايد. چون اين مسؤول مورد قبول واقع نگرديد و نيّت سوئشان از مجاری حکومت و اوليای امور محلّ تحقّق نيافت شيخ مذکور بوسائل عجيبه متوسّل گرديد و به نشر و اشاعهء رؤياهای مجعوله متشبّث شد و به تعبيرات و تأويلات موهومه پرداخت و از اين طريق در مقام تحريک عوام متعصّب که برای ايجاد هر گونه آشوب مهيّا و مستعدّ بودند بر آمد ولی از اين دسائس و حيل نيز بارادهء الهی طرفی نبست. اين بود که آتش غيضش شعله ور گرديد مخصوصاً فرار و امتناعش در مقابله با نفس مظهر امر الله در ميقات مقرّر که برای اتيان برهان معيّن شده بود موجب شکست و خذلان و بالنّتيجه افزايش حقد و عدوان وی گرديد. ميرزا بزرگ خان نيز بنوبهء خود از نفوذ و موقعيّت خويش استفاده نمود و مشتی اجامر و اوباش را عليه حضرت بهاءالله برانگيخت تا در معابر و طرق به سبّ و لعن آن حضرت پردازند و منظور از اين اقدام آن بود که در قبال اين اعمال از طرف بابيان و طرفداران وجود مبارک عکس العملی مشهود گردد و آن را دستاويز توقيف و محکوميّت آنان قرار دهد و به تنفيذ مقصد اصلی يعنی اخراج طلعت احديّه از عراق پردازد. اين اقدام نيز عقيم و بلا اثر ماند و آن وجود اقدس بدون توجّه باستدعا و تذکّر دوستان برويّهء ديرين فرداً وحيداً بدون حارس و حافظی از احبّا روز و شب در کوچه و بازار حرکت و با خلق معاشرت ميفرمودند و نفس همين عمل نفوسی را که قصد اضرار و تعرّض به هيكل انور را داشتند به حيرت و وحشت می انداخت و خجل و شرمنده ميکرد. چه بسا اوقات که حضرت بهاءالله با استحضار از مقاصد سوء دشمنان به اشخاصی که در مقام حمله و ايذاء بودند نزديک شده و با آنان به صحبت و مزاح مي پرداختند و همين ملايمت و مسالمت مبارک سبب ميشد که نفوس مذکوره به اضطراب و دهشت افتاده از اجرای نقشهء سيّئهء خويش انصراف حاصل مينمودند.
کارپرداز باين مقدار قناعت ننموده بلکه رضا نامی را که از اشرار ترک بود استخدام کرد و مبلغ يکصد تومان با يک رأس اسب و دو قبضه طپانچه بوی داد و او را مأمور ساخت که در طرق و معابر در کمين بايستد و هر کجا حضرت بهاءالله را بيابد بضرب رصاص شهيد نمايد و باو قول داد که از اين اقدام خطری متوجّه او نخواهد شد و در جميع مراحل مورد حمايت و پشتيبانی قرار خواهد گرفت. روزی شخص مذکور اطّلاع يافت که وجود اقدس بحمّام تشريف بردهاند لذا بدان سو روانه شد و بنحوی که ملازم مبارک توجّه نيافت با طپانچه که در زير لباس مخفی نموده بود وارد حمّام گرديد و در غرفه ای که حضرت بهاءالله تشريف داشتند وارد شد ولی بمجرّد مواجهه با وجه قدم گوئی قدرت و اختيار از او سلب گرديد و در اجرای نيّت پليد خويش عاجز ماند. چند سال بعد همين خائن مزدور برای دوستان خود نقل نمود که موقع ديگر در معبر حضرت بهاءالله مترصّد بود و چون به هيكل مبارک نزديک شد باز چنان خوف و رعب بر او مستولی گرديد که طپانچه از دستش بيفتاد در آن حين حضرت بهاءالله به جناب كليم که در رکاب مبارک بود امر فرمودند طپانچه را از زمين برداشته به او مسترد دارد و راه منزلش را به وی ارائه نمايد.
باری چون شيخ عبدالحسين را از اين تلبيسات نتيجه ای حاصل نشد مساعی خويش را در مجاری ديگر بکار برد و بمکائد ملکيّه و دسائس سياسيّه پرداخت و ميرزا بزرگ خان را تحريک نمود که با اوليای امور مرکز وارد مذاکره شده و حکومت ايران را ملزم به احضار حضرت بهاءالله به طهران و تجديد حبس آن حضرت نمايد و بوی وعده داد که در صورت توفيق در اين امر در ارتقاء او برتبهء وزارت اقدام خواهد نمود.
ضمناً خود او لوائح مشروح و مفصّل باطرافيان شاه فرستاد و بانواع حيل و خداع متشبّث گرديد و باسنادات عجيبه متوسّل شد که حضرت بهاءالله قبائل عراق را با خود متّحد نموده و کار ايشان بجائی رسيده است که ميتوانند در يک روز صد هزار مرد جنگی مسلّح تحت امر خويش تجهيز نمايند و مقصدشان اين است که بدستياری بعضی از سران ايران عليه مقام سلطنت قيام نمايند. شيخ عبدالحسين با جعل اين اکاذيب و ارسال گزارشهای مبالغه آميز اوليای امور مرکز را وادار نمود که از پيشگاه اعليحضرت شهرياری استدعا نمايند فرمانی بنام وی صادر و اختيارات تامّه باو مفوّض گردد و بعلماء و مأمورين دولت عليّه در عراق هم حکم صارم صادر شود که جميع در تنفيذ نوايای دولت خواهانهء شيخ همکاری و بذل مساعی نمايند. چون در اين باب فرمان سلطانی واصل گرديد شيخ عبدالحسين آنرا فوراً نزد علماء اعلام مقيم نجف و کربلا فرستاد و از آنان دعوت نمود در محلّ اقامت وی در کاظمين مجتمع شوند و انجمن شورا بيارايند. جمّ غفيری از شيوخ و ارباب عمائم که طالب عنايات شاهانه و شائق عواطف ملوکانه بودند اين دعوت را بيدرنگ اجابت نمودند و چون حضّار بر اقارير شيخ و مقصد اصلی از اجتماع واقف گشتند براين عقيده متّفق و همرأی شدند که عليه حضرت بهاءالله و اصحاب ايشان اعلام جهاد نمايند و با بلوای عام و شورش عوام سراج امر الله را در مرکز سطوع و اشراقش خاموش کنند و سدرهء الهيّه را از ريشه بر اندازند.
شيخ مرتضی انصاری اعلی الله مقامه که رئيس مسلّم و مجتهد اعظم محسوب و بعدل و نصفت و زهد و حکمت موصوف و مشهور بود چون بر نوايای حضرات مستحضر گرديد از مشارکت در اين امر خودداری نمود و اظهار داشت نظر به اينکه از اصول و مبادی اين طايفه کما هو حقّه مطّلع نيست و در اطوار و احوال آنان امری که مباين شرع مبين و منحرف از صراط حضرت سيّدالمرسلين باشد مشاهده ننموده از مداخله در اين باب و همکاری با ساير علماء معذور است اين بود که بلا تأمّل مجلس را در بين تحيّر و شگفتی حضّار ترک گفت و به نجف اشرف معاودت کرد و امينی بحضور مبارک فرستاد و از آنچه واقع شده اعتذار خواست و ابراز تأسّف نمود وآرزوی قلبی خويش را در دفاع وحمايت وجود اقدس اظهار داشت. (شیخ مرتضی انصاری از ویکی پدیا)
حضرت بهاءالله در لوح سلطان مقامات اين شيخ جليل القدر را ستوده و آن نفس زکيّه را در عداد علمائی محسوب فرمودهاند که در توصيف آنان از قلم مليک منّان نازل «علمائی که فی الحقيقه از کأس انقطاع آشاميده اند ابداً متعرّض اين عبد نشده اند» (بیان مبارک از لوح ناصرالدین شاه است. بیان مبارک از ندای رب الجنود از کتابخانه آثار بهائی). حضرت عبدالبهاء نيز آن مجتهد بزرگوار را بعنوان «عالم جليل نحرير و فاضل نبيل شهير خاتمة المحقّقين» ياد فرموده اند. (بیان حضرت عبدالبهاء از مقاله شخصی سیاح)
انفصال شيخ مرتضی از مجمع مذکور هر چند مانع ازتحقّق مقاصد علماء گرديد ولی در عزمشان فتور حاصل نشد و از اجرای نوايای فاسدهء خود مأيوس نگشتند. اين بود که پس از مشاوره شخصی را بنام حاجی ملّا حسن عمو که بفضل و نهی موصوف و بعلم و تقوی معروف بود از بين جمع انتخاب نمودند و بحضور حضرت بهاءالله فرستادند تا از طرف حضرات فقها و مجتهدين بعضی سؤالات نمايد و جواب بخواهد. ملّا حسن بمحضر مبارک مشرّف شد و پس از آنکه دربارهء اسئلهء مذکوره جوابهای کافيهء مقنعه شنيد بساحت اقدس معروض داشت که علماء بمراتب علم و حکمت حضرت مقرّ و معترفند ليکن بجهت قناعت و اطمينان قلب استدعا دارند آن وجود مبارک در اثبات حقّانيّت خويش امر خارق العادهای ظاهر فرمايند. حضرت بهاءالله فرمودند «هر چند حقّ ندارند زيرا حقّ بايد خلق را امتحان نمايد نه خلق حقّ را ولی حال اين قول مقبول و مرغوب ... علماء بنشينند و بالاتّفاق يک معجزه را انتخاب کنند و بنويسند که به ظهور اين معجزه از برای ما شبهه ای نمی ماند و كلّ اقرار و اعتراف بر حقيقت اين امر مينمائيم و اين ورقه را مهر کنند و بياور و اين را ميزان قرار دهند اگر ظاهر شد از برای شما شبهه ای نماند و اگر ظاهر نشد بطلان ما ظاهر گردد.» (این بیان را حضرت عبدالبهاء در مفاوضات فصل ۹ آوردها اند. بیان مبارک از مفاوضات) اين جواب که در تاريخ اديان الهيّه و ظهور مظاهر مقدّسه بي سابقه و نظير بوده و به جامعهء علمای شيعه مجتمعه در مشاهد متبرّکه صادر گرديده بقدری صريح و قاطع و قانع کننده بود که ملّا حسن فوراً از جای برخاست و زانوی مبارک را ببوسيد و بجانب کاظمين رجوع نمود و کيفيّت مجلس و وعدهء اظهار آيت را آنطور که شنيده و ديده بود در مجمع علماء ابلاغ نمود و سه روز بعد نتيجهء کنکاش و تبادل نظر علماء را بمحضر مبارک پيغام فرستاد که حضرات به اخذ تصميم موفّق نشده و از طلب معجزه انصراف حاصل نموده اند. ولی خود ملّا حسن بعداً قضيّه را در اکثر محافل نقل نمود و در سفری که به ايران کرد تفصيل را بجميع گفت و خوف و عدم اقدام علماء را بيان کرد حتّی مراتب را شخصاً باطّلاع ميرزا سعيد خان وزير خارجهء وقت برسانيد.
حضرت بهاءالله پس از استحضار بر رأی علماء فرمودند «با ارسال اين پيام شافی و کافی معجزات همهء انبياء ظاهر و محقّق گرديد چه که علماء را درانتخاب آن مخيّر گذارديم تا آنچه را بخواهند اتيان نمائيم». (ترجمه)
حضرت عبدالبهاء دربارهء همين نوع دعوت و اقامهء حجّتی که بعداً از طرف حضرت بهاءالله در لوح سلطان ايران بعمل آمده ميفرمايند «و چون در نصوص تورات دقّت نمائيم هيچ يک از مظاهر الهيّه اقوام منکره را مخيّر نفرمود که هر معجزهای که بخواهيد من حاضرم و هر ميزانی که قرار دهيد من موافقت نمايم و در توقيع شاه واضحاً فرموده اند که علماء را جمع کن و من را بطلب تا حجّت و برهان ثابت شود.» (بیان مبارک از مفاوضات فصل ۹ است)
اکنون که دورهء اقامت مجدّد حضرت بهاءالله در بغداد رو باختتام می رفت و مدّت هفت سال مساعی مبارک بلا انقطاع مصروف تقويت و تشييد ارکان حزب بابی گرديد و آن جامعهء بی سرپرست که از داخل و خارج به تعرّضات شديده مبتلا و به رکود و خمود گرفتار حيات جديد حاصل نمود و به مقامی از رفعت و مکانت واصل گرديد که در تاريخ بيست سالهء موجوديّت خويش نظير آن را نديده - اساسش مستحکم، افکارش متعالی، معارفش منبسط، تفوّق و تقدّمش محفوظ، شهرت و اعتبارش متزايد، دشمنانش منکوب و مقهور و اصول و مباديش مستقرّ و مثبوت، يد تقدير الهی به تدريج دورهء نوينی در مقدّرات پر تحوّل امر الله مفتوح و آن را در مرحلهء جديدی از ترقّی و تکامل وارد نمود. در چنين موقع خجسته منجی جامعهء مظلوم و يگانه ملاذ و ملجأ و زعيم حقيقی قوم که بکمال قدرت خصم لدود را از ميدان بدر کرد و به القاآت و نصايح نفوس ضعيفه که حضرتش را به ترک آن محيط پرخطر دعوت ميکردند وقعی ننهاد و از قبول مستدعيات محبّان و فدائيان طلعت عظمت که جان بر کف در حفظ حيات مقدّسش ايستاده بودند خودداری فرمود در قبال ارادهء محتومهء الهيّه که به بسط و اکمال مأموريّت عظيم و مهيمنش تعلّق گرفته بود ملزم گرديد محلّ استقرار خود را به نقطهء عظيمتر و مهمّتر يعنی عاصمهء ممالک عثمانيان که مسند خلافت عظمی و مرکز اداری اهل سنّت و جماعت و مقرّ حکومت و سلطنت مقتدرترين سلطان عالم اسلامی محسوب ميگرديد منتقل سازد.
چنانکه مذکور گرديد نيّر آفاق در ايّام اقامت در عراق حجّت را به علماء و مجتهدين مقيم مقامات مقدّسهء کربلا و کاظمين و نجف اتمام فرمود. حال موقعی فرا رسيد که آن وجود اقدس در مقرّ سرير سلطنت و محلّ خلافت كلمة الله را به سلطان آل عثمان، پيشوای اهل سنّت و جماعت و همچنين به پادشاه ايران، نماينده و نايب امام غايب اعلام و حجّة الهيّه را نيز به آنان اکمال نمايد و باز در همين اوان بود که زمامداران و رؤسای ارض و ملوک مسيحيّه خصوصاً شخص سلطان عثمانی و وكلاء وی و مشايخ اهل سنّت انذار و بکمال شدّت دعوت و دلالت گرديدند. اين است که آن مصباح ازليّه در بيان جلوه و اشراق امر مقدّسش پس از خروج از مشکوة عراق می فرمايد «فسيوقد فی بلّور اخری و هذا تقدير من عزيز قديم» و «انّ فی اخراج الرّوح عن جسد العراق لآيات بديعاً لمن فی السّموات و الارض فسوف تجدون هذا الفتی الالهيّ راکباً علی براق النّصر اذاً يتزلزل قلوب المغلّين.»
اکنون ميقات مقرّر يعنی ميعاد عزيمت جمال اقدس ابهی از عراق فرا رسيد و مساعی و حيل و تدابير مستمرّ دشمنان امر خصوصاً شيخ عبدالحسين و همدست وی ميرزا بزرگ خان که در مدّت نه ماه بلا انقطاع به جعل اکاذيب و انحراف حقايق و ارسال تقارير دهشت آميز مألوف بودند ثمرهء خويش را ببار آورد و لوايح شديد و مداوم که از يکطرف به شاه ايران و وزرای مملکت و از طرف ديگر به سفير کبير دولت عليّه در اسلامبول راجع به تسريع در انتقال حضرت بهاءالله از شطر بغداد فرستاده ميشد ناصرالدّين شاه را بر آن داشت که بالمآل در اين باره حکم قاطع و امر صارم صادر نمايد. اين بود که به وزير خارجهء خود ميرزا سعيد خان دستور داد فرمانی مؤکّد به ميرزا حسينخان سفير کبير ايران در دربار عثمانی که صاحب نفوذ عظيم و روابط دوستانهء قديم با عالی پاشا و فؤاد پاشا صدر اعظم و وزير امور خارجهء آن دولت بود صادر و او را موظّف نمايد که با اوليای حکومت وارد مذاکره شده و از جانب دولت متبوعه از سلطان عبدالعزيز در خواست کند که چون اقامت دائم حضرت بهاءالله در مرکزی مانند بغداد که نزديک سرحدّ ايران و جوار زيارتگاه مهمّ شيعيان واقع است امنيّت مملکت و استقلال حکومت را تهديد مينمايد ايشان را به نقطه ديگری که از حدود و ثغور ايران دورتر باشد منتقل سازند. (میرزا سعید خان مؤتمن الدوله از ویکی پدیا) (میرزا حسین خان مشیر الدوله از ویکی پدیا)
ميرزا سعيد خان وزير امور خارجه در نامه ای که در اين خصوص به سفير دولت عليّه در باب عالی ارسال داشته بابيان را «فرقهء ضالّهء خبيثه» خوانده و از استخلاص حضرت بهاءالله از سياه چال طهران اظهار تأسّف و تحسّر مينمايد و آن وجود اقدس را بعنوان نفسی که «در خفيه بافساد و اضلال سفها و مستضعفين جهّال» مألوف است قلمداد ميکند و در مکتوب مينويسد «دوستدار بر حسب امر قدر قدرت همايون سرکار اعليحضرت شاهنشاه ... مأمور شد که مراتب را به توسّط چاپار مخصوص به اطّلاع آن جناب رسانيده مأموريّت بدهد که بلا درنگ از جنابان جلالت مآبان صدر اعظم و ناظر امور خارجهء آن دولت وقت خواسته مطلب ... را بميان بگذارد ... و رفع اين مايهء فساد را از مثل بغداد جائی که مجمع فرق مختلفه و نزديک به حدود ممالک محروسه است... بخواهد». ضمناً در همان نامه با قيد شعر معروف که ميگويد:
اَری خِلَلَ الرِّماد وميض نارٍ وَ يوشِکُ اَن يکون لَها ضِرامٌ
(در میان خاکستر برقی از آتش را می بینم که در شرف شعله ور شدن است)
وحشت و خوف خود را در پرده ابراز و سعی ميکند که اهمّيّت مسأله را تلويحاً به شخص سفير خاطر نشان نمايد.
ميرزا حسينخان باستظهار مقام سلطنت که بسياری از اختيارات خويش را به وزراء و نمايندگان مختار خود مفوّض نموده و با کمک و معاضدت بعضی از سفرا و قناسل دول خارجه مقيم اسلامبول موفّق گرديد اجازهء عبدالعزيز پادشاه عثمانی را نسبت به انتقال حضرت بهاءالله و اصحاب آن حضرت به اسلامبول که (در خلال احوال نظر به مصالح و مقتضياتی ملزم به تغيير تابعيّت خويش گرديده بودند) بدست آورد و حتّی مذکور است که پس از درگذشت سلطان عبدالمجيد و استقرار سلطان جديد به اريکهء سلطنت اوّلين تقاضائی که از طرف زمامداران حکومت ايران از دولت دوست و همسايهء خود بعمل آمد همانا مداخلهء در اين امر و اتّخاذ تصميمات سريع و جدّی در انتقال وجود مبارک از بغداد به نقطهء بعيد ديگر بوده است.
يوم پنجم نوروز (١٨٦٣ميلادی مطابق با ١٢٧٩ هجری قمری) هنگامی که جمال اقدس ابهی در مزرعهء وشّاش حوالی بغداد ايّام عيد را برگزار ميفرمودند و لوح ملّاح القدس که در همان يوم از قلم مبارک عزّ نزول يافته قلوب احباب را در اثر اِخبار از وقايع ناگوار و مظلم مشوّش و غريق بحر احزان ساخته بود رسولی از جانب نامق پاشا وارد گرديد و نامهء والی را که در آن تقاضا شده بود حضرت بهاءالله با حکومت ملاقات فرمايند بمحضر مبارک تقديم داشت.
نبيل در تاريخ خود مينويسد در سنين اخيرهء اقامت بغداد جمال اقدس ابهی پيوسته در بياناتشان به ايّام شداد و قرب ظهور شدائد و افتتانات اشاره ميفرمودند و در آن احيان خاطر مبارک بنحوی افسرده و ملول بود که طائفين حول كلّاً از تأثّرات مبارک محزون و متأثّر بودند و در آن اوقات هيكل اقدس خوابی ديدند که از وقوع حوادث هائله ای حکايت ميکرد. آن رؤيا بيش از پيش موجب اضطراب و تشويش دوستان گرديد. در اين باره لسان قدم در يکی از الواح می فرمايد «رأيت بان اجتمعت فی حولی النّبيِّون و المرسلون و هم قد جلسوا فی اطرافی و كلّهم ينوحون و يبکون و يصرخون و يضجّون و انّی تحيّرت فی نفسی فسئلت عنهم اذاً اشتدّ بکائهم و صريخهم و قالوا لنفسک يا سرّ الاعظم و يا هيكل القدم و بکوا علی شأن بکيت ببکائهم و اذاً سمعت بکاء اهل ملأ الاعلی و فی تلک الحالة خاطبونی و قالوا... سوف تری بعينک ما رآه احد من معشر النّبيّين... فصبراً صبراً يا سرّ الله المکنون و رمز المخزون... و کنت معهم فی تلک اللّيلة خاطبتهم و خاطبونی الی ان قرب الفجر.» (مضمون: انبیا و مرسلین را دیدم که در اطرافم نشسته اند و همگی اشک ریزان نوجه و ندبه و زاری می نمایند. متحیر شدم و وقتی از علت آن سئوال نمودم، ضجه و زاری آنان شدت یافت و بیان نمودند از برای تو ای سرّ اعظم و هیکل قدم. به قسمی زاری می نمودند که مرا هم به زاری انداخت. آنگاه اشک های اهل ملاء اعلی را دیدم که مرا خطاب نموده می گفتند صبور باش صبور باش یا سرالله مکنون و رمز مخزون. تا طلوع فجر با من بودند و من آنها مخاطب قرار می دادم و آنها مرا مورد خطاب قرار می دادند)
نبيل مينويسد چون لوح ملّاح القدس بصدای بلند تلاوت ميشد دريای احزان به موج می آمد و قلوب مستمعين مالامال غم و اندوه ميگرديد بطوری که جميع اصحاب دريافتند که عنقريب دفتر حوادث بغداد منطوی و فصل جديدی بجای آن مفتوح خواهد گرديد. باری در يوم مذکور پس از تلاوت آن لوح امنع ابدع جمال قدم جلّ شأنه الاعظم به برچيدن خيام (خیمه ها) و معاودت به شهر امر فرمودند و در حينی که بجمع آوری خيمه و خرگاه مشغول بودند لسان عظمت به اين بيان ناطق «اين سراپردهها چون بساط فريبندهء عالم امکان است همين قدر که گسترده شد بايد منتظر انقضاء و انطواء آن بود». از اين بيان مبارک حاضرين متوجّه شدند که اين خيمه ها ديگر در آن سرزمين برپا نخواهد گرديد. هنوز برچيدن خيام اختتام نيافته بود که قاصد وارد و به تسليم پيام مبادرت نمود.
روز بعد نايب الحکومه در مسجدی مجاور مقرّ حکومت نامهء عالی پاشا صدر اعظم عثمانی خطاب به نامق پاشا را که با لحنی ملايم و مؤدّبانه صادر شده بود بحضور حضرت بهاءالله تقديم نمود. در نامهء مذکور از آن حضرت تقاضا شده بود بعنوان ميهمان دولت عثمانی به اسلامبول عزيمت فرمايند. ضمناً مقداری نقود در اختيار هيكل اقدس گذاشته و مقرّر داشته بودند عدّه ای سوار برای محافظت آن حضرت همراه بگمارند. جمال اقدس ابهی با درخواست حکومت نسبت به حرکت به اسلامبول موافقت و رضايت خاطر مبارک را اعلام فرمودند ليکن از پذيرفتن مبلغ تقديمی امتناع ورزيدند. بعداً در اثر اصرار و الحاح نايب الحکومه و اظهارات وی که عدم قبول وجه ممکن است موجب کدورت و دلتنگی اوليای امور گردد با کمال اکراه مصاريفی را که برای وجود مبارک اختصاص داده شده بود پذيرفتند و همان روز آن را بين فقرا و مساکين توزيع فرمودند.
وقوع اين حادثه و اطّلاع اصحاب بر جريان امر طائفين حول را گرفتار احزان شديده نمود. يکی از نفوس که خود در آن ايّام شاهد و ناظر حالات و روحيّات احبّا بوده مينويسد «آن روز هيجان و اضطراب عظيمی مشهود گرديد که گوئی قيامت بر پا شده بود. در و ديوار از تصوّر هجرت جمال مختار ميگريست و از تجسّم فرقت محبوب امکان ناله و فغان ميکرد. شب اوّل که ارادهء مبارک نسبت به ترک بغداد اعلام گرديد قرار و سکون از حاضرين سلب شد و احدی دست به طعام نگشود و خواب از ديدهها متواری گرديد.» جمعی بر آن شدند که اگر در اين مهاجرت از فيض مصاحبت طلعت معبود محروم مانند بلا ترديد بحيات خويش خاتمه دهند. جمال اقدس ابهی همه را نصيحت و اظهار عنايت و مرحمت فرمودند تا کم کم قلوب از تلطّفات حضرت محبوب آرام گرفت و ارواح به ارادهء الهی و تقديرات آسمانی تسليم شد.
در آن ايّام بافتخار هر يک از مجاورين و طائفين حول، عرب و عجم، زن و مرد، پير و برنا که در بغداد حضور داشتند از مخزن قلم اعلی لوح مخصوص نازل و بخطّ مبارک عنايت گرديد و در اغلب آن الواح به ظهور «عِجل» و «طيور ليل» اشاره فرمودند و مراد مبارک اخبار از مظاهر نفيی بود که طبق اشارات لوح ملّاح القدس و دلالات رؤيای سابق الذّکر بفاصلهء قليل اعلام مخالفت برافراشتند و با افعال و اعمال خويش شديدترين بحران را در تاريخ امر الله ايجاد نمودند. (عِجل از ریاض اللغات: گوسالهٴ زرّينی است که سامری در غیاب حضرت موسیٰ ساخت و قومِ بنی اسرائیل را به پرستش آن خواند چنانکه ذکرش در توراة و قرآن آمده و در شريعت بیان و شريعت ابهیٰ ببعضی اعدای امرالله که باضلال عباد پرداختند مانند عبدالعلی هراتی و جواد برغانی و يحیای اذلّ و محمّد اصفهانی اطلاق شده است.) (طیور لیل: پرندگان شب که مانند خفاش در شب و تاریکی فعال می شوند)
از نزول لوح پر احتراق ملّاح القدس که بغتتاً از قلم مبارک صادر گرديد و همچنين وصول فرمان حکومت داير بر حرکت باسلامبول بيش از بيست و هفت روز نگذشته بود که جمال اقدس ابهی بعد از ظهر يوم چهارشنبه سوم ذی القعده ١٢٧٩ هجری مطابق با ٢٢ آوريل ١٨٦٣ ميلادی و سی و دوم نوروز سلطانی نخستين مرحله از سفر چهار ماههء خود بمرکز حکومت آل عثمان مبادرت فرمودند. در آن يوم عظيم که از آن ببعد در تاريخ امر الله به يوم اوّل رضوان موسوم و موصوف گرديد سيل نفوس از دوستان و آشنايان از هر طبقه و مرتبه ای برای ادای احترام و عرض توديع بمحضر اقدس روانه شد. چنانکه اهالی بغداد نظير و مثيل آن را کمتر مشاهده نموده بودند و مرد و زن و کوچک و بزرگ، يار و اغيار، عرب و عجم و کرد از اعيان و رجال مدينه و علماء و عمّال دولت و ارباب حرف و صنعت تا مستضعفين عباد از فقرا و ايتام و مساکين بعضی متعجّب و حيران و جمعی دلشکسته و گريان و برخی از پی تحقيق روان و گروهی بسائقهء وجدان حول بيت مبارک مجتمع گرديدند و هر يک آرزو داشتند در آخرين وهله بجمال منيری که طيّ ده سنه در اثر افعال و اقوال قلوب اهالی را از وضيع و شريف تحت سيطره و نفوذ و محبّت خويش وارد نموده نظر اندازند و ديده از وجه صبيحش روشن سازند.
جمال قدم و اسم اعظم در بين ناله و حنين دوستان که بعنان آسمان ميرسيد «مقرّ اطهر» را که از آن «نفحات سبحان» در هر صبح و شام متضوّع و «نغمات رحمن» در كلّ احيان مترنّم بود ترک فرمودند و در اثناء طريق به ايادی فضل و کرم نسبت به فقرا و مساکين که پيوسته مورد تفقّد و احسان و دلجوئی و اکرام هيكل انور بودند انعام نمودند تا آنکه موکب مبارک به کنار شطّ رسيد. در اين حين وجه قدم به جانب اصحاب که هيكل اطهر را مشايعت مينمودند توجّه فرموده و آنان را باين خطاب فخيم مخاطب ساختند «ای دوستان من اين مدينهء بغداد را که در اين حالت مشاهده مينمائيد بشما ميسپارم و ميروم. ملاحظه نمائيد چگونه يار و اغيار بر فراز مساکن و در اسواق و معابر مجتمع گشته چون ابر بهاری از ديدگانشان سرشک حسرت جاری است. حال بر شماست که با اعمال و افعال خود مگذاريد نار محبّتی که در صدور نفوس مشتعل است افسرده و مخمود گردد" (ترجمه). سپس قايق حاضر و هيكل معبود با اغصان و کاتب وحی سوار و به جانب بوستان نجيبيّه که در آن طرف شطّ بود رهسپار شدند. (مقر اطهر و نفحات سبحان در لوح حج خطاب به نبیل آمده. لوح مبارک از سایت کتابخانه آثار بهائی)
بمجرّدی که جمال اقدس ابهی بباغ نجيبيّه نزول اجلال فرمودند و رضوان اعظم بقدوم سلطان قدم مزيّن گرديد مؤذّن اذان عصر برآورد و هيكل اقدس مدّت دوازده يوم قبل از عزيمت به اسلامبول در آن روضهء غنّاء (رَوْضَةٌ غَنَّاءٌ از ریاض اللغات:: باغ يا بستان پُرگیاه و درخت) و حديقهء غلباء (حَدِيْقَةٌ غَلْبَاءٌ از ریاض اللغات: باغ پُردرخت يا با درختان انبوه و متراکم) اقامت فرمودند. دوستان دسته دسته به محضر انور مشرّف و با قلوبی مملوّ از حزن و الم آخرين وداع خويش را به جمال قدم تقديم نمودند. از جمله نفوس مهمّه ای که در اين توديع شرکت نمود آلوسی مفتی بغداد بود که با چشمهای اشک آلود مشرّف گرديد و نسبت به ناصرالدّين شاه که او را در درجهء اوّل مسؤل تبعيد مبارک ميدانست لسان توبيخ گشود و علناً اظهار داشت «و الله ما هو ناصر الدّين بل مخذل الدّين» (مضمون: به ولله که او ناصر دین نیست بل مخذل دین است). يکی ديگر از شخصيّتهای بزرگ که در آن يوم به زيارت معبود عالمين فائز آمد شخص نامق پاشا والی بغداد بود که نهايت تعظيم و تکريم بجا آورد و از پيش آمدهائی که منجر بعزيمت وجود مبارک گرديد ابراز تأسّف و تحسّر نموده اشتياق خويش را در اظهار خدمت و ابراز مساعدت تا آخرين سرحدّ امکان به آستان مبارک معروض داشت. بعد بافسری که مأمور همراهی هيكل مبارک بود حکمی سپرد که خطاب به حکّام و عمّال عرض راه صادر و مقرّر شده بود جميع نهايت احترام و رعايت نسبت به کاروان مهاجرين مبذول دارند و پس از معذرت خواهی بسيار از محضر اقدس استدعا نمود که آنچه را ارادهء مبارک بر آن تعلّق گيرد اعلام فرمايند تا در انجام آن بجان و دل بکوشد. پس از اصرار بسيار جمال مبارک در جواب فرمودند «دوستان ما را رعايت نمائيد و با آنان بطريق محبّت و وداد رفتار کنيد" (ترجمه). نامق پاشا بکمال خلوص و انقياد دستورالعمل مبارک را پذيرفت و اجرای آنرا بعهده گرفت. نفوسی که به جميع قوا در نفی و تبعيد حضرت بهاءالله اقدام نموده و از موفّقيّتشان در اين امر مسرور و دلخوش بودند حال چون مراتب خلوص و ارادت و تعلّق و احترام بی منتهای اهالی را از وضيع و شريف نسبت به آن حضرت از حين اعلام حرکت از بغداد تا موقع خروج از باغ نجيبيّه ملاحظه نمودند از کردهء خويش پشيمان گشتند. حضرت عبدالبهاء در همان ايّام شرحی از باغ رضوان مرقوم و در آن راجع باعدای مذکور ميفرمايند «خدا چنان اسبابی فراهم آورد که فرح ايشان به حزن و اندوه تبديل شده بقسميکه ايلچی عجم که در بغداد است بسيار پشيمان شده است از اين حيله و تزويری که نمودند و نامق پاشا در آن روز که آمد خدمت ايشان گفت پيش اصرار به رفتن شما داشتند حال بسيار اصرار به ماندن شما».
صحفات زیر از رقیمه ای که حضرت عبداالبهاء در ایام رضوان به یکی از منسوبینشان مرقوم فرموده اند:
نظرات
ارسال یک نظر