حال موقعی فرا رسيد که جمال اقدس ابهی مقام مظهريّت خويش را که
لساناً و طيّ الواح و رسائل شتّی اظهار فرموده بودند رسماً بنفسی که
خود را وصيّ حضرت باب ميدانست ابلاغ و او را از چگونگی رسالت و
مأموريّت الهی خود آگاه سازند. اين بود که بميرزا آقاجان دستور فرمودند
سورهء جديد النّزول «امر» را که بصراحت متضمّن دعاوی حضرت بهاءالله و
بيان مقامات مبارک بود نزد ميرزا يحيی برده برای او قرائت نمايد و
جواب صريح و قاطع او را خواستار شود. ميرزا يحيی پس از اصغاء لوح
مبارک درخواست نمود يک روز بوی مهلت داده شود تا تفکّر و تأمّل
کرده نظر قطعی خود را در اين خصوص اعلام نمايد ولی تنها پاسخی که
بعداً از وی شنيده شد آن بود که خود نيز چنين داعيه و مقامی را
داراست، حتّی ساعت و دقيقه ای را که مدّعی بود بموجب امر و ارادهء
الهی مطّلع ظهور مستقلّی گرديده اظهار نمود و لزوم اطاعت و انقياد
بلا شرط اهل ارض را از شرق و غرب نسبت باوامر و نواهی خود خاطر
نشان ساخت.
بديهی است چنين دعوی واهی و خيانت عظيم از طرف چنين خصم
خصيم در قبال فرستادهء مظهر مقدّس امر الله نشانهء آن بود که بايد بين
حقّ و باطل فصل گردد و نور از ظلمت تفريق شود. اين بود که حضرت
بهاءالله برای آنکه آتش ضغينه و بغضائی که در صدور معاندين
افروخته شده ساکن گردد و هر يک از مهاجرين در اختيار هيكل اقدس و
يا متابعت از ميرزا يحيی کاملاً مختار و آزاد باشند در تاريخ ٢٢ شوّال
١٢٨٢ با عائلهء مبارکه بخانهء رضا بيک که بامر مبارک اجاره شده بود
انتقال و مدّت دو ماه از كلّ عزلت اختيار فرمودند و باب لقا بر وجه يار و
اغيار بستند. سپس بجناب كليم امر فرمودند آنچه از فرش و اثاث و ظروف و
فراش و ساير لوازم و مايحتاج در بيت مبارک موجود است نيمی از آن را
بخانهء ميرزا يحيی ارسال دارد و نيز مقرّر فرمودند بعضی از آثار متبرّکهء
حضرت اعلی از قبيل مُهر و خاتم و خطوط مبارک را که آن معرض بالله از
مدّتها پيش چشم طمع به آنها دوخته و تملّک آنرا مايهء تثبيت رياست موهوم
خويش ميشمرد بوی تسليم نمايد و نيز امر فرمودند که جناب كليم
مواظب و مراقب باشد که سهميّهء وی از شهريّهء دولت که برای معاش
مهاجرين و اهل بيت مقرّر شده کاملاً باو ايصال گردد حتّی مقرّر
فرمودند يکی از دوستان را که مورد قبول و اطمينان ميرزا يحيی باشد
روزی چند ساعت بخدمت وی بگمارند تا احتياجات منزلش را تهيّه نمايد
و باو اطمينان دهند که آنچه از ايران در آتيه بنام وی واصل گردد کلّاً و
تماماً در اختيارش گذاشته خواهد شد.
بطوری که جناب كليم برای نبيل نقل نموده در آن روز هيجان و
اضطراب شديدی برپا گرديد تمام دوستان از فرقت جمال اقدس ابهی و
محروميّت از محضر مبارکش بجزع و فزع درآمدند. يکی از اصحاب
مينويسد «آن ايّام ايّام پر انقلاب و پر تلاطمی بود همگی مضطرب و
پريشان بوديم که مبادا اين محروميّت از فيض ديدار مبارک ادامه يابد و
برای هميشه از شرف لقا و درک محضر ابهی دور و مهجور مانيم.»
اين انقلاب و اضطراب روحی که برای اصحاب پيش آمد نموده بود بارادهء
الهی چندان بطول نينجاميد و دورهء آن کوتاه بود زيرا حرکات ميرزا
يحيی و سيّد محمّد و اقداماتشان در ارسال اوراق ناريّه بخطّهء ايران و
عراق و همچنين تقديم عرايض تملّق آميز از طرف ميرزا يحيی به
خورشيد پاشا حاکم ادرنه و معاونش عزيز پاشا موجب گرديد که جمال
اقدس ابهی از انزوا قدم بيرون نهند و بدفاع امر الله پردازند. در همين اوان
آن معرض بالله يکی از زوجات خويش را بسرايه (مرکز حکومت) فرستاد.
مشارٌ اليها نزد اوليای امور رفت و استدعای اعانت و عطوفت نمود و اظهار
داشت شهريّهء همسرش قطع گرديده و اطفالش از بی نانی در شرف هلاکت اند.
چون اين اخبار انتشار يافت و شهرتش باسلامبول رسيد مايهء حزن و تأثّر
شديد خاطر مبارک گرديد و موجب آن شد که در دواير و محافل
مربوطه که پيوسته تحت تأثير علوّ رفتار و سموّ کردار حضرت بهاءالله
بودند پارهای مذاکرات و تفسيرات زننده پيش آمد نمايد که مضرّ و
موهن بعالم امر بود. سيّد محمّد نيز شخصاً باسلامبول رفت و از مشيرالدّوله
سفير ايران درخواست کرد که در حقّ وی و زعيمش شهريّه ای برقرار
نمايند ضمناً بوجود مبارک نسبتهای ناروا داد و مفتريات و اسنادات
افکيّه جعل نمود و هيكل انور را متّهم ساخت که آدم مخصوص جهت قتل
ناصر الدّين شاه بايران فرستاده اند. خلاصه از هيچ گونه تهمت و افترا
نسبت به آن طلعت احديّه که سالهای متمادی با نهايت صبر و شکيبائی
اعمال ناهنجار او را تحمّل فرموده و پردهء ستر و اغماض بر افعال و
جنايات او کشيده بودند دريغ و مضايقه ننمود و آنچه توانست به تزييف
و تشنيع مشغول گشت.
حضرت بهاءالله پس از آنکه قريب يکسال در بيت رضا بيک مقيم بودند
مجدّداً بهمان خانه که قبل از کناره گيری از احبّا سکونت داشتند معاودت
فرمودند و پس از سه ماه اقامت در آن محلّ بخانهء عزّت آقا نقل مکان
نمودند و تا آخر ايّام توقّف در ادرنه در همين بيت استقرار داشتند.
در تاريخ جمادی الاوّل ١٢٨٤ هجری و مطابق با سپتامبر ١٨٦٧
ميلادی در بيت مذکور حادثهء مهمّی روی داد که کاملاً ميرزا يحيی و
اعوانش را مقهور و منفعل نمود و غلبه و نصرت حضرت بهاءالله را در
انظار دوست و دشمن واضح و معلوم گردانيد و شرح آن واقعهء خطيره
بدين قرار است.
ميرزا محمّد نامی از بابيان شيراز - که از دعاوی سخيفهء ميرزا يحيی و
استتار و اختفای جبن آميز وی بی نهايت متنفّر بود - سيّد محمّد اصفهانی
را بر آن داشت که از آن قطب شقاق درخواست و او را وادار کند که
شخصاً با حضرت بهاءالله روبرو شود تا حقيقت امر معلوم و حقّ از باطل
ممتاز و منفصل گردد. ميرزا يحيی بفکر سفيهانهء خويش تصوّر نمود که
جمال اقدس ابهی هرگز بچنين امری رضايت نخواهند داد اين بود که
مقابله و مباهله با آن حضرت را قبول نمود و مسجد سلطان سليم را
محلّ ملاقات تعيين کرد. همين که اين امر در ساحت اقدس معروض
گرديد و هيكل اطهر بر نيّت وی استحضار يافتند در يوم موعود پياده
در شدّت گرمای روز در حالی که مير محمّد در التزام مبارک بود بجانب
مسجد مذکور که در نقطهء دور دست شهر قرار داشت حرکت فرمودند و
در حين عبور از کوچه و اسواق لسان قدم به آياتی ناطق گرديد که از
هيمنهء آن نفوسی که جمال مبين را زيارت و يا بيانات مبارکه را استماع
مينمودند غرق دريای تحيّر و شگفتی گشتند. و اين است بعضی از
بيانات مقدّسه ای که در آن يوم خطير از فم مالک قدير نازل و در يکی
از الواح مدوّن و مسطور قوله عزّ کبريائه «يا محمّد خرج الرّوح عن مقرّه و
خرجت معه ارواح الاصفياء ثمّ حقايق المرسلين انّک اذاً فاشهد اهل منظر
الاعلی فوق رأسی ثمّ فی قبضتی حجج النّبيّين. قل لو يجتمع كلّ من علی
الارض من العلماء و العرفاء ثمّ الملوک و السّلاطين انّنی لأحضر تلقاء
وجوههم و انطق بآيات الله الملک العزيز الحکيم. انا الّذی لا اخاف من احد
و لو يجتمع عليّ كلّ من فی السّموات و الارضين...هذا کفّی قد جعله الله
بيضاء للعالمين و هی عصای لو نلقيها لتبلع كلّ الخلائق اجمعين.» (مضمون: یا
محمد روح (اشاره به وجود مبارک) از مقر خود خارج شد (در حالی که) ارواح اصفیا و حقایق رسل با او همراهند.
شهادت ده که اهل منظر اعلی در فوق راس اوست و حجت انبیاء در قبضه او. بگو، اگر جمیع من علی الارض از
علماء و عرفا - ملوک و سلاطین گرد هم مجتمع گردند، مقابل آنها ظاهر شوم و به آیات الهی ناطق گردم. من آنم
که از احدی ترس ندارم حتی اگر جمیع من علی الارض و سموات بر علیه من قیام کنند … خداوند ید مرا به جهت
عالمیان بیضا فرموده و این عصای من است که اگر بر زمین اندازم کل خلایق را ببلعد) ( اشاره مبارک به ید بیضا
و عصای حضرت موسی است که بر فرعونیان غلبه نمود) (ید بیضاء از ریاض اللغات: سخی ˗ گشاده دست ˗ خَیِّر ˗
ايضاً در اشاره به سفید شدن دست حضرت موسیٰ در ديار فرعون و کنايه از اقدام معجزه آساست.)
مير محمّد که برای اعلام تشريف فرمائی حضرت بهاء الله پيشاپيش مبارک
حرکت ميکرد پس از وصول بمقرّ معهود بسرعت مراجعت نمود و بمحضر
انور معروض داشت نفسی که بمبارزه با مظهر الهی قيام نموده بود از
حضور متعذّر شده و بعذرِ پيش آمدِ غير مترقّبه ای تقاضا دارد اين
مواجهه يکی دو روز بعهدهء تأخير افتد. هيكل قدم پس از استماع اين
بيان به بيت مبارک معاودت و بمجرّد ورود لوحی نازل و شرح ما وَقَع را
مذکور و موعدی را برای ملاقات مجدّد تعيين فرمودند و لوح را ممهوراً
به نبيل سپردند و امر فرمودند آنرا بملّا محمّد تبريزی يکی از دوستان
جديد الاقبال تسليم نمايد تا مشارٌ اليه بوسيله سيّد محمّد اصفهانی که در
دکّان او آمد و شد داشت بميرزا يحيی برساند و نيز مقرّر فرمودند قبل
از تسليم لوح نوشته ای ممهور بخطّ و امضای ميرزا يحيی اخذ شود
مبنی بر اينکه در صورت استنکاف از حضور در محلّ منظور کتباً کذب
دعاوی خويش را اقرار و اعتراف نمايد. سيّد محمّد بهمين قرار ملاقات
گرديد و وعده داد روز بعد ورقهء معهود را از ميرزا يحيی گرفته بياورد.
تا سه روز نبيل در دکّان ملّا محمّد در حال انتظار باقی ماند ولی در اين
مدّت نه از سيّد خبری رسيد و نه از تعهّد مذکور اثری پديدار گرديد.
بيست وسه سنه بعد نبيل اين قضيّه را در تاريخ خويش نقل ميکند و
متذکّر ميشود که هنوز آن لوح مبارک که دليل لامع و شاهد ناطقی نسبت
بغلبه و تفوّق هيكل مبارک نسبت بخصم عنود و منهزم آن وجود مقدّس
محسوب ميگرديد بهمان وضع و حال نزد وی باقی است بعينه مانند
روزی که حضرت غصن الله الاعظم آنرا بخطّ خويش مرقوم و جمال اقدس
ابهی بخاتم عزّ مزيّن و مختوم فرموده بودند.
بطوريکه مذکور شد اين واقعه که شديدترين وقايع و حوادث دور مبارک
بشمار ميرود بينهايت سبب تأثّر هيكل اطهر گرديد. جمال منير ابهی در
بيان صدمات و مصائب وارده از آن حيّهء رقطاء (مار خوش خطا و خال - افعی خطرناک -
لقب یحیی ازل) می فرمايد «نفسی را که در شهور و سنين بيد رحمت تربيت فرمودم
بر قتلم قيام نمود» و نيز در مقام ديگر اشاره بمراتب بغض و عناد و ظلم و
لجاج اهل عدوان اين كلمات محزنه از مخزن قلم اعلی نازل «قسم به آفتاب
معانی که از ظلم اين ظالمان قامتم خم شده و مويم سفيد گشته البتّه اگر بين
يدی العرش حاضر شوی جمال قدم را نميشناسی چه که طراوتش از ظلم
مشرکين تبديل شده و نضارتش تمام شده» و در مقام ديگر خطاب به آن
ناقض امر حضرت ربّ الارباب می فرمايد قوله عظم سلطانه «تالله مابقی
من جسدی من محلّ الّا وقد ورد عليه رماح تدبيرک... فعلت باخيک ما لا فعل
احد باحدٍ... تالله بما جری من قلمک قد خرّت وجوه العظمة علی رماد السّوداء
و شقّت ستر حجب الکبرياء فی الجنّة المأوی و تشبّکت اکباد المقرّبين علی
مقاعد القصوی» (مضمون: به حق قسم جایی در جسدم نمانده که مورد رماح تدبیر (لطمه) تو واقع نشده …
بر برادرت وارد آوردی آنچه را که احدی بر احدی وارد نیاورده … قسم به حق آنچه از قلمت جاری شد سبب به خاک
افتادن وجوه عظمت گشت و پرده حجب کبریا در جنت را دو شقه نموده و جگرهای مقربین در مقاعد قصوی را پاره کرده)
مع الوصف به همين برادر بيوفا خداوند رحمن در کتاب اقدس بصرف فضل
و عنايت می فرمايد «لا تخف من اعمالک... فارجع اليه خاضعاً خاشعاً متذلّلاً انّه
يکفّر عنک سيّئاتک انّ ربّک لهو التّواب العزيز الرّحيم». (مضمون: از اعمالت خوف نداشته
باش … به حالت خضوع، خشوع و متذلل سوی خداوند برگرد. او گناهان تو را کنار گذارد. همانا پروردگار تواب
عزیز و رحیم است).
اين صنمِ اعظم و مُعرضِ امرِ مالکِ قدم بامر مليک عدل و انصاف از جامعهء
اسم اعظم رانده شد و معدوم و مکسور و مطرود گرديد و ذيل مقدّس امرالله از
لوث وجودش پاک و از اين آلودگی مستخلص و آزاد شد و راه برای فتوحات
عظيمه و مبارزات آتيهء امريّه مفتوح گرديد. و با آنکه در اثر ظهور اين
انقلاب در صفوف مؤمنين و تابعين علی الظّاهر شکاف وارد شد و امرالله موقّتاً
بکسوف حسد مبتلا و صفحات تاريخش از اعمال نالايقهء آن خصم لدود لکّه
دار گرديد، معذلک نام مقدّس امر همچنان مخلّد و روح نبّاضش پر جريان و
سريان باقيماند و اين تحزّب و تشعّب ظاهره نتوانست در اصول و ارکان امر
الهی رخنه ای ايجاد نمايد و يا ميثاق وثيق عليّ اعلی را از جلوه و کمال بيندازد
بلکه آن عهد اعظم و پيمان اتمّ اقوم که بنهايت متانت و اتقان تأسيس و به
بشارات و تأکيدات و انذارات شديده توثيق شده بود بکمال قدرت و عظمت و
استحکام و رزانت متجلّی گرديد و وحدت جامعه و اصالت امر مقدّس را
محفوظ و از هر گونه انشقاق و افتراق مصون و محروس نگاه داشت.
جمال اقدس ابهی در حينی که بفرمودهء مبارک قامتش از ظلم ظالمان خم
شده و اثرات سموم بر وجه انورش نمودار و بر امکان تبعيد به نقطهء
سخت تر و بعيد تری مستحضر و واقف بودند بدون اعتنا بضرباتی که بر
هيكل امر الله وارد گشته و خطراتی که آن وجود اقدس را از جميع جهات
احاطه نموده با سطوت و اقتداری بی مثيل قيام فرمود و در بحبوحهء
شدائد و رزايا امر الهی و پيام آسمانی را در شرق و غرب برؤسای ارض
و تاجداران عالم که زمام امور و عنان جمهور در قبضهء قدرت آنان بود
اعلان فرمود. در اثر همين ابلاغ و اعلام تاريخی امر الله شهرت و اعتلاء
بی منتهی يافت و نيّر ظهور در اعلی نقطهء احتراق بدرخشيد و فائض بر
جميع آفاق گشت.
از آن پس قلم اعلی بحرکت آمد و به تسخير مدائن قلوب پرداخت و آثار
وانوار بهيّه اش بيش از پيش متلألأ و نمايان گرديد. يکی از ناظرين
که خود شاهد احوال و اوضاع آن ايّام بوده مينويسد: «شب و روز آيات
چون غيث هاطل از سماء مشيّت الهی نازل ميگرديد بدرجه ای که
تسويد آنها ممکن نبود. ميرزا آقاجان حين نزول بتحرير مشغول و
حضرت غصن الله الاعظم پيوسته بتسويد مألوف بودند و آنی فرصت
نبود». نبيل در تاريخ خويش ميگويد: «با آنکه عدّهء کثيری از کاتبين
آثار ليلاً و نهاراً بترقيم الواح مشغول بودند معذلک از عهدهء انجام اين امر
کما هو حقّه بر نمی آمدند. از جملهء کتّاب ميرزا باقر شيرازی بوده که
وحده معادل دو هزار بيت در روز کتابت ميکرد و مدّت شش يا هفت ماه
باين امر مشغول بود و هر ماه چند مجلّد از خطوط وی به ايران ارسال
ميشد و در حدود بيست مجموعه با خطّ خوش مرغوب بعنوان يادگار
برای ميرزا آقاجان باقی گذاشت.»
جمال اقدس ابهی در اين مقام بنفسه المهيمنة علی الابداع شهادت داده قوله
عزّ کبريائه «بشأنی از غمام فضل امريّه و سحاب فيض احديّه هاطل که در
يکساعت معادل الف بيت نازل» (الف: هزار) (بیت از ریاض اللغات: در اصطلاح کتابت هر بیت
بمنزلهٴ يک سطر يا يک خطّ است.) و همچنين می فرمايد «اليوم فضلی ظاهر شده که در
يک يوم و ليل اگر کاتب از عهده برآید معادل بيان فارسی از سماء قدس ربّانی
نازل ميشود... اين ايّام... معادل جميع کتب قبل و بعد از قلم اعلی امام وجوه
نازل». و در مقام ديگر نسبت بکثرت آيات منزله در ارض سرّ لسان قدم باين
بيان مبرم ناطق «آنچه در اين ارض موجود کتّاب از تحريرش عاجز مانده اند
چنانچه اکثر بی سواد مانده».
باری در بحبوحهء عصيان و طغيان ميرزا يحيی و حتّی قبل از آنکه فتنه
و انقلاب باوج کمال واصل گردد از يراعهء مبارک حضرت بهاءالله الواح و
آثار لاتحصی (بی شمار) نازل و در آن الواح سماويّه و اسفار مقدّسه حقايق و
اصول امريّه و مبادی ساميهء روحانيّه مربوط باين امر اعظم تبيين و تشريح
گرديده است. از جمله آثار منيعهء بديعهء منزله از سماء قدس احديّه سورهء
امر و لوح نقطه و لوح احمد و سورهء اصحاب و لوح سيّاح و سورهء دم و
سورهء حجّ و لوح الرّوح و لوح الرّضوان و لوح التّقی است که قبل از انتقال
به بيت عزّت آقا از مخزن مليک اسماء عزّ صدور يافته است.
در بين آيات قيّمه و الواح لميعهء عظيمه که پس از حدوث «فصل اکبر» (فصل اکبر
از ریاض اللغات: يا فصل رهیب اکبر ، اشاره به طرد و فصل روحانی يحییٰ ازل میباشد که در ١٨٦٦ میلادی در ادرنه
واقع شد.) از كلك مقدّس مالک قدر در ارض سرّ نازل گرديده ابدع و اعظم آنها
سورهء ملوک است که مخاطباً لأمراء و الملوک صادر شده. در اين لوح
امنع اقوم سلطان ظهور برای اوّلين بار امرا و رؤسای ارض را در شرق و
غرب بخطابات عموميّه مخاطب و سپس به پادشاه عثمانی و وزرای آن
مملکت و ملوک مسيحيّه و سفرای کبار فرانسه و ايران مقيم باب عالی (اسلامبول)
و مشايخ و حکما و ملأ مدينه و ملأ اعجام و فلاسفهء ارض هر يک خطابی
جداگانه و بيانی عليحدّه صادر می فرمايد. يکی ديگر از آثار مهمّهء بديعه
کتاب بديع است که در ردّ مفتريات و اعتراضات ميرزا مهدی رشتی و
دفع شبهات اهل بيان نازل شده و بمنزلهء کتاب مستطاب ايقان است که در
اثبات حقّانيّت امر حضرت باب از قلم اعلی صادر گرديده. ديگر مناجاتهای
صيام مخصوص تلاوت در ايّام صوم که قبل از نزول کتاب اقدس و وضع
حدود و احکام از يراعهء مالک انام نازل شده. ديگر لوح اوّل ناپلئون سوم
امپراطور فرانسه که در آن لوح منيع صدق قول و خلوص نيّت آن پادشاه
مغرور مورد امتحان قرار گرفته. ديگر لوح سلطان ايران که توقيع مفصّلی
است و خطاب بناصرالدّين شاه عزّ صدور يافته و در آن اصول و مبادی
اين امر اعظم تشريح و دلائل حقّانيّت ظهور مبارک تبيين گرديده است.
ديگر سورهء رئيس که نزول آن در قريهء کاشانه در راه گاليپولی آغاز و
بفاصلهء قليلی در گياورکی اوی خاتمه پذيرفته است. اين الواح و اسفار
مقدّسه نه تنها از آثار مهيمنهء بديعهء منزله در ارض سرّ محسوب بلکه
در بين کلّيّهء کتب و اسفار صادره از قلم شارع اعظم اين امر مقدّس مقام
رفيع و ارجمندی را حائزاند.
جمال اقدس ابهی در سورهء ملوک حقيقت رسالت و مأموريّت عظيمهء
خويش را بسلاطين و امرای ارض ابلاغ و آنان را بقبول و اعتناق امر الهی
دعوت ميفرمايند و همچنين حقّانيّت ظهور حضرت باب را تثبيت و آنان
را از عدم توجّه و اقبال بامر مبارکش ملامت و بسلوک در طريق عدل و
نصفت نصيحت و امر اکيد ميفرمايند که در رفع اختلاف و اصلاح
ذات البين بکوشند و ميزان جيوش و عساکر خود را تقليل دهند (ذات البین از ریاض
اللغات: میانهٴ دو نفر ˗ بین دو نفر يا دو گروه ˗ حالِ بین دو نفر يا دو گروه (وَ اَصْلِحُوْا ذَاتَ بَیْنِکُمْ : و اصلاح کنید حال
و وضع بین خودتان را يعنی رفع اختلاف و عداوت نمائید ˗ ١ سورهٴ انفال) ˗ خويشی ˗ قرابت ˗ و بالعکس : دشمنی ˗
عداوت ˗ اختلاف.). در اين لوح مبارک طلعت عظمت مصائب خود را تشريح می -
فرمايد و حفظ و حمايت فقرا را برؤسای ارض ميسپارد و آنان را تحذير مينمايد
که اگر نصايح الهيّه را نپذيرند عذاب من كلّ الجهات آنان را اخذ خواهد نمود
«و ان لن تستنصحوا بما انصحناکم فی هذا الکتاب بلسان بدع مبين ياخذکم
العذاب من كلّ الّجهات» (مضمون: و اگر به نصائحی که در این لوح به شما داده شده عمل نکنید، عذاب از
جمیع جهات شما را فرا می گیرد).
و راجع بغلبه و نصرت محتومهء الهيّه ميفرمايند «انّا کتبنا علی نفسنا نصرک
فی الملک و ارتفاع امرنا و لو لن يتوجّه اليک احد من السّلاطين.» (مضمون: ما
نصرت و ارتفاع امر را مقرر فرمودیم حتی اگر هیچ یک از سلاطین به او روی نیاورند).
در همان لوح اعزّ اقدس جمال قدم جلّ ذکره و ثنائه ملوک مسيحيّه را از
عدم توجّه و اقبال و تقرّب و تدبّر امر اعظمش ملامت می فرمايد قال و
قوله الحقّ «فاذا جاء روح الحقّ... ماتوجّهتم اليه و کنتم بلعب انفسکم لمن
اللّاعبين... و کنتم فی وادی الشّهوات لمن المحبرين فو الله انتم و ما عندکم
ستفنی و ترجعون الی الله و تسئلون عمّا اکتسبتم فی ايّامکم فی مقرّ الّذی
تحشر فيه الخلائق اجمعين.» (مضمون: و وقتی روح حق ظاهر شد … به او توجه نکردید و
در سرگرم بازی های خود بودید … و در وادی شهوات خود مسرور بودید. قسم به خدا که شما و انچه نزد
شماست فانی شود و به سوی خداوند رجوع خواهید کرد و از آنچه در ایام (زندگی) بدست آورید مورد بازخواست
قرار خواهید گرفت - در مقریی که خداوند جمیع خلایق را به اجتماع در آورده).
و نيز در همان توقيع منيع خطاب بسلطان عبدالعزيز اين بيان مبارک
نازل. «اسمع قول من ينطق بالحقّ... و کان علی قسطاس حقّ مستقيم» (مضمون:
بشنو ندای کسی را که به حق ناطق است و بر سبیل مستقیم سالک) و او را دلالت ميفرمايند که
زمام امور را در کف اختيار و قبضهء اقتدار خود گيرد و بوزرای نالايق
اعتماد ننمايد و بزخارف دنيا مغرور و مطمئن نشود. در امور جانب اعتدال
مرعی دارد و در مناهج عدل قويم سالک شود. و نيز در آن سِفر مبين
صدمات و بلايای وارده بر نفس مقدّس خويش و نفی و سرگونی از مقرّ
خلافت را تشريح و مراتب تسليم و رضا و تفويض و انقياد خود را نسبت
باوامر سلطان و وزرای او تبيين و در خاتمهء بيان در حقّ وی دعا
ميفرمايند تا باجراء تعاليم الهيّه موفّق و در تنفيذ حدود و احکام سماويّه
مؤيّد گردد.
علاوه بر خطابات مذکوره حضرت بهاءالله چنانکه در لوح رئيس مسطور
است هنگام توقّف در گاليپولی به وسيلهء عمر نامی از مأمورين دولت پيامی
برای سلطان عثمانی ارسال و به مأمور مذکور ميفرمايند «يک مطلب
خواهش دارم که اگر بتوانی بحضرت سلطان معروض داری که ده دقيقه
اين غلام با ايشان ملاقات نمايد آنچه را که حجّت ميدانند و دليل بر
صدق قول می شمرند بخواهند» سپس علاوه ميفرمايند «اگر من عند الله
اتيان شد اين مظلومان را رها نمايند و بحال خود بگذارند.»
گذشته از سورهء ملوک از قلم اعلی در ادرنه لوح مخصوص خطاب به
ناپلئون سوم امپراطور مقتدر فرانسه نازل و بوسيلهء يکی از سفرای آن
دولت ارسال گرديد. در آن لوح منيع هيكل قدم نظر بدو كلمه دعوی امپراطور
در مسألهء محاربه با روس که خود را حامی مظلومين و مدافع حقوق
ملهوفين شمرده حسن نيّت و صدق طويّت او را مورد آزمايش قرار ميدهند
و باو ياد آور ميشوند که اکنون حقّ و اوليای او بکمال مظلوميّت در
پنجهء تقليب گرفتار و در سجن اعدا به اَشدّ عذاب معذّب و مبتلا حال
با چنين نيّت اعلی و مقصد اسنی که بدان متفاخر و متباهی است سزاوار
چنان است که آن سلطان زمان از حال اين مظلومان مستفسر و آنان را
از سهام ظالمين و رماح مغلّين حفظ و حراست نمايد.
از كلك اطهر اقدس ابهی بسلطان ناصرالدّين شاه نيز توقيعی مخصوص
نازل که از ساير تواقيع ملوک مشروحتر و مفصّلتر است. در آن لوح منيع
مالک قدم بلايای نازله و رزايای وارده بر هيكل انور را تشريح و به ثبوت
و بی گناهی آن وجود اقدس در پيشگاه سلطان هنگام عزيمت به عراق
اشاره ميفرمايند و او را قسم ميدهند که بين ناس بعدل و انصاف
حکومت نمايد. در اين سِفر قويم جمال قديم تصريح می فرمايد که قيام
حضرتش در ابلاغ كلمهء الهی بر حسب دعوت و مشيّت ربّانی و القاء
نصايح و مواعظش در حقّ سلطان مبتنی بر خلوص و محبّت حقيقی است.
در همين رقّ منشور آن طلعت احديّه عقيده و ايمان خويش را نسبت
بوحدانيّت الهيّه و وحدت مظاهر مقدّسه اعلام و در مواضع مختلفه بلسان
شاه مناجات و چگونگی اعمال و افعال خود را در عراق تبيين و نفوذ
تعاليم رحمانيّه را آشکار می فرمايد. نزاع و جدال و حرب و قتل را تحريم
و حقيقت امر اقدسش را توضيح و مِن باب اتمام حجّت و اثبات حقّانيّت
خود اجتماع با علمای عصر را استدعا مينمايد بقوله المقدّس العزيز «ای
کاش رأی جهان آرای پادشاهی بر آن قرار ميگرفت که اين عبد با علمای
عصر مجتمع ميشد و در حضور حضرت سلطان اتيان حجّت و برهان
مينمود». و نيز غفلت رؤسای دين را در ظهور خويش همچنين در ايّام
ظهور عيسی بن مريم و خاتم انبيا متذکّر ميگردد و با اشاره به مصائب و
آلام وارده از مظالم ظلم و عدوان می فرمايد «البتّه اين بلايا را رحمت
کبری از پی و اين شدائد عظمی را رخاء عظيم از عقب». و بالاخره
صدمات و مظالم طاريه بر اهل بيت و اصحاب خود را با بلايای مستوليه
بر خاندان رسالت تشبيه و عدم ثبات امور و تلوّنات و تقلّبات عالم ادنی را
تفصيل و مدينه ای را که منفای آتيهء هيكل اقدسش خواهد بود توصيف و ذلّت
علما را اخبار و در خاتمهء بيان بار ديگر از ساحت قدس مليک منّان
مسألت می فرمايد که سلطان را تأييد و او را «ناصراً لامره و ناظراً الی
عدله» مقرّر فرمايد.
و نيز در لوح رئيس خطاب به عالی پاشا صدر اعظم عثمانی اين بيانات
عاليات نازل قوله جلّ کبريائه «يا رئيس اسمع نداء الله الملک المهيمن القيّوم
انّه ينادی بين الارض و السّماء... و لا يمنعه قباعک و لا نباح من فی
حولک ولا جنود العالمين... قد ارتکبت ما ينوح به محمّد رسول الله فی
الجنّة العليا... سوف تجد نفسک فی خسران مبين و اتّحدت مع رئيس
العجم فی ضرّی... هل ظننت انّک تقدر ان تطفئ النّار الّتی اوقدها الله
فی الآفاق لا و نفسه الحقّ لو کنت من العارفين بل بما فعلت زاد لهيبها و
اشتعالها سوف يحيط الارض و من عليها... سوف تبدّل ارض السّرّ و
ما دونها و تخرج من يد الملک و يظهر الزّلزال و يرتفع العويل و يظهر
الفساد فی الاقطار... يا رئيس قد تجلّينا عليک مرّة فی جبل التّيناء و
اخری فی الزّيناء و فی هذه البقعة المبارکة». (مضمون: یا رئیس ندای خداوند ملک مهیمن
قیوم را بشنو که تو را بین سموات و ارض ندا می دهد … و خر خر کردن و پارس کردن اطرافیانت و جنود دو
عالم آن را منع ننماید. مرتکب عملی شدی که حضرت محمد رسول الله در جنّت علیا به نوحه در آمد … بزودی
خود را در خسران مبین - بخاطر اتحادت با رئیس ایرانی (حضرت ولی امرالله سفیر ترجمه فرموده اند:
with the Persian Ambassador) برای آزار من - خواهی یافت. آیا گمان کردی که قادر به خاموش
کردن آتشی هستی که خداوند در آفاق روشن فرموده - نه قسم به حق اگر از عارفین باشی - بلکه بواسطه عمل تو
لهیب و اشتعالش فزونی یابد و جمیع ارض و اهل آن را شامل شود…. بزودی ارض سرّ و ورای آن تبدیل شود و از
ید تو خارج شود و مصیبات جلوه کند و فغان بلند شود و فساد در اقطار ظاهر شود … یا رئیس یک بار در جبل تینا
و یک بار در زینا و در این بقعه مبارکه بر تو جلوه فرمودیم)
و در آن لوح مبارک به استکبار شهريار ايران در ايّام حضرت رسول اکرم و
مخالفت و طغيان فرعون در زمان حضرت كليم و شرک و عناد نمرود هنگام
ظهور حضرت خليل اشاره نموده و بصراحت بيان می فرمايد «قد جاء الغلام
ليحيی العالم و يتّحد من فی الارض كلّها.» (مضمون: این غلام برای احیای عالم و اتحاد همه
اهل ارض آمده) (نمرود: پادشاهی است که با حضرت ابراهیم مخالفت نمود و به نص ایقان «نار حسد و اعراض»
برافروخت).
در سورهء ملوک قلم اعلی اعمال و رفتار وزرای سلطان را مورد ملامت قرار
داده و آنانرا بترک اهواء و مآرب نفسانيّه و اتّخاذ اصول و مبادی رحمانيّه
دعوت می فرمايد و به آنان اخبار مينمايد که عنقريب جزای اعمال سيّئهء
خويش را مشاهده خواهند نمود و نيز نصيحت و دلالت می فرمايد که از
غرور و اعتساف در گذرند و بعدل و انصاف ناظر باشند و در خاتمهء
بيان بحقّانيّت امر الهی و انقطاع آن وجود مقدّس از ما سوی الله اشاره
نموده مظلوميّت و بيگناهی طلعت احديّه را ثابت و مدلّل ميفرمايند.
در همان سورهء مبارکه خطابات شديده بسفير پاريس مقيم باب عالی (اسلامبول)
نازل و معاضدت و اتّفاقش را با سفير ايران در مخالفت امر حضرت رحمن
تقبيح و وصايا و مواعظ حضرت مسيح را که در انجيل جليل مذکور
است تذکّر ميفرمايند و باو ياد آور ميشوند که در ساحت عدل الهی
بسبب افعالی که ارتکاب نموده مؤاخذ و مسئول خواهد بود و بالاخره وی و
امثال او را تحذير ميفرمايند که با احدی بدان سان که با آن وجود
مقدّس رفتار شده عمل ننمايند. بسفير ايران در اسلامبول در همان لوح
بديع خطاباتی مفصّل موجود و مذکور که مراتب ظنون و افکار واهيه و
تُهّم (تهمت ها) و مفتريات نالايقهء او را آشکار و مظالم وی و هموطنانش را
تشريح و قسم ياد ميفرمايند که لازال نسبت باو و دون او غلّی در دل نگرفته
«فو الله لم يکن فی قلبی بغضک و لا بغض احد من النّاس» (مضمون: قسم به خدا که
در قلبم بغضی به تو و احدی از ناس وجود ندارد). تا آنکه می فرمايد «لو تطّلع بما فعلت
لتبکی علی نفسک» (مضمون: اگر از عمل خود آگاه میشدی به حال خودت می گریستی) و باو اخبار
ميفرمايند که در اين بيخبری و عما تا آخر حيات باقی خواهد ماند و همچنين
اعمال و رفتار مبارک را در طهران و عراق مدلّل و به فساد و تباهی قونسول
ايران در بغداد و توطئه و همکاری سفير با قونسول مذکور اشاره ميفرمايند.
جمال اقدس ابهی در همان لوح مشايخ رؤسای اهل سنّت را در مدينه کبيره به
خطابات شديده مخاطب و آنان را محتجب از حقيقت و فاقد حيات روحانی
معرّفی ميفرمايند. غرور و نخوت و فتور و غفلتشان را در کسب فيوضات
رحمانيّه از مظهر احديّه متذکّر شده و عظمت پيام الهی را در انظارشان مجسّم
مينمايند و تصريح ميفرمايند که اگر پيشوايان و ائمّهء قوم در اين ايّام در
محضر طلعت رحمن حاضر بودند «ليطوفنّ حولی و لن يفارقونی فی كلّ
عشيّ و بکور» (مضمون: حول من طواف می نمودند و از من در کل شام و سحر جدا نمی شدند) و نيز آنانرا
«عبدهء اسماء» و طالب رياست و حبّ دنيا ميخوانند و بصريح بيان ميفرمايند
که هيچ امری از شما در ساحت قدس الهی مقبول نخواهد افتاد «الّا بان تجدّدوا
عند هذا العبد ان انتم تشعرون» (مضمون: مگر آنکه در نزد این عبد تجدید گردد. اگر از ادراک
کنندگانی).
قسمت اخير اين لوح امنع اقدس بحکماء مدينه و فلاسفهء ارض اختصاص
يافته و آنان را نصيحت ميفرمايند که بعلوم ظاهره مغرور نشوند و خود
را از شاطی علم لايزالی محروم ننمايند. حکمت حقيقيّه را توضيح و
مقام ايمان و ايقان و اعمال حسنهء طيّبه و اخلاق راضيهء مرضيّه را
تشريح و آنان را بسبب قصور و فتوری که در اخذ علم و حکمت الهی از
منبع اسرار ربّانی و مخزن انوار سبحانی مرتکب شدهاند ملامت و باين
خطاب مستطاب مخاطب ميفرمايند «اوصيکم فی آخرالقول بان لا تتجاوزوا
عن حدود الله و لا تلتفتوا الی قواعد النّاس و عاداتهم» (مضمون: در آخر کلام شما را
پند می دهم که از حدود الهی تجاوز نکنید و به عادات و قواعد نزد خلق توجه نکنید).
به ملأ مدينه در همان سفر کريم اين خطابات عظيمه نازل «انّا ما نخاف
من احد الّا الله وحده... و ما نقول الّا بما امرت و ما نتّبع الّا الحقّ بحول
الله و قوّته» (مضمون: ما از احدی واهمه نداریم … و چیزی نمی گوییم مگر آنکه به آن امر شدیم . و
از چیزی جز حقیقت (به قوت و قدرت حق) متابعت نمی کنیم). و دربارهء غفلت رؤسا و زعمای
قوم و انهماکشان در شؤونات نفسانيّه ميفرمايند «فلمّا وردنا المدينة وجدنا
رؤسائها کالاطفال الّذين يجتمعون علی الطّين ليلعبوا به و ما وجدنا منهم من
بالغ لنعلّمه ما علّمنی الله» (مضمون: زمانی که وارد این شهر شدیم، رؤسای شما را به مانند اطفالی
یافتیم که دور هم جمع شده اند و به بازی در گل مشغولند. و هیچ کدام را بالغ نیافتیم تا آنچه خداوند به من تعلیم داده
را فرا گیرند). و آنانرا نصيحت ميفرمايند که به اوامر الله تشبّث نمايند و از استکبار
نسبت به حقّ و اوليای او احتراز کنند و نيز مصائب حضرت سيّد الشّهدا
را تشريح و نعوت و مناقب منيعهء آن حضرت را تجليل و انفاق روحش را
تکريم و از درگاه الهی نيل به چنين مقام متعالی عظيم را مسألت مينمايد
و می فرمايد عنقريب بقدرت الهيّه نفوس خالصهء مخلصه ای مبعوث خواهند
شد که بلايا و متاعب اين ايّام را متذکّر شده در احقاق حقّ مظلومان
قيام خواهند کرد. و در خاتمهء بيان آن نفوس غافله را دعوت می فرمايد که
كلمات الهيّه را بسمع قبول اصغا و بساحت قدسش رجوع و انابه نمايند.
بالاخره در همان لوح کريم ملأ عجم (ایرانیان) را به بيانات نصحيّه و اشارات
الهيّه مخاطب ساخته ميفرمايند «اعلموا يا ملأ الاعجام بانّکم لو تقتلوننی
يقوم الله احد مقامی... أ تريدون ان تطفئوا نور الله فی ارضه ابی الله الّا ان
يتمّ نوره و لو انتم تکرهوه فی انفسکم.» (مضمون: بدانید ای اهل ایران که اگر مرا مقتول
نمایید، خداوند نقس دیگری را قائم فرماید … آیا می خواهید نور الهی را در ارض خاموش نمایید. خداوند
نمی گذارد تا نور خود را کامل فرماید حتی اگر آن شما را خوش نیاید. (اشاره به آیه معروف ۳۲ سوره توبه است)
علاوه بر اين ابلاغ عظيم که صدورش در چنين موقع حسّاس و خطير از
طرف حامل پيام الهی خطاب به ملوک و سلاطين از مسلم و نصاری و
وزرا و سفرا و مشايخ اهل سنّت و جماعت و حکما و سکّان مقرّ سلطنت و
خلافت و فلاسفهء ارض و ملأ عجم از اهمّ وقايع بايّام اقامت حضرت بهاءالله
در ارض سرّ محسوب، تحوّلات و تطوّرات ديگری نيز در آن اوان مترادفاً و
متتابعاً رخ گشود که هر چند در رتبهء ثانی از اهمّيّت واقع، ذکر آن ها در
صفحات اين اوراق برای تکميل مرام و تشخيص عظمت و مقام اين دورهء پر
انقلاب که مهمّترين ادوار حيات مبارک حضرت بهاءالله را تشکيل ميدهد لازم و
ضروری است.
مقارن همين ايّام در نتيجهء عصيان و طغيان مرکز نقض و قطب شقاق
بعضی از پيروان امر مبارک از جمله يکی از حروف حيّ و بعضی از
بقايای قلعهء شيخ طبرسی و نحرير جليل ميرزا احمد ازغندی که
فی الحقيقه در عداد «کنوز ارض» که خداوند ظهور و بعث آنانرا هنگام
حبس سياه چال بحضرت بهاءالله وعده فرموده بود بشمار ميآيند بانشاء
رسائل و تأليف کتب استدلاليّه پرداختند و همانطور که کتاب بديع از قلم
اقدس اعلی در رفع شبهات معترضين نازل شده بود نفوس مذکور نيز با
صدور اين رسائل و اوراق در اثبات اين امر اعظم و ردّ اعتراضات مخالفين
و تشريح اعمال سيّئهء آنان قيام نمودند. و نيز در همين احيان بود که دائرهء
امر الله توسعه يافت و نطاقش منبسط گرديد و پرچمش در بلاد قفقازيا
به يد ملّا ابوطالب و بعضی از مؤمنين ديگر که توسّط نبيل بامر الهی
اقبال نموده بودند افراشته شد. (اشاره به کنوز ارض که در بالا آمده از این بیان مبارک در باره
ایام سجن در سیاه چال است: «در شبی از شبها در عالم رؤیا از جمیع جهات این کلمهٴ علیا اصغا شد انّا ننصرک
بک و بقلمک لا تحزن عمّا ورد علیک و لا تخف انّک من الآمنین سوف یبعث اللّه کنوز الأرض و هم رجال ینصرونک
بک و باسمک الّذی به احیا اللّه افئدة العارفین»). در قطر مصر بهمّت آقاسيّد حسين کاشانی و
حاجی باقر کاشانی اوّلين مرکز بهائی در آن اقليم تأسيس و بممالک عراق و
ايران و عثمانی که از اشعّهء شمس حقيقت منوّر شده بودند خطّهء سوريّه
اضافه گرديد. و نيز در همان اوقات بود که تحيّت «الله اکبر» به تحيّت
«الله ابهی» تبديل شده و تکبير جديد دفعة واحدة بين دوستان ايران و ياران
ارض سرّ معمول گرديد. اوّلين نفسی که بنا بر تذکّر نبيل ذکر الله ابهی را در
مهد امر الله بلند نمود جناب ملّا محمّد فروغی يکی از مدافعين قلعهء شيخ
طبرسی بود. و باز در همين اوان بود که عبارت «اهل بيان» که به اتباع
ميرزا يحيی اطلاق ميشد منسوخ و بجای آن اصطلاح «اهل بهاء» معمول
گرديد و مؤمنين بامر مبارک باين عنوان بديع و منيع خوانده شدند. و نيز
مصادف همين اوقات بود که جناب ملّا محمّد نبيل که در يکی از توقيعات
اخيره از قلم قدم بلقب نبيل اعظم مفتخر و بابلاغ كلمة الله بشرق و غرب
عالم مأمور شده بود با وجود تتابع محن و رزايا به خرق «حجاب اکبر» و
القای نار محبّت الهی در قلوب هموطنان اسم اعظم قيام و در دفاع و نصرت
امر محبوب سعی مشکور مبذول نمود. و نيز درهمين ايّام بود که جمال اقدس
ابهی او را مأمور فرمودند که بطواف و زيارت بيت مبارک حضرت باب در
شيراز و بيت اعظم در بغداد عزيمت و از قِبَل حضرتش لوحين حجّ را که در
همان احيان از قلم اعلی نازل شده بود تلاوت و آداب و مناسک مخصوصه را
چنانکه در الواح مذکوره تنصيص شده اجرا نمايد و اين رسالت و مأموريّت
بمنزلهء مقدّمه ای جهت تنفيذ يکی از فرائض مقدّسهء اين دور اعظم بود که
بعدها دستور العمل آن در کتاب مستطاب اقدس از سماء مشيّت مالک قدم صادر
و در همين اوان بود که مناجاتهای صيام که آن نيز حدودش بعداً در کتاب الله
مقرّر و مثبوت گرديد از قلم محيی رمم نازل شد. و نيز مقارن ايّام سرگونی
ارض سرّ بود که توقيعی بافتخار جناب ملا علی اکبر شهميرزادی و جمال
بروجردی از يراعهء جمال قدم جلّ اسمه الاعظم صادر و در آن دو نفس
که از فحول احبّای طهران محسوب مأمور انتقال رمس مطهّر حضرت اعلی
از امام زاده معصوم محلّ اختفای جسد مبارک بمکان امن ديگر گرديدند
که در خفا و در غايت حزم و احتياط معمول دارند. و اين قدم که بارادهء
مطلقهء الهی و حکمت ربّانی برداشته شد مرحلهء جديدی را در انتقال
طولانی و خطير عرش مقدّس بصفح کرمل در نقطه ای که بعداً هيكل
قدم خود به حضرت عبدالبهاء دستور فرموده بودند مفتوح نمود. و در
همين دوره بود که سورهء «غصن» از سماء مشيّت سلطان ابداع نازل
گرديد و در آن لوح اعزّ امنع اقدس ابهی مقام حضرت من اراده الله
مشخّص و آن وجود مبارک بالقاب و نعوت جليلهء «غصن القدس» و«غصن
الامر» و «وديعة الله» ملقّب و به بيان «انّا قد بعثناه علی هيكل الانسان»
مخصّص و موصوف شد و اين لوح کريم و سفر قويم مبشّر مقام عظيمی
بود که بعداً در کتاب اقدس بفرع منشعب از اصل قديم اعطاء و سپس
در کتاب عهد مصرّح و منصوص گرديد. بالاخره در طيّ همين برهه از
زمان بود که مؤمنين برای اوّلين بار بعزم زيارت مقرّ هيكل مبارک اطهر به
ارض سرّ رهسپار شدند و چون بتدريج جمعيّت واردين وسعت يافت و
بر تعداد زائرين بيفزود حکومت ايران که پيوسته در خوف و هراس بود
بدواً طرق وصول را محدود و سپس بكلّی ممنوع و مسدود ساخت. ولی
همين زيارت محدود و تعداد معدود بعدها منجرّ بحرکت جماعات بيشمار
از محبّين و مقبلين شرق و غرب عالم گرديد که با وجود خطرات و
مشكلات عظيمه ای که در بدو امر موجود بود چون سيل بقصد طواف
کوی معبود بارض مقصود توجّه نمودند. و اين توجّه و تشرّف نزديک بود
بوفود ملکهای ازملکات که با روحی مستبشر و قلبی طافح از محبّت الهيّه
آهنگ زيارت جبل و مقامات مقدّسهء عليا را نموده بود منتهی گردد که در
همان حين که با نهايت روح و ريحان بانجام آرزوی دل و جان مستعد و
قائم، آن ملکهء نيک اختر را از حصول اين غايت قصوی و مقصد اعزّ
اسنی ممنوع و فؤاد منيرش را قرين اسف و حسرت بی پايان نمودند.
اين فتوحات جسيمه و تحوّلات عظيمهء خطيره که بعضی مصادف با اعلان
امر حضرت بهاءالله و برخی متعاقب صدور آن ابلاغ تاريخی و ظهور
انقلابات داخلی فراهم گرديد انظار دشمنان خارجی امرالله را که پيوسته
مترصّد فرصت بوده و از بروز هر بحرانی از جانب دوستان جاهل و يا
ناقضان پيمان شکن استفاده می نمودند بخود معطوف ساخت و هنوز
ابرهای تيرهء مخالفت از سطوع انوار شمس حقيقت که در اشرف نقطهء
احتراق لامع و مشرق بود کاملاً متلاشی نشده بود که ظلمت ديجور
ديگری روی نمود و افق امرالله را تاريک و مکدّر ساخت و يکی از
سخت ترين ضربات را بر هيكل اقدس ابهی وارد آورد و آن نور مبين را
به اشدّ مصائب گرفتار و مبتلا نمود.
دشمنان ديرين که چندی صمت و سکوت اختيار نموده بودند در اثر اين
شدائد و محن که جمال کبريا را از هر جهت احاطه نموده بود قدرت
و قوّت يافتند و بار ديگر لوای مخالفت برافراشتند و بغض و عنادی را
که در صدور مکتوم داشتند آشکار نمودند. قتل و غارت دوستان تجديد
گرديد و ظلم و عدوان ستمکاران تشديد شد. در آذربايجان و زنجان و
نيشابور و طهران پيروان طلعت رحمن محبوس و متّهم و معذّب و شهيد
گشتند. از جملهء جانبازان شجيع الهی که بکمال جذب و شوق قصد مقام
شهادت نمود نجفعلی زنجانی از بقيّةالسّيف اصحاب زنجان است. اين
دلدادهء جمال منير ابهی که ذکرش در رسالهء ابن ذئب از قلم اعلی نازل
پيش از اجرای حکم آنچه از نقود و درهم نزد خود داشت تقديم ميرغضب نمود
و در حينی که رأس منيرش را از تن جدا ميساختند فرياد يا ربّی الابهی بر آورد
و بملکوت اعلی شتافت. در مصر قونسول پر آز و حرص قريب يکصد هزار
تومان از يکی از دوستان متمکّن ايران بنام حاجی ابوالقاسم شيرازی بحيله و
تهديد اخذ نمود و جناب ميرزا حيدر علی مع شش نفس از احبّای الهی را
دستگير و به تبعيد و حبس نه سالهء خرطوم محکوم نمود و تمام آثار و الواحی
را که نزد آن مظلوم موجود بود ضبط کرد، سپس جناب نبيل که از جانب حضرت
بهاءالله برای دادخواهی از خديو مصر به آن قطر اعزام شده بود بامر وی در
حبس افکنده شد و در بغداد و کاظمين نيز دشمنان پر کين فرصت را مغتنم شمرده
بندگان حضرت منّان را بنهايت جور و عدوان مبتلا ساختند. جناب آقا عبد-
الرّسول قمی را که بخدمت سقايت بيت اعظم مفتخر بود در حينی که با مشک
هنگام طلوع صبح از شطّ برای بيت مبارک آب حمل مينمود شکم بدريدند و
قريب هفتاد نفر از اصحاب را با اهل و عيال دستگير و مظلوماً در بين هلهله
و شادی اهل جفا از مدينهء زورا به موصل حدباء تبعيد نمودند.
ميرزا حسين خان مشير الدّوله و اعوان و انصار وی نيز بر آن شدند که از
مصائب جديدهء مبارک حدّ اکثر استفاده را نموده بجميع قوی در افناء و
اضمحلال آن وجود اقدس بکوشند. از طرف ديگر احترامات و تکريمات
عظيمهء مبذوله نسبت به هيكل اطهر از جانب والی محمّد پاشا قبرسی
صدراعظم سابق آن دولت و جانشينان وی سليمان پاشا از فرقهء قادريّه و
بالاخصّ خورشيد پاشا که بدفعات مکرّر بی پرده و ستر به بيت مبارک
مشرّف و هيكل اقدس را در ايّام رمضان پذيرائی نموده و نهايت اخلاص
و ارادت نسبت به حضرت عبدالبهاء ابراز می داشت اوليای امور را
در عاصمهء کشور سخت خشمگين و متغيّر ساخت. استحضار بر مندرجات
پاره ای از الواح شديد اللّحن که در اواخر ايّام از قلم مبارک نازل گرديده
و همچنين مشاهدهء عدم ثبات امور مملکت و اياب و ذهاب مستمرّ زائرين
بارض سر و انتشار گزارشات مبالغه آميز فؤاد پاشا در سر کشي های اخير
وی به نقاط مختلفهء مملکت کلّاً موجب مزيد وحشت و دهشت مقامات
عاليه و مراجع رسميّهء حکومت گرديد. نامه های شکوائيّه و استرحام آميز
(استرحام از ریاض اللغات: (اِسْتَرْحَمَ) (ر ح م) ہُ : رحمت خواستن ˗ رحم و بخشايش خواستن ˗ عطوفت و مهربانی
خواستن.) ناعق اعظم (یحیی) نيز که بوسيلهء سيّد محمّد نمايندهء او بباب عالی و
مقامات ديگر ارسال ميشد بر آشفتگی اوضاع ميافزود. در خلال احوال مکاتيب
بی امضائی هم از طرف سيّد مذکور و اعوانش بنام آقاجان بيک که در
توپخانهء ترک خدمت ميکرد به اوليای امور ميرسيد. در آن مکاتيب الواح
مبارک را تعبير و تفسير نموده چنان جلوه ميدادند که حضرت بهاءالله با
رؤسا و زمامداران بلغار و بعضی از سفرای ممالک خارجه همداستان شده
و قصد دارد با اعانت چند هزار از اتباع که پيرامون خويش گرد آورده
لوای عصيان و مخالفت برافرازد و مقرّ خلافت را مسخّر سازد. ملاحظهء
اين اوراق افترا آميز مصادر حکومت را بيش از پيش دچار بيم و تشويش
نمود. مسائل مذکوره و همچنين احترامات فائقه ای که قناسل خارجهء مقيم
ادرنه نسبت به وجود مبارک مرعی ميداشتند همگی دست بدست يکديگر داده
حکومت عثمانی را در اتّخاذ سياست قاهره و اجرای عقوبت شديده مصمّم نمود.
اين بود که بروز اختلاف داخلی را مغتنم شمرده در قطع سدرهء امرالله و محو
اساس شريعة الله عزم جزم و تصميم راسخ اتّخاذ نمودند که هيكل انور جمال
قدم و اسم اعظم را بنقطهء دور دستی اعزام و بكلّی مضمحل و نابود نمايند.
و بلا ترديد جوش و خروش بعضی از اصحاب در اسلامبول و پاره ای بی
حکمتيها که در اثر غليان احساسات و کثرت حبّ و شوق از جانب دوستان
ظاهر ميگرديد در تشديد اوضاع خالی از اهمّيّت و تأثير نبوده است.
باری حکومت عثمانی پس از کنکاش و مطالعهء طولانی بر آن گرديد که
جمال اقدس ابهی را بمدينهء محصّنهء عكّا و ميرزا يحيی را به ماغوسا در
قبرس تبعيد نمايد و اين تصميم تاريخی طيّ فرمان مؤکّد و شديد اللّحنی
از طرف سلطان عبدالعزيز ابلاغ گرديد. در اين حين احبّائی که قبلاً
باسلامبول وارد شده و معدودی که بعداً به آنها ملحق گشته بودند كلّ را
دستگير و پس از استنطاق و اخذ اوراق بحبس افکندند. دوستان ادرنه
نيز بعنوان تعيين هويّت و جمعيّت آنها بسرايه (مرکز حکومت) احضار شدند و
در افواه چنين شهرت يافت که قصد دارند آنانرا بنقاط مختلفه تبعيد کرده و
يا مخفيانه بقتل رسانند.
در تنفيذ فرمان مذکور يعنی نفی و تبعيد حضرت بهاءالله يک روز صبح
ضبّاط عسکريّه بغتتاً بيت مبارک را محاصره و ابواب را از هر جهت
مسدود نمودند. احبّا نيز مجدّداً به دارالحکومه دعوت شدند و پس از
پرسش و استنطاق به آنان اعلام نمودند که خود را برای حرکت آماده و
مهيّا سازند. حضرت بهاءالله در اين مقام در لوح رئيس ميفرمايند «ترک
احبّاء الله و آله من غير قوت فی اللّيلة الاولی ... زحف النّاس حول البيت
و بکی علينا الاسلام والنّصاری ... انّا وجدنا ملأ الأبن اشدّ بکاء من ملل
اخری و فی ذلک لآيات للمتفکّرين» (مضمون: احبا الهی و آل او را در شب اول بی غذا نگاه داشتند
…مردم دور منزل جمع شدند و مسلمان و نصاری برایمان می گریستند. شیون مسیحیان را از بقیه بیشتر یافتیم (که)
علامتی برای تفکر متفکرین). آقا رضا از مؤمنين مخلصين و مدافعين غيور جمال اقدس
ابهی که از بغداد تا سجن عكّا ملتزم رکاب مبارک بود مينويسد «وحشت عظيمی
مردم را فرا گرفت. جميع متحيّر و متأسّف بودند بعضی اظهار خلوص و محبّت
ميکردند و گروهی تسليت خاطر ميدادند و بر احوال ما ميگريستند. قسمت اعظم
اموال و دارائی دوستان به بخس اثمان (مبلغ ناچیز. اصطلاح قرانی و اشاره به داستان حضرت یوسف
و آیه ۲۱ سوره یوسف است که حضرت یوسف را به مبلغ ناچیزی فروختند. آیه مبارکه) فروخته شد و باسم
حراج بتاراج رفت». در اين حين بعضی از قناسل دول خارجه بمحضر انور
مشرّف و از ساحت اقدس استدعا نمودند که اجازه فرمايند با حکومات خود
وارد مذاکره شده موجبات استخلاص هيكل مبارک را فراهم سازند ولی حضرت
بهاءالله با اظهار مرحمت و ابراز عنايت از قبول اين درخواست جدّاً امتناع
ورزيدند. در اين باره قلم اعلی ميفرمايند «هنگام خروج از ارض سرّ
قناسل آن مدينه در حضور غلام حاضر و اظهار مساعدت نمودند و
فی الحقيقه نسبت بما کمال محبّت و رعايت مبذول داشتند». (ترجمه)
بمجرّد صدور فرمان داير بر نفی حضرت بهاءالله بعكّا سفير ايران در
اسلامبول به نمايندگان خويش در مصر و عراق ابلاغ نمود که حکومت
عثمانی حفظ و حمايت خود را از بابيان منتزع نموده (جدا کرده - قطع شده)
و مأمورين مذکور ميتوانند بهر نحو اراده نمايند نسبت باين طايفه رفتار کنند.
در همين هنگام بود که بعضی از زائرين از جمله حاجی محمّد اسمعيل کاشانی
که در لوح رئيس بلقب انيس ملقّب و مفتخر گرديده وارد ادرنه شده و بدون
آنکه بزيارت مولای خويش توفيق يابند بجانب گاليپولی رهسپار گشتند.
دو نفر از اصحاب نيز ملزم به ترک زوجات خويش گرديدند زيرا بستگان
و اقارب آنان نسبت بحرکت و مهاجرت نسوان مخالفت مينمودند. امّا
خورشيد پاشا حکومت محلّ که پيوسته از هيكل مبارک دفاع مينمود و
اتّهامات منتسبه بوجود اقدس را که از طرف مصادر امور اسلامبول القا
ميشد قطعيّاً و صريحاً ردّ ميکرد از تصميم دولت داير بر تبعيد آن
مظهر احديّه از ادرنه متغيّر گرديد و تنفيذ اين حکم را بدست خويش
نپسنديد اين بود که چندی غيبت اختيار کرد و بمنشی خود دستور
داد مفاد فرمان سلطانی را به حضرت بهاءالله ابلاغ نمايد. در اين حين
حاجی جعفر تبريزی يکی از اصحاب چون نام خويش را در فهرست
همراهان مبارک نيافت و خود را از مصاحبت محبوب ممنوع مشاهده نمود
از کثرت تأثّر برآشفت و با تيغی حلقوم خويش را بريد ولی قبل از آنکه
بقطع حيات موفّق گردد او را از انجام اين منظور باز داشتند. جمال
اقدس ابهی در لوح رئيس ميفرمايند قوله جلّ ثنائه «فدی احد من الاحبّاء
بنفسه و قطع حنجره بيده حبّاً لله هذا ما لا سمعناه من قرون الاوّلين هذا
ما اختصه الله بهذا الظّهور اظهاراً لقدرته انّه لهو المقتدر القدير» (یکی از
احبا خود را فدا نمود و حنجره خود را بدست خود برای حب الهی قطع نمود. چنین چیزی در قرون شنیده
نشده و مختص این ظهور و اظهار قدرت این ظهور است).
پس از ابلاغ فرمان در تاريخ ٢٢ ربيع الثّانی ١٢٨٥هجری مطابق با ١٢
اوت ١٨٦٨ ميلادی جمال اقدس ابهی و عائلهء مبارکه بهمراه افسری ترک
بنام حسن افندی با عدّه ای عسکر که از طرف حکومت تعيين شده بود با
عرّابه بجانب گاليپولی عزيمت فرمودند. اين سفر چهار روز بطول
انجاميد و در بين راه در نقاط اوزون کوپرو و کاشانه توقّف بعمل آمد
و لوح مبارک رئيس در محلّ اخير نازل گرديد. يکی از نفوسی که شاهد
و ناظر وقايع يوم حرکت بوده مينويسد: «سکنهء ناحيه ای که حضرت
بهاءالله در آنجا اقامت داشتند با اهالی محال مجاور يکی بعد از ديگری
برای عرض توديع مجتمع شدند و با حزن و الم بسيار دست و دامان
مبارک را ميبوسيدند و از عزيمت هيكل اطهر اظهار حسرت و اسف
مينمودند. آن روز هنگامهء غريبی بود گوئی در و ديوار از فرقت جمال
مختار در نوحه و زاری و ندبه و بيقراری بود». ديگری مينويسد: «در آن
يوم جمّ غفيری از مسلمين و نصاری در اطراف بيت مبارک مجتمع شده
بودند. ساعت جدائی ساعت پر هيجانی بود، اکثر حاضرين با ناله و
حنين همدم و قرين بودند مخصوصاً ملّت روح در نهايت تکثّر و تحسّر
مشاهده ميشدند. حضرت بهاءالله بنفسه المقدّس در لوح رئيس می فرمايد
«قل قد خرج الغلام من هذه الدّيار و اودع تحت كلّ شجر و حجر وديعة
سوف يخرجها الله بالحقّ» (مضمون: این غلام از این دیار خارج شد. در زیر هر درخت و هر
سنگی چیزی به ودیعه گداشت که بزودی بقوه الهی از آن خارج گردد).
چند تن از اصحاب نيز که از اسلامبول گسيل شده بودند در گاليپولی
انتظار رکاب مبارک را داشتند. طلعت عظمت بمجرّد ورود خطاب به
حسن افندی که پس ازانجام مأموريّت از حضور مبارک اجازهء مرخّصی
طلب نمود فرمودند «سوف تبدّل الارض و ما دونها و تخرج من يد الملک
و يظهر الزّلزال و يرتفع العويل و يظهر الفساد فی الاقطار» (مضمون: بزودی
ارض و ورای آن تبدیل شود و سلطنت از کفت رود و شیون جلوه کند و فساد در ارض ظاهر گردد). و باو
امر فرمودند اين پيام را به شخص سلطان ابلاغ نمايد. آقا رضا که حوادث
سفر را ضبط نموده مينويسد «بعد از اتمام كلمات منيعه هيكل قدم
مخاطباً ايّاه فرمودند «آنچه ميگويم خدا ميگويد». در آن لحظات از لسان
قدرت آيات به شأنی نازل که صوت مبارک در حجرهء پائين استماع
ميگرديد و با چنان هيمنه و عظمتی ادا ميشد که گوئی ارکان بيت بلرزه
در می آمد».
جمال قدم جلّ اسمه الاعظم سه شب در گاليپولی توقّف فرمودند ولی
احدی از منفای طلعت احديّه خبر نداشت بعضی فکر ميکردند که آن
وجود اقدس و اخوان مبارک را بيک نقطه و ديگران را متفرّق و بنقاط
اخری تبعيد نمايند بعضی ديگر را عقيده بر آن بود که اصحاب و
احباب را به ايران معاودت خواهند داد و جمعی را تصوّر چنان که در
امحاء و قلع و قمع آنان مبادرت خواهند نمود. امّا قرار اوّليّهء حکومت آن
بود که جمال مبارک و جناب كليم و جناب ميرزا محمّد قلی را با يکنفر
ملازم به عكّا اعزام و بقيّه را باسلامبول روانه نمايند. اين حکم که موجب
جزع و فزع اصحاب و تأثّرات لانهايهء مهاجرين گرديد در اثر مقاومت و
پافشاری حضرت بهاءالله و وساطت عمر افندی ميرآلای که مأمور اعزام
مهاجرين بود لغو گرديد و بالمآل قرار بر اين شد که جميع مهاجرين که
عددشان قريب هفتاد نفر بود بمعيّت هيكل مبارک به عكّا تبعيد شوند.
ولی دستوری مجدّد از باب عالی واصل گرديد مبنی بر اينکه بعضی از
اتباع ميرزا يحيی از جمله سيّد محمّد و آقاجان بيک به عكّا روانه شده و
چهار نفر از اصحاب حضرت بهاءالله با ازليها به قبرس فرستاده شوند.
هنگام عزيمت از گاليپولی وجود اقدس را بنحوی مخاطرات و مصائب
احاطه نموده بود که خطاب به اصحاب فرمودند «اين سفر بجز سفرهای
سابق است هر کس خود را مستعدّ مواجهه با بلايای آتيه و خطرات
محتومهء مقدّره نمی يابد بهتر آنست که از هم اکنون بهر طرف که مايل
است حرکت کند و از امتحانات و بليّات محفوظ ماند زيرا بعداً رهائی
متصوّر نيست». (ترجمه) ولی دوستان و طائفين حول جمال رحمن کلّاً
بآنچه مشيّت الهی و ارادهء مطلقهء سبحانی بدان تعلّق گرفته بود تفويض
شدند و هر بلائی را بر ابتلای بحرقت و فرقت آن طلعت احديّت ترجيح دادند.
صبح دوم جمادی الاولی ١٢٨٥ هجری مطابق با ٢١اوت ۱۸۶۸ ميلادی
سفينهء حامل هيكل ابهی و همراهان که بيک شرکت اطريشی تعلّق داشت
بجانب اسکندريّه حرکت نمود و در مادلی مختصراً متوقّف گرديد و دو روز
در ازمير لنگر انداخت. در اين محلّ جناب منير ملقّب باسم الله المنيب
بمرضی شديد مبتلا و بکمال اندوه و حسرت در نوانخانه ای بستری شد و
پس از چندی روح پاکش بافق اعلی صعود نمود و در محفل تجلّی غرق انوار
گرديد. در اسکندريّه مهاجرين به جهاز ديگری که متعلّق بهمان شرکت بود
منتقل گرديدند و آن جهاز پس از توقّف قليل در پرت سعيد و يافا بجانب حيفا
رهسپار شد و در اين مدينه مهاجرين از کشتی پياده شدند و چند ساعت بعد
بوسيلهء يک کشتی شراعی (بادبانی) بجانب عكّا حرکت نمودند و بعد از ظهر
يوم ١٢ جمادی الاولی سنهء ١٢٨٥هجری مطابق با ۳۱ اوت ١٨٦٨ميلادی
بشهر اخير ورود نمودند.
و در همان لحظه ای که حضرت بهاءالله بقصد توجّه بجانب اسكلهء حيفا قدم
در قايق گذاشتند جناب آقا عبدالغفّار از نفوس اربعه ای که در عداد همراهان
ميرزا يحيی معيّن شده بود و لسان مکرمت و عنايت در حقّ او به بيان «فيا
روحا من حبّه و انقطاعه و توكّله و استقامته» ناطق از کثرت نوميدی و
حرمان از ساحت اقدس مليک منّان يا بهاءالابهی گويان خود را از عرشهء
کشتی ببحر انداخت ولی فوراً آن مستغرق دريای محبّت را اخذ نمودند و پس
از آنکه به زحمت زياد بحال آمد مأمورين قسيّ القلب او را بادامهء سفر با
قطب شقاق و اتباعش ملزم ساختند و بعنف و جبر بمقرّ معلوم يعنی قبرس
روانه نمودند.
نظرات
ارسال یک نظر