فصل نهم: اظهار امر حضرت بهاءالله و عزيمت آن حضرت به اسلامبول
با نزول اجلال حضرت بهاءالله به بستان نجيبيّه که بعداً از طرف اصحاب و پيروان آن حضرت بباغ رضوان موسوم گرديد بزرگترين و مقدّس ترين عيد از اعياد بهائی آغاز شد. در اين يوم اقوم افخم جمال قدم و اسم اعظم برقع از رخسار برکشيد و مأموريّت مقدّس و مهيمن خويش را باصحاب و احباب اعلام فرمود. اين اظهار امر عظيم و خطير از يک طرف کمال غائی و جلوهء نهائی اشراقات و بروزات ساطعه از آن هيكل قدم پس از مراجعت از کردستان محسوب و از طرف ديگر مقدّمهء اعلان عمومی امر الله و ابلاغ كلمة الله در ارض سرّ باهل عالم و ملوک و رؤسای امم تلقّی ميگردد.
در اثر اين ابلاغ عظيم و جليل سنين مهلت ده ساله که به مشيّت سبحانی بين سطوع تجلّيات الهی بر قلب ممرّد جمال اقدس ابهی در سجن طهران و اظهار امرش به پيروان حضرت باب مقدّر گرديده بود منقضی شد و «ميقات ستر» که بفرمودهء جمال مختار شاهد «اشراق آيات و ظهور آثار حضرت ربّ البيّنات» (ترجمه) بر آن هيكل اعزّ صمدانی بود منتهی گرديد.
سلطان ظهور از خلف «الف الف حجاب من النّور» (بیان مبارک از سورة العباد است که حضرت ولی امرالله آن را در منتخبات آثار حضرت بهاءالله نیز آورده اند. بیان مبارک از منتخباتی از آثار قدم بيرون نهاد و اقلّ از «سمّ ابره» از انوار وجه منير بر عالم و عالميان مکشوف ساخت. دوران «رجاست ويرانی» که امتدادش طبق اصحاح اخير کتاب دانيال «هزار و دويست و نود روز» مقرّر گرديده خاتمه يافت و «يکصد سنهء قمری» فاصلهء بين ميعاد مذکور و يوم مبارک معهود (١٣٣٥روز) که حضرت دانيال در همان اصحاح بشارت داده آغاز شد. و نوزده سنه «واحد» اوّل که در کتاب بيان از قلم مبشّر حضرت رحمان مسطور و مثبوت اتمام پذيرفت. ربّ ملکوت، مسيح موعود در جلال اب ظاهر و بر سرير سلطنت و عظمت جالس گرديد و عصای قدرت و عزّت ابديّه بدست گرفت. جامعهء اسم اعظم «اصحاب سفينهء حمراء» که ذکرشان در قيّوم الاسماء باحسن القاب و اوصاف مذکور است تشکيل شد و مصداق بيان نقطهء اولی جلّ ذکره الاعلی راجع به «رضوان» که مطّلع انوار الهی و مشرق اسرار ربّانی است واضحاً مشهوداً تحقّق پذيرفت.
(لطفا به مطالب زیر در مورد ۱۳۳۵ روز توجه فرمایید:
در گادپاسز بای می فرمایند:
The “hundred lunar years,” destined to immediately precede that blissful consummation (1335 days), announced by Daniel in that same chapter, had commenced.
در حينی که دومين تبعيد حضرت بهاءالله آن وجود اقدس را بجانب خطرات عظيمه و مشكلات جديده سوق ميداد و حضرتش را از وطن اصلی مهد امرالله دورتر ميساخت و بسرزمينی که از حيث زبان و نژاد و سنن و آداب متفاوت بود گسيل ميداشت، دائرهء اعدايش را بنحوی که خود در الواح مبارکه پيش بينی فرموده وسيعتر مينمود و وجود اطهرش را در چنگال معاندين جديد که در رأس آن سلطانی جبّارتر از شاه ايران و وزرائی لجوجتر از حاجی ميرزا آقاسی و امير نظام قرار داشت گرفتار مينمود. در چنين لحظهء حسّاس و خطير که ابواب اميد از هر جهت مسدود و عوامل و بواعث علی الظّاهر مفقود، آن مظهر کلّيّهء الهيّه و مطّلع حقيقت رحمانيّه موقع را برای اظهار امر خويش اختيار فرمود و بدون توجّه به مشاكل و موانع در بين سيل زائرين که به خيمهء مبارک وارد ميشدند پرده از اسرار وجود برداشت و راز نهان را آشکار نمود و با قدرت و سطوت کامل و اقتدار بی پايان که حضرت باب برای موعود بيان پيش بينی فرموده بود به اشدّ اشراق متجلّی و بر عرش ظهور مستوی گرديد.
حال چون ايّام اخير اقامت جمال اقدس ابهی را در مدينة الله در نظر آريم معلوم و مکشوف ميشود که از همان اوقات امر عظيمی که اصحاب و احباب بکمال حبّ و اشتياق ظهورش را طالب و مشتاق بودند ظلّ ظليلش را بر جامعهء منتظر و مترصّد افکنده و هر چه بسنهء «ثمانين» (هشتاد) ميعاد طلعت موعود نزديکتر ميگشت اشراق انوارش شديدتر و سطوع آثارش باهرتر ميشد و اهل دانش و بينش بر علوّ مقام و سموّ منزلتش بيش از پيش واقف و آگاه ميگشتند. اشعار و غزليّات روحبخش و الواح منيعهء بديعه که چون سيل از قلم مبارکش منهمر (جاری) و به اشارات آن يوم عظيم مزيّن بود، خطابات و بيانات مهيّجه در سرّ و علن که به قرب حضرت مقصود و حلول ميعاد معهود بشارت ميداد و انبعاثات قلبيّه و آثار اعتلائی که در لحظات سرور و حزن از صدر منيرش متجلّی مي گرديد، جذبه و شور و وله و اشتياقی که در قلوب عشّاق رويش که هر روز شاهد جلال و نورانيّت آن جمال بيمثال بودند پديدار ميشد، تغيير شديد و محسوسی که در روش و اطوار هيكل قيّوم ظاهر و مشهود ميگرديد و بالاخره استقرار تاج بر رأس مبارک در موقع خروج از بيت اعظم كلّ دلالت بر آن مينمود که ميقات جلوس سلطان نور بر سرير ظهور و هدايت و قيادت اهل بيان از طرف محبوب امکان در شرف طلوع و سطوع است.
نبيل مراتب انجذاب و اشتعال و مقادير بهجت و انبساطی که در آن ايّام قلوب اصحاب را تسخير نموده بود بدينقرار توصيف ميکند: «بسا ليالی که ميرزا آقاجان احباب را در حجرهء خويش دور يکديگر جمع مينمود و در بر اغيار می بست و شمعهای کافور می افروخت و با صوت رسا الواح و قصائد بديعهء منيعه ای را که از قلم مالک بريّه نازل شده بود تلاوت مينمود. حضّار که از عالم امکان رسته و بعوالم لامکان روح و وجدان پيوسته چنان از خمر بيان محبوب عالميان سرمست و مدهوش ميشدند که خواب و خوراک را فراموش نموده و هنگامی بخود می آمدند که ساعات ليل منقضی گشته و آفتاب جهانتاب عالم را روشن و تابناک نموده بود».
متأسّفانه از ايّام اظهار امر مبارک در رضوان و چگونگی احوال مربوط بدين واقعهء عظيمهء تاريخی معلومات مبسوطی در دست نيست که چه كلماتی از لسان مبارک جاری گرديده و نحوهء اظهار امر و تأثير آن در اصحاب و انعكاسش در ميرزا يحيی چگونه بوده و نفوسی که افتخار حضور در ساحت اقدس و استماع بيانات مبارکه را داشتند هويّتشان کدام است. همهء اين مسائل و حقايق در پردهء ابهامی مستور است که کشف آن برای مورّخين آتيهء امر خالی از صعوبت و اشکال نخواهد بود. از جمله اطّلاعات محدود و موثّقی که از ايّام خطيره يعنی دورهء توقّف جمال اقدس ابهی در باغ رضوان موجود همان شرحی است که نبيل مورّخ جليل و پر جذبه و شور امر مقدّسش برشتهء تحرير درآورده و برای اخلاف برايگان باقی گذارده است. نبيل مينويسد: «هر روز صبح باغبانها گلهای زيادی از چهار خيابان باغ ميچيدند و در ميان خيمهء مبارک خرمن مينمودند چنان خرمنی که اصحاب چون برای چای صبح در محضر مبارک مينشستند آن خرمن گل مانع از آن بود که يکديگر را ببينند و بدست مبارک بجميع نفوسی که بعد از صرف چای مرخّص ميشدند گل عنايت شده برای اهل حرم و ساير احباب عرب و عجم نيز گل می فرستادند. شب نهم بنده در رضوان توقّف نموده از نفوسی بودم که حول خيمهء مبارک کشيک ميکشيدم. قرب سحر جمال ابهی از خيمه بيرون تشريف آوردند و از محلّاتی که بعضی احباب استراحت نموده بودند عبور فرمودند و بعد در خيابانهای پر گل، شب مهتاب مشی می فرمودند و مرغان بوستان و بلبلان گلستان نيز مانند سرو روان در تغنّی بودند. در وسط يک خيابان توقّف نمودند و فرمودند ملاحظه کنيد اين بلبلها که محبّت باين گلها دارند از سر شب تا صبح از عشق نمی خوابند دائم در تغنّی و سوز و گدازند پس چگونه ميشود که عاشقان معنوی و شيدائيان گل روی محبوب حقيقی در خواب باشند. سه شب که بنده در حول خيمهء مبارک بودم هر وقت نزديک سرير مبارک عبور مينمودم هيكل قيّوم را لاينام (نخفته - بیدار) ميديدم و هر روز از صبح تا شام هم از کثرت آمد و شد نفوس از بغداد آنی لسان قدم ساکت و صامت نبود و در اظهار امر پرده و حجابی نه».
برای درک مقام و عظمت اين روز مبارک همان به که بيانات طلعت اقدس ابهی را در اهمّيّت اين يوم پر انوار بخاطر آريم و از بحر زخّار كلماتش برخوردار شويم. جمال قدم و اسم اعظم اين يوم فخيم را «عيد اعظم» و «سلطان اعياد» و «عيد الله» ملقّب و موسوم فرمودند. در کتاب اقدس در بيان جلالت قدر و علوّ مرتبت اين يوم امنع اکرم اين آيهء مقدّسه نازل «قد انغمست الاشياء فی بحر الطّهارة فی اوّل الرّضوان» و در يکی از الواح مخصوصه می فرمايد «يا اهل الانشاء سرّوا فی انفسکم بما مرّت نسائم الغفران علی هياكل الاکوان... ان افرحوا يا اهل الله بذکر ايّام فيها ظهر الفرح الاعظم بما نطق لسان القدم اذ خرج من البيت متوجّهاً الی مقام فيه تجلّی باسم الرّحمن علی من فی الامکان... لو نذکر اسرار ذلک اليوم لينصعق من فی الملک و الملکوت الّا من شاء الله المقتدر العليم الحکيم. اذاً اخذ سکر خمر الآيات مظهر البيّنات و ختم البيان بذکر انّه لا اله الّا انا المتعالی المقتدر العزيز العلّام... يا قلم الاعلی قد اتی ربيع البيان بما تقرّب عيد الرّحمن. قد طلع نيّر الابتهاج من افق سماء اسمنا البهاج بما تزيّن ملکوت الاسماء باسم ربّک فاطر السّماء... ايّاک ان يمنعک شیء عن ذکر هذا اليوم الّذی فکّ رحيق الوصال باصبع القدرة و الجلال و دعی من فی السّموات و الارضين... هذا يوم فيه يقول اللّاهوت طوبی لک يا ناسوت بما جعلت موطئ قدم الله و مقرّعرشه العظيم... قل... هذا مظهر الکنز المخزون ان انتم من القاصدين و هذا محبوب ما کان و ما يکون لو انتم من المقبلين... قم بشّر الامکان بما توجّه الرّحمن الی الرّضوان ثمّ اهد النّاس الی الجنّة الّتی جعلها الله عرش الجنان و نادت فيها الحوريّات من اعلی الغرفات ان ابشروا يا اهل الجنان بما تدقّ انامل القدم النّاقوس الاعظم فی قطب السّماء باسم الابهی و ادارت ايادی العطاء کوثر البقاء تقرّبوا ثمّ اشربوا هنيئاً لکم يا مطالع الشّوق و مشارق الاشتياق... يا قلم دع ذکر الانشاء و توجّه الی وجه ربّک مالک الاسماء ثمّ زيّن العالم بطراز الطاف ربّک سلطان القدم لانّا نجد عرف يوم فيه تجلّی المقصود علی ممالک الغيب و الشّهود باسمائه الحسنی و شموس الطافه الّتی مااطّلع بها الّا نفسه المهيمنة علی من فی الابداع.»
(این بیان مبارک به انگلیسی از گادپاسزبای:
“Rejoice, with exceeding gladness, O people of Bahá!”, He, in another Tablet, has written, “as ye call to remembrance the Day of supreme felicity, the Day whereon the Tongue of the Ancient of Days hath spoken, as He departed from His House proceeding to the Spot from which He shed upon the whole of creation the splendors of His Name, the All-Merciful … Were We to reveal the hidden secrets of that Day, all that dwell on earth and in the heavens would swoon away and die, except such as will be preserved by God, the Almighty, the All-Knowing, the All-Wise. Such is the inebriating effect of the words of God upon the Revealer of His undoubted proofs that His pen can move no longer.” And again: “The Divine Springtime is come, O Most Exalted Pen, for the Festival of the All-Merciful is fast approaching.…
The Day-Star of Blissfulness shineth above the horizon of Our Name, the Blissful, inasmuch as the Kingdom of the Name of God hath been adorned with the ornament of the Name of Thy Lord, the Creator of the heavens.… Take heed lest anything deter Thee from extolling the greatness of this Day—the Day whereon the Finger of Majesty and Power hath opened the seal of the Wine of Reunion, and called all who are in the heavens and all who are on earth.… This is the Day whereon the unseen world crieth out: ‘Great is thy blessedness, O earth, for thou hast been made the footstool of thy God, and been chosen as the seat of His mighty throne’ … Say … He it is Who hath laid bare before you the hidden and treasured Gem, were ye to seek it. He it is who is the One Beloved of all things, whether of the past or of the future.”
And yet again: “Arise, and proclaim unto the entire creation the tidings that He who is the All-Merciful hath directed His steps towards the Riḍván and entered it. Guide, then, the people unto the Garden of Delight which God hath made the Throne of His Paradise … Within this Paradise, and from the heights of its loftiest chambers, the Maids of Heaven have cried out and shouted: ‘Rejoice, ye dwellers of the realms above, for the fingers of Him Who is the Ancient of Days are ringing, in the name of the All-Glorious, the Most Great Bell, in the midmost heart of the heavens. The hands of bounty have borne round the cups of everlasting life. Approach, and quaff your fill.’”
And finally: “Forget the world of creation, O Pen, and turn Thou towards the face of Thy Lord, the Lord of all names. Adorn, then, the world with the ornament of the favors of Thy Lord, the King of everlasting days. For We perceive the fragrance of the Day whereon He Who is the Desire of all nations hath shed upon the kingdoms of the unseen and of the
seen the splendors of the light of His most excellent names, and enveloped them with the radiance of the luminaries of His most gracious favors, favors which none can reckon except Him Who is the Omnipotent Protector of the entire creation.”
حرکت حضرت بهاءالله از باغ رضوان يوم ١٤ ذی القعده ١٢٧٩ هجری مطابق سوم مه ١٨٦٣ ميلادی مقارن زوال شمس واقع گرديد. اصحاب مانند موقع عزيمت مبارک از بيت اعظم در نهايت هيجان و انقلاب بودند بلکه از بعضی جهات تعلّقاتشان شديدتر و تأثّراتشان عميقتر مشاهده ميشد. يکی از نفوس که شاهد آن منظرهء پرشور و انجذاب و ناظر مراتب شوق و اشتياق احباب بوده مينويسد «رستاخيز عظيمی را که دربارهء يوم حشر و روز قيامت تصوّر می نموديم در آن يوم رهيب مشاهده کرديم. يار و اغيار هر دو گريان و نالان و رؤسا و اکابر قوم که افتخار حضور داشتند از اين حالت حيران و سرگردان. غليان احساسات بدرجه ای بود که زبان از وصفش عاجز و بيان از تقريرش قاصر است.»
جمال اقدس ابهی بر اسبی قزل از بهترين جنس اصيل که تابعان و محبّان حضرتش مخصوص اين سفر تهيّه نموده بودند سوار و در حالی که گروهی از عشّاق روی مبين و منجذبان خلق و خوی نازنينش را ترک ميفرمود عازم نخستين مرحلهء سفر مبارکش به مدينهء کبيره گرديد. نبيل که خود ناظر آن صحنهء پر جلال و منظرهء پرعظمت بوده مينويسد «چه سرها که از هر سو به تکريم و تعظيم خم ميشد و بپای مرکوب که چنين راکب عظيمی را در برداشت بوسه ميزد و چه دستها که از هر جانب برای اخذ رکاب مبارک بحرکت می آمد و برای حصول افتخار بر يکديگر سبقت ميجست».
يکی ديگر از اصحاب که در سفر بملازمت هيكل اطهر مفتخر بوده مينويسد «چه بسا جواهر حبّ و ايقان و هياكل ودّ و ايمان که خود را بپای حصان (اسب) افکنده موت را بر فراق دلبر آفاق ترجيح ميدادند و گوئی اسب بر روی آن نفوس مخلصه حرکت ميکرد».
حضرت بهاءالله بنفسه المهيمنة علی الکائنات می فرمايد: «او است خداوندی که مرا بخروج از مدينه موفّق ساخت و بطراز قدرت و خلعت عظمتی مطرّز و مخلّع فرمود که احدی را مجال انکار نه الّا المغلّين و المبغضين». (ترجمه) اين تعظيم و تکريم و ادای مراسم احترام و خلوص بهمين نحو ادامه داشت تا هيكل مبارک در اسلامبول استقرار يافتند.
ميرزا يحيی که بارادهء خويش در پی حضرت بهاءالله پياده طيّ طريق مينمود و آن همه احترامات وفير را نسبت بوجود مبارک برأی العين مشاهده ميکرد متأثّر گرديد و بحسد افتاد و يوم ورودش بمدينهء مذکور در حاليکه نبيل استماع ميکرد به سيّد محمّد اظهار داشت «اگر من خود را از انظار ناس مخفی نساخته و هويّت خويش را ظاهر نموده بودم اکنون اين افتخارات که دربارهء ايشان رعايت ميشود در حقّ من نيز منظور ميگرديد».
هيكل مبارک در اين سفر بهمراهی اهل حرم و بيست و شش نفر از اصحاب در فريجات که منزل اوّل بود اقامت فرمودند. و هنگام حرکت از اين محلّ نيز که در تاريخ بيستم ذی القعده ١٢٧٩ هجری مطابق با نهم مه ١٨٦٣ ميلادی اتّفاق افتاد باز همان احتراماتی که در موقع خروج از بيت مبارک و هنگام حرکت ازباغ رضوان مرعی گرديده بود تجديد شد.
کاروان مهاجرين با پنجاه رأس قاطر و ده سوار محافظ مع فرمانده آنها و هفت دستگاه کجاوه (هودج) که هر دستگاه آن با چهار چتر آفتابی مجهّز بود بحرکت افتاد و فاصلهء بغداد تا بندر سامسون در کنار دريای سياه را که از صحاری و جبال و اوديه و تلال مستور و شامل مراتع و مناظر زيبای آناطولی شرقی بود در مدّت يكصد و ده روز با قطع منازل کوتاه طيّ نمود. در اين سفر که مصادف ايّام بهار بود هيكل مبارک گاهی سوار بر اسب و هنگامی در کجاوهء مخصوص حرکت ميفرمودند و اصحاب غالباً در اطراف رکاب مبارک پياده طيّ طريق مينمودند. در عرض راه برحسب دستورات مؤکّد نامق پاشا کلّيّهء ولاة و متصرّفين و قائم مقامان و مديران و شيوخ و مفتيان و قضاة و مأمورين دولت و رجال و اعاظم مملکت در هر محلّ کمال احترام و رعايت را مجری داشتند. در کرکوک و اربيل و موصل که هيكل اطهر سه روز توقّف فرموده و در نصيبين و ماردين و ديار بکر که اقامت مبارک ده روز بطول انجاميد و همچنين در خارپوط و سيواس و ساير قراء و قصبات هيأتی از جانب اهالی تعيين گرديد که هنگام ورود مبارک پيشباز آمده و در حين ترک محلّ نيز آن کاروان الهی را بدرقه نمايند. در پاره ای از نقاط بافتخار هيكل اقدس ضيافت برپا کردند و ساکنين بسياری از قراء برای تأمين آسايش مهاجرين تمهيد وسائل نمودند و اطعمه و اشربه تهيّه و به محضر مبارک آوردند. اين احساسات و عواطف خاطرهء ايّام بغداد و احتراماتی که مردم آن مدينه در موارد شتّی (مختلف) نسبت به وجود اقدس ابراز ميداشتند در صفحهء ضمير مرتسم می ساخت.
باز همان شخص که افتخار التزام رکاب مبارک را دارا بوده می نويسد «چون هنگام صبح از شهر ماردين عبور کرديم گروهی از سواران با پرچمهای افراشته و آهنگ طبل و دهل در پيشاپيش حرکت می کردند. متصرّف و جمعی از عمّال دولت و وجوه ملّت همراه بودند و کثيری از مرد و زن و کوچک و بزرگ نيز در کوچه و بازار و بر فراز بامها انتظار موکب مبارک را می کشيدند و با طنطنه و جلال مخصوص از آن شهر ما را مشايعت نمودند». نبيل در تاريخ خويش مينويسد «افرادی را که در عرض راه ملاقات نموديم همگی يکدل و يک زبان ذکر نمودند که تا آن زمان در آن راه که پيوسته محلّ اياب و ذهاب حکّام و مشيران از اسلامبول تا بغداد بود هرگز نفسی را که بچنين عظمت و بزرگواری ظاهر و نسبت بعموم بدين درجه مهربان و كلّ را مورد لطف و احسان خويش قرار داده باشد مشاهده ننموده بودند».
چون هيكل مبارک به بندر سامسون نزديک شدند و دريای سياه از درون کجاوه مشهود گرديد برحسب استدعای ميرزا آقاجان لوحی بنام «لوح هودج» از لسان قدم عزّ نزول يافت و در آن لوح منيع اشاراتی راجع به بروز فتنهء عظيم و ظهور امتحانات و تمحيصات (امتحانات) الهيّه موجود بود که آنچه را که در لوح جديد النّزول ملّاح القدس از حوادث شديده پيش بينی فرموده بودند تأکيد و تکميل ميکرد.
در سامسون بازرس كلّ ايالت که حوزهء مأموريّتش از بغداد تا اسلامبول بسط داشت بمعيّت چند تن از پاشاها بحضور حضرت بهاءالله تشرّف حاصل کرده و نهايت تکريم و احترام مبذول داشت وناهار را در خدمت مبارک صرف نمود. هيكل انور پس از هفت روز توقّف در محلّ بطوری که در لوح ملّاح القدس اخبار شده بود بوسيلهء يک سفينهء ترک بجانب اسلامبول رهسپار شدند و پس از سه روز حرکت هنگام ظهر با ساير مهاجرين به بندر ورود فرمودند و آن تاريخ مقارن غرّهء ربيع الاوّل ١٢٨٠ هجری مطابق با اوت ١٨٦٣ميلادی بود. بمجرّد خروج از کشتی جمال اقدس ابهی با اهل بيت بوسيلهء دو دستگاه عرّابه مخصوص که در کنار اسكله انتظار موکب مبارک را می کشيد بخانهء شمسی بيک مهماندار دولت قرب مسجد خرقهء شريف نزول اجلال فرمودند و پس از مدّت مختصری اقامت در آن محلّ به بيت ويسی پاشا که در جوار مسجد سلطان محمّد واقع و بالنّسبه وسيعتر و راحت تر بود منتقل گرديدند. (خرقه شریف از سایت شفقنا)
با ورود حضرت بهاءالله به اسلامبول پايتخت دولت آل عثمان و مقرّ خلافت عظمی که در نزد مسلمين به «قبّة الأسلام» (قبة الاسلام از ریاض اللغات: لقب شهر بصره است ˗ و ثانويّاً لقب اسلامبول و بلخ بوده است.) معروف و جمال اقدس ابهی آن را بخطاب «قد استقرّ عليک کرسيّ الظّلم» (بیان مبارک در کتاب اقدس) مخاطب فرموده اند تاريکترين و پر مصيبت ترين فصل تاريخ قرن اوّل بهائی که در عين حال مجلّل ترين و مشعشع ترين آن محسوب ميگرديد مفتوح شد. رزايای شديدهء مؤلمه که شبه و مثل آن از قبل مشاهده نشده بود با فتوحات بهيّهء روحانيّه و مواهب و عنايات لاريبيّهء صمدانيّه مقرون و متعانق گرديد و شمس منير طلعت اعزّ ابهی به ذروهء عليا و وسط السّماء متقارب شد. مهمّترين سنين عصر رسولی آغاز گرديد و حوادث جسيمه و مخاطرات عظيمه که از سنهء ستّين (۶۰) ، آغاز ظهور امر مبين از كلك مبشّر اعظمش در قيّوم الاسماء اخبار شده بود رو بظهور و بروز نهاد.
امری که تحقيقاً در دو دههء قبل در مدينهء شيراز از طرف حضرت باب اظهار و با وجود نفی و اسارت آن سلطان احديّه داعيهء فخيم و مهيمنش در مجلس بزرگ تبريز، عاصمهء آذربايجان علناً و صريحاً اعلام و شرع بديع و دور جديدش در ارض بدشت از طرف مبارزين غيور و مدافعين پر شور و نشورش بی پرده و حجاب اعلان گرديد، در سنهء تسع در حينی که ابواب اميد از هر جهت مسدود و اسقام و آلام سياه چال به اشدّ احوال مشهود و محسوس، ثمر و نتيجهء غائيش نمودار و هدف و مقصد متعاليش با تجلّی روح اعظم بر قلب اصفای سلطان قدم ظاهر و آشکار گرديد. سپس غيوم کثيفهء انحراف و انحطاط بتدريج در آسمان امر الهی مرتفع و در ايّام هجرت جمال اقدس ابهی به صفحات کردستان تقويت و تشديد پذيرفت تا آن نور يزدانی و هيكل سبحانی بميدان خدمت رجوع فرمود و بتقديرات ربّانی و اشراقات جليلهء رحمانی ابرهای تيره منقشع گرديد. آثار علوّ و امتناع و سموّ و ارتفاع كلمة الله پديدار گشت و اصول و مبادی روحانی جامعهء جديد الولاده هنگام اقامت آن طلعت ازليّه در بغداد بر اساس متقن و متين بنيان گرديد و بالاخره در سنهء ثمانين در حين تبعيد نيّر آفاق از شطر عراق و عزيمت مبارک به مدينهء کبيره مهلت مقرّر و ميقات مقدّر منقضی و امر مالک قدر جهراً و علانيةً اعلام شد و اسرار الهيّه که منشأ و مبدأ وحدت اصليّه و اخوّت عموميّهء بشريّه محسوب جلوهء محيّر العقول بنمود. حال آنچه در اين موقع خطير و عظيم باقی مانده بود همانا اعلان و ابلاغ عمومی شريعة الله در روميلی به رؤسای ارض و زمامداران ملل و اديان مختلفه بود که بعداً طيّ سنين متوالی در اثر تبيين اصول و مبادی اساسيّهء امر اقوم در سجن اعظم و وضع حدود و احکام و تأسيس عهد و ميثاق حضرت ربّ الانام و توسعهء معجزه آسای كلمهء الهيّه و شريعت ربّانيّه پس از صعود جمال ابهی تحت رهبری و قيادت حضرت عبدالبهاء و طلوع عصر تکوين و سطوع نظم اداری اين آئين نازنين که منادی عصر ذهبی و مبشّر جلال و عظمت امر اقدس ابهی محسوب ميگرديد اکمال و انجاح پذيرفت.
اين ابلاغ تاريخی که مصادف با بحران و انقلاب شديد امر الله واقع گرديد مخاطب آن در مقام اوّل سلاطين ارض و رؤسای اديان از نصاری و اسلام بودند که نظر به نفوذ و قدرت و سطوت و مکانت عظيم که نسبت به مقدّرات اتباع و پيروان خويش داشتند مسؤليّت بزرگی متوجّه آنان بود.
مرحلهء اولای اين ابلاغ عمومی فی الحقيقه از مدينهء کبيره آغاز و با صدور توقيعی از طرف هيكل مبارک حضرت بهاءالله خطاب به سلطان عبدالعزيز که خود را خليفهء اسلام و حاکم مطلق در امپراطوری عظيم آل عثمان ميشمرد (ومتأسّفانه متن آن توقيع منيع در دست نيست) افتتاح شد. اين پادشاه مقتدر و جبّار در بين تاجداران و امرای ارض نخستين پادشاهی بود که دعوت الهی را دريافت نمود و نيز در ميان زمامداران شرق اوّلين زمامداری شمرده ميشد که عدل منتقم الهی در مورد وی اجرا و به کيفر اعمال شنيعهء خود مبتلا گرديد و آنچه موجب نزول اين توقيع مبارک شد همانا فرمان ظالمانه و منفوری بود که آن سلطان خود خواه بدون هيچ گونه علّت و مجوّزی صادر و در حاليکه هنوز از ورود مهاجرين به مدينهء کبيره (اسلامبول) بيش از چهار ماه نگذشته بود آن مظلومان را در بحبوحهء سرمای زمستان به ارض سرّ (ادرنه) که در اقصی نقاط سرحدّی مملکت قرار داشت به وضع نا هنجار و فظيعی تبعيد نمود.
امّا در مورد اخذ اين تصميم موهن و شديد از طرف سلطان و وزرای وی عالی پاشا و فؤاد پاشا، تحريکات و القاآت ميرزا حسين خان مشير الدّوله سفير کبير ايران در دربار عثمانی که در الواح مبارک در زمره «مفترين» ياد گرديده عامل مؤثّر محسوب ميشود. مشارٌ اليه از دير زمانی منتظر فرصت بود که بر هيكل اقدس و امر الهی ضربت مهلکی وارد سازد و از جانب حکومت ايران نيز مستمرّاً تأکيد شديد ميشد که در تکدير (کدر نمودن) روابط و تدمير اساس پافشاری نمايد و در افشاندن بذر خصومت و عناد در قلوب اوليای امور آن دولت نسبت به حضرت بهاءالله سعی موفور مبذول دارد. و چون در آن اوان رسم بر اين بود که ميهمانان دولت از هر مقام و رتبت لدی الورود از مقامات عاليهء مملکت يعنی شيخ الاسلام و صدر اعظم و وزير امور خارجه ديدن مينمودند و هيكل مبارک به اجرای اين رسم اهمّيّتی ندادند حتّی ملاقاتی را که از طرف چند تن از وزراء از جمله کمال پاشا و يکی از مأمورين سابق عثمانی در دربار ايران به عمل آمد بازديد نفرمودند، مشيرالدّوله اين مسئله را دستاويز قرار داد و در اجرای اغراض باطنی خويش بکوشيد و بتمام قدرت و قوّت به تضييع امر الله مألوف گرديد. غافل از اينکه مراتب استغناء و علوّ نظر و سموّ همّت آن وجود اقدس با روش شاهزادگان متکدّی ايران که هنگام ورود در مدينه «درب خانه ها لأجل شهريّه و انعام کمال جدّ و جهد مبذول» (بیان مبارک در لوح ابن ذئب) ميداشته بكلّی مباين و مغاير است. باری سفير کبير از عدم تمايل وجود مبارک برای حضور در سفارت ايران و بازديد نمايندگانی که به حضور انور مشرّف شده بودند اظهار کدورت و انزجار نمود و به معاضدت حاجی ميرزا حسن صفا که به تعليم وی هر روز گزارشی مجعول و لائحه ای مخدوش به عنوان شکايت از رفتار حضرت بهاءالله بمقامات مربوطه می نگاشت موفّق گرديد در اثر نفوذ و ارتباطش با مراجع رسمی مملکت و معاشرت و مصاحبتش با علماء و رجال دولت هيكل اطهر را به تهمت غرور و نخوت متّهم سازد و چنين وانمود نمايد که آن وجود مقدّس خود را پايبند سنن و قواعد موضوعه نشمرده و افکار و آرائشان با شؤون و آداب جاريه مغاير و مخالف است و همين بلند پروازی و بی اعتنائی در امور است که موجب بروز اختلاف بين ايشان و حکومت ايران گرديده است.
امّا اين افکار باطلهء سخيفه نه تنها درمخيّلهء شخص سفير خلجان داشت بلکه جمعی ديگر نيز با وی هم صدا و ندا گشتند و بفرمودهء حضرت عبدالبهاء «در محافل و مجالس» لسان به «تزييف و تشنيع» گشودند و در سرّ و علن اظهار نمودند «که اين طايفه فتنهء آفاقند و هادم عهد و ميثاق، منبع فسادند و مخرّب بلاد... بظاهر آراسته اند لکن هر نقمت و عقوبتی را شايسته». (بیان مبارک از مقاله شخصی سیّاح)
باری برای ابلاغ فرمان مذکور که در حقيقت بمنزلهء عقد اتقان و وحدت نظر بين دولتين عثمانی و ايران جهت محو و اضمحلال امر حضرت بهاءالله محسوب ميشد و صدور آن موجب انهدام سلطنت و خلافت آل عثمان و انقراض سلسلهء قاجار گرديد برادر زن صدر اعظم را که محلّ اعتماد و صاحب نفوذ و احترام بود در نظر گرفتند و تسليم فرمان را بعهدهء وی محوّل نمودند ولی حضرت بهاءالله از قبول فرستادهء مخصوص دولت خود داری و از جانب خود حضرت عبدالبهاء و جناب كليم را برای ملاقات وی تعيين فرمودند. مشارٌ اليه ضمن اعلام حکم سلطانی پاره ای استدلالات واهی بيان نمود و مطالب بی اساس بر زبان راند و سه روز وقت معيّن کرد تا مجدّد برای کسب اطّلاع و اخذ جواب نسبت بفرمان صادره حضور مبارک مشرّف گردد.
پس از ابلاغ حکم تبعيد در همان يوم از قلم اعلی لوحی متضمّن بيانات خطيرهء قهريّه و انذارات شديده نزول يافت و حضرت بهاءالله آنرا در پاکت ممهور نهاده و روز بعد بشمسی بيک عنايت و سفارش فرمودند آنرا به عالی پاشا برساند و باو ابلاغ نمايد که اين خطابات از جانب خداوند نازل گرديده. شمسی بيک امر مبارک را انجام داد و در ملاقاتهای بعدی بجناب كليم اظهار داشت نميدانم مندرجات آن صحيفه چه بود که وزير اعظم بمجرّد اطّلاع بر مضامين آن رنگش چون ميّت تغيير کرد و عنوان نمود لحن اين نامه بمثابه آنست که پادشاهی مقتدر و قهّار خطابی بيکی از چاکران و زيردستان خويش صادر نموده رفتار و کردار او را مورد انتقاد قرار داده باشد. بهر حال وضع وزير اعظم را بقدری آشفته و منقلب يافتم که فی الفور از محضر وی خارج شدم. حضرت بهاءالله بعداً در بيان کيفيّت و اثر لوح ذکر فرمودند «آنچه را که وزراء سلطان پس از استحضار بر مضامين اين لوح در حقّ ما مجری داشتند نميتوان آن را بكلّی عاری از سبب و جهت دانست. ولی اعمالی را که قبل از صدور لوح مذکور مرتکب شده اند مجوّزی نداشته و بالمرّه خالی از علّت و دليل بوده است». (ترجمه)
بطوری که نبيل می نويسد لوح مبارک بالنّسبه مفصّل بوده و با خطاباتی بشخص سلطان آغاز ميگردد. در آن لوح جمال اقدس ابهی اعمال وزراء سلطان را مورد انتقاد و ملامت شديد قرار داده، عدم بلوغ و لياقت آنانرا تصريح ميفرمايند. قسمتی از بيانات مبارکه مستقيماً خطاب بخود وزراء است و آنان را دلالت و انذار مينمايند که بشؤون دنيا و ما فيها مغرور نشوند و بعزّت و شوکت ظاهره که تطوّرات و تقلّبات زمان آن را از کف آنها خارج خواهد ساخت متّکی نگردند. جمال اقدس ابهی قبل از عزيمت از اسلامبول که تقريباً بلا فاصله پس از صدور و ابلاغ فرمان تبعيد آن وجود مقدّس صورت گرفت در ملاقات مهمّی که با حاجی ميرزا حسن سابق الذّکر بعمل آمد و مشارٌ اليه برای آخرين بار بمحضر مبارک تشرّف حاصل نمود پيامی بدين مضمون برای سفير کبير ارسال فرمودند «در هر سنه جمع کثيری از مظلومان شهيد و به آتش مظالم لا تحصی مبتلا ميگردند آيا از اين عناد و اضطهاد چه ثمر و اثری برای تو و امثال تو حاصل خواهد شد و حال آنکه امر الهی رو باعتلا و عدد مقبلين روز بروز در ترقّی و تزايد است عنقريب خود را در حسرت و خسران عظيم مشاهده خواهيد نمود و راه مفرّی نخواهيد داشت. امرالله ما فوق تدبيرات و تسويلات شماست و بيقين مبين بدانيد اگر جميع پادشاهان عالم بتمام سلطه و اقتدار در قلع و قمع اين مظلوم و نفوسی که باين عبد منسوبند قيام نمايند هرگز باطفاء نار موقدهء الهی و قطع سدرهء يزدانی توفيق نخواهند يافت بلکه در اثر اين مظالم سراج امر الله سطوعش بيشتر و انوارش باهرتر خواهد گرديد و جميع ملوک و مملوک را فرا خواهد گرفت آنچه بر ما وارد شود اجرش عند الله عظيم است و وبال و عذاب ستمکاران بس شديد و اليم». (ترجمه)
باری در اجرای دستورات مؤکّد سلطان نسبت باعزام مهاجرين در يکی از ايّام شديد زمستان حضرت بهاءالله و عائلهء مبارکه و اصحاب را در بين ناله و حنين دوستان که بر جای باقی مانده بودند بوسيلهء چهار چرخه و جمعی را سوار بر دواب که مخصوص حمل بار بود تحت حفاظت مأمورين ترک بجانب روميلی (ادرنه) حرکت دادند و اسباب و اثاث آنانرا با عرّابه هائی که با گاو کشيده ميشد ارسال داشتند. اين سفر مدّت دوازده روز بطول انجاميد و چون مستلزم عبور از سرزمينهای سرد و پر برف بود بمهاجرين بينهايت صعب گذشت. حضرت بهاءالله در سورهء ملوک در وصف مدينهء مذکور که منفای مبارک بوده می فرمايد قوله عزّ کبريائه «مدينة الّتی لن يدخل فيها احد الّا الّذينهم عصوا امرک و کانوا من العاصين... و اخرجونا عنها (اسلامبول) بذلّة الّتی لن تقاس به ذلّة فی الارض... و لم يکن لاهلی و للّذينهم کانوا معی من کسوة لتقيهم عن البرد و فی هذا الزّمهرير» (مضمون: شهری که احدی وارد آن نمیشد مگر افرادی که از حکومت نافرمانی نمودند. از اسلامبول ما را با ذلتی اخراج نمودند که هیچ ذلتی بدان مقابلی نتواند. نه خانواده و نه افرادی که با من بودند لباس مناسب برای محافظتشان از سرما و برف را نداشتند). ونيز راجع بشدّت بلايای وارده می فرمايد «و بلغ امرنا الی المقام الّذی بکت علينا عيون اعدائنا و من ورائهم كلّ ذی بصرٍ بصير.» (مضمون: کار بجایی رسید که دشمنان برای ما گریستند و از ورای آنها کل افراد بصیر)
نبيل در تاريخ خويش با قلبی آکنده از اسف و حسرت مينويسد «تبعيد بذلّت کبرائی بعمل آمد که قلم از ذکرش بنوحه درآيد و ورق از وصفش خجل و شرمنده گردد.» بعد ياد آور ميشود در آن سال پر وبال چنان سرمائی بروز کرده بود که اشخاص سالخورده و دنيا ديده نيز چنين زمهريری را بخاطر نداشتند. در بعضی نقاط عثمانی و ايران احشام و اغنام از سورت برد (شدت سرما) و کثرت برف تلف شدند. قسمتهای عليای فرات در نواحی معدن نقره ايّام متوالی از يخ و ثلج که نظير آن کمتر مشاهده شده بود مستور و در ديار بکر، شطّ مدّت چهل روز منجمد بود. يکی از مهاجرين نقل نموده که برای برداشتن آب از چشمه ميبايستی قبلاً در اطراف محلّ آتش بزرگی برافروزند و ساعتی چند بهمين منوال باقی گذارند تا يخ بتدريج ذوب شده و دست يافتن به آب ميسّر گردد.
در چنين سرما و طوفان و برف و بوران که قافله گاهی هنگام شب هم در سير و حرکت بود مهاجرين خسته و فرسوده پس از توقّف مختصر در نقاط کوچک چکمچه، بيوک چکمچه، سلوری، برکاس و بابا اسکی در غرّهء رجب ١٢٨٠ هجری مطابق با ١٢ دسامبر ١٨٦٣ ميلادی بمقصد وارد شدند. بدواً آنان را در خان عرب که کاروانسرائی دو طبقه مجاور بيت عزّت آقا بود مأوی دادند. سه روز بعد هيكل اقدس و عائلهء مبارکه را بمنزلی که صرفاً برای اقامت ايّام تابستان مناسب و در محلّ مراديّه نزديک تکيهء مولوی واقع بود منتقل ساختند و مجدّداً پس از يک هفته به بيت ديگر که در همان حوالی قرب مسجدی قرار داشت منزل دادند و پس از ششماه توقّف در منزل اخير بيت ام الله که بالنّسبه راحت تر و وسيعتر و در جهت شمالی مسجد سلطان سليم واقع بود محلّ استقرار وجود اقدس قرار گرفت.
بدين ترتيب مرحلهء اولای يکی از پر هيجان ترين ادوار حيات مبارک حضرت بهاءالله بسرآمد و مرحلهء ديگری که بلا شکّ اصعب و اشدّ مراحل قرن اوّل بهائی را تشکيل ميدهد آغاز گرديد. در اين مرحله است که ارادهء قاطعهء الهيّه به ابلاغ امر و اعلان پيامش به من علی الارض و رؤسا و زمامداران عالم تعلّق گرفت و مشعشع ترين دور از ادوار رسالت آن طلعت احديّت در عالم وجود ظاهر و عيان گرديد.
فصل دهم: طغيان ميرزا يحيی و اعلان عمومی امر حضرت بهاءالله در ادرنه
هنوز امر الهی از ضربات و لطماتی که مدّت بيست سنه مترادفاً متتابعاً بر هيكل مقدّسش وارد آمده بود خلاصی نيافته که از داخل دچار فتنه و انقلاب عظيمی گرديد که اساس و ارکان آن را شديداً بزلزله درآورد. هر چند وقايع جسيمه و حوادث ماضيه از شهادت جانگداز حضرت نقطهء اولی و سوء قصد بحيات شاه ايران و مذبحهء کبری و زوبعهء عظمائی که متعاقب آن واقعهء خطيره رخ گشود، همچنين تبعيد جمال اقدس ابهی از موطن اعلی حتّی هجرت دو سالهء آن طلعت رحمن بصفحات کردستان هر يک بنفسه لنفسه دارای اثرات و عواقب شديدهء مهمّه بوده معذلک هيچيک از تحوّلات و تطوّرات مذکوره را نميتوان با اين بحران و انقلاب داخلی که جامعهء جديد القيام را در ارض سرّ احاطه کرده و وحدت اصليّهء آنرا با ايجاد شکاف عميقی در بين تابعان تهديد مينمود قابل قياس و مشابهت دانست.
اين فساد و عناد که بمراتب از دشمنی و لجاج ابوجهل عمّ پيغمبر شديدتر و از خيانت يهودای اسخريوطی نسبت بحضرت مسيح شرم انگيزتر و از رفتار پسران يعقوب درحقّ يوسف شنيع تر و از اعمال فرزند نوح منفورتر و از معاملهء قابيل نسبت به هابيل ظالمانه تر بوده از طرف ميرزا يحيی يکی از برادران صلبی حضرت بهاءالله که قائد حزب بيان شمرده ميشد صورت گرفت و حدوث آن موجب اتّخاذ تصميماتی از جانب اعدا گرديد که منتهی بنفی مبارک بديار بعيده شد و مدّت نيم قرن اثرات نامطلوب خود را در مقدّرات امر الله باقی گذاشت. (ابوجهل از ریاض اللغات: لقب عَمْرِو بْنِ هِشَامِ بن مُغَیَّرَةِ بْنِ مخزومی است که از محترمین قُريش و ملقّب بابوالْحِکَم بود که چون با شريعت الله و مؤسّس آن، حضرت رسول اکرم ، مخالفت ورزيد و عداوتها نمود ملقّب به ابوجهل گرديد و در واقعهٴ بدر کشته شد.) (یهودا اسخریوطی از ریاض اللغات: يهودا اسخريوطی يا خريوط Kerioth يکی از حواريّون حضرت مسیح بود که خیانت ورزيد و جان مولای خودش را به چند پاره نقره فروخت و آن حضرت را در باغ جتسمانی بمأمورين معرّفی کرد) (قابیل از ریاض اللغات: همان قائن يا قايین فرزند آدم و حوّاست که برادر خود هابیل را بقتل رسانید (باب چهارم سفر پیدايش).)
اين عصيان و طغيان و زوبعه و بحران شديد را جمال اقدس ابهی در الواح مقدّسه به «ايّام شداد» موسوم و موصوف فرموده اند، ايّامی که در آن «حجاب اکبر» خرق گرديد و «فصل اکبر» تحقّق پذيرفت. اين فتنهء دهماء صمّا از يکطرف دشمنان خارج امرالله از زمامداران ملل و رؤسای اديان را خشنود و جسور نمود و بهانهء جديدی بدست آنان داد تا لسان به قدح و ذمّ گشايند و به تزييف و تحقير كلمة الله گرايند و از طرف ديگر دوستان حضرت رحمن را مضطرب و پريشان و نام نيک شريعة الله را در انظار ناظرين و محبّين غرب لکّه دار ساخت. اين حقد و حسد که از همان ايّام اوّليّهء اقامت حضرت بهاءالله در بغداد آغاز و سپس در اثر قوّهء خلّاقّهء طلعت سبحان و احياء جامعهء متشتّت و متزلزل بيان بطور موقّت خاموش شده بود در ارض سرّ مجدّداً نمايان و در سنين قبل از اعلان عمومی آئين الهی بمنتهی درجهء حدّت و شدّت واصل شد بدرجه ای که سبب فزع اکبر گرديد و بطور محسوس وجود اقدس را پير و شکسته نمود و لطمه ای بر هيكل اطهر وارد آورد که نظير و مثيل آن در ساير ادوار حيات مبارک ديده نشده بود.
علّت اصلی اين نفاق و شقاق، تحريکات و دسائس مستمرّ محمّد اصفهانی بود. اين وسواس خنّاس (خَنّاس از ریاض اللغات: (از: خ ن س) شیطان ˗ فريب دهنده ˗ حقّ را باطل جلوه دهنده.) که بر خلاف رضای مبارک با مهاجرين باسلامبول و ادرنه وارد گرديد در اين هنگام بجميع قوی قيام نمود و بنهايت مکر و دهاء (زیرکی) متشبّث شد تا لوای مخالفت را عليه جمال قدم جلّ ذکره الاعظم برافرازد و کار لجاج و معاندت را بسرحدّ کمال رساند.
ميرزا يحيی از حين معاودت حضرت بهاءالله از سليمانيّه يا در زاويهء خمول خزيده و يا در مواقع احساس خطر بامکنهء مأمونه مانند حلّه (حِلّه از ریاض اللغات: شهريست قديمی بر ساحل شاخه ای از فُرات بین بغداد و کوفه و نزديک خرابه های بابِل.) و بصره پناهنده ميشد و از بيم جان در خلف استار مختفی ميگشت. وقتی با لباس تبديل بشهر اخير فرار کرد و بعنوان يکنفر يهودی بغدادی بکفش فروشی مشغول شد و بقدری خوف و رعب ارکان وجودش را احاطه نمود که باتباع خود اعلام کرد هرکس که مدّعی شود که وی را ديده و يا صدايش را شنيده است او را تکفير خواهد کرد. مشارٌ اليه چون بر تصميم دولت نسبت بانتقال هيكل مبارک به اسلامبول اطّلاع يافت بدواً خود را در باغ هويدر در حوالی بغداد پنهان نمود و در اين انديشه بود که در صورت امکان بحبشه يا هندوستان يا نقطهء ديگری متواری گردد. ليکن بعد بدون توجّه به رأی و ارادهء وجود اقدس که امر فرموده بودند بشطر ايران عزيمت و در آن خطّه بانتشار آثار مبارک حضرت نقطهء اولی مبادرت نمايد، حاجی محمّد کاظم نامی را که شباهت صوری بوی داشت بدار الحکومه فرستاد تا تذکره ای بنام ميرزا علی کرمانشاهی برای او اخذ نمايد. سپس بغداد را ترک گفت و کتب و آثار مبارکه را در آنجا باقی گذاشت و با لباس مبدّل بمعيّت يکنفرعرب بابی موسوم بظاهر بموصل عزيمت کرد و در آنجا به قافلهء مهاجرين که بجانب اسلامبول حرکت ميکردند ملحق شد.
ميرزا يحيی چون تعلّقات قلبيّهء اصحاب را دربارهء هيكل مبارک حضرت بهاءالله احساس نمود و بر مراتب توجّه و احترام طائفين حول نسبت به آن مظهر احديّه واقف گرديد و شهرت و معروفيّت برادر بزرگوار خويش را در بغداد و بعد در سفر اسلامبول و طيّ معاشرت آن وجود اقدس با بزرگان و اوليای امور ادرنه به رأی العين ملاحظه کرد و شواهد شهامت و لياقت و استقلال آن وجود مبارک را در سکنات و روابطشان با مصادر
رسميّه و مقامات عاليه در مقرّ خلافت بی ستر و حجاب مشاهده نمود در حسد شديد افتاد و از نزول آيات که چون امطار ربيعی از كلك اطهر منهمر و جاری بود متغيّر گرديد و سخت برآشفت. اين بود که در قبال تلقينات و اغوائات سيّد محمّد، دجّال امر حضرت بهاءالله، که وی را باحراز مقام رياست و قيادت مطلقهء حزب بابی تشويق و تحريص مينمود تسليم گرديد و از آن شيطان پرتدليس و تزوير فريب خورد بهمان قياس که محمّد شاه در قبال القاآت و تلبيسات حاجی ميرزا آقاسی، دجّال دور بيان اغوا گرديد، راه غفلت و ضلالت پيمود و آنچه رؤسای اين طايفه نصيحت نوشتند و وی را به رعايت حکمت و سلوک در طريق بصيرت دلالت نمودند اعتنا نکرد و مواعظ و مراحم جمال اقدس ابهی را که سيزده سال از او بزرگتر و از ايّام صباوت وی را در ظلّ قباب عزّت و جناح فضل و مکرمت خويش حفظ و تربيت فرموده بودند ناديده انگاشت و از اغماض و عطوفت آن بحر کرم سوء استفاده نمود. چه بسا از اوقات که هيكل مبارک بر جنايات و اعمال سفيهانه اش پردهء ستر و عفو کشيدند و چه بسيار از دفعات که عماء و غفلت او را بديدهء اغماض نگريستند و خجلت و انفعالش را در بين خلق نپسنديدند. ولی آن ناقض عهد عليّ اعلی که حسّ حسد و خودخواهی و حبّ رياست و جاه طلبی او را آرام نميگذاشت به مخالفت برخاست و به غلّ و بغضائی ظاهر گرديد که شبه و مثل آن در عالم ابداع متصوّر نه و با ارتکاب اين اعمال ديگر جای صبر و شکيبائی خالی نماند و مجال ستر و اغماض باقی نگذاشت.
ميرزا يحيی که در اثر معاشرت و مصاحبت مستمرّ با سيّد محمّد آن مظهر خباثت و آز و معدن شقاوت و تزوير، فاسد و تباه شده بود، در ايّام غيبت حضرت بهاءالله از بغداد و حتّی پس از معاودت وجود مبارک از سليمانيّه اعمال و افعالی مرتکب گرديد که تاريخ امر را لکّه دار نمود.
از جمله به تصحيف وتحريف كلمات حضرت اعلی مشغول شد و در مضمون اذان كلمات مجعوله ای وارد نمود و مدّعی مقام الوهيّت و ربوبيّت گرديد و بيانات عاليهء طلعت اعزّ اعلی را با عبارات خود منضمّ ساخت و خود و اولاد و احفادش را وصيّ و خليفهء آن حضرت معرّفی نمود و پس از شهادت آن مظهر احديّه آثار تردّد و تزلزل از وی ظاهر گرديد و حکم قتل جميع مرايای بيان را که خود در زمرهء آنان محسوب ميشد صادر نمود و بعلّت حسد و بد خواهی که نسبت بمقام ديّان داشت بقتل آن مخزن امانت حضرت رحمن قيام کرد و در غيبت مبارک به هدم دم جناب ميرزا علی اکبر ابن عمّ حضرت نقطهء اولی اقدام نمود. و اقبح و ارذل از جميع اين حرکات خيانت عظيمی بود که در همان اوان نسبت بعصمت حضرت اعلی مرتکب گرديد و دست تصرّف در حرم رحمانی بگشود. اين اعمال و افعال شنيعهء منکره بطوريکه جناب كليم شهادت داده و نبيل در تاريخ خويش مذکور داشته چون باقدامات و حرکات بعدی وی در ارض سرّ منضمّ گرديد، پرده از قبائح اعمالش برداشته شد و سرنوشت او محتوم و مقدّر گرديد.
يک سالی بيش از ورود به ادرنه نگذشته بود که ميرزا يحيی برای احياء خلافت مجعول و تثبيت رياست موهوم و از دست رفتهء خويش بدست و پا افتاد و در مخيّلهء خود خيالات شيطانی بپرورانيد تا جمال قدم و اصحاب آن حضرت را مسموم نمايد. و چون ميدانست جناب كليم بمسائل طبّی وقوف و آشنائی دارند از ايشان بعناوين مختلف راجع بخواصّ و اثرات پاره ای از ادويه و نباتات پرسش نمود. سپس بر خلاف معمول و عادت معهود بدعوت حضرت بهاءالله بمنزل خويش پرداخت و روزی در فنجان چای مبارک بعضی از مواد سمّی ريخت و هيكل اعزّ ابهی را مسموم ساخت بنحوی که در اثر آن سمّ نقيع وجود مبارک را کسالت و آلام شديد عارض گرديد و مدّت يکماه ملازم بستر بودند. درجه حرارت بدن بالا رفت و در نتيجه هيكل اقدس تا آخر حيات بارتعاش دست مبتلا شدند و حال مبارک بقدری سخت و مخاطره آميز گرديد که يکنفر پزشك خارجی بنام شيشمان را ببالين حضرت بهاءالله آوردند. ليکن طبيب از ملاحظهء بشرهء مبارک که بشدّت کبود شده بود معالجه را بی اثر دانست اين بود که خود را باقدام آن طلعت احديّت انداخت و بدون صدور دستور و تجويز درمانی از حضور مرخّص گرديد. چند روزی از اين مقدّمه نگذشت که طبيب مذکور خود دچار مرض شديد شد و از عالم ادنی رخت بربست ولی قبل از فوتش حضرت بهاءالله ضمن بيانات اشاره فرمودند که دکتر شيشمان خود را فدای حقّ نمود و ميرزا آقاجان را برای عيادت و احوال پرسی وی فرستادند. دکتر اظهار داشت دعای او در ساحت الهی اجابت و مسؤلش بحسن قبول تلقّی گرديده است. ضمناً پزشک ديگری را بنام دکتر چوپان که مورد ثقه و اطمينان او بود معرّفی نمود تا لدی الاقتضاء برای معالجهء هيكل مبارک باو مراجعه نمايند.
يکی از زوجات ميرزا يحيی هنگامی که وی را موقّتاً ترک نموده بود چگونگی اقدام ازل را در مسموم ساختن هيكل اقدس بتفصيل بيان کرد و اظهار داشت علاوه بر آن موقع ديگر ميرزا يحيی منبع آبی را که اهل بيت و احباب از آن استفاده مينمودند زهرآلود ساخت بطوريکه در بين ايشان آثار کسالت غريبی مشهود گرديد. سپس وی بفکر سفک دم اطهر افتاد و ابتدا لاجل اجرای مقاصد سيّئهء خويش با استاد محمّد علی سلمانی يکی از اصحاب طرح دوستی ريخت و باب محبّت مخصوص باز نمود. سپس بکمال حزم و احتياط مطالب خويش را با وی در ميان نهاد و سرّ درونی را ابراز کرد تا آنکه روزی از استاد مذکور در حينی که مشغول شست و شوی او بود درخواست نمود موقعی مناسب هنگامی که در حمّام بخدمت حضرت بهاءالله قائم است آن حضرت را بقتل رساند.
بطوريکه جناب كليم در ادرنه برای نبيل تعريف نموده استاد محمّد علی از استماع سخنان ميرزا يحيی بدرجه ای آشفته ميشود که ميخواهد در همانجا وی را هلاک نمايد و هرگاه ملاحظهء عدم رضايت حضرت بهاءالله و بيم از رنجش خاطر مبارک نبود هر آينه باين امر اقدام ميکرد.
باری چون استاد محمّد علی از مقصد سوء ميرزا يحيی آگاه ميشود فی الفور مشارٌ اليه را ترک نموده سراسيمه از حمّام خارج ميگردد. جناب كليم ميگويد برحسب تصادف اوّلين کسی که استاد محمّد علی را در حين خروج از حمّام ملاقات کرد من بودم و او را با حالتی مضطرب و نالان مشاهده نمودم و پس از گفتگوی بسيار و اصرار بيشمار وي را وادار کردم بحمّام برگشته کار شست و شوی ازل را باتمام رساند. جمال اقدس ابهی پس از استحضار بر اين امر مقرّر فرمودند که اين قضيّه را سلمانی نزد احدی افشا ننمايد ولی او نتوانست آرام بگيرد و اين راز را در دل نهفته دارد اين بود که اصحاب از ما وَقع (آنچه پیش آمده - پیش آمد) مطّلع شدند و در حيرت و وحشت عظيم افتادند و ضجيج و حنين آغاز نمودند. حضرت بهاءالله راجع به نيّت سوء ميرزا يحيی ميفرمايند که «چون سرّی که در سينه مستور داشت بارادهء الهی مکشوف گرديد نيّتش را انکار نمود و آنرا بهمان خادم آستان (يعنی استاد محمّد علی) نسبت داد.» (ترجمه)
نظرات
ارسال یک نظر