رد شدن به محتوای اصلی

قرن بدیع و منضمات: فصل ۷

 

  فصل هفتم: تبعيد حضرت بهاءالله بعراق عرب


چنانکه در فصل سابق مذکور شد سوء قصد نسبت به حيات ناصرالدّين شاه در تاريخ ٢٨ شوّال ١٢٦٨ مطابق با ۱۵ اگست ١٨٥٢ميلادی واقع گرديد و بلافاصله حضرت بهاءالله در نياوران دستگير و با نهايت تحقير و استخفاف به زندان دارالخلافه روانه شدند و در سياه چال طهران مسجون گرديدند (استخفاف از ریاض اللغات: (اِسْتَخَفَّ) (خ ف ف) سبک و خفیف شمردن ˗ خوار و خفیف دانستن ˗ خفّت و خواری خواستن (برای کسی) ˗ خوار و خفیف کردن ˗ اهانت نمودن) . دورهء سجن مبارک چهارماه بطول انجاميد و «سنهء تسع» (١٢٦٩) که در بيانات حضرت نقطهء اولی بنهايت تجليل و تکريم مذکور و شيخ احسائی آن را به «سنهء بعد حين» (حین برابر با عدد ۶۸ در حروف ابجد است: ح=۸ ی=۱۰ ن=۵۰) تعبير نموده در وسط اين دوره اشراق نمود و عالم را به فيض ظهور منوّر گردانيد. دو ماه پس از حلول اين سال فرخنده فال و بر آورده شدن منظوراز سجن، هيكل انور آزاد گرديدند و يک ماه بعد از خروج از سجن بصوب بغداد عزيمت فرمودند و با اين حرکت مرحلهء اولای دورهء نفی و سرگونی آن مظهر احديّه که تا آخر ايّام حيات مبارک ادامه داشت و طيّ  سنين متمادی وجود اقدس را از بغداد به اسلامبول و از آنجا به ارض سرّ (ادرنه) (ارض سرّ از ریاض اللغات: ادرنه است که سرّ و ادرنه هر کدام بحساب ابجد برابر ٢٦٠میباشند.) و از ارض سرّ به سجن بيست و چهار سالهء عكّا منتقل ساخت آغاز گرديد.


حال که منظورغائی و نتيجهء  نهائی سجن آشکار و جمال کردگار در اثر آن رؤيای عظيم به چنين رسالت الهی و قدرت و عظمت صمدانی مبعوث گرديد نجات آن نور اتمّ اکرم از آن بئر اظلم انتن (چاه تاریک بد بو) امری فرض و معلوم بل محقّق و محتوم شمرده ميشد زيرا با ادامهء دوران زندان قهراً در تنفيذ اين رسالت جليل وقفه حاصل ميگشت. اين بود که بتقدير الهی و حکمت نافذهء سبحانی وسائل استخلاص آن يوسف رحمانی از آن چاه ظلمانی از هر جهت فراهم گرديد و ابواب سجن مفتوح شد. از يکطرف وساطت و دخالت پرنس دالگورکی سفير روس در ايران (دالگورکی از ویکی پدیا) که بجميع وسائل در آزادی حضرت بهاءالله بکوشيد و در اثبات بيگناهی آن مظلوم آفاق سعی مشکور مبذول داشت و از طرف ديگر اقرار و اعتراف رسمی ملّا شيخ علی ترشيزی  ملقّب به عظيم که در زندان سياه چال در حضور حاجب الدّوله و مترجم سفير روس و نمايندهء حکومت برائت حضرت بهاءالله را تأييد و بصراحت تامّ دخالت و شرکت خويش را در حادثهء رمی شاه اظهار نمود و از جهت ديگر مساعی و مجهودات مستمرّ برادران و خواهران و اقوام حضرت بهاءالله در رهائی ايشان و بالاخره تأييد بيگناهی و بی تقصيری آن وجود اقدس از طرف مراجع تحقيق،  همهء اين عوامل دست بدست يکديگر داده موجبات استخلاص و نجات هيكل مبارک را از چنگال دشمنان لدود فراهم آورد. عامل ديگری که اهمّيّت آن از انظار مستور ولی در معنی وحقيقت اثرعميقی در آزادی آن وجود مبارک داشت شهادت و جانبازی جمع کثيری از ياران الهی و دوستان رحمانی است که در همان محبس با آن حضرت اسير و گرفتار بودند. در اين مقام نبيل در تاريخ خويش مينويسد «دماء بريئه ای که در آن سال پر وبال از دلدادگان محبوب ابهی  که با آن وجود مقدّس در حبس بودند در ارض طا بزمين ريخته شد بمنزلهء  فديه ای بود که در راه آزادی و استخلاص آن حضرت از يد اعداء ايثار گرديد. اعدائی که بجميع قوی در منع آن وجود اقدس از انجام مقصد اعلی و منظور اعزّ اسنائی که لأجل آن من عند الله مبعوث شده بود ميکوشيدند».


باری باستناد دلائل و مدارک مذکوره که بيگناهی و عدم دخالت حضرت بهاءالله را در اين امر منکر بنحو مؤثّر و غير قابل انکاری اثبات مينمود ميرزا آقاخان صدر اعظم بالمآل موفّق گرديد اجازهء استخلاص آن وجود اقدس را از زندان از مقام سلطنت بدست آورد. سپس نمايندهء معتمد خود حاجی عليخان را به سياهچال فرستاد تا امر سلطانی را اجرا و حکم آزادی آن حضرت را ابلاغ نمايد. حاجی عليخان از مشاهدهء حال و وضع هيكل انور در زندان بدرجه ای متأثّر گرديد که لسان به سبّ و لعن گشود و نسبت به مخدوم و متبوع خويش اظهار  تنفّر و انزجار نمود که چگونه شخص جليل و نفس بيگناه و مقدّسی بدين وضع دلخراش در اين حبس هولناک افکنده است. اين بود که ردای خود را از دوش برداشت و تقديم حضور مبارک نمود و استدعا کرد با آن پوشش بمحضر صدراعظم و اعضاء حکومت وارد شوند. ولی هرچه الحاح نمود مقبول نيفتاد و آن حضرت حضور در مجلس را با همان ملبوس ژندهء زندانيان ترجيح دادند. بمجرّد اينکه حضرت بهاءالله به مجلس صدراعظم ورود فرمودند مشارٌ اليه آن حضرت را مخاطب ساخته اظهار داشت «اگر نصيحت مرا می پذيرفتيد و خود را در زمرهء پيروان سيّد باب وارد نميکرديد هرگز به چنين مصائب و آلام و متاعب و اسقام که از هر جهت شما را احاطه نموده مبتلا نمی شديد». هيكل مبارک فوراً در جواب باين بيان ناطق گشتند «شما نيز اگر به نصايح من گوش هوش فرا ميداديد امور دولت و ملّت هرگز به اين درجهء انحطاط و وخامت نمی گرائيد». (ترجمه)


در اين حين ميرزا آقاخان صحبت هائی را که هنگام شهادت حضرت باب بين او و حضرت بهاءالله گذشته بود بخاطر آورد و بيان مبارک که فرموده بودند «عنقريب آتش فِتن و بلايا بيش از پيش شعله ور خواهد گرديد»  در نظرش مجسّم شد. سپس از محضر انور سؤال نمود «حال نظر و عقيدهء شما چيست بفرمائيد تا مجری سازم». هيكل اقدس بلا درنگ در پاسخ فرمودند «به حکّام و عمّال دولت در ولايات و ايالات دستور دهيد از ريختن خون مظلومان دست بردارند و از نهب اموال و تعرّض به نساء و آزار و اذيّت اطفال بيگناه خودداری کنند». (ترجمه)  صدر اعظم همانروز در اجرای امر مبارک اقدام و در اين خصوص تعليمات لازمه به حکّام و مأمورين مربوطه صادر نمود ولی ملاحظهء حوادث تاريخيّهء بعد نشان ميدهد که اوامر حکومت در جريان وقايع تأثير مهمّی نداشته و بزودی به دست نسيان و فراموشی سپرده شده بوده است.


سکون و آرامش نسبی که پس از آن حبس شديد و اليم برای حضرت بهاءالله بدست آمد بتقدير الهی و مشيّت ربّانی دوره اش بينهايت محدود و کوتاه بود زيرا هنوز آن حضرت کاملاً در بين عائله و بستگان وارد نشده بودند که حکمی از طرف شاه مبنی بر نفی و تبعيد آن وجود مقدّس ابلاغ گرديد که در ظرف يک ماه خاک ايران را ترک نمايند. ضمناً تعيين مقصد و محلّ حرکت را به اختيار هيكل مبارک محوّل نموده بودند تا بهر جانب که مايل باشند عزيمت فرمايند.


سفير روس چون از فرمان سلطانی استحضار يافت و برمدلول دستور مطّلع گرديد از ساحت انور استدعا نمود اجازه فرمايند آن حضرت را تحت حمايت و مراقبت دولت متبوعهء خويش وارد و وسائل انتقال ايشان را به خاک روس فراهم سازد. اين دعوت که بصرافت طبع و طيب خاطر از طرف سفير مذکور بعمل آمد مورد قبول و موافقت حضرت بهاءالله واقع نگرديد و هيكل اطهر بنا به سائقه روحانی توجّه به شطر عراق و اقامت در بغداد را بر حرکت بصوب ديگر ترجيح دادند و در سنين بعد در لوحی که بافتخار امپراطور روس نيكلاويچ الکساندر دوم از قلم اعلی نازل شده آن وجود اقدس عمل سفير را تقدير و بياناتی در اين مورد ميفرمايند قوله جلّ جلاله «قد نصرنی احد سفرائک اذ کنت فی السّجن تحت السّلاسل و الاغلال بذلک کتب الله لک مقاماً لم يحط به علم احد الّاهو ايّاک ان تبدّل هذا المقام العظيم» (مضمون: هنگامی که تحت زنجیر و در حبس بودم یکی از سفرای شما به نصرت من آمد. بدین سبب خداوند برایت مقامی مقرر فرموده که عِلم احدی بدان نرسد. مبادا این مقام عظیم را تبدیل نمایی. لوح مبارک از سایت کتابخانه آثار بهائی) و نيز در مقام ديگر می فرمايد «در ايّامی که اين مظلوم در سجن معذّب بوده سفير دولت بهيّه ايّده‌ الله تبارک و تعالی بهمّت تمام بر نجات اين مظلوم قيام نمود مکرّر اذن خلاص حاصل و لکن بعضی از علمای مدينه منع مينمودند تا آنکه بالاخره از توجّه و سعی حضرت سفير نجات حاصل شد». «حضرت امپراطور اعظم ايّده الله تبارک و تعالی لوجه الله حمايت فرمود و اين حمايت سبب ازدياد غلّ و بغضای جهلای ارض شده». (از آنجا که هیکل مبارک در این بیان اخیر اشاره می فرمایند که «این حمایت سبب ازدیاد غلّ و بغضای جهلای ارض شده» به این نمونه از سایت ادیان نت که مشتی از خروار است توجه فرمایید: چگونگی ایجاد بابیت و بهایئت توسط دالگورکی)

 

با صدور اين فرمان که در حقيقت حکم نفی و اخراج فوری حضرت بهاءالله از صُقع ايران محسوب ميگرديد فصل جديد و مشعشعی در تاريخ قرن اوّل بهائی مفتوح و يکی از مهمّترين و پر حادثه ترين لحظات در تاريخ اديان عالم آغاز گرديد و نيز مقارن با همين تبعيد دورهء رسالت و مأموريّت چهل سالهء مبارک که به سبب ظهور قوای محيطهء فائضه و خلّاقيّت كلمه و آثار عظيمهء خطيره اش در تاريخ شرايع جهان بی سابقه و نظير است افتتاح شد. اين نفی و سرگونی مقدّمهء اجرای يک سلسله از انتقالات و تبعيدات متتابع و مترادف ديگری بود که آن نيز مدّت چهل سنه بطول انجاميد تا عاقبت باستقرار هيكل قدم در سجن اعظم و افول آن نيّر تابان درافق زندان منتهی گرديد.


در اثر اجرای اين حکم و سرگونی جمال اقدس ابهی بشطر عراق حوادث و وقايع خطيرهء جسيمه پيش آمد نمود و ارادات خفيّهء يزدانی که در علم الهی مستور و مکنون بود متدرّجاً بمنصّهء ظهور رسيد . اين سرگونی بدواً امر مبارک را در جوار حصن حصين شيعه متمرکز و وجه قدم را در تماس با علماء و مجتهدين اعظم اين حزب وارد نمود . سپس آن مظهر احديّه را در مقرّ خلافت عظمی با مقامات مذهبی و نمايندگان سلطان آل عثمان بزرگترين و مقتدرترين پادشاهان عالم اسلام مواجه و مقابل ساخت . و بالاخره سبب گرديد که هيكل اطهر بسواحل ارض مقدّس نزول اجلال فرموده بشارات مسطوره در کتب مقدّسهء عهد عتيق و عهد جديد و اشارات و بيانات حضرت رسول اکرم و ائمّهء اطهار و جانشينان پيامبر اسلام نسبت باراضی مقدّسه تحقّق و اکمال پذيرد و دوران اعاده و استقرار سلالهء اسرائيل در سرزمين موعود و مهد ديانت موسويّه پس از آن همه انتظار و ترصّد فرا رسد.


با تبعيد هيكل مبارک از ايران به عراق آخرين و مثمر ترين مرحله از مراحل چهارگانهء حيات مبارک آغاز گرديد. مرحلهء اولی دورهء بيست و هفت ساله اي ست که آن وجود مقدّس از زندگانی مرفّه و پر آسايشی که لازمهء يک خاندان بزرگ و صاحب ثروت و غنا است کاملاً برخوردار بودند و در آن دوران توجّه مبارک به دستگيری فقرا و اعانت مرضی و حمايت ملهوفين و توجّه و مراقبت محتاجين معطوف بود (ملهوف از ریاض اللغات: (از : ل ه ف) حسرت زده ـ دلسوخته و اندوهگين ـ مظلوم و ستمديده .) . مرحلهء ثانی دورهء نه ساله ای است که بکمال همّت و انجذاب در سلک اصحاب باب در خدمت امر و اعلاء كلمهء آن حضرت مصروف گرديد. مرحلهء ثالث زندان چهار ماههء طهران است که آن هيكل اعزّ اطهر را به مخاطرات عظيمه گرفتار و  به احزان و آلام شديده مبتلا ساخت و چون نزديک بانتها رسيد با ظهور قوای ساريهء فائضهء خلّاقه که نتيجهء سطوع تجلّيات الهی و طلوع انوار يزدانی از مکمن عزّ سبحانی بود مخلّد و جاويدان گرديد.


اين هجرت و عزيمت ناگهانی حضرت بهاءالله از موطن ايران که به معيّت جمعی ازمتعلّقان و بستگان مبارک بعمل آمد از بعضی جهات حرکت بغتی و سريع عائلهء مقدّسه را از خاک يهودا به اقليم مصر و هجرت حضرت رسول اکرم را پس از بعثت برسالت از مکّه به مدينه و خروج حضرت موسی و برادر و پيروان آن حضرت را از مولد اصلی برحسب دعوت الهی و بالاتر از همه اخراج و تبعيد حضرت ابراهيم را از اور كلده بارض ميعاد در خاطر مجسّم می نمايد. تبعيدی که نظر بشمول آثار وفيرهء جسيمه اش بر ملل و نحل و اجناس و مذاهب مختلفه ميتوان گفت با هجرت جمال اقدس ابهی و مواهب و برکات لاتحصائی که در عصر حاضر و اعصار آتيه خداوند قدير در نتيجهء اين هجرت عظيم برای عالم بشريّت مقدّر فرموده مماثلت و مشابهت تاريخی دارد.


حضرت عبدالبهاء در کتاب مستطاب مفاوضات با اشاره باثرات عظيمهء مترتّبه بر هجرت حضرت ابراهيم ميفرمايند «هجرت ابراهيمی از اور بحلب در سوريّه بود و نتايجش اين گشت آيا هجرت جمال مبارک از طهران به بغداد و از آنجا به اسلامبول و از آنجا بروميلی و از آنجا بارض مقدّس چه نتايجی خواهد داشت» (بیان مبارک از مفاوضات).


حضرت بهاءالله در غرّهء ربيع الثّانی ١٢٦٩ هجری مطابق با ١٢ ژانويهء ۱۸۵۳ ميلادی يعنی نه ماه پس  از مراجعت از سفر کربلا با چند تن از اهل بيت و عائلهء مبارکه و مأمور دولت ايران و نمايندهء سفارت روس مسافرت سه ماههء خود را بشطر بغداد آغاز فرمودند. از جمله ذوات مقدّسه ای که در اين سرگونی و اسارت با آن طلعت احديّت سهيم و شريک بودند مخدّرهء کبری مسمّات به نوّاب،  حرم مبارک است که از قلم اعلی بلقب جليل «ورقهء عليا»  ملقّب و در طيّ چهل سنه آثار تسليم و رضا و ورع و تقوی و علوّ  روح از آن ورقهء مبارکهء موقنه ساطع و لامع بود بدرجه ای که پس از افول آن نجم درّيّ افق وفا در الواحی که از يراعهء مالک اسماء در شأن آن سيّدهء اهل بهاء نازل گرديد  آن نفس زکيّه را بخطاب مستطاب  «و جعلک صاحبة له فی كلّ عالم من عوالمه» (مضمون: تو را مصاحب و همدم خود در جمیع عوالم قرار فرموده)  مخاطب و مفتخر فرمودند . ديگر از مهاجرين در اين سفر در رکاب مبارک حرکت نموده موطن اصلی را بدرود گفتند فرزند نه سالهء آن وجود اقدس بود که بعدها بلقب منيع «غصن الله الاعظم»  ملقّب و بمقام رفيع و شامخ مرکز عهد و ميثاق الهی و مبيّن منصوص آيات يزدانی مخصّص و منصوب گرديد. ديگر خواهر هفت سالهء حضرت عبدالبهاء است که در سنين بعد بهمان عنوان امّ  بزرگوار يعنی «ورقهء عليا» ملقّب شد و خدمات گرانبهای آن ورقهء بهيّهء نورا که تا آخرين لحظات حيات پر انوارش در سنّ هشتاد و شش سالگی ادامه داشت مع مقام فخيم و عظيم انتسابش باصل سدرهء الهيّه آن وجود مبارک را در صف اوّل اماء جليلهء اين دور اعظم قرار داد. از برادران حضرت بهاءالله که در سفر بغداد افتخار التزام موکب مبارک را داشتند اوّل جناب ميرزا موسی  ملقّب به آقای كليم است که از مؤمنين غيور و مدافعين پرشور و معزّز امر جمال اقدس ابهی محسوب و در بين اخوان و اخوات مبارک از همه ممتازتر و قابل تر بوده و يکی از انفس مبارکی است که قلم اعلی در  حقّ آنها شهادت داده که «اين امر از ابصر كلّ مستور و احدی به تفصيل آن مطّلع نه الّا نفسان». ديگر جناب ميرزا محمّد قلی  که از طرف مادر از حضرت بهاءالله جدا بوده و با وجود نقض و فتور بعضی از بستگان تا آخرين دقيقهء حيات در امر الهی ثابت و مستقيم و مؤمن و جانفشان باقی مانده است.


اين سفر پر خطر در بحبوحهء سرمای زمستان که در آن سنه استثنائاً بسيار شديد بود اتّفاق افتاد و بمهاجرين که با فقدان وسائل و سورتِ بَرد (شدت سرما) و ملزم بعبور از جبال پربرف مغرب ايران بودند بسيار سخت گذشت معذلک بدون حادثهء مهمّی بسرآمد. تنها امر جالب توجّهی که در اثنای طريق روی داد پذيرائی گرم و محبّت آميزی بود که هنگام توقّف کوتاه مهاجرين در کرند  از طرف حاکم محلّ حيات قلی خان از سلسلهء علی اللّهی نسبت به آنان بعمل آمد و حاکم مذکور بدرجه ای مورد عنايت هيكل مبارک قرار گرفت که مردم آن ناحيه كلّاً تحت تأثير شديد قرار گرفتند و در اثر همين سابقهء ارادت و اخلاص بود که بعد ها احبّای الهی که از آن طريق ببغداد ميرفتند مورد محبّت اهالی قرار ميگرفتند بطوری که در افواه ناس شهرت يافت که مردم کرند در زمرهء تابعان باب درآمده اند (کرند غربی از ویکی پدیا).


در مناجاتی که در آن ايّام از قلم مالک انام راجع بمصائب و بلايای وارده در سياه چال و صدمات و شدائد اين سفر مخوف نازل اين بيانات عاليات مشهود «يا الهی و سيّدی و رجائی... خلق فرمودی اين ذرّهء دکّا را بقدرت کاملهء خود و پروريدی بايادی باسطهء خود و بعد مقرّر داشتی بر او بلايا و محن را بحيثيّتی که وصف آن به بيان نيايد و در صفحات الواح نگنجد» (ذره دکا در انگلیسی atom of dust آمده).  و نيز می فرمايد «گردنی را که در ميان پرند و پرنيان تربيت فرمودی آخر در غلهای محکم بستی و بدنی را که بلباس حرير و ديبا راحت بخشيدی عاقبت بر ذلّت حبس مقرّر داشتی. قلّدتنی قضائک قلائد لا تحلّ و طوّقتنی اطواقا لا تفکّ (مضمون: برایم زنجیر هایی مقدر فرمودی که گشایش ندارد و بر گردنم اطواقی آویختی که جدا نشدنی است) . چند سنه ميگذرد که ابتلا بمثل باران رحمت تو در جريان است و بلايا از افق قضا ظاهر و تابان... بسا شبها که از گرانی غل و زنجير آسوده نبودم و چه روزها که از صدمات ايدی و السن آرام نگرفتم. چندی آب و نان که برحمت واسعه بحيوانات صحرا حلال فرمودی بدين بنده حرام نمودند و آنچه را بر خوارج جائز نبود بر اين عبد جايز داشتند تا آنکه عاقبت حکم قضا نازل شد و امر امضاء بخروج اين بنده از ايران در رسيد با جمعی از عباد ضعيف و اطفال صغير در اين هنگام که از شدّت برودت امکان تكلّم ندارد و از کثرت يخ و برف قدرت بر حرکت نيست.» (خوارج از ریاض اللغات: جمع خَارِجَة ، به گروهی از ياران امیر المؤمنین در جنگ صِفّین اطلاق میشود که بعد از فريب خوردن ابو موسیٰ اشعری (نمايندهٴ حضرت علی) از عَمرو بن عاصّ (نمايندهٴ معاوية) در حکمیّت ، باين امر اعتراض نموده از بیعت و لشکر حضرت علی خارج گشتند و با آن حضرت بمخالفت پرداختند که در جنگ نهروان از حضرت علی شکست خوردند ولی از بین نرفتند و فِرَق متعدّی از ايشان بوجود آمد و بر جای ماند)


جمال اقدس ابهی در تاريخ ٢٨ جمادی الثّانی ١٢٦٩ هجری مطابق با ٨ آوريل ١٨٥٣ ميلادی به بغداد و عاصمهء عراق که در آن تاريخ از متصرّفات دولت عثمانی و تحت حکومت آن دولت بود نزول اجلال فرمودند و بفاصلهء چند يوم بجانب کاظمين که در سه ميلی شمال شهر قرار داشت و اغلب سکّان آن ايرانی الاصل بودند تشريف بردند. پس از ورود بدان نقطه نمايندهء حکومت ايران در بغداد حضور مبارک مشرّف شد و بمحضر انور معروض داشت که بزعم وی چون کاظمين مکان زيارت و مرکز تجمّع زوّار ايرانی است چنانچه هيكل مبارک محلّ اقامت خود را در بغداد کهنه قرار دهند انسب و اولی خواهد بود. حضرت بهاءالله با اين نظر موافقت و پس از يکماه يعنی اواخر ماه رجب ١٢٦٩ بيت حاجی علی مدد را در يکی از محلّات قديم بغداد اجاره فرموده و با عائلهء مقدّسه بدانجا منتقل گرديدند.


 مدينهء بغداد در اخبار و احاديث اسلامی به «ظهر الکوفه» موسوم و از ادوار ماضيه بنام «دارالسّلام» خوانده شده و از قلم اعلی به لقب «مدينة الله»  ملقّب و مخلّد گرديده است. (بغداد از ریاض اللغات: شهريست بر دو ساحل دجله که از زمان منصور خلیفهٴ عبّاسی آباد و مرکز خلافت عبّاسیان و از بزرگترين مراکز عِلم و فرهنگ عرب و اسلام گرديد. مدينة السّلام و زَوراء نیز دو اسم ديگر از نامهای قديمی اين شهر است. حالیا با متجاوز از سه میلیون جمعیّت پايتخت کشور عراق که از ١٩٢١ میلادی استقلال يافته میباشد. در اين ظهور اعظم بغداد از ٨ اپريل ١٨٥٣ تا ٢٢ اپريل ١٨٦٣ بمدّت ده سال محلّ اقامت مظهر کبرياء حضرت بهاء الله جلّ اسمه الاعلیٰ و آل الله گرديد که شرحش در کتاب قدسی God Passes By آمده است. اظهار امر علنی آن معبود عالمیان و موعود‌‌‌جمیع اديان نیز در‌‌‌خاتمهٴ دوران مزبور در‌‌‌باغی در حومهٴ بغداد که رضوان نامیده شد انجام گرفت و چنان شد که مدينهٴ بغداد ، مدينة الله و يکی از دو محلّ حجّ اهل بهاء گرديد.)


جمال اقدس ابهی در تمام مدّت اقامت در عراق تا ايّام  سرگونی باسلامبول به استثنای هجرت دو سالهء مبارک بجبال کردستان و بعضی سفرهای موقّت که به بلاد نجف و کربلا و کاظمين  مدفن  دو کاظم يعنی امام هفتم و امام نهم ميفرمودند در مدينهء مذکوره تشريف داشتند. (کاظمین از ریاض اللغات: (دو کاظم) : نام شهر کوچکی در شمال و نزديک بغداد است که مدفن دو کاظم يعنی امام هفتم و امام نهم میباشد. مظهر کبرياء جمال اقدس ابهیٰ بعد از ورود به بغداد به کاظمین تشريف بردند ولی بعد از يکماه بخواهش اولیای امور به بغداد مراجعت فرمودند.)


در قرآن کريم اشاره باين مدينهء منوّره که محلّ استقرار جمال معبود و هيكل موعود واقع گرديد اين آيهء مبارکه مذکور «والله يدعو الی دار السّلام» (فقره ای از آیه ۲۵ سوره یونس بدین مضمون که خداوند شما را به دارالسلام فرا می خواند. آیه مبارکه) و همچنين «لهم دار السّلام عند ربّهم ... يوم يحشرهم جميعا ...» (فقراتی آیات ۱۲۷ و ۱۲۸ سوره انعام بدین مضمون که از برای آنها سرای سلام است با پروردگارشان … روزی که همه را جمع فرماید. آیات مبارکه) .


از افق اين مدينهء مقدّسه انوار قدرت و جلال الهی ساطع گرديد و امر الله که سراجش خاموش و اصول و مباديش فراموش شده بود حيات تازه يافت و رونق بی اندازه حاصل نمود. الواح و رسائل چون غيث هاطل شب و روز از سحاب مشيّت سبحانی نازل شد و آثار مضيئهء ظهور ابدع امنعی که از لحاظ عظمت و رفعت و خلّاقيّت و وسعت آيات و فسحت بيّنات اعلی و اجلّ از ظهور حضرت باب بود اشراق نمود. اشعّهء شمس حقيقت از وراء غمام کثيفهء غلّ و بغضاء بدرخشيد و هيكل موعود «ربّ الجنود» ارکانش منصوب و ملکوت منتظر «اب»  دعائم و قوائمش به يد حيّ قديم بنهايت متانت و استحکام مرتفع گرديد. «پيام نجات» تباشير اوّليّه اش نمودار وتحقّق نبوّت حضرت دانيال و انقضای دوران «رجاست ويرانی»  پس از مضی «هزار و دويست و نود روز»  آثارش ظاهر و آشکار گرديد. (تبیینات حضرت عبدالبهاء در مفاوضات)


«بيت الله الاعظم»، «قبلة الامم» و «عرشاً لاستقرار هيكل القدم» و «مصباح الفلاح بين الارض و السّماء»  و «آية ذکره لمن فی السّموات و الارضين»  که بشرف "موطیء "  اقدام مبارک مشرّف و بطراز «و منه استضاء من فی الاکوان» مطرّز و بخلعت «و يجعله علماً فی الملک بحيث يطوف حوله ملأ عارفون» مخلّع در بين جدار آن مدينه بنحو ابد مؤسّس و مقرّر گرديد و اين «مقرّ اطهر» و «منظر اکبر»  نظر بعلوّ  مقام ورفعت شأنش پس از مدينهء منوّرهء عكّا «سجن اعظم»  که در قرب آن روضهء مقدّسهء جمال اقدس ابهی  قبلهء عالم بهائی واقع گرديده زيارتگاه اهل بهاء قرار گرفت. (القاب مذکور از بیت الله اعظم، قبلة الامم تا و یجعله علما،، در لوح حج خطاب به نبیل زرندی آمده: بیان مبارک از منتخباتی از آثار) (بیان و یجعله علما فی الملک از منتخباتی از آثار قسمت ۵۱)


در قلب اين مدينهء الهيّه بساط معارف ربّانيّه گسترده شد و جمع کثيری از مشارب و مسالک مختلفهء قريب و بعيد از ارباب علم و فضل سنّی و شيعه و کرد و عرب و عجم و ابناء ملوک و رؤسای مذاهب و زعمای قوم و اهل حرفت و زراعت و عرفا و دراويش از بيگانه و خويش حول آن مائدهء روحانی گرد آمدند و هر يک برحسب استعداد فطريّه و سعهء ذاتيّهء خويش از آن بحر موّاج استفاضه نمودند و از آن رزق الهی مرزوق شدند و نصيب موفور حاصل کردند. اين بود که آوازهء اين فيّاض بلند شد و صيت بزرگواريش بشرق و غرب رسيد و بر جمع مخلصين و منجذبينش بيفزود و آثار و الواحش منتشر گرديد و نفحات مسکيّه اش مشام مشتاقان را معنبر نمود و بنيان تأسيسات آتيهء امرش بنحو متين و رزين گذاشته شد و نيز در مقابل انظار احزاب و اقوام مختلفهء همين مدينهء منوّره بود که طليعهء ظهور جديد نمودار و آثار قيّمهء بهيّه از كلك ملهم شارع قدير مشرق و اصول و مبادی آئينی که بمرور زمان تکميل و تدوين گرديد اساسش نهاده شد. تباشير عظمت و رفعت امر لائح و علامات اوّليّهء محاربه با اصل شجرهء الهيّه از داخل آغاز و اوّلين شواهد غلبه و سطوتش در مقابل دشمنان داخلی مشهود گرديد و اوّلين زائرين عتبهء عليا برای درک لقا و تشرّف بمحضر انور محبوب ابهی عازم آستان مقدّسش گرديدند.


بديهی است اين سرگونی و نفی ابد که بمشيّت الهی و تقديرات ربّانی حامل چنين پيام گرانبهائی را مقدّر شده بود نميتوانست مواهب و آثار و تصرّفات و تجلّيات لانهايات خويش را آناً و سريعاً ظاهر و عيان سازد بلکه آنچه در هويّت و کمون اين امر ابدع امنع مندرج و مندمج بود بکمال بطوء و تأنّی در انظارعالم و عالميان جلوه گر گرديد و ظهورات و بروزاتش چنانکه تاريخ اين دور اعظم شهادت ميدهد از بدو طلوع نيّر حقيقت پيوسته با تطوّرات و انقلابات شديده همعنان و با موانع و روادع عظيمه مواجه بوده بطوريکه در هر آن حبل هر اميدی را مقطوع و ابواب ترّقّی و تقدّم را بر وجه امر الله مسدود مينموده است.


يکی از تحوّلات و تطوّرات طاريه  که بتدريج  قوّت و شدّت يافت و نزديک بود امر جديد الهی را واژگون و اساسش را متزعزع و متزلزل نمايد در سنين اوّليّهء اقامت جمال اقدس ابهی در عراق يعنی در مرحلهء اولای نفی مؤبّد (ابدی) آن هيكل انور از خطّهء ايران واقع گرديد. اين زوبعه و انقلاب که شمس حقيقت را در پس حجبات و سبحات غليظهء اهل غلّ و بغضاء مقنوع نمود و دوران مذکور را  کيفيّت و اهمّيّت مخصوص بخشود بر خلاف حوادث و وقايع قبليّه جنبهء داخلی داشت و از جاه طلبی و اعمال غير مرضيّه و همزات سفيهانهء نفوسی سر چشمه ميگرفت که خود را در ظلّ امر حضرت باب شمرده و در سلک اصحاب و پيروان مقدّم آن قدوهء ابرار محسوب ميداشتند.


دشمنان خارجی امر از علما و ارکان دولت که پيوسته محرّک فساد و علّت قتل و غارت اين عباد بودند در اين اوان بالنّسبه سکوت اختيار کرده و خونخواری و قساوتی هم که از طرف قاطبهء ناس ابراز ميگرديد در اثر اهراق دماء بريئهء مظلومان اندکی تخفيف يافته بود. پاره ای از اعدا  نيز که فی الجمله ادراک و فراستی داشتند و از تعقيب بابيان خسته و نوميد شده بودند دريافتند که اين امر مقدّس هرچند در پنجهء ظلم و تقليب گرفتار و لکن اساسش محفوظ و روحش همچنان غالب و نافذ است. اين بود که تا درجه ای دست از بغضاء  و لجاج برداشتند و از بيداد گری و عدوان چشم پوشيدند. گذشته از جهات مذکوره  تعليمات وزيراعظم نيز که بولاة و حکّام مملکت صادر و از قبل بدان اشاره گرديد،  در تقليل نيران عناد و اضطهاد خالی از تأثير و اهمّيّت نبود.


باری در حينی که اصحاب و احباب مختصراً از مکايد  دشمنان و تطاول اهل عدوان که مقدّر بود در مراحل بعدی با مقياسی عظيم تر توسّط سلطان عثمانی و وزير اعظمش بعنوان مقتدای اهل سنّت با همدستی شاه ايران و علمای شيعه در ايران و عراق برای اضمحلال و انحلال قطعی امر الهی بظهور رسد در امان بودند،  بحران داخلی سابق الذّکر پديدار شد و آثار و علائم اوّليّه اش آشکار گرديد. اين انقلاب هر چند در بدو امر اثراتش غير محسوس بود ولی بتدريج شدّت يافت و کسب اهمّيّت نمود تا بمرحله ای رسيد که ضربت شديد بر هيكل امر الله وارد ساخت،  از عدد مؤمنين بکاست و وحدت جامعه را که در مراحل اوّليّهء خويش سائر بود در خطر انداخت و حيثيّات آن را در انظار ناظرين لکّه دار کرد و عظمت و شهرتش را تا مدّت متمادی مستور و مقنوع نمود.


اين طغيان و عصيان که اساس و بنيانش از همان ايّام اوّليّه پس از شهادت حضرت باب ريخته شده بود هنگامی که جمال اقدس ابهی در سجن طهران گرفتار و دست مبارک بصورت ظاهر از هدايت و تمشيت امور کوتاه گرديد تقويت يافت و پس از نفی و تبعيد آن هيكل تقديس از ايران بر حدّت آن بيفزود و علائم و شواهد نا مطلوبش در سنين اوّليّهء اقامت آن طلعت عظمت در بغداد نمودار گرديد و در ايّام غيبت و هجرت دوسالهء جمال رحمن بجبال کردستان شدّت و تزييد پذيرفت . و با آنکه پس از مراجعت سلطان قدم از سليمانيّه در اثر سطوع انوار مشرقهء الهيّه که مقدّمهء اعلان جهری امر اعظم محسوب ميگرديد اين معاندت موقّتاً خاموش شد ولی بار ديگر آتش فساد زبانه کشيد و بر غليان و فورانش بيفزود و در ارض سرّ بمنتهی درجهء شدّت واصل گرديد تا آنکه کتائب تأييد (کتائب ار ریاض اللغات: لشکرها) ظاهر شد و فيالق توفيق (سپاه های توفیق) که در نتيجهء ابلاغ و اعلان عمومی امر الله قيام نموده بود بنصرت امر الله برخاست و لشكر خلاف را در هم شکست و آخرين ضربت هلاک را بر آن فئهء طاغيهء باغيه وارد ساخت.


مرکز نفاق و قطب دايرهء شقاق همانا ميرزا يحيی برادر پدری حضرت بهاءالله علی الظّاهر از طرف حضرت باب معيّن و موصوف و شمّه ای از صفات و حالات وی در صفحات قبل مذکور گرديد. امّا نفس خبيث و تيره قلبی که اين فتنه را بر انگيخت و بکمال خدعه و دها (زیرکی) يحيای نادان و بی اراده را اغوا نمود و باين امر منکر تشويق کرد سيّدی بود از اهل اصفهان بنام سيّد محمّد که در جاه طلبی و عناد و حقد و لجاج نظير و مثيل نداشت. جمال قدم جلّ اسمه الاعظم در کتاب مستطاب اقدس در بيان مقدّس خويش خطاب بميرزا يحيی بوجود اين سيّد غافل که علّت اعراض و عصيان آن مشرک بالله شده اشاره ميفرمايند قوله العزيز «قد اخذ الله من اغواک» (مضمون: خداوند آنکه تو را اغوا کرد اخد فرمود) (یادداشت ۱۹۲ کتاب اقدس) و همچنين در يکی از الواح مبارکه آن سيّد عنود را «منبع حسد و جوهر فساد» ميخوانند و حضرت عبدالبهاء رابطهء وی و ميرزا يحيی را باين بيان موجز که «اين طفل رضيع شد و آن ثدی عزيز گشت» توصيف مينمايند. سيّد محمّد بدواً در مدرسهء صدر اصفهان بتعلّم و تلمّذ مشغول بود و چون ملزم بترک تحصيل گرديد با حالت ندامت و شرمندگی بجانب کربلا عزيمت نمود و در مدينهء مذکور در صف پيروان امرحضرت باب در آمد و پس از شهادت آن بزرگوار آثار تزلزل و ترديد که از ضعف ايمان و سستی معتقداتش حکايت مينمود در وی نمودار گرديد. هنگام سفر اوّل جمال اقدس ابهی بکربلا آن مخزن لئامت و حسادت و منبع بغض و عداوت از مشاهدهء مراتب تجليل و تکريم و محبّت و ارادتی که از طرف فحول اصحاب و اجلّهء تلاميذ سابق سيّد کاظم رشتی نسبت بوجود مبارک ابراز ميگرديد در حقد و حسد افتاد و آتش ضغينه و بغضاء در قلبش افروخته شد و چون تحمّل و اصطبار آن هيكل انور را مشاهده نمود براشتعال نائرهء فساد بيفزود و جمعی از بابيان مأيوس و دلسرد و بی قائد و سر پرست را که مستعدّ هر گونه لغزش و انحراف بودند در دام حيله و تزوير خويش افکند و وسيلهء اجرای مقاصد شيطانی خود قرار داد و بدين ترتيب آن نفوس غافلهء ذاهله از صراط مستقيم الهی منحرف شدند و در سبيلی قدم نهادند که بكلّی با روح تعاليم الهيّه و نوايای مبارکهء حضرت باب مباينت داشت بل در طريق مخالف سير ميکرد.


با توجّه باوضاع و احوال معلوم ميشود هنگامی که کوکب درّی هدايت الهيّه غارب و شخص معلوم (میرزا یحیی) که خود را پيشوای حزب مظلوم ميشمرد خلف جبال مازندران متواری و بلباس  تبديل از شهر بشهر در حرکت و جمال اقدس ابهی يگانه ملاذ و ملجأ بابيان در سجن طهران بمخاطرات عظيمه محاط و سپس از موطن اصلی دور و در ديار غربت سائر و سالک و گلهای حديقهء ايمان و ايقان يکی بعد از ديگری بايادی کين قطع و از بوستان امر الله محو و معدوم شده بود،  بقايای فئهء ستمديده بچه يأس و نوميدی گرفتار و بچه جمودت و خمودت و تشتّت افکار مبتلا بنحوی که قدرت ثبات و استقامتشان سلب گرديد و روح اعتماد و اطمينانشان متزلزل شد و از تشخيص و معرفت ندائی که در تسکين آلام و حلّ مشاكل و تبيين وظائف آنان مرتفع و آن قوم پريشان را از شمال وهم و نسيان بيمين يقين و عرفان دعوت مينمود عاجز و قاصرمشاهده ميگشتند.


نبيل که در ايالت خراسان ميدان فتوحات اوّليّهء اين ظهور اعظم بسير و سفر مشغول و بابلاغ كلمه مألوف بود احوال و  کيفيّت روحی بابيان را در آن ايّام در تاريخ خويش بدينقرار مينگارد «سراج امر خاموش و ارباب دواعی در جوش و خروش،  نظم امر الهی پريشان محبّين و مخلصين سرگردان و نالان در مدينهء قزوين مؤمنين بچهار فرقه منقسم و كلّ با يکديگر مخالف و از صراط بيان منحرف


حضرت بهاءالله پس از ورود ببغداد،  مدينه ای که شايد  موفّقيّتهای عظيمه و انجذابات روحانيّهء طاهره بوده، از بين هموطنان هيكل اطهر مقيم آن ارض جز يک نفس احدی را بامر الهی مقبل نيافتند. در کاظمين نيز که سکّان آن اغلب از اهالی ايران بودند عدّهء معدودی مشاهده ميشدند که خود را باين امر نسبت داده و در ستر و خفا بنهايت خوف و هراس ميزيستند. گذشته از تقليل عدد مؤمنين،  انحطاط و تدنّی شديد نيز در روش و سلوک بابيان رسوخ نموده و مراتب غفلت و عما و جسارت و خطای آن حزب بدرجه ای رسيده بود که ارادهء مبارک درايّام مسجونيّت ارض طا بنحوی که هيكل اطهر بنفسه المقدّس در رسالهء ابن ذئب بيان فرموده بر آن تعلّق گرفت «که بعد از خروج از سجن بتمام همّت در تهذيب آن نفوس قيام نمايد.»


در اثر اين تدنّی اخلاق و بروز آثار اختلاف،  مفسدين و محرّکين که پيوسته در کمين و منتظر فرصت بودند تقويت يافتند و از اين فساد و تباهی در اجرای نوايای سيّئهء خويش استفاده نمودند. اعمال و رفتار ميرزا يحيی نيز که خود را رکن اعظم و وصيّ مسلّم حضرت باب ميشمرد و بالقاب پر صوت و صيت «مرآة ‌الازليّه و صبح ازل» و «اسم الازل»  فخر و مباهات مينمود مخصوصاً تحريکات و تلقينات سيّد محمّد که از طرف وی در صف اوّل «شهداء» بيان قرار گرفته بود بر شدّت و وخامت اوضاع بيفزود بدرجه ای که نزديک بود عروهء امر الله بكلّی منفصم گردد و آثار كلمة الله بالمرّه محو و منعدم شود.


ميرزا يحيی پس از شهادت حضرت اعلی چنان مضطرب و پريشان گرديد که امر الهی از صفحهء ضميرش رخت بربست و چندی از خوف جان بلباس درويشی در جبال مازندران پناهنده شد و رفتار و حرکاتش در صفحات نور موجب گرديد که اغلب نفوس که در ايّام اقامت حضرت بهاءالله در آن حدود در اثر همم و مساعی موفور مبارک بشرف ايمان فائز شده بودند تزلزل حاصل کردند حتّی بعضی از آنان بصفوف دشمنان پيوستند. مشارٌ اليه چندی هم برشت رفت و در اطراف و ضواحی گيلان (حوالی یا حومه گیلان) در حال تقيّه و استتار ميزيست تا بکرمانشاه عزيمت نمود و برای اينکه خود را از انظار مستور و از آفات و صدمات محفوظ نگاهدارد،  در خدمت شخصی بنام عبد الله قزوينی که بکفن فروشی اشتغال داشت درآمد و بفروش امتعهء کارخانهء وی مشغول گرديد تا هنگامی که جمال اقدس ابهی در اثناء حرکت بعراق از آن شهر مرور فرمودند ميرزا يحيی اظهار تمايل نمود که در ملازمت هيكل اقدس بسر برد ولی در بيت جداگانه باشد تا بتواند بطور ناشناس در بين ناس محشور و بکسب و کار مشغول گردد و برای تأمين اين منظور مبلغی وجه از هيكل مبارک اخذ و چند عدل پنبه خريداری کرده  بلباس عرب از طريق مندليج خود را به بغداد رسانيد و در سوق ذغال فروشان که يکی از محلّات پست آن شهر بود استقرار يافت و عمّامه ای بر سر نهاد و باسم حاج علی لاص فروش بشغل جديد مشغول گرديد (عدل: کیسه بزرگ) . در خلال احوال سيّد محمّد نيز در کربلا مستقرّ شد و بکمال سعی و اهتمام باتّفاق ميرزا يحيی که پشتيبان و وسيلهء اجرای مقاصد سوء او بود با افشاندن بذر اختلاف به تخديش اذهان و پريشانی جمع و اغفال بابيان که بدور آن دو عنصر فساد گرد آمده بودند مبادرت نمود. در آن احيان که سحاب ظنون و اوهام افق امر الله را تيره نموده و جمال منير هنوز در پس پردهء خفا مستور و به ابراز سرّ مکنون و رمز مصون قادر نه لسان قدم باين كلمات نصحيّه و وعود و انذارات مبرمهء محتومه ناطق قوله عزّ بيانه «ايّام امتحان و افتتان رخ گشوده و بحور اختلاف و آلام بموج آمده و رايات شبهات در هر گوشه و کنار مرتفع و بايجاد فتنه و شقاق و ضلال و نفاق مألوف است... مراقب باشيد جنود نفی در بين شما رخنه ننمايد و بذر ظنون و اوهام نيفشاند مبادا از جوهر حقيقت محروم مانيد و از مطّلع احديّت ممنوع شويد چه که در هر دور و عصر اعلام  مخالفت افراشته شده و ابواب معاندت مفتوح گرديده  حقّ جلّ جلاله امرش را ظاهر و نورش را باهر خواهد نمود «و يأبی الله الّا أن يتمّ نوره و لو کره الکافرون» (فقره ای از آیه ۳۲ سوره توبه که کلمانی بدین مضمون آغاز می شود که می خواهند نور الهی با دهان خاموش کنند. ولى خداوند نمى‏ گذارد تا نور خود را كامل كند هر چند كافران را خوش نيايد. آیه مبارکه) . در ايّام و ليالی بساحت قدس رحمانی ناظر باشيد كلّ در قبضهء قدرتش اسيرند و احدی را مفرّی نه. گمان مبريد امر الهی سهل و آسان و يا ملعبهء صبيان است که هر نفسی باهواء خويش در آن رخنه نمايد. اکنون هياكلی چند در پاره ای از جهات به همسات نفسانيّه و القاآت افکيّه مشغول. عنقريب كلّ مقهور و منکوب و چون تراب معدوم و مفقود خواهند گرديد.»


ميرزا آقاجان اوّل من آمن که بعداً بلقب خادم الله  ملقّب گرديد جوانی بود بابی  پرشور و وله  که در اثر مطالعهء بعضی از آثار حضرت بهاءالله و رؤيائی که از طلعت منير اعلی ديده بود لانه و کاشانهء خويش را ترک و از کاشان بقصد تشرّف بمحضر مبارک بجانب عراق شتافت و از آن تاريخ تا مدّت چهل سنه بکمال اهتمام در محضر مليک انام به سه وظيفهء کتابت و مصاحبت و خدمت مألوف بود و آن وجود اقدس در آن ايّام حسّاس و خطير لمعه ای از آثار عظمت و نورانيّت خويش را که هنوز در پس پردهء خفا مستور بود برای او مکشوف و عيان ساختند و او را بيش از نفوس ديگر باين عنايت عظمی مفتخر و مخصّص فرمودند. ميرزا آقاجان شرح حال و مشاهدات خود را در آن ليلهء فراموش نشدنی که برای اوّلين بار در کربلا در خدمت محبوب تازه يافتهء خود گذرانده و آن حضرت ميهمان حاجی ميرزا حسن حکيم باشی بودند بدين نحو برای نبيل نقل نموده است «چون فصل تابستان بود جمال اقدس ابهی برحسب عادت شب را در بالای بام بسر ميبردند و در همانجا بيتوته ميفرمودند... آن شب وقتی که هيكل اقدس بخواب رفتند من هم با اجازهء مبارک در چند قدمی ايشان به استراحت پرداختم. بمجرّدی که از جا بر خاستم و در گوشهء بام به ادای صلوة مشغول شدم مشاهده کردم که هيكل اطهر قيام فرموده و بجانب من در حرکتند و چون باين عبد نزديک شدند فرمودند «توهم بيداری».  در اين هنگام در حالی که جلو وعقب مشی ميفرمودند لسان قدم بتلاوت آيات مشغول گرديد. قلم از وصف آن صوت مليح عاجز و بيان از تبيان  كلمات که از فم مبارکش صادر ميشد قاصر است. هر قدمی که آن ساذج وجود برميداشت هزاران دريای نور در مقابل ديدگانم مجسّم ميشد و هر كلمه که ازلسان اطهرش القا ميگرديد هزاران عالم جلال و عظمت در برابر وجهم مصوّر ميگشت. در اين حال که اشعّهء نار بر آن هيكل انور تابيده و جمال منيرش چون آفتاب در رائعة ‌النّهار ميدرخشيد اندکی توقّف فرموده  و با بيانی لطيف که زبان  توصيف آن نتواند نمود فرمودند «ای فرزند نصيحت مرا بپذير و در صدف قلب محفوظ دار. قسم بخداوند متعال امر الله ظاهر و ارادة‌ الله غالب خواهد شد. بسخنان بيهودهء اهل بيان که بتحريف  كلمات الهيّه متمسّكند توجّه منما».  بدين نحو آن ورقاء احديّه بترنّم و تغنّی مشغول و به نزول آيات مألوف بود تا فجر طالع گرديد. آنگاه فراش هيكل مبارک را باطاق حضرتش منتقل و پس از تهيّهء چای از محضر مبارکش مرخّص شدم.»


اطمينان و اعتمادی که در اثر تماس ناگهانی با روح فيّاض الهی در ميرزا آقاجان ايجاد گرديد قلب او را تسخير کرد و نار شوق و اشتياق در مجمرهء (آتشدان) وجودش بر افروخت و به آن يار نازنين که علوّ  مقام و ارتفاع شأنش را نسبت به ساير بابيان در عراق و ايران دريافته بود عشق و علاقهء جديد حاصل نمود. اين جذبه و شور و انبساط و سرور بطوری ارکان وجود ميرزا آقاجان را فرا گرفت که مستور داشتن آن امکان نداشت. اين بود که ميرزا يحيی و همکار و همقدمش سيّد محمّد بزودی بر اين حقيقت واقف شدند و در حقد و حسد شديد افتادند. از طرف ديگر جريانی که در آن ايّام واقع و بنزول لوح مبارک كلّ الطّعام از يراعهء قدرت حضرت بهاءالله منتهی گرديد  برشدّت و اهمّيّت اوضاع بيفزود و بر مراتب بغض و عدوان حاسدين و مغلّين اضافه نمود. و تفصيل آن واقعه بدينقرار است که حاجی ميرزا کمال الدّين نراقی که يکی از فحول اصحاب و صاحب فضائل و کمالات عاليه بود تفسير آيهء شريفهء قرآن را که می فرمايد «كلّ الطّعام  کان حلّاً لبنی اسرائيل» (فقره ای از آیه ۹۳ سوره آل عمران بدین مضمون که جمیع طعام ها بر بنی اسرائیل حلال بود. آیه مبارکه)  از ميرزا يحيی خواستار گرديد. مشارٌ اليه از روی عدم رغبت شرحی بر آيهء مذکور بنوشت ولی مضامين و مندرجات بحدّی سست و بيمايه و خالی از اساس و پايه بود که ميرزا کمال الدّين مأيوس شد و اعتماد و توجّهش بكلّی از ازل سلب گرديد. آنگاه مسؤل خويش را از ساحت اقدس حضرت بهاءالله درخواست نمود و در جواب لوحی از قلم مبارک بافتخار او نازل گرديد که در آن لوح منيع آن وجود اقدس اسرائيل و ابناء او را بحضرت نقطهء اولی و پيروان آن حضرت تعبير فرموده بودند. اين سفر بديع بعلّت اشارات لطيفه و شمول معانی دقيقه و رشاقت بيان و قوّت دليل و برهان بدرجه ای در روح ميرزا کمال الدّين مؤثّر واقع گرديد که بالكلّ شيفته و مسحور هيكل اطهر شد و اگر منع مبارک نبود در همان اوان سرّ مخزون و رمز مصونی را که در وجود منزل آن آيات مستتر و مکنون بود علی رؤوس الاشهاد بر ملا  می ساخت.


شهرت و معروفيّت حضرت بهاءالله و تجليل و تکريم و تعلّق و ارادتی که از طرف طبقات مختلف نسبت به آن حضرت ابراز ميشد علّت اشتعال نار حقد و حسد در قلوب بد خواهان و دشمنان گرديد. مخصوصاً اتّساع روز افزون دايرهء محبّين و ستايندگان حضرتش و مصاحبت و معاشرت آن وجود اقدس با اوليای امور منجمله والی مدينه و ابراز احترام و اخلاص قلبی در موارد شتّی شتّی: پراکنده) از طرف کبار اصحاب و اجلّهء دوستان سيّد کاظم رشتی و سلب توجّه و اعتماد نفوس از ميرزا يحيی نظر باختفايش از انظار و شيوع اخبار نا مطلوب در بين بابيان نسبت بحرکات و سکنات و مقدار قابليّت و استعداد وی و همچنين ظهور علائم استقلال و بروز کمالات فطريه و تقدّم و اولويّت ذاتيّهء جمال اقدس ابهی در تمشيت امور و هدايت جمهور كلّاً موجب گرديد که شکاف عظيمی را که سيّد محمّد خبيث و مکّاربکمال عناد و لجاج در ايجاد آن اقدام نموده بود روز بروز وسيعتر و عميقتر گردد.


بدين ترتيب مخالفين در سرِّ سرّ بمنظور خنثی نمودن مساعی و مجهودات حضرت بهاءالله و جلوگيری از تحقّق نوايای مبارک در تهذيب نفوس و تحسين اخلاق و اصلاح جامعهء متفرّق و متشتّت اتّفاق نمودند و در اغفال نفوس و القاء شبهات و افشاندن بذر ترديد و نفاق همّت موفور مبذول داشتند و آن وجود اقدس را غاصب مقام و هادم بنيان و مخرّب امر حضرت رحمن قلمداد کردند و رسائل و الواح و ادعيه و تفاسير صادره از مخزن قلم اعلی را در لفّافه و تلويح مورد تنقيد قرار دادند و معاذ الله مخدوش و خالی از اعتبار شمردند تا کار بدرجه ای رسيد که بر اضرار و ايذاء آن طلعت احديّت کمر بستند و در قطع سدرهء رحمانيّه قيام نمودند ولی بارادهء الهی و مشيّت نافذهء سبحانی مقصدشان جامهء عمل نپوشيد و به خيبت آمال و خسران مآل گرفتار شدند.


در اثر اين اعمال زحمات و مساعی مبارک در اصلاح امور و تعديل اوضاع که بسرعت رو به فساد و تباهی ميرفت متوقّف و بلا اثر ماند و آن وجود اقدس در غمرات احزان مستغرق گرديدند. آثاری که در آن ايّام مظلم و پر مصيبت از قلم محيی امم نازل گرديده هموم و غموم و بلايا و رزايای وارده بر آن طلعت نورا را روشن و معلوم ميسازد. در يکی از مناجاتهای نازله اين  كلمات سوزناک از قلب پر احتراق آن مظلوم آفاق صادر «انّ الشّدائد بكلّها احاطتنی... انّ الاعداء باجمعها ارادتنی... انّ الذّلّة باکملها مسّتنی و انّ الهموم باعظمها اخذتنی» (مضمون: شدائد بعد شدائد مرا احاطه نموده … و دشمنان به اجماع و اتفاق اراده ام را نموده اند … ذلت به کمالش مرا لمس نموده … و غموم در عظمتش مرا اخذ کرده)  و در مقام ديگر می فرمايد «اشکو بثّی و حزنی الی الله لانّه يشهد همّی و ينظر حالی و يسمع ضجيجی … جلست فی نقطة‌ التّراب بالذّلّة العما»... «قد اخذتنی الاحزان علی شأن منع القلم الاعلی عن الجريان و لسان الابهی عن الذّکر و البيان». (مضمون: شکایت غم و اندوهم را پیش خدا می برم که شاهد همّ و ناظر به حال و سامع ضجه هایم است. احزان مرا اخذ نموده به شانی که قلم اعلی و لسان ابهی را از جریان باز داشته) (بیان اشکو بثی و حزنی الی الله اشاره به آیه ۸۶ سوره یوسف نیز می باشد. در داستان یوسف نیز آن حضرت مورد کینه و حسد برادران بودند. آیه مبارکه). 


و همچنين در لوح مريم می فرمايد "ای مريم  مظلوميّتم مظلوميّت اسم اوّلم را از لوح امکان محونموده... از ارض طا بعد از ابتلای لايحصی بعراق عرب بامر ظالمِ عجم وارد شديم و از غُلّ اعداء به غِلّ احبّا مبتلا گشتيم و بعد الله يعلم ما ورد عليّ. تالله حملت ما لا يحمله الابحار و لا الامواج و لا الاشجار و لا ما کان و لا ما يکون» (مضمون قسمت عربی بیان مبارک: و بعد خداوند بر آنچه بر من گذشت آگاه است. قسم به خدا که تحمل نمودم آنچه را دریاها و امواج و اشجار و هر چه بوده و هست تحمل آن را ندارد) و نيز در لوح كلّ الطّعام راجع باحزان و مصائب وارده بر هيكل قدم می فرمايد «تموّجت عليّ ابحر الحزن الّتی لن يقدر احد ان يشرب قطرة منها و حزنت بشأن تکاد الرّوح ان يفارق من جسمی» (مضمون: دریاهای حزنی که بر من موج می زند احدی قادر به شرب یک قطره آن نیست و مرا چنان محزون نموده که چیزی نمانده روحم از جسمم فارق شود) و همچنين «ان يا کمال اسمع نداء تلک النّملة الذّليلة المطرودة الّتی خفی فی وکره و يريد ان يخرج من بينکم و يغيب عنکم بما اکتسبت ايدی النّاس و کان الله شهيد بينی و بين عباده» (مضمون: ای کمال بشنو ندای این مور ذلیل را که در لانه خود پنهان شده و اراده نموده به سبب آنچه از دست مردم کشیده از بین شما برود و غایب شود. خداوند مابین من و عبادش شاهد است) «فآه آه فوالّذی قد استکفّ ورقاء المحزون فی صدرالبهاء لنسيت كلّ ما شهدت من اوّل يوم الّذی شربت لبن المصفّی من ثدی امّی الی حينئذ بما اکتسبت ايدی النّاس» (مضمون: آه آه قسم به آنکه ورقا حزن را در قلب بها گذاشت - تمام آنچه را - که از روزی که شیر مادرم را نوشیدم - به سبب آنچه به دست مردم بر سرم آمده فراموش نمودم)   و نيز در قصيدهء ورقائيّه که درايّام هجرت کردستان در وصف حوريّهء بقا،  روح اعظم الهی از قلم محبوب ابهی عزّ نزول يافته اين  كلمات عاليات از قلب پر التهاب مليک اسماء و صفات مشرق.


      فطوفان نوح ٍعند نوحی فادمعی        و ايقاد نيران الخليل كلوعتی

      و حزنی ما يعقوب بثّ اقلّه           و كلّ بلاء ايّوب بعض بليّتی

(مضمون: طوفان نوح اندازه اشکی است که من ریختم و آتش ابراهیم جوششی است از روح من - حزن یعقوب بازتابی از رنج و اندوه من است و مصیبت های ایوب کسری از مصائب من. سه مصرع اول از اشعار ابن فارض است که حضرت بهاءالله نقل قول می فرمایند. دیوان)


و در مقام ديگر در يکی از آثار منزله از ملکوت قدم می فرمايد  «ای ربّ فافرغ عليّ صبراً فانصرنی علی القوم الفاسقين» (مضمون: پروردگارا بر من صبر عطا فرما (فرو ریز) و مرا بر قوم فاسقین نصرت فرما). قلم اعلی در کتاب مستطاب ايقان در بيان حسد و بغضائی که در آن اوان از دشمنان امر مالک منّان ظاهر شده می فرمايد «در اين ايّام رائحهء حسدی وزيده که قسم بمربّی وجود از غيب و شهود که از اوّل بنای وجود عالم ... تا حال چنين غلّ و حسد و بغضائی ظاهر نشده و نخواهد شد» (بیان مبارک در ایقان) و نيز در مقام ديگر نازل «دو سنه او اقلّ از ماسوی الله احتراز جستم و از غير او چشم برداشتم که شايد نار بغضاء ساکن شود و حرارت حسد بيفسرد.» (بیان مبارک از لوح مریم)


ميرزا آقاجان شخصاً شهادت ميدهد که در آن ايّام چنان آثار حزنی از وجه مبارک مشهود بود که ارکان وجودم بلرزه می آمد  و باز طبق آنچه در تاريخ نبيل مذکوراست ميرزا آقاجان نقل ميکند «قبل از ايّام هجرت يومی جمال مبارک را بين فجر و طلوع آفتاب مشاهده نمودم که با شب كلاه که هنوز بر رأس مبارک بود بطور بغتی از بيت خارج ميشدند در اين حين چنان آثار اضطراب و تشويش در هيكل اقدس مشهود بود که قدرت مواجهه با وجه مبارک از من سلب گرديد. هيكل قيّوم در حين مشی بکمال غضب وشدّت باين بيانات قهريّه ناطق «اين نفوس همان نفوسی هستند که مدّت سه هزار سال به پرستش اصنام مألوف و معبودی جز عجل زرين نداشتند. الحال نيز بهمان اوهام معتکف. چه نسبتی بين اين نفوس واهيهء سافله و طلعت احديّه موجود و چه ارتباطی بين اين عبدهء اوثان و مقصد اعلی و غايت قصوای حبّ و شوق مشهود.» ( ترجمه ) (عِجل از ریاض اللغات: ‌گوسالهٴ زرّينی است که سامری در غیاب حضرت موسیٰ ساخت و قومِ بنی اسرائیل را به پرستش آن خواند چنانکه ذکرش در توراة و قرآن آمده و در شريعت بیان و شريعت ابهیٰ ببعضی اعدای امر‌‌الله که باضلال عباد پرداختند مانند عبد‌‌العلی هراتی و جواد برغانی و يحیای اذلّ و محمّد اصفهانی اطلاق شده است.)


ميرزا آقاجان ميگويد «من از هيمنهء اين بيانات بر جای خشک شده و گوئی روح از بدنم خارج گرديد»  تا آنکه بالاخره فرمودند «باين عباد بگو اين ذکر را بخوانند «هل من مفرّج غير الله قل سبحان الله هو الله كلّ عباد له و كلّ بامره قائمون». بگو اين اذکار منيعه را پانصد بار بل هزار بار شب و روز در حال نوم و يقظه تلاوت نمايند شايد جمال الهی کشف نقاب کند و انوار سبحانی از مشرق ارادهء رحمانی بر عالم و عالميان اشراق نمايد.». بعد دريافتم که آن وجود اقدس نيز بلسانه الاطهر همين آيه را تلاوت ميفرمود در حالی که آثار حزن شديد بر وجه انورش محسوس و مشهود بود. در آن ايّام هيكل مبارک غالباً ذکر فراق و جدائی ميفرمودند که از جميع کناره خواهند جست ولی احدی از احبّا مقصود و منظور مبارک را درک نميکرد. هنگامی ميفرمودند «چندی در بين اين قوم مکث نموديم ولی ادنی توجّه و اقبال و کمترين تذکّر و انتباهی از آنان مشاهده نگرديد». بالمآل چون جمال مبارک اوضاع را بدينقرار مشاهده فرمودند قبل از وقوع حوادث شديد تری مصمّم بر ترک عراق گشتند چنانکه در کتاب ايقان بنفسه المهيمنة علی الامکان می فرمايد «چون فی الجمله بر امورات محدثهء بعد  اطّلاع يافتم از قبل مهاجرت اختيار نمودم و سر در بيابانهای فراق نهادم … و مقصود جز اين نبود که محلّ اختلاف احباب نشوم و مصدر انقلاب اصحاب نگردم و سبب ضرّ احدی نشوم و علّت حزن قلبی نگردم. قسم بخدا که اين مهاجرتم را خيال مراجعت نبود و مسافرتم را اميد مواصلت نه.» (بیان مبارک در ایقان)


اين بود که يوم دوازدهم رجب سنهء ١٢٧٠ هجری مطابق با ١٠ آوريل ١٨٥۴ ميلادی جمال قدم منقطعاً عن العالم بدون  اطّلاع احدی حتّی اهل حرم و متعلّقان مبارک از بغداد بهمراهی يکی از ملازمان که شخصی مسلمان و به ابوالقاسم همدانی موسوم بود بغتتاً عزيمت و مبلغی وجه بملازم مذکور عنايت فرمودند تا بعنوان يکنفر سوداگر (تاجر) بکسب و کار مشغول شود و امور خويش را اداره نمايد. چيزی نگذشت که آن خادم با وفا مورد حملهء سارقين پر جفا قرار گرفت و بهلاکت رسيد و آن وجود اقدس در بيغوله‏ های کردستان بكلّی فريد و وحيد باقی ماندند. اين سر زمين مرکز اقامت مردمی شجاع و سلحشور قرار داشت که از لحاظ زبان و نژاد و آثار و احوال ظاهر با اعجام متفاوت و از ازمنهء ماضيه بمعاندت با اين قوم مشهور و معروف بودند و آنانرا در زمرهء روافض ميشمردند.

 

باری جمال اقدس ابهی بهيأت شخص مسافر در نهايت سادگی و بساطت در حالی که جز کشکول و يکدست لباس تعويض چيز ديگر همراه نداشتند بنام درويش محمّد سر بصحاری گذاشتند و چندی در جبلی بنام سر گلو که از آبادی دور و رفت و آمد نفوس بدانجا منحصر به دو بار در سال يعنی هنگام افشاندن بذر و موقع برداشت محصول توسّط دهاقين بود معتکف گشتند. هيكل مبارک دور از هياهوی اغيار قسمتی از ايّام غيبت و هجرت را در رأس جبل مذکور در مغاره ای که دهاقين از سنگ برای حفظ خويش از تصرّفات شديدهء هوا تهيّه نموده بودند بسر ميبردند. چندی ديگر اقامتگاه مبارک کهفی (غار) بود که در الواح منزله باعزاز شيخ عبدالرّحمن مشهور و جناب مريم يکی از ورقات منسوب بحضرتش بدان اشاره می فرمايد. در لوح مريم جمال احديّت در وصف آن غربت پر کربت باين كلمات درّيّات ناطق «فرداً واحداً هجرت اختيار نمودم و سر بصحراهای تسليم نهادم بقسمی سفر نمودم که جميع در غربتم گريستند و جميع اشياء  بر کربتم خون دل بباريدند. با طيور صحرا مؤانس شدم و با وحوش عراء مجالس گشتم.» (بیان مبارک در لوح مریم) و نيز در کتاب ايقان شرح آن ايّام پر احزان را بدين بيان توصيف ميفرمايند «از عيونم عيون جاری بود و از قلبم بحور دم ظاهر چه ليالی که قوت دست نداد و چه ايّام که جسد راحت نيافت... بخود مشغول بودم واز ماسوی غافل.» (بیان مبارک از ایقان)


در ايّام عزلت و اعتکاف که آن محيی رمم در بحور توجّه و تفکّر مستغرق بود گنجينه ای از اذکار و مناجات بنظم و نثر پارسی و عربی از لسان مبارک جاری که كلّ از روح حزين و قلب پر احتراق جمال مبين حکايت مينمود. در آن خلوتگاه بعضی از آنها را در سحرگاه و برخی را در دل شب و شامگاه بصدای بلند تلاوت ميفرمود. گهی بنعت و ستايش اسماء و صفات الهيّه ميپرداخت و زمانی بجمال خويش عشق ميباخت و به تسبيح و تهليل ظهور مقدّسش مألوف ميشد. وقتی بمدح و ثنای حوريّهء بقا،  روح اعظم الهی که بر قلب الطف اصفايش متجلّی بود زبان ميگشود و دمی در وحدت و غربت نفس مقدّسش تأمّل و تدبّر ميکرد و مصائب و بلايای آتيه اش را در نظر مجسّم ميفرمود. هنگامی غفلت مردمان و بيوفائی دوستان و ضلالت و عماء دشمنان را تشريح و تبيين مينمود و لحظه ای عزم جزم و ارادهء خلل ناپذير خويش را بر قيام و لدی الاقتضاء بر فدای جان در سبيل تحقّق امراعزّ اقدسش بيان ميفرمود. شرايط سلوک سالکين سبيل حقيقت وطالبين صراط احديّت را معلوم و مکشوف ميساخت و در انتظار وقايع و مصائب هولناکی که آن وجود اقدس را در کمين بود مصائب حضرت سيّد الشّهداء را در ارض طفّ و رزايای حضرت رسول اکرم را در حجاز و بلايای حضرت روح را در چنگال يهود عنود و مصائب حضرت موسی را در قبال فرعون و فرعونيان و محن و آلام حضرت يوسف را در جبّ حسد برادران بيوفا متذکّر ميگشت و در خاطر مصوّر و مرتسم مينمود.


اين اذکار و اوراد  که متأسّفانه کثيری از آن را حوادث زمان از بين برده و از بدايع آثار ايّام عزلت و هجرت جمال مختار و منبعث از جذبات روحی و غلبات شوقی و تغُنيات ذوقی آن حمامهء قدسی الهی است مع «لوح كلّ الطّعام» و «قصيدهء رشح عما» که در ارض طا نازل شده اوّلين ظهورات قلم ملهم ابهی و نخستين رشحات طمطام يم قدرت سلطان جبروت بقا را تشکيل ميدهد و كلّ بنفسه مقدّمهء نزول کتب مهيمنه و صحائف بديعهء منيعهء ايقان و  كلمات مکنونه و هفت وادی است که بعداً در سنين اقامت بغداد قبل از اظهار جهری امر اعزّ ابهی از مخزن قلم اعلی صادر و بر فسحت و عظمت بحر موّاج آيات و بيّنات افزوده و راه را برای ظهور گل و شقايق شجرهء الهيّه و بروز اثمار مرغوبهء جنيّه حين ابلاغ امر حضرت رحمن بملوک و رؤسای زمان در ارض سرّ و تأسيس حدود و احکام اين دور اقوم افخم که در سجن اعظم از قلم مالک قدم نازل گشته مستعدّ و هموار نموده است.


جمال اقدس ابهی هنوز در کوههای اطراف کردستان بسر ميبردند که شيخی مقيم سليمانيّه که در آن نواحی ملک و عقاری داشت پيغمبر اکرم را در عالم رؤيا مشاهده نمود که باو امر به تجسّس و تحقيق فرمودند. اين بود که در مقام جستجو برآمد و بزيارت حضرت مقصود توفيق يافت و پس از استقرار اين تماس شيخ اسماعيل رئيس فرقهء خالديّه که او نيز در سليمانيّه اقامت داشت بمحضر انور تشرّف حاصل نمود و مفتون آن جمال بيمثال گرديد  و از حضور مبارکش استدعا کرد از جبل بمدينه نزول اجلال فرمايند. حضرت بهاءالله نظر بالحاح و اصرار شيخ با اين انتقال موافقت فرمودند. در خلال احوال اصحاب و احباب بغداد نيز که در طلب آن يوسف رحمانی بر آمده بودند از آن دلبر بی نشان نشان يافتند و شيخ سلطان اب الزّوجهء جناب كليم را بحضور مبارک فرستادند تا از ساحت اقدس استدعای معاودت نمايد و اين موقعی بود که آن طلعت احديّه در بلدهء سليمانيّه در يکی از حجرات تکيهء مولانا خالد که حوزهء علميّهء آن بلاد محسوب اقامت داشتند. شيخ سلطان شرح اين مأموريّت را برای نبيل بدينقرار نقل ميکند «چون بمحضر مبارک وارد شدم طائفين حول آن وجود مقدّس را از قائد قوم تا مراتب مادون چنان مجذوب و دلباختهء آن جمال سبحانی يافتم که ملاحظه نمودم هرگز بمفارقت از هيكل انور راضی نخواهند شد و به آسانی دست از دامن مبارک بر نخواهند داشت بدرجه ای که اگر نيّت خود را ابراز و سرّ  نهانی را بلافاصله آشکار نمايم بدون ترديد برقتل من قيام خواهند نمود و نتيجهء منظوره حاصل نخواهد شد.» (شیخ سلطان از ریاض اللغات: جناب شیخ سلطان کربلائی از تلامیذ بزرگوار جناب سیّد کاظم رشتی بودند که در شیراز به موهبتی کبریٰ فائز شدند يعنی چون مريض بودند حضرت ربّ اعلیٰ بعیادتشان تشريف بردند و هم طبق وعدهٴ مبارک بشرف ايمان به حضرت بهاء الله مشرّف گشتند و هم ايشان بودند که بقول جناب نبیل زرندی از بغداد به سلیمانیّه رفتند و در خدمت حضرت بهاء الله به بغداد مراجعت نمودند و دختر ايشان زوجهٴ جناب کلیم بود.)


باز شيخ سلطان حکايت ميکند که از ورود حضرت بهاءالله بکردستان چيزی نگذشته بود که شيوخ عالی مقام آن شطر با آن وجود مقدّس تماس حاصل نمودند و در اثر اين معرفت و شناسائی قلوب آنان مجذوب هيكل انور گرديد و عظمت و نورانيّت مبارک در انظارشان مکشوف و هويدا شد. شيوخ مذکور عبارت بودند از شيخ عثمان رئيس سلسلهء نقش بنديّه که پيروانش از شخصيّتهای مهمّه محسوب حتّی نفس سلطان عثمانی و اطرافيانش در سلک فرقهء مذکور محشور و مألوف،  ثانی شيخ عبدالرّحمن رئيس سلسلهء قادريّه که بعداً در جواب پرسش وی رسالهء چهار وادی از قلم اعلی نازل گرديد. اين شيخ بيش از يکصد هزار مريد و تابع داشت که كلّ نسبت بوی در نهايت تمکين و خلوص عقيدت بودند.  ثالث شيخ اسمعيل رئيس سلسلهء خالديّه است که بدرجه ای در انظار اتباع مورد احترام و تجليل بود که مقام او را با مرتبت مقام خالد مؤسّس سلسلهء مذکور معادل و مماثل ميشمردند. جمال اقدس ابهی چون بسليمانيّه نزول اجلال فرمودند در بدو امر نظر بسکوت و ملاحظه ای که مرعی ميداشتند احدی تصوّر فضل و کمال و علم و احاطه ای در هيكل مبارک نمينمود تا آنکه برحسب تصادف يکی از آثار قلمی مبارک که بخطّ بسيار مرغوب مرقوم شده بود بوسيلهء  يکی از طلّاب که خدمت مبارک را انجام ميداد بدست ساير تلاميذ و اساتيد آن معهد علميّه افتاد كلّ از ملاحظهء آن خطّ در شگفت و حيرت ماندند و مايل بدرک محضر مبارک شدند تا بر معلومات و سعهء  اطّلاعات آن وجود اقدس نسبت بعلوم و معارف و معتقدات و مصطلحات آن قوم واقف و مستحضر گردند. حوزهء مذکور بسبب دارا بودن موقوفات بسيار و تکايای بيشمار و ارتباط و انتسابش بصلاح الدّين ايّوبی و اعقاب و احفاد وی نام و شهرتی بسزا داشت و از آن مرکز معلوم بود که بسياری از افاضل اهل سنّت و جماعت برای نشر تعاليم  روحانيّه و  تبليغ اصول و مبادی دينيّه قيام نموده بودند. (صلاح الدین ایوبی از ویکی پدیا)


در اين هنگام هيأتی از  اجلّهء مدرّسين و زبدهء محقّقين برياست شيخ اسمعيل رئيس سلسله بمحضر مبارک حضرت بهاءالله شتافتند و از آن بحر بيکران استفاضهء بی پايان نمودند و چون آن حضرت را برای حلّ غوامض و معضلات علميّه و فلسفيّهء خويش حاضر و مستعدّ ملاحظه نمودند از محضر مبارک استدعا کردند در چند جلسه عبارات متشابهه و بيانات مشكله ای را که در کتاب فتوحات مکّيّه اثر مشهور شيخ محی الدّين العربی عالم بزرگ و جليل القدر موجود است برای آنان تشريح و تبيين فرمايند. حضرت بهاءالله در جواب فرمودند «حقّ منيع  شاهد و گواه ‌است کتابی را که ذکر مينمائيد هرگز در عمر خود ملاحظه ننموده ام ولی بحول و قوّهء الهی و استظهار بتأييدات سبحانی آنچه را خواستار شويد بطيب خاطر و اکمل وجه انجام خواهم داد» (ترجمه).  سپس هيكل اقدس يکی از آنانرا موظّف فرمودند هر روز صفحه ای از کتاب مذکور را با صوت بلند در محضر مبارک قرائت نمايد. آنگاه معضلات آنان را يک بيک حلّ ميفرمودند بنحوی که جميع مجذوب و منجذب علم و احاطهء جمال رحمن گرديدند و در اين تفاصيل وجود اقدس نه تنها بحلّ غوامض و تشريح دقايق مودوعهء در كتاب پرداختند بلكه عقايد و نظرات مؤلّف و مقصد و هدف غائی وی را در ذکر اين معانی بابدع بيان و افصح تبيان توضيح و تبيين فرمودند. حتّی در بعضی از موارد نسبت بصحّت پاره ای از مطالب و معتقدات شيخ اشکال نموده و با ادلّهء متقنه و شواهد کافيه حقايق مسائل را القاء و انظار مستمعين را به بيانات متقنهء خويش که مورد استقبال همهء حاضرين بود متوجّه فرمودند.


باری چون علما و اعاظم کردستان بر مراتب فضل و علوّ  درجات علم و حکمت جمال قدم جلّ ثنائه واقف گرديدند و به احاطهء ذاتيّهء آن طلعت عظمت پی بردند در مقام آن برآمدند که از محضر مبارک امری را که در نظرشان اقوی دليل بر سعهء معارف روحانيّهء آن منبع فضل و کرم شمرده ميشد خواستار شوند. اين بود که بساحت انور معروض داشتند که تا کنون هيچيک از اصحاب طريقت و ارباب علم و حکمت نتوانسته اند بر سبک و رويّهء قصيدهء ابن فارض يعنی تائيّهء کبری منظومه ای انشاء نمايند اينک رجای ما آن است که آن وجود مبارک عنايت فرموده باين امر اقدام و قصيده‏ای بهمان سجع و رديف تنظيم فرمايند. اين استدعا مورد قبول مبارک واقع و جمال اقدس ابهی قريب دوهزار بيت بنحوی که درخواست نموده بودند برشتهء نظم در آوردند و از بين اشعار مذکور صد و بيست و هفت بيت را اختيار و به حفظ آن اجازت فرمودند و بقيّه را ورای ادراک نفوس و ماعدای احتياج زمان تشخيص دادند و همين صد و بيست و يک بيت است که قصيدهء عزّ ورقائيّه را که نزد دوستان و اصحاب عربی زبان مشهور و بين آنان داير و معروف است تشکيل ميدهد. اشعار مذکور که حکايت از مراتب عرفانيّه و شؤونات حکمتيّهء آن مظهر احديّه مينمود بدرجه ای در قلوب و ارواح مؤثّر و نافذ واقع گرديد که همه يکدل و يک زبان اعتراف نمودند که فرد فرد آن اشعار متضمّن قوّت و اتقان و لطافت و جذّابيّتی است که نظير آن در هيچيک از دو قصيدهء ابن فارض شاعر معروف مشاهده نمی شود.


اين جريان که از بين وقايع دوسالهء غيبت مبارک از بغداد از همه شاخص تر و ممتازتر بود  نظر عدّهء کثيری از علماء و طلّاب و شيوخ و اقطاب و زهّاد و اوتاد (اوتاد از ریاض اللغات: در تصوّف به عُرَفاء و بزرگان يا پیشوايانی اطلاق میشود که مقامشان بسیار بلند ولی پائین تر از اَقطاب میباشد.) را که در معابد علوم دينيّهء کرکوک و سليمانيّه مجتمع شده بودند بخود جلب نمود و بدين ترتيب هيكل اقدس طيّ رسائل و خطابات متنوّعهء کثيره مناظر و مرايای جديده از حقايق روحانيّه در مقابل انظار مستعدّين منبسط و ابواب نوينی از معارف الهيّه و حکمت ربّانيّه بر روی آنان مفتوح فرمودند و غوامض مسائلی را که در تأليف  و نوشتجات مفسّرين و شعرا و علما و عرفا موجود و فهم آن برای آنان غير مقدور بود مکشوف و عيان ساختند و تباين و تعارضی را که علی الظّاهر در بين بعضی از آن آثار مشهود می گرديد در سلک تأليف و توافق وارد فرمودند. اين بود که مردم آن نواحی كلّاً خلوص و عقيدت مخصوص نسبت به هيكل اقدس حاصل نمودند و احترام زائدالوصف مرعی می داشتند چنانکه پاره ای از آنان آن وجود مبارک را يکی از «رجال الغيب» (رجال الغیب از ریاض اللغات: اولیاء و اصفیائی را گفته اند که نزد خلق معروف نیستند و لذا مردان غیب نامیده شده اند اَبْدَال هم میگويند و بعضی آنها را ٧ نفس دانسته اند‌‌.) می شمردند و برخی آن حضرت را واجد کيميا و واقف بر اسرار وجود  و صاحب مقام مکاشفه و شهود ميدانستند و جمعی ديگر «قطب امکان» می خواندند و گروهی قدم فرانهاده معتقد بودند که مقام آن حضرت مقام انبياء الهی و سفراء رحمانی است. کرد و عرب و عجم و عارف و  عامی، شريف و وضيع،  شيخ و شابّ (جوان) از هرطبقه و مرتبه که بدرک آشنائی مبارک مفتخر ميشدند جملگی لسان به نعت و ثنا می گشودند و جمعی اظهار محبّت و اخلاص وفير مينمودند مع آنکه در خطابات و بيانات مبارک تلويحات و اشارات خفيّه ای نسبت بمقام آن حضرت موجود بود که اگر آن اظهارات احياناً از لسان فرد ديگری از هموطنان مبارک مسموع ميشد بدون ترديد گوينده در خطر شديد می افتاد و مورد قهر و غضب مردم آن سرزمين واقع ميگرديد.


نظر به علوّ  ظهورات و سموّ آيات قدرتيّهء مسطور در فوق است که جمال قدم جلّ ذکره و ثنائه در لوح مريم اين دورهء هجرت را «حجّت اعظم» و «برهان اتمّ اقوم» از حقيقت اشراق خويش محسوب فرموده است.


حضرت عبدالبهاء نيز در بيان  کيفيّت اين هجرت می فرمايد «بفاصلهء قليل کردستان مجذوب جمال رحمن گرديد. در اين مدّت آن طلعت احديّت در فقر و مسکنت بسر ميبرد ملبوس مبارک ملبوس فقرا و مساکين و طعام و غذای مستمندان و محتاجين ولی وجود انورش بمثابهء آفتاب در رائعة‌ النّهار با شکوه و جلال درخشيد و در همه جا مورد تکريم و تعظيم نفوس بود» (ترجمه). 


هنگاميکه عظمت آتيهء حضرت بهاءالله اساسش در سرزمينی بيگانه و بين  مردمی غيرمأنوس گذاشته ميشد اطوار و احوال حزب بابی بسرعت رو به انحطاط و تدنّی ميرفت و مفسدين و محرّکين غيبت طولانی و غير منتظر  جمال مبين را از عرصهء مجهودات و اقدامات،  مغتنم شمرده،  به بسط اعمال شنيعه و تشييد افعال منکرهء قبيحه پرداختند. 


ميرزا يحيی که اغلب در  زاويهء خمول و خمود خزيده و در حفرهء يأس و جمود غنوده بود با بعضی از اعوان و انصار منحرف خويش که نسبت به آنان ثقه و اعتماد کامل داشت باب مکاتبه را مفتوح کرد و در سرِّ سرّ بارسال رسائل و صدور اوراق ناريّه پرداخت و بالقاء شبهات مشغول گرديد و صف متّحدی از معاندين در مقابل وجود اقدس حضرت بهاءالله ترتيب داد و چون از نفوسی که آنان را مخالف خويش می انگاشت در خوف و هراس بود ميرزا محمّد مازندرانی يکی از اتباع خود را لأجل  قتل جناب ديّان به آذربايجان اعزام نمود و آن «مکمن لآ لی علم الهی»  را که حضرت اعلی  به خطاب «ان يا حرف الثّالث المؤمن بمن يظهره الله» مخاطب و مفتخر فرموده بودند «ابوالشّرور» و «طاغوت»  نام نهاد. بعلاوه از راه سبک مغزی و سخافت عقل ميرزا آقاجان را بنور فرستاد تا فرصت مناسبی بدست آورده بقتل سلطان ايران مبادرت نمايد. اين معرض بالله کار گستاخی و بی حيائی را بجائی رسانيد که دست تصرّف و تعدّی نسبت به عصمت مطهّر حضرت اعلی بگشود و بعد آن حرم محترمه را به سيّد محمّد لئيم بخشود و با ارتکاب اين «خيانت اعظم» بفرمودهء مبارک «حزن جميع اقطار را اخذ نمود». از جنايات عظيمهء ديگر او آنکه دستور داد جناب ميرزا علی اکبر ابن عمّ حضرت نقطهء اولی را که از محبّان و ارادتمندان صميمی جناب ديّان بود مخفيانه بکمال ظلم و عدوان به شهادت رساندند. (بیان مبارک از لوح این ذئب راجع به میرزا یحیی و خیانت اعظم)


اما سيّد لئيم و مطلق العنان که از طرف ميرزا يحيی زعيم و مقتدايش آزادی و حرّيّت کامل بوی اعطاء شده بود در ايّام اقامت در کربلا بطوری که نبيل در تاريخ خويش تصريح ميکند عدّه ای از اجامر (اجامر از ریاض اللغات: (کلمهٴ مصطلح در فارسی بصیغهٴ عربی و شايد مأخوذ از عربی) اوباش ˗ ولگرد ها ˗ گروه آشوب طلب. ​​)  و اوباش را گرد خود آورده و آنان را در ارتکاب اعمال قبيحه به خود واگذاشت بل تشويق و ترغيب نمود که شب هنگام که ظلام  ديجور پرده بر اعمال منفور آنها ميکشد دستار از سر زوّار متمکّن برداشته کفشهای آنها را سرقت نمايند و از حرم مطهّر حضرت سيّد الشّهداء شمعها و صحائف را بردارند و جام های آبرا از سقّاخانه‏ ها بربايند. اين نفوس كه خود را از پيروان حضرت باب می پنداشتند و مدّعی محبّت آن بزرگوار بودند بدرجه ای در اعمال رذيله و افعال منکرهء شنيعه غوطه ور گشتند که نبيل که خود در آن ايّام ساکن آن مدينه و شاهد و ناظر احوال بوده غرق در دريای تأثّر و تحسّر گشته و مراتب تجرّد و انقطاع و شهامت و استقامت اصحاب جناب  ملّا حسين را در خاطر مجسّم ميسازد که چگونه آن آيات حبّ و وداد بر حسب اشارهء آن قدوهء اخيار و اسوهء ابرار از مال و منال گذشتند و آنچه ذخائر و نفائس از طلا و نقره و فيروزه نزد ايشان موجود بود بکمال استغناء از خود دور نمودند و سبيل شهادت و جانبازی را درپيش گرفتند. و چگونه جناب وحيد با  اطّلاع از تعرّض اعداء اجازه نفرمودند از بيت مسکونيشان در يزد که با آنهمه امتعهء نفيسه و ذخائر مزيّن بود کوچکترين شيئی خارج و يا تصرّف گردد تا بالمآل مورد نهب و غارت اهالی واقع شد و معرض تهاجم و تطاول دشمنان قرار گرفت. همچنين جناب حجّت ياران را که از شدّت جوع و عسرت در شرف موت وهلاکت بودند از گشودن دست بمال ديگران و لو برای حفظ جان منع شديد فرمودند.


غفلت و جسارت بابيان بمقامی رسيد که بيست و پنج نفر از آنان بشهادت مرکز عهد و ميثاق الهی جسورانه ادّعای مقام من يظهره اللّهی و موعوديّت بيان را نمودند و اوضاع و احوالشان بدرجه ای تباه و منفور گرديد که جرأت عبور در معابر و حضور در مجامع را نداشتند. کرد و عجم در سبّ و لعن اين جمع و اهانت بامر الهی از يکديگر سبقت می جستند.


در اين باره جمال اقدس ابهی پس از رجوع بدارالسّلام بنفسه الاقدس شهادت داده قوله عزّ کبريائه «نفسی چند مشاهده شد بی روح و پژمرده بلکه مفقود و مرده حرفی از امر الله مذکور نبود و قلبی مشهود نه». ملاحظهء اين احوال خاطر مبارک را غرق دريای حزن و ملال نمود بنحوی که تا چندی از خروج از بيت خود داری می فرمودند مگر گاه گاه که به کاظمين سر زده و يا بملاقات پاره ای از دوستان مقيم آن مدينه و مدينهء بغداد تشريف ميبردند.


اين اوصاف اسف انگيز که درغيبت دوسالهء آن جمال احديّه رخ گشود موجب معاودت آن حضرت بميدان خدمت گرديد تا مجدّداً زمام امور در قبضهّ قدرت حيّ قيّوم قرار گيرد. اين است که لسان عظمت در کتاب مستطاب ايقان می فرمايد  «تا آنکه از مصدر امر حکم رجوع صادر شد و لابدّاً تسليم نمودم و راجع شدم» (بیان مبارک از ایقان). نبيل بيان شديد مبارک را که درحين مراجعت به بغداد خطاب به شيخ سلطان صادر گشت بدينقرار در تاريخ خويش نقل ميکند «فو الله الّذی لا اله الّا هو اگر بخاطر آن نبود که امر مبارک نقطهء اولی در شرف محو و اضمحلال و دماء مقدّسه ای را که در سبيل الهی ريخته شده بی ثمر و اثر مشاهده مينمودم هرگز برجوع باهل بيان راضی نميشدم و آنان را به پرستش اصنام و اتّباع ظنون و اوهام خويش واميگذاشتم». (ترجمه)


ميرزا يحيی چون بکمال وضوح دريافت که رياست و قيادت مطلق العنان وی چه ثمرات نامطلوبی ببار آورد و وی را در چه وضع نا مناسبی قرار داده است در مقام آن برآمد که کتباً و مصرّاً برگشت هيكل اطهر را خواستار شود. از طرف ديگر متعلّقان و دوستان آن وجود اقدس نيز بکمال بی صبری معاودت آن جمال ذوالجلال را طالب شدند بالاخصّ غصن الله الاعظم فرزند دوازده سالهء آن حضرت که در فراق پدر بزرگوار می سوخت و روح لطيفش از غايت تأثّر و تحسّر می گداخت. نبيل از لسان مبارک نقل ميکند که هنگامی فرمودند «غيبت و هجرت حضرت بهاءالله مرا در دوران شباب و جوانی پير و فرسوده نموده». (ترجمه)


با اين مقدّمات ارادهء مبارک حضرت بهاءالله بر آن تعلّق گرفت که به دورهء هجرت خاتمه دهند. اين بود که با شيوخ سليمانيّه که در اين هنگام در حلقهء مخلصين و محبّين پر شور و نشور آن حضرت محشور و خدمات و اقدامات بعدی ايشان مراتب تعلّق و ارادت آنانرا به هيكل اقدس بمنصّه  ظهور ميرسانيد  توديع،  در حاليکه شيخ سلطان در رکاب مبارک بود بجانب بغداد يا بفرمودهء مبارک به «شاطی نهر بلا» (ترجمه) توجّه فرمودند و آهسته آهسته بقطع منازل پرداختند و در طيّ طريق با اشاره به اختتام دورهء هجرت به شيخ مذکور فرمودند «اين ايّام آخرين ايّام سکون و آرامش ماست. ايّامی که ديگر نظير آن نصيب اين مظلوم نخواهد گرديد». (ترجمه ).  بدين ترتيب دورهء غيبوبت جمال اقدس ابهی خاتمه يافت و در تاريخ ١٢ رجب ١٢٧٢ هجری مطابق با ١٩ مارس ١٨٥٦  ميلادی آن حضرت پس از دوسال کامل قمری که از عزيمتشان به کردستان گذشته بود به دارالسّلام بغداد نزول اجلال فرمودند.



تمرینات این قسمت

 

  



 

 


 


نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

هفت وادي - قوس نزول و صعود - مراتب سبعه خلقت

  هفت وادی  اثر حضرت بهاءاللّه ذکر الاسرار فی معارج الاسفار لمن یرید ان یسافر الی اللّه المقتدر الغفّار بسم اللّه الرّحمن الرّحیم الحمد للّه الّذی اظهر الوجود من العدم و رقم علی لوح الانسان من اسرار القدم و علّمه من البیان ما لا یعلم و جعله کتاباً مبیناً لمن آمن و استسلم و اشهده خلق کلّ شیئ فی هذا الزّمان المظلم الصّیلم و انطقه فی قطب البقآء علی اللّحن البدیع فی الهیکل المکرّم (مظاهر مقدسه) . لیشهد الکلّ فی نفسه بنفسه فی مقام تجلّی ربّه بانّه لا اله الّا هو و لیصل الکلّ بذلک الی ذروة الحقایق حتّی لا یشاهد احد شیئاً الّا و قد یری اللّه فیه. ای رؤیة تجلّیه المودعة فی حقایق الاشیآء والّا انّه تعالی منزّه من ان یشهد او یری «لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار و هو اللّطیف الخبیر»  («بسم الله الرحمن الرحیم» بیان مبارکی است که آیه اول قرآن کریم نیز می باشد. شیخ احمد احسایی، حضرت باب و حضرت عبدالبهاء تفسیراتی بر آن نوشته اند. جناب دکتر نادر سعیدی در مقاله ای به مقایسه این تفسیرات پرداخته اند. مقاله دکتر سعیدی در این لینک قابل مطالعه می باشد: تفسير بسم الله الرحمن الرحيم . ویدیوی ...

الواح وصایا: نکته به نکته مو به مو

«حضرت عبدالبهآء در رتبه اولى مرکز و محور عهد و ميثاقِ بى مثيلِ حضرت بهاءالله، و اعلى صُنعِ يدِ عنايتش، و مرآتِ صافى انوارش، و مَثَلِ اعلاى تعاليم، و مبيّن ِمصون از خطاى آياتش، و جامع جميع کمالات و مظهر کلّيّۀ صفات و فضائل بهائى، و غصنِ اعظم منشعب از اصلِ قديم و غصن الامر و حقيقتِ مَن طاف حوله الاسماء، و مصدر و منشأ وحدت عالم انسانى و رايت صلح اعظم، و قمرِ سمآءِ اين شرع مقّدس بوده و ِالى الأبد خواهد بود. و نام معجز شيم عبدالبهآء - بنحو اتم و اکمل و احسن جامعِ جميعِ اين نعوت و اوصاف است. و اعظم از کل اين اسماء عنوان منيع «سرالله» است که حضرت بهآءالله در توصيف آن حضرت اختيار فرموده اند و با آنکه بهيچوجه اين خطاب نبايد عنوانِ رسالت آن حضرت قرار گيرد، مع الوصف حاکى از آن است که چگونه خصوصيّات و صفاتِ بشرى با فضائل و کمالاتِ الهى در نفس مقدس حضرت عبدالبهآء مجتمع و متّحد گشته است.» حضرت ولی امرالله، دور بهائی «عهد و ميثاق حضرت بهاءالله منبعث از ارادهء قاطعه و مشيّت نافذهء آن مظهر کلّيّهء الهيّه بوده که بنفسه المهيمنة علی الکائنات به تأسيس چنين ميثاق وثيق (بسیار محکم) اقدام فرمود. الواح وصايا...

کلمات مکنونه عربی و معادل آن به انگلیسی

الكلمات المكنونة العربيّة هُوَ البَهِيُّ الأَبْهى هذا ما نُزِّلَ مِنْ جَبَرُوتِ العِزَّةِ بِلِسانِ القُدْرَةِ وَالْقُوَّةِ عَلَى النَّبِيِّينَ مِنْ قَبْلُ. وَإِنَّا أَخَذْنا جَوَاهِرَهُ وَأَقْمَصْناهُ قَمِيصَ الاخْتِصارِ فَضْلاً عَلَى الأَحْبَارِ لِيُوفُوا بِعَهْدِ اللهِ وَيُؤَدُّوا أَمانَاتِهِ فِي أَنْفُسِهِمْ وَلِيَكُونُنَّ بِجَوْهَرِ التُّقَى فِي أَرْضِ الرُّوحِ مِنَ الفائِزِينَ. HE IS THE GLORY OF GLORIES THIS is that which hath descended from the realm of glory, uttered by the tongue of power and might, and revealed unto the Prophets of old. We have taken the inner essence thereof and clothed it in the garment of brevity, as a token of grace unto the righteous, that they may stand faithful unto the Covenant of God, may fulfill in their lives His trust, and in the realm of spirit obtain the gem of divine virtue.   يَا ابْنَ الرُّوحِ ۱ فِي أَوَّلِ القَوْلِ امْلِكْ قَلْباً جَيِّداً حَسَناً مُنيراً لِتَمْلِكَ مُلْكاً دائِماً باقِياً أَزَلاً قَدِيماً. O SON OF SPIRIT!  My f...