نظام طبیعت
سلسله موجودات بيک قانون عمومی و نظام الهی مربوط است و جميع کائنات بهم مرتبط. نميشود حلقهای از آن بهم خورد، مگر آنکه مربوط بآن ارتباط و نظام عموميست. و آنچه واقع ميشود از مقتضيات آنست و مبنی بر حکمت بالغه.
موجود کلّی و موجود جزئی کلّ در تحت يک نظم طبيعی و قانون کلّی و ترتيب الهی هستند. مثلاً کائنات ذرّيّه را در نظامِ عمومی، مطابقِ اعظم کائنات عالم يابی. واضح است که از يک کارخانه قدرت بر يک نظم طبيعی و يک قانون عمومی تکوّن يافته.
زيرا اين تقادير الهيّه است که هر گياهی برويد، آخر پژمرده ميشود. و هر زراعت سبز و خرّمی، خشک ميگردد. و هر جمعی پريشان و هر ترکيبی تشتيت مييابد. اينها همه از مقتضيات آن نظام عمومی.
تقادیر الهیه روابط قویه صحیحیه که در بین اجزاء کائنات است. هر امری مرتبط به جمیع امورات و هر قضیه از روابطِ ضروریه جمیع قضایا.
و در اين مسأله شبهه ای نيست. زيرا عالم وجود نيز مانند شخص حيّ است. پس از اين ارتباط که ميان اجزاء کائناتست تأثير و تأثّر از لوازم آن. چه جسمانی چه معنوی.
خلاصه کلام اينست که اين کائنات چه کلّی و چه جزئی بحکمت بالغه الهيّه مرتبط بيکديگر است و مؤثّر و متأثّر از يکديگر.
و اگر چنين نبود، در نظام عمومی و ترتيبات کلّی وجود اختلال و فتور حاصل ميشد. چون اين کائنات در نهايت اتقان مرتبط بيکديگر است لهذا منتظم و مرتّب و مکمّلست.
علمِ بشیءِ، سببِ حصول شیء نیست
علمِ بشیء، سببِ حصولِ شیء نيست.
زيرا علم ذاتی حقّ …. قبلِ وجود اشيا و بعدِ وجود اشيا يکسانست، سببِ وجودِ شیء نگردد. اين کمال الهيست.
و امّا آنچه که بوحی الهی از لسان انبيا اخبار از ظهور موعود تورات شد، اين اخبار نيز سبب ظهور حضرت مسيح نگشت. بر انبيا اسرار مکنونه استقبال وحی گشت و واقف بر وقايع مستقبله شدند و اخبار نمودند. اين اطّلاع و اخبار سبب حصول وقايع نگشت.
مثلاً امشب جميع خلق ميدانند که بعد از هفت ساعت آفتاب طلوع کند. اين علم جميع خلق سبب تحقّق و طلوع آفتاب نگردد.
و همچنين ثبت و ذکر شیء در کتاب سبب وجود شیء نگردد. انبيا بوحی الهی مطّلع شدند که چنين خواهد شد. مثلاً بوحی الهی واقف بر اين شدند که مسيح شهيد خواهد شد، و اخبار نمودند. حال آيا علم و اطّلاع انبيا سبب شهادت حضرت مسيح است؟
بلکه اين اطّلاع کمال انبياست. نه سببِ حصولِ شهادت.
رياضيّون بحساب فلکی واقف شوند که چندی بعد خسوف و کسوف واقع خواهد گشت. البتّه اين کشف سببِ وقوعِ خسوف و کسوف نه.
اين من باب تمثيل است نه تصوير.
قضای محتوم و معلق
قضا دو قسم است: يکی محتوم است و ديگری مشروط که معلّق گفته ميشود.
قضای محتوم آنست که تغيير و تبديلی ندارد.
و مشروط آنست که ممکن الوقوع است.
مثلاً قضای محتوم در اين چراغ آنست که روغن بسوزد و تمام گردد پس خاموشی آن حتم است. تغيير و تبديل ممکن نيست. چه که قضای محتوم است. همين قسم در هيکل انسانی قوّه ای خلق شده که چون آن قوّه زائل گردد و منتهی شود البتّه متلاشی گردد. مثل اين روغن در اين چراغ چون بسوزد و منتهی شود چراغ يقيناً خاموش شود.
و امّا قضای مشروط اينست که هنوز روغن باقيست، ولی باد شديد وزد و چراغ را خاموش کند. اين قضاء مشروط است. احتراز و محافظه و ملاحظه و احتياط از اين مثمر و مفيد است.
امّا قضاء محتوم که اتمام روغن چراغ است تغيير و تبديل و تأخير نيابد. لابدّ (ناچار - ناگزیر) از وقوع است و چراغ البتّه خاموش گردد.
اموری که در تحتِ اختيارِ انسان است، مثل عدل و انصاف و ظلم و اعتساف. مختصراً اعمال خيريّه و افعال شرّيه، اين واضح و مشهود است که اراده انسان در اين اعمال مدخلی عظيم دارد.
و امّا اموريست که انسان بر آن مجبول (آفریده شده - خلق شده - فطری) و مجبور است. مثل خواب و ممات و عروض امراض و انحطاط قوی و ضرر و زيان.
اين امور در تحت اراده انسان نيست و مسؤول از آن نه. زيرا مجبور بر آنست.
امّا در اعمال خيريّه و افعال شرّيّه مخيّر (صاحب اختیار) است و باختيار خويش ارتکاب آن نمايد. مثلاً اگر خواهد بذکر خدا مشغول گردد. و اگر خواهد، بيادِ غير مألوف (الفت گرفته - مأنوس) شود.
ممکن است که از نار محبّة اللّه شمعی برافروزد. و ميسّر است که محبّ عالم گردد. و يا مبغض بنی آدم شود. و يا بحبّ دنيا پردازد و يا عادل شود و يا ظالم گردد.
اين اعمال و افعال در تحتِ تصرّفِ خودِ انسانست. لهذا مسؤول از آن.
امّا مسأله ديگر در ميانست: و آن اينکه بشر عجزِ صرف است و فقرِ بحت. توانائی و قدرت مخصوص حضرت پروردگار است و علوّ و دنوّ بسته بمشيّت و اراده جناب کبريا.
چنانکه در انجيل مذکور که «خداوند مانند کوزه گر، قدحی عزيز بسازد و ظرفی ذليل صنعت نمايد» (اشاره به آیه ۲۱ فصل ۹ رومیان). حال ابريق (صُراحی - ظرف سفالی یا شیشه ای یا چینی لوله دار که مقدار کمی آب یا شراب می گیرد) ذليل حقّ ندارد که اعتراض بر کوزه گر نمايد که چرا مرا جام عزيز نساختی که از دست بدست ميگردد؟
مقصود از اين عبارت اين است که مقامات نفوس مختلف است.
آنکه در مقامِ ادنی از وجود، مانند جماد، حقّ ندارد که اعتراض نمايد خداوندا مرا چرا کمالات نباتی ندادی.
و همچنين نباترا حقّ اعتراض نه که چرا مرا از کمالات عالم حيوان محروم ساختی.
و همچنين حيوان را سزاوار نه که از فقدانِ کمالاتِ انسانی شکايت نمايد.
بلکه جميع اين اشياء در رتبه خود کاملند و بايد تحرّی کمالات در رتبه خويش نمايند.
ما دون را چنانچه گذشت حقّ و صلاحيت مقام و کمالات ما فوق نه. بلکه بايد در رتبه خويش ترقّی نمايد.
و همچنين سکون و حرکت انسان موقوف بتأييد حضرت يزدان است. اگر مدد نرسد نه بر خير مقتدر نه بر شرّ توانا. بلکه چون مدد وجود از ربِّ جود رسد، توانائی بر خير و شرّ هر دو دارد. امّا اگر مدد منقطع گردد بکلّی عاجز ماند.
ولي مقصد و مراد اين نيست كه جبري در ميان است، بلكه مراد اين است اگر مدد منقطع شود جميع كائنات از حركت باز ماند. مثلا اگر مدد روح از اعضا و اجزاي هيكل انساني منقطع گردد، از براي هيچ عضوي حركتي نماند.
امّا شرارت شمر و درندگی و خونخوارگی يزيد از تهوّر خود ايشان. قضا را نبايد متّهم نمود. قدر استعداد و و لياقت و اندازه خود اشياست. زيرا معنی قدر اندازه است. و قضای الهی که عبارت از حکم ربّانی در حقيقت اشياست، بقدر و اندازه اشيا ظاهر ميشود.
ولكن اين حركت برضايت و خواهش نفس است نه روح . چه بسيار واقع كه روح تقديس جويد. و جان جانان طلبد. ولكن نفس اماره مسلط شود. و انسانرا بحركتي مبتلا نمايد كه سبب كدورت روح شود. در اين مقام است كه ذكر ميشودلا حركة و لا سكون الا بالله.
اينست که در کتب مقدّسه ذکر تأييد و توفيق الهيست.
مَثَلِ اين مقام مثل کشتی است. کشتی را محرّک قوّه باد و قوّه بخار است. و اگر اين قوّت منقطع، ابداً حرکت نتواند.
با وجود اين سکّان کشتی بهر طرف متمايل قوّه بخار کشتی را بآن سمت راند.
اگر متمايل بشرق بشرق رود. و اگر متمايل بغرب بغرب رود. اين حرکت از کشتی نه بلکه از باد و بخار است.
و همچنين جميع حرکات و سکنات انسان مستمدّ (مدد شده) از مدد رحمان. و لکن اختيارِ خير و شرّ، راجع بانسان.
و همچنين پادشاه شخصی را حاکم اين شهر نمود و قوّه تصرّف بخشيد و طريق عدل و ظلم بموجب قانون بنمود. حال اين حاکم اگر ظلم نمايد، هر چند بقوّت و نفوذ پادشاه مينمايد، ولی پادشاه از ظلم بيزار است و اگر عدل نمايد نيز بنفوذ پادشاه نمايد و پادشاه از عدل راضی و خورسند است.
مقصود اينست که اختيار خير و شرّ راجع بانسان و در هر صورت موقوف بمددِ وجودی از پروردگار. سلطنت الهی عظيم است و کلّ در يدِ قدرت اسير. بنده باراده خود توانائی بر امری ندارد، پروردگار مقتدر و تواناست و مدد بخش جميع کائنات.
اين مسأله توضيح شد و مشروح گشت و السّلام.
نظرات
ارسال یک نظر