رد شدن به محتوای اصلی

علم و دین - فیلم و مطالب








حقیقت ادیان مطابق علم وعقل است

 

اساسيکه جميع انبياء گذاشته اند، حقيقت است و آن يکی است و همه مطابق علم است. 

مثلاً وحدانيت الهی است. اين مطابق عقل است يا نه؟ 

روحانيت انسانی است. مطابق عقل است يا نه؟ 

نيت صادقه است. صدق و امانت و وفاست. مطابق عقل است يا نه؟ 

ثبوت و استقامت است. اخلاق حميده عالم انسانی است. مطابق عقل است يا نه؟ جميع احکام شريعت الهی مطابق عقل است. 


علم و دین: دو بال پرواز

 

دين، انسان را بالی است و علم، بال ديگر. انسان بدو بال پرواز ميکند. ببالِ واحد پرواز نتواند.  

 

رؤسای اديان امروز گمان ميکنند که دين عبارت از تقليد آباء و اجداد است. لهذا هر قومی تشبّت بتقاليد نموده آن را حق ميدانند. و اين تقاليد چون حقيقت نيست، لهذا مخالف با يکديگر است. و از اين سبب اختلاف و عداوت بين بشر حاصل شده. 

زيرا همچنين گمان ميکنند که دين مخالف علم است و عقائد دينيه را تفکر و تعمقی لازم نيست و تطبيق بعقل و علم جائز نه. زيرا عقل و علم مخالف دين است !  لهذا عقائد دينيه بايد مجرد عبارت از صرفِ تلقين رؤسای روحانی باشد و آنچه آنان بگويند بايد معتقد شد و لو مخالف علم و عقل است.  

 

و حال آنکه علم و عقل نور است. دين بايد مطابق علم و عقل باشد. دين که مطابق عقل کلی نباشد جهل است. ميگوئيم علم و جهل نور و ظلمت. اگر دين ضدِ علم باشد آن جهل است. پس بايد دين مطابق عقل و علم باشد و اين اختلافی که بين بشر است جميع منبعث از جهل است. اگر آنها دين را تطبيق بعقل الهی و علم بکنند همه پی بحقيقت برند، هيچ اختلافی نميماند. جميع متحد و متفق ميشوند. 

اعظم موهبت الهی برای انسان علم است و امتياز انسان از حيوان بعقل و علم است. پس اگر عقائد دينيه منافی علم و عقل باشد البته جهل است. 

 

انسان آنچه ميشنود بايد آن را تطبيق بعقل الهی و علم کند. اگر علم و عقل قبول کند آن حق است. امّا اگر بهيچوجه علم حقيقی و عقل کلی تصديق نکند، آن جهل است. 

 

ملاحظه در ملل عالم فرمائيد چگونه غرق در تقاليد و اوهامند. يکی عبادت وهم ميکند. يکی خدائی در عقلِ جزئی خود تصور نمايد و آن را عبادت ميکند. و حال آنکه آنچه در عقل گنجد، آن تصور است. 

يکی عبادت آفتاب ميکند ديگری عبادت شجر و حجر. 

 

پس انسان بايد از جميع تصورات و تقاليد آباء و اجداد عاری و بری باشد. هر چيزی را بميزان علم و عقل بايد موازنه کرد. زيرا دين و عقل يکی است.

ابداً از هم جدا نميشود.

 

زيرا دين را عقل ادراک ميکند. اگر انسان عقل نداشته باشد، دين را چگونه ميفهمد؟


 میزانِ فهم: علم و دین

 

لکن شايد عقل ضعيف ادراک نتواند. آنوقت قصور از دين نيست، از نقصان عقل است.

 

مثلاً طفل ممکن نيست امور کليه را ادراک نمايد. اين از ضعفِ عقلِ طفل است. و عقلش چون بدرجه کمال رسد، ادراک کند. طفل تصور عظمت و مرکزيت آفتاب و حرکت زمين نميکند و اين را نميفهمد. لکن چون عقلش بکمال برسد، خوب ادراک ميکند. پس اين مخالف عقل نيست، و لو اينکه عقل طفل ضعيف است ادراک آن نتواند.

 

مقصد اينست که بدانيد خدا علم و عقل را خلق کرده تا ميزان فهم باشد. نبايد اين چنين قوه ئی را که موهبت الهی است، معطل و معوق کنيم. جميع امور را بايد بآن موازنه نمائيم.


چرا میزان عقل به تنهایی کافی نیست

 

ميزان ادراک آنچه مسلّم است منحصر در چهار موازين است. يعنی حقائق اشيا باين چهار چيز ادراک ميشود. 

اوّل ميزان حسّ است. يعنی آنچه بچشم و گوش و ذائقه و شامّه و لامسه احساس ميشود. اينرا محسوس ميگويند. امروز نزد جميع فلاسفه اروپا اين ميزان تامّ است. ميگويند اعظم موازين حسّ است و اين ميزانرا مقدّس ميشمارند. و حال آنکه ميزان حسّ ناقص است، زيرا خطا دارد.

مثلاً اعظم قوای حسّيّه بصر است. بصر سراب را آب بيند و صور مرئيّه در مرآت (آینه) را حقيقت ميشمارد و موجود بيند. و اجسام کبيره را صغير داند. زمين را ساکن گمان کند، آفتابرا متحرّک بيند و امثال ذلک. در بسيار امور خطا کند لهذا نميشود بر آن اعتماد کرد. 

ميزان ثانی ميزان عقل است. و اين ميزان در نزد فلاسفه اولی، اساطين (بزرگان) حکمت، ميزان ادراک بود. بعقل استدلال ميکردند و بدلائل عقليّه تشبّث مينمودند. زيرا استدلالات ايشان جميعش عقليست. با وجود اين بسيار اختلاف کردند و آرائشان مختلف بود. حتّی تبديل فکر ميکردند: يعنی يک مسأله را بيست سال بدلائل عقليّه استدلال بر وجودش ميکردند. بعد از بيست سال بدلائل عقليّه نفی آنرا مينمودند. 

حتّی افلاطون در بدايت بادلّه عقليّه اثبات سکون ارض و حرکت شمس را مينمود. و بعد بدلائل عقليّه اثبات نمود که شمس مرکز است و زمين متحرّک. و بعد فکر بطلميوس شهرت کرد و فکر افلاطون بکلّی فراموش شد. اخيراً راصدِ (ستاره شناس - منجّم) جديد دوباره احياء اين رأی کرد. پس چون حضرات رياضيّون اختلاف کردند و حال آنکه کلّ مستدلّ بدلائل عقليّه بودند. مثلاً يکی از فلاسفه مدّتی بر رأيی ثابت بود و در اثباتش اقامه ادلّه و براهين مينمود. بعد از مدّتی از آن رأی منصرف ميشد و بدليل عقلی نفی آنرا ميکرد. 

پس معلوم شد که ميزان عقلی تامّ نيست چه که اختلاف فلاسفه اولی و عدم ثبات و تبديل فکر دليل بر اين است که ميزان عقل تامّ نيست.

چه اگر ميزان عقل تامّ بود بايد جميع متّفق الفکر و متّحد الرّأی باشند.

 

برای دو میزان ادراک دیگر به کتاب مفاوضات فصل ۸۳ مراجعه فرمایید.


 

معقولات فقط بوسیله اظهار در لباس محسوسات قابل بیان است

 

يک مسأله ايست که خيلی مدار است از برای ادراک مسائل ديگر که ذکر نموده و خواهيم کرد تا بجوهر مسائل پی بريد. و آن اينست که معلومات انسانی منقسم بدو قسم است: قسمی معلومات محسوسه است يعنی شيئی که چشم و يا گوش و يا شامّه و يا ذائقه و يا لامسه ادراک نمايد آنرا محسوس نامند. 

مثلاً اين آفتاب محسوس است، زيرا ديده ميشود. اين را محسوس گويند. و همچنين اصوات محسوس است، زيرا گوش ميشنود. و روايح محسوس است زيرا مشمومست. شامّه احساس آن ميکند. و طعوم محسوس است زيرا ذائقه ادراک حلاوت و حموضت (ترشی) و ملاحت آنرا مينمايد. و حرارت و برودت محسوس است، زيرا لامسه ادراک آنرا مينمايد. اينها را حقايق محسوسه گويند. 

امّا قسم ديگر از معلومات انسانی معقولاتست. يعنی حقائق معقوله است که صورت خارجيّه ندارد و مکان ندارد و غير محسوسه است. 

مثلاً قوّه عقل محسوس نيست. و صفات انسانيّه بتمامها محسوس نيست. بلکه حقايق معقوله است. و همچنين حبّ نيز حقيقت معقوله است، محسوسه نيست. زيرا اين حقائق را گوش نشنود، چشم نبيند، شامّه استشمام نکند، ذائقه نچشد، لامسه ادراک ننمايد.

و همچنين  روح انسانی حقيقت معقوله است نه محسوسه. 

و چون خواهی که اين حقايق معقوله را بيان نمائی، مجبور بر آنی که در قالب محسوس افراغ نمائی (در قالبی ریختن) و بيان کنی. زيرا در خارج جز محسوس نيست

پس چون بيان حقيقت روح و شؤون و مراتب خواهی مجبور بر آنی که بصورت محسوسات بيان نمائی. زيرا در خارج جز محسوس موجود نه. 

مثلاً حزن و سرور از امور معقوله است و چون آن کيفيّت روحانيّه را بيان خواهی، گوئی دلم تنگ شد يا قلبم گشايش يافت. و حال آنکه در روح انسان و قلب نه تنگی حاصل و نه گشايش. بلکه کيفيّتی است روحانيّه و معقوله. چون بيان خواهی مجبوری که بصورت محسوسه بيان کنی. مثلاً ميگوئی فلان شخص خيلی ترقّی کرد و حال آنکه در مقام و محلّش باقی و برقرار. و فلان کس مقامش عالی شد و حال آنکه آن شخص مثل سائر اشخاص بر زمين راه ميرود. ولی اين علوّ و ترقّی يک کيفيّت روحانيست و حقيقت معقوله است. چون بيان خواهی مجبوری بصور محسوسه بيان کنی چه که در خارج جز محسوس نيست

مثلاً علم را بنور تأويل کنی و جهل را بظلمت. حال ملاحظه نمائيد آيا علم نور محسوس است و يا جهل ظلمت محسوسه؟ ابداً چنين نيست. فقط کيفيّت معقوله اي است وقتی که در خارج بيان خواهی، علم را نور جهل را ظلمت خوانی. و گوئی که قلب من تاريک بود، بعد روشن شد. حال آن روشنائیِ علم و آن ظلمتِ جهل، حقيقت معقوله است نه محسوسه. و لکن چون در خارج بيان خواهيم مجبوريم بصور محسوسه بيان کنيم. 

پس معلوم شد که کبوتری که داخل مسيح شد - نه اين کبوتر محسوسه است، بلکه يک کيفيّت روحانی بود. بجهت تفهيم و تفهّم بصورت محسوسه بيان شد. 

مثلاً در تورات است خدا در عمودی از نار ظاهر شد. حال مقصد اين صورت محسوسه نيست. يک حقيقت معقوله است که در صورت محسوسه بيان شده است. 

حضرت مسيح ميفرمايد اَلأَبُ فِی الإِبْنِ وَ الإِبْنُ فی الأَبِ (پدر در پسر است و پسر در پدر). حال حضرت مسيح در درون خدا بود يا خدا در درون مسيح بود؟! 

لا و اللّه. بلکه اين کيفيّت معقوله ايست که بصورت محسوسه بيان شده است.


نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

هفت وادي - قوس نزول و صعود - مراتب سبعه خلقت

  هفت وادی  اثر حضرت بهاءاللّه ذکر الاسرار فی معارج الاسفار لمن یرید ان یسافر الی اللّه المقتدر الغفّار بسم اللّه الرّحمن الرّحیم الحمد للّه الّذی اظهر الوجود من العدم و رقم علی لوح الانسان من اسرار القدم و علّمه من البیان ما لا یعلم و جعله کتاباً مبیناً لمن آمن و استسلم و اشهده خلق کلّ شیئ فی هذا الزّمان المظلم الصّیلم و انطقه فی قطب البقآء علی اللّحن البدیع فی الهیکل المکرّم (مظاهر مقدسه) . لیشهد الکلّ فی نفسه بنفسه فی مقام تجلّی ربّه بانّه لا اله الّا هو و لیصل الکلّ بذلک الی ذروة الحقایق حتّی لا یشاهد احد شیئاً الّا و قد یری اللّه فیه. ای رؤیة تجلّیه المودعة فی حقایق الاشیآء والّا انّه تعالی منزّه من ان یشهد او یری «لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار و هو اللّطیف الخبیر»  («بسم الله الرحمن الرحیم» بیان مبارکی است که آیه اول قرآن کریم نیز می باشد. شیخ احمد احسایی، حضرت باب و حضرت عبدالبهاء تفسیراتی بر آن نوشته اند. جناب دکتر نادر سعیدی در مقاله ای به مقایسه این تفسیرات پرداخته اند. مقاله دکتر سعیدی در این لینک قابل مطالعه می باشد: تفسير بسم الله الرحمن الرحيم . ویدیوی ...

الواح وصایا: نکته به نکته مو به مو

«حضرت عبدالبهآء در رتبه اولى مرکز و محور عهد و ميثاقِ بى مثيلِ حضرت بهاءالله، و اعلى صُنعِ يدِ عنايتش، و مرآتِ صافى انوارش، و مَثَلِ اعلاى تعاليم، و مبيّن ِمصون از خطاى آياتش، و جامع جميع کمالات و مظهر کلّيّۀ صفات و فضائل بهائى، و غصنِ اعظم منشعب از اصلِ قديم و غصن الامر و حقيقتِ مَن طاف حوله الاسماء، و مصدر و منشأ وحدت عالم انسانى و رايت صلح اعظم، و قمرِ سمآءِ اين شرع مقّدس بوده و ِالى الأبد خواهد بود. و نام معجز شيم عبدالبهآء - بنحو اتم و اکمل و احسن جامعِ جميعِ اين نعوت و اوصاف است. و اعظم از کل اين اسماء عنوان منيع «سرالله» است که حضرت بهآءالله در توصيف آن حضرت اختيار فرموده اند و با آنکه بهيچوجه اين خطاب نبايد عنوانِ رسالت آن حضرت قرار گيرد، مع الوصف حاکى از آن است که چگونه خصوصيّات و صفاتِ بشرى با فضائل و کمالاتِ الهى در نفس مقدس حضرت عبدالبهآء مجتمع و متّحد گشته است.» حضرت ولی امرالله، دور بهائی «عهد و ميثاق حضرت بهاءالله منبعث از ارادهء قاطعه و مشيّت نافذهء آن مظهر کلّيّهء الهيّه بوده که بنفسه المهيمنة علی الکائنات به تأسيس چنين ميثاق وثيق (بسیار محکم) اقدام فرمود. الواح وصايا...

کلمات مکنونه عربی و معادل آن به انگلیسی

الكلمات المكنونة العربيّة هُوَ البَهِيُّ الأَبْهى هذا ما نُزِّلَ مِنْ جَبَرُوتِ العِزَّةِ بِلِسانِ القُدْرَةِ وَالْقُوَّةِ عَلَى النَّبِيِّينَ مِنْ قَبْلُ. وَإِنَّا أَخَذْنا جَوَاهِرَهُ وَأَقْمَصْناهُ قَمِيصَ الاخْتِصارِ فَضْلاً عَلَى الأَحْبَارِ لِيُوفُوا بِعَهْدِ اللهِ وَيُؤَدُّوا أَمانَاتِهِ فِي أَنْفُسِهِمْ وَلِيَكُونُنَّ بِجَوْهَرِ التُّقَى فِي أَرْضِ الرُّوحِ مِنَ الفائِزِينَ. HE IS THE GLORY OF GLORIES THIS is that which hath descended from the realm of glory, uttered by the tongue of power and might, and revealed unto the Prophets of old. We have taken the inner essence thereof and clothed it in the garment of brevity, as a token of grace unto the righteous, that they may stand faithful unto the Covenant of God, may fulfill in their lives His trust, and in the realm of spirit obtain the gem of divine virtue.   يَا ابْنَ الرُّوحِ ۱ فِي أَوَّلِ القَوْلِ امْلِكْ قَلْباً جَيِّداً حَسَناً مُنيراً لِتَمْلِكَ مُلْكاً دائِماً باقِياً أَزَلاً قَدِيماً. O SON OF SPIRIT!  My f...