«اساس ادیان الهی یکی است»
جميع مظاهر مقدسه خدمت بحقيقت فرمودند. حضرت موسی ترويج حقيقت فرمود. حضرت مسيح تصريح حقيقت کرد. حضرت رسول تبشير بحقيقت داد. حضرت بهاء اللّه تأسيس حقيقت فرمود. کل مظاهر حقيقت بودند و تعاليم کل توحيد عالم انسانی و الفت و محبت و يگانگی و تنزيه و تقديس از ظلمات امکانی يعنی اختلاف و نزاع و جدال و قتال.
پس ما که بندگان آن بزرگوارانيم چرا بايد اختلاف کنيم؟ چرا بايد نزاع و جدال نمائيم ؟ بندگان يک خداونديم جميع مشمول الطاف حضرت رحمانی * خداوند با کل در نهايت صلح است ما چرا با يکديگر جنگ نمائيم؟ خداوند با کل مهربانست ما چرا نا مهربان باشيم؟ خداوند خالق کل و رازق کل و مربی کل و حافظ کل است، ما چرا از يکديگر جدا هستيم؟
سبب اينست که اساس اديان الهی از ميان رفته و فراموش شده و تشبث بتقاليد موهومه گشته. و چون تقاليد مختلف است سبب بغض و عداوت بين بشر گرديده.
اما اگر باساس اديان الهی نظر کنيم کل يکی است. و اگر رجوع بآن نمائيم کل متحد و متفق ميشويم
انبيای الهی جميعاً منادی حقيقت بودند و جميع متحد و متفق بودند.
هر پيغمبری مژده بخلف خويش داد. هر خلفی تصديق سلف نمود. موسی خبر از مسيح داد. مسيح تصديق موسی کرد. حضرت مسيح خبر از محمد داد.
حضرت محمد تصديق مسيح و موسی نمود.
رؤسای اديان امروز گمان ميکنند که دين عبارت از تقليد آباء و اجداد است. لهذا هر قومی تشبّت بتقاليد نموده آن را حق ميدانند. و اين تقاليد چون حقيقت نيست لهذا مخالف با يکديگر است. و از اين سبب اختلاف و عداوت بين بشر حاصل شده.
«عالم امکان مثل هیکل انسان»
هر يک از اديان مقدسه الهيه که تا حال نازل شده منقسم بدو قسم است:
يک قسم روحانياتست. معرفت اللّه است. موهبت اللّه است. فضائل عالم انسانيست. کمالات آسمانيست که تعلق بعالم اخلاق دارد. اين حقيقت است و اين اصل است و جميع انبيای الهی بحقيقت دعوت کردند.
حقيقت وحدت عالم انسانيست. حقيقت الفت بين بشر است. حقيقت دوستی است. حقيقت عدلست. حقيقت مساوات بين بشر است. جميع انبيای الهی اين تأسيس و ترويج کردند. پس اديان الهی يکيست.
و قسم ديگر که تعلق بجسمانيات دارد و فرعست. در آن بحسب اقتضاء زمان تغيير و تبديل حاصل ميشود. مثل اينکه در شريعت تورات طلاق جائز در شريعت مسيح جائز نه. اين تعلق بجسمانيات دارد اهميتی ندارد. بحسبِ اقتضاءِ زمان تغيير و تبديل ميشود.
عالم امکان مثل هيکل انسان ميماند. گاهی صحت دارد. گاهی عليل و مريض است. لهذا معالجات نظر باختلافِ امراض، متفاوتست.
يکروز علت (مرض) از حرارت است بايد تبريد (سردی) شود. يکروز مرض
از رطوبت است بايد علاج ديگر گردد. مراد اينست که آن قسم از شريعت اللّه که تعلق بعالم جسمانی دارد، آن تغيير و تبديل حاصل ميکند و اين نظر باقتضاء زمان است. در زمان موسی يکنوع اقتضائی بود. در زمان مسيح نوعی ديگر.
در زمان موسی طفل شير خوار بود. شير لازم داشت. در زمان مسيح غذا خوار شد.
ملاحظه کنيد که انسان از بدايت حيات تا نهايت در جميع اطوار يک شخص است. همين طور دين الله، در جميع ادوار يکدين است.
انسان در بدايت جنين است. بعد از آن طفل شير خوار بعد از آن طفل راهق (نوجوان). بعد از آن ببلوغ ميرسد. بعد از آن جوان می شود. بعد بکمال ميرسد. بعد پير ميشود.
هر چند أحوال و أطوار مختلف پيدا ميکند. لکن باز يکی است. همين طور دين الهی يک دين است زيرا حقيقت است و حقيقت تعدد قبول نکند.
اين اختلافی که ملاحظه ميکنيد در أديان الهی مثل اختلاف انسانست از بدايت حيات تا نهايت حيات. مثلاً آن که الآن پير است، همان انسان جنين است، هر قدر که متفاوت و مختلف است و بحسب ظاهر اختلاف دارد، ولی باز انسان واحد است. همين طور دين الهی هر چند ظواهر آن در أيام أنبيا مختلف است لکن حقيقت واحد است پس بايد بآن حقيقت متوسل شويم تا کل ملل عالم متفق شويد. تا اين نزاع و جدال بکلی زائل شود. جميع بشر متحد و متفق شوند.
«فصل های طبیعی و روحانی»
در اين عالم جسمانی زمانرا ادوار است و مکانرا اطوار (حالات - اشکال). فصولرا گردش است و نفوسرا ترقّی و تدنّی و پرورش . گاهی فصل ربيع است و گهی موسم خريف (پائیز) . دمی اوان تابستانست و اوقاتی فصل زمستان.
موسم بهار ابر گهر بار دارد و نفحه مشکبار نسيم جان بخش دارد و هوائی در نهايت اعتدال. باران ببارد خورشيد بتابد، جميع اشيا خلعت تازه پوشد و خاک سياه پر گياه گردد و کوه و صحرا حلّه خضرا (جامه سبز - لباس سبز) يابد. درختان برگ و شکوفه نمايد و گلستان گل و رياحين بروياند. جهان جهان ديگر گردد و کيهان حيات جان پرور يابد.
پس بهار سبب حيات جديد شود و روح بديع دهد.
بعد موسم تابستان آيد و حرارت افزايد و نشو و نما نهايت قوّت بنمايد قوّه حيات در عالم نبات بدرجه کمال رسد و زمان حصاد (درو) شود. دانه خرمن گردد و قوت بهر دی و بهمن مهيّا شود.
بعد فصل خزان بی امان آيد و نسيم ناگوار بوزد. باد عقيم (سخت و شدید - بی فایده) مرور کند و فصل سقيم حصول يابد. جميع اشيا پژمرده شود و هوای لطيف افسرده گردد. نسيم بهار بباد خريف مبدّل شود. اشجار سبز و خرّم افسرده و عريان گردد. و گل و رياحين حالت غمگين يابد گلشن نازنين گلخن ظلمانی شود.
بعد فصل زمستان آيد و سرما و طوفان گردد برف است و بوران تگرگست و باران رعد است و برق جمودتست (جامد شدن) و خمودت ( پژمردگی) جميع کائنات نباتيّه بحالت موت افتد و موجودات حيوانيّه پژمرده و افسرده گردد.
چون باين درجه رسد باز نو بهار جان پرور آيد و دور جديد شود.
اين دور و گردش عالم جسمانيست.
بهمين قسم ادوار روحانی انبيا.
يعنی يوم ظهور مظاهر مقدّسه بهار روحانيست، تجلّيات رحمانيست، فيض آسمانيست، نسيم حياتست، اشراق شمس حقيقت است. ارواح زنده شود، قلوب تر و تازه گردد، نفوس طيّبه شود، وجود بحرکت آيد، حقايق انسانيّه بشارت يابد و درمراتب و کمالات نشو و نما جويد. ترقّيات کلّيّه حاصل شود.
بعد، آن بهار جان پرور منتهی بتابستان پر ثمر شود. تعاليم الهی جهانگير شود. نفوس تربيت شود. نتائج مشکوره (پسندیده) حاصل گردد و ترقّيات کلّيّه در عالم انسانی جلوه نمايد.
و آن بهار روحانيرا از پی زمان خزان آيد. نشو و نما بايستد. نسيم مبدّل بريح عقيم (باد بی فایده) گردد و موسم سقيم طراوت و لطافت باغ و صحرا و گلزار را زائل کند. يعنی انجذابات وجدانيّه نماند. اخلاق رحمانيّه مبدّل گردد. نورانيّت قلوب مکدّر شود و روحانيّت نفوس متغيّر گردد. از شريعة اللّه اسمی ماند و از تعاليم الهيّه رسمی پايد. اساس دين اللّه محو و نابود شود. عادات و رسومی موجود گردد. تفريق حاصل شود و استقامت بتزلزل تبديل شود. جانها مرده گردد و قلوب پژمرده شود و نفوس افسرده گردد.
ايّام زمستان آيد، يعنی برودت جهل و نادانی احاطه کند و ظلمت ضلالت نفسانی مستولی شود. پس از آن جمودتست و نافرمانی، سفاهت است و کاهلی، سفالت (پستی) است و شؤون حيوانی، برودتست و خمودت جمادی. مثل فصل زمستان که کره ارض از تأثير حرارت شمس محروم ماند و مخمود و مغموم شود.
و چون موسم زمستان حکمش جاری گشت دوباره بهار روحانی آيد و دور جديد جلوه نمايد. نسيم روحانی وزد، صبح نورانی دمد، ابر رحمانی ببارد، پرتو شمس حقيقت بتابد، عالم امکان حيات جديد يابد و خلعت بديع پوشد. جميع آثار و مواهب ربيع گذشته در اين بهار جديد دوباره و شايد اعظم از آن جلوه نمايد.
ادوار روحانيّه شمس حقيقت مانند ادوار عالم شمس دائماً در دور و تجديد است. مَثَلِ شمس حقيقت مِثلِ آفتابست.
ارباب دانش عاشق شمسند نه مفتون مشارق و مطالع. و اهل بصيرت طالب حقيقتند نه مظاهر و مصادر.
لهذا آفتاب از هر برج و مشرقی طلوع نمايد ساجد گردند و حقيقت از هر نفس مقدّسی ظاهر شود طالب شوند. اين نفوس هميشه بحقيقت پی برند و از آفتاب جهان الهی محتجب نگردند. عاشق آفتاب و طالب انوار دائماً توجّه بشمس دارد. خواه در برج حمل بدرخشد، خواه در برج سرطان فيض بخشد، خواه در برج جوزا (برج سوم برابر خرداد ماه) بتابد.
مثلاً يکوقتی شمس حقيقت از برج ابراهيمی پرتوی انداخت. بعد در برج موسوی شفقی زد و افقی روشن نمود. بعد از برج مسيحی در نهايت قوّت و حرارت و اشراق طلوع کرد. آنان که طالب حقيقت بودند آن حقيقت را در هر جا ديدند ساجد شدند. امّا آنهائی که متمسّک بابراهيم بودند وقتی که تجلّی بر طور (کوه سینا که احکام عشره در آنجا نازل شد) نمود و حقيقت موسی را روشن کرد محتجب شدند. و آنهائی که متمسّک بموسی بودند وقتی که شمس حقيقت از نقطه مسيحی در نهايت نورانيّت جلوه ربّانی کرد محتجب شدند و قس علی ذلک.
پس بايد انسان طالب حقيقت باشد. آن حقيقت را در هر ذات مقدّسی يابد واله و حيران گردد و منجذب فيض يزدان شود مانند پروانه عاشق نور باشد در هر زجاجی برافروزد و بمثابه بلبل مفتون گل باشد در هر گلشنی برويد.
و اگر آفتاب ازمغرب طالع شود آفتاب است. نبايد محتجب بمشرق شد و غربرا محلّ افول و غروب شمرد.
نظرات
ارسال یک نظر