کلمات مکنونه
پس از کتاب ايقان که مخزن حقايق اسرار الهيّه و مکمن معارف بديعهء رحمانيّه است مجموعهء جواهر آسای كلمات مبارکهء مکنونه را بايد ياد نمود.
اين درّ معانی و لآلی حکمت يزدانی که در اوقاتيکه حضرت بهاءالله در کنار دجله مشی ميفرمودند و در دريای توجّه و تفکّر غوطه ور بودند از لسان اطهر بلغت فارسی و عربی نازل، بدواً بمناسبت "صحيفهء مخزونهء فاطميّه" که باعتقاد شيعيان بايد يوم ظهور نزد قائم موعود موجود باشد بهمين نام موسوم گرديد.
صحيفهء مذکوره صحيفه ای بود که جبرئيل بامر الهی برای حضرت فاطمه آورد و حضرت علی عليه السّلام آن را کتابت فرمود و تلاوتش در احيانی که آن مخدّرهء کبری از رحلت پدر بزرگوار غرق در دريای احزان و تأثّرات شديده بود مايهء تسلّی و تشفّی خاطر مبارکش ميگرديد.
اين جوهر تعاليم الهی و زبدهء نصايح آسمانی که برای تلطيف ارواح و ارتقاء حقايق بشريّه بعوالم عزّ روحانيّه از قلم مالک البريّه نازل گرديده، عظمت مقام و علوّ مرتبتش از بيان مقدّسی که در فاتحهء آن او راق مندرج و مسطور است معلوم ميگردد. قوله الاعزّ الاعلی "هذا ما نزّل من جبروت العزّة بلسان القدرة و القوّة علی النّبيّين من قبل و انّا اخذنا جواهره و اقمصناه قميص الاختصار فضلاًعلی الاخيار ليوفوا بعهد الله و يؤدوا اماناته فی انفسهم و ليکوننّ بجوهر التّقی فی ارض الرّوح من الفائزين".
باين دو سفر عظيم و کتاب کريم که ناسخ صحف و زبر اوّلين است و در بين آثار قيّمهء شارع مقدّس اين دور اعظم، اوّلی از لحاظ بيان مبادی و حقايق الهيّه و ثانوی از نظر شمول معانی و دقايق اخلاقيّه، دارای مقامی ممتاز و رتبتی بس رفيع و ارجمند است بايد رسالهء هفت وادی را که معدن رموز و اسرار لطيفه و گنجينهء لآلی و ذخاير احديّه محسوب و در همان اوان در جواب اسئلهء شيخ محيی الدّين قاضی خانقين نازل گشته علاوه نمود.
حضرت ولی امرالله
بايد كلمات مكنونه فارسي و عربي ليلا و نهارا را قرائت نمائيم و تضرع و زاري كنيم تا بموجب اين نصايح الهي عمل نمائيم. اين كلمات مقدسه بجهت عمل نازل شده نه بجهت استماع ... بايد كل در حق يكديگر دعا نمائيم و عون و عنايت طلبيم بلكه موفق بر عمل بموجب نصايح و وصاياي جمال مبارك گرديم.
حضرت عبدالبهاء
كلمات مكنونه تلاوت نمائيد و به مضمون دقت كنيد و بموجب آن عمل نمائيد الواح طرازات و كلمات و تجليات و اشراقات و بشارات را بامعان نظر بخوانيد و بموجب آن تعاليم الهيه قيام نمائيد تا هر يك شمعي روشن گرديد و شاهد انجمن شويد.
حضرت عبدالبهاء
هوالله
اي ياران و اماء رحمن نامه شما في الحقيقه سرور و شادماني بخشيد و سبب اميدواري گشت. زيرا دليل تاثر از نصايح و وصاياي عبدالبهاء بود. اگر الواح جمال مبارك مثل كلمات مكنونه و اشراقات و تجليات و بشارات و كلمات و طرازات تلاوت شود و موجب يك نصيحت از نصايح الهي عمل گردد انسان بدرجه كمال رسد. مركز سنوحات رحمانيه شود و مصدر كمالات انسانيه گردد انوار ملكوت از روي و خوي او بتابد.
حضرت عبدالبهاء
راجع بلوح ياقوتي و لوح پنجم فردوس كه در كلمات مكنونه نازل ميفرمايند قوله تعالي: اين الواح ملكوت است كه از قلم اعلي در لوح محفوظ مرقوم است: چنين الواحي از عالم ملكوت در عالم ناسوت نازل نگشته بلكه در خزائن غيبيه محفوظ و مصون است. اگر وقتي نفسي چنين الواحي ابراز نمايد و نسبتش بحق دهد كه اين لوح ياقوتست يا لوح پنجم از فردوس است اصل ندارد ع ع
و اما عبارت كلمه مباركه در اسرار مكنونه كه باين مضمون ميفرمايد "هيكل بقا از عقبه زمردي وفا بسدره منتهي رجوع نمود و گريست و كروبيان از ناله او گريستند. چون استفسار شد هيكل بقا فرمود در عقبه وفا منتظر ماندم و رائحه وفا نيافتم چون رجوع نمودم حمامات قدسي چند را ديدم در دست كلاب ارض مبتلا و حوريه الهي سئوال از اسامي آنها نمود جميع مذكور شدند مگر اسمي از اسماء. چون حرف اول اسم از لسان جاري شد اهل غرفات بيرون دويدند و چون حرف ثاني شنيدند بر تراب ريختند و از مكمن غيب ندا بلند شد كه زياده بر اين جائز نه" اين مضمون آن كلمات مكنونه نه عين عبارت. باری ملاحظه نمائيد آن اسمی که در آن زمان بتمامه ذکر نشد چه بود ملاحظه مينمائيد که بيوفايان چه کردند و چه جفائی روا داشتند اذيّتی نبود که نکردند و صدمهای نماند که نزدند و بسيف جفا هردم جسد مظلوم را قطعه قطعه نمودند. و اين در نزد عبد واضح و مشهود است. عجبتر از اين آنکه با وجود اين ظلم و ستم و شدّت جفا اظهار مظلوميت نيز ميفرمايند فاعتبروا يا اولی الالباب.
و امّا پر و شانه که در کلمه مبارکه مکنونه مذکور آن ميثاق الهی است اين عهد و ميثاق از برای آن گرفته شده که وفا به عبدالبهاء نمايند نه اينکه گلوی مبارک يعنی امر مبارک را بخراشند ولی بکلّی چشم از انصاف بسته بنهايت جفا و اعتساف پرداختند.
نفوسی که تصديق نمودهاند و بهدايت پرداختهاند و حال بکلّی بپريشانی فکر مبتلا شدهاند سبب اين است که اين اشخاص با نفوس غافله معاشر گشتهاند و مخالفت نصّ صريح الهی نموده با اشرار الفت گرفتند و مؤانست جستند اين است که ميفرمايد: «مجالست اشرار نور جان را بنار حسبان تبديل نمايد» زيرا ممکن نيست که شخص سالمی با شخص مسلولی و يا مجذومی الفت نمايد و علّت سرايت نکند.
مائده آسمانی جلد ۲، جناب اشراق خاوری
افسوس و دریغ که امروز فقط قوه بلیات و مصائب است که ظاهرا می تواند دوره جدیدی را در طرز فکر مردم جهان آغاز نماید. افسوس و دریغ که هیچ چیز به جز آتش سوزان امتحان و بلیات نمی تواند عوامل متضاد و متخاصمی را که اجزاء مرکبه تمدن امروزه ما است چنان در هم ذوب نماید و بهم جوش دهد که همه آنها را اجزاء مرکبه یک اتحادیه جهانی آینده گرداند.
اين انذار حضرت بهاءالله در اواخر كلمات مكنونه است كه مي فرمايد: "بگو اي اهل ارض براستي بدانيد كه بلاي ناگهاني شما را در پي است و عقاب عظيمي از عقب ..." گويا سرنوشت فوري و غمانگيز بشر چنين است كه تا از كوره سوزان مشقات و بليات پاك و آماده بيرون نيايد، هرگز در قلوب رهبران جهان احساس مسئوليتي كه لازمه اين عصر نو ظهور است القا نخواهد شد.
حضرت ولی امرالله
در نظر اهل بها اين طرز فكر و ادراك كه "جميع ظهورات منتهي شده و ابواب رحمت الهي مسدود گشته ديگر از مشارق قدس معنوي شمسي طالع نميشود و از بحر قدم صمداني امواجي ظاهر نگردد و از خيام غيب رباني هيكلي مشهود نيايد"، بمنزله انحرافي شديد و مذموم نسبت به يكي از مبادي مقدسه و اساسيه اين امر به شمار ميرود.
مراجعه به بعضي از آثار حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبها كه قبلا به آن اشاره گرديد، اين اصل اساسي را بدون شائبه شك و ترديد محقق و مسلم ميسازد . در كلمات مكنونه ميفرمايد: "اي پسر انصاف در ليل جمال هيكل بقا از عقبه زمردي وفا به سدره منتهی رجوع نمود و گريست گريستنی که جميع ملأ عالين و کرّوبين از نالهء او گريستند و بعد از سبب نوحه و ندبه استفسار شد مذکور داشت که حسب الأمر در عقبه وفا منتظر ماندم و رائحهء وفا از اهل ارض نيافتم و بعد آهنگ رجوع نمودم ملحوظ افتاد که حمامات قدسی چند در دست کلاب ارض مُبتلا شدهاند . در اين وقت حوريّهء الهی از قصر روحانی بی ستر و حجاب دويد و سؤال ازاسامی ايشان نمود و جميع مذکور شد الّا اسمی از اسماء و چون اصرار رفت حرف اوّل اسم از لسان جاری شد اهل غرفات از مکامن عزّ خود بيرون دويدند و چون به حرف دوم رسيد جميع بر تراب ريختند. درآن وقت ندا از مکمن قرب رسيد زياده بر اين جائز نه انّا کنّا شهداءَ علی ما فعلوا و حينئذٍ کانوا يفعلون ."
آيا اين کلمات تلويحاً مشعر بر آن نيست که ظهور الهی همواره رو به ترقّی و تکامل است و آيا دلالت بر آن ندارد که حامل اين پيام معترف بر آن است که امریکه از جانب خداوند بر آن مبعوث گشته جنبه خاتميّت ندارد و ظهور او آخرين ظهور مشيّت و هدايت الهی نيست؟
حضرت ولی امرالله
حضرت عبدالبهاء روح الوجود لرمسه الاطهر فداء در اين باره (عدل) ميفرمايد "الحمد للّه آفتاب عدل از افق بهاء اللّه طالع شد زيرا در الواح بهاء اللّه اساس عدلی موجود که از اوّل ابداع تا حال بخاطری خطور ننموده" همچنين " خيمهء وجود بر ستون عدل قائم نه عفو و بقاي بشر بر عدل است نه عفو".
با توجه به بيانات مذكوره در فوق معلوم ميشود كه چگونه شارع مقدس اين شرع اعظم مشروع عظيمي را كه تاج وهاج و اكليل جليل موسسات نظم بديع جهان آراي امر اقوم افخم اوست آن را بصفت فضل و عفو موصوف نفرموده بلكه بيت عدل الهي نام نهاده است. زيرا عدالت يگانه اساس و بنيان رصين و موبد صلح اعظم يزداني است و آن است آن حقيقت متعاليهاي كه در كلمات مباركه مكنونه بابدع اذكار مذكور و باجمل اوصاف موصوف و به "احب الاشيا" در ساحت قدس حضرت مولي الاسماء تجليل و تكريم گرديده است.
حضرت ولی امرالله
من در تو استعدادي ميبينم كه اگر قيام بر تبليغ امركني چنان تاييدي يابي كه خود حيران ماني و بتو وعده ميدهم كه مؤيد خواهي شد و موفق بعمل نيز خواهي گشت. بلي اگر انسان عامل نباشد ابدا بيان او تاثير ننمايد. مثل آنست كسي مردم را دعوت بصلح نمايد ولي خود قتل نفس كند. ظهور حضرت بهاءالله براي عمل است كلمات مكنونه را بخوانيد ببينيد چه ميفرمايند.
حضرت عبدالبهاء، بدایع الآثار
بموجب تعاليم حضرت بهاءالله عمل نمائيد نه آنكه فقط بخوانيد بلكه عمل بموجب كلمات مكنونه و ساير وصاياي الهيه نمائيد. هر چه من بگويم نمي از بحور قلم اعلي و قطره ئي از بحر ذخار فضل و عطاي جمال ابهي نميشود. من تعاليم حضرت بهاءالله را باين مملكت آوردهام كه بايد تحري حقيقت نمود، بعالم انساني خدمت كرد، در ترويج صلح عمومي كوشيد، و بجهت هدايت خلق جانفشاني نمود، بجميع خلق مهربان بود، نداي ملكوت را بلند نمود. انسان بايد بصفات الهيه متصف باشد و در زمره علين در آيد.
حضرت عبدالبهاء، بدایع الآثار
و این که از بعضی نوشتهاند كه باوهامات خود ناطقند و بغير ما اراده الله متمسك نفوسي هستند كه از اعمالشان شجره رجا قطع شده. از قبل در كلمات مكنونه فرمودهايم: اي خاك متحرك من بتو مانوسم و تو از من مایوس. سيف عصيان شجره اميد ترا بريده و قطع نموده درجميع احيان بتو نزديكم و تو در جميع احوال از من دور. من عزت بيزوال از براي تو اختيار نمودم و تو ذلت بيمنتهي براي خود پسنديدي. آخر تا وقت باقي مانده رجوع كن و فرصت را مگذار.
حضرت بهاءالله
در یادداشت ۲۳ مربوط به بند ۱۵ کتاب اقدس: قل قد جعل الله مفتاح الکنز حبی المکنون آمده:
همچنین در کلمات مکنونه می فرمایند: یا ابن الانسان احببت خلقک فخلقتک فاحببنی کی اذکرک و فی الروح الحیاه اثبتک.
حضرت بهاءالله، کتاب اقدس یادداشت ها
در یادداشت ۳۷ در مورد بند ۱۹ کتاب اقدس آمده:
ثم الغيبة و الافترا (بند ١٩) جمال قدم در الواح عديده غيبت ، افترا و عيب جوئي از ديگران را از اعمال ممنوعه محرمه محسوب داشته ، چنانكه در كلمات مكنونه مي فرمايند : يا ابن الوجود كيف نسيت عيوب نفسك و اشتغلت بعيوب عبادي من كان علي ذلك فعليه لعنة مني . و نيز مي فرمايند: يا ابن الانسان لا تنفس بخطا احد ما دمت خاطئا و ان تفعل بغير ذلك ملعون انت و انا شاهد بذلك.
حضرت بهاءالله، کتاب اقدس
در جميع احوال بعدل و انصاف ناظر باشيد. در كلمات مكنونه اين كلمه عليا از قلم ابهي نازل يا ابن الروح احب الاشيا عندي الانصاف لا ترغب عنه ان تكن الي راغبا و لا تغفل منه لتكون لي امينا. و انت توفق بذلك ان تشاهد الأشياء بعينك لا بعين العباد و تعرفها بمعرفتك لا بمعرفة احد في البلاد. فكر في ذلک کیف ینبغی ان تکون. ذلک من عطیتی علیک و عنایتی لک فاجعله امام عینیک.
حضرت بهاءالله
مقصود از علما در اين موارد كه ذكر شده نفوسي هستند كه خود را در ظاهر بلباس علم ميآرايند و در باطن از آن محروم. در ذكر اين مقام در لوح حضرت سلطان چند فقره از فقرات كلمات مكنونه كه باسم صحيفه فاطميه صلوات الله عليها از قلم ابهي ظاهر ذكر ميشود. اي بي وفايان چرا در ظاهر دعوي شباني كنيد و در باطن ذئب اغنام من شدهايد. مثل شما مثل ستاره قبل از صبح است که در ظاهر درّى و روشن است و در باطن سبب اضلال و هلاکت کاروانهاى مدينه و ديار من است...
ترجمه چند فقره از فقرات صحيفه مکنونه فاطميّه صلوات اللّه عليها که مناسب اين مقام است بلسان پارسى عرض ميشود تا بعضى از امور مستوره در پيشگاه حضور مکشوف شود. و مخاطب اين بيانات در صحيفه مذکوره که بکلمات مکنونه اليوم معروفست قومى هستند که در ظاهر بعلم و تقوى معروفند و در باطن مطيع نفس و هوى.
ميفرمايد اى بيوفايان چرا در ظاهر دعوى شبانى کنيد و در باطن ذئب اغنام من شده ايد مثل شما مثل ستاره قبل از صبح است که در ظاهر درّى و روشن است و در باطن سبب اضلال و هلاکت کاروانهاى مدينه و ديار من است و هم چنين ميفرمايد اى بظاهر آراسته و بباطن کاسته مثل تو مثل آب تلخ صافى است که کمال لطافت و صفا از او در ظاهر مشاهده شود و چون بدست صرّاف ذائقه احديّه افتد قطره از آن را قبول نفرمايد تجلّى آفتاب در تراب و مرآت هر دو موجود و لکن از فرقدان تا ارض فرق دان بلکه فرق بى منتهى در ميان و همچنين ميفرمايد اى پسر دنيا بسا سحرگاهان تجلّى عنايت من از مشرق لا مکان بمکان تو آمد و تو را در بستر راحت بغير مشغول ديد و چون برق روحانى بمقرّ عزّ نورانى رجوع نمود و در مکامن قرب نزد جنود قدس اظهار نداشتم و خجلت تو را نپسنديدم و همچنين ميفرمايد اى مدّعى دوستى من در سحرگاهان نسيم عنايت من بر تو مرور نمود و تو را بر فراش غفلت خفته يافت و بر حال تو گريست و باز گشت انتهى
حضرت بهاءالله
هوالله اي ياران عزيز عبدالبهاء يد قدرت الهيه چون خيمه عزت ابديه وحدت عالم انساني را در قطب امكان بر افراخت٫ ابواب رحمت كبري بر روي همه مابگشاد و در كلمات مكنونه خطابات رحمانيه فرمود و به عنوان اي بندگان من سر افراز كرد نسبت به خويش داد و از اضطراب و تشويش برهاند.
حضرت عبدالبهاء
اي ناظر بملكوت الله نامه تو رسيد از مضمون معلوم گرديد كه مشغول تعليم اطفال احبا هستي و ان كودكان معصوم كلمات مكنونه و مناجات تعليم گرفتهاند و بمعني بهائي بودن پی برده اند. تعلیم این اطفال مثل نهالهای تازه ای در گلشن ابهی است که دهقان مهربان بتربیت آنها مشغول و البته نتایج مطلوبه حصول خواهد یافت. علی الخصوص تفهیم شروط و اخلاق بهائی. زیرا باید اطفال صغیر به جان و دل مطلع بر آن شوند که بهائی به لفظ نیست، به معنی است.
حضرت عبدالبهاء
سئوال از لوح زبرجدی و لوح محفوظ نمودی. این لوح زبرجدي كتاب عهد است و لوح محفوظ است كه محفوظ بود و مكنون بود و ظاهر و آشكار گرديد و در بواطن كتاب عهد لوح زبرجدي مندرج و مندمج است.
و در سفرنامه در جواب معنی لوح زبرجدی مذکور در کلمات مکنونه می فرمایند:
مراد لوحي ازالواح مباركست و كنايه از اينكه الواح الهيه را بايد بر سنگهای گرانبها نقش نمود.
حضرت عبدالبهاء
و در باره عهد جبل فاران در بقعه مباركه زمان كه در كلمات مكنونه نازل ميفرمايند قوله العزيز: "اين عهد و ميثاق است كه جمال مبارك در ارض مقدس بقلم اعلي در ظل شجره انيسا گرفتهاند و بعد از صعود اعلان شد ع ع
و در باره عقبه زمردي وفا كه در كلمات مكنونه مذكور ميفرمايند قوله تعالي: "مقام و عقبه زمردي باصطلاح شيخ جليل احسائي و حضرت اعلي روحي له الفدا عالم قدر است و اين عقبه بسيار صعب المرور است ع ع
مائده آسمانی جلد ۲، جناب اشراق خاوری
و راجع به اسمی که اول و دوم آن ذکر شد و و اهل غرفات از مکامن عز خود بيرون دويدند و بر تراب ريختند كه در كلمات مكنونه نازل ميفرمايند قوله العزيز "آن اسم عظيم اسم اعظم است. مراد جمال مبارك است و آنچه اليوم در دست است معاني دو حرف از اسم اعظم است و آن ب و ه ع ع "
مائده آسمانی جلد ۲
سواد مكتوب محفل مقدس كاشان نيز از لحاظ مبارك گذشت خيلي از صدمات وارده بر جناب آقا رضا در قمصر محزون گرديدند و در اعماق قلب تضرع و مناجات فرمودند كه بصرف فضل اين ابرهاي تيره ظلم و عدوان متلاشي گردد تا احباي عزيزش نفسي راحت بكشند. اگر چه خود اين بلا و صدمات از براي ان مظلوم نعمت است نه نقمت. در كلمات مكنونه است « يا ابن الانسان بلائي عنايتي ظاهره نار و نقمة و باطنه نور و رحمة فاستبق اليه لتكون نورا ازليا و روحا قدسيا» جميع خلق در صدمه و بلا مي باشند هر كس به طريقي. سعادتمند كسي است كه زحمات و بلاياي وارده بر او در سبيل امر الله باشد …
حضرت ولی امرالله
جمال قدم جلّ اسمه الاعظم اين عهد محکم و پيمان اتمّ اقوم را که در مکاشفات يوحنّا به "تابوت عهد" مسطور و در كلمات مبارکهء مکنونه باجتماع در ظلّ "شجرهء انيسا" مذکور و در مقامات ديگر به "سفينة النّجات" و"الحبل الممدود بين الارض و السّماء" منعوت گرديده …
حضرت ولی امرالله (در مورد عهد و میثاق حضرت بهاءالله)
عهديكه در كلمات مكنونه مذكور، آن عهد و ميثاق است كه در بقعه مباركه فاران محبت الله قبة الزمان باثر قلم اعلي واقع گرديد و اهل مدين بقا و ملا اعلي نفوسي هستند كه ثابت بر ميثاقند و ماعداي آنان متزلزل اهل نفس و هوي. اين مختصر جوابست ديگر تو تفكر در آن نما تا بحقيقت بيان پي بري و عليك البها الابهي عع
حضرت عبدالبهاء
و جمال مبارك در جميع الواح و رسائل احباي صادق ثابت را از مجالست و معاشرت ناقضان عهد حضرت باب منع فرمودند كه نفسي نزديكي به آنان نكند، زيرا نفسشان مانند سم ثعبان ميماند فورا هلاك ميكند. از جمله در كلمات مكنونه ميفرمايد مصاحبت ابرار را غنيمت دان و از مرافقت اشرار دست و دل هر دو بردار. و خطاب به احبا ميفرمايد كه معلوم آنجناب بوده كه زود است شيطان درقميص انسان در ان ارض وارد شود …
حضرت عبدالبهاء
حضرت بهاءالله در كلمات مكنونه ميفرمايد كه خداوند بواسطه انبيا و اوليا فرمود قلب تو منزلگاه من است آن را پاك و منزه كن تا در او داخل شوم و روح تو منظر من است آن را پاك و مقدس كن تا من در آن جا گيرم. پس فهميديم كه قربيت الهيه به توجه الي الله است قربيت الهيه به دخول در ملكوت الله است. قربيت الهيه بخدمت عالم انساني است. قربيت الهيه به محبت بشر است. قربيت الهيه به اتفاق و اتحاد جميع امم و اديان است…
حضرت عبدالبهاء
(آخرین شهید دوره میثاق، جناب یعقوب متحده) باتفاق برادر خود حاجي يوسف متحده ببازار ميرود كه به حجره تجارتي خود سر كشي نمايد. در بين راه پسر معين الرعايا و چند نفر از همراهان او رسيده با شليك چند گلوله بطرف او، او را از پا درآوردند. و آن جوان نازنين در خاك و خون غلطيد. در موقع شهادت بيست و پنجسال از عمر شريفش گذشته بود.
و چون اين خبر به همدان رسيد مادر آن جوان عزيز همچنانكه او خواهش كرده بود، مجلسي از دوستان بپاداشت و چون با سيني شربت و شيريني جهت پذيرايي حاضرين وارد مجلس شد، اين قسمت از كلمات مكنونه را با صداي بلند تلاوت نمود: «اي همگنان ابواب لامكان باز گشته و دیار جانان از دم عاشقان زینت یافته و جمیع از این شهر روحانی محروم مانده اند الا قلیلی و از آن قلیل هم با قلب طاهر و نفس مقدس مشهود نگشت الا اقل قلیلی» و همواره شکر آستان الهی را بجا می آورد که قربانی او مقبول درگاه گردیده است.
محمد علی فیضی، حیات حضرت عبدالبهاء
مرحوم ميرزا ضياءالله كه همواره بوالهوس و متزلزل بود با تلويح يك آيه از كلمات مباركهي مكنونه متابعت كرد و ازنغمهي ورقا فيض نبرده بديدار فنا راجع شد تا فيض و رحمت الهي با او چه معامله نمايد.
دکتر یونس افروخته، خاطرات نه ساله
مجموعه اين تفكرات و تعمقات بصورت اثري بنام كلمات مكنونه كه به صحيفه فاطميه نيزمعروف است درآمد كه با كلامي لطيف آميخته با نثري دلكش در نهايت فصاحت بيان گرديده و حاوي حقايق مكنونه در اساس كليه اديان الهي ميباشد و معاني و مفاهيم بينظير آن سبب اهتزاز روح و روشني چشم باطن براي مشاهده عوالم نامتناهي رافت و رحمت، عدالت و قدرت غالبه و محيط پروردگار است. كلمات مكنونه در نهايت فصاحت و بلاغت پايه و مايه اديان و مذاهب را مشخص ميسازد: هذا مانزل من جبروت العزه بلسان القدره و القوه علي النبيين من قبل و اخذناه قمیص الاختصار..
جناب حسن موقر بالیوزی، بهاءالله شمس حقیقت
يکى از آثار مقدّسه که در اين دوره از لسان حضرت بهاءالله نازل شده کلمات مکنونه است که در حقيقت منشور خطيرى براى رستگارى روح انسانى محسوب مىشود اين سفر جليل مشعل فروزانى است که گمگشتگان در جهان تاريک مادّهپرستى را بروشنائى هدايت مىکند و نور به ديدگان آنان مىدهد تا راهى را که بسوى مولايشان دلالت مىکند ببينند اين اثر مبارک همچنين سالکان اين راه را از دامهاى پرخطرى که در سر راهشان قرار گرفته آگاه مى کند و در تمام پيچ و خمهاى جادّه دست کمک و هدايت به سويشان مىگشايد.
كلمات مكنونه را كه مجموعه اي شگفت انگيز از مواعظ و نصایح آسماني است مي توان راهنماي كاملي براي سير انسان بسوي عوالم روحاني خداوند محسوب داشت. روح انسان تابع قوانين طبيعت نيست زيرا اين قوانين تنها در عالم جسماني حاكم و عاملند بلكه بوسيله ميثاق عظيم و لايزالي كه خداوند با آدمى بسته تقويت و هدايت مىشود. کلمات مکنونه شرايط اين ميثاق عمومى و جاودانى را که واسطه ارتباط انسان با خالق اوست مشخّص مى کند و نيز نشان مىدهد که چگونه مىتوان به آن ميثاق وفادار بود.
براى درک معانى و مفاهيم کلمات مکنونه لازم است به دو نيروى مخالف که در انسان موجوداست توجّه شود و جنبههاى روحانى و جسمانى و بعبارت ديگر روح و جسم هردو مورد تأمّل دقيق قرار گيرد.
روح انسان از عوالم روحانى الهى سرچشمه مىگيرد و برتر از عالم مادّه و جسم است. يک فرد انسان وقتى پا به عرصه وجود مىنهد که روحش که از عوالم روحانى صادر گشته قبل از تولّد با جنين مرتبط مىشود ولی اين ارتباط بمراتب برتر از هرنوع ارتباط مادّى مانند رفت و آمد يا دخول و خروج است. زيرا روح تعلّق به عالم مادّى ندارد رابطه روح و جسم مانند رابطه نور با آئينه است نورى که در آئينه ديده مىشود در حقيقت داخل آن نيست بلکه از مبدئى مىآيد که در خارج آنست.
بهمين ترتيب نمىتوان گفت که روح درون جسد است بلکه روح ارتباط خاصّى با جسم دارد و ترکيب اين دو است که يک فرد انسان را بوجود مىآورد. اين ارتباط و همراهى تنها در طول دوران حيات جسمانى برقرار است و زمانى که حيات جسمانى به انتها مىرسد روح و جسم به مبدأ اصلی خود راجع مىشوند. جسم به خاک بر مىگردد و روح به عوالم الهى مراجعت مى کند.
روح انسانى از عوالم روحانى در جسد انسان تجلّى مىکند تا بشکل موجودى که بصورت و مثال الهى خلق شده و مستعدّ کسب خصائل و صفات رحمانى است درآيد. اين روح پس از جدا شدن از جسد به عالم ابديّت مىپيوندد و به ترقّيات خود همچنان ادامه مىدهد.
کيفيّت ترقّى روح در عالم بعد به درجه خصائل الهى که انسان در حيات فانى کسب نموده وابسته است. اگر طفلی بى دست و پا به دنيا بيايد هرگز پس از تولّد به تحصيل آنها موفّق نخواهد شد و تا پايان زندگى ناقص و عليل خواهد ماند. بهمين ترتيب روح هم اگر در اين زندگى ناپايدار براى کسب هدايت و نورانيّت به حقّ رو نيارد ولو هم ترقّى کند در تاريکى و محروميّت نسبى باقى خواهد ماند.
روح نمىتواند صفات بد را با خود به دنياى بعد منتقل کند و تنها صفات خوب را با خود به آن جهان مىبرد. زيرا بد در حقيقت فقدان خوبى است همچنانکه فقر فقدان غناست. بنابراين يک شخص بد عبارت از کسى است که از نظر خصائل روحانى فقير است و با خود مقدار کمى از سجاياى الهى را به عالم بعد منتقل مى کند ولی شخصى که در اين جهان زندگى با فضيلت و تقوى داشته مقدار خيلی بيشتر از سجاياى روحانى بهمراه مىبرد. حقيقت اينست که از فضل و موهبت الهى هردوى اين ارواح از تعالی روح برخوردارند ولی هريک در رتبه مخصوص خود ترقّى مى کند.
طبق تعاليم حضرت بهاءالله در عالم بعد مراتب مختلفى از حيات روحانى وجود دارد و همانند اين عالم نفوسى که در درجات پائين قرار دارند از درک صفات و کمالات ارواحى که در مراتب بالاتر واقعند عاجز و ناتوانند.
عاليترين رتبهاى که براى انسان مقدّر شده فوز به روح ايمانى است که با شناسائى مظهر ظهور در هر عصر و اطاعت از اوامر او حاصل مى شود و در حقيقت مقصد اصلی خداوند از خلق انسان نيل وى باين مقام اعلی است.
درجه بصيرت انسان در اين حيات فانى محدود است. يک فرد زندانى از مشاهده وسعت و زيبائى و انتظام جهان بىحدّ و مرز اطراف خود محروم و ناتوان است. بهمين طريق انسان هم در درک و فهم عوالم روحانى الهى مقيّد به قيود و حدود مىباشد. علم و دانش انسان هرقدر عميق و قواى عقلانى وى هراندازه هم که کامل باشد نمىتواند او را در درک حقايق روحانى اطمينان قلب بخشد.
تنها با شناسائى حضرت بهاءالله در اين عصر نورانى و با اقبال به آن مظهر ظهور الهى است که قلب انسان يعنى مطلع صفات الهى مىتواند نورانى شود. همچنانکه نبات به برکت نور آفتاب رشد و نما حاصل مىکند. در آن زمان است که انسان مى تواند مفاهيم معنوى بيانات حضرت بهاءالله را درک کند، کسب نورانيّت نمايد و منجذب به حقّ گردد.
اقبال و توجّه به حضرت بهاءالله مفتاح تعالی روحانى است يک فرد مؤمن در ارتباطش با حضرت بهاءالله نقش مؤنّث و مفعول بر عهده دارد و با تمام وجود خود را تسليم اراده مظهر الهى مى کند و قلب خويش را به نفوذ ظهور حضرتش مى گشايد. در اثر اين ارتباط معنوى است که روح انسان حامله مىشود و بالمآل طفلی که عبارت از روح ايمانى است پا بعرصه ظهور مىگذارد.
روح ايمانى که ثمره و نتيجه روح انسان است بسيار نفيس و ارزنده است، چه که در نتيجه تأثيرات فاعله نافذه حضرت بهاءالله بر شخص مؤمن بوجود آمده و بدين طريق از قدرت، نورانيّت و جمال آن مظهر الهى سهمى باو اعطا گرديدهاست.
وقتى که روح ايمانى در انسان متولّد مىشود براى رشد و نموّش به تغذيه نياز دارد. در اين مورد هم ظهور حضرت بهاءالله و کلمات مبارکه نازله از لسان و قلم آن ذات اقدس مائده روحانى لازم را در اختيار هر مؤمنى مىگذارد. با تلاوت آيات مبارکه و تفکّر و تعمّق در معانى و مفاهيم آنها و نيز با غوطهور شدن در درياى بيکران بيانات مقدّسهاش صفات و کمالات الهى در انسان تقويت مىشود. درک روحانى وى ازدياد مىيابد و افکارش روشنتر مىشود. شخص مؤمن حتّى اگر از سواد و تعليم هم بىبهره باشد روح ايمانيش وى را بر درک حقيقتمعنوى ظهور حضرت بهاءالله وکشف اسرار مودوعه در آن توانا مىکند.
وقتى انسان به روح ايمانى فائز مىشود حالت خضوع پيدا مىکند. تواضع و از خودگذشتگى در حقيقت از نشانههاى تعالی روحانى هستند. در حاليکه غرور و خودستائى دشمن خطرناک انسان مىباشند.
روح انسان بسبب تعلّق به اين دنياى خاکى هميشه به روح ايمانى فائز نمىشود. حضرت بهاءالله در يکى از الواح مقدّسه روح انسان را به پرنده تشبيه فرموده و پيروان اسم اعظم را چنين مخاطب ساختهاند:
مثل شما مثل طيرى است که باجنحه منيعه در کمال روح و ريحان در هواهاى خوش سبحان با نهايت اطمينان طيران نمايد و بعد بگمان دانه بآب و گل ارض ميل نمايد و بحرص تمام خود را بآب و تراب بيالايد و بعد که اراده صعود نمايد خود را عاجز و مقهور مشاهده نمايد چه که اجنحه آلوده بآب و گل قادر بر طيران نبوده و نخواهد بود در اين وقت آن طاير سماء عاليه خود را ساکن ارض فانيه بيند.
مقصد اصلی حضرت بهاءالله از تنزيل کلمات مکنونه اينست که انسان را از علائق اين عالم فانى منقطع کند و روح وى را از تسلّط خطرناکترين دشمنش که نفس خود اوست محافظه نمايد. کلمات مکنونه تعليم مىدهد که چگونه در مثال فوق طير قلب آدمى مىتواند بال و پر خود را از آلودگىهاى اين عالم پاک کند و طيران خود را بسوى عوالم الهى از سر گيرد.
تعلّق و تمسّک به اين عالم را مىتوان به هر عاملی که روح انسان را از تقرّب به آستان الهى منع کند تعبير کرد. حضرت بهاءالله فرمودهاند که اين دنيا و آنچه در اوست براى استفاده انسان خلق شدهاست. انسان حقّ دارد تمام چيزهاى خوب را که مىتواند بدست آرد دارا شود و از تمام لذّات مشروعى که زندگى در اختيارش مىگذارد محظوظ گردد. ولی شخص هرگز نبايد به اين نعم و لذّات دلبستگى پيدا کند. آن حضرت همچنين به انسان نصيحت مى کنند که از موقعيّتهاى اين حيات چند روزه استفاده کند، براى اصلاح اين دنيا بکوشد و در بناى يک نظم بديع جهانى براى عالم انسانى شرکت نمايد.
حضرت بهاءالله در يکى از الواح چنين مىفرمايند:
انّالّذى لن يمنعه شىء عنالله لابأس عليه لو يزيّن نفسه بحلل الارض و زينتها و ما خلق فيها لانّالله خلق کلّ ما فىالسّموات والارض لعباده الموحّدين کلوا يا قوم ما احلّالله عليکم ولا تحرموا انفسکم عن بدايع نعماته ثمّ اشکروه و کونوا منالشّاکرين.
از طرف ديگر حضرت بهاءالله اغنيا را با عبارات زير انذار فرمودهاند:
اى مغروران باموال فانيه بدانيد که غنا سدّيست محکم ميان طالب و مطلوب و عاشق و معشوق هرگز غنى بر مقرّ قرب وارد نشود و بمدينه رضا و تسليم درنيايد مگر قليلی پس نيکو است حال آن غنى که غنا از ملکوت جاودانى منعش ننمايد و از دولت ابدى محرومش نگرداند قسم باسم اعظم که نور آن غنى اهل آسمان را روشنى بخشد چنانچه شمس اهل زمين را.
اگرچه ثروت وغنا ممکن است سدّ محکمى بين انسان و خدا ايجاد کند و با اينکه اشخاص غنىهميشه درمعرض خطرعظيم تعلّقات دنيوى قرار دارند، ولی نبايد ازنظردورداشت که افراد فقيرنيزممکن است گرفتارتعلّقات مادّى گردند. داستان شاه و درويش که ذيلاً نقل مى شود اين نکته را آشکار مىکند.
گويند زمانى سلطانى بود که از خصائل روحانى بسيارى بهره داشت و اعمال و رفتارش بر اساس عدالت و شفقت استوار بود. اين سلطان بر حال درويشان غبطه مىخورد. چه که آنان را مىديد که از علائق دنيوى گسسته و از امور دنياى مادّى رسته بودند. در کوه و صحرا مىگشتند. روز به نيايش مولايشان مىپرداختند و شب هرجا که مىرسيدند به آسانى بخواب مىرفتند. در نهايت فقر بسر مىبردند ولی بنظرشان مىرسيد که داراى همه جهانند. تنها دارائىشان بظاهر لباسى بود که بر تن داشتند و کشکولی که هداياى خوردنى دوستدارانش را در خود جاى مىداد.
خلاصه سلطان مجذوب اين طرز زندگى درويشانه شده بود.
روزى اين شاه درويش معروفى را به قصر خود دعوت نمود. سر به پاى وى نهاد و رجاى درس و نصيحتى در باره انقطاع کرد. درويش که از اين دعوت بسيار مسرور و محظوظ شده بود، چند روزى در قصر شاه بسر برد و هروقت شاه را فارغ و آزاد يافت در باره فضائل انقطاع و زندگى درويشى به نصيحت و موعظه پرداخت. شاه بالأخره طريقت درويشى را پذيرفت و يک روز در لباس درويشى و بهمراه آن درويش قصر خود را ترک گفت.
پس از مسافت چندى که با هم راه پيموده بودند درويش دريافت که کشکولش را در قصر بر جاى گذاشته است. وى که از اين جريان بشدّت نگران شده بود موضوع را با شاه در ميان گذاشت و اظهار کردکه نمىتواند به سفر خود ادامه دهد و اجازه خواست که براى بازآوردن آن بقصر مراجعت نمايد. شاه در جواب وى را متذکّر نمود که خود او تمامى قصر و ثروت و قدرت را پشت سر گذاشته و شکوهاى ندارد در حاليکه وى که تمامى حيات را بموعظه در باره سجاياى انقطاع سپرى ساخته اکنون در معرض امتحان قرار گرفته و معلوم شد که چگونه به اين عالم يعنى به کشکول کوچک درويشى خود دلبسته بود.
اغلب به اشتباه چنين تصّور مىشود که تمسّک به دنيا تنها بداشتن متاع دنيوى است. در حاليکه در حقيقت چنين نيست و مغرور بودن به موفّقيّت، به علم و سواد، به شغل و مقام و به معروفيّت در اجتماع و بالاتر از همه خودپرستى از عواملی هستند که بين او و خدايش حائل مىشوند. رهائى از اين تعلّقات آسان نيست بلکه ممکن است بسيار دردناک باشد و حتّى بصورت نبرد روحانى و تلاش دائمى در تمام طول حيات درآيد.
کلمات مبارکه مکنونه مىتواند در آزاد ساختن انسان از بندهاى مادّهپرستى بسيار مؤثّر واقع شود و او را در مبارزه و مقابله با نفس پيروز سازد.
حضرت عبدالبهاء در لوحى که خطاب بيکى از مبلّغين امر يعنى ميرزاعبّاس ملقّب به قابل آبادهاى صادر فرمودهاند وى را مأمور مى کنند که آيات کلمات مبارکه مکنونه را شب و روز بدقّت تلاوت و از خدا مسئلت نمايد که وى را به اجراى مواعظ جمال مبارک موفّق فرمايد. در همين لوح مبارک حضرت عبدالبهاء اين نکته را تصريح مىفرمايند که کلمات مکنونه تنها براى تلاوت نازل نشده بلکه مقصد حضرت بهاءالله از نزول آن آيات مبارکه اين بوده که مؤمنين مواعظ و اوامر حضرتشان را در حيات روزانه خود بموقع اجرا گذارند.
زندگى جناب قابل که وقف خدمت شده بود بروشنى حاکى از تقليب روحى او است که تاحدودى دراثر تلاوت روزانه کلمات مکنونه حاصل گشته بود.
وى فردى پرشور و شوق، شاعرى با قريحه و ذوق، مبلّغى مشهور و از همه بالاتر فدائى صميمى حضرت بهاءالله بود. او در سنّ پيرى پس از تحمّل تضييقات زياد و در حاليکه عمرى را در سفرهاى تبليغى گذرانده بود دار فانى را وداع گفت.
قابل فقط چند ماه از سال را در خانه و کاشانه با خانواده خود بود و در بقيّه سال مسافات بعيده با الاغ طىّ مىنمود و قريه به قريه و شهر به شهر در سير و سفر مىگذراند. همهجا در طول راه مؤمنين را ملاقات مىکرد و با روح پرشعله و اشتعالی که داشت و با عشق عميقى که در دل به حضرت بهاءالله مىپروراند آنان را به وجد و طرب و جذبه و شوق مىآورد. ياران را که براى ديدارش جمع مىشدند در صورت اقتضا به تلاوت دستهجمعى الواح و اشعار جمال مبارک با لحن دعوت مىنمود و خواندن بعضى از اشعار زيبا و روحانگيز را که خود در مدح و ثناى حضرت بهاءالله، حضرت عبدالبهاء و حضرت ولىّامرالله سروده بود به الحان خوش به آنان تعليم مىداد.
در آن زمان نواختن آلات موسيقى از نظر روحانيون اسلام مطلوب و پسنديده تلقّى نمىشد و بهمين سبب بهائيانمراقب بودند کهمبادابا استفاده از آلات موسيقى عِرق عصبيّت توده مسلمان را تحريک کنند. ولی قابل با استعداد خاصّى که داشت با کف زدن اين سرودهاى عاشقانه و ستاينده را رهبرى مىنمود. و اگرآزادى بيشترى فراهم بود يک طبل خانگى هم به اين سرود و بزم عشق بها اضافه مى شد. مؤمنين که اغلب ستمديده و تحت فشار بودند، آن چند روزى را که قابل در ميانشان بود مغتنم مىشمردند زيرا وى در هرکجا که قدم مىگذاشت شور و شادى مىآفريد.
حضرت بهاءالله نزول کلمات مکنونه را چنين توصيف مىفرمايند:
عروس معانى بديعه که وراى پردههاى بيان مستور و پنهان بود بعنايت الهى و الطاف ربّانى چون شعاع منير جمال دوست ظاهر و هويدا شد. شهادت مىدهم اى دوستان که نعمت تمام و حجّت کامل و برهان ظاهر و دليل ثابت آمد ديگر تا همّت شما از مراتب انقطاع چه ظاهر نمايد. کذلک تمّت النّعمة عليکم و علی من فىالسّموات و الارضين و الحمد لله ربّالعالمين.
حضرت بهاءالله در اين کتاب ضمن صفحاتى محدود دستورالعمل کافى که ضامن اصلاح عالم و سرور عالميان است در اختيار نوع انسان گذاشتهاند. آن مظهر الهى به نداى خدائى انسان را به خطاب مبارک "املک قلباً جيّداً حسناً" مخاطب مىسازند.
قلب را مطلع و مشرق ظهور الهى معرّفى مىکنند و اهمّيّت تطهير آن را از نفوذ اشرار متذکّر مىشوند. از انسان مىخواهند که اغيار را از خانه دل براند تا "جانان بمنزل خود درآيد" او را از "مجالست اشرار " که "نور جان را بنار حسبان تبديل نمايد" بر حذر مىدارند. و بالاخره آدمى را به بقاى روح مطمئن مىفرمايند.
حضرت بهاءالله همچنين در اين صحيفه نورا با بيان مبارک "انت نورى و نورى لايطفى " تأييد مىنمايند که خداوند "جوهر نور" خاموشى ناپذير خود را در انسان به وديعه گذاشته است. و با عبارت اطمينانبخش "جعلت لک الموت بشارة" مرگ را براى انسان بشارتى معرّفى مىفرمايند. حضرت بهاءالله در کتاب کلمات مکنونه اين عهد را از انسان مىگيرند که محبّت الهى را در دل بپروراند و او را به تمسّک به حبل عدالت و انصاف و گذشت و محبّت امر مىفرمايند.
"طبيب جميع علّتها" را ذکر الهى معرّفى مىکنند. و توجّه به حقّ را در اسحار توصيه مىفرمايند. انسان را نصيحت مى کنند که خود را از بند تعلّقات دنيوى خلاص کند و "ملک بيزوال را بانزالی" از دست ندهد. شخص را بخاطر غفلت و انهماک در شهوات و هواهاى نفسانى ملامت مىکنند و او را به اجتناب از حسد و حرص و غرور و خودستائى هدايت مىنمايند.
جمال اقدس ابهى در اين صحيفه نورا تصريح مىفرمايند که لسان براى ذکر ربّ است و شايسته نيست به غيبت و افترا آلوده گردد. آنان را که "باقتراف تحصيل کنند و صرف خود و ذوىالقربى نمايند حبّاً لله ربّالعالمين" "بهترينناس" محسوب و نفوسى را که "بىثمر در ارض ظاهرند" "پستترين ناس" معرّفى مىنمايند.
حضرت بهاءالله در اين کلمات مبارکه عظمت ظهور خويش را بيان و از اينکه تنها نفوس قليلی به آن اقبال کرده و "از آن قليل" هم فقط "اقلّ قليلی" "با قلب طاهر و نفس مقدّس" مشهود گشتهاند اظهار تأسّف مىکنند. از انسان مىخواهند که از "ظلم" دست خود را "کوتاه" کند و قسم ياد مىکنند که در اين عصر "از ظلم احدى نگذرند. بلاى ناگهانى و "عقابعظيمى" را براى اهل ارض پيشبينى مىکنند و غنا را بمنزله سدّى محکم ميان "طالب و مطلوب و عاشق و معشوق" محسوب مىنمايند. حال آن غنى را "که غنا از ملکوت جاودانى منعش ننمايد" نيکو مىشمارند و قسم ياد مىکنند که "نور آن غنى اهل آسمان را روشنى بخشد چنانچه شمس اهل زمين را". از جميع ناس مى خواهند که "افعال قدسى" از "هيکل انسانى " ظاهر نمايند و بالاخره قوا و استعدادات نهفته در انسان را با عبارات زير توصيف مىفرمايند:
يا ابن الرّوح خلقتک غنيّاً کيف تفتقر و صنعتک عزيزاً بم تستذلّ و من جوهرالعلم اظهرتک لم تستعلم عن دونى ومن طين الحبّ عجنتککيف تشتغل بغيرى فارجع البصر اليک لتجدنى فيک قائماً قادراً مقتدراً قيّوماً.
در کلمات مکنونه آياتى وجود دارند که بتلويح به عهد و ميثاق اشاره مىکنند عهد و ميثاقى که بعداً در الواح وصاياى حضرت بهاءالله که از طرف آن حضرت به کتاب عهد تسميه گشته مصرّح و منصوص گرديدهاست.
حضرت عبدالبهاء مرکز ميثاق امرالله و مبيّن آيات حضرت بهاءالله معانى بعضى از اين تلويحات و اشارات را بيان فرمودهاند. از جمله اين آيات قطعه زير از کلمات مبارکه مکنونه است:
اى دوستان من آيا فراموش کردهايد آن صبح صادق روشنى را که در ظلّ شجره انيسا که در فردوس اعظم غرس شده جميع در آن فضاى قدس مبارک نزد من حاضر بوديد و بسه کلمه طيّبه تکلّم فرمودم و جميع آن کلماترا شنيده و مدهوش گشتيد و آن کلمات اين بود.
اى دوستان رضاى خود را بر رضاى من اختيار مکنيد و آنچه براى شما نخواهم هرگز مخواهيد و با دلهاى مرده که بآمال و آرزو آلوده شده نزد من ميائيد. اگر صدر را مقدّس کنيد حال آن صحرا و آن فضا را بنظردرآريد و بيان من بر همه شما معلوم شود.
حضرت عبدالبهاء در بيان معانى اين قطعه مبارکه "صبح صادق روشن" را ظهور حضرت باب، "شجره انيسا" را حضرت بهاءالله و "فضاى قدس مبارک" را قلب انسان تعبير فرموده و توضيح دادهاند که مقصد از حضور در ظلّ شجره انيسا در اين بيان مبارک اجتماع جسمانى نبوده بلکه روحانى مىباشد. يعنى نداى الهى در فضاى قدس نفوس انسانى مرتفع شد ولی آنان به اين ندا جواب ندادند و مدهوش گشتند.
حضرت عبدالبهاء در لوح ديگرى معنى اجتماع دوستان را "در ظلّ شجره انيسا" تأسيس عهد و ميثاق بهاء بيان نمودهاند. بفرموده آن حضرت "ربّ مجيد در ظلّ شجره انيسا عهد جديدى بست و ميثاق عظيمى بنهاد" تأسيس اين عهد و ميثاق در ايّام اوّليّه رسالت حضرت بهاءالله خود يکى از اسرار اين ظهور الهى است. حضرت عبدالبهاء در لوح ديگرى توضيح مىدهند که وقتى که شمس ظهور حضرت بهاءالله بر عالم انسانى طلوع کرد نخستين شعاعى که از آن بر مجتمعين در ظلّ "شجره انيسا" زد شعاع عهد و ميثاق بود.
قسمت ديگرازکلمات مکنونه که به عهد وميثاق اشاره مىکند قطعه زير است:
اى دوستان من ياد آوريد آن عهدى را که در جبل فاران که در بقعه مبارکه زمان واقع شده با من نمودهايد و ملأ اعلی و اصحاب مدين بقا را بر آن عهد گواه گرفتم و حال احديرا بر آن عهد قائم نمىبينم البتّه غرور و نافرمانى آنرا از قلوب محو نموده بقسمى که اثرى از آن باقى نمانده و من دانسته صبر نمودم و اظهار نداشتم.
حضرت عبدالبهاء توضيح دادهاند که عهد جبل فاران اشاره به عهد و ميثاق حضرت بهاءالله است که از قلم اعلی در ارض اقدس نازل شده و بعد از صعود آن حضرت اعلام گرديدهاست.
بالأخره "پر" و "شانه" که در آيات زير از کلمات مکنونه مذکوراست بفرموده حضرت عبدالبهاء اشاره به عهد و ميثاق حضرت بهاءالله مىباشد.
اى پسر هوى تا کى در هواى نفسانى طيران نمائى پر عنايت فرمودم تا در هواى قدس معانى پرواز کنى نه در فضاى وهم شيطانى شانه مرحمت فرمودم تا گيسوى مشکينم شانه نمائى نه گلویم بخراشی.
حضرت بهاءالله در کلمات مبارکه مکنونه به بعضى الواح مانند "لوح پنجم از فردوس" و "لوح ياقوتى" و به سطورى از "اسطر قدس" اشاره مىفرمايند حضرت عبدالبهاء بروشنى تصريح فرمودهاند که هيچيک از اين الواح و سطوردراين عالم نازل نشده و درملکوت الهى و عوالم آسمانى محفوظ ماندهاند.
درکلماتمکنونه آيهمبارکه ديگرى موجود است که از نظربيان کيفيّت قدرت ظهورمبارک وعظمت مقام شارع آنحضرت بهاءاللهحائز اهمّيّت زيادى مىباشد.
اى پسر انصاف در ليل جمال هيکل بقا از عقبه زمرّدى وفا بسدره منتهى رجوع نمود و گريست گريستنى که جميع ملأ عالين و کرّوبين از ناله او گريستند و بعد از سبب نوحه و ندبه استفسار شد مذکور داشت که حسبالامر در عقبه وفا منتظر ماندم و رائحه وفا از اهل ارض نيافتم و بعد آهنگ رجوع نمودم. ملحوظ افتاد که حمامات قدسى چند در دست کلاب ارض مبتلا شدهاند. در اين وقت حورّيه الهى از قصر روحانى بىستر و حجاب دويد و سؤال از اسامى ايشان نمود و جميع مذکور شد الاّ اسمى از اسماء و چون اصرار رفت حرف اوّل اسم از لسان جارى شد اهل غرفات از مکامن عزّ خود بيرون دويدند و چون بحرف دوم رسيد جميع بر تراب ريختند در آن وقت ندا از مکمن قرب رسيد زياده بر اين جائز نه انّا کنّا شهداء علی ما فعلوا و حينئذ کانوا يفعلون.
در اين بيان مبارک معنى لغوى "سدره منتهى" آخرين درختى است که پس از آن راه عبور نيست اعراب قديم در کنار بعضى جادهها درخت مىکاشتهاند و آخرين درخت که نشانه انتهاى جاده بود سدرةالمنتهى ناميده مىشد اين اصطلاح که در آثار مبارکه حضرت بهاءالله در مواضع کثيره بکار رفته در بعضى موارد اشاره به عظمت مقام مظهر ظهور الهى است که وراى درک و فهم انسانى است "حوريّه الهى" نيز در الواح مقدّسه حضرت بهاءالله به رمز و استعاره وارد شده و معانى مختلفى دارد.
حرف اوّل و دوم در بيان مبارک فوق بنا به تعبيرى که حضرت عبدالبهاء فرمودهاند حروف "ب" و "ه" موجود در کلمه بها هستند. مفهوم بيان مبارک اين است که تنها دو حرف از سه حرف کلمه بها در اين دور ظاهر شده و اهمّيّت تامّه و قدرت کامله ظهور حضرت بهاءالله که به رمز و تمثيل در سه حرف نام مبارک آن حضرت مودوع و نهفته است هنوز به عالم انسانى افشا نشده و تنها اندازه محدودى از ضياء و جلال آن براى عالم بشرى در اين عصر ساطع گرديدهاست.
حضرت بهاءالله در يکى از الواح مقدّسه به اين حقيقت با بيانات مبارکه زير شهادت دادهاند:
ثمّ اعلم يا کمال بانّا ما کشفنا الغطاء حقّالکشف اظهرنا نفسنا علی مقدار طاقةالنّاس والاّ لو يظهر جمال القدم بجماله لن يقدر ان يشهده احد عمّا خلق بينالسّموات و الارض"
جناب ادیب طاهرزاده، نفحات ظهور حضرت بهاءالله جلد یک
در شهر کاشان مردی نود ساله را موسوم به ميرزا محمود که از اهل قمصر کاشان بود ملاقات کردم مشارٌ اليه اين قضيّه را برای من حکايت کرد .
"در ايّام صباوت که در کاشان بسر ميبردم اغلب می شنيدم که شخصی در شهر نائين مردم را بقرب ظهور موعود بشارت ميدهد و هر که با او ملاقات ميکند خواه از دانشمندان باشد يا از ارباب مناصب و يا از از عوام از گفتههای او متأثّر شده پشت پا بدنيا ميزند. پس از چندی در صدد برآمدم که اين مسئله را شخصاً تحقيق نمايم. بدون آنکه به برادران خود اطّلاع بدهم بنائين سفر کرده حاجی حسن را ملاقات نمودم و آنچه را دربارهء او شنيده بودم رسيدگی کرده بشارت قرب ظهور موعود را بگوش خود از او شنيدم.
مشارٌ اليه گفتار مؤثّری داشت که حکايت از نورانيّت قلب و اشتعال روح او مینمود. يک روز بعد از ادای نماز صبح حاجی حسن بمن فرمود عنقريب زمين بهشت برين خواهد شد و ايران کعبهء مقصود عالميان خواهد گرديد روز ديگر هنگام فجر او را ديدم که بسجده افتاده و و جملهء اللّه اکبر را مکرّر بر زبان ميراند.
پس از چندی بجانب من متوجّه شده و فرمود ميرزا محمود آن وجود مقدّسی که مژدهء ظهور او را بتو دادم السّاعه متولّد شد اين همان بزرگواری است که عالم را بانوار خويش روشن خواهد ساخت. براستی بتو ميگويم عنقريب بچشم خود آن ايّام را خواهی ديد ميرزا محمود ميگفت اين کلمات که حاجی حسن بمن گفت در ذهن من باقی بود و دائماً متذکّر بودم تا پس از چندی ندای موعود در سال شصت بگوش من رسيد.
متأسّفانه در آن ايّام چون در بستر مرض افتاده بودم نميتوانستم خود را بشيراز برسانم و بلقای موعود مشرّف شوم در اوقاتی هم که سيّد باب بشهر کاشان ورود فرمودند و سه شب در منزل حاجی ميرزا جانی مهمان بودند من آگاه نشدم و از تشرّف بحضورش محروم ماندم. بعدها از مؤمنين بامر حضرت باب تاريخ تولّد آن حضرت را سؤال کردم گفتند حضرت باب در اوّل محرّم سال ١٢٣٥ هجری متولّد گرديده. من اين تاريخ را با تاريخی که برای تولّد موعود حاجی حسن نائينی بمن فرموده بود مختلف يافتم. زيرا آنروز که حاجی حسن مژده تولّد موعود را داد روز دوّم محرّم ١٢٣٣ هجری بود و بين آن تاريخ و تاريخ تولّد باب دو سال اختلاف بود.
اين مطلب بر حيرت و سرگردانی من افزود. پس از مدّتی با حاجی ميرزا کمال الدّين نراقی ملاقات نمودم مشارٌ اليه مژدهء ظهور حضرت بهاءاللّه را بمن داد و گفت که آن حضرت در بغداد اقامت دارند و چند فقره از کلمات مکنونهء فارسی و عربی و بعضی ابيات از قصيدهء ورقائيّه را که از آثار حضرت بهاءاللّه است برای من خواند. اين کلمات مبارکه در اعماق روح من اثری شديد نمود و از جمله فقراتی که خواند هنوز اين دو فقره در نظر من هست: "يا ابن الوجود فؤادک منزلی قدّسه لنزولی و روحک منظری طهّره لظهوری" و "اگر مرا خواهی جز مرا مخواه و اگر ارادهء جمالم داری چشم از عالميان بربند زيرا که ارادهء من و غير من چون آب و آتش در يک دل و قلب نگنجد".
من از حاجی کمال تاريخ تولّد حضرت بهاءاللّه را جويا شدم فرمود تولّد آن وجود مبارک در فجر روز دوّم محرّم سال ١٢٣٣ هجری است. چون اين را شنيدم بياد بيانات حاجی حسن نائينی افتادم که در چند سال قبل در چنين روزی مژده تولّد موعود عالميان را بمن داد. فوراً بسجده افتادم و گفتم خدايا سپاس ترا که يوم موعود را بمن بشارت دادی و باين فيض و موهبت عظمی مرا مخصّص داشتی ديگر در دنيا کاری ندارم اگر اجل من فرا رسد حاضرم با نهايت اطمينان جان بسپارم. ميرزا محمود در همان سال وفات کرد و آن سال ١٢٧٤ هجری بود.
جناب نبیل زرندی، تاریخ نبیل
جناب میرزا عبدالحسین، فرزند ارشد جناب سمندر …. خط زيبائي داشتند و كتب عديده به خط خوش از الواح مباركه نگاشتند. بعضي از اين مجلدات نزد فاميل به يادگار مانده است. مجموعه كلمات مكنونه و بعضي از مناجاتهاي صادره از قلم اعلي و الواح مباركه را در عشق آباد خط نويسي نمودند كه در آنجا به همت احباي الهي به طريق چاپ سنگي بطبع رسيد و انتشار يافت.
طراز الهی، پریوش سمندری خوشبین
آقا میرزا حسن در محبت الله چون کره نار مشتعل بود و سفر اول با جناب والد (ملا مهدی عطری) با پای پیاده بدارالسلام بغداد بحضور مبارک مشرف گشتند. و در آن سفر هنوز بروز نقض میرزا یحیی نشده بود. در سفر دوم که مشرف گشت وقتی بود که شقاوت و نقض میرزا یحیی بروز کرده بود، ولی هنوز اظهار امر مبارک من یظهره الله وضوح نشده بود لکن چون بروز عداوت و نقض ميرزا يحيي شد و آثار عظمت و بزرگواري از جمال مبارك مشاهده ميگشت خود دليل كافي بود بر ظهور سري جمال مبارك.
باري حضرت آقا ميرزا حسين بحقيقت جمال مبارك را شناخته بودند و از ساحت اقدس مرخص شده عازم ايران گشتند و آن ايام كلمات مكنونه تازه نازل شده بود و ايشان يك نسخه آن را به همراه خود به يزد آورده بودند. حقير آن روزها شش هفت ساله بودم، سه سال از فوت مرحوم والد حاجي عبدالغفور گذشته بود. خوب نظرم هست كه تقريبا سه چهار ساعت از شب گذشته بود كه درب خانه ما را زدند چون جواب دادند آقا ميرزا حسين پشت در فرمودند در را باز كن كه ازل رفت بدرك.
جناب والده بسيار مضطرب و پريشان گشتند که کیست چه می گوید. در را باز کردند دیدند جناب آقا میرزا حسین با لباس سفری از دارالسلام می آید. جناب والده فرمودند چه می گویید. جواب فرمودند ازل مردود شد و جمال مبارک من یظهره الله هستند و بنای صحبت گذاشتند و تفصیل عداوتها و نقض میرزا یحیی را بیان کردند و یک فرد شعر خود میرزا یحیی را خواندند که می گوید:
تا چند در آينه وصل بما جلوه كني بشكن اين آينه و خود بجهان جلوه نما
جناب والده فرمودند خدا بزبانش جاري كرده. بعد كلمات مكنونه را تلاوت فرمودند، در بين تلاوت همشيره بزرگ حقير غش كرد پس از ساعتي بهوش آمد.
جناب طاهر مالمیری، خاطرات مالمیری
تقدیم به عاشقان جمال ابهی و کلمات مکنونه اش.
به یاد مادر مهربانی که «مرا از بدو حیات تربیت نمود پرورش داد ولی من مکافات زحمات او ننمودم».
شهر القدره ۱۷۷ بدیع
نظرات
ارسال یک نظر