کتاب ایقان
اثر حضرت بهاءالله
بسم ربّنا العلیّ الأعلی
الباب المذکور فی بیان انّ العباد لن یصلوا الی شاطئ بحر العرفان الّا بالانقطاع الصّرف عن کلّ من فی السّموات و الأرض.
قدّسوا انفسکم یا اهل الأرض لعلّ تصلنّ الی المقام الّذی قدّر الله لکم و تدخلنّ فی سرادق جعله الله فی سمآء البیان مرفوعاً.
جوهر این باب آنکه سالکین سبیل ایمان و طالبین کؤوس ایقان باید نفوس خود را از جمیع شئونات عرضیّه پاک و مقدّس نمایند.
یعنی گوش را از استماع اقوال و قلب را از ظنونات متعلّقه بسبحات جلال (اصطلاح قرآنی- شوون و امور و حالاتی است که مانع اقبال نفوس به مظهر الهیه گردد. مثل تقالید و مسموعات باطله و یا سخنان رادعه علما) و روح را از تعلّق باسباب ظاهره و چشم را از ملاحظهٔ کلمات فانیه و متوکّلین علی الله و متوسّلین الیه سالک شوند. تا آنکه قابل تجلّیات اشراقات شموس علم و عرفان الهی و محلّ ظهورات فیوضات غیب نامتناهی گردند.
زیرا اگر عبد بخواهد اقوال و اعمال و افعال عباد را از عالم و جاهل میزان معرفت حقّ و اولیای او قرار دهد، هرگز برضوان معرفت ربّ العزّة داخل نشود و بعیون علم و حکمت سلطان احدیّت فائز نگردد و هرگز بسرمنزل بقا نرسد و از جام قرب و رضا مرزوق نگردد.
ناظر بایّام قبل شوید که چه قدر مردم از اعالی و ادانی (افراد بلند مرتبه و فرومایه) همیشه منتظر ظهورات احدیّه در هیاکل قدسیّه بودهاند. بقسمی که در جمیع اوقات و اوان مترصّد و منتظر و دعاها و تضرّعها مینمودند که شاید نسیم رحمت الهیّه بوزیدن آید و جمال موعود از سرادق غیب بعرصهٔ ظهور قدم گذارد.
و چون ابواب عنایت مفتوح میگردید و غمام مکرمت مرتفع و شمس غیب از افق قدرت ظاهر میشد، جمیع تکذیب مینمودند و از لقاء او که عین لقآء الله است احتراز میجستند. چنانچه تفصیل آن در جمیع کتب سماویّه مذکور و مسطور است.
حال قدری تأمّل نمائید که سبب اعتراض ناس بعد از طلب و آمال ایشان چه بود؟ و بقسمی هم اعتراض مینمودند که زبان و بیان و تقریر و تحریر همه از ذکر آن عاجز و قاصر است.
و احدی از مظاهر قدسیّه و مطالع احدیّه ظاهر نشد مگر آنکه باعتراض و انکار و احتجاج ناس مبتلا گشت چنانچه میفرماید «یا حسرةً علی العباد ما یأتیهم من رسول الّا کانوا به یستهزئون» (۳۰ یس: دریغا بر این مردم. هیچ رسولی بر آنان نیامد مگر آنکه او را ریشخند می کردند)
و در مقام دیگر میفرماید «و همّت کلّ امّة برسولهم لیأخذوه و جادلوا بالباطل لیدحضوا به الحقّ» (فقره ای از آیه ۵ غافر: و هر امتی آهنگ فرستاده خود را کردند تا او را بگیرند و بباطل جدال نمودند تا حقیقت را بآن پایمال کنند)
و همچنین کلمات منزله که از غمام قدرت صمدانیّه و سماء عزّت ربّانیّه نازل شده زیاده از حدّ احصا و احاطهٔ عباد است. و اولو الأفئدة و صاحبان بصر را سورهٔ هود کفایت میکند.
قدری در آن سورهٔ مبارکه تأمّل فرمائید و بفطرت اصلیّه تدبّر نمائید تا قدری بر بدایع امور انبیا و رد و تکذیب کلمات نفی (معرضین - مخالفین) اطّلاع یابید. شاید ناس را از موطن غفلت نفسانیّه بآشیان وحدت و معرفت الهیّه پرواز دهید و از زلال حکمت لایزال و اثمار شجرهٔ علم ذی الجلال بیاشامید و مرزوق گردید. اینست نصیب انفس مجرّده (فارغ از شوون دنیا) از مائدهٔ منزلهٔ قدسیّهٔ باقیه.
اگر بر ابتلای انبیا و علّت و سبب اعتراضات عباد بر آن شموس هویّه آگاه شوید بر اکثری از امور اطّلاع یابید و دیگر هر چه اعتراضات مردم را بر مشارق شموس صفات احدیّه بیشتر ملاحظه کنید در دین خود و امر الله محکمتر و راسختر شوید.
لهذا بعضی از حکایات انبیا مجملاً در این الواح ذکر میشود تا معلوم و مبرهن آید که در جمیع اعصار و اقران (قرنها) بر مظاهر قدرت و مطالع عزّت وارد میآوردند آنچه را که قلم از ذکرش خجل و منفعل است. شاید این اذکار سبب شود که بعضی از ناس از اعراض و اعتراض علما و جهّال ارض مضطرب نشوند و بلکه بر ایقان و اطمینانشان بیفزاید.
و از جملهٔ انبیا نوح بود که نهصد و پنجاه سال نوحه نمود و عباد را بوادی ایمن روح (منظور ایمان و عرفان، خداشناسی و معرفت الهیه) دعوت فرمود.
و احدی او را اجابت ننمود و در هر یوم بقدری ایذا و اذیّت بر آن وجود مبارک وارد میآوردند که یقین بر هلاکت او مینمودند.
و چه مراتب سخریّه و استهزاء (ریشخند و مسخره کردن) و کنایه که بر آن حضرت وارد شد. چنانچه میفرماید «و کلّما مرّ علیه ملأ من قومه سخروا منه قال ان تسخروا منّا فانّا نسخر منکم کما تسخرون فسوف تعلمون» (فقره ای از آیه ۳۸ هود: و هر بار که اشرافی از قومش بر او می گذشتند او را مسخره می کردند. می گفت اگر ما را مسخره می کنید، ما نیز شما را همانگونه مسخره خواهیم کرد).
و بعد از مدّتها چند مرتبه وعدهٔ انزال نصر (نزول پیروزی) باصحاب خود فرمودند بوعدهٴ معیّن، و در هر مرتبه بدا (تغییر پذیرفتن حکم - از نظر شیعه بداء وقتی است که خداوند وعده ای بدهد و بدان وفا نکند) شد.
و بعضی از آن اصحاب معدوده بعلّت ظهور بدا اعراض مینمودند. چنانچه تفصیل آن در اکثر کتب مشهوره ثبت شده و البتّه بنظر عالی رسیده یا میرسد. تا آنکه باقی نماند از برای آن حضرت مگر چهل نفس و یا هفتاد و دو نفس. چنانچه در کتب و اخبار مذکور است تا آنکه بالأخره نداء «ربّ لا تذر علی الأرض من الکافرین دیّاراً» (۲۶ نوح: پروردگارا هیچ کس از کافران را بر روی زمین مگذار) از جان برکشید.
حال قدری تأمّل باید که سبب چه بود در این مدّت آن عباد باین قسم اعتراض نمودند و احتراز جستند و از قمیص نفی بخلع اثبات مفتخر و فائز نشدند؟
و دیگر چرا در وعدههای الهی بدا شد که سبب ادبار (روی گردانیدن) بعضی مقبلین شود؟
بسیار تأمّل باید تا بر اسرار امور غیبی واقف شوید و از طیب معنوی گلستان حقیقی بوئی برید و تصدیق نمائید که امتحانات الهیّه همیشه در مابین عباد او بوده و خواهد بود تا نور از ظلمت و صدق از کذب و حقّ از باطل و هدایت از ضلالت و سعادت از شقاوت و خار از گل ممتاز و معلوم شود.
چنانچه فرموده «الم أ حسب النّاس ان یترکوا ان یقولوا آمنّا و هم لا یفتنون» (۲ عنکبوت: آیا مردم پنداشتند که تا گفتند ایمان آوردیم رها می شوند و مورد آزمایش قرار نمی گیرند).
و بعد از نوح جمال هود از مشرق ابداع مشرق شد و قریب هفتصد سنه او ازید باختلاف اقوال، مردم را برضوان قرب ذی الجلال دعوت نمود و چه مقدار بلایا که بمثل غیث هاطل (باران سیل آسا) بر آن حضرت بارید. تا آنکه کثرت دعوت سبب کثرت اعراض شد و شدّت اهتمام علّت شدّت اغماض گردید «و لا یزید الکافرین کفرهم الّا خسارا» (فقره ای از آیه ۳۹ فاطر: کافران را کفرشان غیر از زیان نمی افزاید).
و بعد هیکل صالحی از رضوان غیبی معنوی قدم بیرون نهاد و عباد را بشریعهٔ قرب باقیه دعوت نمود. و صد سنه او ازید امر باوامر الهی و نهی از مناهی میفرمود. ثمری نبخشید و اثری ظاهر نیامد و چند مرتبه غیبت اختیار فرمود با آنکه آن جمال ازلی ناس را جز بمدینهٔ احدیّه دعوت نمینمود، چنانچه میفرماید «و الی ثمود اخاهم صالحاً قال یا قوم اعبدوا الله ما لکم من اله غیره» الی آخر القول. «قالوا یا صالح قد کنت فینا مرجوّاً قبل هذا أ تنهانا ان نعبد ما یعبد آبائنا و انّنا لفی شکّ ممّا تدعونا الیه مریب» (۶۱ و ۶۲ هود: و به سوی ثمود برادرشان صالح را فرستادیم. گفت ای قوم من خدا را بپرستید. برای شما معبودی جز او نیست. گفتند ای صالح به راستی تو پیش از این مایه امید بودی آیا مار را از پرستش آنچه پدرانمان می پرستند باز می داری و بی گمان ما از آنچه تو ما را بدان می خوانی سخت دچار شک هستیم).
و هیچ فائده نبخشید تا آنکه بصیحهئی جمیع بنار راجع شدند.
و بعد جمال خلیل (حضرت ابراهیم) کشف نقاب نمود و علم هدی مرتفع شد و اهل ارض را بنور تقی دعوت فرموده، هر چه مبالغه در نصیحت فرمود جز حسد ثمری نیاورد و غیر غفلت حاصلی نبخشید. الّا الّذینهم انقطعوا بکلّهم الی الله و عرجوا بجناحی الایقان الی مقام جعله الله عن الادراک مرفوعاً (بغیر از کسانی که خود را از غیر خدا منقطع کردند و به بال های ایقان به مقامی که ورای ادراک است عروج نمودند)
و تفصیل آن حضرت مشهور است که چه مقدار اعدا احاطه نمودند تا آنکه نار حسد و اعراض افروخته شد. و بعد از حکایت نار، آن سراج الهی را از بلد اخراج نمودند، چنانچه در همهٔ رسائل و کتب مذکور است.
و بعد زمان او منقضی شد تا نوبت به موسی رسید. و آن حضرت بعصای امر و بیضای معرفت از فاران محبّت الهیّه با ثعبان قدرت و شوکت صمدانیّه از سینای نور بعرصهٔ ظهور ظاهر شد و جمیع من فی الملک را بملکوت بقا و اثمار شجرهٔ وفا دعوت نمود.
و شنیده شد که فرعون و ملأ (گروه - اهل - قوم) او چه اعتراضها که نمودند، و چه مقدار احجار ظنونات از انفس مشرکه بر آن شجرهٔ طیّبه وارد آمد. تا بحدّی که فرعون و ملأ او همّت گماشتند که آن نار سدرهٔ ربّانیّه را از ماء تکذیب و اعراض افسرده و مخمود نمایند و غافل از اینکه نار حکمت الهیّه از آب عنصری افسرده نشود و سراج قدرت ربّانیّه از بادهای مخالف خاموشی نپذیرد. بلکه در این مقام ماء سبب اشتعال شود و باد علّت حفظ لو انتم بالبصر الحدید تنظرون و فی رضی الله تسلکون (اگر شما به بصر تیز نگاه کنید و در راه رضای خدا قدم بردارید).
و چه بیانی خوش فرمود مؤمن آل فرعون چنانچه حکایت او را ربّ
العزّة برای حبیب خود میفرماید «و قال رجل مؤمن من آل فرعون یکتم ایمانه أ تقتلون رجلاً ان یقول ربّی الله و قد جآءکم بالبیّنات من ربّکم و ان یک کاذباً فعلیه کذبه و ان یک صادقاً یصبکم بعض الّذی یعدکم انّ الله لا یهدی من هو مسرف کذّاب» (۲۸ غافر: و مردی مومن از خاندان فرعون که ایمان خود را نهان می داشت گفت: آیا مردی را می کشید که می گوید پروردگار من خداست و مسلما برای شما از جانب پروردگارتان دلایل آشکاری آورده و اگر دروغگو باشد دروغش به زیان اوست و اگر راستگو باشد برخی از آنچه به شما وعده می دهد به شما خواهد رسید. چرا که خدا کسی را که افراط کار و دروغگو باشد هدایت نمی کند).
و بالأخره امر بجائی کشید که همین مؤمن را بنهایت عذاب شهید نمودند «الا لعنة الله علی القوم الظّالمین» (۱۱ هود: هان لعنت خدا بر ستمگران باد).
حال قدری در این امورات تأمّل فرمائید که چه سبب اینگونه اختلافات
بوده که هر ظهور حقّی که در امکان از افق لامکان ظاهر میشد اینگونه فساد و اغتشاش و ظلم و انقلاب در اطراف عالم ظاهر و هویدا میگشت با اینکه جمیع انبیا در حین ظهور خود مردم را بشارت میدادند به نبیّ بعد و علامتی از برای ظهور بعد ذکر میفرمودند چنانچه در همهٔ کتب مسطور است با وجود طلب و انتظار ناس بمظاهر قدسیّه و ذکر علامات در کتب چرا باید اینگونه امور در عالم رو دهد که جمیع انبیا و اصفیا را در هر عهد و عصر اینگونه ظلم و جبر و تعدّی نمایند چنانچه میفرماید: «أ فکلّما جآءکم رسول بما لا تهوی انفسکم استکبرتم ففریقاً کذّبتم و فریقاً تقتلون» (۸۷ بقره). میفرماید هر زمان و عهد که آمد بسوی شما رسولی از جانب پروردگار بغیر هوای نفس شما تکبّر نمودید و موقن نشدید و گروهی از آن انبیا را تکذیب نمودید و گروهی را میکشتید
آخر تأمّل فرمائید که سبب این افعال چه بود که باین قسم با طلعات جمال ذی الجلال سلوک مینمودند و هر چه که در آن ازمنه سبب اعراض و اغماض آن عباد بود حال هم سبب اغفال این عباد شده.
و اگر بگوئیم حجج الهیّه کامل و تمام نبود، لهذا سبب اعتراض عباد شد. این کفریست صراح لأجل آنکه این بغایت از فیض فیّاض دور است و از رحمت منبسطه بعید که نفسی را از میان جمیع عباد برگزیند برای هدایت خلق خود و باو حجّت کافیهٔ وافیه عطا نفرماید و معذلک خلق را از عدم اقبال باو معذّب فرماید.
بلکه لمیزل جود سلطان وجود بر همهٔ ممکنات بظهور مظاهر نفس خود احاطه فرموده و آنی نیست که فیض او منقطع شود و یا آنکه امطار رحمت از غمام عنایت او ممنوع گردد.
پس نیست این امورات محدثه مگر از انفس محدوده که در وادی کبر و غرور حرکت مینمایند و در صحراهای بعد سیر مینمایند و بظنونات خود و هر چه از علمای خود شنیدهاند همان را تأسّی مینمایند. لهذا غیر از اعراض امری ندارند و جز اغماض حاصلی نخواهند.
و این معلوم است نزد هر ذی بصری که اگر این عباد در ظهور هر یک از مظاهر شمس حقیقت چشم و گوش و قلب را از آنچه دیده و شنیده و ادراک نموده پاک و مقدّس مینمودند، البتّه از جمال الهی محروم نمی ماندند و از حرم قرب و وصال مطالع قدسیّه ممنوع نمی گشتند.
و چون در هر زمان حجّت را بمعرفت خود که از علمای خود شنیده بودند میزان مینمودند و بعقول ضعیفهٔ آنها موافق نمیآمد، لهذا از اینگونه امور غیر مرضیّه از ایشان در عالم ظهور بظهور میآمد.
و در همهٔ اوقات سبب صدّ عباد و منع ایشان از شاطی بحر احدیّه علمای عصر بودهاند که زمام آن مردم در کفّ کفایت ایشان بود.
و ایشان هم بعضی نظر بحبّ ریاست و بعضی از عدم علم و معرفت ناس را منع مینمودند.
چنانچه همهٔ انبیا باذن و اجازهٔ علمای عصر سلسبیل شهادت را نوشیدند و باعلی افق عزّت پرواز نمودند. چه ظلمها که از رؤسای عهد و علمای عصر بر سلاطین وجود و جواهر مقصود وارد شد.
و باین ایّام محدودهٔ فانیه قانع شدند و از ملک لایفنی بازماندند. چنانچه چشم را از مشاهدهٔ انوار جمال محبوب بینصیب نمودند و گوش را از بدایع نغمات ورقاء مقصود محروم ساختند.
اینست که در جمیع کتب سماویّه ذکر احوال علمای هر عصر شده چنانچه میفرماید «یا اهل الکتاب لم تکفرون بآیات الله و انتم تشهدون» (۷۰ آل عمران: ای اهل کتاب چرا به آیات خدا کفر می ورزید با آنکه خود به درستی آن گواهی می دهید)
و همچنین میفرماید «یا اهل الکتاب لم تلبسون الحقّ بالباطل و تکتمون الحقّ و انتم تعلمون» (۷۱ آل عمران: ای اهل کتاب چرا حق را به باطل می پوشانید و حقیقت را کتمان می کنید با اینکه خود می دانید).
و در مقام دیگر میفرماید «قل یا اهل الکتاب لم تصدّون عن سبیل الله» (۹۹ آل عمران: بگو ای اهل کتاب چرا کسی را که ایمان آورده است از راه خدا صد میدارید).
و این معلوم است که اهل کتابی که صدّ نمودند مردم را از صراط مستقیم علمای آن عهد بودهاند چنانچه اسم و رسم جمیع در کتب مذکور است و از اکثر آیات و اخبار مستفاد میشود، لو انتم بطرف الله تنظرون (اگر به نظر حق توجه نمایید).
پس قدری بدیدهٔ بصیرت الهیّه در آفاق علم ربّانی و انفس کلمات تامّهٔ صمدانیّه تعقّل فرمائید تا جمیع اسرار حکمت روحانیّه بیسبحات جلال (اموری که مانع اقبال نفوس به مظهر امرالله است) از خلف سرادق (پشت سراپرده) فضل و افضال ظاهر و هویدا شود.
و کلّیّهٔ اعتراض مردم و احتجاجات ایشان از عدم ادراک و عرفان حاصل شده.
مثلاً بیاناتی که طلعات جمال حقّ در علامات ظهور بعد فرمودند آن بیانات را ادراک ننمودند و بحقیقت آن واصل نشدند لهذا عَلَم (پرچم - رایت) فساد برافراختند و رایات فتنه برپا نمودند.
و این معلومست که تأویل کلمات حمامات ازلیّه را جز هیاکل ازلیّه ادراک ننمایند و نغمات ورقاء معنویّه را جز سامعهٔ اهل بقا نشنود.
و هرگز قبطیِ (مصری) ظلم از شرابِ سبطیِ (منسوب به اسباط بنی اسرائیل) عدل نصیب ندارد، و فرعونِ کفر از بیضای موسی اطّلاع نیابد. چنانچه میفرماید «و ما یعلم تأویله الّا الله و الرّاسخون فی العلم» (فقره ای از آیه ۷ آل عمران: و کسی از معنی آن جز خدا و آنهایی که در علم راسخ هستند نمی دانند).
معذلک تأویل کتاب را از اهل حجاب مستفسر شدند و علم را از منبع او اخذ ننمودند.
مثلاً چون ایّام موسی گذشت و انوار عیسی از فجر روح عالم را احاطه نمود، جمیع یهود اعتراض نمودند که آن نفس که در تورات موعود است باید مروّج و مکمّل شرایع تورات باشد. و این جوان ناصری که خود را مسیح الله مینامد حکم طلاق و سَبت را که از حکمهای اعظم موسی است نسخ نموده.
و دیگر آنکه علائم ظهور هنوز ظاهر نشده. چنانچه یهود هنوز منتظر آن ظهورند که در تورات مذکور است.
چه قدر از مظاهر قدس احدیّه و مطالع نور ازلیّه که بعد از موسی در ابداع ظاهر شده و هنوز یهود بحجبات نفسیّهٔ شیطانیّه و ظنونات افکیّهٔ (دروغین) نفسانیّه محتجب بوده و هستند.
و منتظرند که هیکل مجعول (خلق شده - ساختگی - غیر حقیقی) با علامات مذکوره که خود ادراک نمودهاند کی ظاهر خواهد شد. «کذلک اخذهم الله بذنبهم و اخذ عنهم روح الایمان و عذّبهم بنار کانت فی هاویة الجحیم»
(همانا خداوند آنها را به خاطر گناهانشان اخذ نموده، روح ایمان را از آنان گرفته و بنار پایین ترین طبقات جهنم مجازات نموده است).
و این نبود مگر از عدم عرفان یهود عبارات مسطورهٴ در تورات را که در علائم ظهور بعد نوشته شده. چون بحقیقت آن پینبردند و بظاهر هم چنین امور واقع نشد، لهذا از جمال عیسوی محروم شدند و بلقآء الله فائز نگشتند و کانوا من المنتظرین. و لمیزل و لایزال جمیع امم بهمین جعلیّات افکار نالایقه تمسّک جسته و از عیونهای لطیفهٔ رقیقهٔ جاریه خود را بیبهره و بینصیب نمودند.
و در کشف این اسرار بعضی از عبارات انبیا ببدایع نغمات حجازی (به زبان عربی) در الواح مسطورهٔ قبل که برای یکی از احباب نوشته شده بود مذکور گشت. و حال هم بتغنّیات خوش عِراقی (زبان فارسی) نظر بخواهش آن جناب در این اوراق مجدّداً ذکر مینمائیم که شاید تشنگان صحراهای بُعد را ببحر قُرب دلالت نماید، و گمگشتگان بیابانهای هِجر و فراق را بخیام (خیمه ها) قرب و وصال رساند. تا غمام ضلالت مرتفع شود و آفتاب جهانتاب هدایت از افق جان طالع گردد. «و علی الله اتّکل و به استعین لعلّ یجری من هذا القلم ما یحیی به افئدة النّاس لیقومنّ الکلّ عن مراقد غفلتهم و یسمعنّ اطوار ورقات الفردوس من شجر کان فی الرّوضة الأحدیّة من ایدی القدرة باذن الله مغروساً» (توکل به خدا می کنیم و از او اعانت می طلبیم که آنچه از این قلم جاری می گردد سبب احیای قلوب مردم شود تا شاید از بستر غفلت قیام نمایند و حفیف بهشت را از درختی که به دست قدرت و به اجازه خداوند کاشته شده است بشنوند).
بر اولی العلم (صاحبان علم) معلوم و واضح بوده که چون نار محبّت عیسوی حجباتِ حدودِ یهود را سوخت و حکمِ آن حضرت فیالجمله جریان بر حسب ظاهر یافت، روزی آن جمال غیبی ببعضی از اصحاب روحانی ذکر فراق فرمودند و نار اشتیاق افروختند. و فرمودند که «من میروم و بعد میآیم» و در مقام دیگر فرمودند «من میروم و میآید دیگری تا بگوید آنچه من نگفتهام و تمام نماید آنچه را که گفتهام» و این دو عبارت فیالحقیقه یکی است لو انتم فی مظاهر التّوحید بعین الله تشهدون (چنانچه به دیده الهی به مظاهر الهیه نظر کنید).
و اگر بدیدهٔ بصیرت معنوی مشاهده شود فیالحقیقه در عهد خاتم (عهد رسول الله) هم کتاب عیسی و امر او ثابت شد: در مقام اسم که خود حضرت فرمود «منم عیسی». و آثار و اخبار و کتاب عیسی را هم تصدیق فرمود که من عند الله بوده. در این مقام نه در خودشان فرقی مشهود و نه در کتابشان غیریّتی ملحوظ. زیرا که هر دو قائم بامر الله بودند و هم ناطق بذکر الله و کتاب هر دو هم مشعر بر اوامر الله بود.
از این جهت است که خود عیسی فرمود من میروم و مراجعت میکنم. بمثل شمس که اگر شمس الیوم بگوید من شمس یوم قبلم صادق است و اگر بگوید در حدود یومی که غیر آنم صادقست. و همچنین در ایّام ملاحظه نمائید که اگر گفته شود که کل یک شیءاند صحیح و صادقست. و اگر گفته شود که بحدود اسمی و رسمی غیر همند، آنهم صادقست.
چنانچه میبینی با اینکه یک شیءاند، با وجود این در هر کدام اسمی دیگر و خواصّی دیگر و رسمی دیگر ملحوظ میشود که در غیر آن نمیشود.
و بهمین بیان و قاعده مقامات تفصیل و فرق و اتّحاد مظاهر قدسی را ادراک فرمائید تا تلویحات کلمات آن مبدع اسماء (ابداع کننده - خالق) و صفات را در مقامات جمع و فرق عارف شوی و واقف گردی و جواب مسئلهٔ خود را در موسوم نمودن آن جمال ازلی در هر مقام خود را به اسمی و رسمی بتمامه بیابی.
و بعد اصحاب و تلامیذ (شاگردان - جمع تلمیذ) آن حضرت استدعا نمودند که علامت رجعت و ظهور چیست و چه وقت این ظاهر خواهد شد. و در چند مقام این سؤال را از آن طلعت بیمثال نمودند و آن حضرت در هر مقام علامتی ذکر فرمودند. چنانچه در اناجیل اربعه (انجیل های چهارگانه: متی، یوحنا، مرقس و لوقا) مسطور است.
و این مظلوم یک فقرهٔ آن را ذکر مینمایم و نعمتهای مکنونهٔ سدرهٔ مخزونه را لوجه الله (محض رضای خدا) بر عباد الله مبذول میدارم تا هیاکل فانیه از اثمار باقیه محروم نمانند. که شاید برشحی از انهار بیزوال حضرت ذی الجلال که در دارالسّلام بغداد جاری شده فائز شوند، بی آنکه اجر و مزدی طلب نمایم. «انّما نطعمکم لوجه الله لا نرید منکم جزآءً و لا شکوراً» (۹ سوره انسان: ما محض رضای خدا شما را طعام میدهیم و سپاسی از شما نمی خواهیم) و این طعامیست که ارواح و افئدهٔ منیره باو حیات باقیه یابند.
و این همان مائدهایست که میفرماید «ربّنا انزل علینا مائدةً من السّمآء» (۱۱۴ سوره مائده: پروردگارا از آسمان مائده برای ما نازل کن) و این مائده هرگز از اهلش مقطوع نشود و نفاد (پایان - انتها) نجوید. و در کلّ حین از شجرهٔ فضل میروید و از سموات رحمت و عدل نازل میشود. چنانچه فرموده است «مثلاً کلمةً طیّبةً کشجرة طیّبة اصلها ثابت و فرعها فی السّمآء تؤتی اکلها کلّ حین» (فقره ای از آیه ۱۵و۱۴ ابراهیم: کلمه پاک به مانند درختی است که ریشه اش استوار است و شاخه هایش در آسمان و میوه اش را هر دم می دهد).
حیف است که انسان از این عطیّهٔ (عطا بخشش) لطیفه خود را منع نماید و از این نعمت باقیه و حیات دائمه خود را محروم سازد. پس قدر این مائدهٔ معنوی را دانسته که بلکه از الطاف بدیعهٔ آن شمس حقیقی اجسادهای مرده حیات تازه یابند و ارواح پژمرده بروح بیاندازه فائز شوند.
ای برادر من، جهدی باید تا ایّام باقیست از اکواب (قدح آبخوری - ظرف آبخوری بدون دسته - گیلاس شرابخوری پایه دار) باقی چشیم. همیشه نسیم جان از مصر جانان (اشاره به داستان حضرت یوسف) نوزد و همیشه نهرهای تبیان در جریان نه و مدام ابواب رضوان مفتوح نماند. آید وقتی که عندلیبان جنان (بلبلان بهشتی) از گلستان قدسی بآشیانهای الهی پرواز نمایند دیگر نه نغمهٔ بلبل شنوی و نه جمال گل بینی.
پس تا حمامهٔ ازلی (منظور مظاهر مقدسه) در شور و تغنّی است و بهار الهی در جلوه و تزیین، غنیمت شمرده گوش قلب را از سروش (ندا) او بیبهره مکن. اینست نصیحت این عبد آن جناب و احبّای خدا را «فمن شآء فلیقبل و من شآء فلیعرض انّ الله کان غنیّاً عنه و عمّا یشاهد و یری» (هر آنکه بخواهد قبول نماید و هر آنکه بخواهد انکار نماید. خداوند از او و آنچه او می بیند غنی است)
و اینست نغمات عیسی بن مریم که در رضوان انجیل بالحان جلیل در علائم ظهور بعد فرموده.
در سفر(کتاب) اوّل که منسوب به متّی است، در وقتی که سؤال نمودند از علامات ظهور بعد جواب فرمود «و للوقت من بعد ضیق تلک الأیّام تظلم الشّمس و القمر لا یعطی ضوئه و الکواکب تتساقط من السّمآء و قوّات الأرض ترتجّ حینئذ یظهر علامات ابن الانسان فی السّمآء و ینوح کلّ قبائل الأرض و یرون ابن الانسان آتیاً علی سحاب السّمآء مع قوّات و مجد کبیر و یرسل ملائکته مع صوت السّافور العظیم» انتهی. (انجیل متی ۲۴ـ۲۹-۳۱)
ترجمهٔ آن بفارسی اینست که بعد از تنگی و ابتلا که همهٔ مردم را احاطه مینماید، شمس از افاضه ممنوع میشود یعنی تاریک میگردد، و قمر از اعطای نور بازمیماند، و ستارههای سماء بر ارض نازل میشوند، و ارکان ارض متزلزل میشود. در این وقت ظاهر میگردد نشانههای پسر انسان در آسمان. یعنی جمال موعود و ساذج وجود بعد از ظهور این علامات از عرصهٔ غیب بعالم شهود میآید. و میفرماید: در آن حین جمیع قبیلهها که در ارض ساکنند نوحه و ندبه مینمایند و میبینند خلایق آن جمال احدیّه را که میآید از آسمان در حالتی که سوار بر ابر است با قوّت و بزرگی و بخششی بزرگ. و میفرستد ملائکههای خود را با صدای سافور (شیپور بزرگ - کرنا) عظیم انتهی.
و در اسفار ثلاثهٔ (اناجیل سه گانه دیگر) دیگر که منسوب به لوقا و مرقس و یوحنّاست همین عبارات مذکور است. و چون در الواح عربیّه بتفصیل مذکور شد دیگر در این اوراق متعرّض ذکر آنها نشدیم و اکتفا بیکی از آنها نمودیم.
و علمای انجیل چون عارف بمعانی این بیانات و مقصود مودعهٔ در این کلمات نشدند و بظاهر آن متمسّک شدند لهذا از شریعهٔ فیض محمّدیّه و از سحاب فضل احمدیّه ممنوع گشتند و جهّال آن طائفه هم تمسّک بعلمای خود جسته از زیارت جمال سلطان جلال محروم ماندند.
زیرا که در ظهور شمس احمدیّه چنین علامات که مذکور شد بظهور نیامد. اینست که قرنها گذشت و عهدها بآخر رسید و آن جوهر روح بمقرّ بقای سلطنت خود راجع شد و نفخهٔ دیگر از نفس روحانی در صور الهی (صور اسرافیل که اسرافیل طبق اعتقادات اسلامی، در قیامت در آن می دمد و مردگان را زنده می سازد که تعبیرش معلوم است) دمیده شد و نَفْسهای مرده از قُبور غفلت و ضلالت بارض هدایت و محلّ عنایت محشور شدند و هنوز آن گروه در انتظار که کی این علامات ظاهر شود و آن هیکل معهود بوجود آید تا نصرت نمایند و مالها در راهش انفاق کنند و جانها در سبیلش ایثار. چنانچه امم دیگر هم بهمین ظنونات از کوثر معانی رحمت نامتناهی حضرت باری دور ماندهاند و بخیال خود مشغولند.
و از این عبارت گذشته بیان دیگر در انجیل هست که میفرماید: «السّمآء و الأرض تزولان ولکن کلامی لا یزول» (انجیل لوقا ۲۱:۳۳) که معنی آن بفارسی اینست که آسمان و زمین ممکن است که زایل و معدوم شوند امّا کلام من هرگز زایل نمیشود و همیشه باقی و ثابت میانهٔ ناس خواهد بود. و از این راه است که اهل انجیل میگویند که حکم انجیل هرگز منسوخ نمیشود و هر وقت و زمان که طلعت موعود با همهٔ علامتها ظاهر شود باید شریعت مرتفعهٔ در انجیل را محکم و ثابت نماید تا در همئ عالم دینی باقی نماند مگر این دین.
و این فقره از مطالب محقّقهٔ مسلّمه است نزد ایشان و چنان اعتقاد کردهاند که اگر نفسی هم مبعوث شود بجمیع علامات موعوده و بر خلاف حکم ظاهر در انجیل حکم نماید، البتّه اذعان نکنند و قبول ننمایند بلکه تکفیر نمایند و استهزاء کنند، چنانچه در ظهور شمس محمّدیّه مشهود شد.
حال اگر معانی این کلمات منزلهٔ در کتب را که جمیع ناس از عدم بلوغ بآن از غایت قصوی (بالاترین مقصد - بالاترین درجه - عالیترین مقصود - منتهی آرزو - آخرین نتیجه) و سدرهٔ منتهی (مراد مظهر امر الهی است. در بین اعراب درخت آخر راه. در عقیده اسلامی درخت سدری که در آسمان هفتم است) محجوب شدهاند، از ظهورات احدیّه در هر ظهور بتمام خضوع سؤال مینمودند البتّه بانوار شمس هدایت مهتدی میشدند و باسرار علم و حکمت واقف میگشتند.
حال این بنده رشحی از معانی این کلمات را ذکر مینمایم تا اصحاب بصیرت و فطرت از معنی آن بجمیع تلویحات کلمات الهی و اشارات بیانات مظاهر قدسی واقف شوند تا از هیمنهٔ کلمات از بحر اسماء و صفات ممنوع نشوند و از مصباح احدیّه که محلّ تجلّی ذاتست محجوب نگردند.
قوله «من بعد ضیق تلک الأیّام» یعنی وقتی که ناس در سختی و تنگی مبتلا شوند و این در وقتی است که آثار شمس حقیقت و اثمار سدرهٔ علم و حکمت از میان مردم زایل شود، و زمام ناس بدست جهّال افتد، و ابواب توحید و معرفت که مقصود اصلی از خلق انسانیست مسدود شود، و علم بظنّ تبدیل گردد، و هدایت بشقاوت راجع شود. چنانچه الیوم مشاهده میشود که زمام هر گروهی بدست جاهلی افتاده و بهر نحو که اراده کنند حرکت میدهند و در میان ایشان از معبود جز اسمی و از مقصود جز حرفی نمانده و بقسمی بادهای هوی و نفس غالب شده که سراجهای عقل و فؤاد را در قلوب خاموش نموده.
با اینکه ابواب علم الهی بمفاتیح قدرت ربّانی مفتوح گشته و جواهر وجود ممکنات بنور علمی و فیوضات قدسی منوّر و مهتدی گشتند، بقسمی که در هر شیء بابی از علم باز گشته و در هر ذرّه آثاری از شمس مشهود شده. و با همهٔ این ظهورات علمی که عالم را احاطه نموده هنوز باب علم را مسدود دانستهاند و امطار رحمت را مقطوع گرفتهاند.
بظنّ تمسّک جسته از عروة الوثقای (دستاویز محکم - محکمترین دستگیره - کنایه از عقیده درست و تمسک به دین الهی - ایضا عهد و میثاق است و ایمان و پیمان مختار علی الاطلاق) محکم علم دور ماندهاند و آنچه از ایشان مفهوم میشود گویا بعلم و باب آن بالفطرة رغبتی ندارند و در خیال ظهور آن هم نیستند. زیرا که در ظنّ و گمان ابوابی برای نان یافتهاند و در ظهور مظهر علم جز انفاق جان چیزی نیافتهاند لهذا البتّه از این گریزانند و بآن متمسّک.
و با اینکه حکم الهی را یک میدانند از هر گوشه حکمی صادر میشود، و از هر محلّی امری ظاهر. دو نفس بر یک حکم ملاحظه نمیشود، زیرا جز هوی، الهی نجویند و بغیر از خطا، سبیلی نخواهند. ریاست را نهایت وصول بمطلوب دانستهاند و کبر و غرور را غایت بلوغ بمحبوب شمردهاند. تزویرات نفسانی را مقدّم بر تقدیرات ربّانی دانند. از تسلیم و رضا گذشتهاند و بتدبیر و ریا اشتغال نمودهاند و بتمام قوّت و قدرت حفظ این مراتب را مینمایند که مبادا نقصی در شوکت راه یابد و یا خللی در عزّت بهم رسد.
و اگر چشمی از کحل (سرمه - مرهم چشم) معارف الهی روشن شود، ملاحظه میکند سبعی (درنده- حیوان درنده) چند را که بر مردارهای نفوس عباد افتادهاند.
حال کدام ضیق و تنگی است که ازید از مراتب مذکوره باشد، که اگر نفسی طلب حقّی و یا معرفتی بخواهد نماید نمیداند نزد کدام رود و از که جویا شود از غایت اینکه رأیها مختلف و سبیلها متعدّد شده و این تنگی و ضیق از شرایط هر ظهور است که تا واقع نشود ظهور شمس حقیقت نشود. زیرا که صبح ظهور هدایت بعد از لیل (شب) ضلالت طالع میشود.
اینست که در روایات و احادیث جمیع این مضامین هست که کفر عالم را فرو میگیرد و ظلمت احاطه مینماید و امثال اینها چنانچه مذکور شد. و این عبد بواسطهٔ شهرت این احادیث و اختصار دیگر متعرّض ذکر عبارات حدیث نشدهام.
حال اگر مقصود از این ضیق را همچو ادراک نمایند که عالم ضیق بهم رساند و یا امورات دیگر که بخیال خود توهّم نمایند، هرگز مشهود نگردد. و البتّه گویند که این شرط ظهور نیافته. چنانچه گفتهاند و میگویند.
باری مقصود از ضیق ضیق از معارف الهیّه و ادراک کلمات ربّانیّه است که در ایّام غروب شمس و مرایای او، عباد در تنگی و سختی افتند و ندانند به که توجّه نمایند.
چنانچه مذکور شد. کذلک نعلّمک من تأویل الأحادیث و نلقی علیک من اسرار الحکمة لتطّلع بما هو المقصود و تکون من الّذینهم شربوا من کأس العلم و العرفان (و این گونه تو را از تأویل احادیث با خبر می سازیم و اسرار حکمت را بر تو القاء می نماییم تا بر مقصود پی بری و از جمله کسانی باشی که جام علم و عرفان می نوشند).
و قوله «تظلم الشّمس و القمر لا یعطی ضوئه و الکواکب تتساقط من
السّمآء» (قسمتی از همان آیات انجیل که حضرت بهاءالله به تفسیر آن پرداختند به معنی: آفتاب و ماه تاریک می شوند و نوری نمی بشخند و ستارگان از آسمان به زمین سقوط می نمایند) مقصود از شمس و قمر که در کلمات انبیا مذکور است منحصر باین شمس و قمر ظاهری نیست که ملاحظه میشود. بلکه از شمس و قمر معانی بسیار اراده فرمودهاند که در هر مقام بمناسبت آن مقام معنیی اراده میفرمایند.
مثلاً یک معنی از شمس شمسهای حقیقتند که از مشرق قدم طالع میشوند و بر جمیع ممکنات ابلاغ فیض میفرمایند. و این شموس حقیقت مظاهر کلّیّهٔ الهی هستند در عوالم صفات و اسمای او.
و همچنان که شمس ظاهری تربیت اشیای ظاهره از اثمار و اشجار و الوان و فواکه و معادن و دون ذلک از آنچه در عالم ملک مشهود است بامر معبود حقیقی باعانت اوست.
و همچنین اشجار توحید و اثمار تفرید (مقام وحدت و یگانگی خداوند) و اوراق تجرید (تنهائی - مقام ذات) و گلهای علم و ایقان و ریاحین حکمت و بیان از عنایت و تربیت شمسهای معنوی ظاهر میشود. اینست که در حین اشراق این شموس عالم جدید میشود و انهار حَیَوان جاری میگردد و اَبحُر احسان بموج میآید و سحاب فضل مرتفع میشود و نسمات جود بر هیاکل موجودات میوزد.
و از حرارت این شمسهای الهی و نارهای معنویست که حرارت محبّت الهی در ارکان عالم احداث میشود. و از عنایت این ارواح مجرّده است که روح حَیَوان باقیه بر اجساد مردگان فانیه مبذول میگردد.
و فیالحقیقه این شمس ظاهری یک آیه از تجلّی آن شمس معنوی است و آن شمسی است که از برای او مقابلی و شبهی و مثلی و ندّی ملاحظه نمیشود و کل بوجود او قائمند و از فیض او ظاهر و باو راجع. منها ظهرت الأشیآء و الی خزائن امرها رجعت و منها بدئت الممکنات و الی کنائز حکمها عادت (از او کل اشیاء ظاهر شده و به خزائن امرش راجع شوند. و از او جمیع ممکنات بوجود آمده و به کنائز حکمت او برگشت خواد نمود).
و اینکه در مقام بیان و ذکر تخصیص داده میشوند ببعضی از اسماء و صفات چنانچه شنیدهاید و میشنوید، نیست مگر برای ادراک عقول ناقصهٔ ضعیفه والّا لمیزل و لایزال مقدّس بودهاند از هر اسمی و منزّه خواهند بود از هر وصفی.
جواهر اسماء را بساحت قدسشان راهی نه و لطائف صفات را در ملکوت عزّشان سبیلی نه. فسبحان الله من ان یعرف اصفیائه بغیر ذواتهم او یوصف اولیائه بغیر انفسهم. فتعالی عمّا یذکر العباد فی وصفهم و تعالی عمّا هم یعرفون (پاک و منزه است خداوند از اینکه اصفیاء او به غیر ذات خودشان شناخته شوند و اولیاء او به غیر از نفس خودشان وصف گردند. متعالی ترند از وصف و شناسائی بندگان).
و اطلاق شموس بر آن انوار مجرّده در کلمات اهل عصمت بسیار شده از آن جمله در دعای ندبه میفرماید «اَینَ الشّموس الطّالعة. اَینَ الأقمار المنیرة. اَینَ الأنجم الزّاهرة» (دعای ندبه از دعا های مشهور شیعه است با موضوغ استغاثه از امام زمان. خواندنش را مستحب دانسته اند. این دعا در عید فطر، عید قربان، عید غدیر، و روز جمعه خوانده می شود).
پس معلوم شد که مقصود از شمس و قمر و نجوم در مقام اوّلیّه انبیا و اولیا و اصحاب ایشانند که از انوار معارفشان عوالم غیب و شهود روشن و منوّر است.
و در مقام دیگر مقصود از شمس و قمر و نجوم علمای ظهور قبلند که در زمان ظهور بعد موجودند و زمام دین مردم در دست ایشانست. و اگر در ظهور شمس اُخری بضیای او منوّر گشتند لهذا مقبول و منیر و روشن خواهند بود والّا حکم ظلمت در حقّ آنها جاریست اگرچه بظاهر هادی باشند.
زیرا که جمیع این مراتب از کفر و ایمان و هدایت و ضلالت و سعادت و شقاوت و نور و ظلمت منوط بتصدیق آن شمس معنوی الهی است.
بر هر نفسی از علما حکم ایمان از مبدء عرفان در یوم تغابن (اصطلاح قرآنی - روز قیامت که برای کفار روز ضرر و زیان است) و احسان جاری شد حکم علم و رضا و نور و ایمان در بارهٔ او صادقست والّا حکم جهل و نفی و کفر و ظلم در حقّ او جریان یابد.
و این بر هر ذی بصری مشهود است که همچنان که نور ستاره محو میشود نزد اشراق شمس ظاهره، همین قسم شمس علم و حکمت و عرفان ظاهره نزد طلوع شمس حقیقت و آفتاب معنوی محو و تاریک میشود.
و اطلاق شمس بر آن علما بمناسبت علوّ و شهرت و معروفیّت است. مثل علمای مسلّم عصر که مشهور بلاد و مسلّمند بین عباد و اگر حاکی از شمس الهی باشند از شموس عالیه محسوبند والّا از شموس سجّین (اصطلاح قرآنی برای جهنم). چنانچه میفرماید: «الشّمس و القمر بحسبان» (آیه ۵ الرحمن. شمس و قمر به آتش جهنم محکومند). و معنی شمس و قمر هم که در آیهٔ مذکوره هست البتّه شنیدهاید احتیاج بذکر نیست و هر نفسی هم که از عنصر این شمس و قمر باشد یعنی در اقبال بباطل و اعراض از حقّ البتّه از حسبان (جهنم) ظاهر و بحسبان راجع خواهد شد.
پس ای سائل باید بعروة الوثقی (دستاویز محکم- محکمترین دستگیره - کنایه از عقیده درست) متمسّک شویم که شاید از شام ضلالت بنور هدایت راجع گردیم و از ظلّ نفی فرار نموده در ظلّ اثبات درآئیم و از نار حسبان آزاد شده بنور جمال حضرت منّان منوّر گردیم و السّلام.
کذلک نعطیکم من اثمار شجرة العلم لتکوننّ فی رضوان حکمة الله لمن المحبرین (این گونه تو را مستفیض از اثمار شجره علم نمودیم که در رضوان حکمت الهی از مسروران باشی).
و در مقامی هم مقصود از اطلاقات شمس و قمر و نجوم علوم و احکام مرتفعهٔ در هر شریعت است. مثل صلوة و صوم که در شریعت فرقان بعد از اخفای جمال محمّدی از جمیع احکام محکمتر و اعظمتر است. چنانچه احادیث و اخبار مشعر بر آنست و بعلّت شهرت احتیاج ذکر نیست. بلکه در هر عصری حکم صلوة محکم و مجری بوده چنانچه از انوار مشرقه از شمس محمّدیّه مأثور(روایت شده) است که بر جمیع انبیا در هر عهدی حکم صلوة نازل شده. نهایت آنکه در هر عصر باقتضای وقت بقسمی و آدابی جدید مخصوص گشته. و چون در هر ظهور بعد آداب و عادات و علوم مرتفعهٔ محکمهٔ مشرقهٔ واضحهٔ ثابتهٴ در ظهور قبل منسوخ میشود، لهذا تلویحاً باسم شمس و قمر ذکر نمودهاند. «لیبلوکم ایّکم احسن عملاً» (آیه ۲ الملک. تا شما را بیازماید که کدام نیکوکارترید).
و در حدیث هم اطلاق شمس و قمر بر صوم و صلوة شده. چنانچه میفرماید: «الصّوم ضیآء و الصّلوة نور» (حدیثی از حضرت محمد. روزه روشنائی است و نماز به مانند نور).
ولکن روزی در محلّی نشسته بودم شخصی از علمای معروف وارد شد و بمناسبتی این حدیث را ذکر نمود و فرمود چون صوم حرارت در مزاج احداث مینماید لهذا بضیاء که شمس باشد تعبیر یافته و صلوة لیل چون برودت میطلبد لهذا بنور که قمر باشد معبّر گشته.
ملاحظه نمودم که آن فقیر بقطرهئی از بحر معانی موفّق نشده و بجذوهئی از نار سدرهٔ حکمت ربّانی فائز نگشته. بعد از مدّتی در نهایت ادب اظهار داشتم که جناب آنچه فرمودید در معنی حدیث در السن و افواه (زبان ها و دهان ها) ناس مذکور است. ولیکن گویا مقصود دیگر هم از حدیث مستفاد میشود. بیان آن را طلب نمود ذکر شد که خاتم انبیا و سیّد اصفیا، دین مرتفع در فرقان را تشبیه بسماء فرمودهاند بعلّت علوّ و رفعت و عظمت و احاطهٔ آن بر جمیع ادیان و چون در سماء ظاهره دو رکن اعظم اقوم مقرّر شده است که نیّرین باشد و بشمس و قمر نامیده و همچنین در سماء دین هم دو نیّر مقدّر گشته که صوم و صلوة باشد. «الاسلام سمآء و الصّوم شمسها و الصّلوة قمرها» (اسلام آسمان است. روزه آفتاب آن و نماز ماه آن).
باری این است مقصود از تلویحات کلمات مظاهر الهی. پس اطلاق شمس و قمر در این مراتب بر این مقامات مذکوره بآیات نازله و اخبار وارده محقّق و ثابت شد.
اینست که مقصود از ذکر تاریکی شمس و قمر و سقوط انجم ضلالت علما و نسخ شدن احکام مرتفعهٴ در شریعت است که مظهر آن ظهور باین تلویحات اخبار میدهد و جز ابرار را از این کأس نصیبی نیست و جز اخیار را قسمتی نه. «انّ الأبرار یشربون من کأس کان مزاجها کافوراً» (آیه ۵ الانسان. براستی افراد نیک از جامی می نوشند که طبعش از کافور است. کافور نام چشمه ای در بهشت است).
و این مسلّم است که در هر ظهورِ بعد، شمس علوم و احکام و اوامر و نواهی که در ظهورِ قبل مرتفع شده و اهل آن عصر در ظلّ آن شمس و قمر معارف و اوامر منوّر و مهتدی میشدند تاریک میشود. یعنی حکمش و اثرش تمام میگردد.
و حال ملاحظه فرمائید که اگر امّت انجیل مقصود از شمس و قمر را ادراک مینمودند و یا از مظهر علم الهی مستفسر میشدند، بدون اعتراض و لجاج، البتّه معانی آن واضح میگشت و اینگونه در ظلمت نفس و هوی مبتلا و گرفتار نمیشدند.
بلی چون علم را از مبدء و معدنش اخذ ننمودند لهذا در وادی مهلک کفر و ضلالت بهلاکت رسیدهاند و هنوز مشعر نشدند که علامات کل ظاهر شد و شمس موعود از افق ظهور اشراق نمود و شمس و قمر علوم و احکام و معارف قبل تاریک شد و غروب نمود.
حال بچشم علم الیقین و جناحی عین الیقین بصراط حقّ الیقین قدم گذار. (علم الیقین: دانستن امری از روی ملاحظه علائم است. عین الیقین: دانستن امری از روی ملاحظه و احساس آن امر است. حق الیقین: دانستن امری به قاطعیت). «قل الله ثمّ ذرهم فی خوضهم یلعبون» (فقره ای آیه ۹۱ الانعام. آنها را بخود واگذار تا در ژرفای باطل خود مشغول باشند) تا از اصحابی محسوب شوی که میفرماید: «انّ الّذین قالوا ربّنا الله ثمّ استقاموا تتنزّل علیهم الملائکة» (فقره ای از آیه ۳۰ سوره فصلت. در حقیقت کسانی که گفتند پروردگار ما خداست و سپس استقامت کردند، فرشتگان بر آنان فرود می آیند) تا جمیع این اسرار را ببصر خود مشاهده فرمائی.
تمرین:
۱. به فرموده حضرت بهاءالله، شمس و قمر در آثار انبیاء حداقل به سه چیز اطلاق شده است. آنها کدام است؟ چرا؟
۲. آیا تمام ادیان الهی نماز داشته اند؟
۳. کامل کنید: بلی چون علم را از ….. و …. اخذ ننمودند، لهذا در وادی مهلک کفر و ضلالت بهلاکت رسیدهاند و …. مشعر نشدند که علامات کل ظاهر شد و شمس موعود از افق ظهور اشراق نمود و شمس و قمر علوم و احکام و معارف قبل ….. شد و ….. نمود.
۴. بنا بر بیان فوق، آیا ممکن بود که مسیحیان به ظهور حضرت محمد و یا مسلمانان به ظهور حضرت باب و حضرت بهاءالله واقف شوند؟ چطور؟
ای برادر من قدم روح بردار تا بادیههای بعیدهٔ بُعد و هجر را بآنی طیّ فرمائی و در رضوان قُرب و وصل درآئی و در نفسی بانفس الهیّه فائز شوی. و بقدم جسد هرگز این مراحل طیّ نشود و مقصود حاصل نیاید. و السّلام علی من اتّبع الحقّ بالحقّ و کان علی صراط الأمر فی شاطئ العرفان باسم الله موقوفاً (سلام بر آنکه متابعت حق به حق نماید و در راه امر او بر ساحل عرفان عرفان قائم باشد).
اینست معنی آیهٔ مبارکه که میفرماید «فَلَا اُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشَارِقِ وَ الْمَغَارِبِ» (آیه ۴۰ معارج: به پروردگار خاوران و باختران سوگند) زیرا که از برای هر شمسی از این شموس مذکوره محلّ اشراق و غروبست. و چون علمای تفسیر بر حقیقت این شمسهای مذکوره اطّلاع نیافتند، لهذا در تفسیر این آیهٔ مبارکه معطّل شدند و بعضی ذکر نمودند که چون آفتاب در هر روز از نقطهئی طلوع مینماید غیر از نقطهٔ یوم قبل، لهذا بلفظ جمع ذکر فرموده. و بعضی دیگر نوشتهاند که مقصود فصول اربعه است که در هر فصلی چون شمس از محلّی طالع میشود و بمحلّی غروب مینماید لهذا مشارق و مغارب ذکر شده. اینست مراتب علم عباد. و با وجود این بجواهر علم و لطائف حکمت چه جهلها و عیوبها که نسبت میدهند.
و همچنین از این بیانات واضحهٔ محکمهٔ متقنئ غیر متشابهه (متین واضح) تفطّر(شکافتن) سماء را که از علائم ساعت و قیامت است ادراک نما. اینست که میفرماید «اِذَا السَّمَآءُ انْفَطَرَتْ» (آیه ۱ سوره انفطار: آنگاه که آسمان از هم بشکافد). مقصود سماء ادیانست که در هر ظهور مرتفع میشود و بظهور بعد شکافته میگردد. یعنی باطل و منسوخ میشود.
قسم بخدا که اگر درست ملاحظه شود تفطّر این سماء اعظم است از تفطّر سماء ظاهری. قدری تأمّل فرمائید دینی که سالها مرتفع شده باشد و جمیع در ظلّ آن نشو و نما نموده باشند و باحکام مشرقئ آن مدّتها تربیت یافته و از آباء و اجداد جز ذکر آن را نشنیده، بقسمی که چشمها جز نفوذ امرش را ادراک نکرده و گوشها جز احکامش را استماع ننموده - بعد نفسی ظاهر شود و جمیع اینها را بقوّت و قدرت الهی تفریق نماید و فصل کند، بلکه همه را نفی فرماید. حال فکر نما که این اعظم است یا آنچه این همج رعاع گمان نمودهاند از تفطّر سماء؟
و دیگر زحمت و مرارت (تلخی - کنایه از سختی در امور) آن طلعات را ملاحظه نما که بی ناصر و معین ظاهری در مقابل جمیع اهل ارض اقامئ حدود الله میفرمایند با آن همه ایذا که بر آن وجودهای مبارکهٔ لطیفئ رقیقه وارد میشود و با کمال قدرت صبر میفرمایند و با نهایت غلبه تحمّل مینمایند.
تمرین:
۱. آیا منظور از شکافتن آسمان (تفطر سماء)، سماء ظاهری است؟
۲. منظور از تفطر سماء که از علائم روز قیامت است چیست؟
۳. به فرموده حضرت بهاءالله تفطر کدام سماء مشکل تر است؟ چرا؟
و همچنین معنی تبدیل ارض را ادراک نما که غمام رحمت آن سماء بر قلوبی که نیسان مکرمت مبذول داشت تبدیل شد اراضی آن قلوب بارض معرفت و حکمت و چه ریاحین توحید که در ریاض قلوبشان انبات شده و چه شقایقهای حقایق علم و حکمت که از صدور منیرشان روئیده.
و اگر ارض قلوبشان تبدیل نمیشد، چگونه رجالی که حرفی تعلیم نگرفتهاند و معلّم را ندیدهاند و بهیچ دبستانی قدم نگذاشتهاند، بکلمات و معارفی تکلّم مینمایند که احدی ادراک نتواند نمود؟ گویا از تراب علم سرمدی سرشته شدهاند و از آب حکمت لدنّی عجین گشتهاند. اینست که میفرماید «العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشآء» (حدیث قدسی: علم نوری است که خداوند در قلب آنکه بخواهد القاء فرماید). و این نحو از علم است که ممدوح بوده و هست نه علوم محدوده که از افکار محجوبهٔ کدره احداث شده و آن را گاهی از هم سرقت مینمایند و بر دیگران افتخار میکنند.
ای کاش صدرهای عباد از نقوش این تحدیدات و کلمات مظلمه پاک و مقدّس میشد که لعلّ (شاید) بتجلّی انوار شمس علم و معانی و جواهر اسرار حکمت لدنّی فائز میگشت.
حال ملاحظه نما اگر این اراضی جرزهٔ (زمین خشک و بی گیاه) وجود تبدیل نمیشد، چگونه محلّ ظهور اسرار احدیّه و بروز جواهر هویّه میشد؟ اینست که میفرماید «یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ» (آیه ۴۸ ابراهیم: روزی که ارض تبدیل به ارضی دیگر شود).
و از نسمات جود آن سلطان وجود ارض ظاهره هم تبدیل یافته لو انتم فی اسرار الظّهور تتفکّرون (اگردر اسرار ظهور تفکر نمایید).
تمرین:
۱. منظور از تبدیل ارض که از علامات ظهور است، کدام ارض است؟
۲. کامل کنید: و اگر ارض …... تبدیل نمیشد، چگونه رجالی که حرفی تعلیم نگرفتهاند و معلّم را ندیدهاند و بهیچ دبستانی قدم نگذاشتهاند، بکلمات و معارفی تکلّم مینمایند که احدی ادراک نتواند نمود. گویا از تراب علم سرمدی سرشته شدهاند و از آب حکمت لدنّی عجین گشتهاند.
۳. منظور از آیه قرآنی «یوم تبدل الارض غیر الارض» چیست؟
و دیگر معنی این آیه را ادراک نما که میفرماید «و الأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ و السَّمَوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِیِنِه سُبْحَاَنَهُ و تَعَالَی عَمَّا یُشْرِکُونَ» (آیه ۶۷ الزمر) مضمون آن اینست که همهٔ زمین اخذ شده در دست اوست روز قیامت، و آسمان پیچیده شده در دست راست اوست.
حال قدری انصاف میخواهد که اگر مقصود اینست که مردم ادراک نمودهاند چه حُسن بر آن مرتّب میشود؟
وانگهی این مسلّم است که حقّ منیع دستی که مرئی شود ببصر ظاهر و مرتکب این امورات شود منسوب بذات نیست. بلکه کفری است محض و افکی (دروغ - تهمت) است صِرف اقرار بر چنین امری.
و اگر بگوئی مظاهر امر او هستند که در قیامت باین امر مأمور میشوند این هم بغایت بعید است و بیفائده.
بلکه مقصود از ارض، ارض معرفت و علم است و از سموات، سموات ادیان.
حال ملاحظه فرما که چگونه ارض علم و معرفت که از قبل مبسوط شده بود بقبضهٔ قدرت و اقتدار قبض نمود و ارض منیعهٔ تازه در قلوب عباد مبسوط فرمود و ریاحین جدیده و گلهای بدیعه و اشجار منیعه از صدور منیره انبات نمود.
و همچنین ملاحظه کن که سموات ادیان مرتفعهٴ در قبل چگونه در یمین قدرت پیچیده شد و سماء بیان بامر الله مرتفع گشت و بشمس و قمر و نجوم اوامر بدیعهٔ جدیده تزیین یافت.
تمرین:
۱. چرا آیه سوره الزمر به مضمون «همهٔ زمین اخذ شده در دست اوست روز قیامت، و آسمان پیچیده شده در دست راست اوست»، نمی تواند ظاهری باشد؟ دو دلیلی را که حضرت بهاءالله ذکر می فرمایند، مرقوم فرمایید.
۲. آیا خداوند دست ظاهری مرئی (قابل دیدن) دارد؟ چرا؟
۳. اگر اعتقاد به دست ظاهری خدا کفر است، آیا می توان تصور کرد که منظور از آیه سوره الزمر به مضمون «همهٔ زمین اخذ شده در دست اوست روز قیامت، و آسمان پیچیده شده در دست راست اوست»، دست مظهر ظهور است؟ چرا؟
۴. منظور از زمین و آسمان در آیه مذکور چیست؟
اینست اسرار کلمات که بیحجاب کشف و ظاهر گشته تا ادراک صبح معانی فرمائی و سراجهای ظنون و وهم و شک و ریب را بقوّت توکّل و انقطاع خاموش نمائی و مصباح جدید علم و یقین در مشکاة قلب و دل برافروزی.
و از جمیع این کلمات مرموزه و اشارات ملغزه (سخن نامفهوم و مبهم - کلام پیچیده و مشکل) که از مصادر امریّه ظاهر میشود مقصود امتحان عباد است. چنانچه مذکور شد تا معلوم شود اراضی قلوب جیّدهٔ منیره از اراضی جرزهٔ فانیه. و همیشه این از سنّت الهی در میان عباد بوده چنانچه در کتب مسطور است.
و همچنین آیهٔ قِبله را ملاحظه فرمائید که بعد از هجرت شمسِ نبوّتِ محمّدی از مشرق بطحا به یثرب، رو به بیت المقدّس توجّه میفرمودند در وقت صلوة. تا آنکه یهود بعضی سخنهای ناشایسته بر زبان راندند که ذکرش شایستهٴ این مقام نیست و سبب تطویل کلام میشود. باری آن حضرت بسیار مکدّر شدند و بلحاظ تفکّر و تحیّر در سماء نظر میفرمودند. بعد جبرئیل نازل شد و این آیه تلاوت نمود «قد نَرَی تَقَلُّبَ وَجهِکَ فی السّمآء فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قبلةً تَرضَاهَا» (فقره ای از آیه ۱۴۴ بقره: گردانیدن رویت در آسمان را نیک می بینیم. پس بدان قبله ای که خشنود شوی برگردانیم.
تا آنکه در یومی آن حضرت با جمعی اصحاب بفریضهٔ ظهر مشغول شدند. و دو رکعت از نماز بجا آورده بودند که جبرئیل نزول نمود و عرض کرد «فَوَلِّ وَجهَکَ شَطرَ المَسجِدِ الحرام» (فقره ای از آیه ۱۴۴ بقره: پس رویت را بسوی مسجدالحرام بگردان). در اثنای نماز حضرت از بیت المقدّس انحراف جسته بکعبه مقابل شدند. فیالحین تزلزل و اضطراب در میان اصحاب افتاد. بقسمی که جمعی نماز را بر هم زده اعراض نمودند.
این فتنه نبود مگر برای امتحان عباد. والّا آن سلطان حقیقی قادر بود که هیچ قبله را تغییر ندهد و در آن عصر هم بیت المقدّس را قرار فرماید و این خلعت قبول را از وی سلب ننماید.
چنانچه در عهد اکثری انبیا که بعد از موسی مبعوث برسالت شدند، مثل داود و عیسی و دون آنها از انبیای اعظم که مابین این دو نبی آمدند، هیچ حکم قبله تغییر داده نشد. و همهٔ این مرسلین از جانب ربّ العالمین مردم را بتوجّه همان جهت امر میفرمودند.
و نسبت همهٔ اراضی هم بآن سلطان حقیقی یکیست مگر هر ارضی را که در ظهور مظاهر خود تخصیص بامری دهد چنانچه میفرماید: «وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَهَ» (فقره ای از آیه ۱۱۵ بقره: و مشرق و مغرب از آن خداست. پس به هر سو رو کنید، آنجا وجه الهی است).
با وجود تحقّق این امور چرا تبدیل شد که سبب جزع و فزع عباد شود و علّت تزلزل و اضطراب اصحاب گردد؟ بلی اینگونه امور که سبب وحشت جمیع نفوس است واقع نمیشود مگر برای آنکه کل بمحکّ امتحان الله درآیند تا صادق و کاذب از هم تمیز و تفصیل یابد.
اینست که بعد از اختلاف ناس میفرماید: «و ما جَعَلنَا القِبلَةَ الّتی کُنتَ عَلَیهَا الّا لِنَعلَمَ مَن یَتَّبِعُ الرّسولَ مِمَّن یَنقَلِبُ عَلَی عَقِبَیهُ» (فقره ای از آیه ۱۴۳ بقره) که مضمون آن اینست ما نگردانیدیم و بر هم نزدیم قبله را که آن بیت المقدّس باشد مگر آنکه بدانیم که متابعت تو مینماید و که راجع بر عقبیه میشود یعنی اعراض مینماید و اطاعت نمیکند و صلوة را باطل نموده فرار مینماید «حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَة» (آیات ۵۰ و ۵۱ المدثر: گورخرانی رمیده اند که از مقابل شیری فرار کرده اند).
اگر قدری تأمّل رود، در همین مطلب و بیان، ابوابهای معانی و تبیان
مفتوح بینید و جمیع علم و اسرار آن را بیحجاب مشاهده فرمائید. و نیست این امور مگر برای تربیت و خلاصی نفوس از قفسِ نفس و هوی. والّا آن سلطان حقیقی لَمْیَزَلْ (همیشه) بذات خود غنی بوده از معرفت موجودات و لایَزَالْ (همیشه) بکینونت خود مستغنی خواهد بود از عبادت ممکنات.
یک نسیم از غنای او جمیع عالم را بخلع غنا مفتخر نماید و یک قطره از بحر جود او همهٔ هستی را بحیات باقیه مشرّف فرماید. ولیکن چون مقصود امتیاز حقّ از باطل و شمس از ظلّ است، اینست که در کلّ حین امتحانهای مُنزله از جانب ربّ العزّة چون غیث هاطل جاریست.
تمرین:
۱. به فرموده حضرت بهاءالله منظور از این کلمات مرموزه (مانند تبدیل ارض و شکافته شدن آسمان و غیره) که توسط مظاهر ظهور ذکر شده، چیست؟
۲. قبله مسلمانان تا مدتی بیت المقدس بود. تا اینکه روزی حضرت محمد در وسط نماز وجه خود را بسوی مسجد الحرام تغییر دادند.
الف- آیا حضرت محمد قادر نبودند که قبله را طبق سنت سابق بیت المقدس قرار دهند؟
ب- آیا حضرت محمد قادر نبودند از اول ظهور، قبله مسلمانان را مسجد الحرام (کعبه) قرار دهند؟
ج- عکس العمل مؤمنین به تغییر قبله چه بود؟
د- علت تغییر قبله توسط حضرت محمد در وسط نماز چه بود؟
۳. به فرموده حضرت بهاءالله، آیا خداوند هیچ ارضی را بر ارض دیگر ترجیح میدهد؟
۴. آیا آیات قرآنیه نیز دلالت بر این بیان مبارک حضرت بهاءالله می کند که دلیل تغییر قبله امتحان عباد بود؟
۵. کامل فرمایید: و نیست این امور مگر برای تربیت و ….. نفوس از قفس … و …
۶. آیا خدا محتاج معرفت ما و عبادت بندگانش است؟
۷. آیا باید انتظار داشته باشیم که امتحانات الهی تمامی یابد؟ چرا؟
اگر قدری در انبیای قبل و ظهور ایشان تعقّل رود، امر بسیار بر اهل دیار سهل شود. بقسمی که از افعال و اقوالی که مخالف نفس و هوی است محتجب نمیمانند و همهٔ حجبات را بنار سدرهٔ عرفان محترق نمایند و بر عرش سکون و اطمینان مستریح شوند.
مثلاً موسی بن عمران که یکی از انبیای معظّم و صاحب کتاب بود. در اوّل امر قبل از بعثت روزی در سوق (بازار) میگذشت. دو نفر با یکدیگر معارضه مینمودند. یکی از آن دو نفس از موسی استمداد جست. آن حضرت او را اعانت نموده مدّعی را بقتل رسانید چنانچه در کتاب مسطور است. و ذکر تفصیل مایهٔ تعویق و تعطیل مقصود میشود. و این خبر در مدینه اشتهار یافت و آن حضرت را خوف غالب شد چنانچه نصّ کتابست. تا آنکه بخبر «اِنَّ الْمَلَأ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ» (فقره ای از آیه ۲۰ سوره قصص: سران قوم در باره تو مشورت می کنند تا تو را بکشند) مخبر شد و از مدینه بیرون تشریف بردند و در مَدْیَن در خدمت شُعْیَبْ اقامه فرمودند.
و در مراجعت در وادی مبارکه که برّیّهٔ سینا باشد وارد شد و تجلّی سلطان احدیّه را از شجرهٔ لاشرقیّه و لاغربیّه مشاهده نمود و ندای جانفزای روحانی را از نار موقدهٔ ربّانی استماع فرمود و مأمور بهدایت اَنْفُس فرعونی گشت. تا مردم را از وادی نفس و هوی نجات داده بصحراهای دلفزای روح و هدی وارد نماید و از سلسبیل انقطاع جمیع من فی الابداع را از حیرت بُعد بدار السّلام قُرب رساند.
و چون در منزل فرعون وارد شد و تبلیغ نمود بآنچه مأمور بود فرعون زبان به بیادبی گشود و گفت آیا تو نبودی که قتل نفس نمودی و از کافران شدی مثل اینکه ربّ العظمة خبر داد از لسان فرعون که به موسی عرض نمود «وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتِی فَعَلْتَ وَ اَنْتَ مِنَ الْکَافِرِینَ قَالَ فَعَلْتُهَا اِذاً وَ اَنَا مِنَ الضَّالِّینَ فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکْماً وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُرْسَلِینَ» (آیات ۲۹-۲۱ سوره شعراء: و سرانجام کار خود را کردی و تو از ناسپاسانی. گفت آن را هنگامی مرتکب شدم که از گمراهان بودم و چون از شما ترسیدم از شما گریختم تا پروردگارم به من دانش بخشید و مرا از پیامبران قرار داد).
حال تفکّر در فتنههای الهی و بدایع امتحانهای او کن که نفسی که معروفست بقتلِ نفس و خود هم اقرار بر ظلم مینماید چنانچه در آیه مذکور است و سی سنه او اقلّ هم بر حسب ظاهر در بیت فرعون تربیت یافته و از طعام و غذای او بزرگ شده یکمرتبه او را از مابین عباد برگزیده و بامر هدایت کبری مأمور فرمود.
و حال آنکه آن سلطان مقتدر قادر بر آن بود که موسی را از قتل ممنوع فرماید تا باین اسم در بین عباد معروف نباشد که سبب وحشت قلوب شود و علّت احتراز نفوس گردد.
تمرین:
۱. واقعه ای که سبب شد تا حضرت موسی به مدین بروند، چه بود؟
۲. در زمان بازگشت حضرت موسی به سینا چه واقعه تاریخی رخ داد؟
۳. جواب فرعون به دعوت حضرت موسی چه بود؟
۴. چرا خداوند کسی را که آدم کشی کرده بود به پیامبری برگزید؟
۵. آیا خداوند قادر نبود، حضرت موسی را از قتل ممنوع نماید تا آن حضرت، در میان مردمان به قاتل معروف نباشند؟
و همچنین در حالت مریم مشاهده نما - که آن طلعت کبری از عظمت
امر و تحیّر آرزوی عدم فرمود، چنانچه مستفاد از آیهٔ مبارکه میشود که بعد از تولّد عیسی مریم ناله نمود و باین کلمه زبان گشود «یَا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هَذَا وَ کُنْتُ نَسْیاً مَنْسِیًّا» (فقره ای از آیه ۲۳ مریم) که ترجمهٔ آن این است ای کاش مرده بودم قبل از ظهور این امر و بودم از فراموششدگان.
قسم بخدا که کبدها از استماع این سخن میگدازد و روانها میریزد. و این اضطراب و حزن نبود مگر از شماتت اعدا و اعتراض اهل کفر و شقا. آخر تفکّر نمائید که مریم چه جواب با مردم میگفت. طفلی که پدر او معیّن نباشد چگونه میتوان بمردم معیّن نمود که این از روح القدس است.
این بود که آن مخدّرهٔ بقا آن طفل را برداشته بمنزل مراجعت فرمود. تا چشم قوم بر او افتاد گفتند «یَا اُخْتَ هَارُونَ مَا کَانَ اَبُوکِ اَمرَءَ سَوءٍ وَ مَا کَانَتْ اُمُّکِ بَغِیّاً» (آیه ۲۸ سوره مریم) مضمون آن این است که ای خواهرِ هارون، نبود پدر تو مرد بدی و نبود مادر تو بدکار.
حال ناظر باین فتنهٔ کبری و امتحان اعظم شوید. و از همه گذشته همان جوهر روح که در میان قوم بنسبت بیپدری معروف بوده او را پیغمبری بخشید و حجّت خود نمود بر کلّ اهل سموات و ارض.
تمرین:
۱. دومین مثالی که حضرت بهاءالله از امتحانات عباد در زمان ظهور پیامبران می فرمایند چیست؟
۲. چرا حضرت مریم آرزوی مرگ می کرد؟
۳. این بیان حضرت بهاءالله راجع به چه شخصی است: «قسم بخدا که کبدها از استماع این سخن میگدازد و روانها میریزد».
۴. چرا خداوند شخصی را که در بین مردم به بی پدری معروف بود به پیامبری برگزید و حجت خود قرار داد؟
حال مشاهده فرمائید که چه قدر امور مظاهر ظهور مغایر نفس و هوای عباد از سلطان ایجاد ظاهر میشود. و چون بر این جواهر اسرار مطّلع شوی بمقصود آن نگار اطّلاع یابی و اقوال و افعال آن ملیک با اقتدار را مثل هم ملاحظه نمائی. بقسمی که آنچه در افعال او مشاهده شود در کلمات او هم ملاحظه گردد و هر چه در کلمات او ملاحظه گردد در افعال او بنظر آید.
تمرین:
۱. آیا باید ظهور مظاهر مقدسه و امور آنها مطابق میل و سلیقه مردم باشد؟ چرا؟
اینست که این افعال و اقوال در ظاهر نقمتند برای فجّار و در باطن رحمتند برای ابرار. اگر بدیدهٔ قلب ملاحظه رود کلمات منزله از سماء مشیّت با امور مظهره از ملکوت قدرت یک شیء مشاهده شود و بر یک قسم ادراک گردد چنانچه مذکور شد.
حال ای برادر ملاحظه نما اگر در این عهد چنین اموری ظاهر شود و چنین حکایت بروز نماید چه خواهند نمود. قسم بمربّی وجود و مُنْزِل کلمات که در حین بیتکلّم حکم بر کفر و امر بر قتل نمایند.
کجا گوش میدهند که گفته شود که عیسی از نفخهٔ روح القدس ظاهر شده و یا موسی از امر مبرم مأمور گشته. اگر صدهزار خروش برآری بگوش احدی نرود که بیپدری مبعوث برسالت گشته و یا قاتلی از شجرهٔ نار انّی انا الله آورده.
چشم انصاف اگر باز شود از جمیع این بیانات مشهود میگردد که مظهر همهٔ این امور و نتیجهٔ همه الیوم ظاهر است. با اینکه امثال این امور در این ظهور واقع نشده با وجود این متمسّک بظنونات انفس مردوده شده چه نسبتها که دادهاند و چه بلایا که وارد آوردهاند که در ابداع شبه آن بظهور نیامده.
تمرین:
۱. به نظر شما چرا حضرت بهاءالله در مورد امتحاناتی مانند داستان حضرت موسی و حضرت مسیح می فرمایند: «اینست که این افعال و اقوال در ظاهر نقمتند برای فجّار و در باطن رحمتند برای ابرار».
۲. آیا اموری مانند داستان حضرت موسی و حضرت مسیح در این دور به وقوع پیوست؟ اگر چنین اموری تحقق می یافت عکس العمل مردم چگونه می بود؟ با اینکه چنین اموری اتفاق نیفتاد، عکس العمل مردم چگونه بود؟
الله اکبر بیان که باین مقام رسید رائحهٔ روحانی از صبح صمدانی مرور نمود و صبای ( باد و نسیمی که از شرق وزد) صبحگاهی از مدینهٔ سبای (منطقه و شهر باستانی در حدود یمن کنونی که نامش در تورات و قرآن امده است. ملکه اش بلقیس بود که حضرت سلیمان به وی عشق می ورزید و هدهد نامه رسانی می نمود) لایزالی وزید و اشارتش جان را بشارت تازه بخشید و روح را فتوحی بیاندازه بساط جدیدی مبسوط نمود و ارمغان بیشمار بیکران از آن یار بینشان آورد که خلعت ذکر از قدّ لطیفش بسی قاصر است و رداء بیان از قامت منیرش بس کوتاه.
بیلفظ رمز معانی کشف مینماید و بیلسان اسرار تبیان میگوید و بلبلهای شاخسار هجر و فراق را ناله و افغان میآموزد و قاعده و رسوم عشق و عاشقی و رمز دلدادگی تعلیم مینماید و گلهای بدیع رضوان قرب و وصال را رسم دلبری و آداب عشوهگری تلقین مینماید. و اسرار حقایق بر شقایق بستان عشق میبخشد و دقایق رموز و رقایق آن را در صدر عشّاق ودیعه میگذارد. بقسمی عنایت در این ساعت فرموده که روح القدس بغایت حسرت میبرد.
قطره را امواج بحری داده و ذرّه را طراز خورشیدی عنایت نموده.
الطاف بمقامی رسیده که جعل (حشره مانند سوسک ریز که روی سرگین حیوانات می نشیند) قصد نافهٔ مشک نموده و خفّاش در مقابل آفتاب مقرّ گزیده. مردگان را بنفخهٴ حیات از قبور جسد مبعوث نموده و جاهلان را بر صدر علم منزل داده و ظالمان را بر فراز عدل محل معین نموده.
و عالم هستی بجمیع این عنایات حامله گشته تا کی اثر این عنایت
غیبی در خاکدان ترابی ظاهر شود و تشنگان از پا افتاده را بکوثر زلال محبوب رساند و گمگشتگان صحرای بعد و نیستی را بسرادق قرب و هستی معشوق فائز گرداند و در ارض قلوب که این حبّههای قدس انبات نماید و از ریاض نفوس که شقایقهای حقایق غیبی بشکفد.
باری نچنان سدرهٔ عشق در سینای حبّ مشتعل شده که به آبهای بیان افسرده گردد و یا اتمام پذیرد. عطش این حوت (ماهی) را بحور (دریاها) ننشاند و این سمندر (مرغ آتشین یا آتش خوار - پرنده ای افسانه ای است که در آتش جای دارد) ناری جز در نار روی یار مقرّ نگزیند.
پس ای برادر، سراج روح را در مشکاة قلب بدُهُن (روغن چراغ) حکمت برافروز و بزجاج عقل حفظش نما تا نفسهای انفس مشرکه آن را خاموش نکند و از نور بازندارد. کذلک نوّرنا افق سمآء البیان من انوار شموس الحکمة و العرفان لیطمئنّ بها قلبک و تکون من الّذین طاروا بأجنحة الایقان فی هوآء محبّة ربّهم الرّحمن (افق آسمان بیان را از انوار آفتابهای حکمت و عرفان روشن کردیم تا قلبت بدان مطمئن گردد و از کسانی باشی که به بال های ایقان در هوای محبت الهی پرواز می نمایند).
تمرین:
۱. کامل کنید: پس ای برادر، سراج ……. را در مشکاة ….. بدُهُن (روغن چراغ) حکمت برافروز و بزجاج ….. حفظش نما تا نفسهای انفس مشرکه آن را خاموش نکند و از نور بازندارد.
و قوله: «حینئذ یظهر علامة ابن الانسان فی السّمآء» (در این وقت علامت پسر انسان در آسمان ظاهر میشود) میفرماید بعد از کسوف شمس معارف الهیّه و سقوط نجوم احکام مثبته، و خسوف قمر علم که مربّی عباد است، و انعدام اعلام هدایت و فلاح، و ظلمت صبح صدق و صلاح، ظاهر میشود علامت ابن الانسان در آسمان.
تمرین:
جمله زیر را کامل فرمایید:
الف- بعد از کسوف شمس ……. …….. و
ب- سقوط نجوم ….. …….،
ج- و خسوف قمر……. که مربّی عباد است،
د- و انعدام اعلام …... و فلاح،
ه- و ظلمت صبح ……. و صلاح،
ظاهر میشود علامت ابن الانسان در آسمان.
و مقصود از سماء سماء ظاهره است که قریب ظهور آن فلک سموات معدلت و جریان فلک هدایت بر بحر عظمت در آسمان نجمی بر حسب ظاهر پیدا میشود که مبشّر است خلق سموات را بظهور آن نیّر اعظم. و همچنین در آسمان معنی نجمی ظاهر میشود که مبشّر است اهل ارض را بآن فجر اقوم اکرم. و این دو علامت در سماء ظاهره و سماء باطنه قبل از ظهور هر نبی ظاهر گشته چنانچه شنیدهاند.
تمرین:
۱. آیا زمان ظهور پیامبر جدید، ستاره ای تازه ای در آسمان ظاهر می گردد؟
۲. می فرمایند که نجمی در آسمان ظاهر و نجمی در آسمان باطن در زمان ظهورات الهی ظاهر می گردد. این ستارگان به چه کسانی بشارت ظهور جدید را می دهند؟
از جمله خلیل الرّحمن که قبل از ظهور آن حضرت، نمرود (نام پادشاه بابل در زمان حضرت ابراهیم می باشد) خوابی دید و کَهَنِه را خواست. اِخبار دادند بر طلوع نجمی در سماء. و همچنین شخصی در ارض ظاهر شد مردم را بشارت میداد بظهور آن حضرت.
و بعد از او حکایت کلیم الله (حضرت موسی) بود که کَهَنِهٔ آن زمان فرعون را خبر دادند که کوکبی در سماء طالع شده که دالّ است بر انعقاد نطفهئی که هلاک تو و قوم تو بر دست اوست. و همچنین عالمی پیدا شد که شبها بنیاسرائیل را بشارت و تسلّی میفرمود و اطمینان میداد چنانچه در کتب مسطور است.
و اگر تفصیل این امور ذکر شود این رساله کتابی میشود و دیگر آنکه دوست ندارم حکایات واقعهٔ قبل را ذکر نمایم. و خدا شاهد حال است که این بیان هم که میشود نیست مگر از کمال حبّ بآن جناب که شاید جمعی فقرای ارض بر شاطی غنا وارد شوند و یا گروهی از جاهلان بر بحر علم وارد گردند و یا تشنگان معرفت بر سلسبیل حکمت واصل آیند. والّا این عبد اشتغال باین مقالات را ذنبی عظیم میدانم و عصیانی کبیر میشمرم.
تمرین:
۱. آیا در زمان ظهور حضرت ابراهیم و حضرت موسی ستاره ای جدیدی در آسمان ظاهری رؤیت شد؟
۲. آیا در زمان ظهور حضرت ابراهیم و حضرت موسی افرادی ظاهر شدند که مانند ستاره، مردم را به ظهور جدید بشارت دهند؟
و همچنین نزدیک ظهور عیسی شد. چند نفر از مجوس که اطّلاع یافتند بر ظهورِ نجمِ عیسی در سماء، باثر آن نجم آمدند تا داخل شدند بشهری که مقرّ سلطنت هِیرودس (نماینده مقتدر روم و حاکم یهودیه) بود و در آن ایّام سلطنت آن ممالک در قبضهٔ تصرّف او بود.
«و کانوا قائلین این هو المولود ملک الیهود لأنّا قد رأینا نجمه فی المشرق و وافینا لنسجد له» (انجیل متی فصل ۲ آیه ۲: و گفتند کجاست آن مولود که پادشاه یهود است زیرا که ستاره او را در مشرق دیده ایم و برای پرستش او آمده ایم)
و بعد از تفحّص معلوم نمودند که در بیتاللّحم یهود آن طفل متولّد شد. این علامت در سماء ظاهره. و علامت در سماء باطنه که سماء علم و معانی باشد، ظهور یحیی بن زکریّا بود که مردم را بشارت میداد بظهور آن حضرت. چنانچه میفرماید «انّ الله یبشّرک بیحیی مصدّقاً بکلمة من الله و سیّداً و حصورا» (فقره ای از آیه ۳۹ آل عمران: و (فرشتگان) او را ندا دادند که خداوند تو را به ولادت یحیی که تصدیق کننده کلمه الله است و بزرگوار و خویشتن دار و پیامبری از شایستگان است مژده می دهد).
مقصود از کلمه حضرت عیسی است که یحیی مبشّر بظهور او بود و در الواح سماوی هم مسطور است «کان یوحنّا یکرز فی برّیّة یهودا قائلاً توبوا فقد اقترب ملکوت السّموات» (انجیل متی فصل ۳ آیات ۱-۲: و یوحنا در بیابان یهودیه ظاهر شد و موعظه کرده، می گفت: توبه کنید، زیرا ملکوت آسمان نزدیک است) و مقصود از یوحنّا یحیی است.
و همچنین قبل از ظهور جمال محمّدی آثار سماء ظاهره ظاهر شد. و آثار باطنه که مردم را در ارض بشارت میدادند بظهورِ آن شمسِ هویّه چهار نفر بودند، واحداً بعد واحد (یکی بعد از دیگری). چنانچه روزبه که موسوم به سلمان شد بشرف خدمتشان مشرّف بود و زمان وفات هر یک میرسید روزبه را نزد دیگری میفرستاد تا نوبت به چهارم رسید. و او در حین موت فرمود: ای روزبه بعد از تکفین و تدفین من برو به حجاز که شمس محمّدی اشراق مینماید و بشارت باد ترا بلقای آن حضرت.
تمرین
۱. آیا در زمان ظهور حضرت مسیح و حضرت محمد نیز ستاره های جدیدی در آسمان رؤیت شدند؟
۲. آیا در زمان ظهور حضرت مسیح و حضرت محمد نیز افرادی در عالم ظاهر شدند تا مردم را به ظهور جدید بشارت دهند؟
۳. کلمه لقب کیست؟
۴. یحیی بن ذکریا، یحیی تعمید دهنده یا یوحنا لقب کیست؟
۵. روزبه که بود؟
تا رسید باین امر بدیع منیع و اکثر از منجّمان خبر ظهور نجم را در سماء ظاهره دادهاند. و همچنین در ارض هم «نورین نیّرین» احمد و کاظم قدّسالله تربتهما (تربتشان مقدس باد).
پس از این معانی مبرهن شد که قبل از ظهور هر یک از مرایای احدیّه علامات آن ظهور در آسمان ظاهر و آسمان باطن که محلّ شمس علم و قمر حکمت و انجم معانی و بیانست ظاهر میشود. و آن ظهور انسان کاملست قبل از هر ظهور برای تربیت و استعداد عباد از برای لقای آن شمس هویّه و قمر احدیّه.
تمرین:
۱. آیا در زمان ظهور حضرت باب نیز ستاره جدیدی در آسمان ظاهر شد؟
۲. نورین نیرین لقب کیست؟
و قوله: «و ینوح کلّ قبائل الأرض و یرون ابن الانسان آتیاً علی سحاب السّمآء مع قوّات و مجد کبیر» (انجیل متی فصل ۲۴ آیه ۳۱). تلویح این بیان اینست یعنی در آن وقت نوحه میکنند عباد از جهت فقدان شمس جمال الهی و قمر علم و انجم حکمت لدنّی و در آن اثنا مشاهده میشود که آن طلعت موعود و جمال معبود از آسمان نازل میشود در حالتی که بر ابر سوار است. یعنی آن جمال الهی از سموات مشیّت ربّانی در هیکل بشری ظهور میفرماید.
و مقصود از سماء نیست مگر جهت علوّ و سموّ که آن محلّ ظهور آن مشارق قدسیّه و مطالع قدمیّه است. و این کینونات قدیمه اگرچه بحسب ظاهر از بطن امّهات ظاهر میشوند ولیکن فیالحقیقه از سموات امر نازلند. و اگرچه بر ارض ساکنند ولیکن بر رفرف معانی متّکیند. و در حینی که میان عباد مشی مینمایند در هواهای قرب طائرند. بیحرکت رِجل (پا) در ارض روح مشی نمایند. و بیپر بمعارج احدیّه پرواز فرمایند. در هر نفسی مشرق و مغرب ابداع را طیّ فرمایند و در هر آنی ملکوت غیب و شهاده را سیر نمایند. بر عرش «لا یشغله شأن عن شأن» (هیچ چیز او را از آنچه به آن مشغول است وا نمی دارد) واقفند و بر کرسیّ «کلّ یوم هو فی شأن» ساکن (فقره ای از آیه ۲۹ سوره رحمن: طرق او در هر یومی فرق می کند). از علوّ قدرت سلطانِ قدم و سموِّ مشیّتِ ملیک اعظم مبعوث میشوند. اینست که میفرماید از آسمان نازل میشود.
تمرین:
۱. در آیه انجیل آمده که بعد از ناله مردم از فقدان شمس و قمر، علامت پسر انسان از آسمان نازل می شود که بر ابری سوار است. چرا کلمه «آسمان یا سماء» با در نظر گرفتن اینکه دانشمندان ثابت کرده اند آسمان چیزی جز فضای نامتناهی نیست، برای محلی که پیامبران از آنجا نازل می شوند استفاده میشود؟
و لفظ سماء در بیانات شموس معانی بر مراتب کثیره اطلاق میشود. مثلاً سماء امر و سماء مشیّت و سماء اراده و سماء عرفان و سماء ایقان و سماء تبیان و سماء ظهور و سماء بطون و امثال آن.
و در هر مقام از لفظ سماء معنیی اراده میفرماید که غیر از واقفین اسرار احدیّه و شاربین کؤوس ازلیّه احدی ادراک ننماید.
مثلاً میفرماید: «و فی السّمآء رزقکم و ما توعدون» (آیه ۲۲ سوره ذریات: و روزی شما و آنچه وعده داده شده اید در آسمان است). و حال آنکه رزق از ارض انبات مینماید.
و همچنین «الأسمآء تنزل من السّمآء» (اسم ها از آسمان نازل می شود) با اینکه از لسان عباد اسماء ظاهر میشود. اگر قدری مرآت قلب را از غبار غرض پاک و لطیف فرمائی جمیع تلویحات کلمات کلمهٴ جامعهٔ ربوبیّه را در هر ظهوری ادراک مینمائی و بر اسرار علم واقف میشوی.
تمرین:
۱. آیا سماء در آثار مظاهر ظهور فقط به یک معنی است؟
۲. تعدادی از معانی سماء مطابق مثال های قرآنی حضرت بهاءالله نام برید.
ولیکن تا حجبات علمیّه را که مصطلح بین عباد است بنار انقطاع نسوزانی بصبح نورانی علم حقیقی فائز نگردی.
و علم بدو قسم منقسم است علم الهی و علم شیطانی.
آن از الهامات سلطان حقیقی ظاهر و این از تخیّلات انفس ظلمانی باهر. معلّم آن حضرت باری و معلّم این وساوس نفسانی. بیان آن «اتّقوا الله یعلّمکم الله» (از خدا پروا دارید و خدا به شما تعلیم می دهد) و بیان این «العلم حجاب الأکبر» (علم حجاب اکیر است). اثمار آن شجر، صبر و شوق و عرفان و محبّت. و اثمار این شجر، کبر و غرور و نخوت.
تمرین:
۱. علم بر چند قسم است؟ نام ببرید.
۲. آیا راهی برای تمایز دو نوع علم می دانید؟
۳. معلم هر یک از دو نوع علم چیست یا کیست؟
و از بیانات صاحبان بیان که در معنی علم فرمودهاند هیچ رائحهٔ این علوم ظلمانی که ظلمت آن همهٔ بلاد را فراگرفته استشمام نمیشود. این شجر جز بغی (ظلم - خیانت) و فحشا (از حد متجاوز شدن - عمل یا حرف زشت) ثمری نیاورد و جز غِل (کینه) و بغضا (بیزاری - دشمنی سخت) حاصلی نبخشد. ثمرش سمّ قاتل است و ظلّش نار مهلک. فنعم ما قال (چه خوب گفته)
تمسّک بأذیال الهوی و اخلع الحیا
و خلّ سبیل النّاسکین و ان جلّوا
Cling unto the robe of the Desire of thy heart, and put away all shame; bid the worldly wise be gone, however great their name.
پس باید صدر را از جمیع آنچه شنیده شده پاک نمود و قلب را از همهٔ تعلّقات مقدّس فرمود تا محلّ ادراک الهامات غیبی شود و خزینهٔ اسرار علوم ربّانی گردد. اینست که میفرماید «السّالک فی النّهج البیضآء و الرّکن الحمرآء لن یصل الی مقام وطنه الّا بالکفّ الصّفر عمّا فی ایدی النّاس» (سالک منهج بیضا و رکن حمرا به مقام وطن نائل نگردد الا با دست خالی از آنچه نزد مردمان است). این است شرط سالک. درست تفکّر و تعقّل فرموده تا بیحجاب بر مقصود کتاب واقف شوی.
باری از مطلب دور ماندیم، اگرچه همه ذکر مطلب است ولیکن قسم بخدا آنچه میخواهم اختصار نمایم و باقلّ کفایت کنم میبینم، زمام قلم از دست رفته و با وجود این چه قدر از لآلی بیشمار که ناسفته در صدف قلب مانده. و چه مقدار حوریّات معانی که در غرفههای حکمت مستور گشته که احدی مسّ (لمس) آنها ننموده. «لم یطمثهنّ انس قبلهم و لا جانّ» (دست هیچ انسان و جنی به آنها نرسیده است) و با همهٴ این بیانات گویا حرفی از مقصود ذکر نشد و رمزی از مطلوب مذکور نیامد. تا کی محرمی یافت شود و اَحرام (لباس طواف پوشیدن) حرم دوست بندد و بکعبهٔ مقصود واصل گردد و بی گوش و لسان اسرار بیان بشنود و بیابد.
پس از این بیانات محکمهٔ واضحهٔ لائحه مقصود از سماء در آیهٴ منزله معلوم شد و مفهوم گشت. و اینکه میفرماید با ابر و غمام نازل میشود. مقصود از ابر آن اموریست که مخالف نفس و هوای ناس است چنانچه ذکر شد در آیهٔ مذکوره «أ فکلّما جآءکم رسول بما لا تهوی انفسکم استکبرتم ففریقاً کذّبتم و فریقاً تقتلون» (آیه ۸۷ سوره بقره: پس چرا هر گاه پیامبری چیزی را که خوشایند شما نبود برایتان آورد، کبر ورزیدید. گروهی را دروغگو خواندید و گروهی را کشتید).
مثلاً از قبیل تغییر احکام و تبدیل شرایع و ارتفاع قواعد و رسوم عادیّه و تقدّم مؤمنین از عوام بر معرضین از علما. و همچنین ظهور آن جمال ازلی بر حدودات بشریّه از اکل و شرب و فقر و غنا و عزّت و ذلّت و نوم و یقظه و امثال آن از آن چیزهائی که مردم را بشبهه میاندازد و منع مینماید همهٴ این حجبات بغمام تعبیر شده.
تمرین:
۱. به فرموده حضرت بهاءالله، اینکه ظهور پسر انسان بر روی ابر خواهد بود به چه معنی است؟
۲. مثال هایی از چیزهایی که ممکن است زمان ظهور به مانند ابر برای مردم باشد چیست؟
و اینست آن غمامی (ابر) که سموات علم و عرفان کلّ من فی الأرض بآن میشکافد و شقّ میگردد. چنانچه میفرماید: «یوم تشقّق السّمآء بالغمام» (آیه ۲۵ سوره فرقان: و روزی که آسمان با ابری می شکافد).
و همچنان که غمام ابصار ناس را منع مینماید از مشاهدهٔ شمسِ ظاهری، همین قسم هم این شئونات مذکوره مردم را منع مینماید از ادراک آن شمس حقیقی.
تمرین:
۱. وجه تشبیه غمام ظاهری (ابر ظاهری) با اموری که مردم را از ادراک مظاهر مقدسه منع می نماید چیست؟
چنانچه مذکور است در کتاب از لسان کفّار «و قالوا ما لهذا الرّسول یأکل الطّعام و یمشی فی الأسواق لو لا انزل الیه ملک فیکون معه نذیراً» (آیه ۷ سوره فرقان: و گفتند این چه رسولی است که غذا می خورد و در بازارها راه میرود. چرا فرشته ای به سوی او نازل نشده تا همراه وی هشدار دهنده باشد).
مثل اینکه ملاحظه میشد از انبیا فقر ظاهری و ابتلای ظاهری و همچنین ملزومات عنصری جسدی از قبیل جوع (گرسنگی) و امراض و حوادثِ امکانیّه. چون این مراتب از آن هیاکل قدسیّه ظاهر میشد مردم در صحراهای شک و ریب و بیابانهای وهم و تحیّر متحیّر میماندند که چگونه میشود نفسی از جانب خدا بیاید و اظهار غلبه نماید بر کلّ من علی الأرض و علّت خلق موجودات را بخود نسبت دهد چنانچه فرموده «لولاک لما خلقت الافلاک» (حدیث قدسی به این مضمون: اگر تو نبودی افلاک را خلق نمی کردم) و معذلک باین قسمها مبتلا بامور جزئیّه شود.
تمرین:
۱. مسیحیان به حضرت رسول ایراد می گرفتند که چگونه پیامبری هستی که مثل ما گرسنه می شوی، غذا می خوری، به بازار می روی. بنظر شما چرا مسیحیان نمی توانستند حقیقت حضرت محمد را ورای غذا خوردن و به بازار رفتن ببینند؟
۲. امروزه رسانه های ایرانی به حضرت محمد ایراد می گیرند که حضرت شان چندین زوجه اختیار کردند و یا ایراد به غزوات دفاعی آن حضرت می گیرند. بنظر شما چرا نمی توانند حقیقت حضرت محمد را ورای این امور ببینند؟
چنانچه شنیدهاند از ابتلای هر نبی و اصحاب او از فقر و امراض و ذلّت. چنانچه سرهای اصحاب ایشان را در شهرها بهدیه میفرستادند و ایشان را منع مینمودند از آنچه بآن مأمور بودند و هر کدام در دست اعدای دین مبتلا بودند بقسمی که بر ایشان وارد میاوردند آنچه اراده مینمودند.
و این معلوم است که تغییرات و تبدیلات که در هر ظهور واقع میشود همان غمامیست تیره که حایل میشود بصرِ عرفانِ عباد را از معرفت آن شمس الهی که از مشرق هویّه اشراق فرموده.
زیرا که سالها عباد بر تقلید آباء و اجداد باقی هستند و بآداب و طریقی که در آن شریعت مقرّر شده تربیت یافتهاند، یکمرتبه بشنوند و یا ملاحظه نمایند شخصی که در میان ایشان بوده و در جمیع حدودات بشریّه با ایشان یکسانست و معذلک جمیع آن حدودات شرعیّه که در قرنهای متواتره بآن تربیت یافتهاند و مخالف و منکر آن را کافر و فاسق و فاجر دانستهاند همه را از میان بردارد. البتّه این امور حجاب و غمام است از برای آنهائی که قلوبشان از سلسبیل انقطاع نچشیده و از کوثر معرفت نیاشامیده. و بمجرّد استماع این امور چنان محتجب از ادراک آن شمس میمانند که دیگر بی سؤال و جواب حکم بر کفرش میکنند و فتوی بر قتلش میدهند چنانچه دیدهاند و شنیدهاند از قرون اولی و این زمان نیز ملاحظه شد.
تمرین:
۱. مطابق بیان مبارک تغییر و تبدیل در هر ظهور جدید، به مانند غمام تیره ای مردم را از ادراک مظهر ظهور جدید منع نمود. چرا تغییر و تبدیل باعث عدم ادراک شد؟
پس باید جهدی نمود تا باعانت غیبی از این حجبات ظلمانی و غمام امتحانات ربّانی از مشاهدهٔ آن جمال نورانی ممنوع نشویم و او را بنفسِ او بشناسیم و اگر هم حجّت بخواهیم بیک حجّت و برهان اکتفا نمائیم تا بمنبع فیض نامتناهی که جمیع فیوضات نزد او معدوم صرفست فائز گردیم. نه آنکه هر روز بخیالی اعتراض نمائیم و بهوائی تمسّک جوئیم.
سبحانالله با وجود اینکه از قبل این امورات را بتلویحات عجیبه و اشارات غریبه خبر دادهاند تا جمیع ناس اطّلاع یابند، و در آن روز خود را از بحر البحور فیوضات محروم نسازند، معذلک امر چنین واقع میشود که مشهود است.
و این مضمونات در قرآن هم نازل شده چنانچه میفرماید «هل ینظرون الّا ان یأتیهم الله فی ظلل من الغمام» (آیه ۲۱۰ بقره: مگر انتظار آنان غیر این است که خدا در ظل ابرها به سوی آنان بیاید). و علمای ظاهر بعضی این آیه را از علائم قیامت موهوم که خود تعقّل نمودهاند گرفتهاند.
و مضمون آن اینست آیا انتظار میکشند مگر اینکه بیاید آنها را خدا در سایهئی از ابر و حال آنکه این مضمون در اکثر کتب سماوی مذکور است و در همهٔ اماکن در ذکر علامات ظهور بعد ذکر فرمودهاند چنانچه از قبل ذکر شد.
و همچنین میفرماید «یوم تأتی السّمآء بدخان مبین یغشی النّاس هذا عذاب الیم» (آیات ۱۰-۱۱ سوره دخان) که مضمون آن اینست روزی که میآید آسمان بدودی آشکار و فرو میگیرد مردم را و اینست عذاب الیم.
و همین امورات را که مغایر انفسِ خبیثه و مخالف هوای ناس است حضرت ربّ العزّة محک و میزان قرار داده و بآنها امتحان میفرماید عباد خود را و تمیز میدهد سعید را از شقی و معرض را از مقبل چنانچه مذکور شد.
و اختلافات و نسخ و هدم رسومات عادیّه و انعدام اعلام محدوده را بدخان در آیهٔ مذکوره تعبیر فرموده.
تمرین:
۱. اگر قرار بود که شما مردم را امتحان کنید، آیا آنان را با چیزهائی امتحان می کردید که موافق تفکرات آنهاست یا چیزهائی که مخالف تفکرات آنهاست؟
۲. منظور از دخان در آیه قرآنی «یوم تأتی السّمآء بدخان مبین یغشی النّاس هذا عذاب الیم» چیست؟
و کدام دخان است اعظم از این دخان که فرو گرفته همهٔ ناس را و عذابیست برای آنها که هر چه میخواهند رفع آن نمایند قادر نیستند و بنار نفس در هر حین بعذابی جدید معذّبند. زیرا که هر چه میشنوند که این امر بدیع الهی و حکم منیع صمدانی در اطراف ارض ظاهر شده و هر روز در علوّ است، ناری جدید در قلوبشان مشتعل میشود. و آنچه ملاحظه مینمایند از قدرت و انقطاع و ثبوت این اصحاب که هر روز بعنایت الهی محکمتر و راسختر میشوند، اضطراب تازه در نفوسشان ظاهر میگردد.
در این ایّام که بحمد الله سطوت الهی چنان غلبه فرموده که جرئت تکلّم ندارند و اگر یکی از اصحابِ حقّ را که صدهزار جان بدل و جان رایگان در ره دوست ایثار مینماید ملاقات نمایند، از خوف اظهار ایمان میکنند و چون خلوت میکنند بسب و لعن مشغول میشوند. چنانچه میفرماید «اذا لقوکم قالوا آمنّا و اذا خلوا عضّوا علیکم الأنامل من الغیظ قل موتوا بغیظکم انّ الله علیم بذات الصّدور» (فقره ای از آیه ۱۱۹ آل عمران: و چون با شما برخورد کنند می گویند ایمان آوردیم و چون خلوت کنند از شدت خشم بر شما سرانگشتان خود را می گزند. بگو به خشم خود بمیرید که خداوند به راز قلب ها آگاه هست).
و عنقریب است که اعلام قدرت الهی را در همهٴ بلاد مرتفع بینی و آثار غلبه و سلطنت او را در جمیع دیار ظاهر مشاهده فرمائی.
باری اکثر علما چون این آیات را ادراک ننمودهاند و از مقصود قیامت واقف نشدهاند، لهذا جمیع را بقیامت موهوم مِن حِیث لا یَشعر تفسیر مینمایند. خدای واحد شاهد است که اگر قدری بصیرت باشد از تلویح همین دو آیه جمیع مطالب که مقصود است ادراک میشود و بصبح منیر ایقان بعنایت رحمن واصل میگردند. کذلک تغنّ علیک حمامة البقآء علی افنان سدرة البهآء لعلّ تکوننّ فی مناهج العلم و الحکمة باذن الله سالکا (و این است تغنیاتی که کبوتر بقا بر شاخه های سدره بها بر تو می خواند که شاید به اذن الهی در طریق علم و حکمت سالک شوی).
و قوله «یرسل ملائکته» الی آخر القول مقصود از این ملائکه آن نفوسی هستند که بقوّهٔ روحانیّه صفات بشریّه را بنار محبّت الهی سوختند و بصفات عالین و کرّوبیّین متّصف گشتند.
چنانچه حضرت صادق در وصف کرّوبیّین میفرماید قومی از شیعیان ما هستند خلف عرش. و از ذکر خلف العرش اگرچه معانی بسیار منظور بوده - هم بر حسب ظاهر و هم بر حسب باطن - ولیکن در یک مقام مدلّست بر عدم وجود شیعه. چنانچه در مقام دیگر میفرماید مؤمن مثل کبریت احمر است و بعد بمستمع میفرماید آیا کبریت احمر دیدهئی؟ ملتفت شوید باین تلویح که ابلغ از تصریح است دلالت میکند بر عدم وجود مؤمن این قول آن حضرت . و حال مشاهده کن چه قدر از این خلق بیانصاف که رائحهٴ ایمان نشنیدهاند معذلک کسانی را که بقول ایشان ایمان محقّق میشود نسبت بکفر میدهند.
تمرین:
۱. مطابق تعریف حضرت بهاءالله ملائکه چه نفوسی هستند؟
۲. چرا حضرت صادق مؤمن را به کبریت احمر تشبیه فرمودند؟
باری چون این وجودات قدسیّه از عوارض بشریّه پاک و مقدّس گشتند و متخلّق باخلاق روحانیّین و متّصف باوصاف مقدّسین شدند، لهذا اسم ملائکه بر آن نفوس مقدّسه اطلاق گشته. باری اینست معنی این کلمات که هر فقرهٔ آن بآیات واضحه و دلیلهای متقنه و براهین لائحه اظهار شد.
و چون امم عیسی باین معانی نرسیدند و این علامات بر حسب ظاهر چنانچه خود و علمای ایشان ادراک نمودهاند ظاهر نشد لهذا بمظاهر قدسیّه از آن یوم تا بحال اقبال ننمودند و از جمیع فیوضات قدسیّه محروم شدند و از بدایع کلمات صمدانیّه محجوب گشتند. اینست شأن این عباد در یوم معاد.
و اینقدر ادراک ننمودند که اگر در هر عصری علائم ظهور مطابق آنچه در اخبار است در عالم ظاهر ظاهر شود دیگر که را یارای انکار و اعراض میماند و چگونه میان سعید و شقی و مجرم و متّقی تفصیل میشود.
مثلاً انصاف دهید اگر این عبارات که در انجیل مسطور است بر حسب ظاهر ظاهر شود و ملائکه با عیسی بن مریم از سماء ظاهره با ابری نازل شوند، دیگر که (چه کسی» یارای تکذیب دارد؟ و یا که لایق انکار و قابل استکبار باشد؟ بلکه فیالفور همهٴ اهل ارض را اضطراب بقسمی احاطه میکند که قادر بر حرف و تکلّم نیستند تا چه رسد به رد و قبول.
و نظر بعدم ادراک این معانی بود که جمعی از علمای نصاری بآن حضرت معارضه نمودند که اگر تو آن نبیّ موعودی چرا با تو نیستند آن ملائکه که در کتب ما مسطور است که باید با جمال موعود بیایند تا او را اعانت نمایند در امر او و منذر باشند برای عباد. چنانچه ربّ العزّة از لسان ایشان خبر داده «لو لا انزل الیه ملک فیکون معه نذیرا» که مضمون آن این است چرا فرو فرستاده نشد با محمّد ملکی (فرشته) پس باشد با او بیمدهنده و ترساننده مردمان را؟
اینست که در همهٴ اعهاد و اعصار اینگونه اعتراضات و اختلافات در میان مردم بوده و همیشهٴ ایّام مشغول بزخارف قول (حرفهای بیهوده و سخنهای دروغ) میشدند که فلان علامت ظاهر نشد و فلان برهان باهر نیامد.
و این مرضها عارض نمیشد مگر آنکه تمسّک بعلمای عصر میجستند در تصدیق و تکذیب این جواهر مجرّده و هیاکل الهیّه و ایشان هم نظر باستغراق در شئونات نفسیّه و اشتغال بامورات دنیّهٴ فانیه این شموس باقیه را مخالف علم و ادراک و معارض جهد و اجتهاد خود میدیدند. و معانی کلمات الهیّه و احادیث و اخبار حروفات احدیّه را هم بر سبیل ظاهر بادراک خود معنی و بیان مینمودند. لهذا خود و جمیع ناس را از نیسان فضل و رحمت ایزدی مأیوس و مهجور نمودند. با اینکه خود مذعن و مقرّند بحدیث مشهور که میفرماید «حدیثنا صعب مستصعب» (حدیثی از حضرت علی (ع): سخن ما دشوار است بسیار دشوار است) و در جای دیگر میفرماید «انّ امرنا صعب مستصعب لا یحتمله الّا ملک مقرّب او نبیّ مرسل او عبد امتحن الله قلبه للایمان» (حدیثی از امام جعفر صادق (ع): همانا امر ما دشوار است و بسیار دشوار است. کسی را جز فرشتگان مقرب یا انبیاء و یا عبادی که مورد امتحان قرار گرفته اند یارای تحمل آن را ندارند).
و مسلّم است نزد خود ایشان که هیچیک از این ثلاثه در حقّ ایشان صادق نیست. دو قسم اوّل که واضحست. و امّا ثالث هرگز از امتحانات الهی سالم نماندند و در ظهور محکّ الهی جز غش چیزی از ایشان بظهور نرسید.
سبحانالله با وجود اقرار باین حدیث، علمائی که در مسائل شرعیّه هنوز در ظنّ و شکّند، چگونه در غوامض مسائل اصول الهیّه و جواهر اسرار کلمات قدسیّه اظهار علم مینمایند و میگویند فلان حدیث که از علائم ظهور قائم است هنوز ظاهر نشده، با اینکه رائحهٔ معانی احادیث را ابداً ادراک ننمودهاند، و غافل از اینکه جمیع علامات ظاهر شد و صراط امر کشیده گشت و المؤمنون کالبرق علیه یمرّون و هم لظهور العلامة ینتظرون. قل یا ملأ الجهّال فانتظروا کما کان الّذین من قبلکم لمن المنتظرین (و مؤمنین به مانند برق از آن عبور می کنند و آنها منتظر ظهور علامات هستند. بگو ای ملا جاهلین، منتظر باشید بمانند کسانی که قبل از شما منتظر بودند).
و اگر از ایشان سؤال شود از شرایط ظهور انبیای بعد که در کتب قبل است، از جملهٔ آنها علامات ظهور و اشراق شمس محمّدیست چنانچه مذکور شد. و بر حسب ظاهر هیچیک ظاهر نشد. معذلک بچه دلیل و برهان نصاری و امثال آنها را رد مینمائید و حکم بر کفر آنها نمودهاید؟ چون عاجز از جواب میشوند تمسّک باین نمایند که این کتب تحریف شده و من عند الله نبوده و نیست. و حال آنکه خود عبارات آیه شهادت میدهد بر اینکه من عند الله است و مضمون همین آیه در قرآن هم موجود است لو انتم تعرفون.
براستی میگویم مقصود از تحریف را در این مدّت ادراک ننمودهاند.
بلی در آیات منزله و کلمات مرایای احمدیّه ذکر تحریف عالین و تبدیل مستکبرین هست .ولیکن در مواضع مخصوصه ذکر شده.
و از آن جمله حکایت ابن صوریاست (از علمای یهود در زمان حضرا رسول) در وقتی که اهل خیبر (نام قریه ای در شمال مدینه که محل سکونت یهودیان بود) در حکم قصاص (مجازات) زنای محصن و محصنه (مرد زن دار و زن شوهر دار) از نقطهٴ فرقان سؤال نمودند و آن حضرت فرمود حکم خدا رجم (سنگسار کردن) است و ایشان انکار نمودند که در تورات چنین حکمی نیست. حضرت فرمود از علمای خود که را مسلّم و کلام او را مصدّقید. ابن صوریا را قبول نمودند و حضرت او را احضار نمود و فرمود «اقسمک بالله الّذی فلق لکم البحر و انزل علیکم المنّ و ظلّل لکم الغمام و نجّاکم من فرعون و ملإه و فضّلکم علی النّاس بأن تذکر لنا ما حکم به موسی فی قصاص الزّانی المحصن و الزّانیة المحصنة» که مضمون آن این است که آن حضرت ابن صوریا را باین قسم های مؤکّد قسم دادند که در تورات حکم قصاص در زنای محصن چه نازل شده. عرض نمود یا محمّد رجم است. آن حضرت فرمود پس چرا این حکم میان یهود منسوخ شده و مجری نیست. عرض نمود چون بختنصّر بیت المقدّس را بسوخت و جمیع یهود را بقتل رساند دیگر یهودی در ارض باقی نماند الّا معدودی قلیل و علمای آن عصر نظر بقلّت یهود و کثرت عمالقه (قومی بودند قوی و دلیر که با یهودیان و ورود آنها به سرزمینشان در مسیر آنها به ساحل اردن مخالف بودند) بمشاوره جمع شدند که اگر موافق حکم تورات عمل شود آنچه از دست بختنصّر نجات یافتند، بحکم کتاب مقتول میشوند و باین مصالح حکم قتل را از میان بالمرّه برداشتند. باری در این بین جبرئیل بر قلب منیرش نازل شد و این آیه عرض نمود «یحرّفون الکلم عن مواضعه» (آیه ۴۶ سوره نساء: کلمات را از موضع خود بر می گردانند).
این یک موضع بود که ذکر شد و در این مقام مقصود از تحریف نچنانست که این هِمج رعاع (مگس ریزهایی که بر چهارپایان می نشینند) فهم نمودهاند. چنانچه بعضی میگویند که علمای یهود و نصاری آیاتی را که در وصف طلعت محمّدیّه بود از کتاب محو نمودند و مخالف آن را ثبت کردند.
این قول نهایت بیمعنی و بیاصلست آیا میشود کسی که معتقد بکتابی گشته و من عند الله دانسته آن را محو نماید؟
و از این گذشته تورات در همهٔ روی ارض بود، منحصر به مکّه و مدینه نبود که بتوانند تغییر دهند و یا تبدیل نمایند.
بلکه مقصود از تحریف همین است که الیوم جمیع علمای فرقان بآن مشغولند و آن تفسیر و معنی نمودن کتابست بر هوی و میل خود و چون یهود در زمان آن حضرت آیات تورات را که مدلّ بر ظهور آن حضرت بود بهوای خود تفسیر نمودند و ببیان آن حضرت راضی نشدند لهذا حکم تحریف در بارهٔ آنها صدور یافت.
چنانچه الیوم مشهود است که چگونه تحریف نمودند امّت فرقان آیات کتاب را در علامات ظهور بمیل و هوای خود تفسیر مینمایند چنانچه مشهود است
و در مقام دیگر میفرماید «و قد کان فریق منهم یسمعون کلام الله ثمّ یحرّفونه من بعد ما عقلوه و هم یعلمون» (آیه ۷۵ سوره بقره: با آنکه گروهی از آنان سخنان خدا را می شنیدند سپس آن را بعد از فهمیدنش تحریف می کردند) و این آیه هم مدلّ است بر تحریف معانی کلام الهی نه بر محو کلمات ظاهریّه چنانچه از آیه مستفاد میشود و عقول مستقیمه هم ادراک مینماید.
و در موضع دیگر میفرماید «فویل للّذین یکتبون الکتاب بأیدیهم ثمّ یقولون هذا من عند الله لیشتروا به ثمناً قلیلاً» (آیه ۷۹ سوره بقره: پس وای بر کسانی که کتابی با دستهای خود می نویسند سپس می گویند این از جانب خداست تا بدان بهای ناچیزی به دست آرند) الی آخر الآیة. و این آیه در شأن علمای یهود و بزرگان ایشان نازل شد که آن علما بواسطهٔ استرضای خاطر اغنیا و استجلاب زخارف دنیا و اظهار غل و کفر الواحی چند بر ردّ حضرت نوشتند و بدلائلی چند مستدلّ شدند که ذکر آنها جایز نه و نسبت دادند ادلّههای خود را که از اسفار تورات مستفاد گشته.
چنانچه الیوم مشاهده میشود که چه مقدار رد بر این امر بدیع علمای جاهل عصر نوشتهاند و گمان نمودهاند که این مفتریات مطابق آیات کتاب و موافق کلمات اولی الألبابست.
باری مقصود از این اذکار این بود که اگر بگویند این علائم مذکوره که از انجیل ذکر شد تحریف یافته و رد نمایند و متمسّک بآیات و اخبار شوند مطّلع باشید که کذب محض و افترای صرفست. بلی ذکر تحریف باین معنی که ذکر شد در اماکن مشخّصه هست. چنانچه بعضی از آن را ذکر نمودیم تا معلوم و مبرهن شود بر هر ذی بصری که احاطهٔ علوم ظاهره هم نزد بعضی از امّیّین الهی هست دیگر معارضین باین خیال نیفتند و معارضه ننمایند که فلان آیه دلیل بر تحریفست و این اصحاب از عدم اطّلاع ذکر این مراتب و مطالب را نمودهاند و دیگر آنکه اکثر آیات که مشعر بر تحریفست در بارهٔ یهود نازل شده لو انتم فی جزائر علم الفرقان تحبرون.
اگرچه از بعضی حُمَقای ارض شنیده شد که انجیل سماوی در دست نصاری نیست و بآسمان رفته. دیگر غافل از اینکه از همین قول نسبت کمال ظلم و جبر برای حضرت باری جلّ و عزّ ثابت میشود زیرا بعد از آنکه شمس جمال عیسی از میان قوم غایب شد و بفلک چهارم ارتقا فرمود و کتابِ حقّ جلّ ذکره که اعظم برهانِ اوست میانِ خلق، او آن هم غایب شود، دیگر آن خلق از زمان عیسی تا زمان اشراق شمس محمّدی بچه متمسّکند و بکدام امر مأمور؟ و دیگر چگونه مورد انتقام منتقم حقیقی میشوند و محلّ نزول عذاب و سیاط سلطان معنوی میگردند؟ از همه گذشته انقطاع فیض فیّاض و انسداد باب رحمت سلطان ایجاد لازم میآید فنعوذ بالله عمّا یظنّ العباد فی حقّه فتعالی عمّا هم یعرفون. (پناه به خدا از آنچه مردم در باره او گمان می کنند. خداوند متعالی است از آنچه آنها ادراک می کنند).
ای عزیز در این صبح ازلی که انوار الله نور السّموات و الأر ض عالم را احاطه نموده و سرادق عصمت و حفظ «و یأبی الله الّا ان یتمّ نوره» (فقره ای از آیه ۳۲ سوره توبه: و خداوند نمی گذارد. تا نور خود را کامل کند) مرتفع گشته، و ید قدرت و بیده ملکوت کلّ شیء مبسوط و قائم شده، کمرِ همّت را محکم باید بست که شاید بعنایت و مکرمت الهی در مدینهٴ قدسیّهٔ انّا للّه وارد شویم تا بمواقع عزّ الیه راجعون مقرّ یابیم. انشآءالله باید چشمِ دل را از اشارات آب و گل پاک نمود تا ادراک مراتب ما لا نهایهٔ عرفان نمائید و حقّ را اظهر از آن بینید که در اثبات وجودش بدلیلی محتاج شوید و یا بحجّتی تمسّک جوئید.
ای سائل محبّ اگر در هوای روح روحانی طائری حقّ را ظاهر فوق کلّ شیء بینی. بقسمی که جز او را نیابی. «کان الله و لم یکن معه من شیء» (حدیثی به این مضمون که خدا بود و هیچ شیئی با او نبود) و این مقام مقدّس از آنست که بدلیلی مدلّل شود و یا آنکه ببرهانی باهر آید. و اگر در فضای قدس حقیقت سایری کلّ اشیاء بمعروفیّت او معروفند و او بنفسه معروف بوده و خواهد بود. و اگر در ارض دلیل ساکنی کفایت کن بآنچه خود فرموده «أ و لم یکفهم انّا انزلنا علیک الکتاب» (آیه ۵۱ سوره عنکبوت: آیا برای ایشان بس نیست که این کتاب را بر تو نازل کردیم) اینست حجّتی که خود قرار فرموده و اعظم از این حجّت نبوده و نیست. دلیله آیاته و وجوده اثباته (دلیلش آیاتش و اثباتش وجودش).
دراین وقت از اهل بیان و عرفا و حکما و علما و شهدای آن استدعا مینمایم که وصایای الهی را که در کتاب فرموده فراموش ننمایند و همیشه ناظر باصل امر باشند که مبادا حین ظهور آن «جوهر الجواهر» و «حقیقة الحقائق» و «نور الأنوار» متمسّک ببعضی عبارات کتاب شوند و بر او وارد بیاورند آنچه را که در کور فرقان وارد آمد. چه که آن «سلطان هویّه» قادر است بر اینکه جمیع بیان و خلق آن را بحرفی از بدایع کلمات خود قبض روح فرماید و یا بحرفی جمیع را حیات بدیعهٴ قدمیّه بخشد و از قبور نفس و هوی محشور و مبعوث نماید. ملتفت و مراقب بوده که جمیع منتهی بایمان باو و ادراک ایّام و لقای او میشود «لیس البرّ ان تولّوا وجوهکم قبل المشرق و المغرب ولکنّ البرّ من آمن بالله و الیوم الآخر» (آیه ۱۷۷ بقره: نیکوکار آن نیست که روی خود را به سوی مشرق و مغرب بگرداند بلکه آن است که به خدا و یوم آخر مؤمن باشد» اسمعوا یا اهل البیان ما وصّیناکم بالحقّ لعلّ تسکننّ فی ظلّ کان فی ایّام الله ممدوداً (ای اهل بیان، بشنوید آنچه به درستی نصیحت می کنم تا شاید در سایه ایام خدا قرار گیرید).
پایان باب اول
الباب المذکور فی بیان انّ شمس الحقیقة و مظهر نفس الله لیکوننّ سلطاناً علی من فی السّموات و الأرض و ان لن یطیعه احد من اهل الأرض و غنیّاً عن کلّ من فی الملک و ان لم یکن عنده دینار کذلک نظهر لک من اسرار الأمر و نلقی علیک من جواهر الحکمة لتطیرنّ بجناحی الانقطاع فی الهوآء الّذی کان عن الأبصار مستوراً (در بیان اینکه شمس حقیقت و مظهر نفس پروردگار بر آسمانها و زمین سلطنت می کند حتی اگر احدی از اهل ارض اطاعت او ننماید. و مستغنی از کل اهل زمین است حتی اگر دیناری نداشته باشد. پس اسرار امر را بر تو ظاهر نمودیم و جواهر حکمت را بر تو القا کردیم تا به بال های انقطاع در فضائی که از دیده گان مستور است پرواز نمائی).
لطائف و جواهر این باب آنکه بر صاحبان نفوس زکیّه و مرایای قدسیّه مبرهن و واضح شود که شموس حقیقت و مرایای احدیّت در هر عصر و زمان که از خیام غیب هویّه (خیمه های پروردگار) بعالم شهاده (عالم ظاهر و محسوس در مقابل عالم غیب) ظهور میفرمایند برای تربیت ممکنات و ابلاغ فیض بر همهٴ موجودات با سلطنتی قاهر و سطوتی غالب ظاهر میشوند. چه که این جواهر مخزونه و کنوز غیبیّهٔ مکنونه محلّ ظهور یفعل الله ما یشآء و یحکم ما یریدند.
تمرین:
۱. مظاهر ظهور به چه علتی از غیب هویه در عالم شهاده ظاهر می شوند؟
۲. چرا می فرمایند که مظاهر مقدسه با سلطنتی قاهر و سطوتی غالب ظاهر
می شوند، وقتی اکثر آنها در فقر زندگانی را گذران فرمودند؟
۳. به فرموده مبارک جوهر یا عصاره باب دوم کتاب ایقان چیست؟
و بر اولی العلم و افئدهٔ منیره واضحست که غیب هویّه و ذات احدیّه مقدّس از بروز و ظهور و صعود و نزول و دخول و خروج بوده و متعالیست از وصف هر واصفی و ادراک هر مدرکی. لمیزل در ذات خود غیب بوده و هست و لایزال بکینونت خود مستور از ابصار و انظار خواهد بود. «لا تدرکه الأبصار و هو یدرک الأبصار و هو اللّطیف الخبیر» (آیه ۱۰۳ سوره انعام: چشم ها او را نمی بیند و اوست که دیدگان را در می یابد و او لطیف و خبیر است).
چه میان او و ممکنات نسبت و ربط و فصل و وصل و یا قرب و بعد و جهت و اشاره بهیچوجه ممکن نه. زیرا که جمیع من فی السّموات و الأرض بکلمه امر او موجود شدند و بارادهٔ او که نفس مشیّت است از عدم و نیستی بحت باتّ بعرصهٔ شهود و هستی قدم گذاشتند.
سبحانالله بلکه میانهٔ ممکنات و کلمهٔ او هم نسبت و ربطی نبوده و نخواهد بود «و یحذّرکم الله نفسه» (فقره ای از آیه ۲۸ سوره آل عمران: و خداوند شما را از نفس خود حذر می دارد) بر این مطلب برهانیست واضح «و کان الله و لم یکن معه من شیء» (حدیث: خداوند بود و چیزی جزء او نبود) دلیلی است لائح. چنانچه جمیع انبیا و اوصیا و علما و عرفا و حکما بر عدم بلوغ معرفت آن جوهر الجواهر و بر عجز از عرفان و وصول آن حقیقة الحقائق مقرّ و مذعنند.
تمرین:
۱. آیا وصفی می توان یافت که خدا را با آن توصیف نمود؟
۲. آیا خداوند به مانند انسان بروز و صعود و نزول و دخول و خروج دارد؟
۳. آیا میان مخلوقات و خداوند روابطی متصور می توان شد؟
۴. آیا میان مخلوقات و کلمه خداوند (مظاهر مقدسه) نسبت و ربطی می توان تصور نمود؟
۵. آیا انبیاء توانائی معرفت خداوند را دارند؟
و چون ابواب عرفان ذات ازل بر وجه ممکنات مسدود شد لهذا باقتضای رحمت واسعهٔ «سبقت رحمته کلّ شیء» (رحمتش از کل شیء پیشی گرفته) و «وسعت رحمتی کلّ شیء» (رحمت من بر کل اشیاء گسترده است) جواهر قدس نورانی را از عوالمِ روحِ روحانی بهیاکل عزّ انسانی در میان خلق ظاهر فرمود تا حکایت نمایند از آن ذات ازلیّه و ساذج قدمیّه.
و این مرایای قدسیّه و مطالع هویّه بتمامهم از آن شمسِ وجود و جوهرِ مقصود حکایت مینمایند. مثلاً علمِ ایشان، از علم او. و قدرتِ ایشان، از قدرت او. و سلطنتِ ایشان، از سلطنت او. و جمالِ ایشان، ازجمال او. و ظهور ایشان، از ظهور او.
و ایشانند مخازن علوم ربّانی و مواقع حکمت صمدانی و مظاهر فیض نامتناهی و مطالع شمس لایزالی چنانچه میفرماید «لا فرق بینک و بینهم الّا بأنّهم عبادک و خلقک» (از احادیث اسلامی به این مضمون که فرقی بین تو و آنها نیست الا اینکه آنها عباد و خلق تو هستند) و اینست مقام «انا هو و هو انا» (از احادیث اسلامی به این مضمون که من او هستم و او من) که در حدیث مذکور است.
تمرین:
۱. چرا در احادیث اسلامی و در آثار بهائی ذکر این مطلب شده که خدا و مظهر ظهورش فرقی با هم ندارند؟
و احادیث و اخبار مدلّهٔ بر این مطلب بسیار است و این بنده نظر باختصار متعرّض ذکر آنها نشدم. بلکه آنچه در آسمانها و زمین است محالّ بروز صفات و اسمای الهی هستند. چنانچه در هر ذرّه آثار تجلّی آن شمس حقیقی ظاهر و هویداست که گویا بدونِ ظهور آن تجلّی در عالمِ ملکی هیچ شیء بخلعت هستی مفتخر نیاید و بوجود مشرّف نشود.
تمرین:
۱. آیا بغیر مظاهر مقدسه، چیز دیگری در عالم وجود محل بروز صفات و اسمای الهی می تواند باشد؟
چه آفتابهای معارف که در ذرّه مستور شده و چه بحرهای حکمت که در قطره پنهان گشته. خاصّه انسان که از بین موجودات باین خلع تخصیص یافته و باین شرافت ممتاز گشته. چنانچه جمیع صفات و اسمای الهی از مظاهر انسانی بنحو اکمل و اشرف ظاهر و هویداست و کلّ این اسماء و صفات راجع باوست. اینست که فرموده «الانسان سرّی و انا سرّه» (حدیث قدسی به این مضمون: انسان سرّ من است و من سرّ او).
و آیات متواتره که مدلّ و مشعر بر این مطلب رقیق لطیف است در جمیع کتب سماویّه و صحف الهیّه مسطور و مذکور است چنانچه میفرماید «سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم» (فقره ای از آیه ۵۳ فصلت: به زودی نشانه های خود را بر آنها نمودار خواهیم نمود). و در مقام دیگر میفرماید «و فی انفسکم أ فلا تبصرون» (آیه ۲۱ ذریات: و در خود شما. آیا مگر نمی بینید؟) و در مقام دیگر میفرماید «و لا تکونوا کالّذین نسوا الله فأنساهم انفسهم» (فقره ای از آیه ۱۹ سوره حشر بدین مضمون: و مانند کسانی مباشید که خدا را فراموش کردند و او نیز آنان را دچار خود فراموشی کرد). چنانچه سلطان بقا، روح من فی سرادق العمآء فداه میفرماید «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» (حدیثی از حضرت علی به این مضمون که هر که خود را شناخت پروردگارش را شناخت).
قسم بخدا ای مخدومِ من، اگر قدری در این عبارات تفکّر فرمائی ابواب حکمت الهیّه و مصاریعِ (مصرع ها - مجازاً درها) علمِ نامتناهی را بر وجه خود گشوده یابی.
باری از این بیانات معلوم شد که جمیع اشیاء حاکی از اسماء و صفات الهیّه هستند. هر کدام بقدر استعداد خود مدلّ و مشعرند بر معرفت الهیّه. بقسمی که احاطه کرده است ظهورات صفاتیّه و اسمائیّه همهٔ غیب و شهود را. اینست که میفرماید «أ یکون لغیرک من الظّهور ما لیس لک حتّی یکون هو المظهر لک عمیت عین لا تراک»
Hath aught else save Thee a power of revelation which is not possessed by Thee, that it could have manifested Thee? Blind is the eye which doth not perceive Thee
و باز سلطان بقا میفرماید «ما رأیت شیئاً الّا و قد رأیت الله فیه او قبله او بعده» (شیئی ندیدم مگر خداوند را در آن، قبل آن و بعد آن دیدم) و در روایت کمیل «نور اشرق من صبح الأزل فیلوح علی هیاکل التّوحید آثاره» (نوری که از صبح قِدم دمیده آثارش در هیاکل توحید جلوه کرده) و انسان که اشرف و اکمل مخلوقات است اشدّ دلالةً و اعظم حکایةً است از سایر معلومات.
و اکمل انسان و افضل و الطف او مظاهر شمس حقیقتند بلکه ماسوای ایشان موجودند بارادهٔ ایشان و متحرّکند بافاضهٔ ایشان. «لولاک لما خلقت الأفلاک» (اگر تو نبودی افلاک را خلق نمی کردم) بلکه کل در ساحت قدس ایشان معدومِ صرف و مفقودِ بحتند. بلکه منزّه است ذکر ایشان از ذکرِ غیر. و مقدّس است وصفِ ایشان از وصفِ ماسوی.
و این هیاکل قدسیّه مرایای اوّلیّهٴ ازلیّه هستند که حکایت نمودهاند از غیب الغیوب و از کلّ اسماء و صفات او. از علم و قدرت و سلطنت و عظمت و رحمت و حکمت و عزّت و جود و کرم و جمیع این صفات از ظهور این جواهر احدیّه ظاهر و هویداست.
تمرین:
جملات زیر را کامل کنید:
و اکمل انسان و افضل و الطف او …….. شمس حقیقتند. بلکه ماسوای ایشان …… باراده ایشان و …… بافاضه ایشان.
و این هیاکل قدسیه مرایای …… ازلیه هستند که حکایت نموده اند از غیب الغیوب و از کلّ اسماء و صفات او.
و این صفات مختصّ ببعضی دون بعضی نبوده و نیست بلکه جمیع انبیای مقرّبین و اصفیای مقدّسین باین صفات موصوف و باین اسماء موسومند نهایت بعضی در بعضی مراتب اشدّ ظهوراً و اعظم نوراً ظاهر میشوند. چنانچه میفرماید «تلک الرّسل فضّلنا بعضهم علی بعض» (فقره ای از آیه ۲۵۳ بقره: برخی از پیامبران را به بعضی برتری بخشیدیم).
تمرین:
۱. آیا تفاوت مظاهر مقدسه در این است که کدامیک از اسماء و صفات الهی را دارا می باشند؟
۲. آیا آیه مشهور قرآنی تلک الرسل فضَلنا بعضهم علی بعض به مضمون برخی از پیامبران را به بعضی برتری بخشیدیم، بدین معنی است که بعضی پیامبران جمیع اسماء و صفات الهی را دارا نمی باشند؟
پس معلوم و محقّق شد که محلّ ظهور و بروز جمیع این صفات عالیه و اسمای غیر متناهیه انبیا و اولیای او هستند. خواه بعضی از این صفات در آن هیاکل نوریّه بر حسبِ ظاهر، ظاهر شود و خواه نشود. نه اینست که اگر صفتی بر حسب ظاهر از آن ارواح مجرّده ظاهر نشود نفی آن صفت از آن محالّ صفات الهیّه و معادن اسماء ربوبیّه شود. لهذا بر همهٴ این وجودات منیره و طلعات بدیعه حکم جمیع صفات الله از سلطنت و عظمت و امثال آن جاریست اگرچه بر حسب ظاهر بسلطنت ظاهره و غیر آن ظاهر نشوند. و این فقره بر هر ذی بصری ثابت و محقّق است دیگر احتیاج برهان نیست.
تمرین:
۱. آیا اگر صفتی از صفات الهیه مانند سلطنت از مظاهر مقدسه بر حسب ظاهر ظاهر نشود، می توان چنین پنداشت که آن مظهر حقیقت فاقد آن صفت بوده؟
بلی این عباد چون از عیون صافیهٔ منیره علوم الهیّه تفاسیر کلمات قدسیّه را اخذ ننمودهاند، لهذا تشنه و افسرده در وادی ظنون و غفلت سایرند و از بحر عذب فرات (آب خوشگوار) معرض شده در حول ملح اجاج (نمک خیلی شور) طائفند.
چنانچه در وصف ایشان ورقاء هویّه بیان فرموده «و ان یروا سبیل الرّشد لا یتّخذوه سبیلاً و ان یروا سبیل الغیّ یتّخذوه سبیلاً ذلک بأنّهم کذّبوا بآیاتنا و کانوا عنها غافلین» (فقره ای از آیه ۱۴۶ اعراف) که ترجمهٔ آن اینست اگر ببینند راه صلاح و رستگاری را آن را اخذ نمینمایند و بآن اقبال نمیکنند و امّا اگر راه باطل و طغیان و ضلالت را مشاهده کنند آن را برای خود راه وصول بحقّ قرار دهند و این اقبال بباطل و اعراض از حقّ ظاهر نشد یعنی باین ضلالت و گمراهی مبتلا نشدند مگر بجزای آنکه تکذیب کردند آیات ما را و بودند از نزول آیات ما و ظهورات آن غفلتکنندگان.
چنانچه مشاهده شد در این ظهور بدیع منیع که کرورها آیات الهیّه از سماء قدرت و رحمت نازل شد با وجود این جمیع خلق اعراض نموده و تمسّک جستهاند باقوال عبادی که یک حرف از آن را ادراک نمینمایند از این جهت است که در امثال این مسائل واضحه شبهه نموده و خود را از رضوان علم احدیّه و ریاض حکمت صمدیّه محروم نمودهاند.
باری راجع بمطلب میشویم که سؤال از آن شده بود که سلطنتِ قائم با آنکه در احادیث مأثوره (روایت شده) از َانجُم مضیئه (ستارگان روشنی بخش، منظور مظاهر مقدسه) وارد شده، با وجود این اثری از سلطنت ظاهر نشد بلکه خلاف آن تحقّق یافت چنانچه اصحاب و اولیای او در دست ناس مبتلا و محصور بوده و هستند و در نهایت ذلّت و عجز در ملک ظاهرند. بلی سلطنتی که در کتب در حقّ قائم مذکور است حقّ و لا ریب فیه (درست است و شکی در آن نیست) ولیکن آن نه آن سلطنت و حکومتی است که هر نفسی ادراک نماید.
و دیگر آنکه جمیع انبیای قبل که بشارت دادهاند مردم را بظهور بعد همه آن مظاهر قبل ذکر سلطنت ظهور بعد را نموده چنانچه در کتب قبل مسطور است و این تخصیص بقائم ندارد. و در حقّ جمیع آن مظاهر قبل و بعد حکم سلطنت و جمیع صفات و اسماء ثابت و محقّق است زیرا که مظاهر صفات غیبیّه و مطالع اسرار الهیّهاند چنانچه مذکور شد.
تمرین:
۱. حضرت بهاءالله در پاسخ جناب خال در مورد سلطنت قائم آل محمَد چنانچه در احادیث روایت شده، دو مطلب می فرمایند. آن دو مطلب چیست؟
۲. آیا فقط در مورد قائم آل محمَد بشارت به سلطنت شده یا این بشارت در مورد جمیع مظاهر بشارت داده شده است؟
و دیگر آنکه مقصود از سلطنت احاطه و قدرت آن حضرتست بر همهٔ ممکنات. خواه در عالم ظاهر باستیلای ظاهری ظاهر شود و یا نشود. و این بسته باراده و مشیّت خود آن حضرتست.
ولیکن بر آن جناب معلوم بوده که سلطنت و غنا و حیات و موت و حشر و نشر که در کتب قبل مذکور است، مقصود این نیست که الیوم این مردم احصا و ادراک مینمایند. بلکه مراد از سلطنت سلطنتی است که در ایّام ظهور هر یک از شموس حقیقت بنفسه لنفسه ظاهر میشود و آن احاطهٴ باطنیّه است که بآن احاطه مینماید کلّ من فی السّموات و الأرض را و بعد باستعداد کون و زمان و خلق در عالم ظاهر بظهور میآید.
چنانچه سلطنت حضرت رسول حال در میان ناس ظاهر و هویداست و در اوّل امر آن حضرت، آن بود که شنیدید چه مقدار اهل کفر و ضلال که علمای آن عصر و اصحاب ایشان باشند بر آن جوهر فطرت و ساذج طینت وارد آوردند. چه مقدار خاشاکها و خارها که بر محلّ عبور آن حضرت میریختند و این معلوم است که آن اشخاص بظنون خبیثه شیطانیّهٔ خود اذیّت بآن هیکل ازلی را سبب رستگاری خود میدانستند. زیرا که جمیع علمای عصر بمثل عبدالله اُبَی و ابوعامر راهب و کعب بن اشرف و نضر بن حارث جمیع آن حضرت را تکذیب نمودند و نسبت بجنون و افترا دادند و نسبتهائی که نعوذ بالله من ان یجری به المداد او یتحرّک علیه القلم او یحمله الألواح (پناه بر خدا. مداد و قلم به حرکت نمی آید و الواح آن را متحمل نمی شود).
تمرین:
۱. آیا جمیع علماء و مردم در زمان حضرت رسول به مظهریت و سلطنت آن حضرت اذعان کردند؟
۲. چهار تن از علماء را که حضرت رسول در زمان ظهور آن حضرت تکذیب نمودند، نام برید.
۲. این علماء چه نسبت هایی به حضرت می دادند؟
بلی این نسبتها بود که سبب ایذای مردم نسبت بآن حضرت شد. و این معلوم و واضح است که علمای وقت اگر کسی را رد و طرد نمایند و از اهل ایمان ندانند چه بر سر آن نفس میآید چنانچه بر سر این بنده آمد و دیده شد.
اینست که آن حضرت فرمود «ما اوذی نبیّ بمثل ما اوذیت» (حدیثی از حضرت رسول بدین مضمون که هیچ پیامبری به اندازه من اذیَت نشد).
و در فرقان نسبتها که دادند و اذیّتها که بآن حضرت نمودند همه مذکور است فارجعوا الیه لعلّکم بمواقع الأمر تطّلعون (به آن رجوع نمایید تا شاید به مواقع امر اطلاع یابید).
حتّی قسمی بر آن حضرت سخت شد که احدی با آن حضرت و اصحاب او چندی معاشرت نمینمود و هر نفسی که خدمت آن حضرت میرسید کمال اذیّت را باو وارد مینمودند.
در این موقع یک آیه ذکر مینمایم که اگر چشم بصیرت باز کنی تا زنده هستی بر مظلومی آن حضرت نوحه و ندبه نمائی. و آن آیه در وقتی نازل شد که آن حضرت از شدّت بلایا و اعراضِ ناس بغایت افسرده و دلتنگ بود. جبرئیل از سدرة المنتهای قُرب نازل شد و این آیه تلاوت نمود «و ان کان کبر علیک اعراضهم فان استطعت ان تبتغی نفقاً فی الأرض او سلّماً فی السّمآء» (فقره ای از آیه ۳۵ انعام) که ترجمهٔ آن اینست که اگر بزرگ است بر تو اعراض معرضین و سخت است بر تو ادبار منافقین و ایذای ایشان، پس اگر مستطیعی و میتوانی طلب کن نقبی در زیر ارض یا نردبانی بسوی آسمان که تلویح بیان اینست که چاره نیست و دست از تو بر نمیدارند مگر آنکه در زیر زمین پنهان شوی و یا بآسمان فرار نمائی.
تمرین:
۱. کدام آیه قرآنی نشانی از اذیَت بی حد معرضین نسبت به حضرت رسول است که حضرت بهاءالله راجع به آن می فرمایند: در این موقع یک آیه ذکر مینمایم که اگر چشم بصیرت باز کنی تا زنده هستی بر مظلومی آن حضرت نوحه و ندبه نمائی؟
و حال امروز مشاهده نما که چه قدر از سلاطین باسم آن حضرت تعظیم مینمایند و چه قدر از بلاد و اهل آن که در ظلّ او ساکنند و بنسبت بآن حضرت افتخار دارند. چنانچه بر منابر و گلدستهها این اسم مبارک را بکمال تعظیم و تکریم ذکر مینمایند و سلاطینی هم که در ظلّ آن حضرت داخل نشدهاند و قمیص کفر را تجدید ننمودهاند، ایشان هم ببزرگی و عظمت آن شمس عنایت مقرّ و معترفند. اینست سلطنت ظاهره که مشاهده میکنی.
و این لابدّ است از برای جمیع انبیا که یا در حیات و یا بعد از عروج ایشان بموطن حقیقی ظاهر و ثابت میشود چنانچه الیوم ملاحظه میگردد.
ولیکن آن سلطنت که مقصود است لمیزل و لایزال طائف حول ایشانست و همیشه با ایشان است و آنی انفکاک نیابد و آن سلطنت باطنیّه است که احاطه نموده کلّ من فی السّموات و الأرض را.
و از جملهٔ سلطنت آنست که از آن شمس احدیّه (حضرت محمّد) ظاهر شد. آیا نشنیدی که بیک آیه چگونه میانهٔ نور و ظلمت و سعید و شقی و مؤمن و کافر فصل فرمود. و جمیع اشارات و دلالات قیامت که شنیدی از حشر (بر انگیختن - اشاره به روز قیامت) و نشر (زنده کردن مردگان - اشاره به روز قیامت) و حساب و کتاب و غیره کل بتنزیل همان یک آیه هویدا شد و بعرصهٔ شهود آمد.
و همچنین آن آیهٔ منزله رحمت بود برای ابرار یعنی انفسی که در حین استماع گفتند ربّنا سمعنا و اطعنا (پروردگارا، شنیدیم و اطاعت نمودیم) و نقمت شد برای فجّار یعنی آنهائی که بعد از استماع گفتند سمعنا و عصینا (شنیدیم و سر پیچی کردیم). و سیف الله بود برای فصل مؤمن از کافر و پدر از پسر. چنانچه دیدهاید آنهائی که اقرار نمودند با آنهائی که انکار نمودند در صدد جان و مال هم برآمدند. چه پدرها که از پسرها اعراض نمودند و چه عاشقها که از معشوقها احتراز جستند. و چنان حادّ و برنده بود این سیف بدیع که همهٔ نسبتها را از هم قطع نمود.
و از یک جهت ملاحظه فرمائید چگونه وصل نمود. مثل آنکه ملاحظه شد که جمعی از ناس که سالها شیطانِ نفس، تخمِ کینه و عدوان مابین ایشان کاشته بود، بسبب ایمان باین امر بدیعِ منیع چنان متّحد و موافق شدند که گویا از یک صُلب (نسل - ولد) ظاهر شدهاند. «کذلک یؤلّف الله بین قلوب الّذینهم انقطعوا الیه و آمنوا بآیاته و کانوا من کوثر الفضل بأیادی العزّ من الشّاربین» (و این گونه خداوند قلوبی را که منقطع شده اند، ایمان به آیات آورده اند و از کوثر فضل آشامیده اند، با هم متحد می نماید).
و دیگر آنکه چه قدر از مردم مختلف العقاید و مختلف المذهب و مختلف المزاج که از این نسیم رضوان الهی و بهارستان قدس معنوی قمیص جدید توحید پوشیدند و از کأس تفرید نوشیدند. اینست معنی حدیث مشهور که فرموده گرگ و میش از یک محل میخورند و میآشامند (اسحاق ۶۵:۲۵).
و حال نظر بعدم معرفت این جهّال فرمائید. بمثل امم سابقه هنوز منتظرند که کی این حیوانات بر یک خوان مجتمع میشوند. اینست رتبهٔ ناس. گویا هرگز از جام انصاف ننوشیدهاند و هرگز در سبیل عدل قدم نگذاشتهاند. از همه گذشته این امر وقوعش چه حسنی در عالم احداث مینماید؟ «فنعم ما نزّل فی شأنهم لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها» (چه خوش نازلشد در شأنشان که دلهایی دارند که با آن حقایق را درک نمی کنند و چشم هایی دارند که با آن نمی بینند. که اشاره به آیه ۱۷۹ سوره اعراف است).
و دیگر آنکه ملاحظه فرمائید بتنزیل همین یک آیهٔ منزلهٔ از سماء مشیّت چگونه حساب خلایق کشیده شد که هر کس اقرار نمود و اقبال جست حسنات او بر سیّئات زیادتی نمود و جمیع خطایای او معفوّ (عفو کرده شد) شد و مغفور آمد. «کذلک یصدق فی شأنه بأنّه سریع الحساب و کذلک یبدّل الله السّیّئات بالحسنات لو انتم فی آفاق العلم و انفس الحکمة تتفرّسون» (صادق است آنچه درباره سرعت حسابرسی او آمده و خداوند بدی هایشان را به خوبی تبدیل می کند. اگر در آفاق علم و انفس حکمت جستجو نمایید. اشاره به چندین آیه قرآنی است. از جمله آیه ۲۰۲ بقره، آیه ۲۵ سوره شوری و آیه ۲۵ فرقان).
و همچنین هر کس از جام حبّ نصیب برداشت از بحر فیوضات سرمدیّه و غمام رحمت ابدیّه حیات باقیهٔ ابدیّهٴ ایمانیّه یافت و هر نفسی که قبول ننمود بموت دائمی مبتلا شد.
و مقصود از موت و حیات که در کتب مذکور است موت و حیات ایمانیست و از عدم ادراک این معنی است که عامّهٔ ناس در هر ظهور اعتراض نمودند و بشمس هدایت مهتدی نشدند و جمال ازلی را مقتدی نگشتند.
چنانچه وقتی که سراج محمّدی در مشکاة احمدیّه مشتعل شد بر مردم حکم بعث و حشر و حیات و موت فرمود. این بود که اَعلام (پرچم ها) مخالفت مرتفع شد و ابواب استهزاء مفتوح گشت. چنانچه از زبان مشرکین روح الأمین (منظور جبرئیل است) خبر داده «و لئن قلت انّکم مبعوثون من بعد الموت لیقولنّ الّذین کفروا ان هذا الّا سحر مبین» (آیه ۷ سوره هود) مضمون آن اینست که اگر بگوئی باین مشرکین که شما مبعوث شدهاید بعد از مردن. هرآینه میگویند آنهائی که کافر شدهاند بخدا و آیات او، نیست این مگر سحری ظاهر و آشکار و هویدا.
و در جای دیگر میفرماید «و ان تعجب فعجب قولهم أ ئذا کنّا تراباً أ ئنّا لفی خلق جدید» (آیه ۵ سوره رعد) که ترجمهٔ آن اینست میفرماید اگر عجب میداری پس عجبست قول کافران و معرضان که میگویند آیا ما تراب بودیم و از روی استهزاء میگفتند که آیا مائیم مبعوثشدگان؟
اینست که در مقام دیگر قهراً لهم (در حالت قهر) میفرماید «أ فعیینا بالخلق الأوّل بل هم فی لبس من خلق جدید» (آیه ۱۵ سوره جزء) مضمون آن این است که آیا ما عاجز و مانده شدیم از خلق اوّل؟ بلکه این مشرکین در شک و شبهه هستند از خلق جدید.
و علمای تفسیر و اهل ظاهر چون معانی کلمات الهیّه را ادراک ننمودند و از مقصود اصلی محتجب ماندند لهذا بقاعدهٴ نحو استدلال نمودند اذا که بر سر ماضی درآید معنی مستقبل افاده میشود.
و بعد در کلماتی که کلمهٔ اذا نازل نگشته متحیّر ماندند. مثل اینکه میفرماید «و نفخ فی الصّور ذلک یوم الوعید و جآءت کلّ نفس معها سائق و شهید» (آیات ۲۰و۲۱ سوره جزء) که معنی ظاهر آن این است دمیده شد در صور و آنست یوم وعید که بنظرها بسیار بعید بود و آمد هر نفسی برای حساب و با اوست راننده و گواه.
و در مثل این مواقع یا کلمهٔ اذا را مقدّر (در نحو مقدّر کلمه ایست که در لفظ حذف شده ولی در معنی باقی و مؤثر است یعنی به ظاهر وجود ندارد ولی معنایش استنباط می گردد) گرفتند و یا مستدلّ شدند بر اینکه چون قیامت محقّق الوقوعست لهذا بفعل ماضی ادا شد که گویا گذشته است.
ملاحظه فرمائید چه قدر بی ادراک و تمیزند. نفخهٔ محمّدیّه را که باین صریحی میفرماید ادراک نمیکنند و از افاضهٔ این نَقرهٔ الهی (دمیدن) خود را محروم مینمایند و منتظر صور اسرافیل (شیپوری است که اسرافیل طبق اعتقادات اسلامی، در قیامت در آن می دمد و مردگان را زنده می سازد) که یکی از عباد اوست میشوند. با اینکه تحقّق وجود اسرافیل و امثال او ببیانِ خودِ آن حضرت شده. «قل أ تستبدلون الّذی هو خیر لکم فبئس ما استبدلتم بغیر حقّ و کنتم قوم سوء اخسرین» (بگو چه چیزی خیری در مقابله با آنچه برایتان خیر نیست می دهید. و شما از قوم خاسرین می باشید).
بلکه مقصود از صور، صور محمّدیست که بر همهٴ ممکنات دمیده شد و قیامت قیام آن حضرت بود بر امر الهی و غافلین که در قبور اجساد مرده بودند همه را بخلعت جدیدهٔ ایمانیّه مخلّع فرمود و بحیات تازهٔ بدیعه زنده نمود.
اینست وقتی که آن جمال احدیّه اراده فرمود که رمزی از اسرار بعث و حشر و جنّت و نار و قیامت اظهار فرماید جبرئیل وحی این آیه آورد «فسینغضون الیک رؤوسهم و یقولون متی هو قل عسی ان یکون قریباً» (فقره ای از آیه ۱۷ سوره اسراء) یعنی زود است این گمراهانِ وادیِ ضلالتِ سرهای خود را از روی استهزاء حرکت میدهند و میگویند چه زمان خواهد این امور ظاهر شد؟ تو در جواب بگو که شاید اینکه نزدیک باشد. تلویح همین یک آیه مردم را کافیست اگر بنظر دقیق ملاحظه نمایند.
سبحانالله چه قدر آن قوم از سُبُل حقّ دور بودند. با اینکه قیامت بقیام آن حضرت قائم بود و علامات و انوار او همهٴ ارض را احاطه نموده بود، معذلک سخریّه مینمودند و معتکف بودند بتماثیلی که علمای عصر بافکار عاطل باطل جستهاند و از شمس عنایت ربّانیّه و امطار رحمت سبحانیّه غافل گشتهاند. بلی جُعَل (حشره ای مانند سوسک ریز. در عرف عرب به شخص فرومایه و پست اطلاق میشود) از روائح قدس ازل محرومست و خفّاش از تجلّی آفتاب جهانتاب در گریز.
و این مطلب در همهٔ اعصار در حین ظهور مظاهر حقّ بوده چنانچه عیسی میفرماید «لا بدّ لکم بأن تولدوا مرّة اخری» (یوحنا ۳:۷ بدین مضمون که ناچار تولد دوباره می یابید) و در مقام دیگر میفرماید «من لم یولد من المآء و الرّوح لا یقدر ان یدخل ملکوت الله المولود من الجسد جسد هو و المولود من الرّوح هو روح» (یوحنا ۳: ۵-۶) که ترجمهٔ آن اینست نفسی که زنده نشده است از ماء معرفت الهی و روح قدسی عیسوی قابل ورود و دخول در ملکوت ربّانی نیست. زیرا هر چه از جسد ظاهر شد و تولّد یافت پس اوست جسد و متولّد شده از روح که نفس عیسوی باشد پس اوست روح.
خلاصهٔ معنی آنکه هر عبادی که از روح و نفخهٔ مظاهر قدسیّه در هر ظهور متولّد و زنده شدند بر آنها حکم حیات و بعث و ورود در جنّت محبّت الهیّه میشود و مندون آن حکم غیر آن که موت و غفلت و ورود در نار کفر و غضب الهی است میشود. و در جمیع کتب و الواح و صحائف مردمی که از جامهای لطیف معارف نچشیدهاند و بفیض روح القدسِ وقت، قلوب ایشان فائز نشده بر آنها حکم موت و نار و عدم بصر و قلب و سمع شده چنانچه از قبل ذکر شده «لهم قلوب لا یفقهون بها» (فقره ای از آیه ۱۷۹ اعراف بدین مضمون که قلب دارند اما با آن حقایق را ادراک نمی کنند).
و در مقام دیگر در انجیل مسطور است که روزی یکی از اصحاب عیسی والدش وفات نمود و او خدمت حضرت معروض داشت و اجازه خواست که برود و او را دفن و کفن نموده راجع شود. آن جوهر انقطاع فرمود «دع الموتی لیدفنوه الموتی» (لوقا ۹:۶۰) یعنی واگذار مردهها را تا دفن کنند مردهها.
و همچنین دو نفر از اهل کوفه خدمت حضرت امیر آمدند یکی را بیتی بود که ارادهٔ بیع (فروش) آن داشت و دیگری مشتری بود. و قرار بر آن داده بودند که باطّلاع آن حضرت این مبایعه (خرید و قروش) وقوع یابد و قباله مسطور گردد. آن مظهر امر الهی بکاتب فرمودند که بنویس «قد اشتری میّت عن میّت بیتاً محدوداً بحدود اربعة. حدّ الی القبر و حدّ الی اللّحد و حدّ الی الصّراط و حدّ امّا الی الجنّة و امّا الی النّار» (میّتی از میّتی منزلی به حدود چهارگانه خریداری نمود. یک حدّ بسوی قبر. یک حدّ بسوی گودال قبر. یک حدّ بسوی صراط و حدّ دیگر بسوی بهشت یا جهنّم) . حال اگر این دو نفر از صور حیات عَلَوی زنده شده بودند و از قبرِ غفلت بمحبّت آن حضرت مبعوث گشته بودند البتّه اطلاق موت بر ایشان نمیشد.
و هرگز در هیچ عهد و عصر جز حیات و بعث و حشرِ حقیقی مقصود انبیا و اولیا نبوده و نیست. اگر قدری تعقّل شود در همین بیان آن حضرت کشف جمیع امور میشود که مقصود از لحد (گودال - قبر- شکاف مایلی که در کنار گور حفر می کنند) و قبر و صراط و جنّت و نار چه بود. ولیکن چه چاره که جمیع ناس در لحدِ نفس محجوب و در قبر هوی مدفونند.
خلاصه اگر قدری از زلال معرفت الهی مرزوق شوید میدانید که حیات حقیقی حیات قلب است نه حیات جسد. زیرا که در حیات جسد همهٴ ناس و حیوانات شریکند. ولیکن این حیات مخصوص است بصاحبان افئدهٔ منیره که از بحر ایمان شاربند و از ثمرهٔ ایقان مرزوق و این حیات را موت از عقب نباشد و این بقا را فنا از پی نیاید.
چنانچه فرمودهاند «المؤمن حیّ فی الدّارین» (حدیث قدسی بدین مضمون که مؤمن در دو دار زنده است) اگر مقصود حیات ظاهرهٔ جسدی باشد که مشاهده میشود موت آن را اخذ مینماید.
و همچنین بیانات دیگر که در همهٴ کتب مذکور و ثبت شده مدلّ است بر این مطلب عالی و کلمهٔ متعالی.
و همچنین آیهٴ مبارکه که در حقّ حمزهٔ سیّد الشّهدآء (نام عموی حضرت رسول که در سال ۳ هجری در غزوه احد شهید شدند و لقب سیدالشهداء یافتند) و ابوجهل (لقب عمرو ابن هشام است که از محترم ترین قریش و ملقب به ابوالحکم بود که چون با شریعت الله مخالفت ورزید و عداوتها نمود ابوجهل گردید و در واقعه بدر کشته شد) نازل شد برهانیست واضح و حجّتی است لائح که میفرماید «أ و من کان میّتاً فأحییناه و جعلنا له نوراً یمشی به فی النّاس کمن مثله فی الظّلمات لیس بخارجٍ منها» (فقره ای از آیه ۱۲۲ سوره انعام بدین مضمون که آیا کسی که مرده بود و زنده اش گردانیدیم و برای او نوری پدید آوردیم تا در پرتو آن در میان مردم راه برود، چون کسی است که گوئی در تاریکیهاست و از آن بیرون آمدنی نیست) و این آیه در وقتی از سماء مشیّت نازل شد که حمزه بردای مقدّس ایمان متردّی (پوشیده) شده بود و ابوجهل در کفر و اعراض ثابت و راسخ بود.
از مصدر الوهیّت کبری و مکمن ربوبیّت عظمی حکم حیات بعد از موت در بارهٔ حمزه شد و بر خلاف در حقّ ابوجهل. این بود که نائرهٴ کفر در قلوب مشرکین مشتعل شد و هوای اعراض بحرکت آمد.
چنانچه فریاد برآوردند که حمزه چه زمان مرد و کی زنده شد و چه وقت این حیات بر او عرضه گشت؟ و چون این بیانات شریفه را ادراک نمینمودند و باهل ذکر هم تمسّک نجستند تا رشحی از کوثر معانی بر آنها مبذول فرمایند، لهذا این نوع فسادها در عالم جریان یافت.
چنانچه الیوم میبینی که با وجود شمس معانی جمیع ناس از اعالی و ادانی تمسّک بجعلهای ظلمانی و مظاهر شیطانی جستهاند و متّصل مسائل مشکلهٔ خود را از ایشان مستفسر میشوند.
و ایشان نظر بعدم عرفان چیزی جواب میگویند که ضرری بر اسباب ظاهرهٔ ایشان نرساند. و این معلوم و واضح است که جعل خود قسمتی از نسیم مشک بقا نبرده و برضوان ریاحین معنوی قدم نگذاشته با وجود این چگونه میتواند رائحهٔ عطر بمشامّ دیگران رساند؟
لمیزل شأن این عباد این بوده و خواهد بود. «و لن یفوز بآثار الله الّا الّذینهم اقبلوا الیه و اعرضوا عن مظاهر الشّیطان و کذلک اثبت الله حکم الیوم من قلم العزّة علی لوح کان خلف سرادق العزّ مکنونا»
(تنها کسانی که به او اقبال کرده اند و از مظاهر شیطان اعراض نموده اند به درک آثار الهی فائز می شوند. و به این ترتیب خداوند حکم این یوم را از قلم عزّ خود بر لوحی که در ورای سرداق عزّ است مکنون ساخته).
اگر ملتفت باین بیانات شوید و تفکّر در ظاهر و باطن آن بفرمائید جمیع مسائل مشکله را که الیوم سدّی شده میان عباد و معرفت یوم التّناد (روزی که یکدیگر را فرا خوانند - روز قیامت در اشاره به آیه ۳۲ سوره مؤمن - نتاد به معنای تفرقه و جدائی است و روز قیامت یعنی ظهور موعود را روز تفرقه و جدائی مؤمن از غیر مؤمن دانسته اند - ایضا تنادی به معنای ندا کردن یکدیگر است و نوشته اند که روز قیامت یعنی روز ظهور موعود روزیست که اهل ایمان نفوس غافله را ندا می دهد و به ایمان میخواند) عارف شوی دیگر احتیاج بسؤال نخواهی داشت.
انشآءالله امیدواریم که از شاطی بحر الهی لب تشنه و محروم برنگردید و از حرم مقصود لایزالی بیبهره راجع نشوید دیگر تا همّت و مجاهدهٔ شما چه کند.
باری مقصود از این بیانات واضحه اثبات سلطنت آن سلطان السّلاطین بود. حال انصاف دهید که این سلطنت که بیک حرف و بیان اینهمه تصرّف و غلبه و هیمنه داشته باشد اکبر و اعظم است یا سلطنت این سلاطین که بعد از اعانت رعایا و فقرا ایشان را چند صباحی مردم بحسب ظاهر تمکین مینمایند ولیکن بقلب همه معرض و مدبرند (پشت کننده - روی برگرداننده)؟
و این سلطنت بحرفی عالم را مسخّر نموده و حیات بخشیده و وجود افاضه فرموده. ما للتّراب و ربّ الأرباب (تراب را با رب الارباب چه کار؟ یا تراب کجا و پروردگار کجا)؟ چه میتوان ذکر نسبت نمود که همهٴ نسبتها منقطع است از ساحت قدس سلطنت او. و اگر خوب ملاحظه شود خدّام درگه او سلطنت مینمایند بر همهٴ مخلوقات و موجودات چنانچه ظاهر شده و میشود.
باری اینست یک معنی از سلطنت باطنی که نظر باستعداد و قابلیّت ناس ذکر شد. و از برای آن نقطهٴ وجود و طلعت محمود سلطنتهاست که این مظلوم قادر بر اظهار آن رتبه نیست و خلق لایق ادراک آن نه.
فسبحان الله عمّا یصف العباد فی سلطنته و تعالی عمّا هم یذکرون (پاک و منزه سلطنت او از وصف بندگان و متعالی است از آنچه ذکر می نمایند).
سؤالی مینمائیم از آن جناب که اگر مقصود از سلطنت حکم ظاهر و غلبه و اقتدار ظاهر مُلکی باشد که همهٴ ناس مقهور شوند و بظاهر مطیع و منقاد گردند، تا دوستان مستریح و معزّز و دشمنان مخذول و منکوب شوند، پس در حقّ ربّ العزّة که مسلّماً سلطنت باسم اوست و جمیع بعظمت و شوکت او معترفند این نوع از سلطنت صادق نمیآید.
چنانچه مشاهده مینمائی که اکثر ارض در تصرّف دشمنان اوست و جمیع بر خلاف رضای او حرکت مینمایند و همه کافر و معرض و مدبرند (رویگردان) از آنچه بآن امر فرموده و مقبل و فاعلند آنچه را نهی نموده و دوستان او همیشه در دست دشمنان مبتلا و مقهورند. چنانچه همهٔ اینها اظهر من الشّمس (روشن تر از آفتاب) واضحست.
پس بدان ای سائل طالب که هرگز سلطنت ظاهره نزد حقّ و اولیای او معتبر نبوده و نخواهد بود و دیگر آنکه اگر مقصود از غلبه و قدرت قدرت و غلبهٔ ظاهری باشد کار بسیار بر آن جناب سخت میشود مثل آنکه میفرماید «و انّ جندنا لهم الغالبون» (آیه ۱۷۳ صافات بدین مضمون: و سپاه ما هر آینه بر آنها غالب می شود) و در مقام دیگرمیفرماید «یریدون ان یطفئوا نور الله بأفواههم و یأبی الله الّا ان یتمّ نوره ولو کره الکافرون» (آیه ۹ سوره توبه به این مضمون: می خواهند نور خدا را با سخنان خویش خاموش کنند و خداوند نمی گذارد تا نور خود را کامل کند هر چند کافران را خوش نیاید) و دیگر «هو الغالب فوق کلّ شیء» مثل اینکه اکثری از فرقان صریح بر این مطلب است.
و اگر مقصود این باشد که این همج رعاع (مگس ریزی که بر چهارپایان می نشیند - عوام الناس - مردم نادان) میگویند مفرّی برای ایشان نمیماند مگر انکار جمیع این کلمات قدسیّه و اشارات ازلیّه را نمایند. زیرا که جندی از حسین بن علی اعلی در ارض نبوده که اقرب الی الله باشد و آن حضرت بر روی ارض مثلی و شبهی نداشت «لولاه لم یکن مثله فی الملک» (برای او مثل و مانندی در ملک نیست) با وجود این شنیدید که چه واقع شد «الا لعنة الله علی القوم الظّالمین» (فقره ای از آیه ۱۸ سوره هود: لعنت خدا بر قوم ظالمین).
حال اگر بر حسب ظاهر تفسیر کنید این آیه هیچ در حقّ اولیای خدا و جنود او بر حسب ظاهر صادق نمیآید. چه که آن حضرت که جندیّتش مثل شمس لائح و واضحست در نهایت مغلوبیّت و مظلومیّت در ارض طفّ (کربلا) کأس شهادت را نوشیدند.
و همچنین در آیهٔ مبارکه که میفرماید «یریدون ان یطفئوا نور الله بأفواههم و یأبی الله الّا ان یتمّ نوره ولو کره الکافرون» اگر بر ظاهر ملکی تفسیر شود، هرگز موافق نیاید. زیرا که همیشه انوار الهی را بر حسب ظاهر اطفا نمودند، و سراجهای صمدانی را خاموش کردند معذلک غلبه از کجا ظاهر میشود؟ و منع در آیهٔ شریفه که میفرماید و یأبی الله الّا ان یتمّ نوره چه معنی دارد؟
چنانچه ملاحظه شد جمیع انوار از دست مشرکین در محلّ امنی نیاسودند و شربت راحتی نیاشامیدند. و مظلومیّت این انوار بقسمی بود که هر نفسی بر آن جواهر وجود وارد میآورد آنچه را اراده مینمود چنانچه همه را احصا و ادراک نمودند. معذلک چگونه این مردم از عهدهٔ معانی و بیان این کلمات الهی و آیات عزّ صمدانی برمیآیند؟
باری مقصود نچنانست که ادراک نمودند بلکه مقصود از غلبه و قدرت و احاطه مقامی دیگر و امری دیگر است. مثلاً ملاحظه فرمائید غلبهٔ ترشّحات دم (خون) آن حضرت را که بر تراب ترشّح نموده و بشرافت و غلبهٔ آن دم، تراب چگونه غلبه و تصرّف در اجساد و ارواح ناس فرموده. چنانچه هر نفسی برای استشفا بذرّهئی از آن مرزوق شد شفا یافت. و هر وجود که برای حفظ مال قدری از آن تراب مقدّس را بیقین کامل و معرفت ثابتهٔ راسخه در بیت نگاه داشت، جمیع مالش محفوظ ماند. و این مراتب تأثیرات آن است در ظاهر و اگر تأثیرات باطنیّه را ذکر نمایم البتّه خواهند گفت «تراب را ربّ الأرباب دانسته و از دین خدا بالمرّه خارج گشته».
و همچنین ملاحظه نما با اینکه بنهایت ذلّت آن حضرت شهید شد و احدی نبود که آن حضرت را در ظاهر نصرت نماید و یا غسل دهد و کفن نماید، معذلک حال چگونه از اطراف و اکناف بلاد چه قدر از مردم که شدّ رحال (بار سفر بستن - سفر کردن) مینمایند، برای حضور در آن ارض که سر بر آن آستان بمالند. اینست غلبه و قدرت الهی و شوکت و عظمت ربّانی.
و همچه تصوّر ننمائی که این امور بعد از شهادت آن حضرت واقع شده و چه ثمری برای آن حضرت مترتّب است. زیرا که آن حضرت همیشه حیّ است بحیات الهی و در رفرف امتناع قرب و سدرهٔ ارتفاع وصل ساکن.
و این جواهر وجود در مقام انفاق کل قائمند یعنی جان و مال و نفس و روح همه را در راه دوست انفاق نموده و مینمایند و هیچ رتبهئی نزدشان احبّ از این مقام نیست. عاشقان جز رضای معشوق مطلبی ندارند و جز لقای محبوب منظوری نجویند.
دیگر اگر بخواهم رشحی از اسرار شهادت و ثمرهای آن را ذکر نمایم البتّه این الواح کفایت نکند و بانتها نرساند. انشآءالله امیدواریم که نسیم رحمتی بوزد و شجرهٔ وجود از ربیع الهی خلعت جدید پوشد تا باسرار حکمت ربّانی پیبریم و بعنایت او از عرفان کلّ شیء بینیاز گردیم. تا حال نفسی مشهود نگشت که به این مقام فائز آید مگر معدودی قلیل که هیچ معروف نیستند تا بعد قضای الهی چه اقتضا نماید و از خلف سرادق امضا چه ظاهر شود.
کذلک نذکر لکم من بدایع امر الله و نلقی علیکم من نغمات الفردوس لعلّکم بمواقع العلم تصلون و من ثمرات العلم ترزقون (بدایع امر الهی برایت ذکر فرمودیم و نغمات فردوس را بر تو القاء نمودیم تا شاید به مقام علم واصل شوی و از ثمراتش بهره مند شوی).
پس بیقین باید دانست که این شموس عظمت اگرچه بر نقطهٔ تراب جالس باشند بر عرش اعظم ساکنند و اگر فلسی (پشیز - سکه پول خرد) نزدشان موجود نباشد بر رفرف غنا طائرند و در حینی که در دست دشمنان مبتلایند بر یمین قدرت و غلبه ساکن و در کمال ذلّت ظاهره بر عرش عزّت صمدانی جالس و متّکی و در نهایت عجز ظاهری بر کرسیّ سلطنت و اقتدار قائم.
این است که عیسی بن مریم روزی بر کرسی جالس شدند و بنغمات روح القدس بیاناتی فرمودند که مضمون آن اینست «ای مردم غذای من از گیاه ارض است که بآن سدّ جوع مینمایم و فراش من سطح زمین است و سراج من در شبها روشنی ماه است و مرکوب من پاهای من است و کیست از من غنیتر بر روی زمین». قسم بخدا که صدهزار غنا طائف حول این فقر است و صدهزار ملکوت عزّت طالب این ذلّت. اگر برشحی از بحر این معانی فائز شوی از عالم ملک و هستی درگذری و چون طیر نار در حول سراج بهّاج جان بازی.
و مثل این از حضرت صادق ذکر شده که روزی شخصی از اصحاب در خدمت آن حضرت شکایت از فقر نمود. آن جمال لایزالی فرمودند که تو غنی هستی و از شراب غنا آشامیدهئی. آن فقیر از بیان طلعت منیر متحیّر شد که چگونه غنی هستم که بفلسی محتاجم. آن حضرت فرمود آیا محبّت ما را نداری؟ عرض نمود بلی یا ابن رسول الله. فرمود آیا به هزار دینار این را مبایعه مینمائی؟ عرض نمود بجمیع دنیا و آنچه در آنست نمیدهم. حضرت فرمودند آیا نفسی که چنین چیزی نزد او باشد که او را بعالم ندهد چگونه فقیر است؟
و این فقر و غنا و ذلّت و عزّت و سلطنت و قدرت و مادون آن که نزد این همج رعاع معتبر است در آن ساحت مذکور نیست چنانچه میفرماید «یا ایّها النّاس انتم الفقرآء الی الله و الله هو الغنیّ» (آیه ۱۵ فاطر به این مضمون که ای مردم شما نیازمند هستید و اوست غنی).
پس مقصود از غنا، غنای از ماسوی است، و از فقر فقر بالله.
و دیگر آنکه روزی عیسی بن مریم را یهود احاطه نمودند و خواستند که آن حضرت اقرار فرماید بر اینکه ادّعای مسیحی و پیغمبری نمودند تا حکم بر کفر آن حضرت نمایند و حدّ قتل بر او جاری سازند. تا آنکه آن خورشید سماء معانی را در مجلس فیلاطس و قیافا که اعظم علمای آن عصر بود حاضر نمودند و جمیع علما در آن محضر حضور هم رساندند. و جمع کثیری برای تماشا و استهزاء و اذیّت آن حضرت مجتمع شدند و هر چه از آن حضرت استفسار نمودند که شاید اقرار بشنوند حضرت سکوت فرمودند و هیچ متعرّض جواب نشدند. تا آنکه ملعونی برخاست و آمد در مقابل آن حضرت و قسم داد آن حضرت را که آیا تو نگفتی که منم مسیح الله و منم مَلِکُ الملوک و منم صاحب کتاب و منم مخرّب یوم سَبت؟ آن حضرت رأس مبارک را بلند نموده فرمودند «اما تری بأنّ ابن الانسان قد جلس عن یمین القدرة و القوّة» یعنی آیا نمیبینی که پسر انسان جالس بر یمین قدرت و قوّت الهی است؟ و حال آنکه بر حسب ظاهر هیچ اسباب قدرت نزد آن حضرت موجود نبود مگر قدرت باطنیّه که احاطه نموده بود کلّ من فی السّموات و الأرض را.
دیگر چه ذکر نمایم که بعد از این قول بر آن حضرت چه وارد آمد و چگونه باو سلوک نمودند. بالأخره چنان در صدد ایذا و قتل آن حضرت افتادند که بفلک چهارم فرار نمود. (در احادیث اسلامی محل صعود حضرت عیسی فلک چهارم است که فلک نور است و فلک خورشید است. قدماء به هفت فلک یا هفت گنبد اعتقاد داشتند. به توضیحات دکتر ریاض قدیمی در فرهنگ لغات مراجعه شود).
و همچنین در انجیل لوقا مذکور است که روزی دیگر آن حضرت بر یکی از یهود گذشت که بمرض فلج مبتلا شده بود و بر سریر افتاده چون آن حضرت را دید بقرائن شناخت آن حضرت را و استغاثه نمود و آن حضرت فرمودند «قم عن سریرک فانّک مغفورة خطایاک» (از تخت برخیز که گناهانت آمرزیده شد). چند یهود که در آن مکان حضور داشتند اعتراض نمودند که «هل یمکن لأحد ان یغفر الخطایا الّا الله فالتفت المسیح الیهم و قال ایّما اسهل ان اقول له قم فاحمل سریرک ام اقول له مغفورة خطایاک لتعلموا بأنّ لابن الانسان سلطاناً علی الأرض لمغفرة الخطایا» که ترجمهٔ آن بفارسی اینست چون آن حضرت بآن عاجز مسکین فرمودند که برخیز بدرستی که معاصی تو آمرزیده شد جمعی از یهود اعتراض نمودند که آیا جز پروردگارِ غالبِ قادر، کسی قادر بر غفران عباد هست؟ آن حضرت ملتفت بایشان شده فرمودند که آیا کدام اسهل است نزد شما از اینکه بگویم باین عاجز فالج برخیز و برو و یا آنکه بگویم آمرزیده است گناهان تو تا آنکه بدانید که از برای پسر انسان سلطانیست در ارض برای آمرزش ذنوب مذنبان.
اینست سلطنت حقیقی و اقتدار اولیای الهی. همهٔ این تفاصیل که مکرّر ذکر میشود از همه مقام و همه جا مقصود اینست که بر تلویحات کلمات اصفیای الهی مطّلع شوید که شاید از بعضی عبارات قدم نلغزد و قلب مضطرب نشود.
و بقدم یقین در صراط حقّ الیقین قدم گذاریم که لعلّ نسیم رضا از ریاض قبول الهی بوزد و این فانیان را بملکوت جاودانی رساند و عارف شوی بر معانی سلطنت و امثال آن که در اخبار و آیات ذکر یافته. و دیگر آنکه بر آن جناب محقّق و معلوم بوده آنچه را که یهود و نصاری بآن تمسّک جستهاند و بر جمال محمّدی اعتراض مینمودند بعینه در این زمان اصحاب فرقان بهمان تشبّث نموده و بر نقطهٔ بیان روح من فی ملکوت الأمر فداه اعتراض مینمایند. این بیخردان را مشاهده فرما که حرف یهودان را الیوم میگویند و شاعر نیستند فنعم ما نزّل من قبل فی شأنهم ذرهم فی خوضهم یلعبون و لعمرک انّهم لفی سکرتهم یعمهون «چه خوش در شأن آنها نازلشده که بگذار تا در ژرفای باطل خود به بازی سرگرم شوند و به جان تو قسم که آنان در مستی خود سرگردان بودند. قسمت اول فقره ای از آیه ۹۱ سوره انعام است و قسمت دوم آیه ۷۲ سوره حجر).
چون غیب ازلی و ساذج هویّه شمس محمّدی را از افق علم و معانی مشرق فرمود از جمله اعتراضات علمای یهود آن بود که بعد از موسی نبی مبعوث نشود بلی طلعتی در کتاب مذکور است که باید ظاهر شود و ترویج ملّت و مذهب او را نماید تا شریعهٔ شریعت مذکورهٔ در تورات همهٔ ارض را احاطه نماید. اینست که از لسان آن ماندگان وادی بُعد و ضلالت، سلطان احدیّت میفرماید «و قالت الیهود ید الله مغلولة غلّت ایدیهم و لعنوا بما قالوا بل یداه مبسوطتان» (فقره ای از آیه ۶۴ مائده) ترجمهٔ آن اینست که گفتند یهودان دست خدا بسته شده بسته باد دستهای خود ایشان و ملعون شدند بآنچه افترا بستند بلکه دستهای قدرت الهی همیشه باز و مهیمن است «ید الله فوق ایدیهم» (فقره ای از آیه ۱۰ فتح به مضمون دست خدا بالای دستهای آنهاست).
اگرچه شرح نزول این آیه را علمای تفسیر مختلف ذکر نمودهاند ولیکن بر مقصود ناظر شوید که میفرماید نچنین است. یهود خیال نمودند که سلطان حقیقی طلعت موسوی را خلق نمود و خلعت پیغمبری بخشید و دیگر دستهایش مغلول و بسته شد و قادر نیست بر ارسال رسولی بعد از موسی. ملتفت این قول بیمعنی شوید که چه قدر از شریعهٔ علم و دانش دور است و الیوم جمیع این مردم بامثال این مزخرفات مشغولند و هزار سال بیش میگذرد که این آیه را تلاوت مینمایند و بر یهود من حیث لا یشعر (بدون آنکه ادراک کنند) اعتراض مینمایند و ملتفت نشدند و ادراک ننمودند باینکه خود سرّاً و جهراً میگویند آنچه را که یهود بآن معتقدند.
چنانچه شنیدهاید که میگویند جمیع ظهورات منتهی شده و ابواب رحمت الهی مسدود گشته دیگر از مشارق قدس معنوی شمسی طالع نمیشود و از بحر قدم صمدانی امواجی ظاهر نگردد و از خیام غیب ربّانی هیکلی مشهود نیاید.
اینست ادراک این همج رعاع. فیض کلّیّه و رحمت منبسطه که بهیچ عقلی و ادراکی انقطاع آن جایز نیست، جایز دانسته و از اطراف و جوانب، کمر ظلم بسته و همّت گماشتهاند که نار سدره را بماء ملح ظنون مخمود نمایند. و غافل از اینکه زجاج قدرت سراج احدیّت را در حصن حفظ خود محفوظ میدارد. و همین ذلّت کافیست این گروه را که از اصل مقصود محروم ماندند و از لطیفه و جوهر امر محجوب گشتند لأجل آنکه منتها فیض الهی که برای عباد مقدّر شده لقآء الله و عرفان اوست که کل بآن وعده داده شدهاند و این نهایت فیض فیّاض قدم است برای عباد او و کمال فضل مطلق است برای خلق او که هیچیک از این عباد بآن مرزوق نشدند و باین شرافت کبری مشرّف نگشتند.
و با اینکه چه قدر از آیات منزله که صریح باین مطلب عظیم و امر کبیر است معذلک انکار نمودهاند و بهوای خود تفسیر کردهاند. چنانچه میفرماید «و الّذین کفروا بآیات الله و لقائه اولئک یئسوا من رحمتی واولئک لهم عذاب الیم» و همچنین میفرماید «الّذین یظنّون انّهم ملاقوا ربّهم و انّهم الیه راجعون» (آیه ۲۳ سوره عنکبوت بدین مضمون: کسانی که معتقد شدند به لقای پروردگار فائز می شوند، به سوی او راجع خواهند شد). و در مقام دیگر «قال الّذین یظنّون انّهم ملاقوا الله کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة» (فقره ای از آیه ۲۴۹ سوره بقره بدین مضمون: گفتند کسانی که معتقد به لقای خداوند شدند: بسا گروهی اندکی که بر گروهی بزرگ غلیه یابند) و در مقامی دیگر «فمن کان یرجو لقآء ربّه فلیعمل عملاً صالحاً» (فقره ای از آیه ۱۱۰ سوره کهف بدین مضمون: پس هر کسی به لقای پروردگار خود امید دارد باید به کار شایسته پردازد) و در مقامی دیگر «یدبّر الأمر یفصّل الآیات لعلّکم بلقآء ربّکم توقنون» (فقره ای از آیه ۲ سوره رعد بدین مضمون: خداوند در امرش تدبیر می کند و به روشنی آیات خود را به شما بیان می نماید که شاید به لقای پروردگارتان یقین حاصل کنید).
جمیع این آیات مدلّهٔ بر لقا را که حکمی محکمتر از آن در کتب سماوی ملحوظ نگشته انکار نمودهاند. و از این رتبهٔ بلند اعلی و مرتبهٔ ارجمند ابهی خود را محروم ساختهاند.
و بعضی ذکر نمودهاند که مقصود از لقا تجلّی الله است در قیامت. و حال آنکه اگر گویند تجلّی عام مقصود است این در همهٴ اشیاء موجود است. چنانچه از قبل ثابت شد که همهٴ اشیاء محل و مظهر تجلّی آن سلطان حقیقی هستند و آثار اشراق شمس مجلّی در مرایای موجودات موجود و لائحست. بلکه اگر انسان را بصر معنوی الهی مفتوح شود ملاحظه مینماید که هیچ شیء بیظهور تجلّی پادشاه حقیقی موجود نه. چنانچه همهٔ ممکنات و مخلوقات را ملاحظه مینمائید که حاکیند از ظهور و بروز آن نور معنوی. و ابواب رضوان الهی را مشاهده میفرمائید که در همهٔ اشیاء مفتوح گشته برای ورود طالبین در مداین معرفت و حکمت، و دخول واصلین در حدائق علم و قدرت. و در هر حدیقهئی عروس معانی ملاحظه آید که در غرفههای کلمات در نهایت تزیین و تلطیف جالسند و اکثر آیات فرقانی بر این مطلب روحانی مدلّ و مشعر است. «و ان من شیء الّا یسبّح بحمده» (فقره ای از آیه ۴۴ اسراء بیدنی مضمون: و هیچ چیز نیست مگر اینکه در حال ستایش، تسبیح او میگوید) شاهدیست ناطق. و کلّ شیء احصیناه کتاباً» (آیه ۲۹ سوره جزء بدین مضمون: و حال آنکه هر چیزی را بر شمرده بصورت کتابی در آورده ایم) گواهیست صادق.
حال اگر مقصود از لقآء الله لقاء این تجلّیات باشد پس جمیع ناس بلقاء طلعت لایزال آن سلطان بیمثال مشرّفند دیگر تخصیص بقیامت چرا؟
و اگر گویند مقصود تجلّی خاصّ است. آنهم اگر در عین ذاتست، در حضرت علم ازلاً. چنانچه جمعی از صوفیّه این مقام را تعبیر بفیض اقدس نمودهاند. بر فرض تصدیق این رتبه، صدق لقا برای نفسی در این مقام صادق نیاید. لأجل آنکه این رتبه در غیب ذات محقّق است و احدی بآن فائز نشود. «السّبیل مسدود و الطّلب مردود» (سبیل مسدود است و طلب مردود). افئدهٔ مقرّبین باین مقام طیران ننماید تا چه رسد بعقول محدودین و محتجبین.
و اگر گویند تجلّی ثانیست که معبّر بفیض مقدّس شده. این مسلّماً در عالم خلق است یعنی در عالم ظهور اوّلیّه و بروز بدعیّه. و این مقام مختصّ بانبیا و اولیای اوست چه که اعظم و اکبر از ایشان در عوالم وجود موجود نگشته. چنانچه جمیع بر این مطلب مقرّ و مذعنند و ایشانند محالّ و مظاهر جمیع صفات ازلیّه و اسماء الهیّه و ایشانند مرایائی که تمام حکایت مینمایند. و جمیع آنچه بایشان راجع است فیالحقیقه بحضرت ظاهر مستور راجع. و معرفت مبدء و وصول باو حاصل نمیشود مگر بمعرفت و وصول این کینونات مشرقه از شمس حقیقت.
پس از لقاء این انوار مقدّسه لقآء الله حاصل میشود و از علمشان علم الله و از وجهشان وجه الله و از اوّلیّت و آخریّت و ظاهریّت و باطنیّت این جواهر مجرّده ثابت میشود از برای آن شمس حقیقت بأنّه «هو الأوّل و الآخر و الظّاهر و الباطن» (فقره ای از آیه ۳ سوره حدید بدین مضمون که اوست اول و آخر و ظاهر و باطن). و همچنین سایر اسماء عالیه و صفات متعالیه. لهذا هر نفسی که باین انوار مضیئهٔ ممتنعه و شموس مشرقهٔ لائحه در هر ظهور موفّق و فائز شد او بلقآء الله فائز است و در مدینهٔ حیات ابدیّهٔ باقیه وارد. و این لقا میسّر نشود برای احدی الّا در قیامت که قیام نفس الله است بمظهر کلّیّهٔ خود.
و اینست معنی قیامت که در کلّ کتب مسطور و مذکور است و جمیع بشارت داده شدهاند بآن یوم. حال ملاحظه فرمائید که آیا یومی از این یوم عزیزتر و بزرگتر و معظّمتر تصوّر میشود که انسان چنین روز را از دست بگذارد و از فیوضات این یوم که بمثابهٔ ابر نیسان از قبل رحمن در جریانست خود را محروم نماید؟
و بعد از آنکه بتمام دلیل مدلّل شد که یومی اعظم از این یوم و امری اعزّ از این امر نه، چگونه میشود که انسان بحرف متوهّمین و ظانّین از چنین فضل اکبر مأیوس گردد؟ و بعد از همهٴ این دلائل محکمهٔ متقنه که هیچ عاقلی را گریزی نه و هیچ عارفی را مفرّی نه، آیا روایت مشهور را نشنیدهاند که میفرماید «اذا قام القائم قامت القیامة» (حدیث مشهور از امام جعفر صادق (ع) وقتی قائم ظاهر شود قیامت بر پا شده) و همچنین ائمّهٴ هدی و انوار لاتطفی «هل ینظرون الّا ان یأتیهم الله فی ظلل من الغمام» (فقره ای از آیه ۲۱۰ سوره بقره بدیم مضمون: مگر انتظار آنان غیر اینست که خدا و فرشتگان در زیر سایبان هایی از ابر بیاید) را که مسلّماً از امورات محدثهٴ در قیامت میدانند بحضرت قائم و ظهور او تفسیر نمودهاند.
پس ای برادر معنی قیامت را ادراک نما و گوش را از حرفهای این مردم مردود پاک فرما. اگر قدری بعوالم انقطاع قدم گذاری، شهادت میدهید که یومی اعظم از این یوم و قیامتی اکبر از این قیامت متصوّر نیست. و یک عمل در این یوم مقابل است با اعمال صدهزار سنه. بلکه استغفرالله از این تحدید. زیرا که مقدّس است عمل این یوم از جزای محدود.
و این همج رعاع چون معنی قیامت و لقای الهی را ادراک ننمودند لهذا از فیض او بالمرّه محجوب ماندند. با اینکه مقصود از علم و زحمات آن وصول و معرفت این مقامست. معذلک همه مشغول بعلوم ظاهره شدهاند چنانچه آنی منفکّ نیستند و از جوهر علم و معلوم چشم پوشیدهاند. گویا نمی از یمّ علم الهی ننوشیدند و بقطرهئی از سحاب فیض رحمانی فائز نگشتند.
حال ملاحظه فرمائید اگر کسی در یوم ظهور حقّ ادراک فیض لقا و معرفت مظاهر حقّ را ننماید، آیا صدقِ عالم بر او میشود، اگرچه هزار سنه تحصیل کرده باشد و جمیع علوم محدودهٔ ظاهریّه را اخذ نموده باشد؟ و این بالبدیهه معلومست که تصدیق علم در حقّ او نمیشود. ولیکن اگر نفسی حرفی از علم ندیده باشد و باین شرافت کبری فائز شود، البتّه او از علمای ربّانی محسوبست زیرا بغایت قصوای علم و نهایت و منتهای آن فائز گشته.
و این رتبه هم از علائم ظهور است. چنانچه میفرماید «یجعل اعلاکم اسفلکم و اسفلکم اعلاکم» (حدیث مشهور که بلند مرتبه گان را پست مرتبه و پست مرتبه گان را بلند مرتبه قرار می دهیم) و همچنین در فرقان میفرماید «و نرید ان نمنّ علیالّذین استضعفوا فی الأرض و نجعلهم ائمّة و نجعلهم الوارثین» (آیه ۵ سوره قصص بدین مضمون که اراده فرمودیم بر مستضعفان منت نهیم و آنها را پیشوایان و وراث قرار دهیم). و این مشاهده شد که الیوم چه مقدار از علما، نظر باعراض در اسفل اراضی جهل ساکن شدهاند و اسامیشان از دفتر عالین و علما محو شده. و چه مقدار از جهّال، نظر باقبال باعلی افق علم ارتقا جستند و اسمشان در الواح علم بقلم قدرت ثبت گشته. «کذلک یمحو الله ما یشآء و یثبت و عنده امّ الکتاب» (آیه ۳۹ سوره رعد بدین مضمون که خدا آنچه را بخواهد محو یا اثبات می کند و اصل کتاب نزد اوست). اینست که گفتهاند «طلب الدّلیل عند حصول المدلول قبیح و الاشتغال بالعلم بعد الوصول الی المعلوم مذموم» (طلب کردن دلیل بعدِ وصول به مدلول (چیزی که برای اثباتش دلیل می خواهیم) قبیح است و اشتغال به علم، بعد از رسیدن به معلوم مذموم است). قل یا اهل الأرض هذا فتی ناریّ یرکض فی برّیّة الرّوح و یبشّرکم بسراج الله و یذکّرکم بالأمر الّذی کان عن افق القدس فی شطر العراق تحت حجبات النّور بالسّتر مشهودا (بگو: ای اهل ارض ! این جوان همچو آتش در صحرای روح سیر می کند و بشارت به سراج الهی می دهد و شما را به امری که پشت پره های نور مستور است و در افق عراق مشهور است متذکر می شود).
ای دوست من اگر قدری در سموات معانی فرقان طیران فرمائی و در ارض معرفت الهی که در آن مبسوط گشته تفرّج نمائی، بسیار از ابواب علوم بر وجه آن جناب مفتوح شود و خواهید یقین نمود بر اینکه جمیع این امور که الیوم این عباد را منع مینماید از ورود در شاطی بحر ازلی، بعینها در ظهور نقطهٔ فرقان هم مردم آن عصر را منع نموده از اقرار بآن شمس و اذعان بآن. و همچنین بر اسرار رجعت و بعثت مطّلع شوی و باعلی غرف یقین و اطمینان مقرّ یابی.
از جمله اینکه روزی جمعی از مجاحدانِ (انکار کنندگان) آن جمال بیمثال و محرومان از کعبهٔ لایزال از روی استهزاء عرض نمودند «انّ الله عهد الینا ان لا نؤمن لرسول حتّی یأتینا بقربان تأکله النّار» (فقره ای از آیه ۱۸۳ آل عمران) مضمون آن اینست که پروردگار عهد کرده است بما که ایمان نیاوریم برسولی مگر آنکه معجزهٔ هابیل و قابیل را ظاهر فرماید یعنی قربانی کند و آتشی از آسمان بیاید و آن را بسوزاند چنانچه در حکایت هابیل شنیدهاند و در کتب مذکور است. آن حضرت در جواب فرمودند: «قد جآءکم رسل من قبلی بالبیّنات و بالّذی قلتم فلم قتلتموهم ان کنتم صادقین» (همان آیه) ترجمهٔ آن اینست که آن حضرت فرمودند آمد بسوی شما پیش از من رسولهای پروردگار با بیّنات ظاهرات و بآنچه شما میطلبید. پس چرا کشتید آن رسل پروردگار را اگر هستید راستگویان.
حال انصاف دهید بر حسب ظاهر آن عباد که در عصر و عهد آن حضرت بودهاند، کجا در عهد آدم یا انبیای دیگر بودند که چند هزار سال فاصله بود از عهد آدم تا آن زمان. معذلک چرا آن جوهر صدق نسبت قتل هابیل و یا انبیای دیگر را بعباد زمان خود فرمودند. چاره نداری یا اینکه نعوذ بالله نسبت کذب و یا کلام لغو (بی فایده - بی معنی) بآن حضرت بدهی یا بگوئی آن اشقیا همان اشقیا بودند که در هر عصری با نبیّین و مرسلین معارضه مینمودند تا آنکه بالأخره همه را شهید نمودند.
درست در این بیان تفکّر فرما تا نسیم خوش عرفان از مصر رحمن بوزد و جان را از بیان خوش جانان بحدیقهٔ عرفان رساند. این بود که مردم غافل چون معانی این بیانات بالغهٔ کامله را ادراک نمینمودند و جواب را بگمان خود مطابق سؤال نمییافتند، لهذا نسبت عدم علم و جنون بآن جواهر علم و عقل میدادند.
و همچنین در آیهٔ دیگر میفرماید تعرّضاً باهل زمان «و کانوا من قبل یستفتحون علیالّذین کفروا فلمّا جآءهم ما عرفوا کفروا به فلعنة الله علی الکافرین» (آیه ۸۹ سوره بقره) میفرماید بودند این گروه که با کفّار مجاهده و قتال مینمودند در راه خدا و طلب فتح مینمودند برای نصرت امر الله پس چون آمد ایشان را آن کسی که شناخته بودند کافر شدند باو پس لعنت خدا بر کافران. حال ملاحظه فرمائید که از آیه چنین مستفاد میشود که مردم زمان آن حضرت همان مردمی بودند که در عهد انبیای قبل برای ترویج آن شریعت و ابلاغ امر الله مجادله و محاربه مینمودند. و حال آنکه مردم عهد عیسی و موسی غیر مردم زمان آن حضرت بودند. و دیگر آنکه آن کسی را که از قبل شناخته بودند موسی بود صاحب تورات و عیسی بود صاحب انجیل. معذلک چرا آن حضرت میفرماید چون آمد بسوی ایشان آن کسی که او را شناخته بودند که عیسی باشد یا موسی باو کافر شدند ! و حال آنکه آن حضرت نظر بظاهر موسوم باسم دیگر بودند که محمّد باشد و از مدینهٔ دیگر ظاهر شدند و بلسان دیگر و شرع دیگر آمدند معذلک چگونه حکم آیه ثابت میشود و ادراک میگردد !
حال حکم رجوع را ادراک فرما که بچه صریحی در خود فرقان نازل شده و احدی تا الیوم ادراک آن ننموده. حال چه میفرمائید اگر میفرمائید که آن حضرت رجعت انبیای قبل بودند چنانچه از آیه مستفاد میشود و همچنین اصحاب او هم رجعت اصحاب قبل خواهند بود چنانچه از آیات مذکوره هم رجعت عباد قبل واضح و لائحست و اگر انکار کنند بر خلاف حکم کتاب که حجّت اکبر است قائل شدهاند.
پس همین قسم حکم رجع و بعث و حشر را در ایّام ظهور مظاهر هویّه ادراک نما تا رجوع ارواح مقدّسه را در اجساد صافیهٔ منیره بعین رأس ملاحظه فرمائی و غبارهای جهل و نفس ظلمانی را بآب رحمت علم رحمانی پاک و منزّه نمائی. که شاید بقوّت یزدانی و هدایت سبحانی و سراج نورانی سبیل صبح هدایت را از شام ضلالت تمیز دهی و فرق گذاری.
و دیگر معلوم آن جناب بوده که حاملان امانت احدیّه که در عوالم ملکیّه بحکم جدید و امر بدیع ظاهر میشوند، چون این اطیار عرش باقی از سماء مشیّت الهی نازل میگردند و جمیع بر امر مبرم ربّانی قیام میفرمایند لهذا حکم یک نفس و یک ذات را دارند. چه جمیع از کأس محبّت الهی شاربند و از اثمار شجرهٔ توحید مرزوق.
و این مظاهر حقّ را دو مقام مقرّر است: یکی مقام صرف تجرید و جوهر تفرید. و در این مقام اگر کل را بیک اسم و رسم موسوم و موصوف نمائی بأسی نیست. چنانچه میفرماید «لا نفرّق بین احد من رسله» (فقره ای از آیه ۲۸۵ سوره بقره بدین مضمون که هیچ فرقی بین رسل الهی نیست) زیرا که جمیع مردم را بتوحید الهی دعوت میفرمایند و بکوثر فیض و فضل نامتناهی بشارت میدهند. و کل بخلع نبوّت فائزند و برداء مکرمت مفتخر.
اینست که نقطهٔ فرقان میفرماید: «امّا النّبیّون فأنا» و همچنین میفرماید: «منم آدم اوّل و نوح و موسی و عیسی» و همین مضمون را طلعت علوی هم فرمودهاند و امثال این بیانات که مشعر بر توحید آن مواقع تجرید است از مجاری بیانات ازلیّه و مخازن لآلی علمیّه ظاهر شده و در کتب مذکور گشته.
و این طلعات مواقع حکم و مطالع امرند. و امر مقدّس از حجبات کثرت و عوارضات تعدّد است. اینست که میفرماید: «و ما امرنا الّا واحدة» (امر ما واحد است) و چون امر واحد شد، البتّه مظاهر امر هم واحدند. و همچنین ائمّهٔ دین و سراجهای یقین فرمودند «اوّلنا محمّد و آخرنا محمّد و اوسطنا محمّد».
باری معلوم و محقّق آن جناب بوده که جمیع انبیا هیاکل امر الله هستند که در قمایص مختلفه ظاهر شدند و اگر بنظر لطیف ملاحظه فرمائی همه را در یک رضوان ساکن بینی و در یک هوا طائر و بر یک بساط جالس و بر یک کلام ناطق و بر یک امر آمر. اینست اتّحاد آن جواهر وجود و شموس غیر محدود و معدود.
پس اگر یکی از این مظاهر قدسیّه بفرماید من رجوع کلّ انبیا هستم صادقست.
و همچنین ثابت است در هر ظهورِ بعد، صدقِ رجوعِ ظهورِ قبل.
تمرین:
۱. به فرموده حضرت بهاءالله در این قسمت، برای مظاهر مقدسه چند مقام مقرر است؟
۲. بنظر شما اگر یکی از انبیاء ادعا نماید که رجوع کل انبیاست، این ادعا درست است؟ با دلیل شرح دهید.
و چون رجوع انبیا موافق و مطابق آیات و اخبار ثابت شد رجوع اولیا هم ثابت و محقّق است و این رجوع اظهر از آن است که بدلیل و برهان محتاج شود. مثلاً ملاحظه فرمائید از جملهٔ انبیا نوح بود که چون مبعوث بنبوّت شد و بقیام الهی بر امر قیام فرمود هر نفسی که باو مؤمن و بامر او مذعن شد، او فیالحقیقه بحیات جدیده مشرّف شد و در حقّ او صادق میآمد حیات بدیع و روح جدید. زیرا که او قبل از ایمان بخدا و اذعان بمظهر نفس او کمال علایق را باموال و اسباب متعلّقهٔ بدنیا از قبیل زن و فرزند و اطعمه و اشربه و امثال ذلک داشته بقسمی که اوقات لیل و نهار را مصروف بر اخذ زخارف و اسباب تعیّش داشته و همّت در تحصیل اشیای فانیه گماشته و از این مراتب گذشته قبل از ورود در لجّهٔ ایمان، بحدودات آباء و اجداد و اتّباع آداب و شرایع ایشان چنان راسخ و محکم بود که اگر حکم بقتل او میشد شاید رضا میداد و راضی بر تغییر حرفی از امور تقلیدیّه که در میان قوم بود نمیشد. چنانچه همهٔ قوم نداء «انّا وجدنا آبائنا علی امّة و انّا علی آثارهم مقتدون» برآوردند (فقره ای از آیه ۲۳ سوره زخرف بدین مضمون: ما والدین خود را بر آیینی یافته ایم و از ایشان اقتداء می کنیم).
و همین گروه با همهٔ این حجباتِ محدوده و حدوداتِ مذکوره، بمجرّد اینکه صهبای ایمان را از کأسِ ایقان از ایادی مظاهرِ سبحان مینوشیدند، بالمرّه تقلیب میشدند. بقسمی که از زن و فرزند و اموال و اثقال (امتعه - کالاها) و جان و ایمان بلکه از کلّ ماسوی میگذشتند. و بقسمی غلباتِ شوقِ الهی و جذباتِ ذوقِ صمدانی ایشان را اخذ مینمود که دنیا را و آنچه در آن هست بپر کاهی ندانسته. آیا حکم خلق جدید و رجوع در اینها نمیشود؟
و همچنین ملاحظه شد که این نفوس قبل از فوز بعنایت بدیع جدید الهی جان خود را بصدهزار حیله و تدبیر از موارد هلاکت حفظ مینمودند. بقسمی که از خاری احتراز میجستند و از روباهی فیالمثل فرار مینمودند. و بعد از شَرَف بفوز اکبر و عنایت عظمی، صدهزار جان رایگان انفاق میفرمودند، بلکه نفوس مقدّسشان از قفس تن بیزار، و یک نفر از این جنود در مقابل گروهی مقاتله مینمود. معذلک چگونه میشود که اگر این نفوس همان نفوس قبل باشند اینگونه امورات که مخالف عادات بشریّه و منافی هوای جسمانیّه است از ایشان ظاهر شود؟!
باری این مطلب واضحست که بدون تغییر و تبدیل الهی محالست این قسم آثار و افعال که بهیچوجه شباهت بآثار و افعال قبل ندارد از ایشان ظاهر شود و در عرصهٔ کون بوجود آید. چنانچه اضطرابشان باطمینان تبدیل میشد. و ظنّ، بیقین تغییر مییافت. و خوف، بجرئت مبادله میگشت. اینست شأن اکسیر الهی که در یک حین عباد را تقلیب میفرماید.
مثلاً در مادّهٔ نحاسی (بعقیده قدما، مس یا ماده نحاسی پس از ۷۰ سال ممکن است به طلا تبدیل شود. مگر اینکه اکسید به آن برسد که در اینصورت در مدت قلیلی از ماده نحاسی به ماده ذهبس تبدیل می شود) ملاحظه فرمائید که اگر در معدنِ خود از غلبهٔ یبوست (خشکی - سفت شدن) محفوظ بماند، در مدّت هفتاد سنه بمقام ذهبی میرسد اگرچه بعضی خود نحاس را ذهب میدانند که بواسطهٔ غلبهٔ یبوست مریض شده و بمقام خود نرسیده.
باری در هر حال اکسیرِ کامل، مادّهٔ نحاسی را در آنی بمقام ذهبی میرساند و منازل هفتاد ساله را بآنی طیّ نماید. آیا آن ذهب را بعد میتوان گفت که نحاسست و یا بعالم ذهبی نرسیده؟ و حال آنکه محک در میان است و صفات ذهبی را از نحاسی معیّن و واضح مینماید.
همچنین این نفوس هم از اکسیرِ الهی در آنی عالم ترابی را طیّ نموده بعوالم قدسی قدم گذارند و بقَدمی از مکان محدود بلامکان الهی واصل شوند. جهدی باید تا باین اکسیر فائز شوی که در یک آن مغربِ جهل را بمشرقِ علم رساند و ظلمتِ لیلِ ظلمانی را بصبحِ نورانی فائز گرداند و بعیدِ صحرای ظنّ را بچشمهٔ قرب و یقین دلالت کند و هیاکل فانیه را برضوان باقی مشرّف فرماید. حال اگر در حقّ این ذهب حکم نحاسی صادق میآید در حقّ این عباد هم حکم عباد قبل از فوز بایمان صادق و محقّق است.
ای برادر از این بیانات شافیهٔ کافیهٔ وافیه اسرار خلق جدید و رجوع و بعث بی حجاب و نقاب ظاهر و هویداست. انشآءالله بتأییدات غیبیّه جامهٔ کهنه را از جسم و جان دور کنی و بخلع جدیدهٔ باقیه مفتخر گردی.
اینست که در هر ظهورِ بعد، انفسی که سبقت یافتند بایمان از کلّ من علی الأرض و شربت زلال معرفت را از جمال احدیّت نوشیدند و باعلی معارج ایمان و ایقان و انقطاع ارتفاع جستند، حکمِ رجوعِ انفسِ قبل که در ظهورِ قبل باین مراتب فائز شدهاند بر این اصحابِ ظهورِ بعد میشود اسماً و رسماً و فعلاً و قولاً و امراً. زیرا آنچه از عباد قبل ظاهر شد از این عباد بعد بعینه ظاهر و هویدا گشت. مثلاً اگر شاخسار گلی در مشرق ارض باشد و در مغرب هم از شاخهٴ دیگر آن گل ظاهر شود، اطلاقِ گل بر او میشود. دیگر در این مقام نظر بحدوداتِ شاخه و هیئت آن نیست. بلکه نظر برائحه و عطریست که در هر دو ظاهر است.
تمرین:
۱. آیا رجعت در مورد اولیای الهی هم صادق است؟ یعنی مؤمنین ظهور قبل هم در ظهور جدید رجعت دارند؟ چرا؟ مثال بیاورید.
پس نظر را از حدودات ظاهره طاهر و منزّه کن تا همه را بیک اسم و یک رسم و یک ذات و یک حقیقت مشاهده نمائی و اسرار رجوع کلمات را هم در حروفات نازله ملاحظه فرمائی. قدری تفکّر در اصحاب عهد نقطهٔ فرقان نما که چگونه از جمیع جهات بشریّه و مشتهیات نفسیّه بنفحات قدسیّهٔ آن حضرت پاک و مقدّس و منقطع گشتند و قبل از همهٔ اهل ارض بشرف لقا که عین لقآء الله بود فائز شدند و از کلّ اهل ارض منقطع گشتند. چنانچه شنیدهاید که در مقابل آن مظهر ذی الجلال چگونه جان نثار میفرمودند و حال همان ثبوت و رسوخ و انقطاع را بعینه ملاحظه فرما در اصحاب نقطهٔ بیان راجع شده.
چنانچه ملاحظه فرمودهاید که چگونه این اصحاب از بدایع جود ربّ الأرباب عَلَم انقطاع بر رفرف امتناع برافراشتند. باری این انوار از یک مصباح ظاهر شدهاند و این اثمار از یک شجره روئیدهاند. فیالحقیقه فرقی ملحوظ نه و تغییری مشهود نه. کلّ ذلک من فضل الله یؤتیه من یشآء من خلقه (همه از فضل الهی است که به آنکه اراده نماید اعطا فرماید).
انشآءالله از ارضِ نفی احتراز جوئیم و ببحرِ اثبات درآئیم تا عوالم جمع و فرق و توحید و تفریق و تحدید و تجرید الهی را ببصری که مقدّس از عناصر و اضداد است مشاهده کنیم و باعلی افق قرب و قدس حضرت معانی پرواز نمائیم.
پس از این بیانات معلوم شد که اگر در آخِرِ لا آخِر، طلعتی بیاید و قیام نماید بر امری که قیام نمود بر آن طلعتِ اوّلِ لا اوّلِ، هرآینه صدق طلعتِ اوّل بر طلعتِ آخِر میشود. زیرا که طلعتِ آخِرِ لا آخِر قیام نمود بهمان امر که طلعتِ اوّلِ لا اوّل بر آن قیام نمود.
اینست که نقطهٔ بیان روح ما سواه فداه شموسِ احدیّه را بشمس مثال زدهاند که اگر از اوّلِ لا اوّل، الی آخِرِ لا آخر طلوع نماید، همان شمس است که طالع میشود.
حال اگر گفته شود این شمس همان شمسِ اوّلیّه استِ صحیح است و اگر گفته شود که رجوع آن شمس است ایضاً صحیح است.
و همچنین از این بیان صادق میآید ذکر ختمیّت بر طلعتِ بدء و بالعکس. زیرا که آنچه طلعتِ ختم بر آن قیام مینماید بعینه همان است که جمالِ بدء بر آن قیام فرموده.
و این مطلب با اینکه چه قدر واضحست نزد شاربان صهبای علم و ایقان، معذلک چه مقدار از نفوس که بسببِ عدمِ بلوغِ باین مطلب بذکر خاتم النّبیّین محتجب شده از جمیع فیوضات محجوب و ممنوع شدهاند. با اینکه خود آن حضرت فرمود «امّا النّبیّون فأنا» و همچنین فرمودند «منم آدم و نوح و موسی و عیسی» چنانچه ذکر شد.
معذلک تفکّر نمینمایند بعد از آنکه بر آن جمال ازلی صادق میآید باینکه فرمودند منم آدمِ اوّل همین قسم صادق میآید که بفرمایند منم آدمِ آخر. و همچنان که بدء انبیا را که آدم باشد بخود نسبت دادند، همین قسم ختم انبیا هم بآن جمال الهی نسبت داده میشود. و این بسی واضحست که بعد از آنکه بدء النّبیّین بر آن حضرت صادقست همان قسم ختم النّبیّین صادق آید.
و باین مطلب جمیع اهل ارض در این ظهور ممتحن شدهاند چنانچه اکثری بهمین قول تمسّک جسته از صاحب قول معرض شدهاند و نمیدانم این قوم از اوّلیّت و آخریّت حقّ جلّ ذکره چه ادراک نمودهاند!
اگر مقصود از اوّلیّت و آخریّت، اوّلیّت و آخریّت مُلکی باشد، هنوز که اسباب مُلکی بآخر نرسیده. پس چگونه آخریّت بر آن ذات احدیّت صادق میآید؟! بلکه در این رتبه اوّلیّت، نفسِ آخریّت و آخریّت، نفسِ اوّلیّت باشد.
تمرین:
۱. چرا نمی تواند منظور از خاتمیت، خاتمیت ملکی باشد؟
باری همان قسمی که در اوّلِ لا اوّل صدقِ آخِریّت بر آن مربّی غیب و شهود میآید، همان قسم هم بر مظاهر او صادق میآید. و در حینی که اسم اوّلیّت صادقست، همان حین اسم آخِریّت صادق. و در حینی که بر سریر بدئیّت جالسند، همان حین بر عرش ختمیّت ساکن.
و اگر بصر حدید یافت شود مشاهده مینماید که مظهر اوّلیّت و آخریّت و ظاهریّت و باطنیّت و بدئیّت و ختمیّت این ذوات مقدّسه و ارواح مجرّده و انفس الهیّه هستند و اگر در هوای قدس «کان الله و لم یکن معه من شیء» (حدیث قدسی بدین مضمون که خدا بود و هیچ شئی با او نبود) طائر شوی جمیع این اسماء را در آن ساحت معدوم صرف و مفقود بحت بینی. و دیگر هیچ باین حجبات و اشارات و کلمات محتجب نشوی. چه لطیف و بلند است این مقام که جبرئیل بیدلیل (بدون راهنما) سبیل نجوید و طیر قدسی بیاعانت غیبی طیران نتواند.
حال قول حضرت امیر را ادراک نما که فرموده: «کشف سبحات الجلال من غیر اشارة» (فقره ای از حدیث مشهور بدین مضمون به یک سو زدن پرده های جلال حق است بی هیچ اشاره یا کمکی). و از جملهٔ سبحات مجلّله علمای عصر و فقهای زمان ظهورند که جمیع نظر بعدم ادراک و اشتغال و حبّ بریاست ظاهره تسلیم امر الله نمینمایند بلکه گوش نمیدهند تا نغمهٔ الهی را بشنوند. بل «یجعلون اصابعهم فی آذانهم» (آیه ۱۹ سوره بقره بدین مضمون که انگشتانشان را در گوش هایشان قرار داده اند). و عباد هم چون ایشان را، مِن دون الله (منظور بدون توجه به خدا)، ولیّ خود اخذ نمودهاند، منتظر رد و قبول این خشبهای مسنّده (چوبهای خشک مخصوص هیزم) هستند. زیرا از خود بصر و سمع و قلبی ندارند که تمیز و تفصیل دهند میانهٔ حقّ و باطل.
با اینکه همهٔ انبیا و اصفیا و اولیا من عند الله امر فرمودند که بچشم و گوش خود بشنوند و ملاحظه نمایند، معذلک معتنی (اعتنا) بنصح انبیا نگشته تابع علمای خود بوده و خواهند بود. و اگر مسکینی و یا فقیری که عاری از لباسِ اهلِ علم باشد بگوید «یا قوم اتّبعوا المرسلین» جواب گویند که این همه علما و فضلا با این ریاست ظاهره و البسهٔ مقطّعهٔ لطیفه نفهمیدهاند و حقّ را از باطل ادراک ننمودهاند و تو و امثال تو ادراک نمودهاید؟ و نهایت تعجّب مینمایند از چنین قولی. با اینکه امم سلف اکثر و اعظم و اکبرند و اگر کثرت و لباس علم سبب و علّت علم و صدق باشد البتّه امم سابقه اولی و اسبقند.
و با اینکه این فقره هم معلوم و واضحست که در جمیع احیان ظهور مظاهر قدسیّه، علمای عهد، مردم را از سبیل حقّ منع مینمودند. چنانچه در جمیع کتب و صحف سماوی مذکور و مسطور است. و احدی از انبیا مبعوث نشد، مگر آنکه محلّ بغض و انکار و رد و سبّ علما گشت. قاتلهم الله بما فعلوا من قبل و من بعد کانوا یفعلون. (خداوند آنان را بخاطر اعمال قبل و بعدشان بگیرد). حال کدام سبحات جلال اعظم از این هیاکل ضلالست ! والله کشف آن اعظم امور است و خرقش اکبر اعمال. وفّقنا الله و ایّاکم یا معشر الرّوح لعلّکم بذلک فی زمن المستغاث توفّقون و من لقآء الله فی ایّامه لا تحتجبون (خداوند به ما و شما توفیق دهد ای اهل روح تا در روز مستغاث (ظهور مظهر کلی الهی) موفق شویم و از لقا الله در آن روز محتجب نگردیم).
و همچنین ذکر خاتم النّبیّین و امثال آن از سبحات مجلّله است که کشف آن از اعظم امور است نزد این همج رعاع. و جمیع باین حجبات محدوده و سبحات مجلّلهٔ عظیمه محتجب ماندهاند. آیا نغمهٔ طیر هویّه (حضرت علی) را نشنیدهاند که میفرماید «الف فاطمه نکاح نمودم که همه بنت محمّد بن عبدالله خاتم النّبیّین» بودند. حال ملاحظه فرما که چه قدر از اسرار در سرادق علم الهی مستور است و چه مقدار جواهر علم او در خزائن عصمت مکنون تا یقین نمائی که صنع او را بدایت و نهایتی نبوده و نخواهد بود و فضای قضای او اعظم از آنست که ببیان تحدید شود و یا طیر افئده آن را طیّ نماید و تقدیرات قدریّهٔ او اکبر از آنست که بادراک نفسی منتهی شود خلق او از اوّل لا اوّل بوده و آخری او را اخذ نکرده و مظاهر جمال او الی نهایت لا نهایه خواهند بود و ابتدائی او را ندیده حال در همین بیان ملاحظه فرما که چگونه حکم آن بر جمیع این طلعات صدق مینماید.
و همچنین نغمهٔ جمال ازلی حسین بن علی را ادراک نما که به سلمان میفرماید که مضمون آن اینست: «بودم با الفِ آدم که فاصلهٔ هر آدم به آدم بعد خمسین الف (۵۰ هزار) سنه بود و با هر یک ولایت پدرم را عرض نمودم» و تفصیلی ذکر میفرماید تا آنکه میفرماید «الف مرّه جهاد نمودم در سبیل الهی که اصغر و کوچکتر از همه مثل غزوهٔ خیبر بود که پدرم با کفّار محاربه و مجادله نمود». حال اسرار ختم و رجع و لا اوّلیّت و لا آخریّت صنع همه را از این دو روایت ادراک فرما.
باری ای حبیب من ! مقدّسست نغمهٔ لاهوت که باستماع و عقول ناسوت محدود شود. نملهٔ (مورچه) وجود کجا تواند بعرصهٔ معبود قدم گذارد ؟ اگرچه نفوس ضعیفه از عدم ادراک این بیانات معضله را انکار نمایند و امثال این احادیث را نفی کنند. بلی لا یعرف ذلک الّا اولو الألباب. قل هو الختم الّذی لیس له ختم فی الابداع و لا بدء له فی الاختراع اذاً یا ملأ الارض فی ظهورات البدء تجلّیات الختم تشهدون
(جزء صاحبان قلوب درک آن ننمایند. بگو ! او ختمی است که ختمی برای او در ابداع نیست و آغازی برایش در خلقت وجود ندارد. ای ملاء ارض در ظهورات بدء تجلیات ختم مشاهده کنید).
بسیار تعجّب است که این قوم در بعضی از مراتب که مطابق میل و هوای ایشان است متمسّک بآیهٔ منزلهٔ در فرقان و احادیث اولی الایقان میشوند و از بعضی که مغایر هوای ایشانست بالمرّه اعراض مینمایند. «قل أ تؤمنون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض» (فقره ای از آیه ۸۵ سوره بقره بدین مضمون: بگو آیا به بعضی آیات ایمان می آورید و به بعضی کفر می ورزید)؟
ما لکم کیف تحکمون ما لا تشعرون (چگونه در مورد چیزی که ادراک ننموده اید حکم می کنید؟
مثل آنکه در کتاب مبین ربّ العالمین بعد از ذکر ختمیّت فی قوله تعالی «ولکنّه رسول الله و خاتم النّبیّین» جمیع ناس را بلقای خود وعده فرموده. چنانچه آیات مدلّهٔ بر لقای آن ملیک بقا در کتاب مذکور است و بعضی از قبل ذکر شده. و خدای واحد شاهد مقال است که هیچ امری اعظم از لقا و اصرح از آن در فرقان ذکر نیافته. فهنیئاً لمن فاز به فی یوم اعرض عنه اکثر النّاس کما انتم تشهدون (خوشا به حال آنکه در آن روز که اکثر مردم - چنانچه مشاهده می نمایید- از او اعراض نمودند، فائز شود).
و معذلک بحکم اوّل از امر ثانی معرض گشتهاند. با اینکه حکم لقا در یوم قیام منصوص است در کتاب و قیامت هم بدلائل واضحه ثابت و محقّق شد که مقصود قیام مظهر اوست بر امر او. و همچنین از لقا لقای جمال اوست در هیکل ظهور او. اذ انّه «لا تدرکه الأبصار و هو یدرک الأبصار» (فقره ای از آیه ۱۰۳ سوره انعام بدین مضمون: چشمها او را در نمی یابند و اوست که دیده گان را در می یابد) و با جمیع این مطالب ثابته و بیانات واضحه من حیث لا یشعر (بدون درک کردن) بذکرِ ختم تمسّک جستهاند و از موجد ختم و بدء در یوم لقای او بالمرّه محتجب ماندهاند. «و لو یؤاخذ الله النّاس بما کسبوا ما ترک علی ظهرها من دابّة ولکن یؤخّرهم الی اجل مسمّی» (ادغامی از دو آیه قرآنی هم مضمون است. آیات ۶۱ سوره نحل و آیه ۴۵ سوره جزء بدین مضمون: و اکر خداوند مردم را به سزای آنچه کرده اند مؤاخذه میکرد، جنبنده ای بر روی زمین باقی نمی گذاشت. لیکن کیفر آنان را تا وقتی معین باز پس می اندازد و چون اجلشان فرا رسد ساعتی آن را پس و پیش نمی توانند افکنند).
و از همهٔ این مراتب چشم پوشیده اگر این قوم بقطرهئی از چشمهٔ لطیف «یفعل ما یشآء و یحکم ما یرید» (قسمتی از دعایی که به حضرت رسول نسبت داده می شود که اگر قبل از خواب بقولی ۳ مرتیه یا و بقولی ۱۰ مرتبه ذکر شود، معادل هزار رکعت نماز است) میآشامیدند، هیچ اینگونه اعتراضات غیر مرضیّه بر محلّ امر نمینمودند. امر و قول و فعل در قبضهٔ قدرت اوست.
«کلّ شیء فی قبضة قدرته اسیر و انّ ذلک علیه سهل یسیر» (همه چیز در قبضه قدرت او اسیر است و همه چیز برایش سهل و آسان است). فاعلست آنچه را اراده نماید و عامل است آنچه میل فرماید. من قال لم و بم فقد کفر (هر آنکه چون و چرا کند، کفر کرده). و اگر این عباد قدری بشعور بیایند از آنچه مرتکب شدهاند هلاک میشوند و بدستهای خود، خود را بنار که مقرّ و مرجع ایشانست راجع مینمایند. آیا نشنیدهاند که میفرماید «لا یسأل عمّا یفعل» (فقره ای از آیه ۲۳ سوره انبیاء بدین مضمون که از او (منظور خداوند) درباره کارهایش سئوال نخواهد شد) و با این بیانات چگونه میتوان جسارت نمود و بزخارف قول مشغول شد.
سبحانالله جهل و نادانی عباد بمقام و حدّی رسیده که بعلم و ارادهٔ خود مقبل شده از علم و ارادهٔ حقّ جلّ و عزّ معرض گشتهاند !
حال انصاف دهید اگر این عباد موقن باین کلمات درّیّه و اشارات قدسیّه شوند و حقّ را یفعل ما یشآء بدانند دیگر چگونه باین مزخرفات تشبّث مینمایند و تمسّک میجویند؟ بلکه آنچه بفرماید بجان اقرار نمایند و مذعن شوند.
قسم بخدا که اگر تقدیرات مقدّره و حکمتهای قدریّه سبقت نیافته بود، ارض جمیع این عباد را معدوم مینمود ولکن یؤخّر ذلک الی میقات یوم معلوم (ولکن این امر را تا میقاتی که معلوم است به تأخیر انداخته).
باری هزار و دویست و هشتاد سنه از ظهور نقطهٔ فرقان گذشت و جمیع این همج رعاع در هر صباح تلاوت فرقان نمودهاند و هنوز بحرفی از مقصود فائز نشدند. و خود قرائت میکنند بعضی آیات را که صریح بر مطالب قدسیّه و مظاهر عزّ صمدیّه است.
معذلک هیچ ادراک ننمودهاند و این مدّت این قدر ادراک نشده که مقصود از تلاوت کتب و قرائت صحف در هر عصری، ادراک معانی آن و بلوغ بمعارج اسرار آن بوده والّا تلاوت بیمعرفت را البتّه فائدهٔ کلّی نباشد.
چنانچه شخصی در یومی نزد این فقیر بحر معانی حاضر بود. و ذکری از علائم قیامت و حشر و نشر و حساب بمیان آمد و اصرار مینمود که حساب خلایق در ظهور بدیع چگونه شد که احدی اطّلاع نیافته. بعد قدری از صور علمیّه و شئونات حکمیّه بقدرِ ادراک و فهمِ سامع القا شد. و بعد ذکر شد که این مدّت مگر تلاوت فرقان ننمودهئی و آیهٔ مبارکه را که میفرماید «فیومئذ لا یسأل عن ذنبه انس و لا جانّ» (آیه ۳۹ سوره الرحمن بدین مضمون که در آن روز نه از انسان و نه از روح راجع به گناهش پرسیده شود) را ندیدهاید و بمقصود ملتفت نشدهاید که معنی سوٴال چنان نیست که ادراک نمودهاید بلکه سوٴال بلسان و بیان نیست. چنانچه همین آیه مشعر و مدلّ بر آنست و بعد میفرماید «یعرف المجرمون بسیماهم فیؤخذ بالنّواصی و الأقدام» (آیه ۴۱ سوره الرحمن بدین مضمون که گناهکاران از سیمایشان شناخته می شوند و از پیشانی و پایشان بگیرند).
اینست که از وجهه حساب خلایق کشیده میشود و کفر و ایمان و عصیان جمیع ظاهر میگردد، چنانچه الیوم مشهود است که بسیما اهل ضلالت از اصحاب هدایت معلوم و واضحند. و اگر این عباد خالصاً للّه و طلباً لرضائه در آیات کتاب ملاحظه نمایند جمیع آنچه را که میطلبند، البتّه ادراک مینمایند. بقسمی که جمیع امور واقعه در این ظهور را از کلّی و جزئی در آیات او ظاهر و مکشوف ادراک مینمایند. حتّی خروج مظاهر اسماء و صفات را از اوطان، و اعراض و اغماض ملّت و دولت را، و سکون و استقرار مظهر کلّیّه در ارض معلوم مخصوص. ولکن لا یعرف ذلک الّا اولو الألباب (ولکن غیر صاحبدلان ادراک نتوانند).
اختم القول بما نزّل علی محمّد من قبل لیکون ختامه المسک الّذی یهدی النّاس الی رضوان قدس منیر قال و قوله الحقّ «و الله یدعو الی دارالسّلام یهدی من یشآء الی صراط مستقیم» (آیه ۲۵ سوره یونس مضمون که خداوند شما را به بغداد می خواند و آنکه را که اراده فرماید به صراط مستقیم هدایت می کند). «لهم دارالسّلام عند ربّهم و هو ولیّهم بما کانوا یعملون» (آیه ۱۲۷ سوره الانعام بدیم مضمون که برای آنان سرای عافیت است و به خاطر اعمالشان حافظ و ولی آنان خواهد بود). لیسبق هذا الفضل علی العالم. و الحمد للّه ربّ العالمین (این را از فضلش بر عالم نازل نمود. پس حمد باد پروردگارِ عالمین را) .
بیان را در هر مطلب مکرّر نمودیم که شاید هر نفسی از اعالی و ادانی از این بیانات بقدر و اندازهٔ خود قسمت و نصیب بردارد و اگر نفسی از ادراک بیانی عاجز باشد از بیان دیگر مقصود خود را ادراک نماید. لیعلم کلّ اناس مشربهم (اشاره به بعضی آیات قرآنی است از جمله فقره ای از آیه ۶۰ سوره بقره بدین مضمون تا جمیع مردم از منبع آشامیدن مطلع گردند - یعنی مردم بدانند که کجا می توانند تشنگی خود را رفع نمایند).
قسم بخدا که این حمامهٔ ترابی را غیر این نغمات نغمههاست و جز این بیانات رموزها که هر نکتهئی از آن مقدّس است از آنچه بیان شد و از قلم جاری گشت، تا مشیّت الهی چه وقت قرار گیرد که عروسهای معانی بیحجاب از قصر روحانی قَدِم ظهور بعرصهٔ قِدَم گذارند و ما من امر الّا بعد اذنه، و ما من قدرة الّا بحوله و قوّته، و ما من اله الّا هو، له الخلق و الأمر. و کلّ بأمره ینطقون و من اسرار الرّوح یتکلّمون (هیچ امری بدون اجازه او نیست، و قدرتی نیست الا به قوت و قدرت او، و خدائی نیست غیر او، اوست صاحب خلق و امر. کل بامر او ناطقند و به اسرار روح متکلَمند).
از قبل دو مقام از برای شموس مشرقه از مشارق الهیّه بیان نمودیم. یکی مقام توحید و رتبهٔ تفرید. چنانچه از قبل ذکر شد «لا نفرّق بین احد منهم» (فقره ای از آیه ۱۳۶ سوره بقره بدین مضمون که میان هیچ یک از ایشان فرق نمی گذاریم).
و مقام دیگر مقام تفصیل و عالم خلق و رتبهٔ حدودات بشریّه است. در این مقام هر کدام را هیکلی معیّن و امری مقرّر و ظهوری مقدّر و حدودی مخصوص است. چنانچه هر کدام باسمی موسوم و بوصفی موصوف و بامری بدیع و شرعی جدید مأمورند. چنانچه میفرماید: «تلک الرّسل فضّلنا بعضهم علی بعض منهم من کلّم الله و رفع بعضهم درجات و آتینا عیسی بن مریم البیّنات و ایّدناه بروح القدس» (فقره ای از آیه ۲۵۳ سوره بقره بدین مضمون بعضی از پیامبران را بر برخی برتری بخشیدیم. از آنان کسی بود خدا با او سخن گفت و درجات بعضی از آنان را بالا برد و به عیسی پسر مریم دلایل آشکار دادیم).
نظر باختلاف این مراتب و مقاماتست که بیانات و کلمات مختلفه از آن ینابیعِ (چشمه های آب) علومِ سبحانی ظاهر میشود. والّا فیالحقیقه نزد عارفین معضلات مسائل الهیّه، جمیع در حکم یک کلمه مذکور است. چون اکثر ناس اطّلاع بر مقامات مذکوره نیافتهاند، اینست که در کلمات مختلفهٔ آن هیاکل متّحده مضطرب و متزلزل میشوند.
باری معلوم بوده و خواهد بود که جمیع این اختلافات کلمات از اختلافات مقاماتست. اینست که در مقام توحید و علوّ تجرید اطلاق ربوبیّت و الوهیّت و احدیّت صرفه و هویّهٔ بحته بر آن جواهر وجود شده و میشود. زیرا که جمیع بر عرش ظهور الله ساکنند و بر کرسیّ بطون الله واقف. یعنی ظهور الله بظهورشان ظاهر، و جمال الله از جمالشان باهر. چنانچه نغمات ربوبیّه از این هیاکل احدیّه ظاهر شد.
و در مقام ثانی که مقام تمیز و تفصیل و تحدید و اشارات و دلالات ملکیّه است، عبودیّت صرفه و فقر بحت و فنای باتّ از ایشان ظاهر است چنانچه میفرماید «انّی عبد الله و ما انا الّا بشر مثلکم» (اشاره به بیان حضرت رسول و آیات متعدده قرآنیه به کلمات: الا بشر مثلکم بدین مضمون من بنده خدا هستم و نیستم جزء بشری به مثل شما).
و از این بیانات محقّقهٔ مثبته ادراک فرما مسائل خود را که سوٴال نموده بودی تا در دین الهی راسخ شوی و از اختلافات بیانات انبیا و اصفیا متزلزل نشوی.
و اگر شنیده شود از مظاهرِ جامعه «انّی انا الله» (من خدا هستم) حقّ است و ریبی در آن نیست. چنانچه بکرّات مبرهن شد که بظهور و صفات و اسمای ایشان، ظهور الله و اسم الله و صفة الله در ارض ظاهر.
اینست که میفرماید «و ما رمیت اذ رمیت ولکنّ الله رمی» (فقره ای از آیه ۱۷ سوره انفال بدین مضمون که چون سنگ بسویشان افکندی، تو نیفکندی بلکه خدا افکند). و همچنین «انّ الّذین یبایعونک انّما یبایعون الله» (فقره ای از آیه ۱۰ سوره فتح بدین مضمون در حقیقت کسانی که با تو بیعت می کنند، جزء این نیست که با خدا بیعت می کنند).
و اگر نغمهٔ انّی رسول الله برآرند این نیز صحیح است و شکّی در آن نه.
چنانچه میفرماید «ما کان محمّد ابا احد من رجالکم ولکنّ رسول الله» (فقره ای از آیه ۳۳ احزاب بدین مضمون که محمد پدر هیج یک از مردان شما نیست ولکن رسول خداست). و در این مقام همه مرسلند از نزد آن سلطان حقیقی و کینونة ازلی.
و اگر جمیع ندای انا خاتم النّبیّین برآرند آن هم حقّ است و شبهه را راهی نه و سبیلی نه. زیرا که جمیع حکم یک ذات و یک نفس و یک روح و یک جسد و یک امر دارند. و همه مظهر بدئیّت و ختمیّت و اوّلیّت و آخریّت و ظاهریّت و باطنیّت آن روح الأرواح حقیقی و ساذج السّواذج ازلیند.
و همچنین اگر بفرمایند نحن عباد الله این نیز ثابت و ظاهر است چنانچه بظاهر در منتها رتبهٔ عبودیّت ظاهر شدهاند احدی را یارای آن نه که بآن نحو از عبودیّت در امکان ظاهر شود.
تمرین:
۱. در قسمت مطالعه شده، حضرت بهاءالله دو مقام برای مظاهر مقدسه ذکر می فرمایند. آن دو مقام کدامند؟
۲. در جدول زیر مشخص فرمایید که هر یک از موارد راجع به کدام مقام مظاهر مقدسه است:
اینست که از آن جواهر وجود در مقام استغراق در بحار قدس صمدی و ارتقاء بمعارجِ معانیِ سلطانِ حقیقی، اذکارِ ربوبیّه و الوهیّه ظاهر شد. اگر درست ملاحظه شود در همین رتبه منتهای نیستی و فنا در خود مشاهده نمودهاند در مقابل هستیِ مطلق و بقایِ صرف. که گویا خود را معدوم صرف دانستهاند و ذکرِ خود را در آن ساحت شرک شمردهاند. زیرا که مطلق ذکر در این مقام دلیل هستی و وجود است و این نزد واصلان بس خطا چه جای آنکه ذکر غیر شود و قلب و لسان و دل و جان بغیر ذکر جانان مشغول گردد و یا چشم غیر جمال او ملاحظه نماید و یا گوش غیر نغمهٔ او شنود و یا رجل در غیر سبیل او مشی نماید.
در این زمان نسمة الله وزیده و روح الله احاطه نموده قلم از حرکت ممنوع و لسان از بیان مقطوع گشته.
باری نظر باین مقام ذکر ربوبیّه و امثال ذلک از ایشان ظاهر شده و در مقام رسالت اظهار رسالت فرمودند. و همچنین در هر مقام باقتضای آن ذکری فرمودند و همه را نسبت بخود دادهاند از عالم امر الی عالم خلق و از عوالم ربوبیّه الی عوالم ملکیّه. اینست که آنچه بفرمایند و هر چه ذکر نمایند از الوهیّت و ربوبیّت و نبوّت و رسالت و ولایت و امامت و عبودیّت همه حقّست و شبهه در آن نیست.
تمرین:
۱. مسلمین بر حضرت باب معترض شدند که اول ادعای بابیت فرمودند و بعد کم کم کم ادعای نبوت و مظهریت و الوهیت. مطابق مطالبی که در این قسمت از ایقان زیارت کردید جواب شما درباره این اعتراضِ مسلمین چیست؟
پس باید تفکّر در این بیانات که استدلال شده نمود تا دیگر از اختلافات اقوال مظاهر غیبیّه و مطالع قدسیّه احدی را اضطراب و تزلزل دست ندهد.
باری در کلمات شموس حقیقت باید تفکّر نمود و اگر ادراک نشد باید از واقفین مخازن علم سوٴال شود تا بیان فرمایند و رفع اشکال نمایند نه آنکه بعقلِ ناقصِ خود کلمات قدسیّه را تفسیر نمایند و چون مطابق نفس و هوای خود نیابند بنای رد و اعتراض گذارند.
چنانچه الیوم علما و فقهای عصر که بر مسند علم و فضل نشستهاند و جهل را علم نام گذاشتهاند و ظلم را عدل نامیدهاند اگر مجعولات خاطر خود را از شمس حقیقی سوٴال نمایند و جواب موافق آنچه فهمیده و یا از کتاب مثل خود ادراک نمودهاند نشنوند البتّه نفی علم از آن معدن و منبع علم نمایند چنانچه در هر زمانی این واقع شد.
تمرین:
۱. کامل کنید: باری در کلمات شموس حقیقت باید ….. نمود و اگر ادراک نشد باید از واقفین مخازن ... سوٴال شود تا بیان فرمایند و رفع اشکال نمایند. نه آنکه بعقلِ ناقصِ خود کلمات قدسیّه را …. نمایند و چون مطابق نفس و هوای خود نیابند بنای رد و اعتراض گذارند.
۲. شایعات مختلفه راجع به واکسن کوید در فضای مجازی منتشر شده و می شود. مطابق بیانات بالا از چه مرجعی باید راجع این موضوع جویای حقیقت شد؟
مثل اینکه مذکور شد در سوٴال از اهلّه (هلال های ماه) که از سیّد وجود (حضرت محمد) نمودند و آن حضرت بامر الهی جواب فرمود که «هی مواقیت للنّاس» (فقره ای از آیه ۱۸۹ سوره بقره بدین مضمون که آنها گاه شماری برای مردمند) بعد از استماع نفیِ علم از آن حضرت نمودند.
و همچنین در آیهٔ روح که میفرماید «و یسألونک عن الرّوح قل الرّوح من امر ربّی» (فقره ای از آیه ۸۵ سوره اسراء بدن مضمون که و در باره روح از تو می پرسند بگو روح امر پروردگار است). و چون این جواب مذکور شد کل فریاد واویلا برآوردند که جاهلی که نمیداند روح چه چیز است، خود را عالم علم لدنّی میداند.
و الیوم چون علمای عصر باسم آن حضرت مفتخرند و آبای خود را هم مذعن دیدهاند، لهذا تقلیداً حکمش را قبول دارند. چنانچه اگر انصاف باشد و الیوم در جواب امثال این مسائل چنین جواب بشنوند البتّه رد نمایند و اعتراض کنند و همان سخنهای قبل را اعاده نمایند چنانچه نمودند.
با اینکه آن جواهر وجود مقدّسند از کلّ این علمهای مجعوله و منزّهند از جمیع این کلمات محدوده و متعالیند از ادراک هر مدرکی. کلّ این علوم نزد آن علم کذب صرفست و جمیع این ادراکات افک (دروغ - گناه - تهمت) محض. بلکه هر چه از آن معادن حکمت الهی و مخازن علم صمدانی ظاهر میشود علم همانست. و «العلم نقطة کثّرها الجاهلون» (حدیثی منسوب به حضرت علی بدین مضمون که علم یک نقطه است که جاهلان آن را کثرت دادند یا زیاد کردند) دلیل بر آن و «العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشآء» (حدیثی منسوب به امام صادق بدین مضمون که علم نوری است خداوند به قلب هر آنکه بخواهد می افکند) مثبت این بیان.
باری چون معنی علم را ادراک ننمودهاند و افکار مجعولهٔ خود را که ناشی از مظاهر جهل شده، اسم آن را علم گذاشته بر مبدء علوم وارد آوردهاند آنچه دیدهاید و شنیدهاید.
مثلاً در کتاب یکی از عباد (حاج میرزا کریم خان کرمانی) که مشهور بعلم و فضل است و خود را از صنادید (بزرگان - رؤسای قوم) قوم شمرده و جمیع علمای راشدین (حضرت ولی امرالله exponents of true learning ترجمه و تبیین فرموده اند) را رد و سب نموده. چنانچه در همه جای از کتاب او تلویحاً و تصریحاً مشهود است. و این بنده چون ذکر او را بسیار شنیده بودم اراده نمودم که از رسائل او قدری ملاحظه نمایم.
هرچند این بنده اقبال بملاحظهٔ کلمات غیر نداشته و ندارم ولیکن چون جمعی از احوال ایشان سوٴال نموده و مستفسر شده بودند، لهذا لازم گشت که قدری در کتب او ملاحظه رود و جواب سائلین بعد از معرفت و بصیرت داده شود. باری کتب عربیّهٔ او بدست نیفتاد تا اینکه شخصی روزی ذکر نمود که کتابی از ایشان که مسمّی به ارشادالعوامست در این بلد یافت میشود. اگرچه از این اسم رائحهٔ کبر و غرور استشمام شد که مردم را عوام و خود را عالم فرض نموده. و جمیع مراتب او فیالحقیقه از همین اسم کتاب معلوم و مبرهن شد که در سبیل نفس و هوی سالکند و در تیه جهل و عمی ساکن.
گویا حدیث مشهور را فراموش نمودهاند که میفرماید «العلم تمام المعلوم و القدرة و العزّة تمام الخلق» (مضمون علم تمام معلوم است و خلق آیات قدرت و عزت. حضرت عبدالبهاء تفسیری بر این حدیث نوشته اند که در مائده آسمانی جلد ۲ ص ۸۰ آمده با این مطلع که «مختصر اینست که می فرماید جمیع معلومات علم الهی است … و تمامِ خلق آیات قوت و قدرت حقند…. باین نظر انسان نتواند که ناس را عوام شمرد و خود را عالم داند، زیرا معلوماتِ حق، علم حق است العلم عین المعلوم و ممکنات آیات قدرتند، نظر حقارت نتوان بآیاتِ الهی نمود.)
با وجود این کتاب را طلب نموده چند روز معدود نزد بنده بود. و گویا دو مرتبه در او ملاحظه شد. از قضا مرتبهٔ ثانی جائی بدست آمد که حکایت معراج سیّد لولاک (از القاب حضرت محمد است زیرا خداوند در شب معراج بایشان فرمود: «لولاک لما خلقت الافلاک» یعنی اگر تو نبودی افلاک را خلق نمی کردم. جناب دکتر ریاض قدیمی در کتاب سید رسل می نویسند: وقوع معراج را به سال ۶۲۱ میلادی یعنی یک سال قبل از هجرت به مدینه نوشته اند. از جمله روایات ثبت شده آنکه حضرت رسول از منزل دختر عموی خویش، بعد از نماز عشاء به بیت المقدس پرواز نمودند. و بقولی از آنجا در مدینه و در کوه سینا و در بیت اللحم هم توقف فرموده و چند رکعت نماز گزارند و بعد از بیت المقدس تا آسمان هفتم و سدره المنتهی عروج کردند و در این مسیر در هر طبقه از آسمان، رسل و انبیاء و بسی فرشتگان و مخلوقات عجیب دیدند و به مقام قرب حق بفاصله قاب قوسین یعنی دو نیم کمان، رسیدند ندای لولاک لما خلقت الافلاک شنیدند و مراجعه فرمودند. به عقیده اهل بهاء سیر و معراج رسول الله روحانی بوده نه جسمانی) بود.
ملاحظه شد که قریب بیست علم او (یا) ازید شرط معرفت معراج نوشتهاند و همچو مستفاد شد که اگر نفسی این علوم را درست ادراک ننموده باشد بمعرفت این امر عالی متعالی فائز نگردد. و از جملهٔ علوم علم فلسفه و علم کیمیا و علم سیمیا (علمی قدیمی و مرموز برای تصرف اشیاء و ستارگان و طلسم و جادو که شامل عقاید خرافی و پوچ است. حضرت ولی امرالله natural magic ترجمه و تبیین فرموده اند) را مذکور نموده و ادراک این علوم فانیهٔ مردوده را شرط ادراک علوم باقیهٔ قدسیّه شمرده.
سبحانالله با این ادراک چه اعتراضات و تهمتها که بهیاکل علم نامتناهی الهی وارد آورده. فنعم ما قال (چه خوب میگوید):
متّهم داری کسانی را که حقّ
کرد امین مخزن هفتم طبق (بیتی از دفتر دوم مثنوی)
و یک نفر از اهل بصیرت و دانش و صاحبان علوم و عقول ملتفت این مزخرفات نشده. با اینکه بر هر صاحب بصیرتی واضح و هویداست که اینگونه علمها لمیزل مردود حقّ بوده و هست و چگونه علومی که مردود است نزد علمای حقیقی ادراک آن شرط ادراک معارج معراج میشود؟ با اینکه صاحب معراج حرفی از این علوم محدودهٔ محجوبه حمل نفرموده و قلب منیر آن سیّد لولاک از جمیع این اشارات مقدّس و منزّه بوده. چه خوب میگوید:
جمله ادراکات بر خرهای لنگ
All human attainment moveth upon a lame ass
حقّ سوار باد پرّان چون خدنگ
Whist truth, riding upon the wind, dareth across space
والله هر کس بخواهد سرّ معراج را ادراک نماید و یا قطرهئی از عرفان این بحر بنوشد، اگر هم این علوم نزد او باشد یعنی مرآت قلب او از نقوش این علوم غبار گرفته باشد، البتّه باید پاک و منزّه نماید تا سرّ این امر در مرآت قلب او تجلّی نماید.
و الیوم متغمّسان بحر علوم صمدانی و ساکنان فلک حکمت ربّانی مردم را از تحصیل این علوم نهی میفرمایند و صدور منیرشان بحمد الله منزّه از این اشارات است و مقدّس از این حجبات. حجاب اکبر را که میفرماید «العلم حجاب الأکبر» (حدیث بدین مضمون که علم حجاب اکیر است) بنار محبّت یار سوختیم و خیمهٔ دیگر برافراختیم و باین افتخار مینمائیم که الحمد للّه سبحات جلال (منظور شؤون و امور و حالاتی است که مانع اقبال نفوس به مظهر امرالله و توجهشان بخدا گردد که در مقامی تقالید و مسموعات باطله و یا کلمات مانعه و یا سخنان رادعه علمای رسوم است و در مقامی اصطلاحات و یا معانی متصوره بر بعضی آیات و اصطلاحات مثل خاتم النبیین و در مقامی جاه و. جلال و عزت و مال دنیاست) را بنار جمال محبوب سوختیم و جز مقصود در قلب و دل جا ندادیم. نه بعلمی جز علم باو متمسّکیم و نه بمعلومی جز تجلّی انوار او متشبّث.
باری بسیار متعجّب شدم در این بیانات ندیدم مگر اینکه میخواهد بر مردم برساند که جمیع این علوم نزد ایشانست. با وجود اینکه قسم بخدا نسیمی از ریاض علم الهی نشنیده و بر حرفی از اسرار حکمت ربّانی اطّلاع نیافته بلکه اگر معنی علم گفته شود البتّه مضطرب شود و جبل وجود او مندک (منهدم شونده - از هم پاشنده) گردد با وجود این اقوال سخیفهٔ بیمعنی چه دعویهای زیاده از حدّ نموده.
سبحانالله چه قدر متعجّبم از مردمی که باو گرویدهاند و تابع چنین شخصی گشتهاند. بتراب قناعت نموده و اقبال جستهاند و از ربّ الأرباب معرض گشتهاند. و از نغمهٔ بلبل و جمال گل بنعیب زاغ و جمال کلاغ قناعت نمودهاند.
و دیگر چه چیزها ملاحظه شد از کلمات مجعولهٔ این کتاب فیالحقیقه حیف است که قلم بتحریر ذکر آن مطالب مشغول شود و یا اوقات مصروف بآن گردد. ولیکن اگر محکّی یافت میشد حقّ از باطل و نور از ظلمت و شمس از ظلّ معلوم میآمد.
از جمله علومی که این مرد مدّعی بآن شده صنعت کیمیاست. بسیار طالبم که سلطانی و یا نفسی که مقتدر باشد ظهور این علم را از عالم لفظ بعالم شهود و از قول بفعل از ایشان طلب نماید. و این بیعلم فانی هم که دعوی اینگونه علوم ننموده (منظور هیکل مبارک است) و بلکه کون این علوم و فقدان آن را علّت علم و جهل نمیدانم با این مرد در همین فقره قیام نمائیم تا صدق و کذب معلوم شود. ولیکن چه فائده از ناس این زمان جز زخم سنان ندیدهام و غیر سمّ قاتل چیزی نچشیدهام. هنوز اثر حدید (آهن - در اینجا زنجیر قره گهر که در سجن سیاه چال بر گردن مبارک بود) بر گردن باقیست و هنوز علائم جفا از تمام بدن ظاهر.
و در مراتب علم و جهل و عرفان و ایقان او در کتابی که ترک نشد از آن امری ذکر شده اینست که میفرماید «انّ شجرة الزّقّوم طعام الأثیم» (آیات ۴۳-۴۴ سوره دخان. شجره زقّوم یا شجره ملعونه اصطلاح قرآنی است و درختی می باشد که در جهنم میروید و غذای گناهکاران است. مضمون آیات بالا بدین مضمون است که شجره زقّوم خوراک گناهکاران است. و بعد می فرمایند که در دوزخ به گناهکار یعنی اثیم گفته میشود «ذق انک انت العزیز الکریم» یعنی بچش و مزه کن که تو عزیز و کریم هستی. حاج کریمخان در کتاب خود، خویشتن را به این جمله معرفی نموده است: »الاثیم فی الکتاب و عزیر بین الانام و کریم فی الاسم») و بعد بیانات دیگر میفرماید تا اینکه منتهی میشود باین ذکر «ذق انّک انت العزیز الکریم». ملتفت شوید که چه واضح و صریح وصف او در کتاب محکم مذکور شده و این شخص هم خود را در کتاب خود از بابت خفض جناح (کنایه از تواضع و فروتنی و شکسته نفسی و در لغت به معنی پایین آوردن بال) عبد اثیم ذکر نموده «اثیم فی الکتاب و عزیز بین الأنعام و کریم فی الاسم».
تفکّر در آیهٔ مبارکه نموده تا معنی «و لا رطب و لا یابس الّا فی کتاب مبین» (فقره ای از آیه ۵۹ سوره انعام بدین مضمون که هیچ تر و خشکی نیست مگر اینکه در کتاب مبین است. منظور اینکه همه چیز انعکاس و بازتاب اسماء و صفاتِ نقطه یا مظهر الهی است) درست در لوح قلب ثبت شود. با وجود این جمعی معتقد او شده و از موسیِ علم و عدل اعراض نموده به سامریِّ جهل (سامری ساحری بود که در زمان حضرت موسی گوساله طلایی ساخت و مردم را به گوساله پرستی خواند. لذا سامری مجازا به معنای فریبنده و گمراه کننده مصطلح گردیده است. در اینجا منظور از سامریّ جهل میرزا کریمخان است) تمسّک جستهاند و از شمس معانی که در سماء لایزالی الهی مشرقست معرض گشتهاند و کأن لم یکن (نیست) انگاشتهاند.
باری ای برادر من لآلی علم ربّانی جز از معدن الهی بدست نیاید و رائحهٔ ریحان معنوی جز از گلزار حقیقی استشمام نشود و گلهای علوم احدیّه جز از مدینهٔ قلوب صافیه نروید «و البلد الطّیّب یخرج نباته باذن ربّه و الّذی خبث لا یخرج الّا نکدا» (فقره ای از آیه ۵۸ سوره اعراف بدین مضمون زمین پاک، به اذن پروردگار گیاهش بر می آید و زمینی که ناپاک است گیاهش اندک و بی فایده است).
و چون مفهوم گشت که تغنّیات ورقاء هویّه را احدی ادراک ننماید الّا اهلش، لهذا بر هر نفسی لازم و واجبست که مشکلات مسائل الهیّه و معضلات اشارات مطالع قدسیّه را بر صاحبان افئدهٔ منیره و حاملان اسرار احدیّه عرضه دارد، تا بتأییدات ربّانی و افاضات الهی حلّ مسائل شود نه بتأییدات علوم اکتسابی. «فاسألوا اهل الذّکر ان کنتم لا تعلمون» (فقره ای از آیه ۴۳ سوره نحل بدین مضمون پس اگر نمی دانید از اهل ذکر جویا شوید).
ولیکن ای برادر من شخصِ مجاهد که اراده نمود قدمِ طلب و سلوک در سبیل معرفت سلطان قدم گذارد، باید در بدایتِ امر قلب را که محلّ ظهور و بروز تجلّی اسرار غیبی الهی است از جمیع غبارات تیرهٔ علوم اکتسابی و اشارات مظاهر شیطانی پاک و منزّه فرماید.
و صدر را که سریر ورود و جلوس محبّت محبوب ازلی است لطیف و نظیف نماید و همچنین دل را از علاقهٔ آب و گل یعنی از جمیع نقوش شبحیّه (بی اصل - موهوم) و صور ظلّیّه مقدّس گرداند. بقسمی که آثار حبّ و بغض در قلب نماند که مبادا آن حبّ او را بجهتی بیدلیل میل دهد و یا بغض او را از جهتی منع نماید.
چنانچه الیوم اکثری باین دو وجه از وجههٴ باقی و حضرت معانی بازماندهاند و بیشبان در صحراهای ضلالت و نسیان میچرند.
و باید در کلّ حین توکّل بحقّ نماید و از خلق اعراض کند و از عالم تراب منقطع شود و بگسلد و بربّ الأرباب دربندد و نفس خود را بر احدی ترجیح ندهد و افتخار و استکبار را از لوح قلب بشوید و بصبر و اصطبار دل بندد و صمت را شعار خود نماید و از تکلّم بیفائده احتراز کند. چه زبان ناریست افسرده و کثرت بیان سمّی است هلاککننده. نار ظاهری اجساد را محترق نماید و نار لسان ارواح و افئده را بگدازد. اثر آن نار بساعتی فانی شود و اثر این نار بقرنی باقی ماند.
و غیبت را ضلالت شمرد و بآن عرصه هرگز قدم نگذارد. زیرا غیبت سراج منیر قلب را خاموش نماید و حیات دل را بمیراند.
بقلیل قانع باشد و از طلب کثیر فارغ.
مصاحبت منقطعین را غنیمت شمارد و عزلت از متمسّکین و متکبّرین را نعمت شمرد. در اسحار باذکار مشغول شود و بتمام همّت و اقتدار در طلب آن نگار کوشد. غفلت را بنار حبّ و ذکر بسوزاند و از ما سوی الله چون برق درگذرد و بر بینصیبان نصیب بخشد و از محرومان عطا و احسان دریغ ندارد. رعایت حیوان را منظور نماید تا چه رسد بانسان و اهل بیان. و از جانان جان دریغ ندارد و از شماتت خلق از حقّ احتراز نجوید. و آنچه برای خود نمیپسندد برای غیر نپسندد. و نگوید آنچه را وفا نکند و از خاطئان در کمال استیلا درگذرد و طلب مغفرت نماید. و بر عاصیان قلم عفو درکشد و بحقارت ننگرد. زیرا حسن خاتمه مجهول است. ای بسا عاصی که در حین موت بجوهر ایمان موفّق شود و خمر بقا چشد و بملأ اعلی شتابد و بسا مطیع و مؤمن که در وقت ارتقای روح تقلیب شود و باسفل درکات نیران مقرّ یابد. باری مقصود از جمیع این بیانات متقنه و اشارات محکمه آنست که سالک و طالب باید جز خدا را فنا داند و غیر معبود را معدوم شمرد.
تمرین:
۱. دو یا چند نفر در جلسه ای، نظریات متفاوتی در مورد یک مبحث امری ایراد می کنند و گفتگویشان به شدت گرم می شود. بر مبنای آنچه در این قسمت از ایقان مطالعه شد، مشخص فرمایید که آیا صفات ذکر شده برای متحد شدن نظرات آنها و رسیدن به حقیقت لازم است یا خیر. و در وهله دوم مشخص فرمایید نقطه مقابل هر صفت چیست.
۲. بیانات زیر را کامل کنید:
الف- چه …... ناریست افسرده و ….. بیان سمّی است هلاک کننده. نار ظاهری اجساد را محترق نماید و نار لسان ارواح و افئده را بگدازد. اثر آن نار بساعتی فانی شود و اثر این نار ….. باقی ماند.
ب- زیرا ….. سراج منیر قلب را خاموش نماید و حیات دل را بمیراند.
و این شرایط از صفات عالین و سجیّهٔ روحانیّین است که در شرایط مجاهدین و مشی سالکین در مناهج علم الیقین ذکر یافت. و بعد از تحقّق این مقامات برای سالک فارغ و طالب صادق لفظ مجاهد در بارهٔ او صادق میآید و چون بعمل «و الّذین جاهدوا فینا» مؤیّد شد البتّه ببشارت «لنهدینّهم سبلنا» مستبشر خواهد شد (فقراتی از آیه ۶۹ سوره عنکبوت بدین مضمون که و کسانی که در راه ما کوشیده اند به یقین راه های خود را بر آنان می نماییم).
و چون سراج طلب و مجاهده و ذوق و شوق و عشق و وله و جذب و حبّ در قلب روشن شد و نسیم محبّت از شطر احدیّه وزید، ظلمت ضلالت شک و ریب زایل شود و انوار علم و یقین همهٔ ارکان وجود را احاطه نماید.
در آن حین بشیر معنوی ببشارت روحانی از مدینهٔ الهی چون صبح صادق طالع شود و قلب و نفس و روح را بصور معرفت از نوم غفلت بیدار نماید و عنایات و تأییدات روح القدس صمدانی حیات تازهٔ جدید مبذول دارد. بقسمی که خود را صاحب چشم جدید و گوش بدیع و قلب و فؤاد تازه میبیند و رجوع بآیات واضحهٔ آفاقیّه و خفیّات مستورهٔ انفسیّه مینماید. و بعین الله بدیعه در هر ذرّه بابی مفتوح مشاهده نماید برای وصول بمراتب عین الیقین و حقّ الیقین و نور الیقین و در جمیع اشیاء اسرار تجلّی وحدانیّه و آثار ظهور صمدانیّه ملاحظه کند.
قسم بخدا که اگر سالک سبیل هدی و طالب معارج تقی باین مقام بلند اعلی واصل گردد، رائحهٔ حقّ را از فرسنگهای بعیده استنشاق نماید و صبح نورانی هدایت را از مشرق کلّ شیء ادراک کند. و هر ذرّه و هر شیء او را دلالت بر محبوب و مطلوب نماید. و چنان ممیّز شود که حقّ را از باطل، چون شمس از ظلّ فرق گذارد.
مثلاً اگر نسیم حقّ از مشرق ابداع وزد و او در مغرب اختراع باشد، البتّه استشمام کند و همچنین جمیع آثار حقّ را از کلمات بدیعه و اعمال منیعه و افعال لمیعه از افعال و اعمال و آثار ماسوی امتیاز دهد. چنانچه اهل لؤلؤ، لؤلؤ را از حجر، و انسان، ربیع را از خریف و حرارت را از برودت.
و دماغ جان چون از زکام کون و امکان پاک شد البتّه رائحهٔ جانان را از منازل بعیده بیابد و از اثر آن رائحه بمصر ایقان حضرت منّان وارد شود. و بدایع حکمت حضرت سبحانی را در آن شهر روحانی مشاهده کند و جمیع علوم مکنونه را از اطوار ورقهٔ شجرهٔ آن مدینه استماع نماید. و از تراب آن مدینه تسبیح و تقدیس ربّ الأرباب بگوش ظاهر و باطن شنود. و اسرار رجوع و ایاب را بچشم سر ملاحظه فرماید چه ذکر نمایم از آثار و علامات و ظهورات و تجلّیات که بامر سلطان اسماء و صفات در آن مدینه مقدّر شده. بیآب رفع عطش نماید و بینار حرارت محبّة الله بیفزاید. در هر گیاهی حکمت بالغهٔ معنوی مستور است و بر شاخسار هر گل هزار بلبل ناطقه در جذب و شور از لالههای بدیعش سرّ نار موسوی ظاهر و از نفحات قدسیّهاش نفخهٔ روح القدس عیسوی باهر. بیذهب غنا بخشد و بیفنا بقا عطا فرماید. در هر ورقش نعیمی مکنون و در هر غرفهاش صدهزار حکمت مخزون.
و مجاهدین فیالله بعد از انقطاع از ماسوی چنان بآن مدینه انس گیرند که آنی از آن منفکّ نشوند. دلائل قطعیّه را از سنبل آن محفل شنوند و براهین واضحه را از جمال گل و نوای بلبل اخذ نمایند و این مدینه در رأس هزار سنه او ازید او اقلّ تجدید شود و تزیین یابد.
پس ای حبیبِ من، باید جهدی نمود تا بآن مدینه واصل شویم و بعنایت الهیّه و تفقّدات ربّانیّه کشف سُبحات جلال نمائیم تا باستقامت تمام جان پژمرده را در ره محبوب تازه نثار نمائیم و صدهزار عجز و نیاز آریم تا بآن فوز فائز شویم. و آن مدینه کتب الهیّه است در هر عهدی. مثلاً در عهد موسی تورات بود و در زمن عیسی انجیل و در عهد محمّد رسول الله فرقان و در این عصر بیان. و در عهد من یبعثه الله کتاب او که رجوع کلّ کتب بآنست و مهیمن است بر جمیع کتب.
و در این مداین ارزاق مقدّر است و نعم باقیه مقرّر. غذای روحانی بخشد و نعمت قدمانی (منظور ابدی و جاودانی) چشاند. بر اهل تجرید، نعمتِ توحید عطا فرماید. بینصیبان را نصیب کرم نماید و آوارگان صحرای جهل را کأسِ علم عنایت کند. و هدایت و عنایت و علم و معرفت و ایمان و ایقان کلّ من فی السّموات و الأرض در این مدائن مکنون و مخزون گشته.
مثلاً فرقان از برای امّت رسول حصنِ محکم بوده که در زمان او هر نفسی داخل او شد از رمی (تیر انداختن) شیاطین و رمحِ (نیزه) مخالفین و ظنونات مجتثّه (از بیخ کنده شده - به کنایه بی ارزش و بی اعتبار) و اشارات شرکیّه محفوظ ماند. و همچنین مرزوق شد بفواکه طیّبهٔ احدیّه و اثمار علم شجرهٔ الهیّه و از انهار ماء غیر آسن (غیر آسن: آب تغییر نیافته و تمیز) معرفت نوشید و خمر اسرار توحید و تفرید چشید.
چنانچه جمیع مایحتاج آن امّت در احکام دین و شریعت سیّد المرسلین در آن رضوان مبین موجود و معیّن گشته. و آنست حجّت باقیه برای اهلش، بعد از نقطهٔ فرقان. زیرا مسلّم است حکم آن. و محقّق الوقوعست امر آن. و جمیع مأمور باتّباع آن بودهاند تا ظهور بدیع در سنهٔ ستّین. و آنست که طالبان را برضوان وصال میرساند و مجاهدان و مهاجران را بسرادق قرب فائز فرماید. دلیلی است محکم و حجّتی است اعظم. و غیرِ آن را (منظور غیرِ کتاب الهی) از روایات و کتب و احادیث این فخر نه. زیرا حدیث و صاحبان حدیث وجود و قولشان بحکم کتاب ثابت و محقّق شده و دیگر آنکه در احادیث اختلاف بسیار است و شبهه بیشمار.
چنانچه نقطهٔ فرقان در آخر امر فرمودند که «انّی تارک فیکم الثّقلین کتاب الله و عترتی» (حدیث قدسی بدین مضمون که برای شما دو امر مهم گذاشتم: کتاب خدا و اهل بیتم). به این دو ثقل یعنی قرآن و عترت حضرت رسول، ثقل اکبر و ثقل اعظم اطلاق شده است). با اینکه احادیث بسیار از منبع رسالت و معدن هدایت نازل شده بود. با وجود این جز ذکر کتاب چیزی نفرمودند و آن را سبب اعظم و دلیل اقوم برای طالبان مقرّر فرمودند که هادی عباد باشد تا یوم معاد.
حال بچشم انصاف و قلب طاهر و نفس زکیّه ملاحظه فرمائید که در کتاب خدا که مسلّم بین طرفین است از عامّه و خاصّه چه را حجّت برای معرفتِ عباد قرار فرموده. باید بنده و شما و کلّ من علی الأرض بنور آن تمسّک جسته حقّ را از باطل و ضلالت را از هدایت تمیز دهیم و فرق گذاریم. زیرا که حجّت منحصر شد بدو: یکی کتاب و دیگر عترت. عترت که از میان رفته پس منحصر شد بکتاب.
و اوّل کتاب میفرماید «الم ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتّقین» (سوره بقره آیه ۲). در حروف مقطّعهٔ فرقان اسرار هویّه مستور گشته و لآلی احدیّه در صدف این حروف مخزون شده که این مقام مجال ذکر آن نه ولیکن بر حسب ظاهر مقصود خود آن حضرتست که باو خطاب میفرماید یا محمّد این کتاب منزل از سماء احدیّه، نیست ریبی و شکّی در آن، هدایتی است برای پرهیزکاران.
ملاحظه فرمائید که همین فرقان را مقرّر و مقدّر فرموده برای هدایت کلّ من فی السّموات و الأرض و بنفسه آن ذات احدیّه و غیب هویّه شهادت داده بر آنکه شک و شبهه در آن نیست که هادی عباد است الی یوم معاد.
آیا انصاف هست ثقلِ اعظم را که خدا شهادت بر حقّیّت آن داده و حکم بر حقّیّت آن فرموده این عباد در آن شک نمایند و یا شبهه کنند و یا امری را که او سبب هدایت و وصول بمعارج معرفت قرار فرموده از آن اعراض نمایند و امر دیگر طلب نمایند و یا بحرف مزخرف ناس تشکیک (شک کردن) نمایند که فلان چنین گفته و فلان امر ظاهر نشده.
و حال آنکه اگر امری و یا احداثی، غیرِ کتابِ الهی علّت و دلیل برای هدایت خلق بود، البتّه در آیه مذکور میشد.
باری باید از امر مبرم الهی و از تقدیر مقدّر صمدانی که در آیه ذکر یافت تجاوز ننمائیم و کتب بدیعه را مصدّق شویم (تصدیق کنیم). چه اگر تصدیق این کتب را ننمائیم تصدیق این آیهٔ مبارکه نشده. چنانچه این واضحست که هر کس تصدیقِ فرقان ننمود، فیالحقیقه مصدّق کتب قبل از فرقان هم نبوده. و این معانی از ظاهر آیه مستفاد میشود. و اگر معانی مستورهٔ آن ذکر شود و اسرار مکنونهٔ آن بیان گردد، البتّه زمان بآخر نرساند و کون حمل ننماید و کان الله علی ما اقول شهیداً (و خدا شاهد است بر آنچه می گوییم).
و همچنین در جای دیگر میفرماید «و ان کنتم فی ریب ممّا نزّلنا علی عبدنا فأتوا بسورة من مثله و ادعوا شهدائکم من دون الله ان کنتم صادقین» (سوره بقره آیه ۲۳) که ترجمهٔ ظاهر آن اینست اگر بودید شما در شک و شبهه در آنچه ما نازل فرمودیم بر عبد خود محمّد، پس بیارید سورهئی بمثل این سُوَرِ مُنزله و بخوانید شهدای خود را یعنی علمای خود را تا اعانت نمایند شما را در انزال سوره. اگر هستید راست گویان.
حال ملاحظه فرمائید چه مقدار عظیم است شأن آیات و بزرگست قدر آن که حجّت بالغه و برهان کامل و قدرت قاهره و مشیّت نافذه را بآن ختم فرموده. و هیچ شیء را آن سلطان احدیّه در اظهار حجّت خود بآن شریک نفرموده. چه میانهٔ حجج و دلائل آیات بمنزلهٔ شمس است و سوای آن بمنزلهٔ نجوم. و آنست حجّت باقیه و برهان ثابت و نور مضیء از جانب سلطان حقیقی در میان عباد. هیچ فضلی بآن نرسد و هیچ امری بر آن سبقت نگیرد. کنز لآلی الهیّه است و مخزن اسرار احدیّه. و آنست خیط محکم و حبل مستحکم و عروهٔ وثقی (خیط، حبل و عروه همه تقریبا به یک معنی است و ریسمان و دستاویز است) و نور لایطفی (خاموش نشدنی). شریعهٔ معارف الهیّه از آن در جریانست و نار حکمت بالغهٔ صمدانیّه از آن در فوران. این ناریست که در یک حین دو اثر از آن ظاهر است: در مقبلین حرارت حبّ احداث نماید و در مبغضین برودت غفلت آورد.
ای رفیق باید از امر الهی نگذریم و بآنچه حجّت خود قرار فرموده راضی شویم و سر بنهیم. خلاصه حجّت و برهان این آیهٔ منزله اعظم از آنست که این علیل تواند اقامهٔ دلیل نماید و الله یقول الحقّ و هو یهدی السّبیل و هو القاهر فوق عباده و هو العزیز الجمیل (خداوند حق را میفرماید و هادی راه است و اوست قاهر بر عباد و اوست عزیز جمیل).
و همچنین میفرماید «تلک آیات الله نتلوها علیک بالحقّ فبأیّ حدیث بعد الله و آیاته یؤمنون» (آیه ۷ سوره جاثیه) میفرماید اینست آیات منزلهٔ از سماء هویّه میخوانیم بر شما. پس بکدام سخن بعد از ظهور حقّ و نزول آیات او ایمان میآورند. اگر تلویح این آیه را ملتفت شوی میفهمی که هرگز مظهری اکبر از انبیا نبوده و حجّتی هم اکبر و اعظم از آیات منزله در ارض ظاهر نشده. بلکه اعظم از این حجّت حجّتی ممکن نه الّا ما شآء ربّک.
و در جای دیگر میفرماید «ویل لکلّ افّاک اثیم یسمع آیات الله تتلی علیه ثمّ یصرّ مستکبراً کأن لم یسمعها فبشّره بعذاب الیم» (آیات ۷ و ۸ سوره جاثیه) یعنی وای بر افککنندهٔ گنهکار که میشنود آیات نازلهٔ از سماء مشیّت الهیّه را که خوانده میشود بر او پس استکبار مینماید که گویا نشنیده آن را پس بشارت ده او را بعذابی دردناک. اشارات همین آیه کلّ من فی السّموات و الأرض را کفایت میکند لو کان النّاس فی آیات ربّهم یتفرّسون (اگر ناس در آیات الهی ناظر باشند). چنانچه الیوم میشنوید که اگر از آیات الهیّه قرائت شود احدی اعتنا ندارد که گویا پستترین امرها نزدشان آیات الهیّه است و حال آنکه اعظم از آیات امری نبوده و نخواهد بود.
بگو بایشان ای بیخبران میگوئید آنچه را قبل پدران شما گفتند. اگر ایشان ثمری از شجرهٔ اعراض خود دیدند، شما هم خواهید دید و عنقریب با آبای خود در نار مقرّ خواهید یافت. فالنّار مثواهم فبئس مثوی الظّالمین (اشاره به آیات مختلفه قرآنی راجع به آتش جهنم و جایگاه بد ظالمین).
و در جای دیگر میفرماید «و اذا علم من آیاتنا شیئاً اتّخذها هزؤاً اولئک لهم عذاب مهین» (آیه ۹ سوره جاثیه) یعنی در وقتی که عالِم شود از آیات ما شیئی را اخذ مینماید آن را از روی استهزاء. از برای ایشانست عذابی خوارکننده. از جملهٔ استهزاء این بود که میگفتند معجزهٔ دیگر ظاهر نما و برهان دیگر بیاور.
آن یکی «فأسقط علینا کسفاً من السّمآء» (فقره ای از آیه ۱۸۷ شعراء بدین مضمون پاره ای از آسمان بر ما بیفکن) میگفت و دیگر «ان کان هذا هو الحقّ من عندک فأمطر علینا حجارةً من السّمآء» (فقره ای از آیه ۳۲ انفال بدین مضمون که اگر این همان حق است، پس بر ما از آسمان سنگهایی بباران) مذکور میداشت.
بمثل یهودان عهد موسی که تبدیل نمودند مائدهٔ سمائیّه را باشیای خبیثهٔ سیر و پیاز، آن قوم هم طلب تبدیل مینمودند آیات منزله را بظنونات نجسهٔ کثیفه. چنانچه الیوم مشاهده میشود که مائدهٔ معنویّه از سماء رحمت الهیّه و غمام مکرمت سبحانیّه نازلست و بحور حیوان در رضوانِ جنان (قلب) بامرِ خالق کن فکان در موج و جریان. و جمیع چون کلاب (سگها - حیوانات درنده) بر اجساد میّته مجتمع آمدهاند. و ببرکهٔ شور که ملح اجاجست (آب خیلی شور) قانع گشتهاند.
سبحانالله کمال تحیّر حاصلست از عبادی که بعد از ارتفاع اعلام مدلول طلب دلیل مینمایند و بعد از ظهور شمسِ معلوم، باشارات علم تمسّک جستهاند. مثل آنست که از آفتاب در اثبات نور او حجّت طلبند و یا از بارانِ نیسان در اثباتِ فیضش برهان جویند.
حجّت آفتاب نور اوست که اشراق نموده و عالم را فراگرفته. و برهان نیسان جود اوست که عالم را بردای جدید تازه فرموده. بلی کور از آفتاب جز گرمی حاصلی نداند و ارض جرز از رحمت نیسانی فضلی احصا ننماید.
عجب نبود که از قرآن نصیبی نیست جز نقشی
که از خورشید جز گرمی نیابد چشم نابینا (بیتی از قصاید سنائی)
و در جای دیگر میفرماید «و اذا تتلی علیهم آیاتنا بیّنات ما کان حجّتهم الّا ان قالوا ائتوا بآبائنا ان کنتم صادقین» (آیه ۲۵ سوره جاثیه) یعنی در وقتی که تلاوت کرده میشود بر ایشان آیات ما، نیست حجّت ایشان مگر آنکه بگویند بیاورید پدرهای ما را اگر هستید راستگویان.
مشاهده نما که چه حجّتها بر آن رحمتهای کاملهٔ واسعه میگرفتند! بآیاتی که حرفی از آن اعظم است از خلق سموات و ارض و مردگان وادی نفس و هوی را بروح ایمان زنده میفرماید استهزا مینمودند و میگفتند پدرهای ما را از قبر بیرون آر.
این بود اعراض و استکبار قوم و هر کدام از این آیات برای کلّ من علی الأرض حجّتی است محکم و برهانیست معظم، که جمیع ارض را کفایت میکند لو انتم فی آیات الله تتفکّرون (اگر در آیات الهی تفکر نمائی). و در همین آیهٔ مذکوره لآلی اسرار مکنونست. اگر فیالجمله دردی یافت شود دوا میرسد.
گوش بحرفهای مزخرف عباد مدهید که میگویند کتاب و آیات از برای عوام حجّت نمیشود، زیرا که نمیفهمند و احصا نمیکنند. با اینکه این قرآن حجّت است بر مشرق و مغرب عالم، اگر قوّهٔ ادراک آن در مردم نبود، چگونه حجّت بر کل واقع میشد؟
از این قرار (یعنی اگر این طور باشد) بر معرفت الهیّه هم نفسی مکلّف نیست و لازم نه زیرا که عرفان او اعظم از عرفان کتاب اوست و عوام استعداد ادراک آن ندارند.
Heed not the idle contention of those who maintain that the Book and verses thereof can never be a testimony unto the common people, inasmuch as they neither grasp their meaning nor appreciate their value. And yet, the unfailing testimony of God to both the East and the West is none other than the Qur’án. Were it beyond the comprehension of men, how could it have been declared as a universal testimony unto all people? If their contention be true, none would therefore be required, nor would it be necessary for them to know God, inasmuch as the knowledge of the divine Being transcendeth the knowledge of His Book, and the common people would not possess the capacity to comprehend it.
باری این سخن بغایت لغو و غیر مقبولست. همه از روی کبر و غرور گفته میشود. که مردم را از ریاض رضای الهی دور کنند و زمام آنها را محکم حفظ نمایند. با اینکه نزد حقّ این عوام از علمای ایشان که از حقّ اعراض نمودهاند بغایت مقبولتر و پسندیدهترند. و فهم کلمات الهیّه و درک بیانات حمامات معنویّه هیچ دخلی بعلم ظاهری ندارد. این منوط بصفای قلب و تزکیهٔ نفوس و فراغت روح است. چنانچه حال عبادی چند موجودند که حرفی از رسوم علم ندیدهاند و بر رفرف علم جالسند و از سحاب فیض الهی ریاض قلوبشان بگلهای حکمت و لالههای معرفت تزیین یافته. فطوبی للمخلصین من انوار یوم عظیم (خوشا به حال مخلصین از انوار یوم عظیم).
تمرین:
۱. منظورحضرت بهاءالله از مدینه ای که در رأس هزار سنه او ازید او اقل تجدید شود و تزیین یابد، کدام مدنیه است؟
۲. حجت باقیه بعد از نقطه یا مظهر ظهور چیست؟
۳. به فرموده حضرت بهاءالله چرا احادیث و روایات نمی تواند افتخارِ حجت تام بودن را داشته باشد؟ دو دلیل را ذکر فرمایید.
۴. اگر قرار باشد یک حدیث یا آیه قرآنی در اثبات اینکه کلام الله در نزد مسلمین حجت است بیاورید، کدام را می آورید؟
۵. به فرموده حضرت بهاءالله منظور از حروفات مقطعه قرآن چیست؟
۶. منظور از این بیان حضرت بهاءالله چیست: «این ناریست که در یک حین دو اثر از آن ظاهر است: در مقبلین حرارت حبّ احداث نماید و در مبغضین برودت غفلت آورد.»
۷. آیا مردم زمان حضرت رسول قرآن و کلام الهی را حجت کامله می دانستند؟ شرح دهید.
۸. به فرموده حضرت بهاءالله طلب حجت از مظهر ظهور کردن، مانند چیست؟
۹. در جواب آنان که می گویند کتاب برای عوام حجت نیست، چه می فرمایید. این ادعا چه اشکالی ایجاد می نماید؟
و همچنین میفرماید «و الّذین کفروا بآیات الله و لقائه اولئک یئسوا من رحمتی و اولئک لهم عذاب الیم» (آیه ۲۳ سوره عنکبوت بدین مضمون: و کسانی که آیات خدا و لقای او را منکر شدند، آنانند که از رحمت من نومیدند و ایشان را عذابی پر درد خواهد بود). و همچنین میفرماید «و یقولون ائنّا لتارکوا آلهتنا لشاعر مجنون» (آیه ۳۶ سوره صافات) مضمون این آیه واضحست. مشاهده فرمائید که بعد از تنزیل آیات چه میگفتند آیا ما ترککنندهایم خدایان خود را برای شاعری مجنون؟ که آن حضرت را شاعر مینامیدند و بآیات الهیّه سخریّه مینمودند و میگفتند این کلمات اساطیر اوّلین (افسانه های کهن و بی اصل و مایه) است. یعنی کلماتیست که قبل گفته شده و محمّد آن کلمات را ترکیب نموده میگوید از خدا است.
چنانچه الیوم بمثل همان را شنیدهاید که نسبت باین امر میدهند و میگویند که این کلمات را با کلمات قبل ترکیب نموده و یا کلماتیست مغلوط. «قد کبر قولهم و صغر شأنهم و حدّهم» (قولشان غرور آمیز است و شأن و حدشان ناچیز).
اینست که بعد از این انکارها و اعتراضات که مذکور شد گفتند بعد از موسی و عیسی موافق کتب نباید نبیّ مستقلّ که ناسخ شریعت باشد مبعوث شود باید شخصی بیاید که مکمّل شریعت قبل باشد. این آیهٔ مبارکه که مشعر بر جمیع مطالب الهیّه و مدلّ بر عدم انقطاع فیوضات رحمانیّه است نازل شد «و لقد جآءکم یوسف من قبل بالبیّنات فما زلتم فی شکّ ممّا جآءکم به حتّی اذا هلک قلتم لن یبعث الله من بعده رسولاً کذلک یضلّ الله من هو مسرف مرتاب» ( آیه ۳۴ سوره غافر». و بتحقیق آمد شما را یوسف از پیش با بیّنهها. پس پیوسته بودید در شک از آنچه آمد شما را بآن. تا چون هلاک شد گفتید مبعوث نمیگرداند خدا بعد از او رسولی را. همچنین اضلال میکند خدا کسی را که اوست اسرافکننده و شکآورنده به پروردگار خود.
پس از این آیه ادراک فرمائید و یقین کنید که در هر عصر امم آن عهد بآیهئی از کتاب تمسّک جسته از اینگونه حرفهای مزخرف میگفتند که دیگر نبی نباید در ابداع بیاید.
مثل آنکه آیهٔ انجیل را که مذکور شده علمای آن استدلال بآن نمودند که هرگز حکم انجیل مرتفع نمیشود و پیغمبری مستقلّ مبعوث نگردد الّا برای اثبات شریعت انجیل و اکثری از ملل مبتلا باین مرض روحی شدهاند.
چنانچه اهل فرقان را میبینی که چگونه بمثل امم قبل بذکر خاتم النّبیّین محتجب گشتهاند با اینکه خود مقرّند بر اینکه «ما یعلم تأویله الّا الله و الرّاسخون فی العلم» (فقره ای از آیه ۷ سوره آل عمران بدین مضمون که تآولش را جز خدا و راسخونّ کسی نمی داند). بعد که راسخ در علوم و امّها و نفسها و ذاتها و جوهرها بیان میفرماید که قدری مخالف هوای ایشان واقع میشود. اینست که میشنوی که چه میگویند و چه میکنند.
و نیست اینها مگر از رؤسای ناس در دین یعنی آنهائی که الهی بجز هوی اخذ نکردهاند و بغیر ذهب مذهبی نیافتهاند و بحجبات علم محتجب گشتهاند و بضلالت آن گمراه شدهاند. چنانچه بتصریح تمام ربّ الأنام میفرماید «أ فرأیت من اتّخذ الهه هواه و اضلّه الله علی علم و ختم علی سمعه و قلبه و جعل علی بصره غشاوةً فمن یهدیه من بعد الله أ فلا تذکّرون» (آیه ۲۳ سوره جاثیه) یعنی آیا دیدی آن غافل را که گرفت خدای خود خواهشهای نفس خود را، و اضلال کرد او را خدا بر علمی و مهر نهاد بر گوش و دلش، و گردانید بر چشمش پردهئی. پس که هدایت میکند او را از بعد خدا. آیا پند نمیگیرید؟
در معنی «و اضلّه الله علی علم» (قسمتی از آیه بالا بدین معنی که اضلال کرد او را خدا بر علمی) اگرچه در ظاهر آنست که ذکر شد ولیکن نزد این فانی مقصود از آیه علمای عصرند که اعراض از جمال حقّ نمودند و بعلوم خود که از نفس و هوی ناشی گشته متمسّک شده بر نبأ الهی و امر او احتجاج مینمودند. «قل هو نبأ عظیم انتم عنه معرضون» (آیات ۶۷ و ۶۸ سوره جزء بدین مضمون: بگو ای خبری بزرگ است که شما از آن روی بر می تابید). و همچنین میفرماید «و اذا تتلی علیهم آیاتنا بیّنات قالوا ما هذا الّا رجل یرید ان یصدّکم عمّا کان یعبد آبائکم و قالوا ما هذا الّا افک مفتری» (آیه ۴۳ سوره سبا) و الحقّ یقول و چون خوانده شود بر ایشان یعنی بر آن کفرهٔ فجره آیات قدسیّهٔ احدیّه، گویند آن مشرکان از حقّ بیخبران، نیست این رسول پروردگار مگر مردی که میخواهد منع کند شما را از آنچه که میپرستیدند آن را پدرهای شما. و دیگر گفتند نیست این مگر کذبی افترا کرده شده.
بشنوید ندای قدس الهی و نوای خوش صمدانی را که چگونه در تلویح انذار فرموده مکذّبینِ آیات را و بیزاری جسته منکرینِ کلمات قدسیّه را. و بعد ناس را ملاحظه فرمائید از کوثر قرب، و اعراض و استکبارِ آن محرومان را بر آن جمال قدس. با اینکه آن جوهر لطف و کرم هیاکل عدم را بعرصهٔ قِدم هدایت میفرمود و آن فقیران حقیقی را بشریعهٔ قدسیّهٔ غنا دلالت مینمود، معذلک بعضی میگفتند این مردیست افتراکننده بر پروردگارِ عالمیان و بعضی میگفتند این منعکننده است ناس را از شریعهٔ دین و ایمان. و برخی نسبت جنون میدادند و امثال ذلک.
چنانچه الیوم مشاهده میکنید چه سخنهای لغو که بآن جوهر بقا گفتهاند و چه نسبتها و خطاها که بآن منبع و معدن عصمت دادهاند. با اینکه در کتاب الهی و لوح قدس صمدانی در جمیع اوراق و کلمات انذار فرموده مکذّبین و معرضینِ آیاتِ منزله را، و بشارت فرموده مقبلین آن را. با وجود این چه قدر اعتراضات که بر آیات منزلهٔ از سموات قدسیّهٔ بدعیّه نمودهاند ! و حال آنکه چشم امکان چنین فضلی ندیده و قوّهٔ سمع اکوان چنین عنایتی نشنیده که آیات بمثابهٔ غیث نیسانی از غمام رحمت رحمانی جاری و نازل شود.
چه که انبیای اولو العزم که عظمتِ قدر و رفعت، مقامشان چون شمس واضح و لائحست مفتخر شدند هر کدام بکتابی که در دست هست و مشاهده شده و آیات آن احصا گشته.
و از این غمامِ رحمتِ رحمانی اینقدر نازل شده که هنوز احدی احصا ننموده. چنانچه بیست مجلّد الآن بدست میآید و چه مقدار که هنوز بدست نیامده. و چه مقدار هم که تاراج شده و بدست مشرکین افتاده و معلوم نیست چه کردهاند.
ای برادر باید چشم گشود و تفکّر نمود و ملتجی (پناه جوینده) بمظاهر الهیّه شد که شاید از مواعظ واضحهٔ کتاب پند گیریم و از نصایح مذکورهٔ در الواح متنبّه شویم. اعتراض بر منزل آیات نکنیم. امرش را بجان تسلیم کنیم و حکمش را بتمام جان و روان قبول نمائیم و مذعن شویم که شاید در فضای رحمت وارد شویم و در شاطی فضل مسکن یابیم. و انّه بعباده لغفور رحیم ( و غفور و رحیم است برای بندگانش).
و همچنین میفرماید «قل یا اهل الکتاب هل تنقمون منّا الّا ان آمنّا بالله و ما انزل الینا و ما انزل من قبل و انّ اکثرکم فاسقون» (آیه ۵ سوره مائده بدین مضمون: بگو ای اهل کتاب آیا جز این بر ما عیب می گیرید که ما به خدا و آنچه به سوی ما نازل شده و به آنچه پیش از این نازل شده است ایمان آورده ایم. و شما از فاسقین هستید) چه قدر واضح است مقصود در این آیه و چه مبرهن است حجّیّت آیات منزله. و این آیه در وقتی نازل شد که کفّار به اسلام اذیّت مینمودند و نسبت کفر میدادند. چنانچه نسبت میدادند باصحاب آن حضرت که بخدا کافر شدهاید و بساحری کذّاب مؤمن و موقن گشتهاید. و در صدر اسلام که هنوز امر بر حسب ظاهر قوّت نداشت در هر مقام و مکان که دوستان آن حضرت را ملاقات مینمودند، نهایت اذیّت و زجر و رجم و سب بر آن مقبلین الی الله معمول میداشتند. در این وقت این آیهٔ مبارکه از سماء احدیّه نازل شد. ببرهانی واضح و دلیلی لائح و تعلیم فرمود اصحاب آن حضرت را که بگوئید بکافران و مشرکان که آیا اذیّت میکنید ما را و ستم مینمائید و عملی از ما صادر نشد مگر آنکه ایمان آوردیم بخدا و بآیاتی که نازل شد بر ما از لسان محمّد و همچنین آیاتی که نازل شد بر انبیای او از قبل. که مقصود این است تقصیری نداریم مگر آنکه آیات جدیدهٔ بدیعهٔ الهیّه را که بر محمّد نازل شد و آیات قدیمه که بر انبیای قبل نازل شد جمیع را من عند الله دانستیم و تصدیق و اذعان نمودیم و این دلیلی است که سلطان احدیّه تعلیم فرموده عباد خود را.
معذلک آیا جایز است این آیات بدیعه (تازه - منظور آیات حضرت باب است) که احاطه فرمود شرق و غرب را از آن معرض شوند و خود را از اهل ایمان دانند؟ و یا آنکه مؤمن شوند مُنزل آیات را باین استدلال که خود فرموده مقرّین (اقرار کننده - در اینجا کسانی که به آیه بالا مقرند) را از اهل ایمان محسوب نفرماید. حاشا ثمّ حاشا که مقبلین و مقرّین آیات احدیّه را از ابواب رحمت خود براند و متمسّکین بحجّت مثبته را تهدید فرماید. اذ انّه مثبت الحقّ بآیاته و محقّق الأمر بکلماته و انّه لهو المقتدر المهیمن القدیر (همانا حقیقتش را با آیاتش اثبات می نماید و امرش به کلماتش محقق می فرماید. و اوست مقتدر مهمین قدیر).
و همچنین میفرماید «و لو نزّلنا علیک کتاباً فی قرطاس فلمسوه بأیدیهم لقال الّذین کفروا ان هذا الّا سحر مبین» (ایه ۷ سوره انعام بدین مضون: اگر چیزی نازل می کردیم < انان آن را با دستهای خود لمس می کردند، قطعا کافران می گفتند این جز سحر آشکار نیست). و اکثری آیات فرقانیّه مدلّ و مشعر بر این مطلب است. و این بنده اختصار نمودم باین آیات مذکوره.
و حال ملاحظه فرمائید که در جمیع کتاب، جز آیات را که حجّت قرار فرموده برای معرفتِ مظاهرِ جمالِ خود، دیگر امری ذکر شده تا بآن متمسّک شوند و اعتراض نمایند؟ بلکه در همهٔ موارد بر منکرین آیات و استهزاءکنندهٔ آن وعدهٔ نار فرمودهاند چنانچه معلوم شد.
حال اگر کسی بیاید بکرورها از آیات و خطب و صحائف و مناجات بیآنکه بتعلیم اخذ نموده باشد، آیا بچه دلیل میتوان اعتراض نمود و از این فیض اکبر محروم شد؟ و جواب چه خواهند گفت بعد از عروج روح از جسد ظلمانی؟ آیا متمسّک میشوند که «بفلان حدیث تمسّک جستیم و چون معنی آن را بظاهر نیافتیم لهذا بر مظاهرِ امر اعتراض نمودیم و از شرایع حقّ دور گشتیم» ! آیا نشنیدهاید که از جملهٔ علّت اینکه بعضی از انبیا اولو العزم بودند نزول کتاب بود بر آنها و این مسلّم است. با وجود این چگونه جایز است که بر صاحب کتب که چندین مجلّدات از او ظاهر شده بحرفهای فلان مرد که از روی جهل بعضی کلمات برای القای شبهه در قلوب جمع نموده و شیطان عصر شده برای اغفال عباد و اضلال من فی البلاد پیروی نمایند و از خورشید فیض الهی بیبهره گردند؟ و از همهٴ این مراتب گذشته آیا از این نفس قدسی و نفس رحمانی احتراز جویند و ادبار (پشت کردن) نمایند نمیدانم بکه تمسّک جویند و بکدام وجه اقبال کنند؟ بلی «و لکلّ وجهة هو مولّیها» (آیه ۱۴۸ سوره بقره بدین مضمون: و برای هر کس قبله ای است که وی روی خود را به آن سو می گرداند) فقد هدیناک السّبیلین فی هذین المنهجین. ثمّ امش علی ما تختار لنفسک و هذا قول الحقّ و ما بعد الحقّ الّا الضّلال (به دو راه تو را رهنمون شدیم. در راهی که اختیار میکنی قدم بردار. این حقیقت است و مابقی گمراهی).
و از جملهٔ ادلّه بر اثبات این امر آنکه در هر عهد و عصر که غیب هویّه در هیکل بشریّه ظاهر میشد، بعضی از مردمی که معروف نبودند و علاقه بدنیا و جهتی نداشتهاند، بضیاء شمس نبوّت مستضیء و بانوار قمر هدایت مهتدی میشدند و بلقآء الله فائز میگشتند. لهذا این بود که علمای عصر و اغنیای عهد استهزاء مینمودند. چنانچه از لسان آن گمراهان میفرماید «فقال الملأ الّذین کفروا من قومه ما نراک الّا بشراً مثلنا و ما نراک اتّبعک الّا الّذینهم اراذلنا بادی الرّأی و ما نری لکم علینا من فضل بل نظنّکم کاذبین» (آیه ۲۷ سوره هود بدین مضمون: سران قوم کافرین گفتند ما تو را جز بشری مثل خود نمی بینیم و جز اراذل کسی را پیروز تو نمی بینیم. و شما را امتیازی بر ما نیست. بلکه شما را دروغگو می بینیم) اعتراض مینمودند و بآن مظاهر قدسیّه میگفتند که متابعت شما نکرده مگر اراذل ما که اعتنائی بشأن آنها نیست. و مقصودشان این بوده که علما و اغنیا و معارف قوم بشما ایمان نیاوردند و باین دلیل و امثال آن استدلال بر بطلان من له الحقّ مینمودند (کسی که از جانب حق است. حضرت ولی امرالله Him
that speaketh naught but the truth ترجمه فرموده اند).
و امّا در این ظهورِ اظهر و سلطنتِ عظمی، جمعی از علمای راشدین و فضلای کاملین و فقهای بالغین از کأس قرب و وصال مرزوق شدند و بعنایت عظمی فائز گشتند. و از کون و امکان در سبیلِ جانان گذشتند. بعضی از اسامی آنها ذکر میشود که شاید سبب استقامت انفس مضطربه و نفوس غیر مطمئنّه شود.
از آن جمله جناب ملّا حسین است که محلّ اشراقِ شمسِ ظهور شدند. لولاه ما استوی الله علی عرش رحمانیّته و ما استقرّ علی کرسیّ صمدانیّته ( اگر او نبود، خداوند بر عرش رحمانیت و کرسی صمدانیت خود مستقر نمیشد).
و جناب آقا سیّد یحیی که وحید عصر و فرید زمان خود بودند و ملّا محمّد علی زنجانی و ملّا علی بسطامی و ملّا سعید بارفروشی و ملّا نعمة الله مازندرانی و ملّا یوسف اردبیلی و ملّا مهدی خوئی و آقا سیّد حسین ترشیزی و ملّا مهدی کندی و برادر او ملّا باقر و ملّا عبدالخالق یزدی و ملّا علی برقانی و امثال آنها که قریب چهارصد نفر بودند که اسامی جمیع در لوح محفوظ الهی ثبت شده. (لوح محفوظ: علم الهی - مقام علم مظهر امرالله - به این اصطلاح در قرآن در سوره البروج اشاره گردیده و شیعه معتقدند که لوح محفوظ را خداوند خلق فرموده و در آن همه وقایع کلی و جزیی عالم وجود را به نحوی که باید واقع شود، ثبت فرموده و محفوظ از هر گونه تغییری است).
همهٔ اینها مهتدی و مقرّ و مذعن گشتند برای آن شمس ظهور بقسمی که اکثری از مال و عیال گذشتند و برضای ذی الجلال پیوستند و از سر جان برای جانان برخاستند و انفاق نمودند بجمیع آنچه مرزوق گشته بودند. بقسمی که سینههاشان محلّ تیرهای مخالفین گشت و سرهاشان زینت سنان مشرکین. چنانچه ارضی نماند مگر آنکه از دم این ارواح مجرّده آشامید و سیفی نماند مگر آنکه بگردنهاشان ممسوح (مسح شده) گشت. و دلیل بر صدق قولشان فعلشان. بس آیا شهادت این نفوس قدسیّه که باین طریق جان در راه دوست دادند که همهٴ عالم از ایثار دل و جانشان متحیّر گشتند کفایت نمیکند برای این عبادی که هستند؟ (the people of this day) و انکار بعضی عباد که دین را بدرهمی دادند و بقا را بفنا تبدیل نمودند و کوثر قرب را بچشمههای شور معاوضه کردند و بجز اخذ اموال ناس مرادی نجویند؟ چنانچه مشاهده میشود که کل بزخارف دنیا مشغول شدهاند و از ربّ اعلی دور مانده.
حال انصاف دهید که شهادت اینها مقبول و مسموعست که قولشان و فعلشان موافق و ظاهرشان و باطنشان مطابق؟ بنحوی که تاهت العقول فی افعالهم و تحیّرت النّفوس فی اصطبارهم و بما حملت اجسادهم (عقول از افعالشان سر در گم است و نفوس در صبرشان و آنچه اجسادشان متحمل شد، متحیّر). و یا شهادت این معرضین که بجز هوای نَفْس نَفَسی برنیارند و از قفس ظنونات باطله نجاتی نیافتهاند. و در یوم سر از فراش برندارند مگر چون خفّاش ظلمانی در طلب دنیای فانیه کوشند. و در لیل راحت نشوند مگر در تدبیرات امورات دانیه کوشند. بتدبیر نفسانی مشغول گشته و از تقدیر الهی غافل شدهاند. روز بجان در تلاش معاشند و شب در تزیین اسباب فراش. آیا در هیچ شرع و ملّتی جایز است که باعراض این نفوس محدوده متمسّک شوند و از اقبال و تصدیق نفوسی که از جان و مال و اسم و رسم و ننگ و نام در رضای حقّ گذشتهاند اغفال نمایند؟
تمرین:
۱. آیا در زمان رسول الله، غیر مؤمنین به اسلام، به این ادله که قرار نیست پیامبری بعد از حضرت مسیح بیاید، استدلال می نمودند؟
۲. آیا مؤمنین به حضرت یوسف (به نصّ قرآن) اعتقادی به مبعوث شدن رسولی بعد از حضرت یوسف داشتند؟
۳. کامل کنید: یقین کنید که در هر عصر امم آن عهد بآیهئی از …... تمسّک جسته از اینگونه حرفهای مزخرف میگفتند که دیگر ….. نباید در ابداع بیاید.
۴. آیا مسیحیان اعتقاد دارند که پیامبری مستقل بعد از حضرت مسیح مبعوث خواهد شد؟
۵. حضرت بهاءالله اعتقاد بیهوده مؤمنین هر دیانتی به اینکه پیامبر دیگری بعد از پیامبر آنها مبعوث نخواهد شد، چه می نامند؟
۶. این بیان حضرت بهاءالله راجع به چه کسانی است: «آنهائی که الهی به جز هوی اخذ نکرده اند و به غیر ذهب، مذهبی نیافته اند».
۷. حضرت بهاءالله در این قسمت چند مطلب بخصوص را حجت حضرت باب قرار می دهند. آنها کدامند؟
۸. از ایرادتی که غیر مؤمنین به حضرت رسول و مؤمنین عادی آنحضرت می گرفتند، چه بود؟
۹. این بیان حضرت بهاءالله راجع به کیست: «لو لاه ما استوی الله علی عرش رحمانیته و ما استقر علی کرسی صمدانیته».
۱۰. به فرموده حضرت بهاءالله، چند نفر از علماء و فضلا و فقها، تا زمان نزول ایقان به امر حضرت باب ایمان آورده بودند؟
آیا نبود که از قبل امر سیّدالشّهدآء را اعظم امور و اکبر دلیل بر حقّیّت آن حضرت میشمردند و میگفتند در عالم چنین امری اتّفاق نیفتاد و حقّی باین استقامت و ظهور ظاهر نشد، با اینکه امر آن حضرت از صبح تا ظهر بیشتر امتداد نیافت. ولیکن این انوار مقدّسه هیجده سنه میگذرد که بلایا از جمیع جهات مثل باران بر آنها بارید و بچه عشق و حبّ و محبّت و ذوق که جان رایگان در سبیل سبحان انفاق نمودند. چنانچه بر همه واضح و مبرهن است. با وجود این چگونه این امر را سهل شمرند؟ آیا در هیچ عصر چنین امر خطیری ظاهر شد؟ و آیا اگر این اصحاب مجاهد فیالله نباشند دیگر که مجاهد خواهد بود؟ و آیا اینها طالب عزّت و مکنت و ثروت بودند و آیا مقصودی جز رضای حقّ داشتند؟ و اگر این همه اصحاب با این آثار عجیبه و افعال غریبه باطل باشند، دیگر که سزاوار است که دعوی حقّ نماید؟ قسم بخدا که همین فعلشان برای جمیع من علی الأرض حجّت کافی و دلیل وافی است لو کان النّاس فی اسرار الأمر یتفکّرون (اگر در اسرارِ امر تفکر نمایند). و «سیعلم الّذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون» (فقره ای از آیه ۲۲۷ سوره شعراء بدیم مضمون: و آنان که ظلم کرده اند بزودی خواهند دانست به کدام بازگشت گاه بر خواهند گشت).
و از همه گذشته علامت صدق و کذب در کتاب معلوم و مقرّر شده باید ادّعا و دعاوی کلّ عباد باین محکّ الهی زده شود تا صادق را از کاذب تمیز دهد. اینست که میفرماید «فتمنّوا الموت ان کنتم صادقین» (فقره ای از آیه ۹۴ سوره بقره بدین مضمون: پس اگر راست می گویید تمنّای مرگ نمایید). حال ملاحظه فرمائید با این شهدای صادق که نصّ کتاب شاهد بر صدق قول ایشانست، چنانچه دیدهاید که همه جان و مال و زن و فرزند و کلّ مایملک را انفاق نمودهاند و باعلی غرف رضوان عروج فرمودند، شهادت این طلعاتِ عالیه و اَنفُس منقطعه بر تصدیق این امر عالی متعالی مقبول نیست؟ و شهادت این گروه که برای ذهب از مذهب گذشتهاند و برای جلوس بر صدر، از اوّل ماصدر (مشیّت اولیّه - مظهر امر الهی) احتراز جستهاند بر بطلان این نور لائح جایز و مقبولست؟ با اینکه جمیع مردم ایشان را شناختهاند و اینقدر ادراک نمودهاند که از ذرّهئی از اعتبار ظاهری ملکی در سبیل دین الهی نمیگذرند تا چه رسد بجان و مال و غیره.
حال ملاحظه فرمائید که چگونه محکّ الهی بنصّ کتاب تفصیل نمود و خالص را از غش تمیز داده و معذلک هنوز شاعر نشدهاند و در نوم غفلت بکسب دنیای فانیه و ریاست ظاهریّه مشغول شدهاند.
یا ابن الانسان قد مضی علیک ایّام و اشتغلت فیها بما تهوی به نفسک من الظّنون و الأوهام الی متی تکون راقداً علی بساطک فارفع رأسک عن النّوم فانّ الشّمس قد ارتفعت فی وسط الزّوال لعلّ تشرق علیک بأنوار الجمال والسّلام. (ای پسر انسان ایام می گذرد و به ظنون و اوهام نفس خود مشغول بودی. تا به کی بر بسترت به خواب مشغولی؟ سرت را از خواب مرتفع فرما که خورشید به نقطه اوج خود در ظهر رسیده تا شاید بر تو به انوار جمال اشراق نماید. والسلام).
ولکن معلوم باشد که این علما و فقها که مذکور شد هیچیک ریاست ظاهره نداشتهاند. چه که محالست علمای مقتدر معروف عصر که بر صدر حکم جالسند و بر سریر امر ساکن، تابع حقّ شوند الّا من شآء ربّک. چنین امری در عالم ظهور ننمود مگر قلیلی و «قلیل من عبادی الشّکور» (فقره ای از آیه ۱۳ سوره سباء بدین مضمون: و از بندگان من قلیلی سپاسگزارند). چنانچه در این عهد احدی از علمای مشهور که زمام ناس در قبضهٔ حکم ایشان بود اقبال نجستند. بلکه بتمام بغض و انکار در دفع کوشیدند. بقسمی که هیچ گوشی نشنیده و هیچ چشمی ندیده.
و ربّ اعلی روح ما سواه فداه بخصوص بجمیعِ علمای هر بلدی توقیعی صادر فرمودهاند و مراتب اعراض و اغماض هر کدام را در توقیع او بتفصیل ذکر فرمودهاند. «فاعتبروا یا اولی الأبصار» (فقره ای از ایه ۲ سوره حشر بدین مضمون: پس پند گیرید ای صاحبان چشم). و مقصود از آن ذکر آن بود که مباد اهل بیان در ظهور مستغاث فی القیامة الأخری (مستغاث در لغت به معنی فریاد رس است.منظور مظهر ظهور است که در قیامت هر دینی قیام نماید. در بیان: منظور من یظهره الله یا حضرت بهاءالله است که در سال مستغاث یا سال ۱۹ بعد از ظهور حضرت اعلی در باغ رضوان اظهار امر فرمودند) اعتراض نمایند که در ظهور بیان جمعی از علما موقن گشتهاند و چرا در این ظهور نشد. و نعوذ بالله متمسّک باینگونه مزخرفات شوند و از جمالِ الهی محروم گردند. بلی این علما که مذکور شد اکثری معروف نبودند و بفضل الله از ریاست ظاهره و زخارف فانیه جمیع مقدّس و منزّه بودهاند. «ذلک من فضل الله یؤتیه من یشآء» (اشاره به آیه ۵۴ سوره مائده بدین مضمون: این فضل خداست. آن را به هر که بخواهد می دهد).
و دلیل و برهان دیگر که چون شمس بین دلائل مشرقست، استقامت آن جمال ازلیست بر امر الهی که با اینکه در سنّ شباب بودند و امری که مخالفِ کلِّ اهلِ ارض از وضیع و شریف و غنی و فقیر و عزیز و ذلیل و سلطان و رعیّت بود، با وجود این قیام بر آن امر فرمود. چنانچه کل استماع نمودند و از هیچکس و هیچ نفس خوف ننمودند و اعتنا نفرمودند. آیا میشود این بغیر امرِ الهی و مشیّت مثبتهٔ ربّانی؟
قسم بخدا که اگر کسی فکر و خیال چنین امری نماید فیالفور هلاک شود. و اگر قلبهای عالم را در قلبش جا دهی باز جسارت بر چنین امر مهم ننماید. مگر باذن الهی باشد و قلبش متّصل بفیوضات رحمانی، و نفسش مطمئن بعنایات ربّانی. آیا این را بچه حمل میکنند آیا بجنون نسبت میدهند؟ چنانچه بانبیای قبل دادند. و یا میگویند برای ریاست ظاهره و جمع زخارف دنیای فانیه این امور را متعرّض شدهاند؟
سبحانالله در اوّل از کتب خود که آن را قیّوم اسماء نامیده و اوّل و اعظم و اکبر جمیع کتب است اخبار از شهادت خود میدهند و در مقامی این آیه را ذکر فرمودهاند «یا بقیّة الله قد فدیت بکلّی لک و رضیت السّبّ فی سبیلک و ما تمنّیت الّا القتل فی محبّتک و کفی بالله العلیّ معتصماً قدیماً» (ای بقیه الله، خود را بکلی فدای تو نمودم و در سبیلت راضی به سب شدم و تمنّایی جز کشته شدن در راه عشقت ندارم. خداوند علیّ معتصم قدیم شاهد کافی برا این مطلب است).
و همچنین در تفسیر هاء تمنّای شهادت خود را نمودهاند «کأنّی سمعت منادیاً ینادی فی سرّی: افد احبّ الأشیآء الیک فی سبیل الله کما فدی الحسین علیه السّلام فی سبیلی. و لو لا کنت ناظراً بذلک السّرّ الواقع فوالّذی نفسی بیده لو اجتمعوا ملوک الأرض لن یقدروا ان یأخذوا منّی حرفاً فکیف عبید الّذی لیس لهم شأن بذلک و انّهم مطرودون الی ان قال لیعلم الکلّ مقام صبری و رضائی و فدائی فی سبیل الله»
“Methinks I heard a Voice calling in my inmost being: ‘Do thou sacrifice the thing which Thou lovest most in the path of God, even as Ḥusayn, peace be upon him, hath offered up his life for My sake.’ And were I not regardful of this inevitable mystery, by Him Who hath my being between His hands, even if all the kings of the earth were to be leagued together they would be powerless to take from me a single letter, how much less can these servants who are worthy of no attention, and who verily are of the outcast… That all may know the degree of My patience, My resignation, and self-sacrifice in the path of God.”
آیا صاحب این بیان را میتوان نسبت داد که در غیر صراط الهی مشی مینماید و یا بغیر رضای او امری طلب نموده؟ در همین آیه نسیم انقطاعی مکنون شده که اگر بوزد جمیع هیاکل وجود جان را انفاق نمایند و از روان درگذرند. حال ملاحظه نمائید که چه قدر ناس نِسناسند (نوعی میمون - قومی از عاد - جانور افسانه ای - مجازا فریب دهنده - مکار - در فارسی خسیس و پست - بدجنس - حقه باز. ترجمه انگلیسی villanous behavior) و بغایت، حقّناسپاس که چشم از جمیع اینها پوشیدهاند و بعقب مرداری چند که از بطنشان افغان مال مسلمانان میآید میدوند. و با وجود این چه نسبتهای غیر لایقه که بمطالع قدسیّه میدهند ؟ کذلک نذکر لک ما اکتسبت ایدی الّذینهم کفروا و اعرضوا عن لقآء الله فی یوم القیامة و عذّبهم الله بنار شرکهم و اعدّ لهم فی الآخرة عذاباً تحترق به اجسادهم و ارواحهم ذلک بأنّهم قالوا انّ الله لم یکن قادراً علی شیء و کانت یده عن الفضل مغلولة (برای تو ذکر می کنیم آنچه را که کافران و معرضینِ به لقا الله در یوم قیامت به دست خود اکتساب نمودند. و خداوند آنها را به آتش شرک شان عذاب فرماید و عذابی برایشان تعیین شده که اجساد و ارواحشان بدان محترق شود. برای اینکه گفته اند خدا قادر به چیزی نیست و دستانش از فضل بسته است).
و استقامت بر امر حجّتی است بزرگ و برهانیست عظیم. چنانچه خاتم انبیا فرمودند «شیّبتنی الآیتین» یعنی پیر نمود مرا دو آیه. که هر دو مشعر بر استقامت بر امر الهیست چنانچه میفرماید «فاستقم کما امرت» (فقره ای از آیه ۱۱۲ سوره هود بدین مضمون: پس استفامت کن بر آنچه بدان ماموری).
حال ملاحظه فرمائید که این سدرهٔ رضوان سبحانی (منظور حضرت باب) در اوّل جوانی چگونه تبلیغ امر الله فرمود. و چه قدر استقامت از آن جمال احدیّت ظاهر شد. که جمیع من علی الأرض بر منعش اقدام نمودند حاصلی نبخشید. آنچه ایذا بر آن سدرهٔ طوبی وارد میآوردند شوقش بیشتر و نار حبّش مشتعلتر میشد. چنانچه این فقرات واضح است و احدی انکار ندارد. تا آنکه بالأخره جان را درباخت و برفیق اعلی شتافت.
و از جملهٔ دلائل ظهور: غلبه و قدرت و احاطه که بنفسه از آن مظهر وجود و مظهر معبود در اکناف و اقطار عالم ظاهر شد. چنانچه آن جمال ازلی در شیراز در سنهٔ ستّین (۶۰) ظاهر شدند و کشف غطا (پرده برداشتن) فرمودند. معذلک باندک زمانی آثار غلبه و قدرت و سلطنت و اقتدار از آن جوهر الجواهر و بحر البحور در جمیع بلاد ظاهر شد. بقسمی که از هر بلدی آثار و اشارات و دلالات و علامات آن شمس لاهوتی هویدا گشت. و چه مقدار قلوب صافیهٔ رقیقه که از آن شمس ازلیّه حکایت نمودند و چه قدر رشحات علمی از آن بحر علم لدنّی که احاطه نمود جمیع ممکنات را. با اینکه در هر بلد و مدینه جمیع علما و اعزّه (بزرگان) بر منع و ردّ ایشان برخاستند و کمر غل و حسد و ظلم بر دفعشان بستند و چه نفوس قدسیّه را که جواهر عدل بودند بنسبت ظلم کشتند. و چه هیاکلِ روح را که صرف علم و عمل از ایشان ظاهر بود، ببدترین عذاب هلاک نمودند. مع کلّ ذلک هر یک از آن وجودات تا دم مرگ بذکر ذکر الله مشغول بودند و در هوای تسلیم و رضا طائر. و بقسمی این وجودات را تقلیب نمودند و تصرّف فرمودند که بجز ارادهاش مرادی نجستند و بجز امرش امری نگزیدند. رضا برضایش دادند و دل بخیالش بستند.
حال قدری تفکّر نمائید آیا چنین تصرّف و احاطه از احدی در امکان ظاهر شده؟ و جمیع این قلوب منزّهه و نفوس مقدّسه بکمال رضا در موارد قضا شتافتند. و در مواقعِ شکایت، جز شُکر از ایشان ظاهر نه و در مواطنِ بلا، جز رضا از ایشان مشهود نه. و این رتبه هم معلوم است که کلّ اهل ارض چه مقدار غل و بغض و عداوت باین اصحاب داشتند. چنانچه اذیّت و ایذای آن طلعات قدسی معنوی را علّت فوز و رستگاری و سبب فلاح و نجاح ابدی میدانستند. آیا هرگز در هیچ تاریخی از عهدِ آدم تا حال چنین غوغائی در بلاد واقع شد؟ و آیا چنین ضوضائی در میان عباد ظاهر گشت؟ و با این همه ایذا و اذیّت محلّ لعن جمیع ناس شدند و محلّ ملامت جمیع عباد. و گویا صبر در عالم کون، از اصطبارشان ظاهر شد. و وفا در ارکانِ عالم، از فعلشان موجود گشت.
باری در جمیع این وقایع حادثه و حکایات وارده تفکّر فرمائید تا بر عظمت امر و بزرگی آن مطّلع گردید. تا بعنایت رحمن، روح اطمینان در وجود دمیده شود و بر سریر ایقان مستریح و جالس شوید. خدای واحد شاهد است که اگر فیالجمله تفکّر نمائید علاوه بر همهٔ این مطالب مقرّره و دلائل مذکوره، همین رد و سب و لعن اهل ارض بر این فوارس میدان تسلیم و انقطاع اعظم دلیل و اکبر حجّت بر حقّیّت ایشانست. و در هر آن که تفکرّ در اعتراضات جمیع مردم از علما و فضلا و جهّال فرمائی در این امر محکمتر و راسختر و ثابتتر میشوی. زیرا که جمیع آنچه واقع شده، از قبل، معادن علم لدنّی و مواقع احکام ازلی خبر دادهاند.
تمرین:
۱. حضرت بهاءالله با اشاره به اینکه شیعه، امر امام حسین و استقامت آن حضرت را اعظم امور و اکبر دلیل بر حقانیت آن حضرت می شمارند، مقایسه ای بین استقامت امام حسین و پیروان حضرت باب می فرمایند و آن را یکی از ادله اثبات حضرت باب معین می فرمایند. این مقایسه به چسان است؟
۲. از دلایلی دیگری که حضرت بهاءالله در اثبات حقانیت حضرت باب در این قسمت می فرمایند، دو دلیل را ذکر کنید.
۳. کامل کنید: همین رد و سب و لعن اهل ارض بر این فوارس میدانِ تسلیم و انقطاع، اعظم ….. و اکبر حجّت بر ….. ایشانست.
۴. «اول و اعظم و اکبر» کتاب حضرت اعلی به فرموده حضرت بهاءالله کدام است؟
۵. کامل کنید: الف- و از جملهٔ دلائل ظهور: …. و قدرت و احاطه که بنفسه از آن مظهر وجود و مظهر معبود در اکناف و اقطار عالم ظاهر شد.
ب- و دلیل و برهان دیگر که چون شمس بین دلائل مشرقست، …. آن جمال ازلیست بر امر الهی.
اگرچه این بنده ارادهٔ ذکر احادیث قبل را نداشتم. ولیکن نظر بمحبّت آن جناب، چند روایتی که مناسب این مقام است ذکر مینمایم. با اینکه فیالحقیقه احتیاج نیست. زیرا که آنچه ذکر شده جمیع ارض و من علیها را کافی است. و فیالحقیقه جمیع کتب و اسرار آن در این مختصر ذکر شده. بقسمی که اگر کسی قدری تأمّل نماید جمیع اسرار کلمات الهی و امور ظاهره از آن سلطان حقیقی را از آنچه ذکر شده ادراک مینماید. ولیکن چون همهٔ ناس بر یک شأن و یک مقام نیستند، لهذا چند حدیثی ذکر مینمایم تا سبب استقامت انفس متزلزله شود و اطمینان عقول مضطربه گردد. و همچنین حجّت الهی بر اعالی و ادانی عباد تام و کامل گردد.
از جملهٔ احادیث اینست که میفرماید «اذا ظهرت رایة الحقّ لعنها اهل الشّرق و الغرب» (حدیثی از امام صادق بدین مضمون: هنگامیکه رایتِ حق ظاهر شود، اهل شرق و غرب آن را لعنت نمایند). حال باید قدری از صهبای انقطاع نوشید و بر رفرف امتناع مقرّ گزید، و «تفکّر ساعة خیر من عبادة سبعین سنة» (حدیثی از حضرت رسول که یک ساعت تفکر بهتر از هفتاد سال عبادت است) را منظور داشت، که آخر سبب این امر شنیع چه میشود که جمیع مردم با اظهار حبّ و طلب حقّ، بعد از ظهور، اهلِ حقّ را لعن نمایند. چنانچه مستفاد از حدیث میشود. و این واضحست که سبب، نسخ قواعد و رسوم و عادات و آدابست که همهٔ ناس بآن محدود گشتهاند. والّا اگر جمال رحمن بر همان رسوم و آداب حرکت نماید و تصدیق کند مردم را در آنچه بآن مشغولند، دیگر چرا این همه اختلاف و فساد در ملک ظاهر میشود. و مصدّق و مثبت این حدیث شریف قوله تعالی «یوم یدعو الدّاع الی شیء نکر» (فقره ای از آیه ۶ سوره قمر بدین مضمون: روزی که داعی (حق) به سوی امری دهشتناک دعوت می کند).
باری چون منادی احدیّه از ورای حجبات قدسیّه مردم را بانقطاع تمام میخواند از آنچه که در دست دارند، و این ندای الهی چون مخالفِ هوی است، لهذا اینهمه افتتان و امتحان رو میدهد. و حال مردم را ملاحظه نما که هیچ ذکر این احادیث محکمه را که جمیع ظاهر شده نمینمایند. ولیکن آن احادیثی که صحّت و سقم آن معلوم نیست تمسّک بآنها جستهاند که چرا ظاهر نشد. و حال آنکه آنچه را هم که تعقّل ننمودهاند ظاهر شد و باهر گشت و آثار و علامات حقّ بمثل شمس در وسط سماء لائح. معذلک عباد در تیه جهل و نادانی سرگردان ماندهاند. با اینکه چه قدر از آیات فرقانیّه و روایات محقّقه که جمیع دالّ است بر شرع و حکم جدید و امر بدیع، باز منتظرند که طلعت موعود بر شریعت فرقان حکم فرماید. چنانچه یهود و نصاری همین حرف را میگویند.
و از جملهٔ کلمات مدلّهٔ بر شرع جدید و امر بدیع فقرات دعای ندبه (از دعاهای مشهور شیعه اثنی عشری است که به قول ایشان از طرف امام غائب به شیعیان عطا گردیده و شام شِکوه به درگاه الهی و تاسف از فقدان ائمه اطهار و قائم موعود است) است که میفرماید «این المدخّر لتجدید الفرائض و السّنن؟ و این المتخیّر لاعادة الملّة و الشّریعة؟» (کجاست آنکه برای تجدید فرائض و سنن حفظ شده؟ و کجاست آنکه اختیار برگرداندن ملت و شریعت را دارد؟) و در زیارت (از حضرت علی) میفرماید: «السّلام علی الحقّ الجدید» (سلام بر حق جدید). سأل ابوعبدالله عن سیرة المهدیّ کیف سیرته قال [ع] (ابو عبدالله در جواب سیرت مهدی که چگونه است فرمود:: «یصنع ما صنع رسول الله [ص] و یهدم ما کان قبله کما هدم رسول الله امر الجاهلیّة» (می سازد بمانند حضرت رسول و خراب میکند آنچه از قبل بوده همانطور که رسوال الله امر جاهلیه را منهدم فرمود).
حال ملاحظه فرمائید که با وجود امثال این روایات چه استدلالها بر عدم تغییر احکام مینمایند. با اینکه مقصود از هر ظهور، ظهورِ تغییر و تبدیل است در ارکان عالم سرّاً و جهراً ظاهراً و باطناً . چه اگر بهیچوجه امورات ارض تغییر نیابد ظهور مظاهر کلّیّه لغو خواهد بود.
و با اینکه در عوالم (شاید منظور کتاب عوالم العلوم اثر عبدالله بحرانی اصفهانی است. بحرانی این اثر را را پس از نگارش بحارالانوار مجلسی به عنوان مستدرک بحارالانوار تالیف کرد و بقولی ۱۰۰ جلد است) که از کتب مشهورهٔ معتبره است میفرماید «یظهر من بنی هاشم صبیّ ذو کتاب و احکام جدید» (از بنی هاشم جوانی با کتاب و احکام جدید ظاهر شود) الی ان قال (و در ادامه می فرماید) «و اکثر اعدائه العلمآء» (اکثر دشمنانش علما خواهند بود). و در مقامی دیگر از صادق بن محمّد ذکر مینماید که فرمودند «و لقد یظهر صبیّ من بنی هاشم و یأمر النّاس ببیعته و هو ذو کتاب جدید یبایع النّاس بکتاب جدید علی العرب شدید فان سمعتم منه شیئاً فاسرعوا الیه» (و جوانی از بنی هاشم ظاهر شود که مردم را به بیعت خود امر فرماید. صاحب کتاب جدید است و مردم را بدان می خواند که برای اعراب سخت خواهد بود. پس هر زمان از او شنیدید بسوی بشتابید). خوب وصیّت ائمّهٔ دین و سرج یقین را عمل نمودند. با اینکه میفرماید اگر شنیدید که جوانی از بنی هاشم ظاهر شد و میخواند مردم را بکتاب جدید الهی و احکام بدیع ربّانی بشتابید بسوی او، معذلک جمیع حکم کفر و خروج از ایمان بآن سیّدِ امکان دادند و نرفتند بسوی آن نورِ هاشمی و ظهورِ سبحانی، مگر با شمشیرهای کشیده و قلبهای پرکینه. و دیگر ملاحظهٔ عداوت علما نمائید که بچه صریحی در کتب مذکور است.
با وجود همهٴ این احادیث ظاهرهٔ مدلّه و اشارات واضحهٔ محقّقه، جمیع ناس از جوهرِ صافیِ معرفت و بیان معرض شدهاند و بمظاهرِ ضلالت و طغیان اقبال نمودهاند. و با این روایات وارده و کلمات نازله میگویند آنچه نفسشان بآن مایل است. و اگر جوهر حقّ بیانی بفرماید که مخالف نفس و هوای این گروه واقع شود، فیالفور تکفیر نمایند و میگویند این مخالف قول ائمّهٔ دین و انوار مبین است و در شرع متین چنین امری و حکمی صادر نشده. چنانچه الیوم امثال این سخنهای بیفائده از این هیاکل فانیه ظاهر شده و میشود.
حال این روایت را ملاحظه نمائید که چگونه از قبل جمیع امورات را اخبار فرمودهاند. در اربعین (نام تعداد زیادی کتاب است که هر یک دارای چهل حدیث یا چهل باب در حدیث می باشد و مؤلفین مختلف دارد) ذکر فرموده «یظهر من بنی هاشم صبیّ ذو احکام جدید فیدعو النّاس و لم یجبه احد و اکثر اعدائه العلمآء فاذا حکم بشیء لم یطیعوه فیقولون هذا خلاف ما عندنا من ائمّة الدّین» (از بنی هاشم جوانی ظاهر خواهد شد با احکام جدید که مردم را دعوت به آن می نماید و هیچ کس نمی پذیرد. و اکثر دشمنانش علما خواهند بود که حکمش را متابعت ننمایند و خواهند گفت این خلاف چیزی است که از ائمه به ما رسیده) الی آخر الحدیث (تا آخر حدیث). چنانچه الیوم جمیع همین کلمات را اعاده مینمایند.
و شاعر بر این نشده که آن حضرت بر عرش یفعل ما یشآء جالسند و بر کرسیّ یحکم ما یرید ساکن. و هیچ ادراکی سبقت نیابد بر کیفیّت ظهور او و هیچ عرفانی احاطه ننماید بر کمّیّت امر او. و جمیع قولها بتصدیق او منوط است و تمام امور بامر او محتاج. و ماسوای او بامر او مخلوقند و بحکم او موجود. و اوست مظهر اسرار الهی و مبیّن حکمتهای غیب صمدانی.
چنانچه در بحارالأنوار (اثر علامه مجلسی) و عوالم (شاید منظور کتاب عوالم العلوم اثر عبدالله بحرانی اصفهانی است. بحرانی این اثر را را پس از نگارش بحارالانوار مجلسی به عنوان مستدرک بحارالانوار تالیف کرد و بقولی ۱۰۰ جلد است) و در ینبوع از صادق بن محمّد وارد شده که فرمود «العلم سبعة و عشرون حرفاً. فجمیع ما جآءت به الرّسل حرفان و لم یعرف النّاس حتّی الیوم غیر الحرفین. فاذا قام قائمنا اخرج الخمسة و العشرین حرفاً». حال ملاحظه فرمائید که علم را بیست و هفت حرف معیّن فرموده و جمیع انبیا از آدم الی خاتم دو حرف آن را بیان فرمودهاند و بر این دو حرف مبعوث شدهاند و میفرماید قائم ظاهر میفرماید جمیع این بیست و پنج حرف را.
از این بیان قدر و رتبهٔ آن حضرت را ملاحظه فرما که قدرش اعظم از کلّ انبیا و امرش اعلی و ارفع از عرفان و ادراک کلّ اولیاست. و امری را که انبیا و اولیا و اصفیا بآن اطّلاع نیافته و یا بامرِ مبرمِ الهی اظهار نداشته این همج رعاع (مگس های ریزی که بر حیوانات می نشینند - در لسان عرب به مردم پست و فرومايه و غافلین از حق اطلاق می شود) بعقول و علوم و ادراکِ ناقصِ خود میزان میکنند، اگر مطابق نیاید رد مینمایند. «ام تحسب انّ اکثرهم یسمعون او یعقلون ان هم الّا کالأنعام بل هم اضلّ سبیلا» (آیه ۴۴ سوره فرقان بدین مضمون آیا گمان داری بیشترشان می شنوند یا می اندیشند. آنان جز مانند ستوران نیستند بلکه گمراه ترند).
آیا این حدیث مذکور را بر چه حمل مینمایند که صریح بر ظهور مطالب غیبیّه و امورات بدیعهٔ جدیده است در ایّام آن حضرت. و این امورات بدیعه سبب اختلاف ناس میشود. بقسمی که جمیع علما و فقها حکم بر قتل آن حضرت و اصحاب او کنند و همهٴ اهل ارض بر مخالفت قیام نمایند. چنانچه در کافی (مجموعه ای از قریب ۱۶ هزار حدیث که در سه قسمت: اصول کافی، فروع کافی و روضه کافی بطبع رسید. این تالیف بزرگ از ابوجعفر محمد بن یعقوب کلینی است) در حدیث جابر در لوح فاطمه در وصف قائم میفرماید: «علیه کمال موسی و بهآء عیسی و صبر ایّوب فیذلّ اولیائه فی زمانه و تتهادی رؤوسهم کما تتهادی رؤوس التّرک و الدّیلم فیقتلون و یحرقون و یکونون خائفین مرعوبین وجلین تصبغ الأرض بدمائهم و یفشو الویل و الرّنّة فی نسائهم اولئک اولیائی حقّا» (کمال موسی و بهاء عیسی و صبر ایوب را ظاهر فرماید. و اولیایش در زمان او به ذلت خواهند افتاد و سرهایشان به مانند سرهای ترک و دیلم هدیه داده خواهد شد. و به آتش کشیده خواهند شد و ترس و وحشت آنان را فرا می گیرد. و زمین به خونشان رنگین خواهد شد و زنانشان به ناله و ندبه خواهند افتاد. و اینها اولیای حق هستند).
حال ملاحظه فرمائید که حرفی از این حدیث باقی نماند مگر آنکه ظاهر شد. چنانچه در اکثر اماکن دَمِ شریفشان ریخته شد و در هر بلدی ایشان را اسیر نموده و بولایات و شهرها گردانیدند. و بعضی را سوختند. و معذلک هیچ نفسی فکر ننمود که اگر قائم موعود، بشریعتِ و احکامِ قبل مبعوث و ظاهر شود، دیگر ذکر این احادیث برای چه شده و چرا این همه اختلاف ظاهر میشود، تا آنکه قتل این اصحاب را واجب دانند و اذیّت این ارواح مقدّسه را سبب وصول بمعارج قرب شمرند؟
و دیگر ملاحظه فرمائید چگونه جمیع این امور وارده و افعال نازله در احادیث قبل ذکر شده. چنانچه در روضهٔ کافی در بیان زوراء (محلی نزدیک ری که منظور طهران است که بنا به حدیث حضرت صادق ۸۰ نفر از رجال شهید می گردند. بعد از واقعه رمی شاه این حدیث متححق شد) میفرماید و فی روضةالکافی عن معاویة بن وهب عن ابیعبدالله قال: «أ تعرف الزّورآء قلت جعلت فداک یقولون انّها بغداد قال لا ثمّ قال دخلت الرّی قلت نعم قال اتیت سوق الدّوابّ قلت نعم قال رأیت جبل الأسود عن یمین الطّریق تلک الزّورآء یقتل فیها ثمانون رجلاً من ولد فلان کلّهم یصلح الخلافة قلت من یقتلهم قال یقتلهم اولاد العجم» (در روضه الکافی از معاویه پسر وهب از ابی عبدالله آمده که فرمود: آیا زوراء را می شناسی؟ جواب دادم جانم فدایت می گویند بغداد است. فرمود: آیا به شهر ری وارد شده ای؟ عرض کردم بله. فرمود آیا به بازار شترها رفته ای؟ عرض کردم بله. فرمود آیا کوه سیاه در سمت راست آن دیده ای. آن همان زوراء است که ۸۰ نفر در آن کشته می شوند که همه لایق خطاب خلیفه هستند. عرض کردم چه کسی آنان را به قتل می رساند؟ فرمود فرزندان ایران).
اینست حکم و امر اصحاب آن حضرت که از قبل بیان فرمودهاند. و حال ملاحظه فرمائید که زوراء موافق این روایت ارض ری است و این اصحاب را در آن مکان ببدترین عذاب بقتل رساندند، و جمیع این وجوهات قدسی را عجم شهید نموده، چنانچه در حدیث مذکور است و شنیدهاند و بر همهٔ عالم واضح و مبرهنست. حال چرا این خراطین (کِرم های زمین) ارض، در این احادیث که جمیع آن بمثل شمس در وسط سماء ظاهر شد تفکّر نمینمایند و اقبال بحقّ نمیجویند؟ و ببعضی احادیث که معنی آن را ادراک ننمودهاند، از ظهور حقّ و جمال الله اعراض جستهاند و بسقر مقرّ گزیدهاند؟ نیست این امور مگر از اعراض فقهای عصر و علمای عهد. اینست که صادق بن محمّد میفرماید: «فقهآء ذلک الزّمان شرّ فقهآء تحت ظلّ السّمآء منهم خرجت الفتنة و الیهم تعود» فقهای آن زمان شریرترین فقها در تحت سماء هستند. از آنها فتنه برمیخیزد و به آنها راجع می شود).
و از فقها و علمای بیان استدعا مینمایم که چنین مشی ننمایند و بر جوهر الهی و نور ربّانی و صرف ازلی و مبدء و منتهای مظاهر غیبی در زمن مستغاث (منظور سال ظهور موعود بیان است یعنی سال ۱۹ بیانی) وارد نیاورند آنچه در این کور وارد شد. و بعقول و ادراک و علم متمسّک نشوند و بآن مظهر علوم نامتناهی ربّانی مخاصمه ننمایند.
اگرچه با جمیع این وصایا دیده میشود که شخصی اعور (یک چشم) که از رؤسای قوم است، در نهایت معارضه برخیزد. و همچنین در هر بلدی بر نفی آن جمال قدسی برخیزند و اصحاب آن سلطان وجود و جوهر مقصود در کوهها و صحراها فرار نمایند و از دست ظالمین مستور شوند. و برخی توکّل نمایند و با کمال انقطاع جان دربازند. و گویا مشاهده میشود نفسی که بکمال زهد و تقوی موصوف و معروفست بقسمی که جمیع ناس اطاعت او را فرض شمرند و تسلیم امرش را لازم دانند بمحاربه با آن اصل شجرهٔ الهیّه قیام نماید و بمنتهای جهد و اجتهاد بمعارضه برخیزد. اینست شأن ناس.
باری امیدواریم که اهل بیان تربیت شوند و در هوای روح طیران نمایند و در فضای روح ساکن شوند. حقّ را از غیر تمیز دهند و تلبیس باطل را بدیدهٔ بصیرت بشناسند. اگرچه در این ایّام رائحهٔ حسدی وزیده که قسم بمربّی وجود از غیب و شهود، که از اوّل بنای وجود عالم با اینکه آن را اوّلی نه تا حال چنین غل و حسد و بغضائی ظاهر نشده و نخواهد شد.
چنانچه جمعی که رائحهٔ انصاف را نشنیدهاند رایات نفاق برافراختهاند و بر مخالفت این عبد اتّفاق نمودهاند و از هر جهت رمحی (نیزه) آشکار. و از هر سمت تیری طیّار. با اینکه باحدی در امری افتخار ننمودم و بنفسی برتری نجستم. مع (با) هر نفسی مصاحبی بودم در نهایت مهربان. و رفیقی بغایت بردبار و رایگان. با فقرا مثل فقرا بودم و با علما و عظما در کمال تسلیم و رضا. معذلک فوالله الّذی لا اله الّا هو با آن همه ابتلا و بأساء و ضرّاء که از اعدا و اولی الکتاب وارد شد نزد آنچه از احبّا وارد شد معدوم صرف است و مفقود بحت.
باری چه اظهار نمایم که امکان را اگر انصاف باشد طاقت این بیان نه. و این عبد در اوّل ورود این ارض چون فیالجمله بر امورات محدثهٔ بعد اطّلاع یافتم از قبل مهاجرت اختیار نمودم و سر در بیابانهای فراق نهادم و دو سال وحده در صحراهای هجر بسر بردم. و از عیونم عیون جاری بود و از قلبم بحور دم ظاهر. چه لیالی که قوت دست نداد و چه ایّام که جسد راحت نیافت. و با این بلایای نازله و رزایای متواتره فوالّذی نفسی بیده کمال سرور موجود بود و نهایت فرح مشهود. زیرا که از ضرر و نفع و صحّت و سقم نفسی اطّلاع نبود. بخود مشغول بودم و از ماسوی غافل. و غافل از اینکه کمند قضای الهی اوسع از خیال است و تیر تقدیر او مقدّس از تدبیر. سر را از کمندش نجات نه و ارادهاش را جز رضا چارهئی نه. قسم بخدا که این مهاجرتم را خیال مراجعت نبود و مسافرتم را امید مواصلت نه.
و مقصود جز این نبود که محلّ اختلاف احباب نشوم و مصدر انقلاب اصحاب نگردم و سبب ضرّ احدی نشوم و علّت حزن قلبی نگردم. غیر از آنچه ذکر شد خیالی نبود و امری منظور نه. اگرچه هر نفسی محملی بست و بهوای خود خیالی نمود. باری تا آنکه از مصدر امر حکم رجوع صادر شد و لابدّاً تسلیم نمودم و راجع شدم.
دیگر قلم عاجز است از ذکر آنچه بعد از رجوع ملاحظه شد. حال دو سنه میگذرد که اعدا در اهلاک این عبد فانی بنهایت سعی و اهتمام دارند چنانچه جمیع مطّلع شدهاند. معذلک نفسی از احباب نصرت ننموده و بهیچوجه اعانتی منظور نداشته. بلکه از عوض نصر حزنها که متوالی و متواتر، قولاً و فعلاً مثل غیث هاطل وارد میشود. و این عبد در کمال رضا جان بر کف حاضرم که شاید از عنایت الهی و فضل سبحانی این حرف مذکور مشهور در سبیل نقطه و کلمهٔ علیا فدا شود و جان دربازد و اگر این خیال نبود فوالّذی نطق الرّوح بأمره، آنی در این بلد توقّف نمینمودم و کفی بالله شهیداً اختم القول بلا حول و لا قوّة الّا بالله و انّا للّه و انّا الیه راجعون (خداوند شاهدی کافی است. و کلام خود را با این ختم می کنیم که هیچ قوت و قدرتی جز خدا نیست . از اوییم و به سوی او باز میگردیم (حدیث مشهور و آیه قرآنی).
صاحبان هوش که از صهبای حبّ نوشیدهاند و گامی بکام نفس برنداشتهاند، دلائل و برهان و حجّت را که جمیع مشعر بر این امر بدیع و ظهور منیع الهی است، اظهر از شمس در فلک چهارم مشاهده نمایند. حال اعراض خلق را از جمال الهی و اقبالشان را بهوای نفسانی ملاحظه فرمائید با همهٔ این آیات متقنه و اشارات محکمه که در ثقل اکبر (قرآن کریم) که ودیعهٔ ربّانیّه است در بین عباد و این احادیث واضحه که اصرح از بیان و تبیانست از همه غافل و معرض شدهاند و چند حدیث که بادراک خود مطابق نیافتهاند و معنی آن را ادراک ننمودهاند متمسّک بظاهر آنها شده و از سلسال خمر ذی الجلال و زلال بیزوال جمال لایزال محروم و مأیوس ماندهاند.
ملاحظه فرمائید که در اخبار، سنهٔ ظهور آن هویّهٔ نور را هم ذکر فرمودهاند. معذلک شاعر نشدهاند و در نفسی از هوای نفس منقطع نگشتهاند. فی حدیث المفضّل سأل عن الصّادق فکیف یا مولای فی ظهوره. فقال [ع] فی سنة السّتّین یظهر امره و یعلو ذکره (مفضّل از حضرت صادق سئوال از ظهور قائم نمود و جواب فرمود در سنه ۶۰ امرش ظاهر می شود و ذکرش متعالی می گردد).
باری تحیّر است از این عباد که چگونه با این اشارات واضحهٔ لائحه از حقّ احتراز نمودهاند. مثلاً ذکر حزن و سجن و ابتلا که بر آن خلاصهٔ (جوهر) فطرت الهی وارد شد، در اخبارِ قبل ذکر شده. «فی البحار انّ فی قائمنا اربع علامات من اربعة نبیّ موسی و عیسی و یوسف و محمّد. امّا العلامة من موسی الخوف و الانتظار و امّا العلامة من عیسی ما قالوا فی حقّه و العلامة من یوسف السّجن و التّقیّة و العلامة من محمّد یظهر بآثار مثل قرآن» (در بحار آمده که قائم چهار علامت از چهار پیامبر دارد: از موسی و عیسی و یوسف و محمد. علامت از موسی ترس و انتظار. علامت از عیسی آنچه درباره او گفته شده بود. علامت یوسف سجن و تقیه و علامت محمد کتابی مثل قرآن). با این حدیث باین محکمی که جمیع امورات را مطابق آنچه واقع شده ذکر فرمودهاند، معذلک احدی متنبّه نشده و گمان ندارم که بعد هم متنبّه شوند. الّا من شآء ربّک. انّ الله مسمع من یشآء و ما انا بمسمع من فی القبور.
“God indeed shall make whom He will to hearken, but We shall not make those who are in their graves to hearken.”
و بر آن جناب معلوم بوده که اطیار هویّه و حمامات ازلیّه را دو بیانست: بیانی بر حسب ظاهر بی رمز و نقاب و حجاب فرموده و میفرمایند تا سراجی باشد هدایتکننده و نوری راهنماینده تا سالکین را بمعارج قدس رساند و طالبین را ببساط انس کشاند، چنانچه مذکور شد از روایات مکشوفه و آیات واضحه. و بیاناتی با حجاب و ستر فرموده و میفرمایند تا مغلّین آنچه در قلب پنهان نمودهاند ظاهر شود و حقایقشان باهر گردد. اینست که صادق بن محمّد میفرماید «و الله لیمحّصنّ و الله لیغربلنّ» (خداوند آنان را امتحان می کند و غربال میکند). اینست میزان الهی و محکّ صمدانی که عباد خود را بآن امتحان میفرماید و احدی پی بمعانی این بیانات نبرد، مگر قلوب مطمئنّه و نفوس مرضیّه و افئدهٔ مجرّده. و مقصود در امثال اینگونه بیانات معانی ظاهریّه که مردم ادراک مینمایند نبوده و نیست. اینست که میفرماید: «لکلّ علم سبعون وجهاً و لیس بین النّاس الّا واحد و اذا قام القائم یبثّ باقی الوجوه بین النّاس» (هر علم را ۷۰ وجه یا معناست و آنچه بین مردم است یک وجه آن بیش نیست. زمانی که قائم قیام فرماید بقیه وجوه را بین مردم منتشر فرماید) و ایضاً قال «نحن نتکلّم بکلمة و نرید منها احدی و سبعین وجهاً و لنا لکلّ منها المخرج»
(به کلمه ای تکلم می کنیم ولی مرادمان یک و هفتاد (۷۱) معناست و هر کدام را می توانیم شرح دهیم).
باری ذکر این مراتب برای آنست که از بعضی روایات و بیانات که در عالم ملک آثار آن ظاهر نشده مضطرب نشوند و حمل بر عدم ادراک خود نمایند نه بر عدم ظهور معانی حدیث. زیرا که نزد آن عباد معلوم نیست که مقصود ائمّهٔ دین چه بود چنانچه از حدیث مستفاد میشود. پس باید عباد باینگونه عبارات خود را از فیوضات ممنوع نسازند و از اهلش سؤال نمایند تا اسرار مستوره بلا حجاب ظاهر و واضح شود.
ولیکن احدی از اهل ارض مشاهده نمیشود که طالب حقّ باشد تا آنکه در مسائل غامضه رجوع بمظاهر احدیّه نماید کل در ارض نسیان ساکن و باهل بغی و طغیان متّبع. ولکنّ الله یفعل بهم کما هم یعملون و ینساهم کما نسوا لقائه فی ایّامه و کذلک قضی علی الّذین کفروا و یقضی علی الّذینهم کانوا بآیاته یجحدون (خداوند همان چیزی را عامل می شود که خود آنها به آن عاملند. آنها را فراموش خواهد کرد چنانچه آنها لقایش را فراموش نمودند. این قضای آنانی است که به او کفر ورزیدند و آیاتش را انکار نمودند).
و اختم القول بقوله تعالی: «و من یعش عن ذکر الرّحمن نقیّض له شیطاناً فهو له قرین» (فقره ای آیه ۳۶ سوره زخرف بدین مضمون: و هر کس از یاد رحمان دل بگرداند بر او شیطانی می گماریم که قرین او باشد). «و من اعرض عن ذکری فانّ له معیشة ضنکاً» (فقره ای از آیه ۱۲۴ سوره طه بدین مضمون: و هر کس از یاد من دل برگرداند در حقیقت زندگی تنگ خواهد داشت).
و کذلک نزّل من قبل لو انتم تعقلون (و این از قبل نازل شد اگر ادراک نمایید)
المنزول من البآء و الهآء (نازل شده از ب و هـ - بهاء)
و السّلام علی من سمع نغمة الورقآء فی سدرة المنتهی
فسبحان ربّنا الأعلی
تمرین:
۱. حضرت بهاءالله بیان زیر را بعد از یکی از احادیث اسلامی راجع به قائم می فرمایند: «از این بیان قدر و رتبهٔ آن حضرت را ملاحظه فرما که قدرش اعظم از کلّ انبیا و امرش اعلی و ارفع از عرفان و ادراک کلّ اولیاست». آن حدیث کدام است؟
۲. به فرموده حضرت بهاءالله، دلیل مهاجرتشان به کوههای سلیمانیه و علت مراجعت شان چه بود؟
۳. نصیحت حضرت بهاءالله به اهل بیان چیست؟
۴. زوراء کجاست و حدیثی که راجع به زوراء در این قسمت آمده، کدام است؟
۵. آیا در باره علمای زمان ظهور قائم حدیثی وجود دارد؟ اگر هست، مضمون آن چیست؟
۶. این بیان حضرت بهاءالله راجع به کدام حدیث است: «و معذلک هیچ نفسی فکر ننمود که اگر قائم موعود، بشریعتِ و احکامِ قبل مبعوث و ظاهر شود، دیگر ذکر این احادیث برای چه شده و چرا این همه اختلاف ظاهر میشود، تا آنکه قتل این اصحاب را واجب دانند و اذیّت این ارواح مقدّسه را سبب وصول بمعارج قرب شمرند؟»
۷. مطابق احادیث اسلامی، اکثر دشمنان قائم از چه گروهی خواهند بود؟
نظرات
ارسال یک نظر